امروزعاشورابود

امروزعاشورابود

امروزعاشورابود – دركربلاغوغابود - امروزحسین بن علی - دركربلا تنهابود

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزروزغربت و - تنهاییِ سبط نبی است - امروزروزیاریِ - فرزندزهراوعلی است

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزهل من ناصرِ - سبط نبی آیدبگوش - امروزدشتِ كربلا - داردبسی جوش وخروش

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزروزِ تشنگی - باشدبدشتِ كربلا - امروزروز قحطیِ - آب است اندر نینوا

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزفریادوفغان - ازخیمه ها آید بگوش - امروزاصغربا لبِ - تشنه است درجوش وخروش

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزروزِ بی كسی - ازبهرِ آلِ مصطفا ست - امروز روزِ غربت و - تنهاییِ آلِ عبا ست

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروز روزِ آخرِ - دیدارِ زینب باحسین - امروز اندرخیمه ها - باشد بسی افغان وشین

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروز روزِ جنگِ حق - با باطل وشیطان بود - امروز روزِ یاریِ - قرآن و اَلرّحمن بود

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزدشتِ كربلا - باشد دولشكردرمصاف - امروزهفتادو دوتن - گِردِ حسین اندرطواف

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزعبّاسِ جوان - اندركنارِ نهرِ آب - شدهردودست ازتن جدا - دلها برای اوكباب

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروز اكبرمیشود - دركربلافرقش دوتا - بافرق منشق میرود - نزدعلی شیرخدا

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزحلق نازكِ - اصغربریده ازجفا - امروز نورانی سرِ - شه رابریدند ازقفا

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزاصغرگشته است - تیرسه پیكان راهدف - ازقتل اومحزون شده - زهراوشاه لوكشف

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروز روزِ آخرِ - دیدارِزینب باحسین - ازآن وداع آخرین - عالم شده درشوروشین

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزنورانی سرِ - شاه شهیدانِ جهان - ازتن جدا برنیزه شد - ای وای فریادوفغان

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

ای باقری امروزچون-روزِقیامت گشته است-وحش وطیورو انس وجن-بی تاب وطاقت گشته است

كلّ یوم عاشورا

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

ازلحظه ای كه خورشید – بركربلادرخشید - بجایِ نورآنجا - اندوه وغصّه پاشید

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

ازلحظه ای كه خلقت - یافت این زمین وعالم - شدخاكِ كربلا هم - باحزن وگریه توام

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

ازلحظه ای كه باخون – مخلوط، كربلاشد - سرِحسین مظلوم - آنجازتن جداشد

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

خورشیدوخاك باهم - اندوه گشت وماتم - هرروزشدعاشورا - هرماه شدمحرم

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

پیغمبران چوهریك - نام حسین شنیدند - ازحزن وگریه وغم - هریك نشانه دیدند

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

ازآدم وسلیمان - ایوب ونوح وموسی - آن حضرت خلیل و - هودوذبیح وعیسی

هریك ازآن عزیزان – دركربلاگذشتند - دردفترحسینی - یك جمله ای نوشتند

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

نام حسینِ مظلوم - درهركجابیان شد آثارحزن واندوه - برچهره ها عیان شد

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

آغشته گشت باخون - چون خاك كربلایش - نالان شده است ومحزون - جنّ وملك برایش

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

چون خاكِ كربلایش – مهرنمازماشد - افزون ثواب ماها - ازخاكِ كربلاشد

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

چون تربتش گذارند – درقبروبركفنها - آرامشی برایِ - میت شودمهیا

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

ای باقری است هرروز – ازبهرماعاشورا - هرماه مامحرّم - هرسرزمین كربلا

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزعاشورابود - دركربلا غوغابود - امروزحسین بن علی - دركربلاتنهابود

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

شعرازباقری پور از کتاب مجموعه اشعارباقری

برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱ | 23:55 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

سخنان امام حسين (ع) از صبح عاشورا تاعصر

((... اِنَّ اللّه تَعالى اَذِنَ فى قَتْلِكُمْ وَقَتْلِى فِى هذاالْيَومِ فَعَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ وَالْقِتالِ))(159).

((... صَبْراً يا بَنِى الكِرامِ فَمَا الْمَوتُ اِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَالضَّرّاءِ اِلَى الْجِنانِ الواسِعَةِ وَالنِّعَمِ الدّائمةِ فَاَيُّكُمْ يَكْرَهُ اَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ اِلى قَصْرٍ وَما هُوَ لاِ عْدائِكُمْ اِلاّ كَمَنْ يَنْتَقِلُ من قَصْرٍ اِلى سِجْنٍ وَعَذابٍ اِنَّ اَبِى حَدَّثَّنى عَنْ رَسُولِاللّهِ اِنَّ الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤ مِنِ وَجَنَّةُ الْكافِر والْمَوْتُ جِسْرُ هُؤُلاءِ اِلى جِن انِهِمْ وَجِسْرُ هؤ لاءِ اِلى جَحيمِهِمْ ما كُذِبْتُ وَلا كَذِبْتُ))(160).))

ترجمه و توضيح لغات :

قَنْطَرَة : پل ، بُؤْس : تيره روزى ، فلاكت . ضَرّاء: روز بدبختى . جنان (جمع جَنَّت ): بهشت . جَحيم : دوزخ .

ترجمه و توضيح :

بنا به نقل ابن قولويه و مسعودى (161) حسين بن على عليهما السلام آنگاه كه نماز صبح را بجاى آورد، رو به سوى نمازگزاران نموده پس از حمد و سپاس خداوند به آنان چنين فرمود:((اِنَّ اللّه تَعالى اَذِنَ...:)) خداوند به كشته شدن شما و كشته شدن من در اين روز اذن داده است و بر شماست كه صبر و شكيبايى در پيش گرفته و با دشمن بجنگيد)).

مرحوم شيخ صدوق (162) از امام سجاد عليه السلام مطلبى بدين مضمون نقل مى كند كه :

در روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و كار بر حسين بن على عليهما السلام سخت شد بعضى از ياران آن حضرت متوجه گرديدند كه تعدادى از اصحاب و ياران امام عليه السلام در اثر شدت جنگ و با مشاهده ابدان قطعه قطعه شده دوستانشان و رسيدن نوبت شهادتشان رنگشان متغير و لرزه بر اندامشان مستولى گرديده است ولى خود حسين بن على عليهما السلام و تعدادى از خواص يارانش برخلاف گروه اول هرچه فشار بيشتر و فاصله آنان با شهادت نزديكتر مى شود رنگشان گلنارى گشته و از آرامش و سكون خاطر بيشترى برخوردار مى گردند كه از اين منظره جالب و شهامت فوق العاده متعجب شده در حالى كه به قيافه روحانى و سيماى گلنارى حسين بن على عليهما السلام اشاره مى نمودند به ياران خود چنين گفتند:

((انظروا لا يبالى بالموت ؛)) به حسين بن على عليهما السلام نگاه كنيد كه از مرگ و شهادت كوچكترين ترسى به خود راه نمى دهد)).

آن حضرت چون اين جمله را از وى بشنيد ياران خويش را اين چنين مورد خطاب قرار داد:

((صبرا يا بنى الكرام ...؛)) اى بزرگ زادگان صبر و شكيبايى به خرج دهيد كه مرگ چيزى جز يك پل نيست كه شما را از سختى و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهاى هميشگى آن مى رساند، چه كسى است كه نخواهد از يك زندان به قصرى انتقال يابد و همين مرگ براى دشمنان شما مانند آن است كه از كاخى به زندان و شكنجه گاه منتقل گردند. پدرم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر من نقل نمود كه مى فرمود: دنيا براى مؤ من همانند زندان و براى كافر همانند بهشت است . مرگ پلى است كه اين گروه مؤ من را به بهشتشان مى رساند و آن گروه كافر را به جهنمشان . آرى ، نه دروغ شنيده ام و نه دروغ مى گويم )).

آن حضرت پس از اين بيان ، صفوف لشكر خويش را كه بنا به مشهور از 72 تن تشكيل مى يافت (163) منظم نمود، ميمنه سپاه را به زهير بن قين و ميسره را به حبيب بن مظاهر و پرچم را به برادرش عباس بن على عليهما السلام سپرد و خود و افراد خاندانش در قلب سپاه قرار گرفتند.

دعوت به پايدارى

حسين بن على عليهما السلام پس از نماز صبح در روز عاشورا آرى ، پس از نماز صبح ! دو نكته را تذكر مى دهد: يكى اصل كشته شدن كه به امر پروردگار است و ديگرى پايدارى و استقامت در برابر دشمن كه هر دو نكته با نماز ارتباط مستقيم دارد، زيرا:

اگر در قرآن مجيد حكم نماز در آيات متعدد آمده و نماز يكى از علائم اسلام و ايمان است ، در شرايط خاص جنگ و جهاد و حتى در آن مرحله اى كه شكست ظاهرى و كشته شدن قطعى و مسلم است طبق فرمان الهى واجب است و اگر احيانا كسانى نماز بخوانند و حكم جهاد را فراموش كنند از مصاديق كسانى خواهند گرديد كه قرآن مجيد با تعبير:(( (نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ )(164))) نكوهش مى كند.

و اما روح استقامت و پايدارى در جهاد نيز بايد از همان نماز و ارتباط با پروردگار به دست بيايد و از عبادت و معنويت مدد و نيرو بگيرد كه :(( (وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلوة )(165).))

دعاى امام در صبح عاشورا

متن سخن :

((اَللَّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتىِ فى كُلِّ كَرْبٍ وَرَجائى فى كُلِّ شِدَّةٍ وَاَنْتَ لِى فى كُلِّ اَمْرٍ نَزَلَ بِى ثِقَةٌ وَعُدَّةٌ كَم مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فِيهِ الفُؤ ادُ للّه وَتَقِلُّ فيهِ الْحِيلَةُ وَيَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَيَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَشَكَوتُهُ اِلَيْكَ رَغْبَةً مِنِّى اِلَيْكَ عَمَّنْ سِواكَ فَكَشَفْتَهُ وَفَرَّجْتَهُ فَاءنْتَ وَلِىُّ كلِّ نِعْمَةٍ وَمُنْتَهى كلِّ رَغْبَةٍ))(166).

ترجمه و توضيح لغات :

ثِقَة : كسى كه بر وى اعتماد مى شود، تكيه گاه . رَجاءَ: اميد. عُدَّةُ (با ضم عين و تشديد دال ): سلاح . فُؤ ادُ: قلب . حِيلَه : چاره . خَذْل : واگذاشتن . يَشْمَتُ (از شَمِتَ): شماتت نمودن .

ترجمه و توضيح :

در فراز قبلى آورديم كه امام عليه السلام پس از اداى فريضه صبح ، صفهاى لشكر خود را آراست و وظيفه هريك از سران لشكر را معين نمود.

در اين هنگام عمر بن سعد نيز به آرايش و تنظيم صفوف لشكر خويش مشغول بود و چون چشم امام عليه السلام به انبوه جمعيت لشكر دشمن افتاد و در مقابل خويش سيلى عظيم و موجى خروشان از دشمن را ديد دستها را به سوى آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند:((... اَللّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتِى فِى كُلِّ كَرْبٍ ...؛)) خدايا! تو در هر غم و اندوه پناهگاه و در هر پيشامد ناگوار مايه اميد من هستى و در هر حادثه اى سلاح و ملجاء من چه بسيار غمهاى كمرشكن كه دلها در برابرش آب و راه هرچاره در مقابلش مسدود مى گردد، غمهاى جانكاهى كه با ديدن آنها دوستان ، دورى جسته و دشمنان زبان به شماتت مى گشودند، در چنين مواقعى تنها به پيشگاه تو شكايت آورده و از ديگران قطع اميد نموده ام و تو بودى كه به داد من رسيده و اين كوههاى غم را برطرف كرده اى و از اين امواج اندوه نجاتم بخشيده اى . خدايا! توئى صاحب هر نعمت و توئى آخرين مقصد و مقصود من )).

اوّلين سخنرانى امام (ع ) در روز عاشورا

متن سخن :

((اَيُّهَا النّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِى وَلا تَعْجِلُوا حَتّى اَعِظَكُمْ بِما هُوَ حَقُّ لَكُمْ عَلَىَّ وَحَتّى اَعْتَذِرَ اِلَيْكُمْ مِنْ مَقْدمى عَلَيْكُمْ فَاِنْ قَبِلْتُمْ عُذْرِى وَصَدّقْتُمْ قَوْلى وَاَعْطَيْتُمُونى النّصَفَ مِنْ اَنْفُسِكُمْ كُنْتُمْ بِذلِكَ اَسْعَدَ وَلَمْ يَكُنْ لَكُمْ عَلَىَّ سَبيلٌ وَاِنْ لَمْ تَقْبَلُوا مِنّى الْعُذْرَ وَلَمْ تُعْطُوا النَّصَفَ مِنْ اَنْفُسِكُمْ فَاجْمِعُوا اَمْرَكُمْ وَشُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ اَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غَمَّةً ثُمَّ اقْضوا اِلَىَّ وَلا تَنْظِرُونِ اِنَّ وَلَيِّيَ اللّهُ الَّذى نَزَّلَ الْكِتابَ وَهُوَ يَتَوَلّى الصّالِحِينَ))(167).

ترجمه و توضيح لغات :

اِعْتِذار: از خود دفاع كردن ، بيان حجت و دليل . مَقْدَمَ (به فتح ميم ): وارد شدن . نَصَفَ (بر وزن هَدَف ): انصاف و عدل و داد. اَسْعَدَ: كامياب تر، خوشبخت تر. غُمَّة : مبهم و مشتبه .

ترجمه و توضيح :

امام عليه السلام پس از تنظيم صفوف لشكر خويش ، سوار بر اسب گرديد و از خيمه ها قدرى فاصله گرفت و با صداى بلند و رسا خطاب به لشكر افراد عمرسعد چنين فرمود:((اَيُّهَا النّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِى ...؛)) مردم ! حرف مرا بشنويد و در جنگ و خونريزى شتاب نكنيد تا من وظيفه خود را كه نصيحت و موعظه شماست ، انجام بدهم و انگيزه سفر خود را به اين منطقه توضيح بدهم اگر دليل مرا پذيرفتيد و با من از راه انصاف درآمديد راه سعادت را دريافته و دليلى براى جنگ با من نداريد و اگر دليل مرا نپذيرفتيد و از راه انصاف نيامديد همه شما دست به هم بدهيد و هر تصميم و انديشه باطل كه داريد درباره من به اجرا بگذاريد و مهلتم ندهيد ولى به هرحال امر بر شما پوشيده نماند، يار و پشتيبان من خدايى است كه قرآن را فرو فرستاد و اوست يار و ياور نيكان )).

اتمام حجت

حسين بن على عليهما السلام با اينكه مى ديد دشمن به تمام معنا آماده جنگ است تا آنجا كه از رسيدن آب نيز به اردوگاه و اطفال آن حضرت جلوگيرى نموده است و دقيقه شمارى مى كند كه با كوچكترين اشاره اى حمله را آغاز كند، ولى آن حضرت همانگونه كه به هنگام ورود به كربلا گفت ، نه تنهاحاضر نبود شروع به جنگ نمايد بلكه مى خواست تا جايى كه ممكن است ، براى آنان موعظه ونصيحت كند كه از طرفى راه حق و فضيلت را از باطل تشخيص دهند و از طرف ديگر مبادا در ميان آنان كسى ناآگاه و ناشناخته در ريختن خون امام عليه السلام شركت كند و بدون توجه و آگاهى از حقيقت در ورطه سقوط و بدبختى ابدى قرار بگيرد.

((سبط ابن جوزى )) در ((تذكرة الخواص )) مى گويد: چون حسين بن على عليهما السلام ديد كه مردم كوفه بر قتل وى اصرار دارند قرآنى برداشت و باز كرد و روى سرش گذاشت و در مقابل صفوف دشمن آنان را صدا كرد كه در ميان من و شما حاكم ، اين كتاب خدا و جدّم رسول اللّه باشد، مردم ! به چه جرمى ريختن خون مرا حلال مى دانيد، آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم ؟ آيا گفتار جدم را درباره من و برادرم نشنيده ايد كه ((هذانِ سيّدا شباب اهل الجنّة )) و اگر حرف مرا تصديق نمى كنيد از جابر و زيد بن ارقم و ابوسعيد خدرى سؤ ال كنيد، آيا جعفر طيار عموى من نيست ؟

از ميان مردم كسى پاسخ نگفت و تنها شمر بود كه صدا كرد الا ن وارد جهنم خواهى شد امام هم در جواب وى فرمود: ((اللّه اكبر! جدم خبر داده بود كه من در خواب ديدم سگى خون اهل بيت مرا مى ليسد و گمان مى كنم تو همان باشى ))(168).

و اين است عاطفه و محبت يك امام و رهبر الهى و انسان دوست در مقابل دشمن خونخوارش و اين است روش فرزند فاطمه - سلام اللّه عليها - كه در حساسترين شرايط و اوضاع نيز لحظه اى از مسيرى كه خدا براى او تعيين كرده است ، دست برنمى دارد تا اينكه كسى نگويد:(( (لَولا اءرْسَلْتَ اِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَذِلَّ وَنَخْرى )(169).))

اين سخنرانيها و اين هدايت و راهنماييها در روز عاشورا با نداشتن فرصت از سوى امام عليه السلام مكرر انجام گرفته است كه خواننده ارجمند با اولين سخنرانى و خطبه آن حضرت آشنا مى گردد.

و چون اين خطبه مفصل بوده و اين موعظه داراى جهات و جوانب گوناگون است ، لذا ما متن و ترجمه آن را در چهاربخش در اختيار خواننده قرار مى دهيم .

امام در مقدمه و بخش اول اين خطبه همين نكته را كه اشاره نموديم ، تذكر مى دهد كه مردم كوفه و لشكريان عمرسعد فكر نكنند او مى خواهد با ايراد اين سخنرانى اظهار موافقت و صلح و سازش با پيشنهاد دشمن بكند بلكه هدف وى اتمام حجت و بيان يك سلسله حقايق و واقعيات است كه آن حضرت با دارا بودن مقام امامت و وظيفه رهبرى و هدايت ، ناگزير است اين حقايق را با آنان در ميان بگذارد.

((اِسْمَعُوا قَوْلِى وَلا تَعْجِلُوا حَتّى اَعِظَكُمْ ...))

قطع سخن امام

بنا به نقل كتب تاريخ ، چون سخن امام عليه السلام به آخرين فراز اين بخش رسيد، صداى گريه از سوى بعضى از زنان و دختران كه به سخنان آن حضرت گوش فرا مى دادند، بلند شد و لذا امام عليه السلام سخن و خطابه خويش را قطع كرده و به برادرش عباس و فرزندش على اكبر ماءموريت داد تا آنها را به سكوت و آرامش دعوت نمايند و اين جمله را نيز اضافه نمود كه آنان گريه هاى زيادى در پيش دارند.

چون بانوان و اطفال آرام شدند، امام دومرتبه شروع به سخن كرد و پس از حمد و سپاس خداوند خطبه ديگرى ايراد نمود كه ذيلاً ملاحظه مى فرماييد.

((عِبادَاللّهِ اتَّقُوااللّه وَكُونُوا مِنَ الدُّنْيا عَلى حَذَرٍ فَاِنَّ الدُّنْيا لَوْ بَقِيَتْ عَلى اَحَدٍ اَوْ بَقِىَ عَلَيْها اَحَدٌ لَكانَتِ الا نبياءُ اَحَقَّ بِالْبَقاءِ وَاَوْلى بِالرِّضاءِ وَاَرْضى بِالْقَض اءِ غَيْرَ اَنَّاللّه خَلَقَ الدُّنْيا لِلْفَناءِ فَجَديدُها بالٍ وَنَعيمُها مُضْمَحِلُّ وَسُرُورُها مُكْفَهِرُّ وَالْمَنْزِلُ تَلْعَةٌ وَالدّارُ قَلْعَةٌ فَتَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى وَاتَّقُوااللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

اَيُّهَاالنّاسُ اِنَّاللّه تَعالى خَلَقَ الدُّنْيا فَجَعَلَها دارَ فَناءٍ وَزَوالٍ مُتَصَرِّفَةً بِاءَهْلِها حالاً بَعْدَ حالٍ فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَالشَّقِىُّ مَنْ فَتَنَتْهُ فَلا تَغُرَّنَّكُمْ هذِهِ الدُّنْيا فَاِنَّها تَقْطَعُ رَجاءَ مَنْ رَكَنَ اِلَيْها وَتَخيبُ طَمَعَ منْ طَمَعَ فيها وَاَراكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلى اَمْرٍ قَدْ اَسْخَطْتُمُاللّهَ فِيه عَلَيْكُمْ وَاَعْرَضَ بِوَجِهِ الْكَرِيمِ عَنْكُمْ وَاَحَلَّ بِكُمْ نِقْمَتَهُ فَنِعْمَ الرَّبُ رَبُّنا وَبِئْسَ الْعَبيدُ اَنْتُمْ اَقْرَرْتُمْ بِالطّاعَةِ وآمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله ثَمَّ اِنَّكُمْ زَحَفْتُمْ اِلى ذُرِّيّتِهِ وَعِتْرَتِهِ تُرِيدُونَ قَتْلَهم لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ فَاءَنْساكُمْ ذِكْرَاللّهِ الْعَظيمِ فَتَباً لَكُمْ وَلِما تُرِيدُونَ اِنّا للّهِ وَانّا اِلَيْهِ راجِعُونَ هؤُلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ ايمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقوم الظّالِمينَ))(170).))

ترجمه و توضيح لغات :

حَذَر: ترس . مواظبت ، برحذر بودن . اَحَقَّ: شايسته تر. اَرْضى : خوشايندتر. قَضاء: حكم . بالٍ در اصل باياء (بالى ) مى باشد: كهنه ، فرسوده . مُضْمَحِلّ: نابود، متلاشى . مُكفهِرُّ: تاريكى شديد، روترش كردن . تَلْعَه (بر وزن قَلْعَه ): چاه ، زمين شيب دار و خطرناك . قَلْعَه : دژ، برج و بارو، منزل موقت . مغرور: فريب خورده . شَقى : بدبخت . فَتنَتْهُ: (از رفتن ): شيفته اش نمود. رَكَنَ اِلَيْهِ: بر وى اعتماد كرد. خَيَّبَهُ تَخْييباً: نااميدش كرد. زحفُ: يورش بردن ، حمله كردن . اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِ: بر وى چيره گرديد. تَبّاً لكُمْ: نابودى و هلاكت بر شما باد.

ترجمه و توضيح :

((بندگان خدا! از خدا بترسيد و از دنيا در حذر باشيد كه اگر بنا بود همه دنيا به يك نفر داده شود و يا يك فرد براى هميشه در دنيا بماند پيامبران براى بقاء سزاوارتر و جلب خشنودى آنان بهتر و چنين حكمى خوشايندتر بود ولى هرگز! زيرا خداوند دنيا را براى فانى شدن خلق نموده كه تازه هايش كهنه و نعمتهايش زايل و سرور و شاديش به غم و اندوه مبدل خواهد گرديد، دون منزلى است و موقت خانه اى . پس براى آخرت خود توشه اى برگيريد و بهترين توشه آخرت تقوا و ترس از خداست . مردم ! خداوند دنيا را محل فنا و زوال قرار داد كه اهل خويش را تغيير داده وضعشان را دگرگون مى سازد، مغرور و گول خورده كسى است كه گول دنيا را بخورد و بدبخت كسى است كه مفتون آن گردد.

مردم ! دنيا شما را گول نزند كه هركس بدو تكيه كند نااميدش سازد و هركس بر وى طمع كند به ياءس و نااميديش كشاند و شما اينك به امرى هم پيمان شده ايد كه خشم خدا را برانگيخته و به سبب آن ، خدا از شما اعراض كرده و غضبش را بر شما فرستاده است چه نيكوست خداى ما و چه بد بندگانى هستيد شماها كه به فرمان خدا گردن نهاده و به پيامبرش ايمان آورديد و سپس براى كشتن اهل بيت و فرزندانش هجوم كرديد، شيطان بر شما مسلط گرديده و خداى بزرگ را از ياد شما برده است ننگ بر شما و ننگ بر ايده و هدف شما. ما براى خدا خلق شده ايم و برگشتمان به سوى اوست . (سپس ‍ فرمود): اينان پس از ايمان ، به كفر گراييده اند، اين قوم ستمگر از رحمت خدا دور باد))

نتيجه بخش دوم

حسين بن على عليهما السلام در بخش دوم از سخنان خويش به ناپايدار بودن زندگى دنيا اشاره كرده ، همه زندگى و زر و زيور آن را بى اعتبار و گذرا معرفى مى كند كه اگر قابل دوام و مورد اطمينان بود، انبيا و اوليا نسبت به آن از ديگران سزاوارتر بودند.

آن حضرت در اين قسمت از خطابه اش انگيزه انحراف مردم كوفه را بيان مى كند و آنها را بدين نكته متوجه مى سازد كه شما با وعده و وعيد و به طمع دنيا همان دنياى ناپايدار از اسلام و ايمان به خدا و پيامبر دست شسته و به نبرد با رهبر و امام زمان خود برخاسته ايد و كمر به قتل فرزند پيامبر خود بسته ايد.

خلاصه :

امام عليه السلام پس از بيان بى پايه بودن زندگى و زرق و برق اين دنيا، انگيزه شقاوت و بدبختى مردم كوفه را كه نيل به همان زرق و برق و دست يافتن به مقام و ثروت موهوم بوده است ، بر آنان ترسيم مى نمايد تا از اين راه دشمن را از فتنه و خونريزى جلوگيرى و كسانى را كه قابل اصلاح هستند، اصلاح و بر مقدم داشتن آخرت بر دنيا تشويق نمايد.

و در بخش سوم خطبه ، از راه معرفى خويش به موعظه و نصيحت آنان ادامه مى دهد و چنين مى فرمايد:

((اَيُّهَاالنّاسُ اَنْسِبُونى مَنْ اَنَا ثَمَّ ارْجِعُوا اِلى اَنْفُسِكُمْ وَعاتِبُوها وَانْظُرُوا هَلْ يَحِلُّ لكم قتلى وَانْتِهاكُ حُرْمَتِى ؟ اَلَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَابْنَ وَصِيِّهِ وَابْنَ عَمِّهِ وَاَوَّلَ الْمُؤْمِنينَ بِاللّهِ وَالْمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بِما جاءَ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ؟ اَوَلَيْسَ حَمْزَةُ سَيِّدُالشُّهَداءِ عَمَّ اَبِى ؟ اَوَلَيْسَ جَعْفَرُالطّيّارُ عَمّى ؟ اَوَلَمْ يَبْلِغُكُمْ قَوْلُ رَسُولِ اللّه لى وَلاَخى هذانِ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَّنة ؟ فَاِنْ صَدَّقْتُمُونى بِما اَقُولُ وَهُوَ الْحَقُّ وَاللّه ِما تَعَمَّدْتُ الْكَذِبَ مُنْذُ عَلِمْتُ اَنَّ اللّه يَمْقُتُ عَلَيْهِ اَهْلَه وَيَضْرِبُهُ مَنِ اخْتَلَقَهُ وَاِنْ كَذَّبْتُمُونى فَاِنَّ فِيْكُمْ مَنْ اِنْ سَاءْلُتمُوهُ عَنْ ذلِكَ اَخْبَرَكُمْ سَلُوا جابِرَبْنَ عَبْدِاللّه الا نْصارِى وَاَبا سَعيِدالْخِدْرى وَسَهْلَ بْنَ سَعْدِ السَّاعِدىِ وَزَيْدَ بْنَ اَرْقَمَ وَاَنَسَ بْنَ مالِكٍ يُخْبِرُوكُمْ اَنَّهُمْ سَمِعُوا هذِهِ الْمَقالَةَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ لى وَلا خِى اَما فى هذا حاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمِى ))

ترجمه و توضيح لغات :

اَنْسَبَهُ: نسب او را بيان نمود. عاتبه : او را سرزنش نمود. حاجِز: مانع . اِنْتَهاكَ حُرْمَتِ: درهم شكستن سد احترام . يَمْقُتُ (از مَقَتَ): خشم و غضب . اِخْتلاق : دروغ سازى . مَقالَه : گفتار. سَفْك دَم : خونريزى .

ترجمه و توضيح :

((مردم ! بگوييد من چه كسى هستم سپس به خود آييد و خويشتن را ملامت كنيد و ببينيد آيا قتل من و درهم شكستن حريم من براى شما جايز است ؟ آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم ؟ آيا من فرزند وصى و پسرعموى پيامبر شما نيستم ؟ مگر من فرزند كسى نيستم كه پيش از همه مسلمانان به خدا ايمان آورد و پيش از همه رسالت پيامبر را تصديق نمود؟ آيا حمزه سيدالشهداء عموى پدر من نيست ؟ آيا جعفرطيار عموى من نيست ؟ آيا شما سخن پيامبر را در حق من و برادرم نشنيده ايد كه فرمود: اين دو، سروران جوانان بهشت هستند؟ اگر مرا در گفتارم تصديق بكنيد اينها حقايقى است كه كوچكترين خلافى در آن نيست ؛ زيرا از روز اول دروغ نگفته ام ؛ چون دريافته ام كه خداوند به اهل دروغ غضب كرده و ضرر دروغ را به گوينده آن برمى گرداند و اگر مرا تكذيب مى كنيد، اينك در ميان مسلمانان از صحابه پيامبر كسانى هستند كه مى توانيد از آنها سؤ ال كنيد: از جابر بن عبداللّه انصارى ، ابوسعيد خدرى ، سهل بن سعد ساعدى ، زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد كه همه آنان گفتار پيامبر را درباره من و برادرم از رسول خداشنيده اند و همين يك جمله مى تواند مانع شما گردد از ريختن خون من )).

پاسخ به شايعه ها

چون گروهى از مردم كوفه تحت تاءثير تبليغات مسموم دست اندركاران بنى اميه قرار گرفته و چنين تفهيم شده بودند كه جنگ با حسين بن على به عنوان حمايت از خليفه شرعى و قانونى (يزيد بن معاويه ) مى باشد و چون حسين بن على عليهما السلام برخلاف مصالح مسلمانان و بر ضد خليفه آنان قيام كرده است و مبارزه با وى بر هر مسلمانى واجب است ، لذا آن حضرت در بخش سوم از سخنانش به عنوان پاسخگويى به اين شايعه ها، به برخى از ويژگيهاى خاندان و نياكان خود و شخصيت معنوى خويش كه مورد تاءييد پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله بوده است ، اشاره مى كند؛ ويژگيهايى كه براى هر فرد مسلمان روشن و ثابت است همه مى دانند كه او فرزند پيامبر و فرزند فاطمه زهرا - سلام اللّه عليها - و فرزند على عليه السلام پسرعموى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و اولين شخصيتى است كه به پيامبر ايمان آورده و آنگاه كه ديگران در مقام مبارزه با اسلام بودند، او از رسالت پيامبر حمايت و پشتيبانى نموده است . حسين بن على عليهما السلام از حمزه سيدالشهداء و جعفرطيار دو عم بزرگوارش سخن مى گويد كه مجاهدتها و جانبازيهاى اين دو شهيد بزرگ ، به اسلام و قرآن استحكام بخشيده است و هردو در نبرد باكفار با فجيع ترين وضعى به شهادت نايل شده اند.

حسين بن على عليهما السلام درباره خودش مطلبى را تذكر مى دهد كه براى هيچ مسلمانى قابل انكار نبود و فضيلتى را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل و يادآورى مى كند كه به گوش همه مسلمانان رسيده بود:((هذانِ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَّنة ؛)) اين دو (حسن و حسين ) سروران جوانان بهشت هستند)).

امام عليه السلام با اشاره به اين فضايل و اين ويژگيها مى خواهد اين افكار منحرف را در اين مسير قرار دهد كه اگر شما حركت ما را مخالف اسلام و مصالح مسلمين مى دانيد اسلام در خاندان ما به وجود آمده و با مجاهدتهاى ما به دست شما رسيده است ، آن روز كه پدرم على اسلام را پذيرفت ، نياكان خليفه ادعايى شما در كفر و الحاد به سر مى بردند و اينها كه شما به عنوان حاميان اسلام شناخته ايد و به نفع آنان شمشير مى كشيد نه در صف مخالفين اسلام بلكه سلسله جنبانان جنگ با پيامبر اسلام بودند و عموهاى من با همين افراد و براى اسلام تا سرحد شهادت جنگيدند و چگونه است كسى كه رسول خدا او را آقا و سرور جوانان بهشت معرفى كرده است ، اسلام را كنار گذاشته و دشمنان ديروز اسلام ، امروز سنگ طرفدارى از اسلام را به سينه مى زنند؟

قطع سخن امام

در اينجا شمر بن ذى الجوشن كه يكى از فرماندهان و سران لشكر كوفه بود، متوجه گرديد كه ممكن است سخنان امام در سپاهيان مؤ ثر واقع شود و آنان را از جنگ منصرف سازد و لذا خواست سخن امام را قطع كند و با صداى بلند داد زد:((هُوَيَعْبُدُاللّهَ عَلى حَرْفٍ اِنْ كانَ يَدْرى ما يَقُولُ؛)) او در ضلالت است و نمى فهمد چه مى گويد)).

حبيب بن مظاهر هم از سوى لشكر آن حضرت بدو پاسخ داد:((وَاءنْتَ تَعْبُدُاللّهَ عَلى سَبْعِينَ حَرْفاً؛)) توئى كه در ضلالت و گمراهى سخت مى باشى و راست مى گويى كه سخن او را نمى فهمى ؛ زيرا خدا قلب تو را مهر و موم كرده است )).

آنگاه امام سخن خود را بدين گونه ادامه داد:

((فَاِنْ كُنْتُمْ فى شَكٍّ مِنْ هذاالقول اَفَتَشُكُّون اَنِّى ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ فَوَاللّه مابَيْنَ الْمَشْرِقِ، والْمَغْرِبِ ابْنُ بِنْتِ نَبِي غَيْرى فيكُمْ وَلا فى غَيْرِكُمْ وَيْحَكُمْ اَتَطْلُبُونىِ بِقَتِيلٍ قَتَلْتُهُ اءوْمالٍ اِسْتَهْلَكْتُهُ اَوْ بِقِصاص جَراحَةٍ.

... يا شَبَثَ بْنَ ربعى وَيا حَجّارَ بنَ اَبْجَرَ وَيا قَيْسَ بْنَ الا شْعَثِ وَيا يَزِيدَ بْنَ الْحارِثِ اَلَمْ تَكْتُبُوا اِلَىَّ اَنْ قَدْ اَيْنَعَتِ الثمارُ وَاخْضَرَّ الْجَنابُ وَاِنَّما تَقْدِمُ عَلى جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدةٍ؟

... لا وَاللّه اُعْطيهِمْ بِيَدى اِعْطاءَ الدَّلِيلِ وَلا اَفِرُّ مِنْهُمْ فِرارَ الْعَبِيدِ يا عِبادَاللّه اِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ اَعُوذُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ))(171).))

ترجمه و توضيح لغات :

وَيْحَكُمْ: واى بر شما. قَتيل : كشته شده . اِسْتِهْلاك : از بين بردن . قِصاص جَراحَت :

تلافى كردن زخمى كه به وسيله كسى وارد مى گردد. اَيْنَعَ الثَّمَر: ميوه رسيد. شاداب گرديد. اِخْضَرَّالْجَنابُ: جناب به معنى ناحيه است كنايه است از سرسبز بودن باغات ناحيه كوفه و عراق . جُنْدٌ مُجَنَّد: لشكر آماده . عُذْتُ (متكلم است از عاذَ عَوْذاً): پناه بردن تَرْجُمُونِ (از رَجْم ): دور انداختن .

((اگر در گفتار پيامبر در باره من و برادرم ترديد داريد آيا در اين واقعيت نيز شك مى كنيد كه من پسر دختر پيامبر شما هستم و در همه دنيا و در ميان شما و ديگران پيامبر خدا فرزندى جز من ندارد؟ واى بر شما! آيا كسى از شما را كشته ام كه در مقابل خون وى مرا به قتل مى رسانيد! يامال كسى را گرفته ام و يا جراحتى بر شما وارد ساخته ام تا مستحق مجازاتم بدانيد؟)).

گفتار حسين بن على عليهما السلام كه بدينجا رسيد، سكوت كامل بر سپاه كوفه حكمفرما بود و هيچ عكس العمل و پاسخى از طرف آنان مشاهده نمى گرديد كه امام چند تن از افراد سرشناس كوفه را كه از آن حضرت دعوت كرده و در ميان لشكر ابن سعد حضور داشتند، خطاب كرد و چنين فرمود:

((اى شبث بن ربعى و اى حجار بن ابجر و اى قيس بن اشعث و اى يزيد بن حارث ! آيا شما براى من نامه ننوشتيد كه ميوه هايمان رسيده و درختانمان سرسبز و خرم است و در انتظار تو دقيقه شمارى مى كنيم ، در كوفه لشكريانى مجهز و آماده در اختيار تو است )).

اين افراد در مقابل گفتار امام پاسخى نداشتند جز انكار و گفتند ما چنين نامه اى به تو ننوشته ايم .

در اينجا قيس بن اشعث با صداى بلند گفت : يا حسين ! چرا با پسرعمويت بيعت نمى كنى (تا راحت شوى )؟ كه در اين صورت با تو به دلخواهت رفتار خواهند كرد و كوچكترين ناراحتى متوجه تو نخواهد گرديد.

امام در پاسخ وى فرمود:((لا وَاللّه لااُعْطيهِمْ ... ؛)) نه به خدا سوگند! نه دست ذلت در دست آنان مى گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ و از برابر دشمن فرار مى كنم )).

سپس آيه اى را كه گفتار حضرت موسى را در مقابل عناد و لجاجت فرعونيان نقل مى كند، قرائت نمود:((اِنّى عُذْتُ بِرَبِّى ...(172)؛)) من به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مى برم كه گفتار مرا دور مى افكنيد. پناه مى برم به پروردگار خويش و پروردگار شما از هر شخص متكبرى كه ايمان به روز جزا ندارد)).

نتيجه آخرين بخش

و بالا خره امام عليه السلام در بخش چهارم و در آخرين بخش از سخن خويش براى اتمام حجت بيشتر، به اين مطلب اشاره مى كند كه اگر از همه فضائل ياد شده چشم بپوشيد و در آنچه پيامبر درباره ما گفته است شك وترديد داشته باشيد، آيا مى توانيد در اين واقعيت نيز شك كنيد كه من فرزند پيامبر هستم ؟ و آيا براى پيامبر اسلام در روى زمين بجز من پسر دخترى وجود دارد؟ ولى پس از همه اين مطالب با كمال شهامت و شجاعت و در كمال صراحت به طورى كه دشمن را از هر تلاشى ماءيوس و نااميد كند مى گويد:((لا وَاللّه لااُعْطيهِمْ بِيَدِى اِعْطاءَ الذَّليل وَلا اَفِرُّمِنْهُمْ فِرارَ الْعَبيد))

دوّمين سخنرانى در روز عاشورا

متن سخن :

((... وَيْلَكُمْ ما عَلَيْكُمْ اَنْ تَنْصِتُوا اِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلى وَاِنَّما اَدْعُوكُمْ اِلى سَبيلِ الرَّشادِ فَمَنْ اَطاعَنِى كانَ مِنَ الْمُرْشَدِينَ وَمَنْ عَصانِى كانَ مِنَ الْمُهْلَكِينَ وَكُلُّكُمْ عاصٍ لاَمْرِى غَيْرُ مُسْتَمِعٍ لِقَوْلى قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَمُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرام فَطَبعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِكُمْ وَيْلَكُمْ اَلا تَنْصِتُونَ اَلا تَسْمَعُونَ؟... تَبّاً لَكُمْ اَيَّتها الْجَماعَةُ وَتَرَحاً اَفَحينَ اسْتَصبرَ خْتُمُونا وَلِهينَ مُتَحَيِّرِينَ فَاءصْرَخْناكُمْ مُؤَدِّينَ مُسْتَعِدِّينَ سَلَلْتُمْ عَلَيْنا سَيْفاً فى رِقابِنا وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنا نارَ الْفِتَنِ الَّتى جَناها عَدُوُّكُمْ وَعَدُوُّنا فَاَصْبَحْتُمْ اِلْباً عَلى اَوْلِيائِكُمْ وَيَداً عَلَيْهِمْ لاعْدائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ اَفْشَوهُ فِيْكُمْ وَلا اَمَلَ - اَصْبَحَ لَكُمْ فيهِمْ اِلا الْحَرامَ - مِنَ الدُّنْيا اَنالُوكُمْ وَخَسِيسَ عَيْشٍ طَمِعْتُمْ فيهِ مِنْ حَدَثٍ كانَ مِنّا وَلا رَاءْىٍ تَفيلٍ لَنا مَهْلاً لَكُمُ الْوَيْلاتُ اِذْكَرِهْتُمُونا وَتَرَكْتُمُونا فَتَجَهَّزْتُمْ وَالسَّيْفُ لَمْ يُشْهَرْ وَالجاءْشُ طامِنٌ وَالرَّاءْىُ لَمْ يُسْتَصْحَفْ وَلكِنْ اَسْرَعْتُمْ عَلَيْنا كَطَيْرَةِ الدّباءِ وَتَداعَيْتُمْ اِلَيْنا كَتَداعِى الْفِراشِ فَقُبْحاً لَكُمْ فَاِنَّما اَنْتُمْ مِنْ طَواغِيتِ الاُمَّةِ وَشِذاذِ اْلاَحْزابِ وَنَبَذَةِ الْكِتابِ وَنَفَثَةِ الشَّيْطانِ وَعُصْبَةِ الاثامِ وَمُحَرِّفى الْكِتابِ وَمُطْفِىِ السُّنَنِ وَقَتَلَةِ اَوْلادِ الاَنْبِياء وَمُبيرى عِتْرَةِ الا وْصِياءِ ومُلْحِقى الْعِهارِ بِالنَّسَبِ وَمُوذى الْمُؤْمِنينَ وَصُراخِ اءئِمَّةِ الْمُسْتَهْزِئِينَ الَّذِين جَعلواالْقُرآن عِضينَ))

ادامه سخنان در پیوند http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram10sokhanan.htm مشاهده فرمائید


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱ | 23:42 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

عاشوراي حسيني و شهادت "امام حسين"(ع) به همراه ياران وفادارش در صحراي كربلا توسط سپاه يزيد(10محرح61ق)

عاشوراي حسيني و شهادت امام حسين(ع) پس از حركت به سوي كوفه، با پيمان‏شكني مردم آن سامان مواجه گرديد. سپاهيان يزيد كه به دستور عبيداللَّه بن زياد و به فرماندهي عمر بن سعد وارد صحراي كربلا شده بودند، مانع از رفتن امام از آن مكان گرديدند. سرانجام در دهم محرم سال 61 هجري دستان خود را به خون پاك فرزند رسول(ص) آغشته ساخته و يارانش را به شهادت رساندند. امام حسين(ع) در هنگام شهادت 57 سال داشتند و يازده سال از امامت ايشان گذشته بود. امام حسين(ع) از روز نخست از مدينه با شعار امر به معروف و نهي از منكر حركت كرد. از اين ديدگاه، منطق امام حسين(ع) منطق اعتراض و تهاجم بر حكومت ضد اسلامي بود، منطق او اين بود كه چون جهان اسلام را منكرات و فساد و آلودگي فراگرفته و حكومت وقت به صورت سرچشمه‏ي فساد درآمده است، او به حكم مسؤوليت شرعي و وظيفه‏ي الهي خود، بايد قيام كند.

فرارسیدن تاسوعا و عاشورای حسینی بر عموم شیعیان تسلیت ...

عاشورا چه روزی است و داستان کامل وقایع روز عاشورا همراه با ...

واقعه کربلا (روز عاشورا)-ویژه نامه امام حسین علیه السلام - ...

عکس های زیبا مخصوص محرم و عاشورای حسینی - پارس ناز

واقعه عاشورا چیست؟ جزئیات واقعه کربلا به زبان ساده و ...

روایتگران واقعه عاشورا چه کسانی بودند؟ - مشرق نیوز

ساعت به ساعت روز عاشورا چگونه گذشت؟ - العالم

روز عاشورا چه روزی است؟ - باشگاه خبرنگاران

مهمترین وقایع روز عاشورا - مشرق نیوز

عاشورا چه روزی است ؟ | آسمونی

تاسوعا و عاشورای حسینی - ایسنا

نبرد کربلا - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

عاشورا - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

عاشورا چه روزی است؟ - تبیان

خلاصه واقعه عاشورا | ستاره

واقعه کربلا - ويکی شيعه


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، وقایع تاریخی ماههای قمری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱ | 23:40 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

روزِ عاشورا بود روزِ حسین - روزِ عاشورا بود روزِ حسین _ روز آن نورِ دو چشمِ عالَمین - روزِ عاشورا بود روزِ نماز _ روزِ اللّه اكبر و راز و نیاز - سروده شده توسط حجة الاسلام سیدمحمد باقری پور عاشورای سال 1399 ادامه شعر را اینجا بخوانید

الكافی عن عبد الملك : سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام ...وأمّا یومُ عاشورا فَیومٌ اُصیبَ فِیهِ الحُسَینُ علیه السلام صَریعا بَینَ أصحابِهِ ، وأصحابُهُ صَرعى حَولَهُ عُراةً ، أفَصَومٌ یكونُ فی ذلِكَ الیومِ ؟! كَلّا ورَبِّ البَیتِ الحَرامِ . از عبد الملك : از امام صادق علیه السلام : «امّا روز عاشورا، روزى است كه مصیبت حسین علیه السلام و بر خاك افتادن او میان یارانش ، پیش آمد و یارانش نیز برهنه ، بر گِرد او بر زمین افتاده بودند . آیا در چنین روزى، روزه مى گیرند ؟ به پروردگار خانه حرام سوگند كه هرگز ، روا نیست !» . (الكافی : ج 4 ص 147 ح 7؛ دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن و حدیث: جلد 5، صفحه 436)

لو كانَ يَدْري يومُ عاشُوراءِ - ما كانَ يَجْرِي فيه مِنْ بَلاءِ - ما لاحَ فَجْرُه ولا اسْتَنارا...ولا أَضاءَتْ شَمسُه نَهارا ...عاشورا، روز دهم از ماه محرّم. اهمیت این روز برای شیعیان به دلیل واقعه عاشورای سال ۶۱ قمری است. امام حسین(ع) در روز عاشورا به همراه یارانش در سرزمین کربلا در جنگ با سپاه کوفه به فرماندهی عمر بن سعد به شهادت رسید. شیعیان همه‌ساله با آغاز ماه محرم به عزاداری می‌پردازند. مراسم عزاداری در بیشتر مناطق تا روزهای ۱۱ و ۱۲ محرم و در بعضی مناطق تا پایان ماه صفر ادامه می‌یابد. اوج این عزاداری‌ها در روز عاشوراست. این روز در تقویم رسمی ایران، عراق، افغانستان، پاکستان و هند، تعطیل است. عاشور، عاشورا و عاشوراء، بنا به قول مشهور علمای لغت، دهم محرم را گویند و آن روزی است که حسین بن علی(ع) شهید شد.

در روز عاشورا يكديگر را تعزيت گويند در مصيبت آن جناب و بگويند : أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ‏وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَارِهِ مَعَ وَلِيِّهِ الْإِمَامِ الْمَهْدِيِّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ (عَلَيْهِ) السَّلاَمُ‏ . بزرگ فرمايد خداى اجر و مزد ما را در سوگوارى و مصيبت ما بر حسين عليه السلام و بگرداند ما و شما را از خونخواهان او با ولى خود حضرت امام مهدى از آل محمد كه بر ايشان درود باد.

کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلاء : امام خمینی (ره) در 4 مهر 1358 در جمع هیئت فاطمیون تهران‏ سخنانی را درباره معناى جمله «کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلاء» بیان کردند. ایشان فرمودند: این کلمه «کُلُّ یَوْمٍ عَاشُورَا و کُلُّ أَرْضٍ کَرْبَلاء» یک کلمه بزرگى است که اشتباهى مى‌‏فهمند، آنها خیال مى‌‏کنند که یعنى هر روز باید گریه کرد! اما این محتوایش غیر از این است، کربلا چه کرد، ارض کربلا در روز عاشورا چه نقشى را بازى کرد، همه زمینها باید آنطور باشند، نقش کربلا این بود که سید الشهداء(ع) با چند نفر جمعیت و عدد معدود به کربلا آمدند و در مقابل ظلم یزید و در مقابل دولت جبار و در مقابل امپراطور زمان ایستادند، فداکارى کردند و کشته شدند، اما ظلم را قبول نکردند و یزید را شکست دادند، همه جا و همه روز باید اینطور باشد، همه‏ روز باید ملت ما این معنا را داشته باشد که امروز روز عاشوراست و ما باید مقابل ظلم بایستیم، و همین جا هم کربلاست و باید نقش کربلا را پیاده کنیم، انحصار به یک زمین و به یک افراد نداشته است، قضیه کربلا منحصر به یک جمعیت هفتاد و چند نفرى و یک زمین کربلا نبوده است، همه زمینها باید این نقشه را اجرا کنند و همه روزها غفلت نکنند. (صحیفه امام، ج10، ص122) . همچنین رهبر معظم انقلاب در این رابطه می‌فرمایند: اینکه گفتند «کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلاء» به معنای این است که زمان می‌‌گذرد، اما حوادث جاری در زندگی بشر، حقایق آفرینش دست نخورده است، در هر دوره‌‌ای انسانها نقشی دارند که اگر آن نقش را به درستی، در لحظه مناسب و در زمان خود ایفا کنند، همه چیز به سامان خواهد رسید، ملتها رشد خواهند کرد و انسانیت گسترده خواهد شد. (بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم دانش‌‌‌آموختگی دانشگاه امام حسین(ع) (88/1/26)

روز دهم از ماه محرّم. اهمیت این روز برای شیعیان به دلیل واقعه عاشورای سال ۶۱ قمری است. امام حسین(ع) در روز عاشورا به همراه یارانش در سرزمین کربلا در جنگ با سپاه کوفه به فرماندهی عمر بن سعد به شهادت رسید. عاشورا روز شهادت حسین بن علی علیهما‌السلام و یاران فداکار و با وفای آن حضرت و روز تجدید حزن اهل بیت علیهم‌السلام و شیعیان است. از این‌رو، گریه و برپاداشتن عزای سید الشهداء علیه‌السلام و خود‌داری از خوراک و سایر لذتها در این روز مستحب و در روایات به آن سفارش شده است.[۱] [۲]

سپاه عمر سعد در عصر روز نهم محرم آماده جنگ شده بود،[۱] اما بنابر مهلتی که امام حسین(ع) خواست، جنگ به روز بعد یعنی روز عاشورا موکول شد.[۲] امام حسین(ع) پس از اقامه نماز صبح عاشورا به همراه یاران،[۳] صفوف نیروهای خود را که ۳۲ تن سواره و چهل تن پیاده بودند[۴] منظم کرد. امام حسین(ع) زُهَیر بن قَین را به فرماندهی جناح راست و حبیب بن مُظاهِر را بر جناح چپ سپاه گمارد و پرچم جنگ را به دست برادرش عباس(ع) سپرد.[۵] اصحاب، خیمه‌ها را به دستور امام حسین(ع) در پشت سر خود قرار دادند[۶] و اطراف آن را که پیش از آن، خندق کنده و از هیزم و نی پر کرده بودند آتش زدند تا مانع تهاجم دشمن از پشت سر شوند.[۷] حفظ حرمت و شخصیت زنان و دختران حرم اهل بیت، توسط وجود مبارک امام حسین (علیه‌السّلام) همیشه در اولویت قرار داشت، تا آنجا که امام در شب عاشورا نیز نسبت به این مهم توجه ویژه‌ای دارند و با حفر خندق مانع از حمله دشمن از پشت سر به خیام می‌شوند؛[۵۸] [۵۹] [۶۰] [۶۱] [۶۲] [۶۳] . همچنین با بر پا ساختن خیمه‌ها به صورت درهم و کنار هم، موجب ایجاد امنیت برای بانوان در مقابل نفوذ و حمله ناگهانی دشمن می‌شوند.[۶۴] [۶۵] [۶۶] [۶۷] [۶۸] [۶۹] . [امام در جهت حفظ منزلت و کرامت زنان حرم خصوصا حضرت زینب کبری (سلام‌الله‌علیها)، در شب عاشورا ایشان را سوگند دادند که در عزایم، گریبان چاک ندهید و صورت نخراشید و چون به شهادت رسیدم، ناله و فغان نکنید.[۷۰] [۷۱] [۷۲] [۷۳] [۷۴] [۷۵] [۷۶] [۷۷] [۷۸] [۷۹] [۸۰] [۸۱] [۸۲]] . در آن سوی میدان نیز عمر بن سعد نماز صبح خود را به جای آورد و فرماندهان سپاهش را که بنا بر قول مشهور سی هزار نفر بودند[۸] معین کرد؛ او عَمرو بن حَجّاج زُبَیدی را در جناح راست، شمر بن ذی الجوشن را در جناح چپ، عُزْرَةِ بْن قَیس اَحْمَسی را برای سواران و شَبَث بن رِبعِی را برای پیادگان به فرماندهی گماشت.[۹] عمر سعد همچنین عبدالله بن زهیر اسدی را فرمانده شهریان کوفه، عبدالرحمن بن ابی سبره را فرمانده قبایل مذحج و بنی اسد، قیس بن اشعث بن قیس را فرمانده قبایل ربیعه و کنده، حر بن یزید ریاحی را بر قبایل بنی تمیم و هَمْدان امیر کرد و پرچم را نیز به دست غلام خود زوید (درید) سپرد[۱۰] و آماده نبرد با امام حسین(ع) و یارانش شد. وقتی چشم امام حسین(ع) به انبوه سپاه دشمن افتاد، دست به دعا بلند کرد و فرمود:خداوندا تویی تکیه‌گاهم در هر سختی، و امیدم در هر گرفتاری. چه بسیار غم که تاب از دل می‌برد و برای زدودنش راهی نیست. چه غم‌هایی که در آن دوستان رهایمان می‌کنند و دشمن، شماتت می‌کند و من از سرِ رغبت به تو، و نه دیگران، شکایتش را نزد تو آورده‌ام و تو در آن، برایم گشایش قرار داده و آن را بر من هموار نمودی. پس تویی ولی هر نعمت و از آن توست همه خوبی‌ها و تویی نهایت هر مقصودی.[۱۱] از همان صبح یا شاید کمی دیرتر، تنی چند از اصحاب، لابه‌لای خیمه‌ها مراقب بودند تا کسی از دشمن نزدیک آنجا نشود و چند نفری از سپاه کوفه همانجا کشته شدند.[۱۲] امام حسین(ع) پیش از آغاز جنگ، سوار بر اسب شد و همراه با گروهی از یارانش به سوی لشکر دشمن پیش آمد. بُرَیر بن خُضَیر از قاریان سرشناس کوفه جلوی امام حسین(ع) بود. امام(ع) به او گفت: «ای بُرَیر با اینان، سخن بگو و آنان را نصیحت کن».[۱۳] بریر در برابر سپاه عمر بن سعد به موعظه آنان پرداخت.[۱۴] امام حسین(ع) پیش از آغاز جنگ، سوار بر اسب شد و همراه با گروهی از یارانش به سوی لشکر دشمن پیش آمد. بُرَیر بن خُضَیر از قاریان سرشناس کوفه جلوی امام حسین(ع) بود. امام(ع) به او گفت: «ای بُرَیر با اینان، سخن بگو و آنان را نصیحت کن».[۱۳] بریر در برابر سپاه عمر بن سعد به موعظه آنان پرداخت.[۱۴] در حین این سخنرانی‌ها، شمر در میانه خطابه امام حسین(ع) فریاد زد از این سخنان چیزی نمی‌فهمد. او سخنان زهیر را هم با ناسزا پاسخ داد.[۱۷] سپاه عمر بن سعد آماده نبرد می‌شد که امام حسین(ع) به یاران خود فرمان داد هیزم‌ها و نِی‌های پشت اردوگاه را آتش زدند. در این حین شمر بن ذی الجوشن به همراه گروهی از سواران خود به اطراف خیمه‌های امام حسین(ع) آمد و از پشت به خیمه‌ها نزدیک شد؛ اما چون چشمشان به خندق و آتش شعله‌ور آن افتاد شمر به امام حسین(ع) ناسزا گفت. مسلم بن عوسجه به شمر نزدیک بود و آمادگی خود را برای تیراندازی به شمر اعلام کرد؛ اما امام حسین(ع) مانع او شد و فرمود: «نمی‌خواهم آغازگر جنگ باشم».[۱۸] . وقتی امام حسین(ع) بانگ برآورد «آیا یاری دهنده‌ای هست که به یاری من آید»، حر بن یزید ریاحی سخن امام را شنید و چون تصمیم کوفیان برای جنگ با آن حضرت را جدی دید، سپاه کوفه را ترک کرد و به اردوگاه امام حسین(ع) پیوست.[۱۹] نقل شده است حر از امام حسین(ع) خواست اجازه دهد قبل از همه یاران، به سپاه یزید حمله کند. امام حسین(ع) اجازه داد و حر چنین کرد و به شهادت رسید. در برخی از روایات تاریخی آمده است حر در میانه روز عاشورا به شهادت رسید.[۲۰] نبرد آن‌گاه آغاز شد که عمر سعد غلامش درید (ذوید) را صدا زد و گفت: «ای درید پرچم را پیش آور». پس درید پرچم را جلوتر آورد. سپس پسر سعد تیری به چله کمان گذاشت و آن را پرتاب کرد و گفت: «نزد امیر گواهی دهید که من نخستین کسی بودم که تیر انداختم».[۲۱] به دنبال آن، یارانش شروع به تیراندازی کردند.[۲۲] در ابتدای جنگ روز عاشورا حملات به صورت گروهی انجام شد و طی اولین حملات عده زیادی از یاران امام حسین(ع) کشته شدند. این حمله به «حمله اُولی» معروف است و طبق بعضی روایات تاریخی تا پنجاه نفر از یاران امام حسین(ع) طی این حمله به شهادت رسیدند. بعد از آن، یاران امام حسین(ع) به صورت فردی یا دو نفری به مبارزه می‌رفتند.[۲۳] عَمرو بن حَجّاج با لشکریانش به سمت راست سپاه امام حسین(ع) حمله کرد. یاران آن حضرت(ع) مانع پیشروی آنان شدند. سواران لشکر عمرو بن حجاج که چنین دیدند عقب‌نشینی کردند به مواضع خود بازگشتند. در زمان بازگشت، یاران امام حسین(ع) آنان را هدف تیرهای خود قرار دادند و گروهی از آنان را کشتند یا زخمی کردند.[۲۴] پس از کشته‌شدن تنی چند از سپاهیان کوفه در نبردهای تن به تن، عمر بن سعد دستور داد تا کسی برای نبرد تن به تن به میدان نرود.[۲۵] عمرو بن حجاج بار دیگر با همراهانش از سمت فرات بر اصحاب امام حسین(ع) حمله کرد و ساعتی جنگیدند، با مقاومت سپاه امام حسین(ع)، پس از مدتی نبرد، عمرو بن حجاج و همراهانش بار دیگر مجبور به عقب‌نشینی شدند. در این نبرد، مسلم بن عوسجه اسدی به شهادت رسید.[۲۶] گفته شده نخستین تن از اصحاب امام حسین(ع) که به شهادت رسید، مسلم بن عوسجه بود.[۲۷] پس از پایان تیراندازی، یسار (غلام زیاد بن ابیه) و سالم (غلام عبیدالله بن زیاد) پیش آمدند و مبارز طلبیدند. حبیب بن مظاهر و بُرَیر بن خُضَیر از جای برخاستند تا به میدان بروند؛ اما امام حسین(ع) به آنان اجازه نداد و به عبدالله بن عُمَیر کَلبی اجازه داد. اندکی پس از حمله عَمرو بن حَجّاج، شمر بن ذی الجوشن نیز به همراه جناح راست سپاه عمر بن سعد، بر جناح چپ لشکر امام حسین(ع) حمله برد که او نیز با مقاومت شدید یاران امام حسین(ع) رو به رو شد.[۲۸] در میان فرماندهان سپاه کوفه، کمتر کسی مانند شمر بن ذی الجوشن به جنگ اشتیاق نشان می‌داد. او حتی از عزم قتل زنان و آتش زدن خیمه امام در حضور آن حضرت خودداری نکرد.[۲۹] پیش از ظهر روز عاشورا، دشمن هجومی همه‌جانبه را علیه سپاه امام حسین((ع) آغاز کرد. دفاع سواره‌نظام سپاه امام حسین(ع) که تعدادشان از ۳۲ نفر فراتر نمی‌رفت، به گونه‌ای بود که عُزْرَةِ بْن قَیْس، فرمانده سواره‌نظام لشکر عمر بن سعد، مجبور شد مجدداً از عمر بن سعد کمک بطلبد.[۳۰] در پی این درخواست، عمر بن سعد حُصَین بن نُمَیر را فرا خواند و او را همراه با سوارانی که اسبانشان زره داشتند و نیز همراه پانصد تیرانداز، نزد عزرة بن قیس فرستاد. آنان چون به نزدیک سپاه امام حسین(ع) و یارانش رسیدند به تیرباران یاران امام پرداختند.[۳۱] . یاران امام حسین(ع) در دسته‌های سه و چهار نفره در میان خیمه‌ها پخش شدند و به دفاع از خیمه‌ها پرداختند. در گیر و دار این درگیری‌ها، عمر سعد دستور به تخریب خیمه‌های امام حسین(ع) داد و سپاهیان کوفه به خیمه‌ها حمله‌ور شدند. در یکی از این حملات شمر با گروهی از یارانش از پشت، خود را به خیمه‌های امام حسین(ع) رساندند که زُهَیر بن قَین با ده نفر از یاران امام حسین(ع) آنان را از کنار خیمه‌ها دور کردند.[۳۲] . جنگ تا ظهر با شدت ادامه یافت.[۳۳] در این مدت بسیاری از یاران امام حسین(ع) به شهادت رسیدند. در این حمله علاوه بر مسلم بن عوسجه، عبدالله بن عمیر کلبی (که در جناج چپ لشکر امام بود) نیز، به دست هانی بن ثبیت حضرمی و بکیر بن حی تیمی به شهادت رسید.[۳۴] عمرو بن خالد صیداوی، جابر بن حارث سلمانی، سعد غلام عمرو بن خالد و مجمع بن عبدالله عائذی و پسرش عائذ بن مجمع هم در درگیری با دشمن همگی به شهادت رسیدند.[۳۵] تعداد دیگری از یاران امام(ع) که برخی از مورخان شمار آنان را بیش از پنجاه نفر برشمرده‌اند نیز در این مدت به شهادت رسیدند.[۳۶] . با رسیدن وقت نماز ظهر، اَبوثُمامه صائِدی وقت نماز را به امام حسین(ع) یادآوری کرد. امام حسین(ع) سر را بلند کرده، به آسمان نگاهی کرد و در حق او دعا کرد. سیدالشهدا گفت: «از آنها بخواهید برای ادای نماز ظهر به ما مهلت دهند».[۳۷] در این هنگام، یکی از افراد سپاه ابن سعد به نام حُصَین بن نُمَیر با فریاد گفت: نماز حسین پذیرفته نخواهد بود. حَبیب بن مُظاهِر از این سخن به خشم آمد و فریاد زد: «پنداشته‌ای که نماز از آل رسول(ص) قبول نمی‌شود، ولی از تو الاغ پذیرفته می‌شود؟» حصین و خویشان و اطرافیانش با شنیدن این سخن به سوی حبیب حمله‌ور و با او درگیر شدند.[۳۸] بُدَیل بن صُریم و حصین بن تمیم حبیب را به شهادت رساندند.[۳۹] . امام حسین(ع) و یارانش برای اقامه نماز ظهر به پا خاستند. قرار بر این شد زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفی برابر امام حسین(ع) و یاران بایستند و در برابر حملات احتمالی دشمن، از نمازگزاران محافظت نمایند. با شروع نماز،[۴۰] سپاه عمر سعد امام حسین(ع) و دیگر نمازگزاران را تیرباران کردند؛ اما زهیر و سعید، خود را سپر حملات دشمن کردند و تیرها به آنان برخورد کرد.[۴۱] پس از تمام شدن نماز، سعید بن عبدالله بر اثر شدت جراحات به شهادت رسید.[۴۲] . زهیر بن قین، بریر بن خضیر همدانی، نافع بن هلال جملی، عابس بن ابی شبیب شاکری، حنظلة بن سعد شبامی و... بعد از نماز ظهر، یکی پس از دیگری به میدان رفتند و به شهادت رسیدند.[۴۳] . پس از شهادت اصحاب امام حسین(ع)، خانواده‌اش برای نبرد پیش آمدند. اولین کسی که از بنی هاشم به شهادت رسید علی بن حسین(ع)، علی اکبر بود.[۴۴] علی اکبر پس از کسب اجازه از امام حسین(ع)، به نبرد رفت و امام حسین(ع) در دعایی، او را از هر حیث، شبیه‌ترین مردم به رسول خدا(ص) دانست.[۴۵] . بعد از شهادت علی اکبر(ع)، دیگر برادران امام حسین(ع)، پیش از عباس بن علی(ع) به شهادت رسیدند.[۴۶] دیگر خاندان بنی هاشم نیز یکی پس از دیگری به میدان رفتند و همگی به شهادت رسیدند، از جمله عبدالله بن مسلم بن عقیل، عدی بن عبدالله بن جعفر طیار، قاسم بن حسن و برادرش ابوبکر و برادران ابوالفضل(ع)، یعنی عبدالله، عثمان و جعفر.[۴۷] اما ابوالفضل العباس(ع)، (پرچمدار سپاه و نیز حافظ خیمه‌ها) که وظیفه آوردن آب با او بود، در نبرد با نگهبانان شریعه فرات به شهادت رسید».[۴۸] نقل شده، آخرین یار شهید امام حسین(ع)، سُوَید بن عمرو خَثْعَمی بود.[۴۹] . پس از شهادت تمامی یاران و بنی هاشم، ابا عبدالله(ع) به میدان رفت. در این هنگام، اهل بیت امام حسین(ع) بی‌تابی کردند. این بی‌تابی، امام حسین(ع) را آزده‌خاطر کرد و خطاب به سپاهیان کوفه فرمود: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا(ص) دفاع کند؟ و آیا خداپرستی در میان شما وجود دارد که درباره ما از خدا بترسد؟ آیا فریاد‌رسی هست که برای خدا، به داد ما برسد؟ آیا یاری دهنده‌ای هست که برای خدا، ما را یاری دهد؟»[۵۰] جوابی از کوفیان به گوش نرسید. امام حسین(ع) رو به اجساد شهدا کرده با آنان گفت: «ای حبیب بن مظاهر، ای زهیر بن قین و ای مسلم بن عوسجه! ای دلیران و ای جنگاوران روزگارِ زار، چرا شما را ندا می‌دهم ولی کلامم را نمی‌شنوید و شما را فرا می‌خوانم ولی اجابتم نمی‌کنید؟ شما خفته و من امید دارم که سر از خواب شیرین بردارید که اینان زنان آل رسول‌اند که بعد از شما یاوری ندارند. از خواب برخیزید ای کریمان و در برابر این عصیان و طغیان از آل رسول الله(ص) دفاع کنید». با شنیدن صدای امام حسین(ع) ناله و شیون زنان بلند شد. نقل شده است در این هنگام امام سجّاد(ع) در حالی که به عصایی تکیه داده بود با شنیدن صدای پدر بیرون آمد؛ اما توانی نداشت تا شمشیرش را حمل کند. امام حسین(ع) متوجه امام سجاد(ع) شد؛ پس ام کلثوم را مخاطب قرار داد: «او را بازگردان تا زمین از فرزندان محمد(ص) خالی نماند».[۵۱] . امام حسین(ع) به خیمه آمد و پس از توصیه به اهل بیتش به سکوت، با خواهران، زنان، فرزندان و کودکان خویش وداع کرد. پیراهنی برایش آوردند و امام حسین(ع) پیراهن را از چند جا پاره کرد تا از دستبرد سپاه کوفه مصون ماند و آن را زیر لباس‌ها پوشید؛ اما همین لباس هم غارت شد.[۵۲] . امام حسین(ع) وقتی طفل شیر خوارش علی اصغر را دید که از تشنگی بی‌تاب است، او را روی دست گرفت و مقابل سپاهیان دشمن برد و گفت: «ای جماعت! اگر به من رحم نمی‌کنید پس به این کودک شیرخوار رحم کنید». حرملة بن کاهل اسدی از میان سپاه کوفه تیری بر گلوی کودک زد و او را در آغوش پدر به شهادت رساند.[۵۳] . با اینکه امام حسین(ع) بعد شهادت یاران و نزدیکانش تنها مانده بود، تا مدتی کسی برای رؤیارویی آن حضرت پا پیش نمی‌نهاد. یک بار که امام حسین(ع) قصد نوشیدن آب کرد، به دهان آن حضرت تیری افکندند و گفته‌اند چون اسب به سوی شریعه راند، راه را بر او بستند.[۵۴] امام حسین(ع) با اینکه تنها بود و زخم‌های سنگینی بر سر و بدنش وارد شده بود، بی‌مهابا شمشیر می‌زد.[۵۵] حُمَید بن مسلم می‌گوید: «به خدا قسم هرگز مغلوب و شکست خورده‌ای را ندیده بودم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند، امّا این چنین استوار و پردل و جسور مانده باشد. پیادگان، از هر سو بر او یورش می‌بردند و او هم بر آنان، یورش می‌برد، پس آنان از راست و چپش می‌گریختند، آن‌گونه که گله گوسفند از برابر گرگی فرار کنند».[۵۶] سید بن طاووس نیز نقل کرده چون امام حسین(ع) بر صفوف دشمنان حمله می‌برد، سی هزار نیروی دشمن به یکباره عقب می‌نشستند و همانند ملخ پراکنده می‌شدند.[۵۷] . بعد از مدتی مبارزه، امام حسین(ع) به سوی حرم آمد و زنان حرم را به صبر دعوت کرد.[۵۸] سپس با یکایک زنان حرم خداحافظی کردند[۵۹] و بعد بر بالین امام سجّاد(ع) حاضر شد.[۶۰] هنگامی که امام(ع) مشغول وداع با اهل حرم بود به دستور عمر بن سعد، سپاه کوفه به خیام او حمله ور شدند و او را هدف تیرهای خود قرار دادند؛ به گونه‌ای که برخی تیرها چادرها را درید و موجبات وحشت اهل حرم را فراهم آورد.[۶۱]

امام(ع) در روز عاشورا جایی نزدیک به خیمه‌ها را برای خود معین کرده بود و از آن مکان به دشمن حمله می‌کرد و پس از حمله به همان‌جا باز می‌گشت و با صدای بلند [که همه اهل حرم بشنوند] می‌گفت: «لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم» تا اهل حرم به صدای او دلگرم باشند و نترسند.[۶۲] پس از چند بار حمله و بازگشت، شمر بن ذی الجوشن، با تنی چند از سپاه کوفه، میان او و خیمه هایش جدایی انداخت. حسین بن علی(ع) چون چنین دید فریاد زد: وای بر شما اگر دین ندارید و از روز معاد نمی‌هراسید لااقل در دنیایتان آزاده باشید.[۶۳] . [به یادماندنی‌ترین فراز، همان سخنان امام (علیه‌السّلام) است که از گودال قتلگاه برخاست و تا به امروز در گوش جهانیان طنین‌انداز است. آری! بعد از آن که امام (علیه‌السّلام) تمام یاران خود را از دست داد و یکه و تنها ماند، به تحریک عمر سعد از هر سو امام (علیه‌السّلام) را محاصره و به او حمله کردند. به این ترتیب بین حضرت و خیمه‌ها فاصله ایجاد کردند و خیمه‌های بانوان در معرض خطر قرار گرفت. در این هنگام بود که ندای جاوید امام (علیه‌السّلام) به گوش رسید: «و یحکم یا شیعة آل ابی‌سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم وارجعوا الی احسابکم اذ کنتم اعرابا؛ وای بر شما! ‌ای ره‌پویان آل ابی‌سفیان! اگر دین ندارید و از روز حساب نمی‌ترسید، در دنیای خود آزادمرد باشید و به حسب (شرافت قبیله‌ای...)، خود بنگرید، چون شما عرب هستید.» در این لحظه شمر ندا برآورد که‌ ای فرزند فاطمه! چه می‌گویی؟ امام فرمود: «اقول انا الذی اقاتلکم و تقاتلونی و النساء لیس علیهن جناح فامنعوا عتاکم عن التعرض لحرمی ما دمت حیا؛ می‌گویم من با شما می‌جنگم و شما با من در نبردید. زنان گناهی ندارند، پس تا من زنده‌ام، عصیان‌گری خود را از حرم من باز دارید.»[۸۳] [۸۴] [۸۵] [۸۶] [۸۷] [۸۸] [۸۹] [۹۰] [۹۱] [۹۲] [۹۳] ] . امام حسین (علیه‌السّلام) شجاعانه می‌جنگید و مواظب تیراندازان بود و پیوسته و در هر فرصت به سپاه دشمن حمله می‌کرد، در حالی که می‌گفت: آیا یکدیگر را به کشتن من تحریک می‌کنید؟ پس از من هرگز بنده‌ای از بندگان خدا را نمی‌کشید که به‌ اندازه کشتن من خشم خدا را برانگیزد. به خدا سوگند، امیدوارم با خواری شما، خدا به من کرامت بخشد؛ سپس به گونه‌ای که نفهمید، انتقام مرا از شما بگیرد. آگاه باشید، به خدا سوگند اگر مرا بکشید، خداوند نیرویتان را به جان خودتان خواهد افکند و خون‌هایتان را خواهد ریخت. سپس برای شما، به کمتر از عذاب مضاعف راضی نخواهد شد.[۱۳۳] [۱۳۴] [۱۳۵] حمید بن مسلم می‌گوید: «فوالله ما رایت مکثوراً قط قد قُتل ولده واهل بیته واصحابه اربط جاشاً ولا امضی جنانا منه (علیه‌السّلام) اذا کانت الرجالة لتشد علیها بسیفه فیکشفهم عن یمینه و شماله انکشاف المعزی اذا اشتدّ علیها الذئب؛ به خدا، هرگز شکست خورده‌ای را که فرزند و خانواده و یارانش کشته شده باشند، به قوت قلب و دل آرامی و جرئت او ندیده‌ام. به خدا، چه پیش از حسین و چه پس از او مانندش را ندیده‌ام. پیادگان همانند گله بزی که شیری به آنان حمله می‌کند، از راست و چپش می‌گریختند.»[۱۳۶] [۱۳۷] [۱۳۸] [۱۳۹] [۱۴۰] [۱۴۱] امام (علیه‌السّلام) به سپاه دشمن که تعداد آنان به سی هزار رسیده بود، یورش می‌برد و آنان همانند ملخ‌های پراکنده شده، از برابر وی فرار می‌کردند و سپس حضرت به جای نخست خود بر می‌گشت و می‌فرمود: «لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.»[۱۴۲] [۱۴۳] [۱۴۴] . امام (علیه‌السّلام) پیوسته می‌جنگید تا تعداد زیادی از یزیدیان را کشت. سپس عمر سعد به سپاهش گفت: وای بر شما آیا می‌دانید با چه کسی مبارزه می‌کنید؟ این شخص فرزند قتال (بسیار کشنده) عرب است؛ از هر سو بر او یورش برید. پس گروهی بزرگ از نیزه‌داران و تیراندازان به او حمله کردند.[۱۴۵] شمر که شجاعت و مبارزهٔ دلیرانهٔ امام را دید، از سواران خواست تا پشت سر تیراندازان قرار گیرند. به تیراندازان نیز دستور تیراندازی داد. آنان حضرت را چنان تیرباران کردند که بدنش پوشیده از پیکان تیر شد و عقب نشست و آنان مقابل او ایستادند.[۱۴۶] [۱۴۷] [۱۴۸] . عمر سعد به حسین (علیه‌السّلام) نزدیک شد. در این هنگام حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) از خیمه‌گاه بیرون آمد و با دیدن این اوضاع، عمر بن سعد را خطاب قرار داد و فرمود: «وای بر تو‌ ای عمر؟ آیا ابا عبدالله (علیه‌السّلام) را می‌کشند و تو نگاه می‌کنی؟» عمر پاسخ زینب (سلام‌الله‌علیها) را نگفت. پس زینب (سلام‌الله‌علیها) خطاب به لشکر عمر بن سعد فریاد زد: «وای بر شما؛ آیا یک مسلمان میان شما مردم نیست؟» در این هنگام اشک از چشمان پسر سعد بر گونه‌ها و ریش‌های او جاری شد و از زینب (سلام‌الله‌علیها) روی برگرداند.[۱۴۹] [۱۵۰] [۱۵۱] [۱۵۲] [۱۵۳] [۱۵۴] . امام حسین (علیه‌السّلام) آنقدر جنگید تا آنکه پیکر پاکش ده‌ها زخم برداشت و در حالی که از نبرد، ناتوان شده بود، ایستاد تا‌ اندکی بیاساید. در همان حال که ایستاده بود، سنگی آمد و بر پیشانی او خورد و خون از پیشانی‌اش جاری گشت. گوشه جامه را برگرفت تا با آن، خون از پیشانی‌اش پاک کند که تیر سه شعبه آمد و در قلب حضرت جای گرفت. امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله.» آن‌گاه سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، تو میدانی که اینان کسی را می‌کشند که در روی زمین، جز او پسر پیغمبری نیست. سپس تیر را گرفت و از پشت بیرون کشید. خون، همچون ناودان جاری شد.[۱۵۵] [۱۵۶] دست خود را روی زخم گذاشت، چون پر از خون شد، به طرف آسمان پاشید؛ حتی یک قطره هم برنگشت. سپس بار دیگر دست روی زخم گذاشت. چون پر از خون شد، آن را به سر و صورت و محاسنش کشید و فرمود: به خدا سوگند، این‌گونه خون‌آلود خواهم بود تا جدم محمد را دیدار کنم و بگویم: ‌ای رسول خدا، فلانی و فلانی مرا کشتند.[۱۵۷] . نخستین کسی که سراغ امام حسین (علیه‌السّلام) رفت، زرعة بن شریک تمیمی بود که بر دست چپ امام ضربه‌ای زد.[۱۵۸] [۱۵۹] [۱۶۰] عمرو بن طلحه جعفی هم از پشت سر بر شانهٔ حضرت ضربه محکمی زد.[۱۶۱] [۱۶۲] صالح بن وهب یزنی هم با نیزه ضربتی بر تهیگاه امام وارد کرد. بر اثر این زخم‌ها و ضربت‌ها امام حسین (علیه‌السّلام) از اسب بر زمین افتاد. در این هنگام شمر در میان سپاهیانش ندا داد. چرا ایستاده‌اید؟ در بارهٔ او منتظر چه هستید؟ تیرها او را از پا افکنده است. به او حمله کنید، مادرتان به عزایتان بنشیند. به دنبال این فرمان، از هر طرف به امام حمله کردند. پیادگان تحت امر شمر، امام حسین(ع) را احاطه کردند؛ ولی همچنان پیش نمی‌آمدند و شمر آنان را به حمله تشویق می‌کرد.[۶۴] شمر بن ذی الجوشن به تیراندازان دستور داد امام حسین(ع) را تیرباران کنند. از فراوانی تیرها، بدن امام حسین(ع) پر از تیر شده بود.[۶۵] امام حسین(ع) عقب کشید و آنان در برابرش صف بستند.[۶۶] جراحات وارد و خستگی ناشی از جنگ، امام حسین(ع) را به شدت کم‌توان کرده بود از این رو ایستاد تا اندکی استراحت کند. در این هنگام، سنگی به پیشانی‌اش اصابت کرد و خون از آن جاری شد. همین که خواست با لبه پیراهن، خون از صورتش پاک کند، تیر سه‌شعبه و مسمومی به سویش پرتاب شد و بر قلبش نشست.[۶۷] مالک بن نُسَیر با شمشیر، ضربه‌ای بر سرِ امام حسین(ع) زد که بند کلاهخود امام(ع) پاره شد.[۶۸] زرعة بن شریک تمیمی ضربه‌ای به شانه چپ امام حسین(ع) و سَنان بن اَنَس هم تیری به گلوی امام زد. سپس صالح بن وهب جعفی (به نقلی سنان بن انس) پیش آمد و چنان با نیزه‌اش بر پهلوی امام زد که با گونه راست از اسب به زمین افتاد.[۶۹] . شمر بن ذی الجوشن با گروهی از سپاهیان عمر سعد که ابوالجنوب عبدالرحمن بن زیاد، قشعم بن عمرو بن یزید هردوان جعفی، صالح بن وهب یزنی، سنان بن انس نخعی و خولی بن یزید اصبحی از جمله آنان بودند به سوی امام حسین(ع) آمدند. شمر آنان را به تمام کردن کار امام تشویق می‌کرد؛[۷۰] اما کسی نمی‌پذیرفت. او به خولی بن یزید دستور داد تا سر امام حسین(ع) را جدا کند. وقتی خولی وارد گودال قتلگاه شد، دستش لرزید و لرزه بر اندامش افتاد و نتوانست این کار را انجام دهد. شمر[۷۱] و به نقلی سنان بن انس[۷۲] از اسب پیاده شد و سر امام(ع) را جدا کرد و به دست خولی داد.[۷۳] . در زیارت ناحیه مقدسه می‌خوانیم: «هنگامی که بانوان حرم اسب تو را بدون سوار و با زین واژگون و یال پر از خون مشاهده کردند، از خیمه‌ها بیرون آمدند در حالی که ... بر صورت خود سیلی می‌زدند و نقاب از چهره‌ها می‌افکندند و به صدای بلند شیون می‌کردند و به سوی قتلگاه می‌شتافتند. در همان حال، شمر ملعون بر سینه مبارکت نشسته بود و محاسن شریفت را در یک دست گرفته و با دست دیگر با خنجر سر از بدنت جدا می‌کرد.»[۱۶۵] [۱۶۶] [۱۶۷] [۱۶۸] . بر بدن حسین بن علی(ع)، هنگام شهادت، آثار ۳۳ ضربه شمشیر و ۳۴ زخم نیزه بود[۷۴] و پس از شهادت‌اش، جامه و لوازم او را غارت و او را برهنه رها کردند. هنگامی که امام حسین(ع) در محاصره سپاه کوفه واپسین لحظات عمر را سپری می‌کرد، یکی از کودکان حرم به نام عبدالله بن حسن با مشاهده این واقعه و با وجود ممانعت زینب(س)، خیمه‌گاه را ترک کرد و شتابان به سوی عمویش امام حسین(ع) حرکت کرد. وقتی بحر(ابجر) بن کعب-و به نقلی حرملة بن کاهل اسدی- با شمشیر به امام حسین(ع) حمله‌ور شد، عبدالله دستش را سپر کرد و ضربه شمشیر دست او را قطع کرد.[۷۵] . پس از شهادت امام حسین(ع)، سپاه دشمن به خیمه‌ها هجوم آورد و اسب و شتر و اثاث و جامه‌ها و زینت‌های زنان را به غنیمت گرفتند. آنان در این کار بر یکدیگر سبقت می‌گرفتند.[۷۶] شمر به قصد کشتن امام سجاد(ع) همراه گروهی از سپاهیان وارد خیمه‌گاه شدند که زینب(س) مانع این کار شد. به نقلی دیگر برخی از سپاهیان عمر بن سعد به این کار اعتراض کردند.[۷۷] عمر سعد دستور داد زنان حرم را در چادری جمع کردند و تعدادی را بر محافظت آنان گماشت.[۷۸] . عمر بن سعد در همان روز سر امام حسین(ع) را به همراه خولی بن یزید اصبحی و حُمَید بن مسلم ازدی به سوی عبیدالله بن زیاد فرستاد. او همچنین دستور داد سر شهدای کربلا را نیز از بدن جدا کنند و آنها را که ۷۲ سر بود با شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث و عَمرو بن حَجّاج روانه کوفه کرد.[۷۹] . به دستور عمر سعد و در اجرای فرمان ابن زیاد، ده نفر داوطلب از سپاهیان کوفه از جمله اِسحاق بن حَیوَه و اَخنَس بن مَرثَد، با اسبانشان بدن امام حسین(ع) را لگدکوب کردند.[۸۰] . سپاه دشمن غروب عاشورا زنان را از خیمه‌ها بیرون کردند و خیمه‌ها را آتش‌زدند.[۸۱] در این هنگام زنان فریاد می‌زدند و چون چشم‌شان به کشتگان خود افتاد لطمه به صورت زدند.[۸۲] عمر بن سعد که سر امام حسین(ع) و یاران و خاندان آن حضرت را نزد ابن زیاد فرستاده بود،[۸۳] خود با جمعی از لشکریانش آن شب را در کربلا ماند و روز بعد نزدیک ظهر پس از دفن کشتگان سپاه خود، همراه اهل بیت امام حسین(ع) و دیگر بازماندگان، به سمت کوفه حرکت کرد.[۸۴] نقل کرده‌اند که در شب یازدهم محرم که شام غریبان بود، حضرت زینب(س) نماز شبش را ترک نکرد؛ اما به سبب ضعفی که او را فرا گرفته بود، نماز را نشسته خواند.[۸۵]

در ظهر عاشورا و در لحظه وداع، هنگامی که جز سه یا چهار تن از اصحاب امام حسین (علیه‌السّلام) باقی نماند، امام حسین (علیه‌السّلام) شلواری یمنی غیر از لباسی که به تن داشت طلب کردند و فرمودند: «اِئْتُونی بِثَوْب لا یُرْغَبُ فیهِ، اَلْبِسُهُ غَیْرَ ثِیابِی، لا اُجَرَّدُ، فَاِنِّی مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ؛ برایم جامه کهنه‌ای بیاورید که کسی به آن رغبت نکند تا آن را زیر لباس‌هایم بپوشم و بعد از شهادتم مرا برهنه نکنند، زیرا می‌دانم پس از شهادت لباس‌هایم ربوده خواهد شد.»[۹۴] [۹۵] [۹۶] [۹۷] شلوار تنگ و کوتاهی آوردند ولی امام (علیه‌السّلام) آن را نپوشید و فرمود: «هذا لِباسُ اَهْلِ الذِّمَّهِ؛ این لباس اهل ذمّه (کفّار اهل کتاب) است.»[۹۸] لباس بلندتری آوردند. امام (علیه‌السّلام) جای‌جایش را شکافت تا بعد از شهادتش آن را از تنش غارت نکنند، و سپس پوشید.[۹۹] [۱۰۰] [۱۰۱] [۱۰۲] [۱۰۳] [۱۰۴] [۱۰۵] [۱۰۶] [۱۰۷] [۱۰۸] ولی پس از شهادت امام، دشمنان ناجوانمرد و پست آن را نیز از بدنش بیرون آوردند.[۱۰۹] [۱۱۰]

شعر-امروزعاشورابود - روضه شب و روز دهم - روز عاشورا (وقایع) - روز عاشورا (وقایع) - ويکی شيعه - روز عاشورا - دانشنامه‌ی اسلامی - روز عاشورا - ويکی شيعه - کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا - کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا - آداب و اعمال مخصوص روز عاشورا + صوت - تحریفات عاشورا - ویکی فقه

اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های ده شب اول محرم

روضه های محرم تا اربعین - روضه های دهه اول محرم

مصيبت قمربنی هاشم اباالفضل العباس - مصيبت حضرت علي‌اكبر علیه السلام - بستن آب و روضه حضرت علي‌اصغر (س) - مصيبت حضرت قاسم (ع) - مصیبت عبدالله بن حسن علیه السلام - مصيبت فرزندان و برادران زينب (س) - حكايت حر ؛ حماسه توبه و تصميم


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱ | 23:31 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

سخنان امام حسين (ع) ازعصرتاسوعا تاشب عاشورا

سخنان امام حسين (ع) ازعصرتاسوعاتاعصرعاشورا

ازكتاب سخنان امام حسين (ع) در كربلا محمدصادق نجمى

شش

گفتار امام در عصر تاسوعا

متن سخن :

((اِنِّى رَاءَيْتُ رَسُولَ اللّه صلّى اللّه عليه و آله فِى الْمَنامِ فَقالَ لِى : اِنَّكَ صائِرٌ اِلَيْنا عَنْ قَريبٍ ... اِرْكَبْ بِنَفْسِى اَنْتَ يا اَخِى حَتّى تَلْقاهُمْ فَتَقُولَ لَهُمْ ما لَكُمْ وَما بَدَاءَ لَكُمْ وَتَسْاءَلُهُمْ عَمَّا جاءَ بِهِمْ...اِرْجِعْ اِلَيْهِمْ فَاِنْ اسْتَطَعْتَ اَنْ تُؤَخِّرَهُمْ اِلى غُدْوَةٍ وَتَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ نُصَلِّى لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَنَدْعُوهُ وَنَسْتَغْفِرَهُ فَهُو يَعلَمُ اَنِّى اُحِبُّ الصَّلوةَ وَتِلاوَةَ كِتابِهِ وَكَثْرَةَ الدُّعاءِ وَاْلا سْتِغْفارِ))(141).

ترجمه و توضيح لغات :

صائرٌ (از صارَ يَصُورُ): برگرديد، مى گويند: صارَ وَجْهُهُ اِلَىَّ: صورتش را به سوى من برگرداند. غُدْوَةَ: اول صبح . عَشِيَّة : شب هنگام .

ترجمه و توضيح :

بنا به نقل طبرى عصر پنجشنبه نهم محرم عمرسعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت درآمد امام عليه السلام در آن ساعت در بيرون خيمه به شمشيرش تكيه نموده خواب خفيفى بر چشمانش مستولى شد.

و چون زينب كبرى عليهاالسلام سروصداى لشكر عمرسعد را شنيد و جنب و جوش آنها را ديد به نزد امام آمد و عرضه داشت : برادر! اينك دشمن به خيمه ها نزديك شده است .

امام عليه السلام سربرداشت و اوّل اين جمله را گفت :((اِنِّى رَاءيْتُ رَسُولَاللّه ...؛)) اينك جدم رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود: فرزندم به زودى به نزد ما خواهى آمد)).

سپس برادرش ابوالفضل عليه السلام را خطاب كرد و چنين گفت : جانم به قربانت ! سوار شو و با اينها ملاقات كن و انگيزه و هدف آنان را بپرس .

طبق فرمان امام عليه السلام حضرت ابوالفضل با بيست تن كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر نيز در ميان آنان ديده مى شد به سوى دشمن حركت نموده و در مقابل آنان قرار گرفت و انگيزه حركتشان را سؤ ال نمود.

لشكريان عمرسعد در جواب او گفتند: اينك از سوى امير (ابن زياد) حكم تازه اى رسيده است كه بايد شما بيعت كنيد و الا همين الا ن وارد جنگ خواهيم گرديد.

حضرت ابوالفضل به سوى امام برگشت و پيشنهاد آنان را به عرض آن حضرت رسانيد.

امام در پاسخ وى چنين فرمود:((به سوى آنان بازگرد و اگر توانستى همين امشب را مهلت بگير و جنگ را به فردا موكول بكن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات با پروردگارمان بپردازيم ؛ زيرا خدا مى داند كه من به نماز و قرائت قرآن و استغفار و مناجات با خدا علاقه شديد دارم )).

ابوالفضل عليه السلام برگشت و تقاضاى مهلت يكشبه نمود. عمرسعد چون در قبول اين پيشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان لشكر مطرح و نظر آنان را جويا گرديد.

يكى از فرماندهان به نام ((عمروبن حجاج )) گفت : سبحان اللّه ! اگر اينها از ترك و ديلم بودند و چنين مهلتى را از تو درخواست مى كردند بايستى به آنان جواب مثبت مى دادى ((در صورتى كه اينها فرزندان پيامبر هستند)).

((قيس بن اشعث )) يكى ديگر از فرماندهان گفت : به عقيده من هم بايد به اين درخواست حسين جواب مثبت داد؛ زيرا اين درخواست وى نه براى عقب نشينى آنها از جبهه و نه براى تجديد نظر است بلكه به خدا سوگند ! فردا اينها پيش از تو به جنگ شروع خواهند نمود.

عمرسعد گفت : اگر چنين است پس چرا شب را به آنان مهلت بدهيم ؟

به هرحال ، پس از گفتگوى زياد پاسخ عمرسعد به حضرت ابوالفضل عليه السلام اين بود: ما امشب را به شما مهلت مى دهيم اگر تسليم شديد و به فرمان امير گردن نهاديد به نزد او مى بريم و اگر امتناع كرديد ما هم شما را به حال خود باقى نخواهيم گذاشت و جنگ است كه سرنوشت شما را تعيين خواهد نمود.

و بدينگونه با درخواست امام عليه السلام موافقت گرديد و شب عاشورا به وى مهلت داده شد.

اهميت نماز

از اين درخواست امام عليه السلام مى توان به اهميت نماز و دعا و نيايش و تلاوت قرآن پى برد كه آن حضرت تا آنجا به اين مسائل علاقه دارد كه از دشمن ناجوانمردش درخواست مهلت مى كند تا يك شب ديگر از عمر خويش را با اين اعمال بگذراند و چرا چنين نباشد كه حسين عليه السلام براى ترويج و زنده ساختن نماز و قرآن و شعارهاى الهى بدينجا آمده است و مناجات و نيايش با پروردگار بهترين و لذت بخشترين دقايق زندگى اوست و بايد هر ملتى كه براى خدا قيام مى كند، همين اعمال را شعار و ملاك عمل خويش قرار بدهد.

و از اينجاست كه در زيارتنامه امام آمده است :((وَاَشْهدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَآتَيْتَ الزَّكوةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاَطعْتَاللّه وَرَسُولَهُ حَتّى اءَتاكَ الْيَقِينُ))

سخنان حسين بن على (ع ) در شب عاشورا

متن سخن :

((اُثْنِى عَلَى اللّه اَحْسَنَ الثَّناءِ وَاَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّراءِ اَللّهُمَّ اِنِّى اَحْمَدُكَ عَلى اَنْ اَكْرَمْتَنا بِالنُّبُوُّةِ وَعَلَّمْتَنا الْقُرْآنَ وَفَقَّهْتَنا فِى الدِّينِ وَجَعَلْتَ لَنا اَسْماعاً وَاَبْصاراً وَاَفْئِدَةً وَلَمْ تَجْعَلنا مِنَ الْمُشْرِكِينَ. اَمَّا بَعْدُ: فَاِنِّى لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلى وَلا خَيْراً مِنْ اَصْحابِى وَلا اَهْلَبَيْتٍ اَبَرَّوَ لا اَوْصَلَ مِنْ اَهْلِ بَيْتىِ فَجَزاكُمُاللّهُ عَنِّى جَميعاً خَيْراً. وَقَدْ اَخْبَرَنِى جَدّى رَسُولُاللّه صلّى اللّه عليه و آله بِاءنّى سَاُساقُ اِلَى الْعِراقِ فَاَنْزِلُ اَرْضاً يُقالُ لَها عَمُورا وَكَرْبَلا وَفيها اُسْتَشْهَدُ وَقَدْ قَرُبَ الْمَوعِدُ. اَلا وَانِّى اَظُنُّ يَوْمَنا مِنْ هؤُلاءِ اْلاَعْداءِ غَداً وَانِّى قَدْ اَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطِلقُوا جَميعاً فى حِلّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّى ذِمامٌ وَهذااللّيلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَملاً وَلِيَاءْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِبَيْتِى فَجَزاكُمُاللّه جَمِيعاً خَيْراً وَتَفَرَّقُوا فى سَوادِكُمْ وَمَدائِنِكُم فَاِنَّ الْقَوْم اِنَّما يَطْلُبُونَنى وَلَوْ اَصابُونى لَذَهَلُوا عَنْ طَلَبِ غَيْرى ))(142). ((حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَكُمْ))(143). ((... اِنِّى غَداً اُقْتَلُ وَكُلُّكُمْ تُقْتَلُونَ مَعِى وَلا يَبْقى مِنْكُمْ اَحَدٌ حَتَّى الْقاسِمِ وَعَبْدِاللّه الرَّضيع ))(144).

ترجمه و توضيح لغات :

سَرّاء: وسعت و آسايش . ضَرّاء: شدايد، رنج و ناراحتى . اَفْئِده (جمع فؤ اد): قلب . اَبَرَّ (افعل التفضيل از: بَرَّ، يَبِرُّ): نيكوتر، پرهيزكارتر. اَوْصَلَ (افعل التفضيل از وَصِلَ يَصِلُ): كسى كه وظيفه قوم و خويشى را به نحو احسن انجام دهد. اُساقُ (مجهول است از ساقَ يَسُوقُ): كشيدن . حل : برداشتن پيمان . ذِمام : پيمان و تعهد. سَواد: آبادى . مَدائن (جمع مدينه ): شهر. اَصابَهُ: بر وى دست يافت . ذَهَلَ، ذُهُولاً: او را ترك نمود، فراموش كرد.

ترجمه و توضيح :

حسين بن على عليهما السلام نزديك غروب تاسوعا و پس از آنكه از طرف دشمن مهلت داده شد (و يا پس از نماز مغرب ) در ميان افراد بنى هاشم و ياران خويش قرار گرفته اين خطابه را ايراد نمود:

((خدا را به بهترين وجه ستايش كرده و در شدايد و آسايش و رنج و رفاه مقابل نعمتهايش سپاسگزارم . خدايا! تو را مى ستايم كه بر ما خاندان ، با نبوت ، كرامت بخشيدى و قرآن را به ما آموختى و به دين و آيين مان آشنا ساختى و بر ما گوش (حق شنو) و چشم (حق بين ) و قلب (روشن ) عطا فرموده اى و از گروه مشرك و خدانشناس قرار ندادى .

اما بعد: من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديده ام و اهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديقتر از اهل بيت خود سراغ ندارم . خداوند به همه شما جزاى خير دهد.

آنگاه فرمود: جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر داده بود كه من به عراق فرا خوانده مى شوم و در محلى به نام ((عمورا)) و يا ((كربلا)) فرود آمده و در همانجا به شهادت مى رسم و اينك وقت اين شهادت رسيده است به اعتقاد من همين فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستيد و من بيعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه مى دهم كه از اين سياهى شب استفاده كرده و هريك از شما دست يكى از افراد خانواده مرا بگيرد و به سوى آبادى و شهر خويش حركت كند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زيرا اين مردم فقط در تعقيب من هستند و اگر بر من دست بيابند با ديگران كارى نخواهند داشت ، خداوند به همه شما جزاى خير و پاداش نيك عنايت كند)).

آخرين آزمايش

حسين بن على عليهما السلام كه در طول راه از مدينه تا كربلا و در مواقع مختلف ، شهادت خويش را اعلان نموده بود و براى يارانش اجازه مرخصى داده و بيعت را از آنان برداشته بود، در شب عاشورا و براى آخرين بار نيز اين موضوع را با صراحت مطرح نمود كه ((قَدْ قَرُبَ الْمَوْعِدُ)) هنگام شهادت فرا رسيده است و من بيعت خود را از شما برداشتم ، از اين تاريكى شب استفاده كنيد و راه شهر و ديار خويش را پيش بگيريد.

و اين پيشنهاد در واقع آخرين آزمايش بود از سوى حسين بن على عليهما السلام و نتيجه اين آزمايش ، عكس العمل ياران آن حضرت بود كه هريك با بيان خاص وفادارى خود را نسبت به آن حضرت و استقامت و پايدارى خويش را تا آخرين قطره خون اعلان داشتند و بدين گونه از اين آزمايش ‍ روسفيد و سرافراز بيرون آمدند.

و اينك پاسخ چند تن از اين ياران باوفا و اهل بيت صديق و باصفا:

1 - اولين كسى كه پس از سخنرانى امام عليه السلام لب به سخن گشود برادرش عباس بن على عليه السلام بود او چنين گفت :((لا اَرَانااللّه ذلِكَ اَبَداً؛)) خدا چنين روزى را نياورد كه ما تو را بگذاريم و به سوى شهر خود برگرديم )).

2 - و سپس ساير افراد بنى هاشم در تعقيب گفتار حضرت ابوالفضل و در همين زمينه سخنانى گفتند كه امام نگاهى به فرزندان عقيل كرد و چنين گفت :((حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَكُم ؛)) كشته شدن مسلم براى شما بس است ، من به شما اجازه دادم برويد)).

آنان در پاسخ امام چنين گفتند: در اين صورت اگر از ما سؤ ال شود كه چرا دست از مولا و پيشواى خود برداشتيد چه بگوييم ؟ نه ، به خدا سوگند! هيچگاه چنين كارى را انجام نخواهيم داد بلكه ثروت و جان و فرزندانمان را فداى راه تو كرده و تا آخرين مرحله در ركاب تو جنگ خواهيم كرد.

3 - يكى ديگر از اين سخنگويان ، ((مسلم بن عوسجه )) بود كه چنين گفت : ما چگونه دست از يارى تو برداريم ؟ در اين صورت در پيشگاه خدا چه عذرى خواهيم داشت ؟ به خدا سوگند! من از تو جدا نمى گردم تا با نيزه خود سينه دشمنان تو را بشكافم و تا شمشير در دست من است با آنان بجنگم و اگر هيچ سلاحى نداشتم با سنگ و كلوخ به جنگشان مى روم تا جان به جان آفرين تسليم كنم .

4 - و يكى ديگر از ياران آن حضرت ((سعد بن عبداللّه )) بود كه چنين گفت : به خدا سوگند! ما دست از يارى تو برنمى داريم تا در پيشگاه خداوند ثابت كنيم كه حق پيامبر را درباره تو مراعات نموديم ، به خدا سوگند! اگر بدانم كه هفتاد مرتبه كشته مى شوم و بدنم را آتش زده و خاكسترم را زنده مى كنند باز هم هرگز دست از يارى تو برنمى دارم و پس از هر بار زنده شدن به ياريت مى شتابم در صورتى كه مى دانم اين مرگ يك بار بيش نيست و پس از آن نعمت بى پايان خداست .

5 - ((زهير بن قين )) چنين گفت : يابن رسول اللّه ! به خدا سوگند! دوست داشتم كه در راه حمايت تو هزار بار كشته ، باز زنده و دوباره كشته شوم و باز آرزو داشتم كه با كشته شدن من ، تو و يا يكى از اين جوانان بنى هاشم از مرگ نجات مى يافتند.

6 - در همين ساعتها كه خبر اسارت فرزند محمد بن بشير حضرمى (يكى از ياران آن حضرت ) به وى رسيده بود، امام به او فرمود تو آزادى برو و در آزادى فرزندت تلاش بكن .

محمد بن بشير گفت : به خدا سوگند! من ابدا دست از تو برنمى دارم ! و اين جمله را نيز اضافه نمود كه : درندگان بيابانها مرا قطعه قطعه كنند و طعمه خويش قرار دهند اگر دست از تو بردارم .

امام چند قطعه لباس قيمتى بدو داد تا در اختيار كسانى كه مى توانند در آزادى فرزندش تلاش كنند قرار دهد(145).

آنگاه كه حسين بن على عليهما السلام اين عكس العمل متقابل را از افراد بنى هاشم و صحابه و يارانش ديد و آن كلمات و جملاتى كه دليل بر آگاهى و احساس مسؤ وليت و وفادارى آنان نسبت به مقام امامت است به سمع آن حضرت رسيد، در ضمن اينكه آنها را با اين جمله دعا مى نمود ((جزاكُمُاللّهُ خيراً)) خدا به همه شما پاداش نيك عنايت كند. به طور قاطعانه و صريح چنين فرمود:((اِنِّى غَداً اُقْتَلُ وَكُلّكُمْ تُقْتَلُونَ ...؛)) من فردا كشته خواهم شد و همه شما و حتى قاسم و عبداللّه شيرخوار نيز با من كشته خواهند شد)).

همه ياران آن حضرت با شنيدن اين بيان يكصدا چنين گفتند: ما نيز به خداى بزرگ سپاسگزاريم كه به وسيله يارى تو به ما كرامت و با كشته شدن در ركاب تو بر ما عزت و شرافت بخشيد، اى فرزند پيامبر! آيا ما نبايد خشنود باشيم از اينكه در بهشت با تو هستيم ؟

و طبق نقل خرائج راوندى امام پرده را از جلو چشم آنان كنار زد و يكايك آنان محل خود و نعمتهايى كه در بهشت برايشان مهيا شده است مشاهده نمودند(146).

يك سخن معروف و ناصحيح

اين بود صحنه شب عاشورا و اين بود سخنان امام عليه السلام در تجليل و تقدير از اصحاب خويش و اين بود پاسخ حماسى ياران آن حضرت .

ولى مطلبى در بعضى از كتابها و مقاتل در مورد عكس العمل گروهى از ياران حسين بن على عليهما السلام در شب عاشورا از سكينه بنت الحسين عليه السلام نقل شده و در ميان گويندگان و ذاكرين معروف گرديده است كه به نظر ما غيرصحيح و از نظر تاريخى نادرست است و خلاصه آن مطلب اين است كه : سكينه بنت الحسين مى گويد در ميان خيمه نشسته بودم ، پدرم در ضمن اينكه از شهادت خود سخن مى گفت ، به يارانش نيز اعلام نمود كه هركس علاقه به شهادت ندارد از تاريكى شب استفاده نموده و به شهر و ديار خويش برگردد و هنوز گفتار امام به پايان نرسيده بود كه ياران آن حضرت ده تا ده تا و بيست تا بيست تا متفرق گرديدند و تنها هفتاد و اندى از آنان باقى ماندند ...

اما به دلايلى چند، اين مطلب در مورد شب عاشورا درست نيست ؛ زيرا:

1 - در مدارك و منابع تاريخى معتبر و دست اول تا آنجا كه در دسترس ما بود از چنين مطلب خبرى نيست و اين مطلبى است كه در منابع دست سوم و چهارم نقل شده است از جمله در ناسخ التواريخ بدون ذكر ماءخذ و همچنين در معالى السبطين به نقل از كتاب نورالعين (147) و...

2 - اين مطلب با آنچه قبلاً از مرحوم مفيد و طبرى نقل نموديم (148) مخالف است كه مى گويند: آنهايى كه به طمع منافع مادى با حسين بن على عليهمالسلام آمده بودند در منزل زباله با اعلان آزادى از سوى آن حضرت متفرق گرديدند و به همراه وى نماندند مگر آنانكه تصميم داشتند تا پاى جان از او حمايت كنند.

پس اين عده زيادى كه در كربلا و در شب عاشورا ده تا ده تا بيست تا بيست تا متفرق شدند از كجا آمده بودند؟!

تاءييد ديگر: مؤ يد اين نظريه ، بيان مرحوم ((طبرسى )) است كه پس از نقل خطبه امام حسين عليه السلام كه در ضمن آن اجازه بازگشت به اصحابش را داده است و پس از نقل پاسخ چند نفر از اصحاب آن حضرت كه ما نيز نقل نموديم ، چنين مى گويد:((فجزاكم اللّه خيراً و انصرف الى مضربه ؛)) امام حسين به آنان فرمود: خداوند به شما جزاى خير دهد، آنگاه به خيمه خويش مراجعت فرمود))(149).

اگر مراجعت گروهى از اصحاب امام حسين در شب عاشورا صحت داشت مسلَّما مرحوم ((طبرسى )) در اين مورد بيان مى نمود و يا اشاره اى به آن مى كرد ولى به طورى كه ملاحظه مى كنيد در كلام او نيز خبرى از اين موضوع نيست .

و بعيد نيست آنچه از سكينه بنت الحسين عليه السلام نقل شده است در صورت صحت ، مربوط به همين منزل زباله باشد و چنانچه مى بينيم در گفتار او سخنى ازشب عاشورا نيست بلكه به صورت كلى است و صحبت از ((يك شب )) است (150) منتها بعضى از نويسندگان و بيشتر، گويندگان آن يك شب را به جاى منزل زباله با شب عاشورا تطبيق كرده اند.

حماسه ديگرى از زبان حسين بن على (ع )

متن سخن :

((وَاللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَما وَجَدْتُ فيهِمِ اِلاّ الا شْوَسَ الاَقْعَسَ يَسْتَاءْنِسُونَ بِالْمَنِّيَةِ دُونى اِسْتِيناسَ الطِّفْلِ اِلَى مَحالِبِ اُمِّهِ))(151).

ترجمه و توضيح لغات :

بَلَوْتُ (از بلى يَبْلُو): آزمايش كردن . اَشْوس : دلاور، جنگجو، غرنده . اَقْعَسْ: استوار. اِسْتيناس : كثرت انس و علاقه . مَحْلَبْ: پستان .

ترجمه و توضيح :

مرحوم مقرم نقل مى كند كه امام عليه السلام در شب عاشورا و در ميان تاريكى از خيمه ها دور شد. نافع بن هلال كه يكى از ياران آن حضرت بود خود را به امام عليه السلام رسانيد و انگيزه بيرون شدن از محيط خيمه ها را سؤ ال كرد و اضافه نمود: يابن رسول اللّه ! آمدن شما به سوى لشكر اين مرد طاغى مرا سخت نگران و متوحش ساخت .

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود:((آمده ام تا پستى و بلندى اطراف خيمه ها را بررسى كنم كه مبادا براى دشمن مخفيگاهى باشد و از آنجا براى حمله خود و يا دفع حمله شما استفاده كند))(152).

آنگاه امام عليه السلام در حالى كه دست نافع در دستش بود چنين فرمود:((هِىَ واللّه وَعْدٌ لا خُلْفَ فيه ؛)) امشب همان شب موعود است ، وعده اى است كه هيچ تخلف در آن راه ندارد)).

سپس امام عليه السلام رشته كوههايى راكه در مهتاب شب از دور ديده مى شد به نافع نشان داد و فرمود:((اَلا تَسْلُكُ بَيْنَ هذَيْنِ الْجَبَلَيْنِ فِى جَوْفِ اللّيلِ وَتَنْجُو نَفْسَكَ؟؛)) نمى خواهى در اين تاريكى شب به اين كوهها پناهنده شوى و خود را از مرگ برهانى ؟)).

((نافع بن هلال )) خود را به قدمهاى آن حضرت انداخت و عرضه داشت مادرم به عزايم بنشيند من اين شمشير را به هزار درهم و اسبم را هم به هزار درهم خريدارى نموده ام ، سوگند به آن خدايى كه با محبت تو بر من منت گذاشته است بين من و تو جدايى نخواهد افتاد مگر آن وقت كه اين شمشير، كند و اين اسب خسته شود(153).

((مقرم )) از نافع بن هلال (154) چنين نقل مى كند كه : امام عليه السلام پس از بررسى بيابانهاى اطراف به سوى خيمه ها برگشت و به خيمه زينب كبرى (س ) وارد گرديد و من در بيرون خيمه كشيك مى دادم ، زينب كبرى (س ) عرضه داشت : برادر! آيا ياران خود را آزموده اى و به نيت و استقامت آنان پى برده اى ؟ مبادا در موقع سختى دست از تو بردارند و در ميان دشمن تنها بگذارند.

امام عليه السلام در پاسخ وى چنين فرمود:((وَاللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ ...؛)) آرى ، به خدا سوگند ! آنها را آزمودم و نيافتم مگر دلاور و غرّنده (شيروار) و با صلابت و استوار (كوهوار)، آنان به كشته شدن در ركاب من آنچنان مشتقاق هستند مانند اشتياق طفل شيرخوار به پستان مادرش )).

نافع مى گويد: من چون اين سؤ ال و جواب را شنيدم ، گريه گلويم را گرفت و به نزد حبيب بن مظاهر آمده و آنچه از امام و خواهرش شنيده بودم بدو بازگو نمودم .

حبيب بن مظاهر گفت : به خدا سوگند! اگر منتظر فرمان امام عليه السلام نبوديم همين امشب به دشمن حمله مى كرديم . گفتم حبيب ! اينك امام در خيمه خواهرش مى باشد و شايد از زنان و اطفال حرم نيز در آنجا باشند و بهتر است تو با گروهى از يارانت به كنار خيمه آنان رفته و مجددا اظهار وفادارى بنماييد تا هرچه بيشتر مايه دلگرمى اين بانوان باشد.

حبيب با صداى بلند ياران امام را كه در ميان خيمه ها بودند دعوت كرد و همه آنان ، خود را از خيمه ها بيرون انداختند. حبيب اول به افراد بنى هاشم گفت : از شما درخواست مى كنم كه به درون خيمه هاى خود برگرديد و به عبادت و استراحت خويش بپردازيد، سپس گفتار نافع ر ا براى بقيه صحابه نقل نمود.

همه آنان پاسخ دادند: سوگند به خدايى كه بر ما منت گذاشته و بر چنين افتخارى نايل نموده است اگر منتظر فرمان امام نبوديم ، همين حالا با شمشيرهاى خود به دشمن حمله مى كرديم ، حبيب دلت آرام و چشمت روشن باد.

حبيب بن مظاهر در ضمن دعا به آنان پيشنهاد نمود كه بياييد با هم به كنار خيمه بانوان رفته به آنان نيز اطمينان خاطر بدهيم .

چون به كنار اين خيمه رسيدند، حبيب خطاب به بانوان بنى هاشم چنين گفت : اى دختران پيامبر و اى حرم رسول خدا! اينان جوانان فداكار شما و اينها شمشيرهاى براقّشان است كه همه سوگند ياد نموده اند اين شمشيرها را در غلافى جاى ندهند مگر در گردن دشمنان شما و اين نيزه هاى بلند و تيز در اختيار غلامان شماست كه هم قسم شده اند آنها را فرونبرند مگر در سينه دشمنان شما.

در اين هنگام يكى از بانوان به آنان چنين پاسخ داد:((اَيُّهَا الطَّيّبون حامُوا عَنْ بَناتِ رَسولِاللّه وَحَرائِر اَمِيرِالمؤ منينَ؛)) اى پاك مردان ! از دختران پيامبر و زنان خاندان اميرمؤ منان دفاع كنيد)).

چون سخن اين بانو به گوش اين افراد رسيد، با صداى بلند گريه كرده و هريك به سوى خيمه خويش بازگشتند.

و اين بود حماسه اى كه درباره صحابه و ياران حسين بن على عليهما السلام از زبان آن حضرت شنيديد و اين بود گفتار نافع بن هلال و ساير ياران آن حضرت در شب عاشورا.

((بِاَبى اَنْتُمْ وَامّى طِبْتُمْ وَطابَتِ الارْضُ الَّتى فيها دُفِنْتُمْ وَفُزتُمْ فَوزاً عظيماً))

شعر امام (ع ) و وصيت آن حضرت به خواهران و همسرانش در شب عاشورا

متن سخن :

يا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ//كَمْ لَكَ بِاْلا شْراقِ وَالا صيلِ//مِنْ صاحِبٍ اَوْطالِب قَتيلِ//وَالدَّهْرُ لايَقْنَعُ بِالْبَديلِ//وَانَّما الاَمْرُ اِلَى الجَليلِ//وَكُلُّ حَىّ سالِكٌ سَبيلِ//

((... يا اُخْتاهُ تَعَزّى بِعَزاءِا للّه واءعلمى اءَنَّ اَهْلَ الاَرْضِ يَمُوتُونَ وَاَهْلَ السَّماءِ لا يَبْقُونَ وَاءَنَّ كُلَّ شَىْءٍ هالِكٌ اِلاّ وَجْهَاللّه الذَّى خَلَقَ الاَرْضَ بِقُدرَتِهِ

وَيَبْعَثُ الْخَلْقَ فَيَعُودُونَ وَهُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ اَبى خَيْرٌ مِنّى وَاُمّى خَيْرٌ مِنِّى وَاَخِى خَيْرٌ مِنِّى وَلِىَ وَلَهُمْ وَلِكُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ ...

يا اُخْتاه يا اُمَّ كُلْثُومَ يا فاطِمَةُ يا رَبابُ انظرنْ اِذا قُتِلْتُ فَلا تَشْقُقْنَ عَلَىَّ جَيْباً وَلا تَخْمُشْنَ وَجْهاً وَلا تَقُلْنَ هَجْراً))(155).

ترجمه و توضيح لغات :

<اِشراق : طلوع آفتاب ، هنگام طلوع . اَصيل : هنگام غروب . صاحِب : يار و دوست . طالِب : خواهان ، علاقه مند. بَديل : عوض . تَعَزّى : تحمل ، صبر و شكيبايى . اُسْوَةٌ: سمبل ، الگو. تشْقُقْنَ (از شَقَّ): چاك نمودن . جَيْب : گريبان . خَمْشُ وَجْهٍ: چنگ به صورت زدن ، خراشيدن صورت . هَجْر: هذيان ، سخنى كه شايسته نيست .

ترجمه و توضيح :

از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه در شب عاشورا پدرم در ميان خيمه با چند تن از يارانش نشسته بود و ((جَون )) غلام ابوذر مشغول اصلاح شمشير امام عليه السلام بود آن حضرت به اين اشعار مترنم و متمثل گرديد:

((يا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ...؛)) اى دنيا! اف بر دوستى تو كه صبحگاهان و عصرگاهان چقدر از دوستان و خواهانت را به كشتن مى دهى كه به عوض قناعت نورزى و همانا كارها به خداى بزرگ محول است و هر زنده اى سالك اين راه )).

امام سجاد عليه السلام مى گويد: من از اين اشعار به هدف امام عليه السلام كه خبر مرگ و اعلان شهادت بود پى بردم و چشمانم پر از اشك گرديد ولى از گريه خوددارى كردم ، اما عمه ام زينب كه در كنار بستر من نشسته بود با شنيدن اين اشعار و با متفرق شدن ياران امام ، خود را به خيمه آن حضرت رسانيد و گفت : و اى بر من ! اى كاش مرده بودم و چنين روزى را نمى ديدم ، اى يادگار گذشتگانم و اى پناهگاه بازماندگانم گويا همه عزيزانم را امروز از دست داده ام كه اين پيشامد، مصيبت پدرم على و مادرم زهرا و برادرم حسن عليهما السلام را زنده نمود.

امام عليه السلام به زينب كبرى تسلى داده و به صبر و شكيبايى توصيه نمود و چنين گفت :((يا اُخْتاهُ تَعَزّى بِعَزاءِاللّه ...؛)) خواهر! راه صبر و شكيبايى را در پيش بگير و بدانكه همه مردم دنيا مى ميرند و آنانكه در آسمانها هستند زنده نمى مانند، همه موجودات از بين رفتنى هستند مگر خداى بزرگ كه دنيا را با قدرت خويش آفريده است و همه مردم را مبعوث و زنده خواهد نمود و اوست خداى يكتا. پدر و مادرم و برادرم حسن بهتر از من بودند كه همه به جهان ديگر شتافتند و من و آنان و همه مسلمانان بايد از رسول خدا پيروى كنيم كه او نيز به جهان بقا شتافت )).

سپس فرمود:((خواهرم ام كلثوم ! فاطمه ! رباب ! پس از مرگ من گريبان چاك نكنيد و صورت خود را نخراشيد و سخنى كه از شما شايسته نيست بر زبان نرانيد)).

قرائت امام (ع ) در شب عاشورا

متن سخن :

(وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اَنَّما نُمْلى لَهُمْ خَيْرٌ لا نْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَالْمُؤْمِنينَ عَلى ما اَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَميزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّب )(156)

ترجمه و توضيح لغات :

يَحْسَبَنَّ (از: حَسِبَ يَحْسِبُ): پنداشتن . نُمْلى (از: اِمْلاء): مهلت دادن ، تاءخير انداختن . مُهين (به ضم ميم ): ذلتبار. يَذَرُ (از: وذره ): او را ترك نمود.يميزُ (از ميز): جدا كردن .

ترجمه و توضيح :

در شب عاشورا در ميان خيمه هاى حسين بن على عليهما السلام جنب و جوش عجيب و نشاط فوق العاده اى به چشم مى خورد: يكى سلاح خود را براى جنگ اصلاح و آماده مى نمود، ديگرى مشغول عبادت و مناجات با پروردگار و آن ديگرى مشغول خواندن قرآن ((لَهُمْ دَوِىُّ كَدَوِىِّ النَّحْلِ بين قائمٍ وَقاعدٍ وَراكِعٍ وَساجِدٍ)) از ضحاك بن عبداللّه مشرقى نقل شده كه در آن شب در هر چند لحظه گروهى سواركار از لشكريان عمرسعد به عنوان ماءموريت و نظارت به پشت خيمه هاى حسين بن على عليهما السلام مى آمدند و به وضع اين خيمه نشينان سر مى كشيدند، يكى از آنان صداى امام عليه السلام را كه اين آيه شريفه را مى خواند، شناخت :((وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ ...؛)) آنانكه كفر ورزيدند گمان نبرند مهلتى كه به آنان مى دهيم به نفع آنهاست بلكه به آنان مهلت مى دهيم تا بر گناهان خود بيفزايند و براى آنان عذابى است ذلتبار، خداوند مؤ منان را با اين وضعى كه هستند واگذار نخواهد نمود تا بد را از نيك و ناپاك را از پاك جدا سازد)).

آن مرد با شنيدن اين آيه گفت : به خدا سوگند! اين افراد نيك ، ما هستيم كه خدا ما را از شما جدا كرده است !!

((برير)) هم جلو آمد و به او پاسخ داد كه : اى مرد فاسق ! خدا تو را در صف ناپاكان قرار داده است ، به سوى ما برگرد و از اين گناه بزرگ خود توبه بكن ؛ زيرا به خدا سوگند كه ماييم افراد پاك .

آن مرد از روى استهزا گفت :((وَاَنَا عَلى ذلِكَ مِنَ الشّاهِدِينَ؛)) من نيز به اين شهادت مى دهم )). آنگاه به سوى اردوگاه لشكر ابن سعد برگشت (157).

صحنه آزمايش

امام عليه السلام با انتخاب اين آيه شريفه از مجموع آيات قرآن مجيد در شب عاشورا و در آن شرايط خاص ، خواسته است وضع هر دو گروه را كه در مقابل هم قرار گرفته بودند، بيان كند كه آيه اول فلسفه برترى ظاهرى گروه ظالم و جنايتكار را روشن مى كند و نبايد اين تفوق و برترى ظاهرى موجب ناراحتى و انكسار مؤ منان گردد بلكه اين پيروزى موقتى است و مهلتى است از سوى خداوند تا گروه جنايتكار هرچه بيشتر در منجلاب فساد و گناه قرار گرفته و يكسره در آن غرق شوند و اگر مناقشه در تعبير نباشد بايد بگوييم : اين فرصتى است تاكتيكى .

و هر گروه و حكومت و هر شخصى با داشتن روش ظالمانه مشمول چنين فرصت موقت و تاكتيكى باشد بايد خود را آماده روزى كند كه عذاب خدا به سخت ترين وجهى او را فرا خواهد گرفت .

و اما آيه دوم در مورد گروه مؤ منان است كه اگر روزى به بلا و مصيبت گرفتار مى شوند و به ظاهر با هزيمت و شكست مواجه مى گردند، باز هم به علت امتحان و آزمايش است تا پاكان از ناپاكان و نيكان از بدان متمايز گردند.

و اين موضوع به صحنه عاشورا و بيابان كربلا كه با تمام حيثياتش يكى از بزرگترين صحنه هاى امتحان و آزمايش نيز بود، اختصاص ندارد بلكه همه تاريخ و همه اين جهان با عظمت ، صحنه آزمايشى است براى همه افراد بشر كه :((كُلُّ يَوْم عاشُورا وَكُلُّ اَرْض كرْبلا))

رؤ ياى امام (ع ) در شب عاشورا

متن سخن :

((... اِنِّى رَاءَيْتُ فى مَنامى كَاءَنَّ كِلاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَىَّ تَنْهَشُنِى وَفِيها كَلْبٌ اَبْقَعُ رَاءْيْتُهُ اَشَدَّها وَاظُنُّ اَنَّ الذَّى يَتَوَلّى قَتْلى رَجُلٌ اَبْرَصُ مِنْ هؤُلاءِ الْقَوْمِ. وَاِنِّى رَاءيْتُ رَسُولَاللّه بَعْدَ ذلِكَ وَمَعَهُ جَماعَةٌ مِنْ اَصْحابِهِ وَهُوَ يَقُولُ اَنْتَ شَهيدُ هِذِهِ الاُمَّةِ وَقَدِ اسْتَبْشَرَبِكَ اءهْلُ السَّماواتِ وَاَهْلُ الصَّفيحِ الاَعلى وَلْيَكُنْ اِفْطارُكَ عِنْدِى اللَّيْلَةَ عَجِّلْ وَلا تُؤْخِّرْ فَهَذا مَلَكٌ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ لِيَاءْخُذَ دَمَكَ فى قارُورَةٍ خَضْراءَ فَهذا ما رَاءْيتُ وَقَدْ اَنِفَ الاَمْرُ وَاقْتَرَبَ الرَّحِيلُ مِنْ هذِهِ الدُّنْيا لا شَكَّ فيه ))(158).

ترجمه و توضيح لغات :

شَدَّتْ عَلىَّ: بر من حمله نمود: نَهْش : گاز گرفتن ، پاره كردن . اَبْقَع : سفيد و سياه . اَبْرَص : مبتلا به مرض برص . اِسْتِبْشار: مژده دادن ، خوشحال بودن . صفيح اَعْلى : ملكوت اعلى . قارُورَةٍ: شيشه . اَنِفَ (بر وزن حَسِبَ): فَرا رسيد. رَحيل : هنگام كوچ كردن .

ترجمه و توضيح :

صاحب ((نَفَس المهموم )) از مرحوم صدوق ؛ نقل مى كند كه در ساعتهاى آخر شب عاشورا خواب سبكى چشم امام عليه السلام را فرا گرفت و چون بيدار گرديد خطاب به ياران و اصحابش فرمود: ((من در خواب ديدم كه چندين سگ شديدا بر من حمله مى كنند و شديدترين آنها سگى بود به رنگ سياه و سفيد و اين خواب نشانگر آن است از ميان اين افراد كسى كه به مرض برص مبتلاست قاتل من خواهد بود)).

امام عليه السلام سپس فرمود: و پس از اين خواب ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را با گروهى از يارانش ديدم كه به من فرمود: ((تو شهيد اين امت هستى و ساكنان آسمانها و عرش برين ، آمدن تو را به همديگر مژده وبشارت مى دهند، تو امشب افطار را در نزد من خواهى بود، عجله كن و تاءخير روا مدار و اينك فرشته اى از آسمان فرود آمده است تا خون تو را در شيشه سبزرنگى جمع آورى كند)).

ترسيم واقعيت به صورت رؤ يا

آنچه بنا بود به زودى واقع شود، در خواب و به صورت رؤ يا براى امام عليه السلام ترسيم گرديده و او نيز به همان صورت به ياران جانباز و فداكار خود بيان فرموده است تا مساءله اى از آنان مخفى و مستور نماند.

شهادت در فرداى همان شب ، خصوصيات قاتل و مبتلا بودن وى به مرض برص كه به صورت ((سگ سياه و سفيد)) ترسيم شده ، مهمان رسول خدا بودن ، استقبال فرشتگان از روح زنده بزرگ شهيد اسلام و ذخيره كردن خون وى كه بايد هميشه در عروق پيروانش جوشان بماند همه اين حقايق در همان خواب - به صورتى كه نقل گرديد - نشان داده شده و روز عاشورا تحقق پذيرفته است .

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram10sokhanan.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱ | 17:9 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شام عاشوراست شامِ امتحان

شام عاشوراست شامِ امتحان - امتحانِ دوستان و دشمنان

شامِ دعوا برسرِ دنیا و دین - انتخابِ کفرو ایمان و یقین

بینِ عقل و نفس جنگ است و نزاع - با یک از دنیا و دین کردن وداع

یک زدنیا و آخرت را انتخاب - انتخابی بس دقیق و با حساب

خیمه ها تاریک و صحرا پر خطر - همرهان مانده میانِ خیر و شر

درمیانِ ماندن و رفتن شدند - بین چاه و گرگ و پیراهن شدند

عاقبت رفتند بعضی همرهان - ماند هفتادو دو یارِ قهرمان

ماند هفتادو دو عاشق با حسین - ماند آن یارانِ لایق با حسین

ماند آن عُشّاقِ دنیا باخته - برسرِ دنیا و عشقش تاخته

آری آنانند انصار الحسین - جملگی یارِ وفا دارِ حسین

آری آنان بر حسین پیوسته اند - با حسین پیمانِ یاری بسته اند

آری آنان بسته عهدِ عاشقی - با یگانه مردِ پاک و متَّقی

جملگی تا پای جان اِستاده اند - بر خدا و برحسین دل داده اند

جمله گشته عاشقِ اَللّهُ نور - بهرِ آنان منتظر حور و قصور

جمله مشغولِ مناجات و دعا - خواندنِ قرآن و رازِ با خدا

آری اینان قاسمند و اکبرند - حضرت عبّاس و عون جعفرند

عون و عبداللّه، محمّد، احمد اند – یاور دینِ خدایِ سرمدند

هم حبیب و جون و قاسط با زُهیر - هم سعید و سعد و نافع با بُریر

اسلمِ ترکی، جناده، حنظله - سالم و سلمان، وهب، بِن عوسجه

آری این هفتاد و دو یارِ حسین - گشته از دنیا وفادارِ حسین

باقری اینان همه حزبِ خدا - مفلحون اند و زِ ابلیسان جدا

آری اینان عاشق و فرزانه اند - قهقه ی مستانه سَر سر داده اند

سروده شده توسط حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور روز تاسوعا سال 1398

ازکتاب مجموعه اشعارباقری

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm



ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱ | 17:6 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع

شب قتل است یک امشب که حسین مهمان است

غمش امشب همه از تشنگی طفلان است

مکن ای صبح طلوع

جامه ای صبح مزن چاک مده جولان را

هست مهمان شه دین امشب و یک فردا را

مکن ای صبح طلوع

چرخ ای چرخ مزن چرخ دگر امشب را

تا قیامت تو نگه دار همه کوکب را

نه حسین فکر عیال است نه به فکر جان است

مکن ای صبح طلوع

همه بینند ز ما ناله و چون شیون را

شمر از قتل حسین بهر حسین دربان است

مکن ای صبح طلوع

باد ای باد،پریشان تو نما عالم را

تا قیامت تو نگه دار همه خاتم را

مکن ای صبح طلوع

سعد سردار لعین بسته صف لشکر کین

بهر قتل شه دین

شمر خنجر به کفش،سعد لعین خندان است

مکن ای صبح طلوع

خور ای خور ز رخ پرده میفکن بیرون

زینب از دیدن روی تو نگردد محزون

مکن ای صبح طلوع

آب ای آب زنی موج دهی جولانت

نکشی هیچ خجالت ز رخ مهمانت

مکن ای صبح طلوع

شب قتل است یک امشب ز عطش سوزان است

یا محمد تو کجایی،که بدی یار غریب

در کجا هست علی،بود پرستار غریب

فاطمه جان تو کجایی که حسین است غریب

مکن ای صبح طلوع

منابع: مکن ای صبح طلوع، ص۳۲/ دردانه، ص۱۴/ خبرگزاری تسنیم

ترکیب بندی احمد جلالی برای «مکن ای صبح...»

متن کامل شعر امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

متن شعر عاشورایی مداحی مکن ای صبح طلوع سروده پدر آیت الله بهجت

از سرودن «مکن ای صبح طلوع» توسط پدر آیت‌الله بهجت تا مداحی‌ پیرغلامان + فیلم


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱ | 17:5 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

روضه شب و روزدهم محرم بياد عاشوراي امام حسين عليه السلام

عصرپنج شنبه نهم محرم بود كه عمر سعد فرمان حمله داد و لشكربه حركت درآمد امام ع درآن ساعت دربيرون خيمه به شمشيرش تكيه نموده و خواب خفيفي بر چشمانش مستولي شده بود زينب كبري ع سروصداي لشكرعمرسعد را شنيد و جنب و جوش آنها را ديد بنزد امام ع آمد و عرضه داشت برادر اينك دشمن به خيمه ها نزديك شده امام ع سربرداشت اول اين جمله را گفت :

اني رايت رسول الله ص في المنام فقال لي انك صائرالينا عن قريب .

فورا اباعبدالله از جا حرکت کرد و فرمود برادرم عباس بن علی بن ابیطالب بیاید. اباالفضل آمد با دو سه نفر از بزرگان و خیار صحابه که از مشاهیر دنیای اسلام بودند، مثل جناب حبیب بن مظهر و جناب زهیربن قین. اینها همه صحابه پیغمبر بودند.

سپس برادرش ابوالفضل ع را خطاب كردو گفت اركب بنفسي انت يا اخي حتي تلقاهم فتقول لهم ما لكم و ما بدالكم و تسئلهم عما جاء بهم .

طبق فرمان امام ع حضرت ابوالفضل با بيست تن كه زهيربن قين و حبيب بن مظاهر نيز درميان آنان ديده ميشد بسوي دشمن حركت نموده ودرمقابل آنان قرار گرفت و انگيزه حركتشان را سؤال نمود.

لشكريان عمر سعد در جواب او گفتند : اينك از سوي امير (ابن زياد ) حكم تازه اي رسيده است كه بايد شما بيعت كنيد والا همين الان وارد جنگ خواهيم گرديد .

حضرت ابوالفضل ع بسوي امام برگشت و پيشنهاد آنان را بعرض آنحضرت رسانيد امام ع درپاسخ وي چنين فرمود:

ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخرهم الي غدوة وتدفعهم عنا العشية نصلي لربنا اليلة وندعوه ونستغفره فهو يعلم اني احب الصلوة وتلاوة كتابه وكثرة الدعاء والاستغفار

فرمود: اما تسلیم، محال است که من دست تسلیم .... (گریه استاد) من می جنگم تا در راه خدا شهید بشوم، ولی فقط یک موضوع هست تو با اینها در میان بگذار و آن اینکه الآن سرشب است، جنگ را بگذارند برای فردا. برادر جان! خدا خودش می داند که من که این جمله را می گویم نه برای این است که می خواهم شهادت را به تأخیر انداخته باشم بلکه می خواهم امشب را تا صبح با خدای خودم نماز بخوانم و راز و نیاز کنم. حضرت ابوالفضل برگشتند و فرمودند: برادرم می گوید من جنگ را انتخاب کردم ولی ما فقط یک استدعا از شما داریم، می پذیرید یا نه؟ و آن این است که امشب را به ما مهلت بدهید.

ابوالفضل ع برگشت و تقاضاي مهلت يك شبه نمود عمر سعد چون درقبول اين پيشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان لشكرمطرح و نظرآنان را جويا گرديد

پس عباس علیه‏السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشكریان خود پرسید كه: چه باید كرد؟!

عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (كنایه از مردم بیگانه) و كفار از تو چنین تقاضایى مى‏كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى!

قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت كن، به جان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.

ابن سعد گفت: به خدا سوگند كه اگر بدانم چنین كنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نكنم.

و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیه‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مى‏دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت و شما رابه حال خود باقي نخواهيم گذاشت.وجنگ است كه سرنوشت شما را تعين خواهد نمود . « سخنان حسين بن علي ع / 191 »

فهرستي ازوقایع شب عاشورا در کربلا

خطبه امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

اعلام حمایت اصحاب از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت فرزندان عقیل از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت مسلم بن عوسجه از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت اصحاب از امام « زهیر بن قین »

اعلام حمایت محمد بن بشیر حضرمی از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت قاسم بن حسن از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت سعید بن عبدالله حنفی از امام حسین علیه السلام

امام حسین علیه السلام و نمایاندن جایگاه اصحاب در بهشت

بشارت امام حسین علیه السلام به یاران خود

ترفند امام حسین علیه السلام برای جلوگیری از شبیخون سپاه عمر سعد

راز و نیاز امام حسین علیه السلام و اصحابش در شب عاشورا

بی تابی زینب سلام الله علیها در شب عاشورا

غسل شهادت اصحاب امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

پیوستن گروهی از لشگر عمر سعد به سپاه امام حسین علیه السلام

برخورد بریربن خضیر با نگهبان دشمن

اصحاب امام حسین علیه السلام و شوق شهادت

اعلام حمایت اصحاب امام حسین علیه السلام در کنار خیمه ها

رؤیای امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

000000000000000000000000000000000000

امام حسین علیه السلام در شب عاشورا برای شهدای عاشورا گواهی صادر کرده است که نشان دهنده مقام و مرتبت آنها است. شهدا در میان همه صلحا و سعدا می درخشند، و اصحاب امام حسین در میان همه شهدا. میدانید چه فرمود و چه گواهی صادر کرد؟ در آنشب بعد از آنکه در مراحل سابق غربالهایی شده بود و آنهائیکه لایق نبودند رفته بودند و لایقها مانده بودند، باز لایقها را برای آخرین بار آزمایش کرد. دیگر در این آزمایش یک نفر هم رفوزه نشد.

در شب عاشورا چه کرد؟ «فجمع اصحابه " عند قرب الماء " یا " عند قرب المساء "» (دو جور نوشته اند) آنها که گفته اند " عند قرب الماء " یعنی خیمه ای داشت اباعبدالله، که در آن خیمه مشکهای آب بود، آن خیمه اختصاص داشت از روز اول برای مشکها که از آب پر میکردند و در آن خیمه می گذاشتند، آن خیمه را میگفتند خیمه " قرب الماء " یعنی خیمه مشکهای آب. اصحاب خودش را در آنجا جمع کرده بود، حالا چرا آنجا جمع کرد من نمی دانم. شاید به این جهت که آن خیمه در آن شب دیگر محلی از اعراب نداشت، چون مشک آبی دیگر آنجا وجود نداشت. حداکثر آب داشتن همان بوده که ارباب مقاتل معتبر نوشته اند در شب عاشورا، حضرت اباعبدالله فرزند عزیزش علی اکبر را با جمعیتی فرستادند و آنها موفق شدند و از شریعه فرات مقداری آب آوردند و همه از آن آب نوشیدند، بعد فرمود: با این آب غسل کنید و خودتان را شستشو بدهید و بدانید که این آخرین توشه شماست از آب دنیا و اگر آن جمله عند "قرب المساء" باشد یعنی نزدیک غروب آنها را جمع کرد.

به هر حال اصحاب را جمع کرد و خطبه ای خواند که بسیار بسیار غرا و عالی است. این خطبه عطف به حادثه ای بود که در عصر همان روز پیش آمده بود. شنیده اید که در عصر تاسوعا تکلیف یکسره شد و فقط مهلتی داده شد برای فردا، تکلیف قطعی بود، بعد از قطعی شدن تکلیف ابا عبدالله اصحاب را جمع کردند. راوی امام زین العابدین علیه السلام است که خودشان آنجا بوده اند، میفرماید: آن خیمه ای که امام علیه السلام اصحاب خود را در آن خیمه جمع کرد مجاور خیمه ای بود که من در آنجا بستری بودم. پدرم وقتی اصحابش را جمع کرد، خدا را ثنا گفت: «اثنی علی الله احسن الثناء و احمد علی السراء و الضراء اللهم انی احمدک علی ان اکرمتنا بالنبوة - و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین؛ خدا را به بهترین وجه ستایش می کنم و او را در راحتی و سختی می ستایم. بار خدایا ترا سپاس می گویم که ما را با نبوت کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و ما را آشنای به دین قرار دادی».

امام علیه‏السلام یاران خود را نزدیک غروب به نزد خود فراخواند. على بن الحسین علیه‏السلام مى‏فرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى که بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مى‏فرمود: "اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدک على ان اکرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لک من الشاکرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهل‌بیت ابر ولا اوصل من اهل‌بیتى فجزاکم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لکم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیکم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه و جملا و لیاخذ کل رجل منکم بید رجل من اهل‌بیتى فجزاکم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادکم و مدائنکم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیري."

من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.

خداى را ستایش مى‏کنم بهترین ستایش‌ها و او را سپاس مى‏گویم در خوشى و ناخوشي. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم که ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما کرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا کردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.

اين یکی از شاهکارهاي اباعبدالله است که در همان شب همه یاران را جمع کرد. (مرد خدا را ببینید!) برای اینها خطابه خواند چه خطابه ای! اول حمد خدا را خواند، ثنای الهی کرد چه ثنایی! مثل کسی که در دنیا برای او هیچ گونه مصیبتی پیش نیامده است.

برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زینب علیها السلام به پیش آمدند و گفتند: برای چه این کار را بکنیم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز، خداوند آن روز را برای ما پیش نیاورد.

حضرت عباس علیه السلام به عنوان نخستین نفر سخنانی به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین گفتند.

امام حسین علیه السلام به پسران عقیل رو کرد و فرمود:«ای پسران عقیل! کشته شدن مسلم علیه السلام بس است، پس شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم ».

آنها عرض کردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه می گویند، ما بزرگ و آقا و عموی خود را که بهترین عموهایمان بود به خود واگذاریم و یک تیر باهم نینداختیم و یک نیزه و شمشیر به کار نبردیم، و ندانیم که به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنین کاری نخواهیم کرد، بلکه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فدای تو می سازیم، و در رکاب تو می جنگیم تا به هر جا رفتی ما نیز همراه تو باشیم.

«فقبح الله العیش بعدک ».

در میان یاران غیر بنی هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانه ای در مورد حق شما به پیشگاه خدا ببریم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمی دارم تا نیزه به سینه دشمن بکوبم، و آنها را به شمشیر بزنم تا قائمه شمشیر در دستم می باشد و گرنه سنگ به سوی آنها پرتاب کنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمی دارم تا خدا بداند که ما حرمت پیامبرش را درباره تو رعایت نمودیم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بکشند و بسوزاند و زنده کنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اینکه یک کشتن بیش نیست، و آن کشتن در راه تو کرامتی است که هرگز پایان ندارد.

پس از او «زهیر بن قین » برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست ندارم کشته شوم سپس زنده گردم، دوباره کشته شوم تا هزار بار و خدا به وسیله کشته شدن من از کشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگیری نماید».

گروهی از یاران نیز همین گونه سخن گفتند، امام از همه تشکر کرد و برای همه دعا نمود و به خیمه خود بازگشت.

نیز روایت شده: امام حسین علیه السلام به یاران خود فرمود: خداوند جزای خیر به شما عطا فرماید، و جایگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت دیدند، و به یقینشان افزوده شد، از این رو از شمشیر و نیزه و تیر، احساس درد و رنج نمی کردند و آنچنان در سطح بالائی از روحیه شهادت طلبی بودند، که برای وصول به مقام شهادت از همدیگر پیشدستی می کردند».

امام سجاد علیه السلام می فرماید: من شب عاشورا نشسته بودم و عمه ام نزد من بود و از من پرستاری می کرد، در آن هنگام پدرم به خیمه خود رفت و جون (یا جوین) غلام ابوذر در نزد آنحضرت سرگرم اصلاح شمشیر آنحضرت بود و پدرم این اشعار را (که حاکی از بی اعتباری دنیا است) خواند:

یا دهر اف لک من خلیل// کم لک بالاشراق و الاصیل// من صاحب او طالب قتیل// والدهر لا یقنع بالبدیل// و انما الامر الی الجلیل// و کل حی سالک سبیلی//

امام حسین این اشعار را دو یا سه بار خواند، من آن اشعار را شنیدم و مقصود امام را دریافتم، گریه گلویم را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.

اما عمه ام زینب علیها السلام تا آن اشعار را شنید، مقصود را دریافت، نتوانست خودداری کند، گریه کنان بی تابانه به حضور امام دوید و گفت:

«وا ثکلاه! لیت الموت اعدمنی الحیوه ...».

امام به او نگریست و فرمود: خواهر جان! شیطان صبر شکیبائی را از تو نرباید، این را گفت: قطرات اشک از چشمانش سرازیر گشت و فرمود:

«لو ترک القطا لنام ».

زینب عرض کرد: وای بر حال من، تو ناگزیر خود را به مرگ سپرده ای،و بندهای قبلم را گسته ای و بسیار بر من ناگوار و دشوار است، این را گفت و مشت بر صورت زد، دست بر گریبان برده و آن را چاک زد و بیهوش به زمین افتاد.

امام حسین علیه السلام برخاست و آب به روی خواهر پاشید، و او را دلداری داد و فرمود: آرام باش ای خواهر، پرهیزگاری و شکیبائی را که خدا بهره ات ساخته پیشه کن و بدانکه همه اهل زمین و آسمان میمیرند، و جز خدا هیچکس باقی نمی ماند جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن علیه السلام بهتر از من بود (همه از دنیا رفتند) و من و هر مسلمانی باید به رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم اقتدا کنیم.

خواهرم تو را سوگند می دهم بعد از کشتن من گریبان چاک مزن، روی خود را مخراش، امام سجاد علیه السلام می فرماید: آنگاه پدرم، زینب علیها السلام را نزد من آورد و نشاند و خود به سوی یارانش رفت.

(شب عاشورا امام بود که زینب را دلداری دهد و لی بعد از ظهر عاشورا چه کسی زینب علیها السلام را دلداری داد؟!).

امام حسین علیه السلام در شب عاشورا به سامان دادن کارهای خودش پرداخت. عالمی بود این شب عاشورا: «ان ربک یعلم انک تقوم ادنی من ثلثی اللیل؛ قطعا پروردگارت می داند که تو نزدیک به دو ثلث از شب و گاه نصف آن یا ثلث آن را (به نماز) برمی خیزی (مزمل/20).

در این شب اباعبدالله کارهایی انجام داد. یکی از کارهایی که انجام داد این بود که فرمود خیمه ها را به سرعت بکنید، جابجا کنید، طنابهای خیمه ها را به یکدیگر نزدیک کنید به طوری که میخهای هر طناب در داخل خیمه دیگر کوبیده شود تا بین خیمه ها فاصله ای نباشد که کسی بتواند از وسط خیمه ها بکذرد. بعد هم دستور داد خیمه ها را به شکل نیم دایره در آن شب بپا کنند برای وضع خاصی و باز دستور داد در پشت خیمه ها یک خندق مانندی با بیل و کلنگ کندند، صحرا هم نیزار بود، از نی و هیزم و سوختنیها زیاد جمع کردند، فرمود امشب تا صبح اینجا را پر کنید. منظور این بود که فردا صبح این نی ها را آتش بزنند که دشمن از پشت سر نتواند حمله کند. این تدبیری بود که اباعبدالله برای اهل بیت و خاندانش ترتیب داد که لاقل تا اینها زنده هستند کسی از پشت سر نتواند بیاید متعرض حریم اباعبدالله بشود.

دیگر اینکه دستور داد همه شمشیرها را صیقل بزنند و اسلحه را آماده کنند، و همه اینها را در آن شب آماده کردند. مردی بود به نام جون بن ابی مالک ( هوی هم گفته اند). او یک آزاد شده ابوذر غفاری و از شیعیان خالص و مخلص اباعبدالله بود. اهل این کار بود، یعنی اسلحه ساز بود. این مرد کارش در آن شب این بود که اسلحه دیگران را آماده می کرد. خود حضرت می آمدند از کارش خبر می گرفتند، نظارت می کردند.

از وقایع شب عاشورا آنکه امام حسین علیه السلام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونه ای که در روایت آمده:

ولهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد.

همین آوای پر سوز که از دلهای پاکبازان و عاشقان خدا برمی خاست، باعث شد که سی و دو نفر از سربازان دشمن تحت تاثیر قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند.

شب عاشورا، امام حسین علیه السلام تنها از خیمه خود بیرون آمد و برای شناسایی به طرف بیابان رفت و به بررسی بلندها و گوداها و فراز و نشیبهای بیابان پرداخت، نافع بن هلال می گوید: من پشت سر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحیه دشمن به او آسیب برسد از او دفاع کنم) امام فهمید و به من فرمود: برای چه بیرون آمده ای؟ عرض کردم: «از اینکه تنها بیرون رفتی پریشان شدم چرا که لشکر این طاغوت، در همین نزدیکی است ».

امام فرمود: برای بررسی فرازها و گودالهای این بیابان آمده ام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، میدان و کمینگاههای میدان را بشناسم.

نافع می گوید: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت و فرمود: همان واقع می شود و وعده خدا خلاف ناپذیر است!! سپس به من فرمود: «آیا نمی خواهی شبانه بین این دو کوه بروی و جان خود را از این گیر و دار نجات دهی؟».

نافع تا این سخن را شنید، روی دو پای امام افتاد و بوسید و با سوز و گداز می گفت: «مادرم به عزایم بنشیند (که بروم) شمشیرم معادل هزار درهم، و اسبم نیز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئی با تو را به من عطا کرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم ».

سپس امام به خیمه زینب علیها السلام وارد شد، نافع در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب به برادر می گوید: آیا اصحاب خود را امتحان کرده ای، من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند.

امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به مرگ دارند».

نافع می گوید: وقتی که این سخن از زینب علیها السلام شنیدم، گریه کردم، و نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنیده بودم به او گفتم.

حبیب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اکنون با شمشیر به سوی دشمن حمله می کردم.

گفتم: من گمان می برم بانوان حرم با حضرت زینب علیها السلام این گونه سخن بگویند و پریشان گردند، مناسب است که اصحاب را جمع کنی و نزد خیمه زینب علیها السلام برویم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازیم.

حبیب، اصحاب را جمع کرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اکنون به دشمن حمله می کردیم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد که ما استوار هستیم.

حبیب برای آنها دعا کرد، و با هم کنار خیام بانوان آمدند و صدا زدند: «ای گروه بانوان و حرم های رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم این شمشیرهای جوانمردان شما است که سوگند یاد کرده اند در غلاف نکنند مگر اینکه گردن دشمنان را بزنند، و این نیزه های جوانان شما است که قسم خورده اند به زمین نیفکنند مگر اینکه به سینه های دشمن فرو کنند».

بانوان با گریه و ندبه از خیمه ها بیرون آمدند و گفتند: «ای پاکبازان، از حریم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام حمایت کنید و دریغ منمائید».

اصحاب همه صدا به گریه و شیون بلند کردند (که آری ما عاشقانه از شما حمایت می کنیم و اشک شوق می ریزیم).

از وقایع شب عاشورا اینکه امام حسین علیه السلام فرزندش علی اکبر را با سی سواره و بیست پیاده برای آب آوردن (به سوی فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسیار خطرناک رفتند آب آوردند، امام به یاران فرمود: «برخیزید و از آب بنوشید و وضو بسازید و غسل کنید و لباسهای خود را بشوئید تا کفن شما باشند».

نیز در مقاتل نقل شده:امام حسین علیه السلام برادرش عباس علیه السلام را (شب تاسوعا یا عاشورا) با سی نفر سواره و بیست نفر پیاده برای آوردن آب، روانه فرات کرد، بیست مشک همراه آنها بود، آنها در تاریکی شب خود را به آب فرات رساندند عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتی که آنها را شناخت به آنها گفت: حق آشامیدن آب دارید ولی حق بردن آن را ندارید.

عباس علیه السلام و همراهان، مشکها را پر از آب کرده و روانه خیام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختی درگرفت، جمعی از دشمنان کشته شدند، ولی از اصحاب عباس علیه السلام کسی کشته نشد، و آنها مشکهای آب را به خیمه رسانیدند، امام حسین علیه السلام و سایر اهلبیت علیه السلام از آن آب آشامیدند.

«فلذا سمی العباس سقاء».

امام حسین علیه السلام به اصحاب فرمود: خیمه های خود را نزدیک هم کنند و خیمه های مردان را در جلو خیمه های زنان قرار دهند، و در پشت خیمه ها گودالی کندند و هیزم و نی در آن ریختند و آتش افروختند تا لشکر دشمن نتواند از پشت خیمه ها به سوی خیمه ها هجوم بیاورد.

امام در نزدیک سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن خود را نوره کشید که آن را با بوی مشک معطر کرده بودند، در آن وقت بریر بن خضیر و عبدالرحمان کنار آن خیمه به نوبت ایستاده بودند که بعدا خود بدنشان را پاک و خوشبو سازند، بریر با عبدالرحمان شوخی می کرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخی نیست:

بریر گفت: قوم من می دانند که من نه در جوانی و نه در پیری هل شوخی نبوده ام، اکنون که می بینی شادی می کنم از این رو است که می دانیم شهید می شودم و بعد از شهادت، حوریان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهای بهشت بهره مند می شوم.

از حضرت زینب علیها السلام نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس علیه السلام رفتم دیدم جوانان بنی هاشم به دور او حلقه زده اند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن می گوید، و به آنها می فرماید: «ای برادرانم و ای پسر عموهایم! فردا هنگامی که جنگ شروع شد، نخستین کسانی که به میدان رزم می شتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنی هاشم جمعی را برای یاری خواستند، ولی زندگی خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند ...».

جوانان بنی هاشم پاسخ دادند: «ما مطیع فرمان تو می باشیم ».

حضرت زینب علیها السلام می گوید: از آنجا به خیمه «حبیب بن مظاهر» رفتم دیدم با یاران (غیر بنی هاشم) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها می گوید: «فردا وقتی که جنگ شروع شد، شما پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنی هاشم، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنی هاشم، از سادات و بزرگان ما می باشند ...».

اصحاب گفتند: «سخن تو درست است » و به آن وفا کردند.

هنگام سحر شب عاشورا، امام حسین علیه السلام اندکی خوابید و بیدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب دیدم، سگانی به من روی آوردند تا مرا بدرند، در میان آنها سگی دو رنگ دیدم که از همه بر من سخت تر بود، و گمان دارم کشنده من از میان دشمن، مردی مبتلا به پیسی است، باز در عالم خواب رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم را با جمعی از اصحاب دیدم، فرمود: «ای پسرک من، تو شهید آل محمد هستی، و اهل آسمانها از آمدن تو شادی می کنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخیر مکن، این فرشته ای است که از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگیرد و در شیشه سبزی نگهدارد».

این خوابی را که دیده ام حاکی است که اجل نزدیک است و بدون شک هنگام کوچ کردن فرا رسیده است.

(منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی - ترجمه ارشاد مفید ج 3 / ص 93 - 95 - بحار ج 44 / ص 394 - نفس المهموم ص 118 - مقتل الحسین مقرم ص 262 – 263 - مثیر الاحزان ابن نما ص 54 - لهوف ص 84 - بحار ج 5 ص 1 - کبریت الاحمر ص 479.

در شب عاشورا سيدالشهدا(ع ) اجازه بازگشت داد وچنين فرمود:.

((اللهم اني احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة وعلمتنا القران وفقهتنا في الدين امابعد: فاني لا اعلم اصـحـابـا اوفـى ولا خـيـرا من اصحابي ولا اهل بيت ابر ولا اوصل عن اه ل بيت ي اني قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا في حل ليس عليكم مني ذمام وهذا الليل قدغشيكم فاتخذوه جملا)). مـنـتـهـا آيا اصحاب مى توانستند امام (ع )را تنها بگذارند؟

آيا حفظ جان امام (ع ) براصحاب , واجب نـبـود؟

واگر كسى حضرت را تنها گذاشته باشد, مؤاخذه نمى شود؟

پاسخ علامه مامقانى (قده )را در حـالات ((محمد بن حنفيه )) ذكر كرديم , پاسخى هم مرحوم مقرم در كتاب مقتل الحسين (ع) داده اند. ***.

گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما***سر گیرد و برون رود از کربلای ما

ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر***نتوان نهاد پا به خلوت سرای ما

تا دست و رو نشست به خون، می نیافت کس***راه طواف بر حرم کبریای ما

هم راز بزم ما نبود طالبان جاه***بیگانه باید از دو جهان آشنای ما

برگردد آن که با هوسِ کشور آمده***سرناورد به افسر شاهی گدای ما

ما را هوای سلطنت مُلْکِ دیگر است***کاین عرصه نیست در خور فرِّهُمای ما

اين عرصه نيست جلوه گرروبه وگراز***شيرافكن است باديه ابتلاي ما

یزدانِ ذوالجلال، به خلوت سرای قدس***آراسته است بزم ضیافت برای ما

حجت الاسلام نیّر تبریزی

000000000000000000000000000000000

پاسخ اصحاب وانصاروجوانان اينچنين بود:

در راه دوست كشته شدن آرزوي ماست***دشمن اگر چه تشنه به خون گلوي ماست

گرديم دور يار چو پروانه دور شمع***چون سوختن در آتش عشق آرزوي ماست

از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم***در راه وصل اين تن خاكي عدوي ماست

خاموش گشته ايم و فراموش كي شويم***بس اينقدر كه در همه جا گفتگوي ماست

ما را طواف كعبه بجز دور يار نيست***كز هر طرف رويم خدا روبروي ماست

هر جا كه هست روي زمين ارغوان سرخ***آبش ز خون ما گلش از خاك كوي ماست

گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق***غم نيست چونكه غالب دلها بكوي ماست

اشك شفق مهدي بهاء الدين

*****************************************************

چون در آن دشت بلا افکند بار***کرد از بیگانگان خالی دیار

عاشر ماه محرم شامگاه***شد به منبر باز شاه کم سپاه

یاورانش گرد او گشتند جمع***راست چون پروانگان بر دور شمع

رو بیاران کرد ودر گفتار شد***حقه یاقوت گوهر بار شد

بعد تحمید و درود آن شاه راد***گفت یاران مرگ رو بر ما نهاد

این حسین و این زمین کربلاست***سوی تا سو تیرباران بلاست

بوی خون آید ازین کهسار دشت***بازگردد هرکه خواهد بازگشت

هرکه او را تاب تیر و تیغ نیست***بازگردد پای در زنجیر نیست

این شب و این دشت پهناور به پیش***بازگیرید ای رفیقان رخت خویش

کار این قوم جفا جو با منست***هرکه جزمن زین کشاکش ایمنست

من زتنهایی نیم یاران ملول***واهلیدم اندرین دشت مهول

بسته ایم عهدی من و شاه وجود***واهلیدم تا روم آنجا که بود

شاد زی شاد ای زمین کربلا***این من و این تیر باران بلا

سوی تو با شوق دیدار آمدم***بردم اینجا بویی از یار آمدم

آمدم تا جسم وجان قربان کنم***منزل آنسو تر زجسم و جان کنم

آمدم تا دست و پا در خون کشم***کاین چنین خواهد نگار مهوشم

آمدم کزعهد ذرلب ترکنم***با لب خنجر حدیث ازسرکنم

پس روید ای همرهان زین بزم زِه***بزم جانان خلوت ازاغیاربه

لیک هرسو رو بتابید ای فریق***دورتر رانید ازین دشت سحیق

کانکه فردا اندرین دشت مهول***بشنود فریاد احفاد رسول

...........................................................................

رفت برسر چون حدیث شهریار***شد برون اغیار، باقی ماند یار

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هرکه بیرونی بود

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود

گفت یاران،:کای حیات جان ما***دردهای عشق تو درمان ما

رشته جانهای ما در دست تست***هستی مارا وجود ازهست تست

سایه ازخورچون تواند شد جدا***یا خود از صوتی جدا افتدصدا

زنده بیجان کی تواند کرد زیست***زندگی رابی توخون بایدگریست

ما بساحل خفته و تو غرق خون***لا و حق البیت هذا لا یکون

کاش ماراصد هزاران جان بدی***تا نثار جلوه جانان بدی

گر رود از ما دو صد جان باک نیست***تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

دربروی ما مبند ای شهریار***خلوت ازاغیاربایدنی زیار

جان کلافه ما عجوز عشق کیش***یوسفا از ما مگردان روی خویش

ما به بَیدای هوس گم نیستیم***ناز پرورد تنعّم نیستیم

مابه آه خشک و چشم ترخوشیم***یونس آب و خلیل آتشیم

اندرین دشت بلا تا پا زدیم***پای بردنیاومافیها زدیم

*******************************************

شب عاشورا

مقدمه:

شب عاشورا فرا رسيدن آخرين لحظه هاي انتظار براي وفاداري و ايثار و فداركاري و ورود به عرصه امتحاني بي نظير كه تمام كائنات آماده تماشاي آن مي شوند. شبي كه صداي زمزمه مناجات و راز ونياز با خداوند متعال از بهترينهاي زمان به گوش مي رسد عشق بازي عنان صبر را از آنها ربوده وبه شدت در انتظار فردايي به سر مي‌برند كه تمام هستي خود را در راه معبود فدا كنند اما از آن طرف هم دلهايي در هراس و نگران همان فرداست. جمع زنان و اطفال و كودكان مضطرب، وادي بسيار هول انگيز است امام سجاد عليه السلام گزارش آن شب را اينگونه مي فرمايند: من مريض بودم. پدرم اصحاب خود را جمع كرده بود با آن حالي كه داشتم نزديك شدم وگوش دادم كه پدرم چه مي فرمايد بعد از حمد و ثناي الهي فرمود من اصحابي با وفا تر از اصحاب خود نديدم واهل بيتي نيكوكارتر از اهل بيتم خدا به همه شما جزاي خير دهد من اين قوم را گمان ديگر داشتم و اكنون من بيعت خود را از شما برميدارم به هر طرف كه مي خواهيد برويد اكنون شب فرا رسيده وشب را مركب خود قرار دهيد وبرگرديد اين جماعت مرا ميجويند اگر دست به من بيابند دست به غير من نميزنند تا اينرا فرمود برادران، فرزندان، برادر زادگان، عرض كردند خداوند هرگز نگذارد چنين كنيم آيا برويم كه بعد از تو زنده بمانيم. اولين نفر عباس بود. ديگران به متابعت سخن گفتند

به فرزندان عقيل فرمود شهادت پدر شما را بس است گفتند سبحان الله جواب مردم را چه بگوئيم، بگوئيم دست از سيد ومولايمان برداشتيم و او را ميان دشمن تنها گذاشتيم مال و جان و اهل عيال خود را فداي شما مي كنيم زندگي پس از تو را نمي خواهيم آنگاه اصحاب برخواستندمسلم بن عوسجه بر خواست و گفت تا نيزه خود را بقلب دشمنان شما فرو نكنم و تا دسته شمشير در دست من است از خدمت شما نمي روم. دوست دارم مرا در راه تو بكشند. زنده شوم. دوباره بكشند و مرا وبسوزانند خاكسترم را بر باد دهند وتا هفتاد مرتبه چنين كنند. زهير برخواست و گفت دوست دارم در راه تو كشته شوم دوباره زنده شوم تا هزار مرتبه باز هم در راه شما كشته شوم. حضرت براي همه دعاي خير كردند وجاهاي آنها را در بهشت نشانشان دادند و بر يقين آنها افزودند به گونه‌اي كه هنگام شهادت درد نيزه و شمشير را احساس نمي كردند

روضه:

شاها من ار بعرش رسانم سريرِ فضل

مملوك آن جنابم و محتاج آن درم

گر بركنم دل از تو و بردارم ازتو مهر

اين مهر بر كه افكنم و آن دل كجا برم

امام سجاد عليه السلام مي فرمايند در شبي كه پدرم صبح آن بشهادت رسيد من بحالت بيماري نشسته بودم عمه ام زينب مرا پرستاري مي كرد يكوقت ديدم پدرم كناره گرفت وبه خيمه خود رفت و با غلام آزاد كرده‌ي ابوذر نشسته بود و شمشير خود را اصلاح مي كرد. اشعاري خواند

يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ //كَمْ لَكَ فِي الْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ‏

مِنْ صَاحِبٍ و طَالِبٍَ قَتِيلٍ //وَ الدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ‏

وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيلِ //وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِ

اين اشعار بوي شهادت مي‌داد وقتي اين اشعار را شنيدم متوجه شدم كه واقعه نزديك شده. گريه گلويم را گرفت ولي صبر كردم اما عمه ام زينب شب آرام نگرفت. برخواست به جانب برادر دويد و مي‌گفت واسكلاه الان مثل روزي است كه مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم امام حسن از دنيا رفتند آقا خواهر خود را تسلي داد و اشك در چشمانش مي‌گشت. فرمود خواهرم اگر صياد مرغ قطا را به حال خود بگذارد در آشيانه آرام مي‌گيرد. زينب بيشتر ناله كرد و عرض كرد: برادر با اين كلام دل ما را بيشتر مجروح كردي. لطمه به صورت زد و با صورت به روي زمين افتاد و بيهوش شد. امام به سمت خواهر آمد. آب به صورتش پاشيد تا به هوش آمد. او را تسليت داد و امر به صبر كرد. مي‌فمود خواهرم؛ جد و پدر و مادرم و برادرم از من بهتر بودند و رفتند تو را قسم مي‌دهم وقتي كشته شدم گريبان چاك مكن صورت مخراش آنگاه عمه‌ام را نزد من آورد. عرضه بداريم يا زينب هنوز حسين تو زنده است سر در بدن دارد. تنش عريان و چاك چاك نيست. تنها شنيدي طاقت نياوردي پس چه حالي خواهي داشت فردا كه لشكر، حسين تو را احاطه كند هر كسي از طرفي به او حربه‌اي بزند تا با لب تشنه شهيدش كنند.

******************

گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما***سر گیرد و برون رود از کربلای ما

ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر***نتوان نهاد پا به خلوت سرای ما

تا دست و رو نشست به خون، می نیافت کس***راه طواف بر حرم کبریای ما

هم راز بزم ما نبود طالبان جاه***بیگانه باید از دو جهان آشنای ما

برگردد آن که با هوسِ کشور آمده***سرناورد به افسر شاهی گدای ما

ما را هوای سلطنت مُلْکِ دیگر است***کاین عرصه نیست در خور فرِّهُمای ما

اين عرصه نيست جلوه گرروبه وگراز***شيرافكن است باديه ابتلاي ما

یزدانِ ذوالجلال، به خلوت سرای قدس***آراسته است بزم ضیافت برای ما

حجت الاسلام نیّر تبریزی

*************************

پاسخ اصحاب وانصاروجوانان اينچنين بود:

در راه دوست كشته شدن آرزوي ماست***دشمن اگر چه تشنه به خون گلوي ماست

گرديم دور يار چو پروانه دور شمع***چون سوختن در آتش عشق آرزوي ماست

از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم***در راه وصل اين تن خاكي عدوي ماست

خاموش گشته ايم و فراموش كي شويم***بس اينقدر كه در همه جا گفتگوي ماست

ما را طواف كعبه بجز دور يار نيست***كز هر طرف رويم خدا روبروي ماست

هر جا كه هست روي زمين ارغوان سرخ***آبش ز خون ما گلش از خاك كوي ماست

گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق***غم نيست چونكه غالب دلها بكوي ماست

اشك شفق مهدي بهاء الدين

*****************************************************

چون در آن دشت بلا افکند بار***کرد از بیگانگان خالی دیار

عاشر ماه محرم شامگاه***شد به منبر باز شاه کم سپاه

یاورانش گرد او گشتند جمع***راست چون پروانگان بر دور شمع

رو بیاران کرد ودر گفتار شد***حقه یاقوت گوهر بار شد

بعد تحمید و درود آن شاه راد***گفت یاران مرگ رو بر ما نهاد

این حسین و این زمین کربلاست***سوی تا سو تیرباران بلاست

بوی خون آید ازین کهسار دشت***بازگردد هرکه خواهد بازگشت

هرکه او را تاب تیر و تیغ نیست***بازگردد پای در زنجیر نیست

این شب و این دشت پهناور به پیش***بازگیرید ای رفیقان رخت خویش

کار این قوم جفا جو با منست***هرکه جزمن زین کشاکش ایمنست

من زتنهایی نیم یاران ملول***واهلیدم اندرین دشت مهول

بسته ایم عهدی من و شاه وجود***واهلیدم تا روم آنجا که بود

شاد زی شاد ای زمین کربلا***این من و این تیر باران بلا

سوی تو با شوق دیدار آمدم***بردم اینجا بویی از یار آمدم

آمدم تا جسم وجان قربان کنم***منزل آنسو تر زجسم و جان کنم

آمدم تا دست و پا در خون کشم***کاین چنین خواهد نگار مهوشم

آمدم کزعهد ذرلب ترکنم***با لب خنجر حدیث ازسرکنم

پس روید ای همرهان زین بزم زِه***بزم جانان خلوت ازاغیاربه

لیک هرسو رو بتابید ای فریق***دورتر رانید ازین دشت سحیق

کانکه فردا اندرین دشت مهول***بشنود فریاد احفاد رسول

*************************

رفت برسر چون حدیث شهریار***شد برون اغیار، باقی ماند یار

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هرکه بیرونی بود

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود

گفت یاران،:کای حیات جان ما***دردهای عشق تو درمان ما

رشته جانهای ما در دست تست***هستی مارا وجود ازهست تست

سایه ازخورچون تواند شد جدا***یا خود از صوتی جدا افتدصدا

زنده بیجان کی تواند کرد زیست***زندگی رابی توخون بایدگریست

ما بساحل خفته و تو غرق خون***لا و حق البیت هذا لا یکون

کاش ماراصد هزاران جان بدی***تا نثار جلوه جانان بدی

گر رود از ما دو صد جان باک نیست***تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

دربروی ما مبند ای شهریار***خلوت ازاغیاربایدنی زیار

جان کلافه ما عجوز عشق کیش***یوسفا از ما مگردان روی خویش

ما به بَیدای هوس گم نیستیم***ناز پرورد تنعّم نیستیم

مابه آه خشک و چشم ترخوشیم***یونس آب و خلیل آتشیم

اندرین دشت بلا تا پا زدیم***پای بردنیاومافیها زدیم

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram10ashura.htm

برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm

کتاب روضه های محرم صفر جلداول

نوشته حجت الاسلام سیدمحمد باقری پور

روضه های دهه اول محرم ازآخرذیحجه تا یازدهم محرم

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf

كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm

روضه های دهه اول محرّم

روزآخر ذيحجه بياد حربن يزيد رياحي عليه الرحمه

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram0horrereyahi.htm

روزاول محرم بياد مسلم بن عقيل عليه السلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram1moslem.htm

روزدوم محرم ورودامام حسين عليه السلام به كربلا

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram2worodbekarbala.htm

روزسوم محرم بياد رقيه بنت الحسين عليهاسلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram3rogayye.htm

روزچهارم محرم بياد محمد بن عبدالله بن جعفر و عون بن عبدالله بن جعفر عليهماسلام

دوفرزندان عمه سادات حضرت زينب كبري عليهاسلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram4farzandanzeynab.htm

روزپنجم محرم بياد عبدالله بن الحسن عليه السلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram5abdollebnehasan.htm

روزششم محرم بياد قاسم بن الحسن عليه السلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram6gasem.htm

روزهفتم محرم بياد علي اصغرعليه السلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram7aliasgar.htm

روزهشتم محرم بياد علي اكبرعليه السلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram8aliakbar.htm

روزنهم محرم بياد قمربني هاشم اباالفضل العباس عليه السلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram9abalfazl.htm

شب و روزدهم محرم بياد عاشوراي امام حسين عليه السلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram10ashura.htm

سخنان امام حسين (ع) ازعصرتاسوعا تاعصرعاشورا

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram10sokhanan.htm

روزيازدهم محرم بياد حركت اهلبيت امام حسين عليه السلام ازكربلا

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram11harakatazkarbala.htm

شب و روزيازدهم محرم بياد شام غريبان اهلبيت امام حسين عليه السلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram11shamgariban.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱ | 17:1 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

روضه و وقایع شب عاشورا

شب عاشورا شامگاه نهمین روز از ماه محرم است. در مجالس عزاداری در شب عاشورا، وقایعی که در این شب در خیمه‌گاه امام حسین (علیه‌السّلام) رخ داده است و وقایع مربوط به شهادت سیدالشهداء را بازگو می‌کنند. امام حسین در اوایل شب دهم محرم، یاران خود را جمع کرده و پس از حمد و ثنای خداوند خطاب به آنان گفت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللَّهُ عَنِّي خَيْرا؛ همانا من يارانى باوفاتر و بهتر از ياران خود، و خاندانى نيكوكارتر و مهربان‌تر از خاندان خود سراغ ندارم؛ خدايتان از جانب من پاداش نيكو دهد.» سپس چنین ادامه داد: به گمانم این، آخرین روزی است که از سوی این قوم مهلت داریم. آگاه باشید که من به شما اجازه رفتن دادم. پس همه با خیالی آسوده بروید که بیعتی از من بر گردن شما نیست. اینک که سیاهی شب شما را پوشانده، آن را مَرکبی برگیرید و بروید. در این هنگام ابتدا اهل بیت امام و سپس یاران امام هر یک در سخنانی حماسی، اعلام وفاداری کردند و بر فدا کردن جان خویش در دفاع از امام تاکید کردند.[۵۵] [۵۶] در منابع نقل شده است که امام و یارانش در طول آن شب تا سحر به نماز و دعا و استغفار مشغول بودند.[۵۷] . حفظ حرمت و شخصیت زنان و دختران حرم اهل بیت، توسط وجود مبارک امام حسین (علیه‌السّلام) همیشه در اولویت قرار داشت، تا آنجا که امام در شب عاشورا نیز نسبت به این مهم توجه ویژه‌ای دارند و با حفر خندق مانع از حمله دشمن از پشت سر به خیام می‌شوند؛[۵۸] [۵۹] [۶۰] [۶۱] [۶۲] [۶۳] همچنین با بر پا ساختن خیمه‌ها به صورت درهم و کنار هم، موجب ایجاد امنیت برای بانوان در مقابل نفوذ و حمله ناگهانی دشمن می‌شوند.[۶۴] [۶۵] [۶۶] [۶۷] [۶۸] [۶۹] امام در جهت حفظ منزلت و کرامت زنان حرم خصوصا حضرت زینب کبری (سلام‌الله‌علیها)، در شب عاشورا ایشان را سوگند دادند که در عزایم، گریبان چاک ندهید و صورت نخراشید و چون به شهادت رسیدم، ناله و فغان نکنید.[۷۰] [۷۱] [۷۲] [۷۳] [۷۴] [۷۵] [۷۶] [۷۷] [۷۸] [۷۹] [۸۰] [۸۱] [۸۲] . امام حسین(ع) در اوایل شب یاران خود را جمع کرد و پس از حمد و ثنای خداوند خطاب به آنان گفت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللَّهُ عَنِّي خَيْرا» «همانا من یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود، و خاندانی نیکوکارتر و مهربان‌تر از خاندان خود سراغ ندارم؛ خدایتان از جانب من پاداش نیکو دهد.» . سپس چنین ادامه داد: به گمانم این، آخرین روزی است که از سوی این قوم مهلت داریم. آگاه باشید که من به شما اجازه (رفتن) دادم. پس همه با خیالی آسوده بروید که بیعتی از من بر گردن شما نیست. اینک که سیاهی شب شما را پوشانده، آن را مَرکبی برگیرید و بروید. در این هنگام ابتدا اهل بیت امام و سپس یاران امام هر یک در سخنانی حماسی، اعلام وفاداری کردند و بر فدا کردن جان خویش در دفاع از امام تاکید کردند. منابع تاریخی و مقاتل برخی از این سخنان را ضبط کرده‌اند.[۱] . لشکر کوفه به فرمان عمر بن سعد آماده نبرد با سپاه امام(ع) شد؛ اما با درخواست امام(ع)، عمر بن سعد یک شب به امام(ع) و یارانش فرصت داد تا شب را به نماز و راز و نیاز سپری کرده، در ضمن در کار خود بیندیشند. پس جنگ تا روز عاشورا به تعویق انداخته شد و سپاه کوفه به اردوگاه خود بازگشتند. در شامگاه تاسوعای محرم 61 «شب عاشورا» امام حسين(ع) ياران خود را گرد آورده خطاب به اصحاب و یارانش فرمودند: «ستایش خدای را است ستایشی نیکو، و برگشایش­ها و سختی­ها، او را سپاس می­گویم. پروردگارا تو را ستایش می­کنم که ما را به نبوت گرامى داشتى و قرآن را به ما آموختى و در دين، ما را دانا ساختى، و گوش­هاى شنوا و ديده‏هاى بينا و دل­هاى آگاه به ما ارزانى داشتى. خدایا ما را از مشرکان قرار نده. اما بعد؛ همانا من اصحابی باوفاتر از ياران خود سراغ ندارم و بهتر از ايشان نمي­ شناسم و خاندانى نيكوكارتر و مهربان­تر از خاندان خود نديده‏ام، خداوند از جانب من به شما پاداش نيكو دهد. آگاه باشيد که من ديگر گمان يارى از اين مردم ندارم، آگاه باشيد که من بيعتم را از شما برداشتم و به همه شما اجازه رفتن دادم، پس همه شما آزادید که برويد و اين شب كه شما را در بر گرفته مَركب خویش قرار داده هر كدامتان، دست مردى از خاندانم را بگيرد و در دشت­ها و شهرهايتان، پراكنده شويد تا خداوند برای­تان گشايشى قرار دهد كه اين مردم، در پىِ من هستند و اگر به من دست يابند، در پىِ ديگران نخواهند رفت.» پس از پایان سخنان امام(ع)، اصحاب و یاران حضرت(ع) یکی پس از دیگری به پا خاستند و ضمن تأکید بر حمایت همه جانبه خویش از امام(ع)، بر وفاداری به بیعت خود پای فشردند و سخنانی را در استواری خود در بیعت خویش بیان داشتند. در این میان عباس بن على(ع) نخستين كسی بود كه آغاز به سخن کرد و گفت: «براى چه اين كار را بكنيم براى اينكه پس از تو [چند صباحی بیشتر] زنده بمانیم؟ هرگز؛ خداوند آن روز را براى ما پيش نياورد.» پس از سخنان ابوالفضل العباس(ع)، برادران و فرزندان و ديگر جوانان اهل بیت(ع) نيز از ایشان پيروى كرده سخنان مشابهی را بر زبان جاری ساختند. سپس امام(ع) رو به فرزندان عقیل کرده خطاب به آنان فرمود: «اى پسران عقيل، كشته شدن مسلم برای شما کافی است، پس شما برويد من اجازه رفتن به شما دادم» آنان گفتند: «سبحان اللَّه! مردم درباره ما چه می گویند؟ آیا بگویند که ما بزرگ و سرور و پسر عموهای مان را که بهترین پسر عموها بودند رها کردیم و با او شمشیر نزدیم و در حمایت از او تیری نینداختیم و به همراه او نیزه ای نزدیم و نمی دانيم چه کردند؟ به خدا قسم چنین نمی کنیم جان و مال و کسان خویش را فدای شما می کنیم و همراه شما می جنگیم تا به هر جا که درآمدى ما نيز به همانجا درآیيم، خداوند زندگانی پس از شما را زشت گرداند.» . پس از سخنان اهل بیت امام(ع)، مسلم بن عوسجه اولین کسی بود که از میان اصحاب امام(ع) به پا خاست و به ایراد سخن پرداخت. او به امام(ع) عرض کرد: «ما شما را به کدامین عذر و بهانه رها کنیم؟ به خدا قسم من از شما جدا نخواهم شد تا نیزه ام را در قلب دشمن بشکنم و تا هنگامی که دسته شمشیرم در دستم است، دشمنانت را می کشم و اگر سلاحی برای جنگ نداشته باشم، با سنگ با آنان به مبارزه بر می خیزم»، «به خدا قسم دست از تو برنمی دارم تا خدا بداند كه ما حرمت پيغمبرش را درباره تو رعايت نموديم، به خدا قسم اگر بدانم كه كشته خواهم شد، سپس زنده شوم آنگاه مرا بسوزانند و دوباره زنده‏ام كنند و خاكسترم را به باد دهند و تا هفتاد بار دیگر کشته شوم و سپس زنده شوم از تو جدا نخواهم شد تا اینکه مرگ خويش را در يارى تو دريابم، چگونه اين كار را نكنم با اينكه جز اين نيست كه كشتن يك بار بيش نيست، و پس از آن كرامتى است كه هرگز پايانی ندارد.» . سپس سعید بن عبدالله حنفی برخاست و گفت: «به خدا سوگند شما را رها نخواهیم کرد تا که خداوند بداند که در دوران غیبت رسول او در حفظ و حراست شما کوشا بوده ایم، آگاه باش ای عزیز، به خدا سوگند اگر بدانم که در رکاب شما کشته می شوم، سپس زنده شده بار دیگر بسوزم و سپس زنده شوم و تا هفتاد بار دیگر کشته شوم و سپس زنده شوم از تو جدا نخواهم شد تا اینکه خونم را نثارت کنم و چرا این گونه نکنم در حالی که کشته شدن بیش از یک بار نیست و پس از آن کرامتی است که هرگز پايان ندارد.» . پس از او زهیر بن قین برخاست و گفت: «به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، سپس زنده شوم، و سپس کشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خداوند تو و اهل بیت را از کشته شدن در امان دارد!» . سپس دیگر یاران حضرت(ع) نیز سخنانی مشابهی گفتند و یک صدا فریاد زدند: «به خدا قسم ما از تو جدا نمی شویم و جان خویش را فدایتان می کنیم ما با سر و دست و سینه تو را حفظ می کنیم و آنگاه که کشته شدیم وظیفه خویش را انجام داده و به پایان رساندیم.» . پس از این سخنان، امام (ع) خطاب به اصحاب خود فرمودند: «به درستی که من فردا کشته خواهم شد و تمامی شما که همراه من هستید نیز کشته خواهید شد.» اصحاب حضرت(ع) گفتند: «الحمدلله الذی أکرمنا بنصرتک و شرفنا بالقتل معک أولا ترضی ان نکون معک فی درجتک یا ابن بنت رسول الله؛ خدا را شکر که ما را به یاری تو عزت بخشید و ما را به واسطه شهادت همراه شما شرف بخشید؛ ای پسر دختر رسول خدا(ص) آیا راضی نمی شوید که ما نیز با شما در یک درجه از بهشت باشیم.» پس امام(ع) به آنان ملاطفت کرده و برای شان دعای خیر کرد. در این هنگام برادرزاده اش - قاسم بن حسن(ع)- برخاست و گفت: «آیا من هم کشته خواهم شد». پس امام(ع) از باب دلسوزی به او فرمود: «ای پسر برادرم! مرگ در نزد تو چگونه است؟» گفت: «یا عم احلی من العسل؛ ای عمو مرگ در نزدم شیرین تر از عسل است.» امام(ع) فرمود: «عمو به فدای تو باد؛ بله به خدا قسم مرگ شیرین است. آری تو نیز کشته خواهی شد آن هم پس از رنجی سخت، و پسرم عبدالله[رضیع] نیز کشته خواهد شد.» . قاسم گفت: «ای عمو! مگر لشکر دشمن به خیمه ها هم حمله می کنند که عبدالله شیرخوار هم شهید می­شود؟» امام(ع) فرمود: «عمو به فدایت؛ عبدالله زمانی کشته خواهد شد که دهانم از شدت عطش خشک شود و به خیمه ها آمده آب یا شیر طلب کنم و چیزی نیابم، فرزندم عبدالله را طلب می کنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آورند قبل از آنکه لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پیشه ای از لشکریان دشمن، گلوی فرزند شیرخوارم را با تیر می درد و خونش بر روی دستانم جاری می شود، در آن هنگام دست به آسمان بلند کرده از خداوند طلب صبر و بردباری می نمایم و به ثواب مصیبت او دل می بندم، در این حال نیزه های دشمن مرا به سوی خود خواهد خواند و آتش از خندق پشت خیمه ها زبانه خواهد کشید و من بر آنها حمله خواهم کرد و آن لحظه، تلخ ترین لحظه دنیاست و آنچه خدا خواهد، واقع خواهد شد.» . یاران امام(ع) همگی با شنیدن این سخنان گریستند و بانگ شیون و زاری از خیمه ها بلند شد. در نیمه های شب، امام حسین(ع) جهت بازدید و بررسی تپه ها و گردنه های اطراف خیام از خیمه خارج شد. «نافع بن هلال» امام(ع) را دید و از ترس اینکه نکند حادثه ای برای حضرت(ع) رخ دهد آهسته به دنبال ایشان به راه افتاد. امام(ع) متوجه حضور نافع شدند پس از او پرسیدند: «چرا از خیمه بیرون آمدی؟» نافع گفت: «ای فرزند رسول خدا(ص)! خروج شما از خیمه گاه به طرف این سپاه طغیانگر، مرا به وحشت انداخته است.» امام(ع) فرمود: «من از خیمه بیرون آمدم تا پیش از حمله فردا، از این تپه ها و بلندی ها و پستی ها بازدید کنم.» پس از انجام بازرسی های لازم، حضرت(ع) به سوی خیمه برگشتند. ایشان در حالی که دست نافع را گرفته بود به او فرمود: «آیا نمی خواهی در این شب تار از بین دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدم های امام(ع) انداخت، و در حالیکه بر آن بوسه می زد گفت: «انّ سیفی بالفٍ و فرسی مثله، فوالله الّذی منّ بک علیّ لا فارقتک حتّی یکلا عن فریٍ و جریٍ؛ شمشیری دارم که به هزار درهم می ارزد و اسبی دارم که به همین اندازه می ارزد، پس به آن خدایی که بر من به حضور در رکاب شما منت نهاد سوگند، هرگز تا هنگامی که شمشیرم به کار آید از شما جدا نمی شوم.» پس از آن گفتگو امام(ع) به اردوگاه برگشتند و وارد خیمه خواهرش زینب(س) شدند. نافع بن هلال نیز در کنار خیمه به انتظار امام(ع) نشسته بود. در این هنگام نافع شنید که حضرت زینب(س) به امام(ع) عرض کرد: «آیا شما یارانتان را آزموده اید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند»، امام(ع) در پاسخ فرمود: «والله لقد بلوتهم فما وجدت فیهم الا الاشوس الاقعس یستأنسون بالمنیّة دونی، استیناس الطّفل الی محالب امّه؛ به خدا سوگند، اینها را امتحان کرده ام پس آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کرده اند، به گونه ای که مرگ را به گوشه چشمانشان می نگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.» نافع با شنیدن این سخن گریان شده نزد حبیب بن مظاهر رفت و داستان گفت و گوی امام(ع) و خواهرش را برای او باز گفت. حبیب گفت: «به خدا سوگند، اگر منتظر امر امام(ع) نبودم، همین حالا با این شمشیرم به سپاه دشمن حمله ور می شدم» نافع به حبیب گفت: «من نزد خواهرشان بوده ام! گمان می کنم باید خاطر بانوان حرم را از وفاداری خود آسوده سازیم. آیا می توانی یارانت را جمع کنی تا نزد آنها رفته خیالشان را آسوده کنیم؟» «حبیب» از جای برخاست و فرمود: «ای یاران مردانگی! ای شیران! چون شیران شرزه از خیمه گاهتان به در آیید»، سپس به بنی هاشم گفت: «به خیمه های خویش باز گردید(امیدوارم که) چشمانتان بیدار مباد»، بعد از آن به اصحاب خود نظر کرد و آنچه را که از نافع شنیده بود، بازگو کرد. همگی گفتند: «به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر انتظار فرمان حسین(ع) نبود، اکنون با شتاب بر آنان حمله می کردیم تا که جان خویش را پاک و چشم را روشن سازیم». حبیب از خداوند بر آنان طلب خیر کرد و گفت همراه من بیایید تا که نزد بانوان حرم برویم و خاطرشان را آسوده سازیم. او به راه افتاد و یاران، از پی اش به راه افتادند. حبیب به نزدیک حرم اهل بیت(ع) رسیده و فریاد زد: «ای حریم رسول خدا(ص)! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا اینکه گردن بدخواهان شما را بزند. این نیزه های پسران شماست، سوگند یاد کرده اند که آن را تنها در سینه کسانی که از دعوتتان سر بر تافته­اند فرو برند»، در این هنگام زنهای حرم از خیمه هایشان گریان خارج شدند و گفتند: «ای پاکان! از دختران رسول الله(ص) و نوامیس امیرالمؤمنین(ع) حمایت کنید» در آن حال همه منقلب و گریان شده بودند و به دنبال این سخن، همه اصحاب گریستند. از امام سجاد(ع) روایت شده که: «در آن شبى كه فرداى آن، پدرم به شهادت رسيد در خیمه نشسته بودم و عمه‏ام زينب(س) از من پرستارى مي­كرد، در آن هنگام پدرم از يارانش كناره گرفت و به خيمه خود رفت و جون‏ - غلام ابوذر غفارى- نزدش بود و سرگرم تعمیر و اصلاح شمشير آن حضرت(ع) بود. در این هنگام پدرم این اشعار را بر زبان جاری ساخت: یا دهر افّ لک من خلیل - کم لک بالاشراق و الاصیل- من صاحب و طالب قتیل - و الدّهر لا یقنع بالبدیل - و انّما الامر الی الجلیل - و کلّ حی سالک سبیلی . «ای روزگار، اف بر تو باد با این دوستی­ات؛ چه اندازه تو در صبحگاهان و شامگاهان از دوستان و خواستاران خود را به کشتن می­دهی و از آنها به عوض و بدلی هم قانع نمی­شوی. به درستی که کارها به دست خدای جلیل است و هر زنده­ای سالک این طریق است(همه فانی­اند جز ذات حق تعالی)» ایشان دو يا سه بار، اين شعر را تکرار کردند تا آن جا كه فهميدم و دانستم كه منظورش چيست. پس گريه، راه گلويم را بست؛ ولى بغضم را فرو خوردم و هيچ نگفتم و دانستم كه به زودی بلا، نازل خواهد شد؛ امّا عمه­ام نيز آنچه را که من شنيدم، شنيد و چون مانند ديگر زنان، دلْ نازك و بی­تاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. پس از جا جسته و در حالى كه لباسش را بر روى زمين می­كشيد و سخت درمانده شده بود، خود را به امام(ع) رساند و گفت: وا مصيبتا! كاش پیش از این مرگم فرا رسیده بود. امروز، [گويى] مادرم فاطمه(س) و پدرم على(ع) و برادرم حسن(ع)، از دنيا رفته‏اند، اى جانشينِ گذشتگان و پناه بازماندگان. [امام] حسين(ع) به او نگاهی كرد و فرمود: «خواهرم، شيطان، بردباری­ات را نبرد و شكيبایي­ات را از دستت نربايد.» زينب(س) گفت: «اى اباعبداللّه پدر و مادرم به فدايت، خود را آماده كشته شدن كرده­اى جانم به فدايت.» اشك در چشمان [امام] حسين(ع)، جمع شد و فرمود: «اگر مرغ قطا را در آشيانه‏اش به حال خود مى‏گذاردند [آسوده] مى ‏خوابيد.» زينب(س)گفت: «واى بر من؛ آيا تو به ناچارى تن به مرگ داده‏اى؟ اين بيشتر دلم را می­ سوزاند، و بر من سخت‏تر و ناگوارتر است.» آن گاه، به صورت خود زد و گريبان، چاك كرد و بيهوش بر زمين افتاد. امام(ع) برخاسته آب به روى خواهر پاشيد و به او گفت: «خواهرم، از خدا پروا كن و به تسلّى بخشىِ او، خاطر آسوده­دار. بدان كه زمينيان، می­ميرند و آسمانيان، باقى نمی­مانند و هر چيزى، از ميان می­رود، جز ذات خدا كه با قدرتش، زمين را آفريده است، و مردم را برمی­انگيزد تا همه، باز گردند و اوست يگانه و يكتاى بى‏همتا. جد و پدر و مادر و برادرم همگی بهتر از من بود (و همه از اين دنيا رفتند) و سرمشق من و آنان و هر مسلمانى، پيامبر خدا(ص) است.» امام(ع) خواهرش را با اين سخنان و مانند آن دلدارى داد و به او فرمود: «خواهرجان تو را قسم مي­دهم كه در عزایم، گريبان چاك ندهی و صورت نخراشی و چون به شهادت رسیدم، ناله و فغان نكنی.» پس از اینکه عمه ام آرام گرفت پدرم، او را نزدیک من آورد و در كنارم نشاند و آنگاه به نزد ياران خويش رفت...» به فرمان امام(ع)، اصحاب و یاران در اطراف اردوگاه حضرت(ع)، گودالى شبيه خندق حفر کردند و به دستور ايشان، پر از هيزم و خار و خاشاک کردند. امام(ع) به یارانش دستور دادند به محض حمله دشمن، آن چوب ها و نی ها را آتش بزنند تا در زمان اشتغال به جنگ، آتش مانع حمله دشمن از پشت سر و دست­اندازی به حرم اهل بیت(ع) شود. این تدبیر در روز عاشورا برای اصحاب امام(ع) بسیار سودمند بود. حضرت(ع) همچنین به اصحاب دستور دادند که چادرهایشان را به هم نزدیک و طنابهای خیمه ها را در هم داخل کنند و آنها را چنان نصب كنند که خود در میان چادرها باشند و با دشمن از یک سو رو در رو گردند به طوری که چادرها پشت سر و در راست و چپ­شان واقع باشد و جز سمتی که دشمن از آنجا می آید همه طرف بسته باشد. به «محمد بن بشیر حضرمی» یکی از یاران امام حسین علیه‌السلام خبر دادند که فرزندت در سرحدّ ری اسیر شده است. او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو می‌کنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم. امام حسین علیه‌السلام چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش. محمد بن بشیر گفت: در حالی که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم. امام علیه‌السلام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباس‌ها را به فرزندت که همراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف کند. امام حسین علیه‌السلام در سخنرانی شب عاشورا خبر از شهادت یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی بشارت داد. در این مجلس «قاسم بن الحسن» به امام علیه‌السلام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد:ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرین‌تر است. امام علیه‌السلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنکه به رنج سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم عبداللّه (کودک شیرخوار) به شهادت خواهد رسید. قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمه‌ها هم حمله می‌کنند؟ امام علیه‌السلام به ماجرای شهادت عبداللّه اشاره نمودند که قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند. شب عاشورا حضرت عباس(ع) پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. زهیر نیز با او همراه شد.[۲] . لشكر امام حسین بعضی هاشان شب عاشورا با هم شوخی می‌كردند. بعضی هایشان هم نمازشب می‌خواندند. آدم از این چه می‌فهمد؟ شب عاشورا شب آخر عمرشان هم با هم می‌گویند و می‌خندند هم بعضی هایشان دارند نماز شب می‌خوانند این یعنی چه؟ خنده و شوخی با نماز شب چرا؟ چرا گروهی كه می‌دانند فردا شهیدمی شوند چرا یك عده می‌خندند چرا یك عده نماز شبی می‌خوانند؟ چرایش این است. وقتی خط خط امام شد وقتی راه راه امام حسین شد شوخی و نماز شبش دیگر فرقی ندارد.[حجت الاسلام قرائتی -درسهایی ازقرآن۱۰مهر۱۳۶۱] . یکی از آنها که ظاهر بریر است‌ ، با دیگری شوخی و مزاح می‌کرد ، دیگری به اوگفت امشب شب مزاح نیست‌ گفت اساسا من اهل مزاح نیستم ولی امشب شب مزاح است . وقتی که دیگران آمدند این توابین و مستغفرین را دیدند ، می‌دانید درباره‌شان چه گفتند ؟ پس از آنکه ازکنار خیمه‌های حسین گذشتند ، گفتند ( دشمن این حرف را می‌گوید ) : لهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد . مثل اینکه انسان از کنار کندوی زنبور عسل گذشته باشد . صدای زمزمه‌-وزوز- زنبورها چگونه بلند است ؟ این صدای زمزمه حسین و اصحابش به ذکر و دعا و نماز و استغفار اینگونه بلند بود. [شهیدمطهری-گفتارهای معنوی]. در برخی از گزارشات تاریخی، از شادی و سرزندگی زاید­ الوصف برخی از یاران امام(ع)، در شب عاشورا سخن به میان آمده است. نقل شده در این شب، حبیب بن مظاهر بسیار شادمان و خرسند بود از این­رو بسیار بذله­ گو و شوخ طبع شده، با اصحاب و یاران امام(ع) شوخی می­کرد. «یزید بن حصین» به او خرده گرفت و گفت: «ای برادر! الآن چه وقت شوخی است؟» حبیب گفت: «کجا از این جا برای شادمانی سزاوارتر است؟ در حالی که تنها فاصله ما با حورالعین، حمله این قوم بر ماست تا که شمشیرها را از نیام برکشند.» [خبرگزاری مهر] . حضرت علي‏اكبر علیه السلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام علیه السلام از شریعه فرات آب آوردند. امام علیه السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل كنید و وضو بگیرید كه این آخرین توشه شماست. حضرت سیدالشهداء علیه السّلام فرمان داد كه خیمه بر پا نمودند و امر فرمود كه كاسه بزرگی كه عرب آن را (جفنه) می گویند، پر از مُشك فراوان و نوره كردند. پس آن جناب داخل آن خیمه گردید از برای آنكه نوره بكشد. شوخی و شادمانی اصحاب در شب عاشورا چنین روایت است كه بُریر بن خُضَیر همدانی و عبدالرّحمن بن عبد ربّه انصاری بر در همان خیمه ایستاده بودند تا آنكه بعد از امام حسین علیه السّلام ، آنها نیز نظافت نمایند.در آن حال (بریر) با عبدالرحمن شوخی می نمود و او را به خنده می آورد. عبد الرحمن به او گفت : ای بریر! این ساعت ، وقت خندیدن و بیهوده گویی نیست ، در این حالت چگونه می خندی ؟! بریر گفت : كسان من همه می دانند كه من نه در هنگام جوانی و نه در حال پیری ، سخنان باطل و بیهوده را دوست نداشتم و این شوخی من از جهت اظهار خرّمی و بشارت است به آنچه كه به سوی آن خواهیم رفت ؛ به خدا سوگند، نیست مگر آنكه یك ساعت به شمشیرهای خویش با این قوم به كار جنگ كوشش بیاوریم و بعد از آن با حور العین هم آغوش خواهیم بود.[باشگاه خبرنگاران جوان] . به گزارش برخی منابع، در این شب، بریر بن خضیر از امام(ع) اجازه خواست تا نزد عمر بن سعد برود و او را موعظه کند. امام(ع) پذیرفت. بریر نزد عمر بن سعد رفت و به چادرش وارد شد و بدون آن که سلام کند، نشست. عمر خشمگین شد و گفت: «ای برادر همدانی، چه چیز تو را از سلام کردن بر من باز داشت؟ آیا مسلمان نیستم و خدا و رسولش را نمی‌شناسم و به حق گواهی نمی‌دهم؟» بریر گفت: «اگر آن طور که تو می‌گویی خدا و پیغمبرشناس بودی، عازم کشتن خاندان پیامبر(ص) نمی‌گشتی، وانگهی این فرات زلال است که امواجش مانند شکم مار درهم می‌پیچد و حیوانات عراق از آن می‌نوشند؛ اما حسین بن علی(ع) -و برادران و زنان و خاندانش- از تشنگی می‌میرند. تو آنان را از نوشیدن آب فرات مانع گشته‌ای و فکر می‌کنی که خدا و رسول(ص) او را می‌شناسی؟» عمر سعد اندکی سر به زیر انداخت و آنگاه سرش را بلند کرد و گفت: «ای بریر به خدا قسم یقین دارم که هر کس با آنان بجنگد و حق‌شان را غصب کند ناگزیر در آتش است؛ ولی‌ای بریر آیا از من می‌خواهی که ولایت ری را واگذارم که به دیگری برسد؟ به خدا سوگند نفس من چنین چیزی را نمی‌پذیرد.» آن‌گاه گفت: «عبیدالله به جای قوم خویش مرا به اجرای نقشه‌ای فرا خواند که اینک در پی انجام آنم. به خدا سوگند، می‌دانم و سرگردانم و میان دو خطر خویش اندیشناکم: آیا ملک ری را رها کنم، در حالی که آرزوی من است، یا آن که گناه قتل حسین(ع) را به گردن گیرم؟ در کشتن حسین(ع) آتشی است که جلوگیری از آن ممکن نیست و ملک ری نیز نور چشم من است.» پس بریر نزد امام(ع) بازگشت و گفت: «ای فرزند رسول خدا(ص) عمر بن سعد در برابر ملک ری به کشتن تو رضایت داده است.»[۳] . در نیمه‌های شب عاشورا، امام حسین(ع)، برای بررسی تپه‌ها و گردنه‌های اطراف، تنها از خیمه خارج شد؛ نافع بن هلال متوجه شد و آهسته به دنبال ایشان به راه افتاد. امام(ع) متوجه حضور نافع شد و پرسید: «چرا از خیمه بیرون آمدی؟» نافع گفت: «ای فرزند رسول خدا(ص)! خروج شما از خیمه‌گاه به طرف این سپاه طغیانگر، مرا به وحشت انداخته است.» امام(ع) فرمود: «من از خیمه بیرون آمدم تا پیش از حمله فردا، از این پستی و بلندی‌ها بازدید کنم.» پس از انجام بازرسی، حضرت(ع) در راه بازگشت به نافع فرمود: «آیا نمی‌خواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدم‌های امام(ع) انداخته، گفت: «شمشیری دارم که به هزار درهم می‌ارزد و اسبی دارم که به همین اندازه می‌ارزد، پس به آن خدایی که به حضور در رکاب شما، بر من منت نهاد سوگند، تا هنگامی که شمشیرم به کار آید هرگز از شما جدا نمی‌شوم.»[۴] . پس از آن گفتگو امام(ع) به اردوگاه برگشت و وارد خیمه خواهرش زینب(س) شد. نافع بن هلال در بیرون خیمه منتظر امام(ع) نشسته بود که شنید حضرت زینب(س) به امام(ع) عرض کرد: «آیا شما یارانتان را آزموده‌اید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند.» امام(ع) در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند، این‌ها را امتحان کرده‌ام و آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کرده‌اند، به گونه‌ای که مرگ را به گوشه چشمان‌شان می‌نگرند و به مرگ در راه من همچون شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.» . نافع هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین(ع) نگران وفاداری و استقامت اصحاب هستند، نزد حبیب بن مظاهر رفته و با مشورت او، تصمیم گرفتند با همراهی بقیه اصحاب به امام(ع) و اهل بیت ایشان اطمینان دهند که تا آخرین قطره خون از ایشان دفاع خواهند کرد.[۵] . حبیب بن مظاهر یاران امام(ع) را ندا داد تا جمع شوند. سپس به بنی‌هاشم گفت: به خیمه‌های خویش باز گردند؛ بعد رو به اصحاب کرد و آنچه را از نافع شنیده بود، بازگو کرد. همگی گفتند: «به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر منتظر فرمان حسین(ع) نبودیم، اکنون با شتاب بر آنان حمله می‌کردیم تا جان خویش را پاک و چشم را روشن سازیم». حبیب به همراه اصحاب با شمشیرهای کشیده و یک صدا به نزدیک حرم اهل بیت(ع) رفتند و گفتند: «ای حریم رسول خدا(ص)! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا این که گردن بدخواهان شما را بزند. این نیزه‌های پسران شماست، سوگند یاد کرده‌اند که آن را تنها در سینه کسانی که از دعوتتان سر بر تافته‌اند فرو برند.»[۶] . عصر تاسوعا عمر بن سعد به لشکریان خود فرمان حمله داد. وقتی امام(ع) از نیت دشمن آگاه شد، به برادرش عباس فرمود: «اگر می‌توانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خدا می‌داند که من نماز و تلاوت قرآن را بسیار دوست می‌دارم.»[۷] . در منابع نقل شده است که امام و یارانش در طول آن شب به نماز و دعا و استغفار مشغول بودند.[۸]

مکن ای صبح طلوع بخشی از یک شعر است که شب عاشورا در مجالس سوگواری ایران به صورت دو دمه خوانده می‌شود. شاعر این شعر محمود بهجت (پدر آیت‌الله بهجت) است. از این شعر تنها دو بیتش مشهور شده است. ادامه‌های متفاوتی پس از این مصرع یافت شده که روشن نیست کدام اصل شعر بوده است. برخی از این شعرها به همراه دیگر اشعار محمود بهجت در کتابی به نام مکن ای صبح طلوع منتشر شده است. شاعر این شعر، محمود بهجت فومنی پدر محمدتقی بهجت ـ از مراجع تقلید ـ است. وی در ۱۲۸۵ق در فومن متولد شد و در هشت سالگی، پدر را از دست داد. محمود پس از تحصیل در مکتب‌خانه همراه برادرش در نانوایی پدر مشغول کار شد. او دارای ذوق ادبی و خط خوشی بود و با دختری به نام مرضیه ازدواج کرد که حاصل آن، ۴ پسر و یک دختر بود. آخرین فرزندشان محمدتقی بود که اندکی پس از تولد او، مادر در ۲۸ سالگی از دنیا رفت. محمود بهجت به کربلایی محمود شهرت داشت. زمان او همزمان با قیام میرزا کوچک خان جنگلی بود و حاکم فومن که از سوی میرزا منصوب شده بود، اختلافات میان مردم و سربازان میرزا را به او رجوع می‌داد و به حکمش احترام می‌گذاشت. محمود بهجت در ۲۸ صفر ۱۳۲۵ش درگذشت.[۱] . مکن ای صبح طلوع دو دمه‌ای مشهور است که در مجالس سوگواری در شب عاشورا خوانده می‌شود. این دو دمه شامل دو مصرع و یک زائده پس از مصرع دوم و نوعی قالب نو در مستزاد است. سینه‌زنان به دو دسته تقسیم می‌شوند و یک دسته دو مصرع اول را می‌خواند و دسته دیگر مکن ای صبح طلوع را تکرار می‌کند. امشبی را شه دین در حرمش مهمان است - عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع . در دو مصرع، تضادی میان امشب و فردا دیده می‌شود. واژگان شاه، حرم و میهمانی نیز در تضاد با تصویر بدنِ افتاده بر زمین و زیر سم اسبان است. پس از نمایش دو تصویر از آرامش امشب و دهشتناکی عصر فردا، گوینده فریاد می‌کند: «مکن ای صبح طلوع». شاعر این دودمه تا سالیان اخیر ناشناخته بود. پس از مجلس روضه‌ای محمدتقی بهجت به مداح می‌گوید: «شعر مکن ای صبح طلوع از سروده‌های مرحوم ابوی است».[۲] در دفتر شعری که از محمود بهجت به جا مانده بود، این شعر نبود. در جستجو در کتاب‌های مختلف اشعاری یافت شد که ابتدای آن یکسان بود، اما ادامه‌ای متفاوت داشت.[۳] مشخص نیست این ادامه‌ها اصل شعر باشد یا شاعران دیگری آن بیت را ادامه داده باشند. [۴]

در کتاب مفاتیح الجنان اعمالی برای این شب ذکر شده است از جمله: احیای این شب: در روایتی از رسول خدا‌(ص) آمده است هر کس این شب را احیا بدارد، گویا عبادت همه فرشتگان را انجام داده است. صد رکعت نماز، در هر رکعت بعد از حمد، سه بار سوره اخلاص خوانده شود و پس از پایان صد رکعت، هفتاد بار بگوید: «سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَرُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاَّ بِاللّهِ الْعَلِی الْعَظِیمِ» چهار رکعت در آخر شب، در هر رکعت بعد از حمد، ده بار آیة الکرسی، ده بار سوره توحید، ده بار سوره فلق و ده بار سوره ناس خوانده شود و پس از پایان، صد مرتبه سوره توحید را بخواند.[۱۰]

شعر-شام عاشوراست شامِ امتحان - مکن ای صبح طلوع - شب عاشورا - آوینی - وقایع شب عاشورا در خیام حسینی | آستان قدس حسینی - متن روضه شب عاشورا (شب دهم محرم) | ستاره - روضه شب دهم محرم (شب عاشورا) ــ ذکر مصائب امام حسین (ع) - شب عاشورا - ويکی شيعه - متن روضه شب عاشورا ـ متن روضه شهادت امام حسین - متن روضه امام حسین علیه السلام(شب عاشورا)- سید مهدی میرداماد - مجموعه شب عاشورا - پایگاه جامع مداحی حاج میثم مطیعی - روضه های مکتوب دهه اول محرم - چهار حادثه مهم شب عاشورا - سخنان امام حسین در شب عاشورا - ویکی فقه - وقایع عصرتاسوعای محرم سال 61 هجری در دشت بلا کربلا - سخنان امام حسین در شب عاشورا - گفتگوهای شب عاشورا - وقایع شب عاشورا - شب عاشورا - یاران امام (ع) - برداشتنِ بیعت - وفای اصحاب - شوخی ومزاح های اصحاب امام حسین درشب عاشورا - گفتگوهای امام حسین (ع) با اصحاب درشب عاشورا - چهار حادثه مهم شب عاشورا

اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های ده شب اول محرم

روضه های محرم تا اربعین - روضه های دهه اول محرم


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱ | 16:59 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

عاشوراي حسيني و شهادت "امام حسين"(ع) به همراه ياران وفادارش در صحراي كربلا توسط سپاه يزيد(10محرح61ق)

عاشوراي حسيني و شهادت امام حسين(ع) پس از حركت به سوي كوفه، با پيمان‏شكني مردم آن سامان مواجه گرديد. سپاهيان يزيد كه به دستور عبيداللَّه بن زياد و به فرماندهي عمر بن سعد وارد صحراي كربلا شده بودند، مانع از رفتن امام از آن مكان گرديدند. سرانجام در دهم محرم سال 61 هجري دستان خود را به خون پاك فرزند رسول(ص) آغشته ساخته و يارانش را به شهادت رساندند. امام حسين(ع) در هنگام شهادت 57 سال داشتند و يازده سال از امامت ايشان گذشته بود. امام حسين(ع) از روز نخست از مدينه با شعار امر به معروف و نهي از منكر حركت كرد. از اين ديدگاه، منطق امام حسين(ع) منطق اعتراض و تهاجم بر حكومت ضد اسلامي بود، منطق او اين بود كه چون جهان اسلام را منكرات و فساد و آلودگي فراگرفته و حكومت وقت به صورت سرچشمه‏ي فساد درآمده است، او به حكم مسؤوليت شرعي و وظيفه‏ي الهي خود، بايد قيام كند.

فرارسیدن تاسوعا و عاشورای حسینی بر عموم شیعیان تسلیت ...

عاشورا چه روزی است و داستان کامل وقایع روز عاشورا همراه با ...

واقعه کربلا (روز عاشورا)-ویژه نامه امام حسین علیه السلام - ...

عکس های زیبا مخصوص محرم و عاشورای حسینی - پارس ناز

واقعه عاشورا چیست؟ جزئیات واقعه کربلا به زبان ساده و ...

روایتگران واقعه عاشورا چه کسانی بودند؟ - مشرق نیوز

ساعت به ساعت روز عاشورا چگونه گذشت؟ - العالم

روز عاشورا چه روزی است؟ - باشگاه خبرنگاران

مهمترین وقایع روز عاشورا - مشرق نیوز

عاشورا چه روزی است ؟ | آسمونی

تاسوعا و عاشورای حسینی - ایسنا

نبرد کربلا - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

عاشورا - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

عاشورا چه روزی است؟ - تبیان

خلاصه واقعه عاشورا | ستاره

واقعه کربلا - ويکی شيعه


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، وقایع تاریخی ماههای قمری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱ | 16:56 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

هلاكت "عبيداللَّه بن زياد" توسط سپاهيان مختار (10محرم67 ق)

هلاكت "عبيداللَّه بن زياد" توسط سپاهيان مختار (67 ق) در روز عاشوراي سال 67 قمري، شش سال پس از واقعه‏ي كربلا، درست همان روزي كه سپاهيان يزيد به فرمان عبيداللَّه بن زياد فاجعه‏ي خونين كربلا را به وجود آورده و امام حسين(ع) و يارانش را مظلومانه به شهادت رسانده بودند، لشكريان عبدالملك بن مروان به فرماندهي عبيداللَّه بن زياد و لشكريان مختار بن ابي‏عبيده ثقفي به فرماندهي ابراهيم بن‏مالك اشتر در ساحل "نهر خاذر" در چهارفرسخي شهر "موصل" با هم به نبرد پرداختند و از طرفين تعداد بي‏شماري كشته شدند. سرانجام لشكريان شام با از دست دادن هفتاد هزارتن، رو به هزيمت نهاد و طعم تلخ شكست را پذيرا شدند. مهم‏ترين حادثه‏ي اين نبرد، كشته شدن عبيداللَّه بن زياد (فرمانده لشكريان شام) به دست ابراهيم بن مالك اشتر بود كه با يك ضربت شمشير، از كمر به دو نيم شد و به هلاكت رسيد. در اين جنگ همچنين شمربن ذي الجوشن نيز کشته شد.

ماجرای هلاکت عبیدالله بن زیاد و چرخش مار در بینی و سر او - ...

عاقبت عبیدالله‌بن‌زیاد چه شد؟/ وقتی امام سجاد(ع) شاد شدند - ...

نگاهی به زندگی عبیدالله بن زیاد بن ابیه، سردار مشهور امویان - ...

هلاکت عبیدالله بن زیاد توسط ابراهیم بن مالک اشتر - انتخاب

عبیدالله بن زیاد چگونه کشته شد؟ | خبرگزاری بین المللی ...

شخصیت شناسی عبیدالله بن زیاد - کرب و بلا- سایت ...

هلاکت عبیدالله بن زیاد توسط ابراهیم بن مالک اشتر - ...

واقعیت تاریخی مرگ ابن زیاد چه بود؟ - انتخاب

عبیدالله بن زیاد - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

مرجانه کیست؟عبیدالله”ابن زیاد”کیست؟

زیاد بن ابیه - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

عبیدالله بن زیاد - ويکی شيعه

عبیداللّه بن زیاد - ویکی فقه



ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱ | 16:55 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری ( 10 محرم 1444 )

عاشوراي حسيني و شهادت

عاشوراي حسيني و شهادت "امام حسين"(ع) به همراه ياران وفادارش در صحراي كربلا توسط سپاه يزيد(61ق)

امام حسين(ع) پس از حركت به سوي كوفه، با پيمان‏شكني مردم آن سامان مواجه گرديد. سپاهيان يزيد كه به دستور عبيداللَّه بن زياد و به فرماندهي عمر بن سعد وارد صحراي كربلا شده بودند، مانع از رفتن امام از آن مكان گرديدند. سرانجام در دهم محرم سال 61 هجري دستان خود را به خون پاك فرزند رسول(ص) ...

دور اندیشی و تدبیر امام حسین (ع) در شب عاشورا

دور اندیشی و تدبیر امام حسین (ع) در شب عاشورا

امام حسین علیه‌السلام پس از اطمینان از عدم حمله دشمن در عصر روز نهم محرم و در شب عاشورا، فرصتی یافت تا با یارانش به گفتگو پرداخته و امور سپاه را تنظیم و به عبادت و تهجد خود بپردازد و برای روز بعد، خود را از هر جهت آماده نماید. در این جا وقایع شب عاشورا را فهرست‌وار به استحضار می‌رسانیم: 1- ...

عاشورا واقعه جانگداز کربلا

عاشورا واقعه جانگداز کربلا

روز عاشورا، پُرآوازه‌ترین روز سال و خاطره‌آمیزترین روز تاریخ بشری است. در این روز بزرگ پایمردی، فداکاری و سربلندی گروه اندکی از انسان‌های به خدا پیوسته در برابر خیل عظیم و کثیر دشمنان و جنایت‌پیشه‌گان به نمایش درآمد. این روز، روز فداکاری امام حسین علیه‌السلام و یاران باوفای وی می‌باشد ...

جنایات سپاه عمر بن سعد در عصر عاشورا

جنایات سپاه عمر بن سعد در عصر عاشورا

پس از شهادت جانسوز ابا عبدالله الحسین علیه‌السلام و هفتاد و دو تن از یاران فداکار وی در صبح و عصر عاشورا، دشمنان اهل بیت علیهم‌السلام جنایت‌های دیگری در عصر عاشورا مرتکب گردیدند که به طور اختصار به آن‌ها اشاره می‌کنیم: غارت خیمه‌های حسینی سپاهیان عمر بن سعد، به ویژه جنایتکاران ...

وفات بشر حافی

وفات بشر حافی

ابونصر، بشر بن حارث بن عبدالرحمن بن عطاء بن هلال، معروف به "بشر حافی"، از بزرگان و پیشوایان صوفیه در عصر خود بود. وی در سال 150 یا 152 قمری در روستای "مابرسام" از توابع مرو (واقع در کشور فعلی ترکمنستان) دیده به جهان گشود و به خاطر استعداد درخشان و نوآوری‌های علمی و اداری، جذب دستگاه ...

انفجار بمب در حرم امام‏ رضا(ع) در عاشوراي حسيني توسط منافقين (1415 ق)

انفجار بمب در حرم امام‏ رضا(ع) در عاشوراي حسيني توسط منافقين (1415 ق)

در بعداز ظهر عاشوراي سال 1415 ق برابر با 30 خرداد1373 ش، در حالي كه مردم عزادار، در اوج برگزاري مراسم بزرگداشت قيام تاريخي امام حسين(ع) بودند، بمبي در داخل حرم مطهر و نزديك مرقد منور حضرت ثامن الحجج امام رضا(ع) منفجر شد و عاشوراي حرم رضوي در مشهد مقدس رقم خورد. در پي اين انفجار، ده‏ها ...

هلاكت

هلاكت "عبيداللَّه بن زياد" توسط سپاهيان مختار (67 ق)

در روز عاشوراي سال 67 قمري، شش سال پس از واقعه‏ي كربلا، درست همان روزي كه سپاهيان يزيد به فرمان عبيداللَّه بن زياد فاجعه‏ي خونين كربلا را به وجود آورده و امام حسين(ع) و يارانش را مظلومانه به شهادت رسانده بودند، لشكريان عبدالملك بن مروان به فرماندهي عبيداللَّه بن زياد و لشكريان مختار ...

شهادت عالمِ مبارز

شهادت عالمِ مبارز "ميرزا علي ‏ثقة الاسلام ‏تبريزي" توسط عوامل ‏روس در تبريز (1330 ق)

ميرزا علي ثقةالاسلام تبريزي فرزند ميرزا موسي، در سال 1377 قمري در خانواده‏ي علم و ديانت ديده به جهان گشود. در ايران و عتبات عاليات و در حوزه‏ي درس اساتيد بزرگي چون فاضل اردكاني، شيخ زين‏العابدين مازندراني و شيخ علي يزدي كسب فيض نمود. در سال 1308 قمري به تبريز مراجعت نموده و به تدريس ...

اخراج آدم و حوا از بهشت

اخراج آدم و حوا از بهشت

خداوند متعال آدم و حوّا را در بهشت جاى داد و فرمود: از میوه‌ها استفاده کنید، فقط به یک درخت (گندم یا انجیر یا انگور یا درختى که حامل این میوه‌ها بود) نزدیک نشوید یعنى از آن نخورید. شیطان لعین با وسوسه حوّا، آدم را فریب داد و موجب شد تا آن‌ها از آن درخت بخورند. مطابق با دهم محرم بود ...

خروج حضرت نوح (ع) از کشتى

خروج حضرت نوح (ع) از کشتى

حضرت نوح علیه‌السلام در اول رجب به کشتى سه طبقه‌اى سوار شد که طول آن هزار ذرع و عرض آن چهارصد ذرع و بلندى آن چهل ذرع بود. ساخت آن کشتى چهل سال طول کشیده بود و در یک طبقه آن حیوانات وحشى و در طبقه دیگر حیوانات اهلى و در طبقه دیگر آن حضرت نوح علیه‌السلام و مؤمنین قرار داشتند. آن‌ها ...

ملاقات حضرت یعقوب (ع) با حضرت یوسف (ع)

ملاقات حضرت یعقوب (ع) با حضرت یوسف (ع)

پس از این که یوسف علیه‌السلام به مقام عزیزى مصر رسید و برادرانش براى خرید گندم نزد وى آمدند، یوسف علیه‌السلام بنیامین را در مصر نگه داشت. برادرانش به کنعان رفته و پدرشان را از این موضوع باخبر کردند. یعقوب علیه‌السلام نامه‌اى به عزیز مصر نوشت و به پسرانش داد تا آن را به مصر بیاورند. ...

وفات ام سلمه

وفات ام سلمه

اُم‌سلمه در سال چهارم هجرى قمرى با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ازدوج نمود و در دهم محرم سال 62 یا 63 هجرى قمرى از دنیا رحلت فرمود. نام او هند، پدرش ابى‌اُمیه و مادرش عاتکه دختر عبدالمطلب بود. اُم‌سلمه فضایلى دارد که او را از دیگر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله به جز خدیجه ...

آغاز غزوه ذات الرقاع

آغاز غزوه ذات الرقاع

به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خبر داده شد که جنگجویان دو تیره "بنی‌محارب" و "بنی‌ثعلبه" از قبیله غطفان در سرزمین نجد (از بخش‌های مرکزی جزیرة العرب) با گردآوری نیرو و تهیه تجهیزات و امکانات لازم، آماده یورش به سوی مدینه منوره و جنگ با مسلمانان شده‌اند. پیامبر صلی الله علیه ...

وقوع سریه قرطاء

وقوع سریه قرطاء

قرطاء، نام تیره‌ای از قبیله "بنیبکر بن کلاب" بود که نسبت به مسلمانان مدینه و شخص پیامبر صلی الله علیه و آله سر ستیز داشته و همیشه با آنان دشمنی میکردند و مخالفان و دشمنان اسلام را تقویت و همراهی می‌نمودند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای خاموش کردن فتنه قرطاء و زمین‌گیر کردن ...

وفات بشر حافی

وفات بشر حافی

ابونصر، بشر بن حارث بن عبدالرحمن بن عطاء بن هلال، معروف به "بشر حافی"، از بزرگان و پیشوایان صوفیه در عصر خود بود. وی در سال 150 یا 152 قمری در روستای "مابرسام" از توابع مرو (واقع در کشور فعلی ترکمنستان) دیده به جهان گشود و به خاطر استعداد درخشان و نوآوری‌های علمی و اداری، جذب دستگاه ...


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع تاریخی ماههای قمری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱ | 16:52 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی ( 16 مرداد 1401 )

درگذشت عالم نيكوكار آيت ‏اللَّه

درگذشت عالم نيكوكار آيت ‏اللَّه "سيدرضا فيروزآبادي" در ري (1344 ش)

آيت ‏اللَّه سيدرضابن‏سيدهاشم فيروزآبادي در حدود سال 1251 ش در فيروزآباد از نواحي اطراف شهر ري در خانواده‏اي كشاورز به دنيا آمد. وي پس از گذراندن مقدمات علوم در تهران، راهي نجف اشرف شد و از محضر استاداني همچون آخوند خراساني و ميرزا حسين خليلي تهراني و در كربلا از درس آيت‏اللَّه سيد ...

تشكيل جهاد دانشگاهي به فرمان

تشكيل جهاد دانشگاهي به فرمان "امام خميني"(ره) (1359 ش)

پس از پيروزي انقلاب اسلامي، فضاي جامعه از فرهنگ طاغوتي پاك نشده بود و مظاهر آن در همه جا به چشم مي‏خورد. همچنين عوامل فعال طاغوتي در دانشگاه‏ها مانع اشاعه فرهنگ اسلامي بودند. در نتيجه دانشجويان در برابر اين مسأله، به مقابله برخاستند و دانشگاه‏ها تعطيل شد. حضرت امام با تأييد اين حركت، ...

شهادت شهید محمود غلامی  (1339ش)

شهادت شهید محمود غلامی (1339ش)

شهید محمود غلامی در تاریخ چهاردهم اسفندماه سال ۱۳۳۹ش در روستای دشت مزار از منطقه دماوند در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود. محمود، دوران تحصیلات خود را با موفقیت پشت‌ سر گذاشت. غلامی دارای اخلاق و رفتاری نیکو و پسندیده بود و نسبت به انجام فرائض دینی بسیار مقید و حساس بود. وی در ...

درگذشت پرویز شاهین‌خو بازیگر پیشکسوت تئاتر، سینما و تلویزیون (1395 ش)

درگذشت پرویز شاهین‌خو بازیگر پیشکسوت تئاتر، سینما و تلویزیون (1395 ش)

شاهین خو در سال 1294 در تهران متولد شد و اولین حضورش در صحنه را در سال 1312 در گروه تئاتر خیرخواه تجربه کرد. او در سال 1314 در کلاس سینمایی «اوگانیاس» شرکت کرد که موجب شد در دو فیلم به نامهای «آبی و رابی» و «حاجی آقا آکتور سینما» همکاری کند. وی در سال 1317 وارد هنرستان هنرپیشگی ...


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع تاریخی ماههای شمسی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱ | 16:50 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی ( 7 آگوست 2022 )

درگذشت

درگذشت "آنتوني فانْ ديكْ" نقاش معروف بلژيكي (1641م)

آنتوني فان ديك، نقاش معروف بلژيكي در 23 نوامبر 1599م بلژيك به دنيا آمد. وي از سال‏هاي اوليه عمر، نقاشي را زير نظر استادان هنرپرور زمان آموخت و همين كه به حد رشد رسيد، خود، در نقاشي يك استاد مسلم شد. فان ديك پس از آن مدتي در ايتاليا زندگي كرد و از آثار نقاشان ونيزي بهره برد. دوره ايتاليايى ...

فاجعه آتشفشان كوه

فاجعه آتشفشان كوه "په ‏له" در "جزيره مارتينيك" و مرگ چهل‏هزار نفر (1902م)

جزيره مارتينيك يكي از جزاير كوچك واقع در اقيانوس اطلس است كه 1100 كيلومتر مربع وسعت و نيم ميليون نفر جمعيت دارد. با فعال شدن كوه آتشفشان معروف "په له" در اين جزيره در هفتم اوت سال 1902م، شهرسن پيِر با بيش از 300 هزار سكنه، زير آتش و لايه غبار پوشانده شد و چهل هزار نفر را به كشتن داد.

تولد

تولد "فرانچِسْكو پِتْرارْكْ" شاعر و اديب برجسته ايتاليايي (1304م)

فرانچسكو پِتْرارْكْ، اديب معروف ايتاليايى در هفتم اوت 1304م، در اين كشور به دنيا آمد. وي در ابتدا در رشته حقوق تحصيل كرد اما دنباله آن را نگرفت و همه وقت خود را به ادبيات مصروف داشت. مدتي نگذشت كه به سبب هوش سرشار، فرهنگ وسيع، دانستن آداب و ظرافت در رفتار، توجه مقامات حكومتي و مذهبي ...

درگذشت

درگذشت "رابيندرانات تاگور" فيلسوف، نويسنده و شاعر هندي (1941م)

رابيندرانات تاگور، فيلسوف و اديب شهير هندي در 6 مه سال 1861م در خانواده‏اي برهمايى در كلكته هندوستان به دنيا آمد. پدربزرگش مروج آيين برهمايى و پدرش مردي دانشمند بود. وي از كودكي شعر مي‏سرود به طوري كه در چهارده سالگي نخستين شعر خود را در جشن ملي - فرهنگي بنگالي‏ها خواند. تاگور در ...

روز ملي و استقلال

روز ملي و استقلال "ساحل عاج" از استعمار فرانسه (1960م)

كشور جمهوري ساحل عاج با 322/463 كيلومتر مربع مساحت در غرب قاره افريقا، در كنار خليج گينه و در همسايگي كشورهاي ليبريا، مالي، بوركينافاسو و غنا واقع شده است. جمعيت آن در حدود 15 ميليون نفر مي‏باشد كه بيشتر آنها مسلمان و حدود 20% مسيحي مي‏باشند. پايتخت ساحل عاج "ياموسوكرو" و از شهرهاي ...

امضای قرارداد موستار میان مسلمانان و كروات‌ها  (1996م)

امضای قرارداد موستار میان مسلمانان و كروات‌ها (1996م)

اين توافق‌نامه براي پايان دادن به بحران‌ها در شهر موستار ميان كروات‌ها، مسلمانان و اتحاديه اروپا به امضا رسيد. طبق قرارداد موستار، نمايندگان اتحاديه اروپا شش ماه پس از امضاي اين قرارداد در شهر موستار حضور يافتند و به‌طور رسمي اداره آن را به عهده گرفتند و در اين توافق‌نامه هم‌چنين ...

درگذشت‌

درگذشت‌ " اليور هاردي‌ ، " کمدين‌ آمريکايي (1957م)

الیور هاردی (به انگلیسی: Oliver Hardy) با نام اصلی نورویل هاردی (به انگلیسی: Norvell Hardy) (۱۸ ژانویه ۱۸۹۲ - ۷ اوت ۱۹۵۷) هنرپیشه کمدی سینمای آمریکا است. وی همراه استن لورل گروه دو نفره تشکیل دادند که به مدت سی سال فیلم‌های کمدی بسیاری را تولید کردند.

درگذشت ادوارد شواردنادزه ، ییس جمهوری پیشین گرجستان و وزیر امور خارجه اسبق اتحاد جماهیر شوروی (2014 م)

درگذشت ادوارد شواردنادزه ، ییس جمهوری پیشین گرجستان و وزیر امور خارجه اسبق اتحاد جماهیر شوروی (2014 م)

ادوارد شواردنادزه ۲۵ ژانویه ۱۹۲۸ میلادی در روستای ماماتی در منطقه لانچ خوتی شوروی سابق به دنیا آمد. در سال ۱۹۵۱ میلادی از مدرسه کمیته مرکزی حزب کمونیست جمهوری سوسیالیست گرجستان فارغ التحصیل شد. در سال ۱۹۵۹ میلادی وی مدرک تخصصی در رشته تاریخ را از موسسه کوتایسی دریافت کرد. وی طی ...


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع تاریخی ماههای میلادی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱ | 16:33 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

توعبّاسی که با دشمن عبوسی

توعبّاسی که با دشمن عبوسی - ولی بهرِ حسینت دست بوسی

توشیرِ شرزه ای در جنگهائی - تو دادی دوست از دشمن رهائی

توبعد از حیدری بحرِ شجاعت - تو در صفین نشان دادی رشادت

به صفین بوده ای تو نو جوانی - که برپا کرده ای شوروفغانی

دوازده ساله بودی شیرمردی - که با دشمن نمودی تو نبردی

به مالک چونکه تو کردی نگاهی - زترس آمد به چشمانش سیاهی

لبانِ تشنه را تو یاد کردی - فرات از دشمنان آزاد کردی

تو یارانِ علی سیراب کردی - علی را سرخوش و شاداب کردی

تو راهِ عشق را پیمائی عبّاس - بدشت کربلا سقّائی عبّاس

ابو القربه توئی و هم سقائی - برادر را تو یارِ با وفائی

تو دیدی آب را و خنده کردی - نخوردی، آب را شرمنده کردی

لبانِ تشنه برگشتی تو از آب - که اطفالِ حرم گردند سیراب

توئی ماه بنی هاشم ابا الفضل - هم عبّاس و ابوالقاسم ابا الفضل

ابوفاضل فضیلت را تو بابا - عمودِ خیمه یِ فضل از تو برپا

توئی باب الحوائج بابِ حاجات - شبِ عاشور مشغولِ مناجات

شبِ عاشورکردی پاسداری - به دورِ خیمه ها با آه و زاری

ابا الفضل کاشف الکرب حسینی - نگاهی کن به یارانِ خمینی

به تاسوعا امانی برتو دادند - زِدنیا یک نشانی بر تو دادند

بگفتندت برو دنبالِ دنیا - به صحراها بکن یک خیمه برپا

رها کن زحمت و رنج و محن را - نکن بهرِ خود آماده کفن را

رها کن تو حسین و کربلا را - بکن دور از خودت رنج و بلا را

منم شمرو امانی بر تو دارم - زدنیا یک نشانی برتو دارم

امان نامه بگیر و در امان باش - برای خویش سلطانِ زمان بش

ولی عکس العمل را بین زِعبّاس - کنون خیرالعمل را بین زِعبّاس

جوابش شمر را بیچاره کرده - امان نامه گرفته پاره کرده

بگفت ای شمردون ای دشمنِ دین - منم بهرِحسین یک یارِ دیرین

کنم من بر حسین و دین خیانت؟ - زحق لعنت بتو هم بر امانت

منم ثابت کنون بر عهد و پیمان - شوی ای شمر از این کارت پشیمان

بلی ای باقری این کارِ عبّاس - بُوَد کاری بسی زیبا و حسّاس

سروده شده توسط حجة الاسلام سیدمحمدباقری پورتاسوعای سال 1398

يا ابوفاضل علمدار شه كرببلائي***پاسداري و اميري و سقا صاحب لوائي

ياور و يار حسيني حضرت عباس نامت***هم لقب باب الحوائج تو عزيز كبريائي

اي سقاي تشنه كامان تشنه آب فراتيم***كن نصيب ما تو زان آب فرات ايكه سقائي

حاجت ما را روا كن حاجت بسيار داريم***ما همه محتاج آن درگاه و تو حاجت روائي

مشكل بسيار داريم حل نما تو آن مشاكل***مشكل ما را تو بگشا ايكه تو مشكل گشائي

اي طبيب دردمندان درد ماها را دوا كن***ايكه خاك در گهت باشد به هر دردي دوائي

كاشف الكربي تو عن وجه الحسين يا كاشف الكرب***برطرف بنما گرفتاري بده بر ما صفائي

باقري بر درگه لطف تو از غم ايستاده***از كرم ياري كنش بنما نصيبش كربلائي

***

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

اندركنارعلقم**پشت حسين شده خم***بانازنين برادر**گويدچنين دمادم

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

كي اين ستم بماكرد**برماچنين جفاكرد***كي ازبدن بدينسان**دست توراجداكرد

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

كي پشت من شكسته**شدراه چاره بسته***دست توراجداكرد**دست مراهم بسته

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

شدروزماتم عباس**برمن دمادم عباس***برقلب من نشسته**غمهاي عالم عباس

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

بي ياروياورم من**هم بي برادرم من***اي باقري ببين كه**بي عون وجعفرم من

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱ | 17:22 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

روزِ تاسوعا یوم العبّاس است

روزِ تاسوعا یوم العبّاس است - روزِ مخصوصِ آن گلِ یاس است

روزِ ایثار و هم جوان مردی - امتحان آمد روزِ حسّاس است

با امان نامه آمده چون شمر - شمر دون شیطان یا که نسناس است

پشتِ پا زد او بر امان نامه - قل اعوذ از جنّ هم من النّاس است

وسوسه اینسان میکند شیطان - آری آن شیطان اُمّ وسواس است

نا امید از او گشته شمرِ دون - چون که بر دستش خنجر و داس است

خنجر و داسی زد به قلبِ شمر - بنگر از عبّاس این چه احساس است

شامِ عاشورا پاسدار است او - بهرِ او این شبِ نوبتِ پاس است

باقری این کار اوجِ ایثار است اوجِ ایثارِ آن گلِ یاس است

سروده حجة الاسلام باقری پور شام تاسوعا سال1398

امروزتاسوعابود

امروزتاسوعابود – دركربلاغوغابود - بركودكانِ تشنه لب - نوحه كنان زهرابود

پرپرزبی آبی بود - گلهای باغ مصطفی - ششماهه اصغرازعطش - شدناله اش اندرسما

ای باغبانِ تشنه لب - فكری برایِ آب كن - این بلبلانِ تشنه را - باجرعه ای سیراب كن

امّا نداردباغبان - راهی به آن آب روان - راهِ شریعه بسته شد - باحكم جلّاد زمان

عمروبن حجّاجِ لعین - مامورگشته برفرات - بهرحسین و یاوران - گشته حرام آب حیات

بستند برآل نبی - راه فرات وآب را - بشنوزخیمه نالۀ - آن اصغربی تاب را

گو یدسكینه باعمو - ازتشنگی وازعطش - آبی بیاوربهرما - كه شیرخواره كرده غش

سقّاكنارِعلقمه - خودتشنه لب گشته شهید - دستش جدافرقش دوتا - ازظلمِ یاران یزید

اصغردرآغوش پدر - تیری به حلقومش رسیدلب - تشنه لب آن شیرین زبان - دردست باباشدشهید

درعصرعاشوراحسین - اندرمیان قتلگاه - گفتاكمی آبم بده - ای شمردونِ روسیاه

امّانداداوجرعه ای - آب روان برآن امام - ای باقری شدتشنه لب - شاه شهیدان والسّلام

سروده باقری پور در کتاب مجموعه اشعار باقری

سقّايِ دشت كربلا اباالفضل***اي ياورِ دينِ خدا اباالفضل

ياری عزيزی فاطمه اباالفضل***از توعدو در واهمه اباالفضل

يابن علي شيرِ خدا اباالفضل***اي يارِ سبطِ مصطفي اباالفضل

عباس يا عباس يا اباالفضل***عباس يا عباس يا اباالفضل

عباسم و آب آورِ حسينم***در كربلا من ياورِ حسينم

اندر حرم طفلان در انتظارند***چشم انتظاري بهرِ آب دارند

باشد حسين از تشنگي چو بي تاب***لب تشنه ام امّا نمي خورم آب

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

يانفس من بعدالحسين هوني***و بعده لاكنت ان تكوني

هذالحسين شارب المنون***و تشربين الباردالمعين

هيهات ماهذا فعال ديني***و لافعال صادق اليقين

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

يك مشك آبي كرده ام مهيّا***كانرا رسانم من به آل طاها

اصغر ميانِ خيمه هست بي تاب***طفلان در انتظارِ جرعه اي آب

من ياورِ آن شاهِ راستينم***حتّي شوَد ببريده اين يمينم

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

و الله ان قطعتموايميني***انّي اُحامي ابدًا عن ديني

و عن امام الصادق اليقين***نجل النّبي الطاهرالامين

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

دست چپم گر از بدن جدا شد***دستم فدايِ دين مصطفا شد

اين آب را من ميبرم بدندان***در خيمه گه بهرِ لبان عطشان

يارب مراكن ياوري در اين راه***من يك تن و اين مردمانِ گمراه

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

يانفس لاتخشي من الكفّار***وابشري برحمة الجبّار

مع النّبي سيّدالمختار***قد قطعوا ببغيهم يساري

فاصلهم ياربّ حرّالنّار***انّي انا العبّاس والاباالفضل

چشمانِ من شد غرقه خون خدايا***شد پيكرِ من لاله گون خدايا

ياسيّدي اينك برس بدادم***چونكه زِ زين من برزمين فتادم

جان برادر يا اخا زِ احسان***يك لحظه بالينم بيا به ميدان

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

آمدحسين آندم كنارِ عباس***بيند كه پرپر گشته آن گلِ ياس

دستي نهاده بركمر همي گفت***جانِ اخا كي ازجفا ترا كُشت

پشتم شكسته بسته راهِ چاره***آيا شود بينم ترا دو باره

انّي اخاك يا اخا اباالفضل***انّي اخاك يا اخا اباالفضل

برخيز و بين اندر ميانِ صحرا***گشتم غريب و بي معين و تنها

يكسو زِ داغِ قاسم و هم اكبر***يكسو غمِ طفلانم اي برادر

اندر حرم طفلان در انتظارند***چشم انتظاري بهرِِ آب دارند

گويم چي با اهل حرم برادر***با اهلبيتِ محترم برادر

جويد اگر از من ترا سكينه***گويم چي پاسخ بهرِ آن حزينه

انّي اخاك يا اخا اباالفضل***انّي اخاك يا اخا اباالفضل

ميخواست تا عبّاس را زِ ميدان***حملش نمايد سويِ خيمه گاهان

اما چنان پرپر بُد آن گل ياس***ممكن نشد حمل جنابِ عباس

پشت حسين از اين جفا دوتا شد***چونكه زِِ عبّاس آن زمان جداشد

اي باقري بنگر كه شاهِ بطحا***بي ياور و آب آور است و تنها

عباس ياعباس يا اباالفضل***عباس ياعباس يا اباالفضل

برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱ | 17:21 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

برخی از عنایات و معجزات حضرت عباس علیه السلام

نذریهودی اصفهانی برای قمربنی هاشم علیه السلام

آقای‌ علی‌ میر خلف‌ زاده‌ در کتاب‌ کرامات‌ الحسینیة‌ (ص‌ 117 ـ 118) آورده‌ است‌: مداح‌ اهل‌ بیت ‌علیه‌السلام‌ آقای‌ امیرمحمّدی‌ برایم‌ نقل‌ فرمود: چند روز قبل‌،یک‌ نفر یهودی‌ در اصفهان‌ که‌ یک‌ کیسه نقره‌ از قبیل‌ گلدان‌ و سایر چیزهای‌ نقره قدیمی‌ و پُر ارزش‌داشته‌ وارد اتوبوس‌ خط‌ واحد می‌گردد و روی‌ یکی‌ از صندلیها می‌نشیند و کیسه‌ را هم‌ کنار پایش‌می‌گذارد و چون‌ راه‌ مقداری‌ طولانی‌ بوده‌ او را مقداری‌ خواب‌ می‌رباید. وقتی‌ چشم‌ باز می‌کند، مشاهده‌ می‌کند که‌ کیسه‌ اش‌ نیست‌. بر سر زنان‌، پیده‌ می‌شود و در ره‌ به‌ آقا قمربنی‌ هاشم‌علیه‌السلام‌ توسّل‌ پیدا می‌کند و یک‌ گوساله‌ نذر می‌نماید: ای‌ قمر بنی‌ هاشم‌، من‌ نمی‌دانم‌ تو کی‌ هستی‌، اما همین‌ را می‌دانم‌ تو کی‌ هستی‌، اما همین‌ رامی‌دانم‌ که‌ این‌ شیعه‌ها به‌ تو توسّل‌ می‌کنند و تو حوائج‌ آنها را می‌دهی‌، حالا از تو می‌خواهم‌ که‌مال‌ و داراییم‌ را به‌ من‌ برگردانی‌ و من‌ هم‌ همین‌ الا´ن‌ یک‌ گوساله‌ نذر تو می‌کنم‌». می ‌گفت‌ آمد درب‌ مغازة‌ قصابی‌، و پول‌ یک‌ گوساله‌ را به‌ او داد و گفت‌: این‌ گوساله‌ را ذبح‌ کن‌ و به‌فقرا و مستمندان‌ و مستضعفان‌ بده‌ تو بگو نذر ابوالفضل‌علیه‌السلام‌ است‌. یهودی‌ مزبور می‌گوید: فردای‌ آن‌ روز آمدم‌ درب‌ مغازه‌؛ نشسته‌ بودم‌ و در فکر بودم‌، یک‌ وقت‌دیدم‌ یک‌ نفر وارد شد و دو گردام‌ نقره‌ دستش‌ است‌ و می‌گوید: آقا اینها را می‌خری‌؟ نگاه کردم‌، دیدم‌ خودم‌ است‌. گفتم‌: اینها خوب‌ نقره‌ هایی‌ است‌ و قیمتش‌ خیلی‌ است‌، من‌می‌خواهم‌ اگر باز هم‌ داری‌ با قیمت‌ خوب‌ از شما بخرم‌. گفت‌: بله‌ دارم‌، امام‌ در منزل‌ است‌. گفتم‌: خوب‌، نمی‌خواهد بیاوری‌، می‌ترسم‌ برایت‌ اسباب‌زحمت‌ شود و دکاندارهای‌ دیگر بفهمند و ترا اذیّت‌ کنند، تو آدرس‌ منزل‌ را بده‌ من‌ خودم‌ باشاگردم‌ می‌آیم‌. آدرس‌ را به‌ من‌ داد و رفت‌. من‌ هم‌ رفتم‌ کلانتری‌، یک‌ پلیس‌ مخفی‌ را که‌ از رفقا بوددیدم‌ و جریان‌ را به‌ وی‌ گفتم‌ و او را خود به‌ سر قرار و آدرس‌ بردم‌. درب‌ را زدم‌ و آمد درب‌ را باز نمود و ما را به‌ زیرزمین‌ منزللش‌ برد. دیدیم‌ همان‌ کیسة‌ خودم‌ است‌. به‌ پلیس‌ گفتم‌: همان‌ کیسه‌ خودم‌ است‌ و او نیز اسلحه‌ اش‌ را در آورد و او را دستگیر کرد و به‌کلانتری‌ برد. من‌ هم‌ کیسه نقره‌ ام‌ را برداشتم‌ و به‌ مغازه‌ بردم‌. ای‌ مسلمانها و ای‌ شیعه‌ها قدر آقای‌ خود حضرت‌ابوالفضل‌ را داشته‌ باشید که‌ این‌ آقا خیلی‌ کارها از دستشان‌ بر می‌آید؟

سؤال یهودی راجع به توسل به حضرت عباس علیه السلام

حجّة‌ الاسلام‌ والمسلمین‌ آقای‌ سیّد محمّد رضا ابطحی‌ اصفحانی‌ تاریخ‌ 28 محرّم‌ الحرام‌ 1416 ِ فرمودند: روزی‌ وارد اصفهان‌ شدم‌. نزدیک‌ غروب‌ بود و نماز نخوانده‌ بودم‌. خواستم‌ تا قضا نشده‌ نماز رابخوانم‌.یک‌ دفعه‌ درب‌ منزل‌ زده‌ شد. پدرم‌ مرحوم‌ آیت‌الله سیّد مرتضی‌ ابطحی‌(ره‌) رفتند پشت‌درب‌ و طولانی‌ نکشید که‌ برگشته‌ و فرمودند: بیایید ببینید که‌ این‌ شخص‌ یهودی‌ راجع‌ به‌ توسّل‌ به‌قمربنی‌ هاشم‌علیه‌السلام‌ سؤالی‌ دارد! سپس‌ افزود که‌ وی‌ می‌گوید: فرزند من‌ مریض‌ شده‌ و تمام‌دکترهاجوابش‌ کردند، یعنی‌ از معالجه‌ اش‌ عجاز ماندند. آخرین‌ دفعه‌ که‌ از دکتر برمی‌ گشتم‌، به‌سقا خانه‌ ای‌ که‌ در بین‌ راه‌ بود، رسیدم‌ و جمیعی‌ را دیدم‌ که‌ مقابل‌ سقاخانه‌ مشغول‌ گریه‌ بوده‌ ومتوسّل‌ به‌ حضرت‌ شده‌ اند. من‌ هم‌ با مشاهده این‌ صحنه‌ بدون‌ اختیار عرض‌ کردم‌: یا اباالفضل‌ مسلمانها، اگر شما تا صبح‌ این‌ مریضم‌ را شفا دادی‌ یک‌ گوسفند قربانی‌ تقدیم‌ آستانة‌ شما خواهم‌کرد. و حالا فرزندم‌ خوب‌ شده‌ است‌ و سؤال‌ من‌ این‌ است‌ که‌ گوسفند را خودم‌ بکشم‌، یا آن‌ رازنده‌ به‌ دست‌ مسلمانها بدهم‌ و دیگر خودشان‌ هر چه‌ می‌خواهند انجام‌ دهند؟ زیرا اگر خودم‌انجام‌ بدهم‌ مسلمانها نمی‌خورند و اگر نیز زنده‌ به‌ آنها بدهم‌ خودم‌ ذبح‌ نکرده‌ام‌؟

دو پسرم را از حضرت عباس علیه السلام گرفته ام!

نقل‌ می‌کنند: در بروجرد فردی‌ یهودی‌ موسوم‌ به‌ یوسف‌ و معروف‌ به‌ دکتر بود که‌ ثروت‌ زیادی‌داشت‌، ولی‌ فرزند نداشت‌. برای‌ پیدا کردن‌ فرزند، چند زن‌ به‌ همسری‌ گرفت‌ امّا از هیچ‌ کدام‌فرزندی‌ به‌ دنیا نیامد. هر چه‌ خودش‌ می‌دانست‌ و هر چه‌ نیز دیگران‌ گفتند، از دعا و دارو، به‌ کاربست‌ و عمل‌ کرد، ولی‌ اینها نیر اثر نبخشید. روزی‌ مأیوس‌ نشسته‌ بود، مرد مسلمانی‌ نزد او آمد و پرسید: چرا افسرده‌ای‌؟! گفت‌: چرا افسرده‌نباشم‌؟ چند میلیون‌ ریال‌ مال‌ و ثروت‌ جمع‌ کرده‌ام‌ برای‌ دشمنان‌! زیرا فرزند ندارم‌ که‌ بعد از مرگم‌مالک‌ آنها شود، اوقاف‌ وارث‌ ثروت‌ من‌ می‌شود. آن‌ مسلمان‌ پاک‌ طینت‌ گفت‌: من‌ راه‌ خوبی‌ بهتر از راه‌ تو می‌دانم‌، اگر توفیق‌ داشته‌ باشی‌ می‌توانی‌از آن‌ طریق‌ به‌ مقصودت‌ نایل‌ شوی‌. ما مسلمانها یک‌ باب‌ الحوائج‌ داریم‌ که‌ نامش‌ ابوالفضل‌العبّاس‌علیه‌السلام‌ است‌. هر که‌ به‌ آن‌ بزرگوار متوسّل‌ بشود نااُمید نمی‌شود. ما به‌ آن‌ حضرت‌متوسل‌ می‌شویم‌ و حاجتمان‌ را به‌ وسیلة‌ او از خدا می‌گیریم‌. تو هم‌ مخفی‌ خدمت‌ آن‌ حضرت‌برو و عرض‌ حاجت‌ کن‌، تا فرزنددار شوی‌. دکتر یوسف‌ می‌گوید: حرف‌ این‌ مرد مسلمان‌ رابه‌ گوش‌ گرفته‌ و، مخفی‌ از چشم‌ زنها و همسایه‌هاو مردم‌، با قافله‌ای‌ به‌ سوی‌ کربلا حرکت‌ کردم‌. در آنجا وارد حرم‌ حضرت‌ ابوالفضل‌العبّاس‌علیه‌السلام‌ شده‌ و عرض‌ کردم‌: آقا، دشمن‌ تو و دشمن‌ پدرت‌ در خانه‌ات‌ آمده‌ و عرض‌حاجت‌ دارد، حاشا به‌ شما که‌ مرا نااُمید برگردانی‌. باری‌، حاجت‌ خود را اظهار داشته‌ و از حرم‌ بیرون‌ آمدم‌ و باز به‌ طور مخفی‌ با قافلة‌ دیگری‌ به‌بروجرد برگشتم‌. پس‌ از سه‌ ماه‌ زنم‌ حامله‌ شد و چون‌ فرزند پسری‌ به‌ دنیا آورد من‌ نامش‌ را غلام‌عبّاس‌ نهادم‌. چندی‌ بعد نیز برای‌ بار دوّم‌ حامله‌ شد و چون‌ باز پسری‌ به‌ دنیا آورد این‌ بار نامش‌ راغلام‌ حسین‌ گذاشتم‌. یهودیهای‌ بروجرد مطلب‌ را فهمیده‌ اعتراضها به‌ من‌ کردند که‌ چرا اسم‌ مسلمانان‌ را روی‌ پسرانت‌گذاشته‌ای‌؟! هر چه‌ دلیل‌ آوردم‌ نشد. عاقبت‌، به‌ آنها گفتم‌ که‌ قضیّه‌ از چه‌ قرار است‌. بدآنهاگفتم‌ که‌: این‌ دو پسر را از حضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس‌علیه‌السلام‌ گرفته‌ام‌ و جریان‌ را از اوّل‌ تاآخر برایشان‌ نقل‌ کردم‌. نقل‌ می‌کنند: آن‌ یهودی‌ تا زنده‌ بود به‌ علما و سادات‌ احترام‌ کامل‌ می‌گذاشت‌، ولی‌ همچنان‌ دردین‌ یهود باقی‌ بود.

به برکت حضرت عباس علیه السلام شفا یافتم و مسلمان شدم!

یکی‌ از بزرگان‌ اهل‌ منبر نقل‌ کرد از واعظی‌ شنیدم‌ که‌ می‌گفت‌: من‌ در قوچان‌ بودم‌، یک‌ یهودی‌ مرا برای‌ روضه‌ خواندن‌ به‌ خانه‌اش‌ دعوت‌ کرد! من‌ شگفت‌زده‌ به‌ خانه‌اش‌ رفم‌ و او گفت‌: می‌خواهم‌ مسلمان‌ شوم‌. علّت‌ اسلام‌ آوردن‌ وی‌ را پرسیدم‌، گفت‌همسر من‌ بیمار بود. دیشب‌ موقعی‌ که‌ از تجارتخانه‌ام‌ وارد منزل‌ شدم‌، دیدم‌ بسیار گران‌ است‌. ازعلّت‌ گریه‌اش‌ سؤال‌ کردم‌، در پاسخ‌ گفت‌: شوهرم‌، من‌ از شما شرمنده‌ام‌؛ زیرا حدود هفده‌ سال‌است‌ که‌ به‌ مرض‌ روماتیسم‌ پا دچارم‌ و بکلی‌ از حرکت‌ کردن‌ عاجز می‌باشم‌ و با آنکه‌ شما هزینة‌فراوانی‌ صرف‌ نموده‌اید، از بهبودی‌ نااُمیدم‌. امشب‌ می‌خواهم‌ به‌ حضرت‌ ابی‌ الفضل‌علیه‌السلام‌مسلمانان‌، متوسّل‌ شوم‌، زیرا بعضی‌ از اوقات‌ می‌دیدم‌ زنان‌ مسلمان‌ یکدیگر را برای‌ روضه‌ خبرمی‌کردند و چون‌ من‌ از آنان‌ پرسش‌ می‌کردم‌ چه‌ خبر است‌؟ می‌گفتند: ما در مجلس‌ عزاداری‌حاضر می‌شویم‌ و در آنجا متوسّل‌ به‌ حضرت‌ عبّاس‌علیه‌السلام‌ می‌گردیم‌ و خداوند به‌ واسطة‌ این‌توسل‌ به‌ آن‌ سرور بشوم‌ و برای‌ مظلومیت‌ او اشک‌ بریزم‌. چنانچه‌ شفا یافتم‌ آیا حاضری‌ مسلمان‌شوی‌؟ گفتم‌: بلی‌. و دیدم‌ با گره‌ می‌گفت‌: یا اباالفضل‌، یا اباالفضل‌! مدتی‌ بعد مرا خواب‌ در ربود طولی‌نکشید که‌ شنیدم‌ می‌گوید: برخیز، نگاه‌ کن‌! برخاستم‌ و دیدم‌ اطاِ که‌ تاریک‌ بود، روشن‌ شده‌ وزوجه‌ام‌، با حال‌ سلامتی‌، در صورتیکه‌ نمی‌توانست‌ بایستد، برپا ایستاده‌ و می‌گوید: الا´ن‌ حضرت‌ابی‌ الفضل‌علیه‌السلام‌ در اینجا بود. گفتم‌: ماجرا را بازگو کن‌. گفت‌: شما که‌ خوابیدید، من‌ آن‌ قدر تضرّع‌ و زاری‌ کردم‌ کردم‌ تا به‌ خواب‌ رفتم‌. در عالم‌ رؤیا دیدم‌یک‌ آقای‌ جلیل‌ القدری‌ به‌ من‌ فرمود: بلندشو. عرض‌ کردم‌: قدرت‌ برخاستن‌ ندارم‌، و افزودم‌دست‌ خود را به‌ من‌ بدهید شاید بتوانم‌ حرکتی‌ نمایم‌. مشاهده‌ نمودم‌ که‌ محزون‌ شد. سپس‌ملاحظه‌ کردم‌ دیدم‌ دست‌ در بدن‌ ندارد. یهودی‌ پس‌ از نقل‌ نقل‌ داستان‌ فوِ افزود: اکنون‌ ما دو نفر به‌ شرف‌ اسلام‌ مشرّف‌ می‌شویم‌ و بعداًمجلس‌ با شکوهی‌ تشکیل‌ داده‌ و این‌ کرامت‌ حضرت‌ عبّاس‌علیه‌السلام‌ را برای‌ خویشان‌ ودیگران‌ بازگو می‌کنیم‌ و جمعیت‌ زیادی‌ را به‌ اسلام‌ گرایش‌ می‌دهیم‌.

نذر مهندس یهودی برای قمر بنی هاشم علیه السلام

حجة‌ الاسلام‌ والمسلمین‌ جناب‌ آقای‌ سیّد محسن‌ موسوی‌، یکی‌ از مروّجین‌ مکتب‌ اهل‌ بیت‌عصمت‌ و طهارت‌علیه‌السلام‌، در شب‌ ششم‌ شعبان‌ المعظّم‌ 1414 ه‌.ِ در مسجد مقدّس‌جملکران‌، از عموی‌ گرامی‌ خودش‌ جناب‌ آقای‌ مهندس‌ سیّد محمّد رضا موسوی‌ نقل‌ کرد که‌: آقای‌ مهندس‌ یک‌ رفیق‌ یهودی‌ داشت‌ که‌ از داشتن‌ فرزند محروم‌ بود. وی‌ برای‌ معالجه‌ به‌خیلی‌ از اطبّا مراجعه‌ کرده‌ و حتی‌ به‌ اروپا هم‌ رفته‌ بود، ولی‌ نتیجه‌ نگرفته‌ بود. آقای‌ موسوی‌ به‌ایشان‌ می‌فرماید: ما یک‌ ابوالفضل‌علیه‌السلام‌ برای‌ ایشان‌ نذری‌ بکن‌، امید است‌ نتیجه‌ بگیری‌ ومشکلت‌ حل‌ شود. آقای‌ یهودی‌ می‌گوید: من‌ نمی‌دانم‌ برنامة‌ نذر ابوالفضل‌علیه‌السلام‌ به‌ چه‌ نحو است‌، تا انجام‌ دهم‌و به‌ هدف‌ برسم‌. شما از طرف‌ من‌ نذری‌ بکن‌ آقای‌ مهندس‌ موسوی‌ می‌فرماید من‌ گوسفندی‌ نذرکردم‌ که‌ از طرف‌ رفیق‌ یهودی‌ ام‌ که‌ انشاءالله اگر بچّه‌دار شد گوسفن‌ را قربانی‌ کنیم‌. آقای‌ یهودی‌ به‌آمریکا می‌رود و پس‌ از مدتی‌ تلفن‌ می‌کند که‌ آقای‌ موسوی‌ آن‌ نذری‌ را که‌ برای‌ حضرت‌ابوالفضل‌علیه‌السلام‌ کرده‌ بودید طبق‌ رسوم‌ خودتان‌ انجام‌ بدهید، به‌ عنایت‌ حضرت‌ قمربنی‌هاشم‌علیه‌السلام‌ چند ماهی‌ است‌ که‌ زنم‌ حامله‌ شده‌ است‌. سپس‌ جناب‌ آقای‌ مهندس‌سیّدمحمّد رضا موسوی‌ هم‌ آن‌ نذر را انجام‌ داده‌ و طبق‌ معمول‌ به‌ نام‌ حضرت‌ قمر بنی‌ هاشم‌ابوالفضل‌ العبّاس‌علیه‌السلام‌ گوسفندی‌ قربانی‌ کردند که‌ تقسیم‌ شد.

یک روضة ابالفضل برایم بخوان!

حجّة‌ الاسلام‌ والمسلمین‌ آقای‌ حاج‌ سیّد علی‌ موحّد ابطحی‌ اصفهانی‌ نقل‌ کردند: حدود 25 سال‌ قبل‌ که‌ مسجد الهادی‌ (واقع‌ در خیابان‌ سیّد علی‌ خان‌، نزدیک‌ چهار باغ‌) راساختند، مسجد برنامه‌های‌ گسترده‌ای‌ داشت‌ بهترین‌ گوینده‌ها و خطبای‌ اصفهان‌ در این‌ مراسم‌روضه‌ خوانی‌ گسترده‌ای‌ داشت‌. بهترین‌ گوید این‌ پول‌ را به‌ حجّة‌ الاسلام‌ والمسلمین‌ حاج‌ احمدآقا امامی‌ بدهید و بگویید یک‌ روضة‌ اباالفضل‌ برای‌ من‌ بخواند. متصدی‌ مسجد می‌گوید: شمایهودیها، در هر کاری‌ فتنه‌ می‌کنید؛ در روضه‌ خوانی‌ هم‌ فتنه‌؟! یهودی‌، با حالت‌ گریه‌، می‌گوید: ما در هر چیزی‌ فتنه‌ بورزیم‌، نسبت‌ به‌ آقا ابوالفضل‌العبّاس‌علیه‌السلام‌ فتنه‌ نمی‌کنیم‌. سؤال‌ می‌کند: پس‌ چه‌ شده‌ که‌ پول‌ می‌دهی‌ و چنین‌ تقاضایی‌ رامی‌نمایی‌؟ می‌گوید: دیروز آقای‌ امامی‌ روضه اباالفضل‌علیه‌السلام‌ را خواندند و در ضمن‌ صحبت‌ گفتند هر کس‌ پناه‌ به‌ایشان‌ آورد او را محروم‌ نمی‌کنند؛ خواه‌ یهودی‌ باشد خواه‌ نصرانی‌. با شنیدن‌ این‌ سخن‌ ناگاه‌ به‌یاد بچّه پسرم‌ افتادم‌ که‌ اثر نرمی‌ استخوان‌ و جواب‌ یأس‌ دکترها ما را ناراحت‌ کرده‌ بود، و گریه‌کردم‌: آقا، اباالفضل‌، من‌ شما را نمی‌شناسم‌، امّا بنا به‌ گفته این‌ آقا برای‌ شفای‌ پسرم‌ متوسّل‌ به‌ شمامی‌شوم‌، مرا محروم‌ نکنید. گریان‌ شدم‌ و حالی‌ پیدا کردم‌. وقتی‌ به‌ خانه‌ آمدم‌، دیدم‌ فرزندم‌ راه‌می‌رود! از زنم‌ پرسیدم‌: چه‌ شد که‌ به‌ راه‌ افتاد؟! گفت‌: نمی‌دانم‌؛ فقط‌ دیدم‌ دستش‌ را به‌ دیوارگرفت‌ و شروع‌ به‌ راه‌ رفتن‌ کرد. گریه‌ مرا گرفت‌. زنم‌ پرسید: چرا گریه‌ می‌کنی‌؟! باید خوشحال‌باشی‌! گفتم‌ داستان‌ از این‌ قرار است‌ و این‌ گریة‌ شوِ است‌ که‌ چگونه‌ آقا اباالفضل‌ مرا موردعنایت‌ قرار داده‌ و واسطه‌ شدند و خداوند بچّة‌ مرا شفا داد.

صد دینار حواله حضرت اباالفضل العباس علیه السلام

ثقه الاسلام جناب آقای حاج شیخ علی رضا گل محمدی ابهری زنجانی، شب 27 جمادی الثانیه سال 1416 هـ ق در حرم مطهر کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه علیها السلام نقل کرد: یکی از اهالی کربلا، عربی را می‌بیند که در حرم حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام کنار ضریح مطهر ایستاده و با حضرت سخن می‌گوید. آقا جان، صد دینار از شما پول ‌می‌خواهم؛ می‌د‌هی که بده و اگر نمی‌دهی می‌روم به حرم حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه السلام شکایت شما را به آن حضرت می‌کنم. سپس سرش را به طرف ضریح مطهر برده و می‌گوید: فهمیدم، فهمیدم! و از حرم بیرون می‌رود. عرب مزبور به بازار رفته و به یکی از مغازه داران می‌گوید: آقا فرموده است صد دینار به من بده. او می‌گوید: نشانی شما از آقا چیست؟ می‌گوید: به این نشان، که پسر شما مریض شده و شما صد دینار نذر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام کردی؛ بده! و او هم صد دینار را می‌دهد. ناقل می‌گوید: به مرد عرب گفتم: چطور شد با حضرت صحبت کردی و نتیجه گرفتی. گفت: به حضرت گفتم اگر پول ندهی، میروم شکایت شما را به برادرت امام حسین علیه السلام می‌کنم. اینجا بود که دیدم حضرت، داخل ضریح ظاهر شد و در حالیکه روی صندلی نشسته بود، حواله‌ای به من داد.من هم رفتم و از بازار گرفتم.

نوجوانی را سیم برق گرفته، خشک کرده است

جناب حجه الاسلام آقای شیخ محمدتقی نحوی واعظ قمی در تاریخ 16 محرم الحرام 1417 ق از مرحوم پدرشان، آقای حاج شیخ ابوالقاسم نحوی، ماجرای زیر را نقل کردند: مرحوم نحوی، در آن زمان که به امر حضرت آیه الله العظمی بروجردی (ره) همراه پسرشان در نجف اشرف اقامت داشتند، در ایام زیارتی مخصوصة حضرت سیدالشهدا اباعبدالله الحسین علیه السلام که مصادف با شب نیمة شعبان است به کربلا می‌رفتند و در آنجا نخست به حرم حضرت امام حسین علیه السلام سپس به حرم سردار کربلا حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام مشرف می‌شدند. یک روز که برای عتبه بوسی به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام رفته بودند، مشاهده می‌کنند نوجوان 13 - 14 ساله‌ ای را سیم برق گرفته، خشک کرده است. پدر بچه داشت با حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام حرف می‌زد و می‌گفت: آقا جان، تو می‌دانی من می‌خواستم بیایم به پابوس شما، اما مادر بچه راضی نبود که او را با خود بیاورم. حالا اگر بدون او به خانه برگردم، جواب مادرش را چه بگویم؟! مرحوم نحوی می‌فرمود: یکدفعه دیدم که بچة مرده، به کرامت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام به حرکت آمد! آری، نوجوان زنده شد و همراه پدرش به منزل بازگشت.

بلی غیر از ما دکترهای دیگری نیز وجود دارد

حجه الاسلام آقای حاج شیخ محمد معین الغربائی، فرزند آیه الله شیخ عمادالدین و نوة مرحوم آیه الله معین الغربائی خراسانی، فرمودند: تقریبا چهل سال قبل که هنوز ازدواج نکرده بودم، یک شب جمعه، از نجف اشرف پیاده به کربلای معلی رفتم و دعای کمیل را در حرم مطهر حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام خواندم. وسط دعا خوابم برد و دقایقی بعد سر وصدا و شیون فوق العاده مرا از خواب بیدار کرد. دیدم دختر عربی را به ضریح مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بسته‌اند و او، که مرض جنون دارد. به مردم جسارت می‌کند پدر و مادر و بستگانش اطراف او را گرفته بودند و برای شفای این دختر دیوانه به حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام متوسل شده بودند. یک نفر که در همان جا خود را دکتر روان پزشک معرفی می‌کرد و ایرانی هم بود. به من گفت: بگو این دختر را بیاورند فندق الحرمین که من در آنجا می‌باشم، تا این مریض را معاینه کنم. من گفتة دکتر ایرانی را به پدر دختر تذکر دادم. پدر دختر به زبان عربی گفت: لعنت به پدر کسی که عقیده به حضرت ابوالفضل علیه السلام ندارد! بنده خجالت کشیدم و رفتم و نشستم مشغول خواندن بقیه دعای کمیل شدم، که دوباره در حال خواندن دعا خوابم برد. مجددا از سر و صدا بیدار شدم و این بار دیدم که اطراف آن دختر را گرفته‌اند و دختر مورد عنایت حضرت ابوالفضل علیه السلام قرار گرفته و حضرت دختر دیوانه را شفا داده است. مردم هم ریخته‌اند و لباسهایش را پاره پاره می‌کنند و او از عبای پدرش برای پوشیدن خویش استفاده می‌کند. آن حال، دکتر ایرانی را دیدم که دو دست بر سر می‌زند و گریه می‌کند و می‌گوید: بلی، غیر از ما دکترهای دیگری نیز وجود دارد.

ما يك دكتر واقعى و حقيقى داريم كه او دكتر عباس است

شخصى مسلمان و شيعه دوازده امامى نقل مى كرد: در همسايگى ما بنده اى از بندگان خدا را ديدم خيلى ناراحت و پژمرده بود، از احوال ايشان سوال كردم ، درد دلى جانسوز برايم نقل كرد. در عين حال مسلمان و شيعه نبود و گفت : بچه اى از خانواده ما بيمار شد، اين طفل پسر بچه اى بود دو ساله و مورد لطف و علاقه بنده بود. او را نزد پزشكان متخصص حسن آباد و تهران بردم ، آنها داروهاى بسيارى تجويز كردند، اما نتيجه نديدم و مايوس شدم . در آخر بچه را به خانه بردم و منتظر مرگش ‍ بودم . اين شخص مسلمان و شيعه گفت : ما يك دكتر واقعى و حقيقى داريم كه او دكتر عباس است ، هر كس به او متوسل شود، او در پيشگاه خداوند مقام بزرگى دارد. اين ايام محرم ، ماه عزادارى سرور سالار شهيدان حضرت اباعبدالله عليه السلام است ، مردم مسلمان و شيعه علاقه زيادى به ائمه - مخصوصا به امام حسين عليه السلام - دارند از قضا روز تاسوعا متعلق به قمر بنى هاشم عليه السلام است . مردم حسن آباد در روز تاسوعا هيات و دسته جات را حركت مى دهند. از قضا روز تاسوعا كه به اسم قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام بود، هوا بارانى بود، گويا خداوند مى خواست براى حضرت عباس عليه السلام عزادارى كند. شما چند متر پارچه مشكى خريده ، روز تاسوعا زير پاى دسته جات بينداز به اندازه اى كه گلى شود آن را روى سر بيمار بينداز. همچنين هر سال نذر كن چند گوسفند به نام حضرت قمر بنى هاشم اباالفضل العباس عليه السلام و روز تاسوعا مقدار سه من برنج دم كن و به عزاداران قمر بنى هاشم و دسته جات غذا بده . اين شخص جهود مى گويد: من اين كار را كردم ، خداوند متعال توسط حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام فرزندم را شفا داد. روز تاسوعا پارچه سياهى زير پاى دسته جات انداختم ، گلى شده بود. همان را روى بچه ام انداختم . صبح رفتم بچه دو ساله ام را ديدم پارچه را كنار زدم . ديدم طفلم به رويم لبخند مى زند و مى گويد: بابا من خوب شده ام . اين يكى از معجزات واقعى قمر بنى هاشم است .
استاد اخلاقم سيد طبيب جزائرى در شب پنج شنبه درمنزل خودش به مناسبتى اين معجزه را براى ما نقل كرد. اين جانب شيخ حسين جعفرى رودسرى محرم امسال به صحنه كرمانشاه رفتم ، در آن جا براى ما نقل كردند: مدتى است باران نيامده و گندم هاى ما خشك شده . من هر شب از شب هاى محرم بعد از ختم جلسه و منبر دعاى باران مى كردم و اين قضيه معجزه حضرت عباس عليه السلام را نقل كردم . آن شب تاسوعا از بركت وجود قمر بنى هاشم به قدر كافى باران آمد. حتى صاحب خانه ام از اهل روستاى چقاجانعلى مى خواست من را از خواب بيدار كند.

ماجرای دختری که سه روز بود مرده بود
خادم حرم قمر بنی‌هاشم (ع) تصریح کرد: شبی قبل از نماز صبح در اطراف ضریح مطهر حضرت عباس(ع) بودم و دیدم زن عربی دختر خود را بر روی پشت خود بسته و با ورود به حرم، ضریح را دید و به زیارت پرداخت. حاج عباس بیان داشت: این خانم حدود چند ساعت ضریح مبارک را زیارت کرد و من حساب کردم حدود 55 مرتبه به دور ضریح چرخید و هر بار که یک دور تمام می‌شد، چیزی می‌گفت و دوباره حرکت می‌کرد. وی خاطر نشان کرد: نماز صبح که تمام شد، دیدم که آن دختر بچه در کنار ضریح گریه می‌کند و هر چه گشتم مادرش را پیدا نکردم. وی ادامه داد: سراسر حرم را گشتم و بالاخره آن زن را دیدم در گوشه‌ای خوابیده و به سختی از خواب بیدار شد. کلیددار حرم ابوالفضل (ع) عنوان کرد: به او گفتم بچه‌ات گریه می‌کند که ناگهان سراسیمه از جا بلند شد و با بغض فریاد می‌زد زنده شد؟ زنده شد؟ وی تاکید کرد: آن زن گفت بچه‌ام سه روز است که مرده و او را آوردم تا اینجا زنده شود، زیرا اگر پدرش می‌دانست، قطعا مرا می‌کشت. حاج عباس گفت: طبق رسم حرم بلافاصله آن کودک را به اتاقی که پنجره‌اش به سوی صحن مطهر قرار دارد بردم و این خبر را به استاندار و مرجع آن زمان اطلاع دادم. این خادم حرم حضرت عباس (ع) در خاتمه برای تمام مردم ایران اسلامی آرزوی توفیق روزافزون کرد و گفت: قدر امنیت و کشور خود و مقام معظم رهبری را بدانید.

السلام علیک یا خادم العباس

مرحوم آیت الله العظمی اراکی از آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی رضی الله عنه (صاحب فتوای معروف تنباکو، وفات 1312 ه. ق) نقل کرده است: من برای زیارت مرقد امام حسین علیه‏ السلام از سامرا به کربلا روانه شدم؛ در مسیر به یکی از طوایفی که در آن‌جا سکونت داشتند رسیدم. رئیس طایفه به من احترام شایانی کرد. در این میان، زنی نزد من آمد و گفت: «السلام علیک یا خادم العباس»؛ سلام بر تو ای خادم عباس! من از سلام کردن آن زن تعجب کردم. از رئیس طایفه پرسیدم: این زن کیست؟ او گفت:خواهر من است. از وی پرسیدم: چرا او این گونه به من سلام کرد؟ آیا علتی دارد؟ گفت: آری! گفتم: علتش چیست؟ گفت: من سخت بیمار بودم، به طوری که همه بستگان از درمان و ادامه زندگی من ناامید شدند و مرگ هر لحظه به من نزدیک‏تر می‏‌شد. در حال احتضار بودم که ناگهان منظره‏ایی در برابر چشمانم آشکار شد. دیدم خواهرم بالای تپه‏‌هایی که در مقابل طایفه ما قرار دارد رفت و رو به بارگاه حضرت عباس (ع) کرد و با گیسوی پریشان و دیده گریان گفت: یا ابوالفضل علیه‏ السلام! از خدا بخواه برادرم را شفا دهد. ناگاه دیدم دو نفر بزرگوار به بالین من آمدند. یکی از آن‏ها به دیگری گفت: برادرم حسین علیه‏ السلام! ببین این زن مرا برای شفای برادرش واسطه قرار داده است، پس از خدا بخواه او را شفا دهد. امام حسین علیه‏ السلام فرمودند: برادرم! این شخص نزدیک است که از دنیا برود، کار از کار گذشته است. باز خواهرم برای دومین بار و سومین بار از حضرت عباس علیه ‏السلام تقاضای عنایت و لطف کرد، ناگهان دیدم حضرت عباس علیه ‏السلام با دیده گریان به امام حسین علیه‏ السلام عرض کرد: برادرم! از خدا بخواه یا این بیمار را شفا دهد یا این که لقب باب‏ الحوائج را از من بگیرد. امام حسین علیه‏ السلام با توجهی کامل فرمودند: ای برادر خدایت سلام می‏‌رساند و می‏‌فرماید: این لقب و موقعیت گران‏بها برای تو تا قیامت برقرار و برجاست و ما به احترام تو این بیمار را شفا دادیم. من خود را بازیافتم و از آن پس، خواهرم هر کس که ارادت خاص داشته باشد و مقام نورانی او در قلبش جای گیرد، او را خادم العباس می‏‌خواند و این، راز سلام کردن خواهرم بود. منبع: پرچمدار نینوا، ص 221، اقتباس از الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 36 - 37

دست بريده

عالم جليل القدر، محدث متقى ، حضرت آية الله آملا حبيب الله كاشانى رضوان الله تعالى عليه فرمود: يك عده از شيعيان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع مى شوند و شبيه حضرت عباس علیه السلام را در مى آورند، هر چه دنبال شخص تنومند و رشيد گشتند، تا نقش حضرت را روى صحنه در آورد پيدا نكردند. بعد از جستجوى زياد، جوانى را پيدا كردند، ولى متأ سفانه پدرش از دشمنان سرسخت اهل بيت ع بود، بناچار او را در آن روز شبيه كردند، وقتى كه شب فرا رسيد و جوان راهى منزل مى شود موضوع را به پدرش ‍ مى گويد. پدرش مى گويد: مگر عباس را دوست دارى ؟ جوان مى گويد: چرا دوست نداشته باشم ، جانم را فداى او مى كنم . پدرش مى گويد: اگر اينطور است ، بيا تا دستهاى تو را به ياد دست بريده عباس قطع كنم . جوان دست خود را دراز مى كند. پدر ملعون بدون ترس دست جوانش را مى برد، مادر جوان گريان و ناراحت مى شود و گويد: اى مرد تو از حضرت فاطمه زهرا شرم نمى كنى ؟ مرد مى گويد: اگر فاطمه را دوست دارى بيا تا زبان تو را هم ببرم ، خلاصه زبان آن زن را هم قطع مى كند و در همان شب هر دو را از خانه بيرون مى اندازد و مى گويد: برويد شكايت مرا پيش عباس بكنيد. مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد مى آيند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه مى زنند، آن زن مى گويد: نزديكيهاى صبح بود كه چند بانوى مجلله اى را ديدم كه آثار عظمت و بزرگى از چهره هايشان ظاهر بود. يكى از آنها آب دهان روى زخم زبان من ماليد فورى شفا يافتم . دامنش را گرفتم و گفتم : جوانم دستش بريده و بى هوش افتاد، بفريادش ‍ برسيد. آن بانوى مجلله فرموده بود آن هم صاحبى دارد. گفتم : شما كيستيد؟ فرمود: من فاطمه مادر حسين هستم . اين را فرمود و از نظرم غايب شد، پيش پسرم آمدم ، ديدم دستش خوب و سلامت است . گفتم : چطور شفا يافتى ؟ گفت : در آن موقع كه بى هوش افتاده بودم ، جوانى نقاب دار بر سر بالينم آمد و فرمود: دستت را سر جاى خود بگذار وقتى كه نگاه كردم هيچ اثرى از زخم نديدم و دستم را سالم يافتم . گفتم : آقا مى خواهم دست شما را ببوسم يك وقت اشكهايش جارى شد و فرمود: اى جوان عذرم را بپزير چون دستم را كنار نهر علقمه جدا كردند. گفتم آقا شما كى هستيد؟ فرمود: من عباس بن على علیه السلام هستم يك وقت ديدم كسى نيست...

عباس نامش هم آرامش بخش است
حسین وقتی به چهره عباس نگاه می‌کرد آرامش می‌یافت و این ذکر اشاره به همین مطلب دارد،‌یعنی «ای کسی که غم ها را از چهره حسین میزدودی، مشکل مرا هم به حق برادرت حل کن.» چرا ۱۳۳ بار بگوییم؟ نام مبارک عباس به ابجد برابر ۱۳۳ است و اسراری در اعداد نهفته است که در علم ابجد به آن پی می برند، ‌جالب تر آنکه نام مبارک اباصالح هم ۱۳۳ است به ابجد ... در شب سوّم عاشورا وقتی آقا علی بن الحسین (ع) تشریف آوردند در کربلا، بدن پدر بزرگوارشان امام حسین (ع) را خود با شرح‌هایی که می دانید در بوریا قرارداد و به خاک سپرد و در علقمه تشریف فرما شد و فرمود بدن عمویم عباس را هم باید خودم کارهایش را انجام می‌دهد و همانطور که در کربلا است قبر مبارک آقا بطور مستقل در علقمه بخاک سپرده شد. و دستهای مبارکش در جایی که از بدن مطهرش قطع شده بود همانجا بخاک سپرد. که امروز در سه جا حضرت ابوالفضل العباس (ع) را زیارت می کنیم دو جا مقام دستهای اوست و بعد بدن مطهرش. یعنی هر دستش برای خودش علمدار است و هرگز علمش نمی افتد تا روز ظهور آقا امام زمان (ع) فرزند نهم امام حسین (ع) آنروز هم مقام صاحب بن الحرمین دلهاست و علمدارست. الی یوم القیامه...عدد ابجد نام مبارک عباس برابر ۱۳۳ است و با نام مبارک ابا صالح برابر است.

در مقابل زیبایی بصر و قامت، بصیرت حضرت عباس علیه السلام بسیار مشهور است. چرا؟

امام صادق علیه السلام درباره بصیرت و هوش معنوی عموی خود فرموده‌اند: «کان عمونا ابوالفضل العباس علیه السلام ابوالفضائل، صلب الایمان و نافذ البصیرة» درواقع آن حضرت، عموی خود را این گونه معرفی کرده‌اند که: عموی ما حضرت عباس علیه السلام، به درجه‌ای از معرفت رسیده بود که ابوفاضل یعنی پدر و سرچشمه فضیلت‌ها شناخته می‌شد و دارای ایمانی استوار و راسخ و بصیرت دقیق بود.

یا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْیكَ ... - وبلاگ هدایت

چرا به ابوالفضل لقب کاشف الکرب عن وجه الحسین داده شده است؟ - بلاغ

صحبت‌های تکان‌دهنده غریق‌نجات جوان از معجزه حضرت ابوالفضل (ع) در ...

معجزه حضرت عباس عليه السلام كه در حسن آباد تهران واقع شده است

راز ذکر «یا كاشِفَ الْكَرْب...»/ عباس نامش هم آرامش بخش است - ایمنا

بخش پنجم : كرامات قمر بنى هاشم عليه السلام (شامل 240 كرامت

حکایت عجیبی از آیت‌الله شیرازی درباره کرامات حضرت ابوالفضل (ع)

تاثیرگذارترین معجزه علمدار کربلا / معجزات حضرت ابوالفضل ثبت ...

کرامات و معجزات از حضرت ابوالفضل عباس (ع) - تابناک جوان

برخی از عنایات و معجزات حضرت عباس علیه السلام - احکام

رمز کاشف الکرب بودن حضرت ابوالفضل العباس (ع) چیست؟

گوشه‌ای از کرامات حضرت ابوالفضل(ع) از زبان کلیددار حرم

داستانهایی از کرامات حضرت ابوالفضل علیه السلام

کرامات حضرت عباس (ع) - استاد حسین انصاریان

کرامات حضرت عباس علیه‌السلام - راسخون


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱ | 17:19 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

روضه شب و روزنهم محرم بياد قمربني هاشم اباالفضل العباس عليه السلام

روز تاسوعا

مقدمه:

روز تاسوعا روزي است كه شمر وارد سر زمين كربلا مي شود نامه اي از جانب ابن زياد اورد به ابن سعد داد نوشته بود تور ا نفرستادم به حسين مدارا كني ببين اگر حسن وياران او در طاعت من هستند انهارا به سلامت به نزد من بياور وگرنه با انها جنگ كن تا كشته شوند انهارا مثله كن وچون حسين كشته شد سينه وپشت اورا زير پاي ستوران كن اگر انجام دادي كه خوب وگرنه شمر امير لشكر است وتو ازعطا محرومي ابن سعد وقتي نامه را خواند رو به شمر كرد وگفت خدا تور ا از اباديها دور گرداند اين چه پيامي است كه اوردي شمر گفت چه مي كني گفت لاولا كرامت لك ابن سعد تهيه لشكر كرد شمر ديد كه اودر صدد جنگ شد به سمت لشكر گاه حضرت امد وفرزندان ام البنين را صدا زد امام فرمود جوابش را بدهيد عباس جلو رفت فرمود چكار داري گفت امان نامه اوردم فرمود لعنت بر تو واماني كه اوردي ما در امان باشيم وفرزند رسول خدا در امان نباشد شمر ناراحت شد و برگشت عمر سعد دستور حمله داد

يا خيل الله اركبي وبا للجنه ابشري

روضه: امام صادق فرمود روز تاسوعا روزي بود كه حسين و اصحابش را در كربلا محاصره كردند سپاه شام بر قتال حضرت اجتماع كردند به زيادي لشكر خود خوشحال به كمي اصحاب امام (ع)شادي كردند وبعد فرمودند پدرم فداي ان ضعيف و غريب همينكه زينب صداي خروش دشمن را شنيد نزد برادر امد عرض كرد برادرم صداي لشكر را نمي شنوي امام سراز روي زانو برداشت وفرمود خواهر الان رسول خدا را درخواب ديدم فرمود پسرم تو به سوي مامي ايي زينب شنيدو ناله كرد وبه صورت خود زد اقا خواهرش را تسلي داد عباس امد عرض كرد برادر لشكر به سمت شماست فرمود برادر جانم فدايت برو ببين به چه منظور امدند عباس امد ونزد لشكروانها گفتند يا بيعت يا جنگ نزد برادر امد سپس اقا فرمود به انها بگو همين امشب را به من مهلت بدهند كه با خدا رازونياز كنم جنگ را به فردا بيندازند يا ابا عبدالله اينجا كه صداي لشكر بلند شد برادر را فرستادي وفردا هم وقتي صداي العطش بچه ها بلند شد باز برادر را خواندي تا براي كودكان اب بياورد انجا برادر برگشت ولي اينجا امد ولي ديگر به خيمه ها بر نگشت .........

************************

مرحوم شيخ جعفر شوشتري نقل فرمودند روز عاشورا چند بار سيد الشهداء عليه السلام گريه كردند كه يكي از موارد در شهادت برادر بزرگوارشان حضرت عباس بود نقل شده وقتي كه حبيب بن مظاهر و عباس كشته شدند آثار شكستگي در چهره‌ي حضرت نمايان شد در روايت ديگر دارد وقتي قمر بني هاشم كشته شد حضرت به حالت غصه دار نشست و اشكهاي شريفش به صورتش جاري شد.

روضه: يكي از سخت ترين لحظه هاي عاشورا زماني بود كه قمر بني هاشم تنهايي برادر را ديد. آمد خدمت برادر عرض كرد اجازه دهيد جانم را فداي شما كنم امام گريه سختي كرد؛ فرمود تو علمدار مني. عرض كرد سينه ام تنگ شده از زندگاني دنيا سير شدم فرمود حال كه اراده جنگ داري براي كودكان كمي آب طلب كن حضرت مشك را برداشت و به سمت فرات آمد و به قلب دشمن تاخت تا خود را به آب رساند مشك را پر از آب كرد به دوش راست انداخت. بسمت خيمه‌ها آمد. دشمن از هر طرف حمله كرد اما آقا چون شير غضبناك حمله مي‌كرد تا آب را به خيمه ها برساند ناگهان نانجيبي از پشت نخل درآمد دست راست حضرت را جدا كرد رَجَز خواند والله إن قطعتموا يميني

إني أُحامي أبدا عن ديني‏

و عن إمام صادق اليقينِ

نَجلِ النبي الطاهرِ الأمينِ‏

مشك را به دوش چپ انداخت و همچنان مي‌تاخت كه دگر باره دشمن از كمين برآمد و دست چپ حضرت را هم جدا كرد. مشك را به دندان گرفت. همت كرد تا آب را به خيمه‌ها برساند كه ناگهان تيري به مشك خورد وآبها به روي زمين ريخت؛ تيري ديگر هم به سينه مباركش نشست و به روايتي هم نانجيبي عميدي بر فرق نازنينش زد و از اسب بروي زمين افتاد صدا زد برادر مرا درياب. امام صداي برادر را شنيد خود را به او رساند و بر دستهاي قطع شده و بدن مجروح گريه كرد وفرمود الْآنَ اِنْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي

از من دو دست بركمر و از تو بر زمين

دست دگر كجاست كه خاكي به سر كنم

قامت زمن شكسته واز تو بروي خاك

كو قامتي كه خواهر خود را خبر كنم

عباس خوش بخواب شدي، راحت ازجهان

اما بگو چه چاره منِ خون جگر كنم

**********************

هنگامى كه ابوالفضل ، تنهايى برادر، كشته شدن ياران و اهل بيتش را كه هستى خود را به خداوند ارزانى داشتند، ديد، نزد او شتافت و از او رخصت خواست تا سرنوشت درخشان خود را دنبال كند. امام به او اجازه نداد و با صدايى حزين فرمود:

((تو پرچمدار من هستى !)).

امام با بودن ابوالفضل ، احساس توانمندى مى كرد؛ زيرا عباس به عنوان نيروى بازدارنده و حمايتگر در كنار او عمل مى كرد و ترفند دشمنان را خنثى مى نمود. ابوالفضل با اصرار گفت :

(( از دست اين منافقين سينه ام تنگ شده است ، مى خواهم انتقام خون برادرانم را از آنان بگيرم )).

آرى ، هنگامى كه برادرانش ، عموزادگانش و ديگر افراد كاروان را چون ستارگانى در خون نشسته ديد كه بر صحرا فتاده اند و جسدهاى پاره پاره آنان دل را به درد مى آورد، قلبش فشرده شد و از زندگى بيزار گشت . لذا بر آن شد كه انتقام آنان را بگيرد و به آنان بپيوندد.

امام از برادرش خواست براى اطفالى كه تشنگى ، آنان را از پا درآورده است ، آب تهيه كند. آن دلاور بزرگوار نيز به طرف آن مسخ شدگان هم آنان كه دلهايشان تهى از مهربانى و عطوفت بود رفت ، آنان را پند داد، از عذاب و انتقام الهى برحذر داشت و سپس سخن خود را متوجه عمر سعد كرد و گفت :

((اى پسر سعد! اين حسين فرزند دختر پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) است كه اصحاب و اهل بيتش را كشته ايد و اينك خانواده و كودكانش تشنه اند، آنان را آب دهيد كه تشنگى ، جگرشان را آتش زده است . و اين حسين است كه باز مى گويد: مرا واگذاريد تا به سوى (( روم )) يا (( هند )) بروم و حجاز و عراق را براى شما بگذارم )).

سكوتى هولناك نيروهاى پسر سعد را فرا گرفت ، بيشترشان سر فرو افكندند و آرزو كردند كه به زمين فرو روند.

پس شمر بن ذى الجوشن پليد و ناپاك ، چنين پاسخ داد:

(( اى پسر ابوتراب ! اگر سطح زمين همه آب بود و در اختيار ما قرار داشت ، قطره اى به شما نمى داديم تا آنكه تن به بيعت با يزيد بدهيد)).

دنائت طبع ، پست فطرتى و لئامت ، اين ناجوانمرد را تا بدين درجه از ناپاكى تنزل داده بود. ابوالفضل به سوى برادر بازگشت ، طغيان و سركشى آنان را بازگو كرد، صداى دردناك كودكان را شنيد كه آواى العطش سرداده بودند، لبهاى خشكيده و رنگهاى پريده آنان را ديد و مشاهده كرد كه از شدت تشنگى در آستانه مرگ هستند، هراسان شد؛ درياى درد، در اعماق وجود حضرت موج مى زد، دردى كوبنده خطوط چهره اش را درهم كشيد و با شجاعت به فريادرسى آنان برخاست ؛ مشك را برداشت ، بر اسب نشست ، به طرف شريعه فرات تاخت ، با نگهبانان درآويخت ، آنان را پراكنده ساخت ، حلقه محاصره را درهم شكست و آنجا را در اختيار گرفت . جگرش از شدت تشنگى چون اخگرى مى سوخت ، مشتى آب برگرفت تا بنوشد، ليكن به ياد تشنگى برادرش و بانوان و كودكان افتاد، آب را ريخت ، عطش خود را فرونشاند و گفت : يا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ هُونى وَ بعده لاكنت ان تكونى هذَاالحُسَيْنُ وَارِدالْمَنُونِ وَتشربين بارد المعين

((اى نفس ! پس از حسين ، پست شو و پس از آن مباد كه باقى باشى ، اين حسين است كه جام مرگ مى نوشد ولى تو آب خنك مى نوشى ، به خدا اين كار خلاف دين من است )).

انسانيت ، اين فداكارى را پاس مى دارد و اين روح بزرگوار را كه در دنياى فضيلت و اسلام مى درخشد و زيباترين درسها را از كرامت انسانى به نسلهاى مختلف مى آموزد، بزرگ مى شمارد.

اين ايثار كه در چهار چوب زمان و مكان نمى گنجد از بارزترين ويژگيهاى آقايمان ابوالفضل بود. شخصيت مجذوب حضرت و شيفته امام نمى توانست بپذيرد كه قبل از برادر آب بنوشد. كدام ايثار از اين صادقانه تر و والاتر است ؟!

قمر بنى هاشم ، سرافراز، پس از پر كردن مشك آب ، راه خيمه ها را در پيش گرفت و اين عزيزترين هديه را كه از جان گراميتر مى داشت با خود حمل مى كرد. در بازگشت ، با دشمنان خدا و انسانهاى بى مقدار، درآويخت ، او را از همه طرف محاصره كردند و مانع از رساندن آب به تشنگان خاندان نبوت شدند. حضرت با خواندن رجز زير، آنان را تار و مار كرد و بسيارى را كشت :

لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذِ الْمَوْتُ زَقا حتى اُوارى فى المصاليت لَقى

نَفْسِى لِسِبْطِ الْمُصْطَفى الطُّهْرِ وَقىإ نِّى اَناالعباس اغدو بالسَّقا ولا اخاف الشر يوم المُلتقی

((از مرگ هنگامى كه روى آورد بيمى ندارم ، تا آنكه ميان دلاوران به خاك افتم ، جانم پناه نواده مصطفى باد! منم عباس كه براى تشنگان آب مى آورم و روز نبرد از هيچ شرى هراس ندارم )).

با اين رجز، دليرى بى مانند خود را آشكار ساخت ، بى باكى خود را از مرگ نشان داد و گفت كه : با چهره خندان براى دفاع از حق و جانبازى در راه برادر به استقبال مرگ خواهد شتافت . سر افراز بود از اينكه مشكى پرآب براى تشنگان اهل بيت مى برد.

سپاهيان از برابر او هراسان مى گريختند، عباس آنان را به ياد قهرمانيهاى پدرش ، فاتح خيبر و درهم كوبنده پايه هاى شرك ، مى انداخت ؛ ليكن يكى از بزدلان و ناجوانمردان كوفه در كمين حضرت نشست و از پشت به ايشان حمله كرد و دست راستشان را قطع كرد؛ دستى كه همواره بر سر محرومان و ستمديدگان بود و از حقوق آنان دفاع مى كرد. قهرمان كربلا اين ضربه را به هيچ گرفت و به رجزخوانى پرداخت :

وَاللّه اِنْ قَطَعْتُمُ يَمِينى//اِنّى اُحامى اءبداً عن دينی

وَعَنْ اِمامٍ صادِقِ الْيَقينِ//نَجل النَّبى الطاهر الا مين

((به خدا قسم ! اگر دست راستم را قطع كرديد، من همچنان از دينم دفاع خواهم كرد و از امام درست باور خود، فرزند پيامبر امين و پاك ، حمايت خواهم نمود)).

با اين رجز، اهداف بزرگ و آرمانهاى والايى را كه به خاطر آنها مى جنگيد، نشان داد و روشن كرد كه براى دفاع از اسلام و امام مسلمانان و سيد جوانان بهشت ، پيكار مى كند.

اندكى دور نشده بود كه يكى ديگر از ناجوانمردان و پليدان كوفه به نام ((حكيم بن طفيل ))دركمين حضرت نشست و دست چپ ايشان را قطع كرد.حضرت به گفته برخى منابع مشك را به دندان گرفت و بدون توجه به خونريزى و درد بسيار، براى رساندن آب به تشنگان اهل بيت شروع به دويدن كرد.

حقيقتاً اين بالاترين مرحله شرف ، وفادارى و محبت است كه انسانى از خود نشان مى دهد. در حالى كه مى دويد تيرى به مشك اصابت كرد و آب آن را فروريخت . سردار كربلا ايستاد، اندوه او را فراگرفت ، ريخته شدن آب برايش ‍ سنگين تر از جدا شدن دستانش بود. ناگهان يكى از آن پليدان به حضرت حمله ور شد و با عمود آهنين بر سر ايشان كوفت ، فرق ايشان شكافت و حضرت بر زمين افتاد، آخرين سلام و درودش را براى برادر فرستاد:

((يا اباعبداللّه ! سلامم را بپذير)).

باد،صداى عباس رابه امام رساند،قلبش شرحه شرحه شد،دلش ازهم گسيخت ، به طرف علقمه شتافت ، با دشمنان درآويخت ، بر سر پيكر برادر ايستاد، خود را بر روى او انداخت با اشكش او را شستشو داد و با قلبى آكنده از درد و اندوه گفت :

((آه ! اينك كمرم شكست و راهها بر من بسته شد و دشمنشاد شدم )).سپس دشمن را مورد خطاب قرار داده و مى گويد:

لُعِنْتُمْ وَاُخْزِيتُمْ بِما قَدْ جَنَيْتُمْ//سَتُصْلَوْنَ ناراً حَرُّها قَدْ تَوَقَّدا

اى واى كه با اين جنايت بزرگ از رحمت خدا دور افتاديد و خود را طعمه آتشى بس سوزان قرار داديد.

آرى ، حسين عليه السلام براى بدبختى ملت مى سوزد و ابوالفضل عليه السلام خود را پروانه شمع دين و پيشوايش مى داند.امام با اندامى درهم شكسته ، نيرويى فروريخته و آرزوهايى بر باد رفته به برادرش خيره شد و آرزو كرد قبل از او به شهادت رسيده باشد. ((سيد جعفر حلى )) حالت امام را در آن لحظات ، چنين وصف كرده است :

((حسين به طرف شهادتگاه عباس رفت در حالى كه چشمانش از خيمه ها تا آنجا را كاوش مى كرد. جمال برادر رانهان يافت ، گويى ماه شب چهارده كه زير نيزه ها شكسته نهان باشد، بر پيكر او افتاد و اشكش زمين را گلگون كرد. خواست او را ببوسد، ليكن جايى در بدن او در امان از زخم سلاح نيافت تا ببوسد، فريادى كشيد كه در صحرا پيچيد و سنگهاى سخت را از اندوهش به درد آورد:

برادرم ! بهشت بر تو مبارك باد، هرگز گمان نداشتم راضى شوى كه در تنعم باشى و من مصيبت تو را ببينم .

برادرم ! ديگر چه كسى دختران محمد را حمايت خواهد كرد، كه ترحم مى خواهند ليكن كسى به آنان رحم نمى كند.

پس از تو نمى پنداشتم كه دستانم از كار بيفتد، چشمانم نابينا شود و كمرم بشكند.

براى غير تو سيلى به گونه مى نوازند و اينك براى تو است كه با شمشيرهاى آخته به پيشانيم كوبيده مى شود.

ميان شهادت جانگداز تو و شهادت من ، جز آنكه تو را مى خوانم و تو از نعيم بهره مندى ، فاصله اى نيست .

اين شمشير تو است ، ديگر چه كسى با آن ، دشمنان را خوار مى كند؟! اين پرچم توست ، ديگر چه كسى با آن پيش خواهد رفت ؟! برادرم ! مرگ فرزندانم را بر من سبك كردى و زخم را تنها زخم دردناكتر، تسكين مى دهد)).

اين شعر توصيف دقيقى است از مصايبى كه امام پس از فقدان برادر، به آنها دچار شدند. شاعر ديگرى به نام ((حاج محمد رضا ازدى )) وضعيت امام را چنين توصيف مى كند:

((خود را بر او انداخت درحالى كه مى گفت :

امروز شمشير از كف افتاد، امروز سردار سپاه از دست رفت ، امروز راه يافتگان ، امام خود را از دست دادند، امروز جمعيت ما پريشان شد. امروز پايه ها از هم گسيخت ، امروز چشمانى كه با بودنت به خواب نمى رفتند آرام گرفتندوخوابيدندوچشمانى كه به راحتى مى خوابيدند از خفتن محروم شدند.

اى جان برادر! آيا مى دانى كه پس از تو لئيمان بر تو تاختند و يورش ‍ آوردند، گويى آسمان به زمين آمده است يا آنكه قله هاى كوهها فرو ريخته است ، ليكن يك چيز مصيبت تو را برايم آسان مى كند؛ اينكه به زوردى به تو ملحق مى شوم و اين خواسته پروردگار داناست )).

با اين همه هرچه شاعران و نويسندگان بگويند و بنويسند، نمى توانند ابعاد مصيبت امام ، رنج و اندوه كمرشكن و سوگ او را كاملاً تصوير كنند. نويسندگان مقتلها نقل مى كنند امام هنگامى كه از كنار پيكر برادر برخاست ، نمى توانست قدم بردارد و شكست برايشان عارض شده بود، ليكن حضرت صبور بود، با چشمانى اشكبار به طرف خيمه ها رفت ، سكينه به استقبالش آمد و گفت :

((عمويم ابوالفضل كجاست ؟)).

امام غرق گريه شد و با كلماتى بريده بريده از شدت گريه خبر شهادت او را داد. سكينه دهشت زده مويه اش بلند شد. هنگامى كه نواده پيامبر اكرم ، زينب كبرى ( عليها السّلام ) از شهادت برادرش كه همه گونه خدمتى به خواهر كرده بود، مطلع شد، دست بر قلب آتش گرفته خود نهاد و فرياد زد: ((آه برادرم ! آه عباسم ! چقدر فقدانت بر ما سنگين است واى از اين فاجعه ! واى از اين سوگ بزرگ !)).

زمين از شدت گريه و مويه لرزيدن گرفت و بانوان حرم كه يقين به فقدان برادر يافته بودند، سيلى به گونه ها نواختند. سوگوار اندوهگين ، پدر شهيدان نيز در غم و سوگ آنان شريك شد و گفت :

((يا اباالفضل ! چقدر فقدانت بر ما سنگين است !)).

امام پس از فقدان برادر كه در نيكى و وفادارى مانندى نداشت ، احساس ‍ تنهايى و بى كسى كرد. فاجعه مرگ برادر، سخت ترين فاجعه اى بود كه امام را غمين كرد و او را از پا انداخت .

بدرود، اى قمر بنى هاشم !

بدرود، اى سپيده هر شب !

بدرود، اى سمبل وفادارى و جانبازى !

سلام بر تو! روزى كه زاده شدى ، روزى كه شهيد شدى و روزى كه زنده ، برانگيخته مى شوى .

بر گرفته از کتاب : زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

اثر: علّامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشى

ترجمه : سيّد حسن اسلامى

روضه حضرت عباس.

يكى از القاب حضرت عباس (ع ) ((باب الحوائج ))است ((سيد صالح حلى )) دراشعارش مى فرمايد:.

باب الحوائج ما دعته مروعة ـــــ فى حاجة الا ويقضي حاجتها. ***. يـعـنـى : حضرت عباس باب الحوائجى است كه هيچ شخص گرفتارى اورا صدانمى زند مگر آنكه حاجت روا مى شود)).

عشاق چون بدرگه معشوق رو كنند ـــــ از آب ديدگان تن خود شستشو كنند.

قربان عاشقى كه شهيدان كوى عشق ـــــ در روز حشر رتبه او آرزو كنند.

عباس نامدار كه شاهان روزگار ـــــ از خاك كوى او طلب آبرو كنند.

بى دست ماند وداد خدا دست خود به او ـــــ آنانكه منكرند بگو روبه رو كنند.

گر دست او نه دست خدائى است پس چرا ـــــ از شاه تا گدا همه رو سوى او كنند.

در گاه او كه درگه باب الحوائج است ـــــ باب الحوائجش همه جا گفتگو كنند.

حضرت عباس (ع ) چون بر زمين افتاد: ((نادى باعلى صوته : ادركنى يا اخي ,فانقض عليه ابو عبداللّه كـالصقر فراه مقطوع اليمين واليسار, مرضوخ الجبين ,مشكوك العين بسهم مرتثا بالجراحة فوقف عليه منحنيا وجلس عند راسه يبكي حتى فاضت نفسه)

بـا صـداى بـلند, برادررا صدا زد, حضرت مانند باز شكارى , سريعا خودرا بربالين عباس رساند در حالى كه دو دست عباس قطع , پيشانى شكسته , چشم با اصابت تيرى مجروح شده بود, حضرت , با كمر خميده , در بالين سر او گريه كنان نشست )). ديده برهم منه اى سرو بخون غلطيده ـــــ كه نگويند حسين داغ برادر ديده .

************************************************

عباس بن علی ( علیه السلام) پدرش امیرالمؤمنین ( علیه السلام)، مادرش فاطمه‏ ام‏ البنین و کنیه‏ اش ابوالفضل و ملقب به قمر بنی هاشم و سقای کربلا است . حضرت ابوالفضل در چهارم شعبان سال 26 هجری متولد شد. «عباس‏» جوانی دلاور، زیبا و بلند بالا بود . وقتی‏که سوار اسب می ‏شد، پاهایش به زمین می ‏رسید . او علاوه بر مزایای جسمی، از نظر ملکات روحی و کمالات نفسانی نیز بعد از برادرش امام حسین ( علیه السلام) در میان همه جوانان و رجال اهل‏بیت ( علیه السلام) نظیر نداشت. در جنگ‏های صفین و نهروان در رکاب پدر بزرگوارش مشارکت داشت.

به خاطر سیمای جذاب و نورایش، او را «قمر بنی هاشم‏» می‏ خواندند و به خاطر آوردن آب به خیمه‏ ها، «سقا» لقب یافت .

امام سجاد ( علیه السلام) می‏فرماید: «خدا رحمت کند عمویم را که جان خویش را در راه برادرش فدا کرد تا آنکه دست هایش قطع شد . خداوند دو بال به او داده است که به وسیله آن با فرشتگان در بهشت پرواز می‏کند . چنانکه خداوند برای جعفر بن ابیطالب قرار داده است .» حضرت ابوالفضل در کربلا سی و چهار ساله بود . (1)

همسر و فرزندان حضرت عباس علیه السلام

پیوند مقدس حضرت عباس علیه ‏السلام با لبابه دختر عبیداللّه‏ بن عباس، نقش مهمی در شخصیت او داشت ؛ ایمان نهفته در اعماق قلب وی را استحکام بیشتری بخشید، برکاتی ارزشمند به جای گذاشت و فرزندانی کوشا و شکیبا که هر یک صحیفه‏ ای از فضیلت «ابوالفضل» بود، پدید آورد. عبیداللّه‏، نخستین پسر او، قاضی مکه و مدینه شد و فرزندان او همگی از عالمان برجسته شیعی گردیدند. عظمت عبیداللّه‏ چنان بود که امام سجاد علیه ‏السلام او را تربیت نمود و سپس دخترش خدیجه را به ازدواج او درآورد. فضل، دیگر فرزند قمر بنی هاشم است که گستره دانش او زبانزد همگان بود؛ به گونه‏ای که برخی از خردورزان، کنیه ابوالفضل را برای حضرت عباس علیه ‏السلام ، برخاسته از وجود این فرزند با فضیلت دانسته ‏اند. دیگر فرزند او، محمد بود که در واقعه کربلا، در سن پانزده سالگی جام شهادت را نوشید. (2)

برادران حضرت عباس

حضرت عباس دارای سه برادر بود بنام‏های: جعفر، عبدالله و عثمان، که تمامی آنان در روز عاشورای سال 61 ه در رکاب برادر و سرور خود سیدالشهدا حضرت امام حسین علیه‏ السلام شربت شیرین شهادت نوشیدند. (3)

ویژگیهای حضرت عباس علیه السلام

1- ایمان راسخ: حضرت عباس علیه السلام به دلیل پرورش در دامان خانواده ای مؤمن و پرهیزکار، به کامل‏ترین مراحل ایمان رسیده و در راه حاکمیت احکام الهی آماده شهادت بود.

2- بصیرت: امام صادق علیه السلام در توصیف صفات حضرت عباس ( علیه السلام) می ‏فرمایند: «خدا رحمت کند عموی ما عباس را، او از بصیرت و ژرف بینی بسیار نافذ و ایمان بسیار استوار برخوردار بود . به همراه اباعبدالله به جهاد پرداخت و در نهایت هم به فیض شهادت نایل آمد.

3- وفاداری: امام صادق علیه السلام با اشاره به نهایت وفاداری علمدار کربلا فرمود: «شهادت می‏ دهم که در برابر جانشین رسول خدا ( صلی الله علیه و آله) همواره تسلیم بودی ... همیشه به جهت‏ خدا وفادار ماندی و لحظه ‏ای از خیرخواهی برای او کوتاهی نکردی ...» .

در زیارت نامه ‏ای که امام صادق علیه ‏السلام آن را به اصحاب خود تعلیم می‏دادند می‏فرمایند: «شهادت می‏دهم که تو، ای عباس، نسبت به جانشینی رسول خدا (امام حسین علیه ‏السلام ) در مقام تسلیم و تصدیق نهایت تلاش را به انجام رساندی و تا وقتی زنده بودی وفادار ماندی و خیرخواهی را در حق او به تمامی به جای آوردی». تقریبا در تمام زیارت‏نامه‏ هایی که از ائمه اطهار علیه‏ السلام در حق حضرت قمر بنی هاشم وارد شده است، شهادت به وفاداری بی ‏نظیر آن حضرت تصریح شده است: «اَشْهدُ لَکَ... بِالوَفاء و النَّصیحة لَخَلَفِ النّبی صلی‏ الله ‏علیه ‏و‏آله‏ وسلم ».

4- ادب: قمربنی هاشم دارای منزلتی خاص است . حضرت عباس ( علیه السلام) بدون اجازه در کنار امام حسین ( علیه السلام) نمی ‏نشست; هنگامی که در حضور برادر می ‏نشست، همانند یک بنده در مقابل مولای خود بر روی دو زانو در کمال تواضع می‏ نشست.

5- جوانمردی: هنگامی که عباس تنهایی امام را دید، اجازه خواست تا عازم میدان شود. امام از او درخواست کرد تا برای کودکان حرم کمی آب تهیه کند . مشک و نیزه‏ اش را برگرفت و پس از شکستن محاصره فرات، وارد آن شد . برای لحظه‏ ای قصد آشامیدن آب جاری فرات کرد، اما عطش امام و اهل او را از نوشیدن آب بازداشت.

6- رشادت: شجاعت‏ حضرت عباس علیه السلام در میان اصحاب امام حسین علیه السلام بی نظیر بود، چگونگی شهادت او، و رجزهای او، و جهاد او با دست بریده، همه بیانگر اوج صلابت و شهامت او است، او تنها به سوی آب فرات رفت، و در برابر چهار هزار نفر تیرانداز قرار گرفت، صف آنها را با کشتن هشتاد نفر از آنها، درهم شکست و خود را به آب فرات رسانید (4)

7- صبر و استقامت و ... (5)

خبر از حوادث آینده

روزی امّ‏ البنین امیرمؤمنان علیه السلام را مشاهده کرد که عباس را در آغوش گرفته و بردستانش بوسه می‏زند و می ‏گرید. چون آن بانوی با فضیلت این گونه دید، دچار نگرانی و ناگواری شد؛ زیرا سابقه نداشت که فرزندی چنین نیک منظر و صاحب شمائل علوی، برای پدرش اضطراب و پریشانی به همراه آورد و برحسب ظاهر، عاملی که موجب آشفتگی شود در وی دیده نمی ‏شد. پس امّ ‏البنین سبب را از حضرت پرسید. حضرت علی علیه‏ السلام او را نسبت به حقیقتی که در آینده اتفاق خواهد افتاد، آگاه کرد و فرمود دستان فرزندش در راه مددرسانی به امام حسین علیه‏ السلام قطع می‏ شود. با شنیدن این خبر غیبی، صدای فریاد و شیون آن مادر دلسوخته از خانه علی علیه‏ السلام بلند شد و اهل منزل نیز به نوحه ‏گری پرداختند. حضرت افزود: ای امّ ‏البنین! نور دیده ‏ات نزد خداوند منزلتی بزرگ دارد و پروردگار در عوضِ دو دست بریده‏ اش، دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با ملائکه در بهشت به پرواز در می ‏آید، همان گونه که از قبل، این لطف را به جعفر بن ابی‏طالب عنایت نموده است. امّ‏ البنین با شنیدن این بشارت ابدی و سعادت جاودانه، مسرور گردید. (6)

رد امان نامه دشمن

آوازه دلاورمردی ‏های حضرت عباس(علیه‏السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّ ‏البنین(علیهاالسلام) عمه او می‏شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیه‏السلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.

شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می‏ دانست این تلاش‏ها بی ‏نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می‏ انگاشت او از جنگ طفره می‏رود، گفت:

«اکنون بگو چه می‏کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می‏دهی و با دشمن می‏جنگی و یا به کناری می‏روی و لشکر را به من وامی‏گذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده ‏ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟

حضرت عباس(علیه‏السلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن‏ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است». حضرت عباس(علیه‏ السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان می‏دهی، در حالی که پسر رسول‏ خدا(صلی الله علیه و آله) امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیه‏ السلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت. (7)

چگونگی شهادت

در روز عاشورا چون تشنگی بر حسین و یارانِ او سخت گشت، کودکان به امام علیه‏ السلام شِکوِه آوردند و از فَرط عطش می نالیدند. امام، عباس علیه‏ السلام را صدا کرد و فرمود تا با چندنفر به فرات برود و برای تشنگان آب بیاورد. عباس با ده سوار همراه شد و مَشک‏ها را برداشت و چون به مدخل آبِ فرات رسید، یارانِ ابن ‏زیاد بر کنار فرات نشسته بودند و شریعه را بر حرمِ رسولِ خدا بسته بودند. چون عباس را دیدند، بر او حمله کردند. عباس پس از آن رجزی خواند و بر آنها حمله کرد. ... آنگاه که از شریعه فرات بیرون آمد و مشک بر دوش داشت دشمنان از هر طرف او را تیرباران کردند و در همین حال کسی بر او حمله کرد و دست راست او را برید و حضرت مشک را با دست چپ گرفتند در حالی که تمام فکر حضرت به حرم ابا عبدالله بود تا بر تشنگان آب برساند در این حال شخص دیگری حمله کرد و دست چپ حضرت را برید و حضرت بر زمین افتاد و مشک را بر دهان گرفت. در این حال عمر سعد ندا داد که مشک را تیرباران کنند در این زمان بود که عمودی آهنین بر فرق سر حضرت فرود آوردند... وقتی که امام حسین ( علیه السلام) بر بالین خون آلود حضرت عباس ( علیه السلام) حاضر شد، فرمود: اکنون کمر من شکست؛ الان انکسر ظهری و لت‏حیلتی. (8)

تدفین حضرت عباس توسط امام سجاد

حضرت سجاد علیه السلام هنگامی که برای تدفین شهدا به کربلا آمده بود، با این که به بنی ‏اسد اجازه داد در دفن شهیدان او را یاری کنند، ولی برای دفن امام حسین و حضرت عباس ‏علیهما السلام به آنها اجازه مشارکت نداد، وقتی پرسیدند; تو تنها چگونه می‏توانی؟ فرمود: «ان معی من یعیننی‏» با من کسی هست که کمکم کند .(فرشتگان عالم غیب به یاریم می‏آیند). (9)

مرقد مطهر حضرت عباس علیه السلام

مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس در نزدیکی قبر برادرش امام حسین علیه السلام در کربلاست. (10)

مرثیه ای در باب حضرت عباس علیه السلام

زینب کبری از پدر می ‏پرسد: پدر، نام و کنیه برادرم چیست؟ حضرت امیر علیه السلام می ‏فرماید: نامش عباس، کنیه ‏اش ابوالفضل، والقابش بسیار است: ماه بنی ‏هاشم و سقا و . . . .

زینب: پدر در نام «عباس‏» نشانی از شجاعت و جوانمردی و در کنیه ابوالفضل، نشانی از شهامت و تفضل و در لقب «ماه بنی ‏هاشم‏» نشانی از جمال ‏و زیبایی است; ولی لقب «سقا» چرا؟ مگر شغل برادرم آب آوردن است!

پدر: نه دخترم، کار او آب دهی نیست; بلکه او عشیره و بستگان خود را آب می‏دهد (تشنگان اهل بیت در کربلا) اشک از دیدگان زینب جاری شد; ولی پدر فرمود: گریه نکن تو را با او رابطه ‏و کاری هست (11)

عباس نامدار چو از پشتِ زین فتاد گفتی قیامت است که مه بر زمین فتاد

آه از دمی که بهر سکینه به دوش مشک لابد به راه از پیِ ماء مَعین فتاد

اندر فرات راند و پر از آب کرد کف بر یاد حلق تشنه‏ی سلطانِ دین فتاد

از کف بریخت آب و پر از آب کرد مشک زان پس میان دایره‏ی اهل کین فتاد

افتاد بر یسار و یمین لرزه عرش را چون هر دو دست او ز یَسار و یمین فتاد

فریاد از آن عمود که دشمن زدَش به سَر (12) وانگاه مَغْفَرش ز سرِ نازنین فتاد

علمدار کربلا

مادرش "فاطمه ي کلابيه" بود که بعدها با کنيه ي "ام البنين " شهرت يافت. ولادتش را در 4 شعبان سال 26 هجري در مدينه نوشته اند.کنيه اش "ابوالفضل "و "ابوفاضل " و از معروف ترين لقبهايش قمربني هاشم، سقا، صاحب لواء الحسين، علمدار، عبد صالح، باب الحوائج و.... است.

عباس بالبابه، دختر عبيدالله بن عباس ( پسرعموي پدرش ) ازدواج کرد و از اين ازدواج دو پسر به نامهاي عبيدالله و فضل يافت. بعضي دو پسر ديگر براي او به نامهاي محمد و قاسم ذکر کرده اند.

آن حضرت قامتي رشيد، چهره اي زيبا و شجاعتي کم نظير داشت و به خاطر سيماي جذابش او را « قمر بني هاشم » مي گفتند. درحادثه ي کربلا، سمت پرچمداري سپاه حسين ( عليه السلام ) و سقايي خيمه هاي اطفال و اهل بيت امام را داشت و در رکاب برادر، غير از تهيه آب، نگهباني خيمه ها و امور مربوط به آسايش و امنيت خاندان امام ( عليه السلام ) نيز بر عهده ي او بود و تا زنده بود، دودمان امامت، آسايش و امنيت داشتند. روز تاسوعا که امام او را براي مهلت گرفتن نزد سپاه کوفه فرستاد، تعبير والاي "بنفسي انت يا اخي" ( جانم فدايت اي برادر ) را به کار برد.

روز عاشورا، سه برادر ديگر عباس (عليه السلام ) پيش از اوبه شهادت رسيدند. وقتي علمدار کربلا از امام حسين ( عليه السلام ) اذن ميدان طلبيد، حضرت از او خواست که براي کودکان تشنه و خيمه هاي بي آب، آب تهيه کند. ابوالفضل ( عليه السلام ) به فرات رفت و مشک آب را پر کرد و در بازگشت به خيمه ها با سپاه دشمن که فرات را در محاصره داشتند درگير شد و دست هايش قطع گرديد و به شهادت رسيد. البته پيش از ان نيز چندين نوبت، همرکاب با سيد الشهدا به ميدان رفته و با سپاه يزيد جنگيده بود. عباس، مظهر ايثارو وفاداري و گذشت بود. وقتي وارد فرات شد، با آنکه تشنه بود، اما بخاطر تشنگي برادرش حسين ( عليه السلام ) آب نخورد. وقتي دست راستش قطع شد، اين رجز را مي خواند:

والله ان قطعتموا يميني//اني احامي ابدا عن ديني//و عن امام صادق اليقيني//نجل النبي الطاهر الامين//

و چون دست چپش قطع شد، چنين گفت:

يا نفس لا تخشي من الکفار//و ابشري برحمه الجبار//مع النبي السيد المختار//قد قطعوا ببغيهم يساري//فاصلهم يا رب حر النار

شهادت عباس، براي امام حسين ( عليه السلام ) بسيار ناگوار و شکننده بود. جمله پر سوز امام، وقتي که به بالين عباس ( عليه السلام ) رسيد، اين بود: " الان انکسر ظهري و قلت حيلتي و شمت بي عدوي ". (1)

و پيکرش، کنار نهر علقمه ماند و سيد الشهدا ( عليه السلام ) بسوي خيمه آمد و شهادت او را به اهل بيت خبر داد. هنگام دفن شهداي کربلا نيز، در همان محل دفن شد.از اين رو امروز حرم ابالفضل با حرم سيد الشهدا ( عليه السلام ) فاصله دارد.

مقام والاي عباس بن علي ( عليه السلام ) بسيار است. تعابير بلندي که در زيارت نامه اوست، گوياي آن است. اين زيارت که از قول حضرت امام صادق ( عليه السلام ) روايت شده، از جمله چنين دارد: " السلام عليک ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لا ميرالمومنين و الحسن و الحسين..... اشهد الله انک مضيت علي ما مضي به البدريون و المجاهدون في سبيل الله المناصحون في جهاد اعدائه المبالغون في نصره اوليائه الذابون عن احبائه..... " (2) که تأييد و تأکيدي بر مقام عبوديت و صلاح و طاعت او و نيز تداوم خط مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و ياوران اولياء خدا و مدافعان از دوستان خداست. امام سجاد ( عليه السلام ) نيز سيماي درخشان عباس بن علي ( عليه السلام ) را اين گونه ترسيم فرموده است: " رحم الله عمي العباس فلقد آثر و ابلي و فدا اخاه بنفسه حتي قطعت يداه فابدله الله عزوجل بهما جناحين يطير بهما مع الملائکه في الجنه کما جعل لجعفر بن ابي طالب و ان للعباس عندالله تبارک و تعالي منزله يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامه ". (3) که در آن نيز مقام ايثار، گذشت، فداکاري، جانبازي، قطع شدن دستانش و يافتن بال پرواز در بهشت، همبال با جعفر طيار و فرشتگان مطرح است و اينکه: عمويم عباس، نزد خداي متعال، مقامي دارد که در روز قيامت، همه شهيدان به آن غبطه مي خورند و رشک مي برند.

پي نوشت :

1- معالي السبطين، ج 1، ص 446، مقتل خوارزمي، ج 2، ص 30.

2- مفاتيح الجنان، ص 435.

3- سفينه البحار، ج 2، ص 155.

شخصيت حضرت عباس (ع) پيش از واقعه کربلا

عَبَسَتْ وُجُوهُ الْقَوْمِ خَوفَ الْمَوْتِ//وَالْعَباسُ عليه‏السلام فيهِمْ ضاحِكٌ يَتَبَسَّمٌ//لَوْلا الْقَضا لَمَحَا الْوُجُودُ بِسَيْفِهِ//وَاللّه‏ُ يَقْضى ما يَشاءُ وَيَحْكُمُ(1) - (سيدجعفر حلّى)

اشاره

زندگانى حكمت‏آميز و غرور آفرين پيشوايان معصوم عليهم‏السلام و فرزندان برومندشان، سرشار از نكات عالى و آموزنده در راستاى الگوگيرى از شخصيت كامل و بارز آنان بوده و نيز درسهاى تربيتى آنان نسبت به فرزندان خويش، در تمامى زمينه‏هاى اخلاقى و رفتارى، سرمشق كاملى براى تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استوارى براى دوستداران فرهنگ متعالى اهل بيت عصمت عليهم‏السلام و به ويژه براى نسل جوان، خواهد بود.زندگانى پرخير و بركت اهل بيت عليهم‏السلام در بردارنده دو اصل استوار «حماسه و عرفان» است و پرداختن به بُعد حماسى و عرفانى زندگانى آنان و فرزندانشان كه در معرض پرورش و تربيت ناب اسلامى قرار داشته‏اند، براى عامه مردم و بويژه جوانان، جذّاب و گام مؤثرى در عرصه تبليغ دينى خواهد بود.اين نوشتار سعى دارد با بررسى زندگانى حضرت عباس عليه‏السلام پيش از رويداد روز دهم محرم سال 61 هجرى، با نگاهى به فعاليتهاى دوران نوجوانى و شركت وى در جنگها، چهره روشن‏ترى از ابعاد حماسى شخصيت آن حضرت را به تصوير كشد.

ولادت و نامگذارى

داستان شجاعت و صلابت عباس عليه‏السلام مدتها پيش از ولادت او، از آن روزى آغاز شد كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام از برادرش عقيل خواست تا براى او زنى برگزيند كه ثمره ازدواجشان، فرزندانى شجاع و برومند در دفاع از دين و كيان ولايت باشد.(2) او نيز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربيعه» را براى همسرى مولاى خويش انتخاب كرد كه بعدها «ام البنين» خوانده شد. اين پيوند در سحرگاه جمعه، چهارمين روز شعبان المبارك سال 26 هجرى به بار نشست.(3)

نخستين آرايه‏هاى شجاعت، در همان روز، زينت بخشِ غزل زندگانى عباس عليه‏السلام گرديد: آن لحظه‏اى كه على عليه‏السلام او را «عباس» ناميد. نامش به خوبى بيانگر خلق و خوى حيدرى او بود. على عليه‏السلام طبق سنت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سينه چسباند و بازوان او را بوسيد و اشك حلقه چشمانش را فرا گرفت. ام البنين عليهاالسلام از اين حركت شگفت زده شد و پنداشت كه عيبى در بازوان نوزادش است. دليل را پرسيد و نگارينه‏اى ديگر بر كتاب شجاعت و شهامت عباس عليه‏السلام افزوده شد. اميرالمؤمنين عليه‏السلام حاضران را از حقيقتى دردناك اما افتخارآميز، كه در سرنوشت نوزاد مى‏ديد، آگاه نمود كه چگونه اين بازوان، در راه مددرسانى به امام حسين عليه‏السلام از بدن جدا مى‏گردد و افزود: «اى ام البنين! نور ديده‏ات نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بريده، دو بال به او ارزانى مى‏دارد كه با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز در آيد؛ آن سان كه پيش‏تر اين لطف به جعفر بن ابى طالب شده است.»(4)

اشك در چشمان ام البنين عليه‏السلام حلقه زد، اما هرگز فرونچكيد؛ چرا كه اينگونه، طالع فرزند خود را بلند مى‏ديد و هيچ چيز را برتر از اين نمى‏پنداشت كه فرزندش، فدايى راهِ امام خويش گردد. شادىِ جشنِ ميلاد عباس عليه‏السلام با گريه درآميخت و شيرينى خرسندى تولد او با بغض سنگين حسرت، فرو خورده شد؛ ولى افتخار و غرور از چشمان همه خوانده مى‏شد.

خاستگاه تربيتى

عباس عليه‏السلام در گستره‏اى چشم به جهان گشود كه رايحه دل‏انگيز وحى، فضاى آن را آكنده بود و در دامان مردى سترگ پرورش يافت كه بر كرانه‏هاى تاريخ ايستاده بود. در خانه‏اى رشد كرد كه از زيور و زينتهاى دنيايى تهى، اما از نور ايمان سرشار بود؛ خانه‏اى گلين با درى چوبى كه يادگار خانه‏دارى زهرا عليهاالسلام بود؛ خانه‏اى كه دهليز آن كانون خاطراتى تلخ و جانكاه براى على عليه‏السلام بود و شايد با هر رفت و برگشت از آن، تلخى داغى سترگ، گلويش را مى‏فشرد؛ داغ زهرا عليه‏السلام و دهليزخانه يادگارى بود از شجاعت و شهامت زنى در دفاع از امامت تا پاى جان.

پيداست كه عباس عليه‏السلام نيز از همان آغاز و در همان خانه با مفهوم ستيز با ظلم آشنا شده است و از همانجا زمينه‏هاى ايستادگى و جانفشانى در راه حق در او به وجود آمده است. در محضر پدرى كه پدر يتيمان بود و غمخوار و همزبان غريبان؛ پدرى كه لقمه‏هاى اشك آلود را با دست خود در كام يتيمان مى‏گذاشت و 25 سال، و هر روز ثمره دسترنج خود را با نيازمندان تقسيم مى‏كرد. پدرى كه افسار دنيا را رها كرده بود و از هر تعلق وارسته و از هر كاستى پيراسته بود. مردى كه مدال سالها پيكار در ركاب رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به گردن آويخته بود و بتهاى جاهليت را شكسته و خيبرهاى الحاد را در هم نورديده و فتح كرده بود و در دامان مادرى كه انگيزه ازدواج شوهرش با او را تا دم مرگ از ياد نبرد و آن را بُن مايه تربيت فرزندان برومندش قرارداد؛ او كه از همان آغاز فرزندان خود را بلاگردان فرزندان فاطمه عليهاالسلام خواست و پس از شهادت شوهر مظلومش، على عليه‏السلام ، هرگز در حباله مردى ديگر قرار نگرفت.(5)

كودكى و نوجوانى

تاريخ گوياى آن است كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام همّ فراوانى مبنى بر تربيت فرزندان خود مبذول مى‏داشتند و عباس عليه‏السلام را افزون بر تربيت در جنبه‏هاى روحى و اخلاقى از نظر جسمانى نيز مورد تربيت و پرورش قرار مى‏دادند تا جايى كه از تناسب اندام و ورزيدگى اعضاى او، به خوبى توانايى و آمادگى بالاى جسمانى او فهميده مى‏شد. علاوه بر ويژگيهاى وراثتى كه عباس عليه‏السلام از پدرش به ارث برده بود، فعاليتهاى روزانه، اعم از كمك به پدر در آبيارى نخلستانها و جارى ساختن نهرها و حفر چاهها و نيز بازيهاى نوجوانانه بر تقويت قواى جسمانى او مى‏افزود.

از جمله بازيهايى كه در دوران كودكى و نوجوانى عباس عليه‏السلام بين كودكان و نوجوانان رايج بود، بازى‏اى به نام «مداحى»(6) بود كه تا اندازه‏اى شبيه به ورزش گلف مى‏باشد و در ايران زمين به «چوگان» شهرت داشته است. در اين بازى كه به دو گونه سواره يا پياده امكان‏پذير بود، افراد با چوبى كه در دست داشتند، سعى مى‏كردند تا گوى را از دست حريف بيرون آورده، به چاله‏اى بيندازند كه متعلق به طرف مقابل است. اين گونه سرگرميها نقش مهمى در چالاكى و ورزيدگى كودكان داشت. افزون بر آن نگاشته‏اند كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام به توصيه‏هاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مبنى بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سواركارى، تيراندازى، كشتى و شنا جامه عمل مى‏پوشانيد و خود شخصا، فنون نظامى را به عباس عليه‏السلام فرا مى‏آموخت كه اين موضوع نيز گام مؤثر و سازنده‏اى در پرورشهاى جسمانى عباس عليه‏السلام به شمار مى‏رفت.

نخستين بارقه‏هاى جنگاورى

به حق، اميرالمؤمنين عليه‏السلام بيشترين سهم را در اين بروز و اتصاف اين ويژگى برجسته و كارآمد روحى در عباس عليه‏السلام بر عهده داشت و تيزبينى اميرالمؤمنين عليه‏السلام در پرورش عباس عليه‏السلام ، از او چنان قهرمان نام‏آورى در جنگهاى مختلف ساخته بود كه شجاعت و شهامت او، نام على عليه‏السلام را در كربلا زنده كرد. روايت شده است كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و ياران خود گرم گفتگو بود. در اين لحظه، مرد عربى در آستانه درب مسجد ايستاد، از مركب خود پياده شد و صندوقى را كه همراه آورده بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام كرد و نزديك آمد و دست على عليه‏السلام را بوسيد و گفت: مولاى من! براى شما هديه‏اى آورده‏ام و صندوقچه را پيش روى امام نهاد. امام در صندوقچه را باز كرد. شمشيرى آب ديده در آن بود.

در همين لحظه، عباس عليه‏السلام كه نوجوانى نورسيده بود، وارد مسجد شد. سلام كرد و در گوشه‏اى ايستاد و به شمشيرى كه در دست پدر بود، خيره ماند. اميرالمؤمنين عليه‏السلام متوجه شگفتى و دقت او گرديد و فرمود: فرزندم! آيا دوست دارى اين شمشير را به تو بدهم؟ عباس عليه‏السلام گفت: آرى! اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود: جلوتر بيا! عباس عليه‏السلام پيش روى پدر ايستاد و امام با دست خود، شمشير را بر قامت بلند او حمايل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: يا اميرالمؤمنين! براى چه مى‏گرييد؟ امام پاسخ فرمود: گويا مى‏بينم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با اين شمشير به راست و چپ دشمن حمله مى‏كند تا اينكه دو دستش قطع مى‏گردد... .(7)

و اين گونه نخستين بارقه‏هاى شجاعت و جنگاورى در عباس عليه‏السلام به بار نشست.

شركت در جنگها، نمونه‏ هاى بارزى از شجاعت

شايد اولين تجربه حضور عباس در صحنه سياسى، شركت او در جنگ جمل بوده است؛ اما از تلاشهاى او در اين جنگ، اسناد چندان معتبرى در دست نيست. احتمال آن مى‏رود كه كم سن و سال بودن اين نوجوان تلاشگر، سبب شده تا فعاليتهاى او از حافظه تاريخ پاك شود؛ اما حضور پررنگ او در جنگ صفين، برگ زرينى بر كتاب نام‏آورى او افزوده است. در اين مجال به بررسى گوشه‏هايى از اخبار اين جنگ پرداخته مى‏شود.

آب‏رسانى، تجربه پيشين

پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفرى معاويه به صفين، وى به منظور شكست دادن اميرالمؤمنين عليه‏السلام عده زيادى را مأمور نگهبانى از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمى» را بدان گمارد. سپاهيان خسته و تشنه اميرالمؤمنين عليه‏السلام وقتى به صفين مى‏رسند، آب را به روى خود بسته مى‏بينند. تشنگى بيش از حد سپاه، اميرالمؤمنين عليه‏السلام را بر آن مى‏دارد تا عده‏اى را به فرماندهى «صعصعة بن صوحان» و «شبث بن ربعى» براى آوردن آب اعزام نمايد. آنان به همراه تعدادى از سپاهيان، به فرات حمله مى‏كنند و آب مى‏آورند.(8) در اين يورش امام حسين عليه‏السلام و اباالفضل العباس عليه‏السلام نيز شركت داشتند و مالك اشتر اين گروه را هدايت مى‏نمود.(9)

به نوشته برخى تاريخ‏نويسان معاصر، هنگامى كه امام حسين عليه‏السلام در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس عليه‏السلام براى نبرد امتناع مى‏ورزد، او براى تحريص امام حسين عليه‏السلام خطاب به امام عرض مى‏كند: «آيا به ياد مى‏آورى آن‏گاه كه در صفين آب را به روى ما بسته بودند، به همراه تو براى آزاد كردن آب تلاش بسيار كردم و سرانجام موفق شديم به آب دست يابيم و در حالى كه گرد و غبار صورتم را پوشانيده بود، نزد پدر بازگشتم...»(10)

اهتمام اميرالمؤمنين عليه‏السلام در تقويت روحيه جنگاورى عباس عليه‏السلام

در جريان آزادسازى فرات توسط لشكريان اميرالمؤمنين عليه‏السلام ، مردى تنومند و قوى هيكل به نام «كُرَيْب بن ابرهة» از قبيله «ذى يزن» از صفوف لشكريان معاويه براى هماورد طلبى جدا شد. در مورد قدرت بدنى بالاى او نگاشته‏اند كه وى يك سكه نقره را بين دو انگشت شست و سبابه خود چنان مى‏ماليد كه نوشته‏هاى روى سكه ناپديد مى‏شد.(11) او خود را براى مبارزه با اميرالمؤمنين عليه‏السلام آماده مى‏سازد. معاويه براى تحريك روحيه جنگى او مى‏گويد: على عليه‏السلام با تمام نيرو مى‏جنگد [و جنگجويى سترگ است [و هر كس را ياراى مبارزه با او نيست. [آيا توان رويارويى با او را دارى؟]. كريب پاسخ مى‏دهد: من [باكى ندارم و] با او مبارزه مى‏كنم.

نزديك آمد و اميرالمؤمنين عليه‏السلام را براى مبارزه صدا زد. يكى از پيش‏مرگان مولا على عليه‏السلام به نام «مرتفع بن وضاح زبيدى» پيش آمد. كريب پرسيد: كيستى؟ گفت: هماوردى براى تو! كريب پس از لحظاتى جنگ او را به شهادت رساند و دوباره فرياد زد: يا شجاع‏ترين شما با من مبارزه كند، يا على عليه‏السلام بيايد. «شرحبيل بن بكر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسيدند. اميرالمؤمنين عليه‏السلام كه اين شكستهاى پى‏درپى را سبب از دست رفتن روحيه جنگ در افراد خود و سرخوردگى ياران خود مى‏ديد، دست به اقدامى عجيب زد. او فرزند رشيد خود عباس عليه‏السلام را كه در آن زمان على‏رغم سن كم جنگجويى كامل و تمام عيار به نظر مى‏رسيد،(12) فراخواند و به او دستور داد كه اسب، زره و تجهيزات نظامى خود را با او عوض كند و در جاى اميرالمؤمنين عليه‏السلام در قلب لشكر بماند و خود لباس جنگ عباس عليه‏السلام را پوشيد و بر اسب او سوار شد و در مبارزه‏اى كوتاه اما پر تب و تاب، كريب را به هلاكت رساند... و به سوى لشكر بازگشت و سپس محمد بن حنفيه را بالاى نعش كريب فرستاد تا با خونخواهان كريب مبارزه كند.(13)

اميرالمؤمنين عليه‏السلام از اين حركت چند هدف را دنبال مى‏كرد. هدف بلندى كه در درجه اول پيش چشم او قرار داشت، روحيه بخشيدن به عباس عليه‏السلام بود كه جنگاورى نو رسيده بود. در درجه دوم او مى‏خواست لباس و زره و نقاب عباس عليه‏السلام در جنگها شناخته شده باشد و در دل دشمن ترسى از صاحب آن تجهيزات بيندازد و برگ برنده را به دست عباس عليه‏السلام در ديگر جنگها بدهد تا هرگاه فردى با اين شمايل را ديدند، پيكار على عليه‏السلام در خاطرشان زنده شود. و در گام واپسين، امام با اين كار مى‏خواست كريب نهراسد و از مبارزه با على عليه‏السلام شانه خالى نكند(14) و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به كشتن سه تن از سرداران اسلام، در ميدان باقى بماند و به دست امام كشته شود تا هم او و هم همرزمان زرپرست و زورمدارش، طعم شمشير اسلام را بچشند.

اما نكته ديگرى كه فهميده مى‏شود اين است كه با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاريخى، تناسب اندام عباس عليه‏السلام چندان تفاوتى با پدر نداشته كه امام مى‏توانسته بالاپوش و كلاهخود فرزند جوان يا نوجوان خود را بر تن نمايد. از همين جا مى‏توان به برخى از پندارهاى باطل كه در برخى اذهان وجود دارد، پاسخ گفت كه واقعا حضرت عباس عليه‏السلام از نظر جسمانى با ساير افراد تفاوت داشته است و على رغم اينكه برخى تنومند بودن عباس عليه‏السلام و يا حتى رسيدن زانوان او تا نزديك گوشهاى مركب را انكار كرده و جزو تحريفات واقعه عاشورا مى‏پندارند، حقيقتى تاريخى به شمار مى‏رود. اگر تاريخ گواه بر وجود افراد درشت اندامى چون كريب با شرحى كه در توانايى او گفته شد، در لشكر معاويه بوده باشد، به هيچ وجه بعيد نيست كه در سپاه اسلام نيز افرادى نظير عباس عليه‏السلام وجود داشته باشند؛ چرا كه او فرزند كسى است كه درب قلعه خيبر را از جا كند و بسيارى از قهرمانان عرب را در نوجوانى به هلاكت رساند؛ آن سان كه خود مى‏فرمايد: «من در نوجوانى بزرگان عرب را به خاك افكندم و شجاعان دو قبيله معروف «ربيعه» و «مُضَر» را در هم شكستم... .»(15)

درخشش در جنگ صفين

در صفحات ديگرى از تاريخ اين جنگ طولانى و بزرگ كه منشأ پيدايش بسيارى از جريانهاى فكرى و عقيدتى در پايگاههاى اعتقادى مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفت‏انگيز ديگرى از درخشش حضرت عباس عليه‏السلام بر مى‏خوريم. اين‏گونه نگاشته‏اند: در گرماگرم نبرد صفين، جوانى از صفوف سپاه اسلام جدا شد كه نقابى بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره‏اش برداشت، هنوز چندان مو بر چهره‏اش نروييده بود، اما صلابت از سيماى تابناكش خوانده مى‏شد. سنّش را حدود هفده سال تخمين زده‏اند. مقابل لشكر معاويه آمد و با نهيبى آتشين مبارز خواست. معاويه به «ابوشعثاء» كه جنگجويى قوى در لشكرش بود، رو كرد و به او دستور داد تا با وى مبارزه كند. ابوشعثاء با تندى به معاويه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مى‏دانند [اما تو مى‏خواهى مرا به جنگ نوجوانى بفرستى؟] آن‏گاه به يكى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتى نبرد، عباس عليه‏السلام او رادر خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ كه فرو نشست، ابوشعثاء با نهايت تعجب ديد كه فرزندش در خاك و خون مى‏غلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند ديگر خود را روانه كرد، اما نتيجه تغييرى ننمود تا جايى كه همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او مى‏فرستاد، اما آن نوجوان دلير همگى آنان را به هلاكت مى‏رساند. در پايان ابوشعثاء كه آبروى خود و پيشينه جنگاورى خانواده‏اش را بر باد رفته مى‏ديد، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نيز به هلاكت رساند، به گونه‏اى كه ديگر كسى جرأت بر مبارزه با او به خود نمى‏داد و تعجب و شگفتى اصحاب اميرالمؤمنين عليه‏السلام نيز برانگيخته شده بود. هنگامى كه به لشكرگاه خود بازگشت، اميرالمؤمنين عليه‏السلام نقاب از چهره فرزند رشيدش برداشت و غبار از چهره او سترد... .(16)

دوشادوش امام حسن عليه‏السلام

دوران سراسر رنج اميرالمؤمنين عليه‏السلام در سحرگاه شب 21 رمضان، سال 40 هجرى به پايان رسيد. امام پيش از شهادت به فرزند برومندش، عباس عليه‏السلام توصيه‏هاى فراوانى مبنى بر يارى رساندن به برادران معصوم و امامان او به ويژه امام حسين عليه‏السلام نمود. و در شب شهادتش، عباس عليه‏السلام را به سينه چسبانيد و به او فرمود: پسرم! به زودى چشمم به ديدار تو در روز قيامت روشن مى‏شود. به خاطر داشته باش كه در روز عاشورا به جاى من، فرزندم حسين عليه‏السلام را يارى كنى.(17) و اين گونه از او پيمانى ستاند كه هرگز از رهبرى برادران خود تخطى نكند و همواره دوشادوش آنان به احياى تكاليف الهى و سنت نبوى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در جامعه بپردازد.

او در جريان توطئه صلحى كه از سوى معاويه به امام مجتبى عليه‏السلام تحميل شد، همواره موضعى موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خويش اتخاذ نمود، تا آنجا كه حتى برخى از دوستان نيز از اطراف امام متوارى شدند و نوشته‏اند «سليمان بن صرد خزاعى» كه پس از قيام امام حسين عليه‏السلام قيام توابين را سازماندهى كرد واز ياران و دوستان امام على عليه‏السلام به شمار مى‏رفت، پس از انعقاد صلح، روزى امام مجتبى عليه‏السلام را «مُذِلُّ المؤمنين» خطاب نمود؛(18) اما با وجود اين شرائط نابسامان، حضرت عباس عليه‏السلام دست از پيمان خود با برادران و ميثاقى كه با پدرش، على عليه‏السلام در شب شهادت او بسته بود، بر نداشت و هرگز پيش‏تر از آنان گام برنداشت و اگرچه صلح هرگز با روحيه جنگاورى و رشادت او سازگار نبود، اما ترجيح مى‏داد اصل پيروىِ بى‏چون و چرا از امام بر حق خود را به كار بندد و سكوت نمايد.

در اين اوضاع نابهنجار حتى يك مورد در تاريخ نمى‏يابيم كه او على‏رغم عملكرد برخى دوستان، امام خود را از روى خيرخواهى و پنددهى مورد خطاب قرار دهد. اين گونه است كه در آغاز زيارت‏نامه ايشان كه از امام صادق عليه‏السلام وارد شده است، مى‏خوانيم: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها الْعَبْدُ الصّالِحُ، اَلْمُطيعُ لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلاِءَميرِالْمُؤْمِنينَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلّى اللّه‏ُ عَلَيْهِمْ وَسَلَّمَ؛(19) درود خدا بر تو اى بنده نيكوكار و فرمانبردار خدا و پيامبر خدا و اميرمؤمنان و حسن و حسين كه درود و سلام خدا بر آنها باد!»

البته اوضاع درونى و بيرونى جامعه هرگز از ديدگان بيدار او پنهان نبود و او هوشيارانه به وظائف خود عمل مى‏كرد. پس از بازگشت امام مجتبى عليه‏السلام به مدينه، عباس عليه‏السلام در كنار امام به دستگيرى از نيازمندان پرداخت و هداياى كريمانه برادر خود را بين مردم تقسيم مى‏كرد. او در اين دوران لقب «باب الحوائج» يافت(20) و وسيله دستگيرى و حمايت از محرومين جامعه گرديد. او در تمام اين دوران در حمايت و اظهار ارادت به امام خويش كوتاهى نكرد، تا آن زمان كه دسيسه پسر ابوسفيان، امام را در آرامشى ابدى، در جوار رحمت الهى سكنا داد. آرى، به آن نيز بسنده نكردند و بدن مسموم او را آماج تيرهاى كينه‏توزى خود قرار دادند. آنجا بود كه كاسه صبر عباس عليه‏السلام لبريز شد و غيرت حيدرى‏اش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشير برد، اما دستان مهربان امام حسين عليه‏السلام نگذاشت آن را از غلاف بيرون آورد و با نگاهى اشك آلود، برادر غيور خودرا باز هم دعوت به صبر نمود.(21)

يار وفادار امام حسين عليه‏السلام

معاويه در آخرين روزهاى زندگى خود به پسرش يزيد سفارش كرد: «من رنج بار بستن و كوچيدن را از تو برداشتم. كارها را برايت هموار كردم. دشمنان را برايت رام نمودم و بزرگان عرب را فرمانبردار تو ساختم. اهل شام را منظور دار كه اصل وريشه تو هستند. هر كس از آنان نزد تو آمد، او را گرامى بدار و هر كس هم نيامد، احوالش را بپرس... من نمى‏ترسم كه كسانى با تو در حكومت نزاع كنند، به جز چهار نفر: حسين بن على عليه‏السلام ، عبداللّه‏ بن عمر، عبداللّه‏ بن زبير و عبدالرحمن بن ابى بكر... . حسين بن على عليه‏السلام سرانجام خروج مى‏كند. اگر بر او پيروز شدى، از او درگذر كه حق خويشى دارد و حقش بزرگ و از نزديكان پيامبر است... .»(22)

اما حكومت يزيد با پدرش تفاوتهاى بنيادين داشت. چهره پليد و عملكرد شوم او در حاكميت جامعه اسلامى، اختيار سكوت را از امام سلب كرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حركت اعتراض‏آميز به صورت آشكار مى‏ديد. اگر چه معاويه تلاشهاى فراوانى در راستاى گرفتن بيعت براى يزيد به كار بست، اما به خوبى مى‏دانست كه امام هرگز بيعت نخواهد كرد و در سفارش به فرزندش نيز اين موضوع را پيش‏بينى نمود. امام با صراحت و شفافيت تمام در نامه‏اى به معاويه فرمود: «اگر مردم را با زور و اكراه به بيعت با پسرت وادار كنى، با اينكه او جوانى خام، شراب‏خوار و سگ‏باز است، بدان كه به درستى به زيان خود عمل كرده و دين خودت را تباه ساخته‏اى.»(23) و در اعلام علنى مخالفت خود با حكومت يزيد فرمود: «حال كه فرمانروايى مسلمانان به دست فاسقى چون يزيد سپرده شده، ديگر بايد به اسلام سلام رساند [و باآن خداحافظى كرد].»(24)

در اين ميان، حضرت عباس عليه‏السلام با دقت و تيزبينى فراوان، مسائل و مشكلات سياسى جامعه را دنبال مى‏كرد و از پشتيبانى امام خود دست بر نمى‏داشت و هرگز وعده‏هاى بنى‏اميه او را از صف حق‏پرستى جدا نمى‏ساخت و حمايت بى‏دريغش را از امام اعلام مى‏داشت. يزيد پس از مرگ معاويه به فرماندار وقت مدينه «وليد بن عقبه» نگاشت: «حسين عليه‏السلام را احضار كن و بى‏درنگ از او بيعت بگير و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست.» وليد با مروان مشورت نمود. مروان كه از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت عليهم‏السلام به شمار مى‏رفت، در پاسخ وليد گفت: اگر من جاى تو بودم گردن او را مى‏زدم. او هرگز بيعت نخواهد كرد. سپس امام حسين عليه‏السلام را احضار كردند. حضرت عباس عليه‏السلام نيز به همراه سى تن از بنى هاشم امام را همراهى نمودند. امام داخل دارالاماره مدينه گرديد و بنى هاشم بيرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و وليد از امام خواست تا با يزيد بيعت نمايد؛ اما امام سرباز زد و فرمود: «بيعت به گونه پنهانى چندان درست نيست. بگذار فردا كه همه را براى بيعت حاضر مى‏كنى، مرا نيز احضار كن [تا بيعت نمايم]. مروان گفت: امير! عذر او را نپذير! اگر بيعت نمى‏كند گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «واى بر تو اى پسر زن آبى‏چشم! تو دستور مى‏دهى كه گردن مرا بزنند! به خدا كه دروغ گفتى و بزرگ‏تر از دهانت سخن راندى.»(25)

در اين لحظه، مروان شمشير خود را كشيد و به وليد گفت: «به جلادت دستور بده گردن او را بزند! قبل از اينكه بخواهد از اينجا خارج شود. من خون او را به گردن مى‏گيرم.» امام همان‏گونه كه به بنى هاشم گفته بود، آنان را مطلع كرد، و عباس عليه‏السلام به همراه افرادش با شمشيرهاى آخته به داخل يورش بردند و امام را به بيرون هدايت نمودند.(26) امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس عليه‏السلام نيز همانند قبل بدون درنگ و تأمل در نتيجه و يا تعلّل در تصميم‏گيرى، بار سفر بست و با امام همراه گرديد و تا مقصد اصلى، سرزمين طفّ، از امام جدا نشد و ميراث سالها پرورش در خاندان عصمت و طهارت عليهم‏السلام را با سخنرانيها، جانفشانيها و حمايتهاى بى‏دريغش از امام به منصه ظهور رساند.

چشمم از آب پر و مشك من از آب تهى است

جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهى است

به روى اسب قيامم به روى خاك سجود

اين نماز ره عشق است، زآداب تهى است

جان من مى‏برد آبى كه از اين مشك چكد

كشتى‏ام غرقه در آبى كه ز گرداب تهى است

هرچه بخت من سرگشته به خواب است، حسين!

ديده اصغر لب تشنه‏ات از خواب تهى است

دست و مشك و علمم لازمه هر سقاست

دست عباس تو از اين همه اسباب تهى است

مشك هم اشك به بى‏دستى من مى‏ريزد

بى‏سبب نيست اگر مشك من از آب تهى است

(شهاب يزدى)

پی نوشت ها:

1. ترجمه: چهره دشمن از ترس مرگ در هم كشيده شده بود؛ در حالى كه عباس عليه‏السلام در ميان آنان خندان بود و لبخند به چهره داشت. اگر قضا[ى الهى] نبود، هستى را با شمشيرش نابود مى‏كرد؛ اما هر آنچه پروردگار بخواهد و فرمان دهد، همان خواهد شد.

2. نفس المهموم، شيخ عباس قمى، قم، مكتبة بصيرتى، 1405 ق.، ص 332.

3. اعيان الشيعه، سيدمحسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق.، ج7، ص429.

4. خصائص العباسية، محمدابراهيم كلباسى، مؤسسة انتشارات خامه، 1408 ق.، صص 119 و 120.

5. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403 ق.، ج42، ص92.

6. نگرشى تحليلى به زندگانى امام حسين عليه‏السلام ، عباس محمود عقاد، برگردان: مسعود انصارى، تهران، نشر پرديس، 1380 ش.، ص57.

7. مولد العباس بن على عليه‏السلام ، محمدعلى ناصرى، قم، انتشارات شريف الرضى، 1372 ش، صص61 و 62.

8. نگرشى تحليلى به زندگانى حضرت عباس عليه‏السلام ، ابوالفضل هادى‏منش، قم، مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما، 1381 ش.، ص47، به نقل از تذكرة الشهداء، ص255.

9. معالى السبطين، محمدمهدى حائرى مازندرانى، بيروت، مؤسسة النعمان، بى‏تا، ج2، ص437؛ العباس، ص153.

10. العباس عليه‏السلام ، عبدالرزاق مقرم، نجف، مطبعة الحيدرية، بى‏تا، ص88.

11. المناقب، احمدبن محمدالمكى الخوارزمى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1411 ق.، ص227؛ العباس، ص154.

12. همان.

13. همان، ص228.

14. همان.

15. نهج البلاغه، دشتى، خطبه 192، ص398.

16. العباس عليه‏السلام ، ص153؛ كبريت الاحمر، محمدباقر بيرجندى، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1377 ق.، ص385.

17. معالى السبطين، محمدمهدى حائرى‏مازندرانى، بيروت، مؤسسة النعمان، بى‏تا، ج1، ص454.

18. الامامة والسياسة، عبداللّه‏ بن مسلم ابن قتيبه الدينورى، برگردان: ناصر طباطبايى، تهران، انتشارات ققنوس، 1379 ش.، ص188.

19. كامل الزيارات، جعفربن محمد بن جعفر بن قولويه القمى، بيروت، دارالسرور، 1418 ق.، ص441.

20. مولد العباس بن على عليهماالسلام ، ص74.

21. العباس عليه‏السلام ، ص156؛ العباس بن على عليهماالسلام ، رائد الكرامة و الفداء فى الاسلام، باقر شريف قرشى، بيروت، دارالكتاب الاسلامى، 1411ق.، ص112.

22. نفس المهموم، عباس قمى، قم، مكتبة بصيرتى، 1405 ق.، ص66.

23. بحارالانوار، ج44، ص326.

24. همان.

25. تاريخ الطبرى، محمد بن جرير الطبرى، بيروت، مؤسسه عزالدين، 1407 ق.، ج3، ص172؛ الملهوف على قتلى الطفوف، سيد بن طاووس، قم، انتشارات اسوه، 1404 ق.، ص98.

26. مناقب آل ابى طالب، ابوجعفر محمد بن على بن شهرآشوب السروى المازندرانى، بيروت، دارالاضواء، بى‏تا، ج4، ص88.

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram9abalfazl.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

تاريخ : شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱ | 17:17 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

روضه شب و روز نهم محر م ـ مصيبت قمربنی هاشم اباالفضل العباس

شب نهم محرم یا شب تاسوعا مختص به قمر بنی‌هاشم، علمدار کربلا و بزرگ‌ترین یار و یاور امام حسین (علیه‌السّلام) است. یکی از شخصیت‌های برجسته‌ای که از نقش‌آفرینان اصلی وقایع عاشورا بود و صحنه‌های جاودانه‌ای از وفاداری و جانبازی در راه دفاع از حجت خدا و اطاعت از فرمان امام خویش به یادگار گذاشت، حضرت عباس بن علی (علیه‌السّلام) است. وی از یک طرف در صحنه نبرد، چنان رشادت و حماسه از خود نشان داد که عرصه را بر دشمن تنگ کرد؛ و از طرف دیگر، نسبت به امام حسین (علیه‌السّلام) چنان مطیع و وفادار بود که در طول تاریخ، از او به عنوان قهرمانی فداکار و برادری وفادار یاد می‌شود. عباس به معنای چهره درهم کشیده است و این نام نشان از صلابت و توانمندی سقای کربلا دارد. وی فرزند علی (علیه‌السّلام) و برادر حسین (علیه‌السّلام) بود، با این حال هرگز برادر خود را به نام صدا نزد. عباس (علیه‌السّلام) این ادب و فروتنی را تا لحظه آخر بر خود واجب می‌دانست. رشادت، وفاداری و فروتنی عباس (علیه‌السّلام) یکی دیگر از برگ‌های زرین عاشورا است که همه را به شگفتی واداشته است. حضرت اباالفضل العباس (علیه‌السّلام) در واقعه کربلا ۳۴ سال داشت و از این مدت، چهارده سال در رکاب پدرش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و نُه سال همراه برادرش امام مجتبی (علیه‌السلام) و یازده سال در خدمت امام حسین (علیه‌السلام) زیست.[۱] . القاب آن حضرت قمر بنی‌هاشم،[۲] سقّاء،[۳] علمدار،[۴] العبد الصالح[۵] المواسی الصابر،[۶] و المحتسب[۷] شمرده شده است. امام صادق (علیه‌السلام) در وصف عبّاس می‌فرماید: «کانَ عَمُّنَا الْعَبَّاسَ نافِذَ البَصیرَةِ، صَلْبَ الْایمانِ، جاهَدَ مَعَ اَبی‌ عَبْدِاللَّهِ (علیه‌السلام) وَاَبْلی بَلاءً حَسَناً وَمَضی شَهیدا؛ عموی ما عباس (علیه‌السلام) دیده‌ای تیزبین و ایمانی استوار داشت. همراه حسین (علیه‌السلام) جهاد کرد و از امتحان سرافراز بیرون شد و سرانجام به شهادت رسید.»[۸] [۹] [۱۰] [۱۱] [۱۲] [۱۳] [۱۴] امام سجاد (علیه‌السلام) عموی خود عباس را چنین توصیف می‌فرماید: «رَحِمَ اللَّهُ عَمِیَّ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ واَبْلی وفَدی اَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّی قُطِعَتْ یَداهُ فَاَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْهُما جِناحَیْن یَطیرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِکَةِ فی‌ الْجَنَّةِ کَما جُعِلَ لِجَعْفَرِ بْنِ اَبی‌ طالِبْ علیه السلام؛ وَانَّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبارَکَ وَتَعالی مَنْزِلَةٌ یَغبِطَهُ بِها جَمیعَ الشُّهدَاءِ یَوْمَ القِیامَةِ؛ خدایْ عمویم عباس را رحمت کند که ایثار کرد و خود را به سختی افکند و در راه برادرش جانبازی کرد، تا آن‌که دست‌هایش از پیکر جدا گردید. آن‌گاه خداوند به جای آن‌ها دو بال به وی عنایت فرمود که در بهشت همراه فرشتگان پرواز کند؛ همان‌سان که برای جعفر طیار قرار داد. عباس نزد خداوند مقامی دارد که همه شهدا در قیامت بدان غبطه می‌خورند.»[۱۵] [۱۶] [۱۷] [۱۸] [۱۹] نخستین ماموریت حضرت عباس (علیه‌السلام) در واقعه کربلا عصر روز نهم انجام شد که به فرمان برادر به نزد دشمنان رفت و از آنان خواست که شب را به آنان مهلت دهند تا با خداوند به راز و نیاز بپردازند.[۲۰] در همین هنگام کزمان، غلام عبداللَّه بن ابی‌محل که دائی‌زاده حضرت ابوالفضل (علیه‌السّلام) بود، امان‌نامه‌ای را که شمر و عبداللَّه ابن ابی ‌المحل از ابن‌ زیاد گرفته بودند برای او و برادرانش آورد. هنگامی که چشم فرزندان ام‌البنین به امان‌نامه افتاد گفتند: سلام ما را به دایی‌مان برسان و بگو ما نیازی به امان شما نداریم، امان خدا از امان زاده سمیه بهتر است.[۲۱] بنا به روایتی شمر که خود نیز از قبیله بنی‌ کلاب بود پشت خیمه‌ها آمد و بانگ برآورد کجایند خواهرزادگانم؟! فرزندان علی (علیه‌السلام) او را جواب ندادند. امام (علیه‌السلام) فرمود: او را پاسخ دهید، هر چند فاسق باشد.[۲۲] عباس و جعفر و عثمان بیرون شدند و پرسیدند تو را چه شده است؟ و چه می‌خواهی؟ گفت: ‌ای خواهرزادگانم، سوی من آیید، چون در امان هستید و خویش را با حسین به کشتن مدهید![۲۳] آنان او را ناسزا داده، گفتند: خدای لعنت کند تو و امان‌نامه‌ات را! آیا چون دایی ما هستی ما را امان می‌دهی؟! ولی فرزند رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در امان نباشد؟ آیا به ما فرمان می‌دهی از ملعون و ملعون‌زاده‌ها اطاعت کنیم؟ شمر خشمگین گشت و از آنجا دور شد.[۲۴] . شب عاشورا، امام (علیه‌السلام) یارانش را فراخواند و ضمن ایراد خطبه، بیعت خود را از آنان برداشت و فرمود: بروید، اینان با من کار دارند. در این هنگام نخستین کسی که اظهار وفاداری کرد، عباس بن علی (علیه‌السلام) بود. وی عرض کرد: چرا چنین کنیم؟ آیا برای این‌که پس از تو زنده بمانیم؟ خداوند هیچ‌گاه آن روز را نیاورد و به ما نشان ندهد![۲۵] . یکی از شئون و افتخارات حضرت عباس (علیه‌السّلام) در کربلا، سقایی یعنی تهیه و تامین آب برای اردوی حسینی بود؛ زیرا از روز هفتم، آب را به روی آن‌ها بسته بودند. به همین مناسبت، یکی از القاب او «سقا» بود.[۲۶] [۲۷] [۲۸] [۲۹] [۳۰] . مصراعی از رجزهای حضرت عباس (علیه‌السّلام) مؤید این امر است. (انی انا العباس اغدو بالسقا)
بعد از اینکه یاران امام کشته شدند و اهل حرم نیاز شدید به آب داشتند و تشنگی امام حسین (علیه‌السّلام) شدت یافته بود. امام و برادرش عباس (علیه‌السّلام) در صدد تهیهٔ آب برآمدند. با هم وارد میدان جنگ شدند و به سمت فرات حرکت کردند.[۳۱] (انّ الحسین (علیه‌السّلام) لمّا غلب علی عسکره العطش رکب المسناة یرید الفرات....)[۳۲] . عباس (علیه‌السّلام)، همچنان پیشاپیش حسین (علیه‌السّلام) حرکت می‌کرد و می‌جنگید و به هر سو که حسین (علیه‌السّلام) می‌رفت، او نیز به همان سو می‌رفت.[۳۳] . در این هنگام امام حسین (علیه‌السّلام) روی سیل بند کنار فرات رفته، به سمت فرات روانه شد و سپاهیان عمر بن سعد از حرکت او جلوگیری کردند. مردی از قبیله بنی دارم [۳۴] [۳۵] [۳۶] گفت: میان او و آب حایل و مانع شوید و نگذارید او به آب دسترسی پیدا کند.[۳۷] [۳۸] حسین بن علی (علیه‌السّلام) مرد دارمی را نفرین کرد و گفت: خداوندا، تشنه‌اش گردان. راوی گوید: به خدا سوگند، چیزی نگذشت که خداوند، عطش را در جان آن مرد ریخت؛ هرچه می‌نوشید سیراب نمی‌شد، به گونه‌ای که چیزی نگذشت که شکمش همچون شکم شتر مرده ترکید.[۳۹] [۴۰] [۴۱] [۴۲] آن مرد از نفرین امام خشمگین شد، و تیری رها کرد که بر گلوی حضرت اصابت کرد. امام حسین (علیه‌السّلام)، تیر را بیرون آورد، آنگاه دست‌هایش را زیر گلو گرفت و پر از خون شد و آن را پاشید؛ آنگاه گفت: «خدایا، به درگاهت شکایت می‌کنم از آنچه با پسر دختر پیامبرت می‌کنند». (اللهم انّی اشکو الیک ما یفعل بابن بنت نبیک)[۴۳] [۴۴] آن‌گاه لشکر دشمن، عباس را از هرطرف محاصره و او را از امام حسین (علیه‌السّلام) جدا کردند. حضرت عباس (علیه‌السّلام) که از برادرش جدا شده بود، به تنهایی با آنان جنگید.[۴۵] او در حالی که حمله می‌کرد این رجز را می‌خواند: «اقسمت بالله الاعز الاعظم وبالحُجُون صادقاً وزمزم•••وذوالحَطیم والفناء المُحرم•••لیخضیّن الیوم جسمی بالدم•••امام ذی الفضل وذی التکرمِ ذاک حسین ذو الفخار الاقدم؛ سوگند به خدای بزرگ و ارجمند، و سوگند راستین به حجون و زمزم، سوگند به خدای صاحب حطیم و آستانه مقدس در کعبه، امروز در حضور مرد با فضیلت و با کرامت، یعنی حسین (علیه‌السّلام) که دارای افتخارات دیرین است، پیکرم به خون، رنگین خواهد شد.»[۴۶] [۴۷] خوارزمی می‌گوید: حضرت عباس (علیه‌السّلام) در حالی که برای آوردن آب عازم شده بود، این‌گونه رجز می‌خواند: «لاارهب الموت اذا الموت زقا•••حتٰی اُواری فی المصالیت لقا••• نفسی لنفس المُصطفی الطهر وقا••• انّی انا العبّاس اغدو بالسقا•••و لا اخاف الشر یوم المُلتقی؛ آنگاه که پرنده مرگ صدا کند، هراسی از مرگ ندارم تا آنکه در دریایی از مردان چابک و شتابنده فرو روم و ناپدید شوم. جان من فدای (حسین) برگزیده پاک باد. من عباس هستم و هر بامداد، کارم سقایی است. آن روز که با شر رو به رو گردم، از آن نمی‌هراسم.» ، آنگاه حمله برد و دشمن را متفرق کرد.[۴۸] [۴۹] مرحوم مجلسی کیفیت شهادت حضرت را چنین بیان می‌کند: آن‌گاه که عباس (علیه‌السلام) تنهایی برادر را مشاهده نمود، نزد وی آمد و از او اجازه خواست تا به میدان رود. امام فرمود: تو پرچمدارم هستی و اگر بروی لشکرم از هم پاشیده می‌شود. عرض کرد: سینه‌ام تنگ شده و از زندگی سیر شده‌ام و می‌خواهم از این منافقین انتقام خود را باز ستانم. امام (علیه‌السلام) فرمود: پس مقداری آب برای این کودکان تهیه نما. عباس به سوی دشمن آمد و هر چه آنان را پند و‌ اندرز داد سودی نبخشید. نزد برادر بازگشت و او را آگاه ساخت. در این هنگام شنید که کودکان فریادِ العَطَش سر دادند. مشک را برداشت و بر اسب سوار شد و راهی فرات گردید. چهار هزار تن موکّلین فرات او را محاصره و تیرباران کردند. وارد فرات شد ... و مشک را پر از آب کرد. آن را بر شانه راست خود قرار داد و به سوی خیمه‌ها روانه گردید. دشمن راه را بر او بست و از هر سو او را محاصره کرد.
در گرماگرم نبرد و تلاش حضرت عباس (علیه‌السّلام) برای رساندن آب به خیام، یکی از یزیدیان به نام زید بن ورقاء جهنی،[۵۰] [۵۱] [۵۲] [۵۳] [۵۴] با کمک فردی دیگر به نام حکیم بن طفیل [۵۵] [۵۶] ضربتی بر دست راست عباس (علیه‌السّلام) وارد کرد.
حضرت عباس (علیه‌السّلام) مشک را بر شانه چپ قرار داد؛ شمشیر را به دست چپ گرفت و به آنان حمله کرده، این رجز را می‌خواند: «والله ان قطعتموا یمینی••• انّی احامی ابداً عن دینی•••و عن امام صادق الیقین•••نجل النبی الطاهر الامین؛ به خدا سوگند، اگر دست راست مرا قطع کردید، من پیوسته از دین خود و از امام راستگوی دارای یقین که نوه پیامبر پاک و امین است، دفاع می‌کنم.» . عباس (علیه‌السّلام) آن قدر جنگید که بی حال و ناتوان شد. در این زمان حکیم بن طفیل که پشت نخلی کمین کرده بود؛ ضربتی بر دست چپ وی وارد کرد و آن را از تن جدا کرد. عباس (علیه‌السّلام) آن موقع این رجز را خواند: «یا نفس لاتخشی من الکفار•••و ابشری برحمة الجبّار•••مع النبی السید المختار•••قد قطعوا ببغیهم یساری•••فاصلهم یا رب حر النار؛ ‌ای نفس، از کفار نترس و در کنار پیامبر، سرور و برگزیده خدا، تو را به رحمت خدای جبار مژده باد. آنان با ستمکاری، دست چپ مرا قطع کردند؛ پروردگارا، آنان را به آتش (دوزخ) وارد کن.»
آنگاه عباس (علیه‌السلام) مشک را به دندان گرفت تیری آمد و به مشک اصابت نمود و آب مشک ریخت. تیری دیگر بر سینه مبارکش اصابت کرد. سپس از اسب واژگون شد و امام حسین (علیه‌السلام) را صدا زد: «یا اخا ادرک اخاک؛ ‌ای برادر، برادرت را دریاب.» قبل از آمدن امام حسین (علیه‌السلام) آن ملعون جلو آمد و با عمودی آهنین ضربتی بر فرق مبارکش زد. (فقتله الملعون بعمود من الحدید)[۵۷] [۵۸] [۵۹] حضرت عباس (علیه‌السّلام) بر اثر تیرها و ضربات دیگر دشمن زخم‌های شدیدی برداشته بود و دیگر توان حرکت نداشت.[۶۰] [۶۱] [۶۲] و بدین‌گونه پس از کشتن گروهی از دشمن، به شهادت رسید.[۶۳] [۶۴] چون امام حسین (علیه‌السّلام)، برادرش عباس را در کنار فرات بر زمین دید، به شدت گریه کرد[۶۵] و با حالت انکسار فرمود: «الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی؛ اکنون کمرم شکست و رشتهٔ تدبیرم گسسته شد.» [۶۶] [۶۷] [۶۸] . در زیارت ناحیه مقدسه از عباس بن علی (علیه‌السّلام) چنین یاد شده است: «السَّلامُ عَلی ابی‌ الْفَضْلِ العَبَّاسِ بْنِ اَمیرِالْمُؤمنینَ المُواسی اَخاهُ بِنَفْسِهِ، اَلآخِذُ لِغَدِهِ مِنْ اَمْسِهِ، الْفادی‌ لَهُ الواقی‌ السَّاعی‌ اِلَیْهِ بِمائِه، الْمَقطُوعَةِ یَداه؛ سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)؛ آن‌که در راه برادر از جان خود گذشت. همو که از دیروز برای فردای خود برداشت و پیش فرستاد. خود را فدا و سپر قرار داد و تلاش بسیار در رساندن‌ آب نمود و دستانش جدا گردید.»[۶۹] .

روضه شب نهم ـ مصيبت ساقي لب‌تشنگان

ابوالفضل العباس، جوانی زیبا و رشید بود که از شدت زیبایی، به او قمر بنی هاشم (ماه هاشمیان) می گفتند و از شدت رشادت هنگامی که بر اسب می نشست پایش به زمین می رسید. وی به دلیل شجاعت و جنگاوری بی همتا که داشت، علمدار امام حسین علیه السلام بود و هنگامی که امام علیه السلام لشگر کم تعداد خود را آماده جنگ می کر، پرچم را به او سپرد. شجاعت و دلاوری عباس علیه السلام ریشه در آباء و اجداد او داشت؛ که از پدر به اسد الله الغالب علی بن ابی طالب علیه السلام نسب می رساند و از جانب مادر به بنی کلاب که شجاع ترین عرب بودند.
ای حرمت قبله حاجات ما *** یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاجِ شهیدانِ همه عالمی *** دست علی ، ماهِ بنی هاشمی
ماه کجا؟ روی دلارام تو؟ *** سرو کجا؟ قامت رعنای تو؟
شمع شده ، آب شده ، سوخته *** روح ادب را ادب آموخته
منابع معتبر تاریخی آورده اند که حضرت فاطمه (س) اندکی پیش از شهادتش به امیرالمؤمنین علی علیه السلام وصیت فرمود که چند روز پس از رحلت وی، ازدواج کند.
پس از آنکه حضرت زهرا (س) به شهادت رسید و اتفاقات تلخ پس از آن سپری گشت، حضرت علی علیه السلام از برادر خویش "عقیل" که مردی نسب شناس بود و خصوصیات خانواده های حجاز و نیز اخبار و تاریخ عرب را بخوبی می شناخت، خواست زنی برای او انتخاب کند که در خاندانی بزرگ و شجاع متولد شده باشد و فرزندی دلیر و جنگجو برای وی به دنیا آورد.
عقیل نیز "فاطمه بنت حزام بن خالد" از بنی کلاب را برای آن حضرت انتخاب کرد و گفت: « در بین عرب، شجاع تر و جنگاورتر از پدران او وجود ندارد». امیر المومنین علیه السلام او را از پدرش خواستگاری و با او ازدواج کرد و فاطمه چهار پسر دلاور به نامهای «عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و « عثمان» برای آن حضرت به دنیا آورد؛ و از این روی به « ام البنین» مشهور گشت.
شاید آن زمان، کسی دلیل این تصمیم و انتخاب حضرت را نمی دانست ولی در آن هنگام که در کربلا، حسین علیه السلام بی یار و یاور شد و این برادران شجاع و بویژه علمدار کربلا ابوالفضل العباس (ع)، یک به یک در راه او جانبازی کردند، کرامت علوی آشکار گردید.
روز نهم محرم « شمربن ذی الجوش» از سوی عبیدالله بن زیاد مامور شد که اگر «عمربن سعد» از دستور سرپیچی کرد، خود فرماندهی را برعهده بگیرد و به امام علیه السلام حمله کند. وی که از قبیله « فاطمه ام البنین» بود و نسبت دوری با حضرت عباس علیه السلام و برادرانش داشت امان نامه ای از عبیدالله گرفت تا به خیال خود آنان را از حسین علیه السلام جدا کند و هم، باعث ضعف امام علیه السلام گردد و هم جان بستگانش را نجات دهد!
شمر در واپسین ساعات روز نهم محرم به نزدیکی خیمه های امام علیه السلام آمد و فریاد زد « خواهرزادگان من کجا هستند؟» عباس، عبدالله، جعفر و عثمان بیرون آمدند و گفتند: « چه می خواهی؟» شمر گفت:« برایتان امان نامه آورده ام. شما در امانید!» چهار جوان پاسخ دادند: « لعنت بر تو و بر امان تو. آیا ما را امان می دهی و فرزند پیغمبر در امان نباشد؟!...» و عباس بانگ برآورد: « دستت بریده باد که چه بدامانی آورده ای!، ای دشمن خدا، آیا می گویی برادر و سرور خود حسین پسر فاطمه را رها کنیم و در فرمان لعینان و لعین زادگان در آییم؟». شمر خشمناک به لشگر دشمن بازگشت.
عصر عاشورا، هنگامی رسید که تمامی اصحاب و خاندان امام علیه السلام به شهادت رسیدند و فقط حسین و عباس –علیهماالسلام- باقی مانده بودند. عباس چون تنهایی برادر را دید، نزد امام آمد و گفت: « ای برادر! آیا رخصت می دهی به جهاد روم؟» امام سخت بگریست و گفت: « برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی کاروان پراکنده می شود». عباس پاسخ داد: « سینه ام تنگ شده و از زندگی بیزارم و می خواهم از این منافقین خونخواهی کنم». عباس از سوی لشکر دشمن رفت و آنان را نصیحت و تحذیر کرد ولی در دل سنگ آنان اثری نگذاشت. پس به سوی خیمه ها آمد و خبر به برادر داد. در همین حین صدای دلخراش کودکان را شنید که از تشنگی فریاد می زدند: « العطش، العطش». سپس بر اسب نشست، نیزه و مشک برداشت و رجزخوانان آهنگ فرات کرد در حالی که می خواند:
لا ارهب الموت اذا الموت زقا *** حتی اواری فی المصالیت لقا
نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا *** انی انا العباس اغدو بالسقا
ولا اخاف الشر یوم الملتقی
یعنی:
از مرگ نمی ترسم هنگامی که بانگ زند
تا وقتی که میان مردان کارآزموده افتاده و به خاک پوشیده شوم
جان من، بلاگردان جان پاک مصطفی است
من عباس هستم با مشک می آیم
و روز نبرد از شر نمی ترسم
چهار هزار نفر دور او را گرفتند و به سوی او تیر می انداختند تا مانع رسیدن وی به آب شوند. پس از ساعتها تشنگی و جنگ، عطش بر تمام وجودش چنگ انداخته بود. آب از زیر پای اسب روان بود و عباس را به خود می خواند. عباس مشتها را پر از آب کرد و به لب نزدیک نمود تا بیاشامد،اما به یاد تشنگی حسین علیه السلام و اهل بیت او افتاد. آب از کف بریخت، مشک را پر کرد، بر دوش راست انداخت و مرکب را به طرف خیمه ها تازاند.
لشگر دشمن برای آنکه همین چند جرعه آب به کام کودکان رسول الله نرسد راه را بر او گرفتند و از هر طرف بر او حمله کردند. عباس با آنها پیکار می کرد تا اینکه یکی از لشگریان با شمشیر دست راست وی را قطع کرد.
عباس قهرمان فرياد برآورد:
والله ان قطعتموا يميني *** اني احامي ابدا عن ديني
و عن امام صادق اليقين *** نجل النبي الطاهر الامين
یعنی:
به خدا سوگند حتی اگر دست راستم را قطع کنید
تاابد از آیینم دفاع خواهم کرد
و از امامی که صادق الیقین است
همان فرزند پیامبر پاک و امین
آنگاه مشک را به دوش چپ انداخت و شمشیر به دست چپ گرفت و از بین دشمن به راه خود ادامه داد که ناگهان، تیغی بر دست چپ حضرت وارد شد و آن را نیز قطع کرد. اما غريو شير حيدر آسمان را پر كرد كه:
يا نفس لا تخشَي من الكفار *** و ابشري برحمة الجبار
مع النبي السيد المختار *** قد قطعوا ببغيهم يساري
فاصلهم يا رب حر النار
یعنی:
ای نفس! از کافران هراس به دل راه مده
و مژده باد بر تو که شایسته رحمت خداوند دستگیر شدی
در سایه پیامبر بزرگ صاحب اختیار
خداوندا دشمنان، با شقاوت دست چپم را نیز قطع کردند
پس ای خدا ، آنان را به آتش خشمت دچار کن
عباس ناامید نشد و مشک را به دندان گرفت تا به خیمه رساند.
ای مشک! تو لا اقل وفاداری کن *** من دست ندارم ، تو مرا یاری کن
من وعده ی آبِ تو به اصغر دادم *** یک جرعه برای او نگهداری کن
اما تیر بعدی مشک را از هم درید و آبها را بر زمین داغ کربلا ریخت تا عباس علیه السلام دیگر مأیوس شود.
ای مشک! نگه کن تو به بالای سَرم *** (زهرا) ست نشسته ، آبروداری کن
لختی بعد، تیری به سینه مبارک حضرت علیه السلام نشست و وی را از اسب به زیر انداخت، تا کار تمام شود و لب‌تشنكان بي‌ساقي و حسین علیه السلام بی‌علمدار گردد.
سرانجام یکی از لشگریان دشمن به پیکر نازنین حضرت حمله کرد و با عمود آهنین بر فرق عباس زد که سر او- مانند فرق مبارک پدرش علی (ع)- شکافت و بر زمین افتاد و فریاد زد: « یا ابا عبدالله علیک منی السلام ــ برادرم خداحافظ».
امام علیه السلام خود را به پیکر بی دست برادر رساند و چون وی را دید که به شهادت رسیده است، فرمود: « الان انکسر ظهری و قلت حیلتی ــ اکنون کمرم شکست و راه چاره بر من بسته شد» ...
الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
منابع اصلي:
1. سید محسن امین ؛ اعیان الشیعة ؛ بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ق. .
2. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .
3. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذوي‌القربی، 1378 .

شعر-روزِ تاسوعا یوم العبّاس است - اشعار ویژه تاسوعا و حضرت ابوالفضل العباس(ع) - 40 قطعه شعر ویژه تاسوعا و حضرت ابوالفضل العباس(ع) - روضه شب نهم محرم (شب تاسوعا) ــ مصيبت ساقی لب‌تشنگان - روضه شب تاسوعا ؛ مصيبت ساقي لب‌تشنگان - عباس بن علی بن ابی‌طالب (علیهم‌السلام) - ویکی فقه - حضرت عباس علیه السلام - دانشنامه‌ی اسلامی - حضرت عباس علیه السلام - ويکی شيعه - عباس بن علی - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد - حضرت عباس علیه السلام - ويکی شيعه - آیا واقعا شمر بن ذی الجوشن ، دایی حضرت عباس(ع) بوده است؟+اسناد دقیق - روز تاسوعا و بزرگداشت حضرت عباس - تاسوعا - دانشنامه‌ی اسلامی - تاسوعا درکتاب حماسه حسینی 2 - مطهری، مرتضی - تاسوعا در کربلا چه گذشت؛ از محاصره و امان‌نامه تا مهلت یک شبه

تاسوعا یَومٌ حوصِرَ فیهِ الحُسَینُ(ع) وَ اَصحابُهُ بِکربلاء : ازکتاب احادیث مناسبتها : امام صادق(ع) در توصیف روزتاسوعا می‌فرمایند: «تاسوعا یَومٌ حوصِرَ فیهِ الحُسَینُ(ع) وَ اَصحابُهُ بِکربلاء وَ اجتَمَعَ عَلَیهِ خَیلُ اَهلِ الشّامِ وَ اَناخوا عَلَیهِ وَ فَرِحَ ابنُ مَرجانَةَ و عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِتَواتُرِ الخَیلِ وَ کَثرَتِها وَ استَضعَفوا فیهِ الحُسَینَ(ع) وَ اَصحابَهُ وَ اَیقَنوا اَنَّهُ لایَأتی الحُسینَ(ع) ناصِرٌ و لایَمُدُّهُ أهلُ العِراقِ»، تاسوعا روزی است که حسین(ع) و اصحابش در کربلا محاصره شدند و سپاه شامی علیه آنان گرد هم آمدند، ابن‌زیاد و عمر بن سعد نیز از فراهم آمدن آن همه نیرو خوشحال شدند و آن روز حسین(ع) و یارانش را ناتوان شمردند و یقین کردند که دیگر برای او کمکی نخواهد رسید و عراقیان نیز او را پشتیبانی نخواهند کرد. کسانی که راضی به حیات دنیایی شدند، حبّ دنیا آنها را به جایی رساند که امام و یارانش را محاصره کنند، بیاییم از امروز برای حسینی شدن بیشتر و بیشتر از گذشته حرکت کنیم، بیاییم با اصلاح برخی اخلاقیات و صفاتمان طوری رشد کنیم تا برای مولایمان حصار ایجاد نکنیم. پیش از ظهر روز نهم محرم ـ روز تاسوعا ـ شمر بن ذی الجوشن همراه چهار هزار نفر به سرزمین کربلا وارد شد (1) او حامل نامه‌ای از سوی عبیدالله بن زیاد خطاب به عمر بن سعد بود، در این نامه، ابن زیاد از ابن سعد خواسته بود یا امام حسین(ع) را مجبور به پذیرش بیعت کند و یا با او بجنگد، عبیدالله همچنین در این نامه عمر بن سعد را تهدید کرد که اگر از فرمان او سرباز زند از لشکر کناره بگیرد و مسئولیت آن را به شمر بن ذی الجوشن واگذار می‌کند (2)، ابن سعد با خواندن نامه، به شمر گفت: «امارت لشکر را به تو واگذار نخواهم کرد، من در تو شایستگی این کار را نمی‌بینم پس خود این کار را به پایان خواهم رساند، تو فرمانده پیاده‌نظام لشکر باش (3). در این جریان شیطان لعین آنقدر دنیا و متعلقاتش را در چشمان سپاه دشمن زینت داده بود که دیگر نمی‌توانستند نور امام (ع) را ببینند و کار به جایی رسید که آن تاریک‌دلان، اهل‌بیت امام حسین(ع) را خارج شده از دین و نامسلمان می‌خواندند، آنان آنقدر گرفتار دنیا شده بودند که با وجود اینکه می‌دانستند امام حسین(ع) پسر پیغمبر خداست، او را قربه الی الله کشتند، اوج گمراهی یک انسان به حدی است که بعد از به شهادت رساندن امام حسین(ع)، عده‌ای گفتند اگر بارها زنده شویم، باز هم مقابل حسین قرار می‌گیریم و او را خواهیم کشت، این در حالی است که اصحاب امام حسین(ع) پس از 32 روز همراهی با امامشان و بهره‌مندی از نور وجود ایشان، در شب عاشورا چنین می‌گویند که اگر صدبار کشته و قطعه قطعه و خاکستر شویم، دست از حسین بر نمی‌داریم، این تفاوت ستاره‌های آسمان حسین(ع) با اعماق زمین و تاریکهاست. [منابع: 1 ـ الکوفی، ابن اعثم؛ الفتوح، ج5، ص94 و ابن شهرآشوب؛ مناقب آل ابیطالب، ج4، ص98. 2 ـ ابن سعد؛ الطبقات الکبری، خامسه1، ص466، الکوفی، ابن اعثم، الفتوح، ص94 و ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج4، ص98. الطبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج5، صص414-415؛ شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص88، مسکویه، ابوعلی؛ تجارب الامم، ج2، صص72-73 و ابن‌اثیر، علی بن ابی الکرم؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص55. 3 ـ البلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ص183، الطبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج5، ص415 و شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص89. مسکویه، ابوعلی، تجارب الامم، ص73 و ابن‌اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ص56. طبرسی؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، ج1، ص454.]

اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های ده شب اول محرم

روضه های محرم تا اربعین - روضه های دهه اول محرم


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱ | 17:16 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

جواب ردّ حضرت ابوالفضل ‏العباس (ع) به امان نامه‏ ي شمربن ذي ‏الجوشن (9محرم61ق)

جواب ردّ حضرت ابوالفضل ‏العباس (ع) به امان نامه‏ ي شمربن ذي ‏الجوشن (61ق)

جواب ردّ حضرت ابوالفضل ‏العباس (ع) به امان نامه‏ ي شمربن ذي ‏الجوشن (61ق) شمر بن ذي ‏الجوشن در عصر روز نهم محرم، چون ديد كه عمربن سعد مهيّاي نبرد با امام حسين(ع) است، به نزديك خيام حسيني آمد و بانگ زد كه: فرزندان خواهرم كجايند؟ منظورش حضرت عباس و سه برادرش به نام‏هاي عبداللَّه، جعفر و عثمان بود كه از فرزندان فاطمه‏ي ام‏البنين(س) بودند. آن مجلّله از قبيله‏ي بني‏كلات و شِمر هم از همين قبيله بود. امام حسين(ع) كه صداي شمر را شنيد به برادرانش دستور داد كه جواب شمر را بدهيد، اگرچه او فاسق است وليكن با شما قرابت و خويشي دارد. حضرت عباس(ع) به همراه سه برادرش به نزد شمر رفتند. شمر براي آنان، امان نامه‏اي آورده بود، مشروط بر اين كه از ياري حسين(ع) دست بردارند و سپاهش راترك گويند. حضرت عباس(ع) فرمود: بريده باد دست‏هاي تو و لعنت باد بر اماني كه براي ما آورده‏اي. اي دشمن خدا! ما را امر مي‏كني كه دست از برادر و مولاي خويش برداريم و سر در طاعت ملعونان برآوريم. آيا ما را امان مي‏دهي ولي براي پسر رسول خدا(ص) اماني نيست؟ شمر از شنيدن اين پاسخ دندان‏شكن، خشمناك شد و به لشكرگاه خويش برگشت. در اين شب، امام حسين(ع) برادر خود حضرت اباالفضل را به اردوگاه دشمن فرستاد كه آن شب را مهلت بخواهد، براي اين كه امام و يارانش به نماز و راز و نياز با خداوند بپردازند.

ورود شمر به کربلا/ روایت لهوف از رد امان‌نامه شمر از سوی حضرت ...

رسیدن شمر همراه یک امان‌نامه به سرزمین کربلا/ آمادگی لشکریان ...

عصر تاسوعا و امان نامه ي شمر به حضرت ابوالفضل و برادرانش

عباس اسوه ولايت پذيري، اسطوره وفاداري، الگوي رشادت

خصوصيات حضرت عباس(عليه السلام) | دانشنامه پژوهه ...

وقتی برای عباس(ع) امان نامه آوردند - مشرق نیوز

بصیرت حضرت عباس(ع) و رد امان نامه شمر - فردا

خورشید به گود آمده سرگرم قنوت است

شمر بن ذی‌الجوشن - ويکی شيعه

موضوع امان نامه - بنیاد هاد

ماجرای امان نامه - تبیان


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، وقایع تاریخی ماههای قمری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱ | 17:15 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

تاسوعاي حسيني (9محرم61ق)

جواب ردّ حضرت ابوالفضل ‏العباس (ع) به امان نامه‏ ي شمربن ذي ‏الجوشن (61ق)

روز تاسوعا یا روز نهم ماه محرم آخرین روزی است که حسین بن علی (ع) سومین امام شیعیان و یارانش شبانگاه آن را درک کرده‌اند و این روز به شب عاشورا پیوند خورده‌است. این روز در نزد شیعیان از اهمیت بالایی برخوردار است. شیعیان این روز را منتسب به عباس بن علی (ع) نیز می‌دانند، و این روز را بسان روز عاشورا گرامی داشته و در آن به سوگواری می پردازند. تاسوعا بزرگداشت شهادت اسوه ایثار، ادب و دلاوری بزرگ مردی است که با گذشت بیش از هزار و چهارصد سال ، هنوز تاریخ، روشن از کرامت های اوست و نام او با وفا و ادب و مردانگی همراه است.

تاسوعا چه روزی است و مروری کامل بر واقعه تاسوعا حسینی در ...

تاسوعا چه روزی است | مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی

تاسوعا چه روزی است؟ | پایگاه خبری تحلیلی کورنگ

روز تاسوعا چگونه گذشت؟ - خبرآنلاین

تاسوعا چه روزی است؟ | آسمونی

تاسوعا - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

تاسوعا چه روزی است؟ | ستاره

اس ام اس تسلیت تاسوعا و عاشورا

بسته پیامک‌های تسلیت ویژه روز تاسوعا


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، وقایع تاریخی ماههای قمری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱ | 17:13 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری ( 9 محرم 1444 )

تاسوعاي حسيني (61 ق)

تاسوعاي حسيني (61 ق)

روز تاسوعا یا روز نهم ماه محرم آخرین روزی است که حسین بن علی (ع) سومین امام شیعیان و یارانش شبانگاه آن را درک کرده‌اند و این روز به شب عاشورا پیوند خورده‌است. این روز در نزد شیعیان از اهمیت بالایی برخوردار است. شیعیان این روز را منتسب به عباس بن علی (ع) نیز می‌دانند، و این روز را ...

جواب ردّ حضرت ابوالفضل ‏العباس (ع) به امان نامه‏ ي شمربن ذي ‏الجوشن (61ق)

جواب ردّ حضرت ابوالفضل ‏العباس (ع) به امان نامه‏ ي شمربن ذي ‏الجوشن (61ق)

شمر بن ذي ‏الجوشن در عصر روز نهم محرم، چون ديد كه عمربن سعد مهيّاي نبرد با امام حسين(ع) است، به نزديك خيام حسيني آمد و بانگ زد كه: فرزندان خواهرم كجايند؟ منظورش حضرت عباس و سه برادرش به نام‏هاي عبداللَّه، جعفر و عثمان بود كه از فرزندان فاطمه‏ي ام‏البنين(س) بودند. آن مجلّله از قبيله‏ي ...

روى آوردن لشگر عمر سعد به سوى خیمه ها

روى آوردن لشگر عمر سعد به سوى خیمه ها

عمر سعد پس از رجوع شمر لشکر خویش را صدا زد و گفت: یا خیل‌اللّه ارکبى و بالجنة ابشرى؛ اى لشکر خدا سوار شوید و بسوى بهشت رفتن شاد شوید. لشکر به سوى خیمه‌ها روى آوردند و امام علیه‌السلام در پیش خیمه سر به زانوى اندوه گذاشته و به خواب رفته بود، حضرت عباس علیه‌السلام خدمت امام حسین علیه‌السلام ...

ورود شمر بن ذی الجوشن به کربلا

ورود شمر بن ذی الجوشن به کربلا

در برابر کاروان کم تعداد امام حسین علیه‌السلام و یارانش، که اهل و عیالشان نیز همراه آنان بودند، عبیدالله بن زیاد نیروهای رزمی فراوانی به کربلا اعزام کرد. وی، علاوه بر لشکر یک هزار نفری حر بن یزید ریاحی، چهار هزار تن به همراه عمر بن سعد، دو هزار نفر به همراه یزید بن رَکاب کلبی، ...

فرمان حمله عمومی به خیام امام حسین از سوی عمر بن سعد

فرمان حمله عمومی به خیام امام حسین از سوی عمر بن سعد

هنگامی که عمر بن سعد، فرمانده کل سپاه عبیدالله بن زیاد، با دریافت نامه شدیدالحن عبیدالله احساس خطر کرد و با آمدن شمر بن ذی الجوشن به کربلا، وی را رقیبی برای فرماندهی خویش می‌دید، با دستپاچگی تمام و بدون اطلاع قبلی، در عصر روز تاسوعا (نهم محرم) فرمان حمله عمومی به سوی خیمه‌گاه امام ...

ولادت حضرت موسى (ع)

ولادت حضرت موسى (ع)

(قابوس یا ولید بن مصعب) با این که از انعقاد نطفه در میان بنى‌اسرائیل جلوگیرى مى‌کرد تا آنجا که حتى مردان را از زنان جدا و از شهر خارج نمود و هر بچه‌اى از زنان بنى‌اسرائیل به دنیا مى‌آمد به وسیله مأورانش اطلاع یافته با دست نظامیان کشته مى‌شد ولى چون خواست خدا این بود که موسى علیه‌السلام ...

ولادت حضرت مریم (س)

ولادت حضرت مریم (س)

از تواریخ و اخبار اسلامى و گفته مفسران استفاده مى‌شود که «حنه» و «اشیاع» دو خواهر بودند که اولى به همسرى «عمران» از شخصیت‌هاى برجسته بنى‌اسرائیل درآمد و دومى را «زکریا» علیه‌السلام به همسرى انتخاب کرد. سال‌ها گذشت که از همسر «عمران»، «حنه» فرزندى متولد نشد. روزى زیر درختى نشسته ...

رهایی حضرت یونس (ع) از شکم ماهى

رهایی حضرت یونس (ع) از شکم ماهى

حضرت یونس علیه‌السلام سال‌ها در میان قومش (در سرزمین نینوا در عراق) به دعوت و تبلیغ مشغول بود ولى هر چه کوشش کرد، ارشادهایش در دل آن‌ها مؤثر نیفتاد، خشمگین شد. آن محل را ترک کرد و به سوى دریا رفت در آنجا بر کشتى سوار شد در میان راه دریا متلاطم گشت، چیزى نمانده بود که همه اهل کشتى ...


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع تاریخی ماههای قمری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱ | 17:5 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

پذيرش آتش ‏بس پس از 15 روز كارشكني توسط عراق (15مرداد1367 ش)

پذيرش آتش‏بس پس از 15 روز كارشكني توسط عراق (1367 ش)

پذيرش آتش‏ بس پس از 15 روز كارشكني توسط عراق (1367 ش) يك روز پس از گذشت پذيرش قطعنامه 598 توسط ايران اسلامي، رژيم جنگ افروز عراق با بمباران نيروگاه اتمي بوشهر، خوي تجاوزگري خود را بار ديگر آشكار كرد. در ادامه، در 31 تيرماه، ناگهان حمله گسترده خود را به خاك جمهوري اسلامي ايران آغازنمود و قصد داشت تا بار ديگر خرمشهر را اشغال كند. اما رزمندگان جان بركف، جانانه در مقابل دشمن متجاوز ايستادگي كرده و بعثيون را با دادن تلفات فراوان وادار به فرار كردند. سرانجام رژيم عراق با مشاهده قاطعيت مسؤولان جمهوري اسلامي ايران در دفاع از حقوق خود، چاره‏اي جز تن دادن به اجراي قطعنامه 598 نديد و آن را در 15 مرداد 1367 پذيرفت.

قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

قرائت پیام قطعنامه توسط محمدرضا حیاتی - صوت امام خمینی - ...

متن كامل پيام حضرت امام به مناسبت پذيرش قطعنامه 598 | ...

به مناسبت پذیرش قطعنامه 598 و نیز فرارسیدن ... - پرتال امام ...

متن كامل پيام حضرت امام به مناسبت پذيرش قطعنامه 598 - ...

متن كامل پیام حضرت امام به مناسبت پذیرش قطعنامه 598 - الف

پیام امام خمینی(س) به مناسبت پذیرش قطعنامه 598 | پایگاه ...

جام زهرآلود قطعنامه/پیام تاریخی امام(ره) به مناسبت پذیرش ...

دلايل پذيرش آتش بس در جنگ تحميلي از سوي امام خميني(ره) | ...

علل وقوع جنگ تحمیلی و عدم پذیرش آتش بس - پرتال جامع علوم ...

27 تیر؛ اعلام پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت از سوی ایران - ...

پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران، پایان جنگ و شرایط آن زمان

دلایل پذیرش آتش‌بس در جنگ تحمیلی - روزنامه دنیای اقتصاد

نگاهی به روند پایان جنگ و پذیرش قطعنامة 598 - خبرآنلاین

عملکرد سازمان های بین المللی در قبال جنگ ایران و عراق با ...

امام خمینی:قبول قطعنامه از نوشیدن جام زهر برای من کشنده تر ...

نگاهی به عملکرد شورای امنیت سازمان ملل متحد در خصوص جنگ ...

نقش شوراي امنيت در جنگ ايران و عراق - سازمان تبليغات اسلامي

بررسي عملكرد شوراي امنيت سازمان ملل در قبال تهاجم عراق به ...

از جام زهری که نوشیده شد تا جام زهر در راه | ایران اینترنشنال

گزارش‌های غلطي كه به نوشیدن جام زهر توسط امام انجامید

اگر قطعنامه ۵۹۸ به نفع ایران بود، چرا پذیرش آن، تعبیر به ...

چه کسانی جام زهر را به امام (ره) نوشاندند؟ :: رایگاه

عملکرد سازمان ملل متحد در جنگ تحمیلی - ویستا

نقش شورای امنیت سازمان ملل در جنگ ایران و عراق

علت پذیرش قطعنامه و تعبیر جام زهر از سوی امام خمینی ره - ...

افشای جزئیاتی پنهان از قطعنامه 598 - ایران آنلاین

چرا امام قطعنامه 598 را جام زهر نامید؟ - خبرآنلاین

نوشیدن جام زهر - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

عملکرد سازمان ملل متحد در جنگ تحمیلی

پایان جنگ تحمیلی - روزنامه دنیای اقتصاد

علل و عوامل پذیرش قطعنامه و آتش بس

پذیرش قطعنامه 598 - پرتال امام خمینی

پذیرش قطعنامه ۵۹۸ - تاریخ ایرانی

پذيرش قطعنامه پايان جنگ نبود


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع تاریخی ماههای شمسی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱ | 12:4 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی ( 15 مرداد 1401 )

برگزاري اولين دوره كنكور سراسري در كشور توسط وزارت علوم(1348 ش)

برگزاري اولين دوره كنكور سراسري در كشور توسط وزارت علوم(1348 ش)

تا قبل از سال 1348، دانش آموزاني كه دوره شش ساله تحصيلات متوسطه را پشت سر مي‏گذاشتند پس از موفقيت در آزمون ورود به دانشگاه‏ها، مي‏توانستند به تحصيل در دانشگاه اشتغال ورزند. با افزايش تعداد متقاضيان ورود به دوره‏هاي آموزش عالي، وزارت علوم تصميم گرفت طي آزموني كه به كنكور موسوم شد، ...

عمليات كوچك ثاراللَّه در قصر شيرين توسط سپاه (1361 ش)

عمليات كوچك ثاراللَّه در قصر شيرين توسط سپاه (1361 ش)

عمليات ثارالله در چنين روزي از سال ۱۳۶۱ هجري شمسي با همكاري ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي آغاز شد. عمليات ثارالله با هدف تصرف مناطقي از غرب كشور آغاز گرديد و با تصرف دو ارتفاع مهم قصر شيرين و به هلاكت رساندن ۲۰۰ تن از سربازان بعثي و منهدم ساختن يك تانك و ۳ خودرو به پايان رسيد، ...

پذيرش آتش‏بس پس از 15 روز كارشكني توسط عراق (1367 ش)

پذيرش آتش‏بس پس از 15 روز كارشكني توسط عراق (1367 ش)

يك روز پس از گذشت پذيرش قطعنامه 598 توسط ايران اسلامي، رژيم جنگ افروز عراق با بمباران نيروگاه اتمي بوشهر، خوي تجاوزگري خود را بار ديگر آشكار كرد. در ادامه، در 31 تيرماه، ناگهان حمله گسترده خود را به خاك جمهوري اسلامي ايران آغازنمود و قصد داشت تا بار ديگر خرمشهر را اشغال كند. اما رزمندگان ...

قتل

قتل "شاپور بختيار" آخرين نخست ‏وزير دوران پهلوي (1370 ش)

شاپور بختيار، آخرين نخست‏وزير رژيم محمد رضا پهلوي، در سال 1293 به دنيا آمد. تحصيلات متوسطه بختيار در مدرسه فرانسوي بيروت سپري شد و در سال 1316 براي ادامه تحصيل راهي پاريس گرديد. دوران 8 ساله اقامت بختيار در پاريس، تاثيري عميق بر خلق وخوي او گذاشت. تاثيري كه توانست هويت فرانسوي را ...

شهادت سرلشگر خلبان

شهادت سرلشگر خلبان "عباس بابايي" معاون عملياتي نيروي هوايي ارتش (1366 ش)

سردار رشيد اسلام، سرلشكر خلبان، عباس بابايي، در سال 1329 ش در قزوين به دنيا آمد و در سال 1348 به دانشكده خلباني نيروي هوايي راه يافت. وي پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتي، براي تكميل دوره به آمريكا رفت و دوره خود را در آمريكا با موفقيت سپري كرد. شهيد بابايي با دارا بودن تعهد و تخصص، ...

شهادت حجت ‏الاسلام

شهادت حجت ‏الاسلام "مصطفي ردّاني‏ پور" فرمانده قرارگاه فتح (1362ش)

شهيد مصطفي رداني‏پور در سال ۱۳۳۷ش در اصفهان قدم به عرصه حيات گذاشت. پدرش از راه كارگري و مادرش از طريق قالي‌بافي امرار معاش مي‌كردند و از عشق و محبت سرشاري نسبت به ائمه اطهار (ع) برخوردار بودند. سخت‌كوشي و تلاش، با زندگي مصطفي عجين شده بود به‌طوري‌كه در شش سالگي به مغازه كفاشي رفت ...

آغاز عمليات قدس ۵ (1364ش)

آغاز عمليات قدس ۵ (1364ش)

عمليات قدس ۵ در چنين روزي از سال ۱۳۶۴ هجري شمسي به مرحله اجرا درآمد. عمليات قدس ۵ با هدف تصرف پاسگاه "اليج" و تكميل اهداف عمليات قدس ۱ و ۲ آغاز شد که طي آن، گردان سوم تيپ ۷۰۱ كماندويي حذيفه عراق در پاسگاه اليج، ۴۸ ساعت در مقابل نيروهاي ايراني مقاومت نمود. اين عمليات، در تاريخ ۱۵-۵-۱۳۶۴ش ...

درگذشت  پرویز شاپور ، نویسنده ایرانی (1378ش)

درگذشت پرویز شاپور ، نویسنده ایرانی (1378ش)

وی ادیب، نویسنده، طنزپرداز معاصر. او خالق گونه ادبی جدیدی به نام کاریکلماتور در ایران است. متولد 5 اسفند 1302


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع تاریخی ماههای شمسی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱ | 12:0 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی ( 6 آگوست 2022 )

تولد

تولد "كارْلْ ويلْهِلْمْ شِل" شيمي‏دان معروف سوئدي و كاشف كلر، منگنز و گليسيرين (1742م)

كارل ويلهلم شل، شيمي دان سوئدي در ششم اوت 1742 م در منطقه استرال سوئد متولد گرديد و پس از پايان تحصيلات به تحقيق در علم شيمي پرداخت. كشف گليسيرين، كلر و منگنز از نتايج تحقيقاتِ اين شيمي دان معروف است. بر همين اساس، وي به عنوان يكي از افتخارات علمي سوئد و از بزرگترين شيمي‏دان‏هاي قرن ...

روز ملي و استقلال

روز ملي و استقلال "جامائيكا" از استعمار انگلستان (1962م)

جمهوري جامائيكا با 10/991 كيلومتر مربع وسعت در قاره امريكاي مركزي، در شمال درياي كارائيب و در جنوب كوبا واقع شده است. جمعيت جامائيكا 2/6 ميليون نفر است كه عمدتاً از نژاد سياه و داراي مذهب پروتستان مي‏باشند. پايتخت جامائيكا، كينگستون و واحد پول آن دلار است. پيش‏بيني مي‏شود تا سال 2025 ...

مرگ

مرگ "بنجامين جانْسون" شاعر و نويسنده شهير انگليسي (1637م)

بنجامين جانسون نويسنده و اديب معروف انگليسي در يازدهم ژوئن 1573م در نزديكي لندن پايتخت انگلستان به دنيا آمد و در كودكي يتيم شد. از اين رو زندگي سختي را آغاز كرد و به دليل فقرمالي، به كارگري مشغول گرديد. او پس از چندي به مدرسه رفت و با ادبيات آشنايى تام پيدا كرد. جانسون هم‏چنين سالياني ...

درگذشت

درگذشت "دانْيِل فارِنْهايْتْ" رياضي دان و فيزيك دان آلماني و مخترع دماسنج (1736م)(ر.ك: 27 مارس)

دانيل فارنهايت - فيزيك‌دان آلماني مقيم هلند - در ۸ جولاي سال ۱۷۱۴ ميلادي، ميزان‌الحراره‌ي جيوه‌اي را ساخت و عرضه داشت كه به "فارنهايت" معروف شده است. در اين ميزان‌الحراره که در بسياري از کشورها از جمله ايالات متحده‌ي امريکا رايج است، درجه‌ ۴،۹۸ برابر ۳۷ درجه‌ سانتيگراد معادل حرارت ...

روز ملي و استقلال

روز ملي و استقلال "بوليوي" از استعمار اسپانيا (1825م)

كشور جمهوري بوليوي با 1/098/581 كيلومتر مربع وسعت در قاره امريكاي جنوبي و در همسايگي كشورهاي پرو، شيلي، آرژانتين، پاراگوئه و برزيل واقع شده است. جمعيت اين كشور بيش از 8 ميليون نفر است كه بيشتر از نژاد سرخ و اكثراً كاتوليك مذهبند. لاپاز پايتخت و واحد پول آن بوليويانو مي‏باشد. پيش‏بيني ...

اعلام وجود آثار حيات در كره مريخ (1877م)

اعلام وجود آثار حيات در كره مريخ (1877م)

انسان سالیان دراز درباره امکان حیات در کره ی مریخ (Mars) اندیشیده است. اینک پس از قدم گذاشتن بر کره ی ماه و کاوشگری آن، کانون تحقیقات خود را بر کره ی مریخ استوار ساخته است. در واقع باید گفت که از چند قرن پیش دانشمندان قدیم مطالعات زیادی درباره ی مریخ انجام داده اند، اما در بیست و ...

تولد

تولد "الكساندر فلمينگ" طبيب برجسته اسكاتلندي و كاشف پني‏سيلين (1881م) (ر.ك: 11 مارس)

سر الكساندر فلمينگ پزشك و كاشف معروف انگليسي در ۶ اوت ۱۸۸۱م در خانواده‏اي كشاورز در شهر لاچفيلد فارم در غرب اسكاتلند به‌دنيا آمد. او پس از طي تحصيلات متوسطه راهي لندن شد و به‌همراه برادر به كار مشغول گرديد. با اين حال از سن بيست سالگي تصميم به ادامه تحصيل گرفت و پس از پنج سال موفق ...

مرگ

مرگ "فرديناند شيلِّر" فيلسوف برجسته انگليسي (1937م)

فردينانْدْ كنينْگْ اسكات شيلِّر، فيلسوف انگليسي، در 16 اوت 1864م در يكي از شهرهاي آلمان به دنيا آمد. وي پس از طي تحصيلات خود، به مدت بيش از 33 سال به تدريس فلسفه پرداخت و تا ماه‏هاي آخر عمر به اين كار مشغول بود. گرچه شيلْلِر در فلسفه از طرفداران و از نمايندگان برجسته انگليسي در مكتب ...

بمباران هسته‏اي شهر هيروشيماي ژاپن توسط امريكا در جريان جنگ جهاني دوم (1945م)

بمباران هسته‏اي شهر هيروشيماي ژاپن توسط امريكا در جريان جنگ جهاني دوم (1945م)

پس از شكست آلمان در جنگ جهاني دوم، متفقين از ژاپن خواستند تا خود را تسليم نمايد. اما اين درخواست با مخالفت ژاپن مواجه شد. از اين رو، در آخرين روزهاي جنگ جهاني دوم، سران ايالات متحده امريكا تصميم گرفتند براي نخستين بار در جهان از بمب هسته‏اي استفاده كنند. اين بمب به ميزان 20 هزار تن ...

امضاي

امضاي "قانون داماتو" جهت تشديد تحريم اقتصادي امريكا عليه ايران توسط "كلينتون" (1996م)

پيروزي انقلاب اسلامي و قطع شدن دست چپاولگران و بيگانگان از سرزمين اسلامي ايران، ضربه‏اي محكم بر منافع امريكاي جهان‏خوار وارد آورد. با اين حال دومين ضربه پس از تسخير لانه جاسوسي اين كشور در تهران در سوم نوامبر 1979 شكل گرفت. در اولين عكس‏العمل اقتصادي نسبت به اين مسئله، دولت امريكا ...

تولد

تولد "آلفرد تنيسون" شاعر و اديب برجسته انگليسي (1809م)

آلفرد تنيسون، اديب معروف انگليسي در 6 اگوست 1809م در انگلستان به دنيا آمد. وي از كودكي نزد پدر آموزشي عميق در زبان و موسيقي يافت و از فنون عالي صرف و نحو و غناي كلام شاعرانه برخوردار گشت. تنيسون در 18 سالگي اولين ديوان شعري خود را به نام اشعاري از دو برادر منتشر كرد و پس از ورود ...


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع تاریخی ماههای میلادی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱ | 11:58 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

سخنان حسين بن على (ع ) از مدينه تا كربلا

بخش اول : از مدينه تا مكه : خطاب به استاندار مدينه
بخش اول : از مدينه تا مكه : در پاسخ مروان بن حكم
بخش اول : از مدينه تا مكه : در كنار قبر رسولخدا(ص )
بخش اول : از مدينه تا مكه : باز هم در كنار قبررسول خدا(ص )
بخش اول : از مدينه تا مكه : در پاسخ عمر اَطرف
بخش اول : از مدينه تا مكه : در پاسخ ام سلمه
بخش اول : از مدينه تا مكه : در پاسخ محمد حنفيه
بخش اول : از مدينه تا مكه : وصيتنامه امام حسين (ع )
بخش اول : از مدينه تا مكه : سخن امام (ع ) هنگام خروج از مدينه
بخش اول : از مدينه تا مكه : هنگام ورود به مكه
بخش اول : از مدينه تا مكه : در پاسخ عبداللّه بن عمر
بخش اول : از مدينه تا مكه : نامه اى به بنى هاشم
بخش اول : از مدينه تا مكه : نامه حسين بن على (ع ) به مردم بصره
بخش اول : از مدينه تا مكه : نامه حسين بن على (ع ) در پاسخ نامه هاى مردم كوفه
بخش اول : از مدينه تا مكه : نامه اى به مسلم بنعقيل
بخش اول : از مدينه تا مكه : خطبه حسين بن على (ع ) در مكه
بخش اول : از مدينه تا مكه : در پاسخ ابن عباس
بخش اول : از مدينه تا مكه : در پاسخ عبداللّه بن زبير
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در پاسخ محمد حنفيه
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در پاسخ عبداللّه بن جعفر و عمروبن سعيد
بخش دوم : از مكه تا كربلا: با فرزدق
بخش دوم : از مكه تا كربلا: پيشنهاد به شترداران
بخش دوم : از مكه تا كربلا: دومين نامه به مردم كوفه
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در مسير كوفه
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در پاسخ حضرت زينب (ع )
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در منزل ثعلبيه
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در منزل ثعلبيه ؛ پاسخ به يك سؤال
بخش دوم : از مكه تا كربلا: پاسخ سؤ ال ديگر
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در منزل شقوق ))
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در منزل زباله
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در بطن عقبه
بخش دوم : از مكه تا كربلا: سخنرانى امام (ع ) بعد از نماز ظهر در شراف
بخش دوم : از مكه تا كربلا: سخنرانى امام (ع ) بعد از نماز عصر در شراف
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در پاسخ حرّ
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در منزل بيضه
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در پاسخ ابوهرم
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در پاسخ طرماح بن عدى و يارانش
بخش دوم : از مكه تا كربلا: سخنى با عبيداللّه بن حرّ جعفى
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در پاسخ عمروبن قيس و پسر عمويش
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در نزديكى كربلا
بخش سوم : در كربلا: هنگام ورود به كربلا
بخش سوم : در كربلا: خطبه امام پس از ورود به كربلا
بخش سوم : در كربلا: نامه اى به محمد حنفيّه
بخش سوم : در كربلا: در پاسخ نامه ابن زياد
بخش سوم : در كربلا: با عمر بن سعد
بخش سوم : در كربلا: گفتار امام در عصر تاسوعا
بخش سوم : در كربلا: سخنان حسين بن على (ع ) در شب عاشورا
بخش سوم : در كربلا: حماسه ديگرى از زبان حسين بن على (ع )
بخش سوم : در كربلا: شعر امام (ع ) و وصيت آن حضرت به خواهران و همسرانش در شب عاشورا
بخش سوم : در كربلا: قرائت امام (ع ) در شب عاشورا
بخش سوم : در كربلا: رؤ ياى امام (ع ) در شب عاشورا
(( بخش سوم : در كربلا: وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلوة
بخش سوم : در كربلا: دعاى امام در صبح عاشورا
بخش سوم : در كربلا: اوّلين سخنرانى امام (ع ) در روز عاشورا
بخش سوم : در كربلا: دوّمين سخنرانى در روز عاشورا
بخش سوم : در كربلا: نفرين امام (ع )
بخش سوم : در كربلا: سخنى با عمرسعد
بخش سوم : در كربلا: در پاسخ عمروبن حجاج
بخش سوم : در كربلا: خطاب به يارانش هنگام شروع جنگ
بخش سوم : در كربلا: عوامل خشم خدا
بخش سوم : در كربلا: سخنان امام (ع ) هنگام شهادت يارانش (گفتارى با مسلم بنعوسجه )
بخش سوم : در كربلا: خطاب به مادر عبداللّه بن عمير
بخش سوم : در كربلا: خطاب به ابوثمامه صائدى
بخش سوم : در كربلا: خطاب به سعيد بن عبداللّه حنفى
بخش سوم : در كربلا: خطاب به عمروبن قرظه كعبى
بخش سوم : در كربلا: سخنان امام (ع ) پس از اداى فريضه ظهر
بخش سوم : در كربلا: به هنگام شهادت حبيب بن مظاهر
بخش سوم : در كربلا: دعاى امام (ع ) درباره ابوشعساء
بخش سوم : در كربلا: با حرّبن يزيد رياحى
بخش سوم : در كربلا: خطاب به زهير
بخش سوم : در كربلا: خطاب به حنظله شبامى
بخش سوم : در كربلا: خطاب به سيف بن حارث و مالك بن عبد
بخش سوم : در كربلا: خطاب به جون
بخش سوم : در كربلا: درباره عمر بن جناده
بخش سوم : در كربلا: هنگام شهادت حضرت على اكبر
بخش سوم : در كربلا: خطاب به فرزندان ابوطالب
بخش سوم : در كربلا: در بالين قاسم بن حسن (ع )
بخش سوم : در كربلا: هنگام شهادت طفل صغير
بخش سوم : در كربلا: در شهادت حضرت ابوالفضل (ع )
بخش سوم : در كربلا: هنگام شهادت عبداللّه بن حسن مجتبى (ع )
بخش سوم : در كربلا: هنگام وداع
بخش سوم : در كربلا: حماسه هاى امام (ع ) در ميدان شهادت
بخش سوم : در كربلا: منشور جهانى از قتلگاه كربلا
بخش سوم : در كربلا: آخرين مناجات حسين بن على (ع )
خاتمه
بخش چهارم : خطبه حسين بن على (ع ) در منى : خطبه حسين بن على (ع ) در منى
چند تذكر در مورد مدارك و منابع كتاب
مدارك و مآخذ

سخنان امام حسین (ع) از مکه تا کربلا

گزارشی از وقایع 12 منزل مسیر قافله امام حسین(ع) ؛مکه تا کربلا

متن آخرین نامه کوفیان برای دعوت امام حسین (ع)

سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا(1)

سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا(2)

سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا(3)

سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا(4)

سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا(5)

سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا(6)

سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا(7)

سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا(9)

سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا(10)

جزییات کنش و واکنش های حر بن یزید ریاحی و امام حسین (ع) قبل از تحول بزرگ

سخنان اولین اتمام حجت امام حسین (ع) قبل از ورود به کربلا

سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ | 21:30 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

حیدركرببلا ای اكبرم

حیدر كر ببلا ئی یاعلی - توشبیه مصطفائی

حیدركرببلاای اكبرم - كن وداع اینك توبا اهل حرم

سوی جبهه میروی تاج سرم - میسپارم بخدایت پسرم

میروی توسوی میدان جهاد - باگروه روسیاه بدنهاد

میروی امّا كمی آهسته تر - تاكه بابا بكندبرتونظر

برقدوبالای اوكردی نگاه - روبدرگاه خداباسوزوآه

روبدرگاه خداكردحسین - گفت اینك ای خدای عالمین

باش شاهدكه علی اكبرم - دررهِ دین توگشته یاورم

این علی كه خودشبیه مصطفی است - همچواحمدنیكخوی وباصفاست

گشته عازم سویِ میدان جهاد - درنبرددشمنان بدنهاد

كردم اینك اكبرم را ای خدا - درره احیایِ دین توفدا

رفت اكبرسویِ میدان نبرد - جنگ بادشمن راچون آغازكرد

آن یكی گفتاكه این خودمصطفی است - دیگری گفتاعلیِ مرتضی است

دیگری گفتاعلیّ اكبراست - این شبیه جدخودپیغمبراست

برحسین دنیاچسان گردیده تنگ - كه علی اكبرش رفته به جنگ

حمله كرداكبرچوحیدرآن زمان - برگروه كوفیان وشامیان

حمله بنمودهمچنان شیرژیان - برشگالان و سگان و روبهان

كُشت تعدادزیادی زان گروه - آمدند ازحمله هایش درستوه

لیك دشمن چنگ ودندان آخته - بهرقتلش تیغ كین افراخته

منقذبن مره تیغ كین نواخت - نازنین فرق علی اكبرشكافت

گفت اكبرآنگه ای بابایِ من - گشت جنّت منزل وماوایِ من

این بودجدّم كه میگویدسلام - سوی مابشتاب ای ابن الكرام

پس حسین آمدكناراكبرش - پاك كردآن چهرۀ ازخون ترش

دیدفرقش چون علی مرتضی - گشته منشق ازعمودِاشقیا

قطعه قطعه جسمِ پاكِ نازنین - میكشدپاهایِ خودرویِ زمین

صورتش برصورت اكبرنهاد - چهره اش برشبه پیغمبرنهاد

گفت آندم یابُنی ظلموك - قتل اللَه عدوًّا قتلوك

كردروآندم بسوی خیمه ها - كای جوانان عزیزباصفا

جملگی ایندم مرایاری كنید - پای این كشته عزاداری كنید

كشتی غم رازموج خون برید - اكبرم ازمعركه بیرون برید

من ندارم طاقت وتاب وتوان - تانمایم حمل جسمِ این جوان

چونكه قطعه قطعه باشدپیكرش - غرقه درخون فرق وچشمانِ ترش

عمه اش زینب شدآگه آن زمان - باشتاب آمدبسویِ آن جوان

اوهمی نالیدومیگفتی جلی - نورچشمم میوۀ قلبم علی

باقری درماتم آه وفغان - باحسین وعمّه های این جوان

حیدر كر ببلا ئی یاعلی - توشبیه مصطفائی

جوانان بنی هاشم بیائید - علی رابردرخیمه رسانید

صدها جوان ما فدایِ علی‌اکبرحسین

صدها جوان ما فدایِ علی‌اکبرحسین - اکبر نه، بلکه بود او چو دُر و گوهرِ حسین

اکبر که بود؟ بود خلقًا و خُلقًا چو پیغمبر - در آسمانِ ماریه بود او مَه و اخترِ حسین

چون شد روانهِ میدانِ جنگ، حسین میگفت - کاومیرود به سویِ جنگ اَیا داورِحسین

اکبر که بود؟ شبهِ پیمبر بصورت و سیرت - او بود یک نمونه بینِ همه یاورِ حسین

او رفت چونکه به میدانِ جنگ همه گفتند - این شبهِ مصطفاست یا که بُوَد حیدرِ حسین

چون گشت اِربًا و اِربًا بدست دشمنِ دون - بر او نمودگریه حسین وجدّ و هم پدرومادرِ حسین

آری بُد او جوان و خوش قدوسیما چنان جدّش - او بود همچو روح برتنِ جان پرورِ حسین

کن گریه باقری به جوانِ حسین که، تا نامت - گردد ز گریه ثبت به آن دفترِ حسین

سروده شده توسط حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور مدیر وبسایت هدایت ماه محرم سال 1398

برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ | 18:1 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

روضه شب و روزهشتم محرم بياد علي اكبرعليه السلام

روز عاشورا وقتی اذن میدان طلبید و عازم جبهه پیکار شد، امام حسین چهره به آسمان گرفت و گفت " اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الی رؤیة نبیک نظرنا الیه...".

يكي از مصائب سخت سيد الشهداء در روز عاشورا شهادت فرزند بزرگوارش حضرت علي اكبر بود جواني كه از نظر خلقت و اخلاق نيكو و فصاحت كلام چون جدش رسول خدا و از حيث شجاعت همچون علي مرتضي بود. روز عاشورا وقتي اصحاب بشهادت رسيدندو نوبت به بني هاشم رسيد ، نقل كردند اولين نفر از بني هاشم حضرت علي اكبر آمد نزد پدر بزرگوار اجازه ميدان گرفت همينكه علي به سمت ميدان روانه شد امام يك نگاه مايوسانه به جوانش كرد و گريه كرد محاسن شريف خود را بجانب آسمان بلند : خدايا تو شاهد باش شبيه ترين جوانانم به پيغمبررا به جنگ اين قوم فرستادم.

روضه :

ز رفتن تو رود جانم از بدن بيرون

دوباره زنده شوم به نزدم آيي چون

غم فراق تو در قلب من نميگنجد

چه انتظار شكيبايي از دل پر خون

علي اكبر وارد ميدان شد آنقدر شجاعانه مي‌جنگيد كه ضجه‌ي لشكر را بلند كرد به روايتي 120نفر را به خاك مذلت كشاند آمد خدمت امام عرض كرد بابا تشنگي مرا كشت آيا ممكن است شربت آبي به من دهي آقا گريه كرد و فرمود فرزندم جنگ كن ساعتي ديگر از دست جدت رسول خدا سيراب خواهي شد بنقلي هم فرمود پسرم زبانت را در كام من بگذار

( شايد خواست بفرمايد پدرت از تو تشنه تر است) علي اكبر دوباره به ميدان برگشت وبسياري از دشمن را كشت تا آنكه مُرَّة بْنِ مُنْقِذ نيزه‌اي بر آن جناب زد وآقا را از پا در آورد بروايتي هم ديگران آمدند با شمشيرهاي خود به آن حضرت زدند ديگر علي اكبر از پا در آمده بود دست خود را به گردن اسب انداخته بود اسب او را به ميان لشكر دشمن برگرداند هر كس از جانبي ضربتي زد تا بدن علي پاره پاره شد صدا زد يا ابتاه عليك مني السلام هذا جدي رسول الله يقرئك السلام ويقول عجل القدوم الينا(يعني پدر جان سلام بر تو باد اين جدم رسول خدا است به شما سلام مير ساند ومي گويد هر چه زودتر به نزد ما بيا) امام با عجله آمدند علي اكبر را به آن حال ديد گريه بسياري كرد صورت به صورت علي اكبر گذاشت : قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى رَسُولِهِ ... عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَا

زبوستان ولايت گلي زدستم رفت

خدا به داد دلم رس علي زدستم رفت

خدا بسوز دلم ، واقفي که جانم رفت

زجان عزيزترم اکبر جوانم رفت

بميدان چون که ميرفت آن جوان آهسته آهسته

زجسم شه برون ميرفت جان آهسته آهسته

چنان هجران او بر قلب شاهنشه گران آمد

که پشت شاه خم شد چون کمان آهسته آهسته

حسين آن شمع خلوتگاه اسرار خداوندي

تبسم بر لب و اشکش روان آهسته آهسته

*********************************

ا ما م ع و علي اكبر پسرش

امام حسين ع درمنزل قصر بني مقاتل دراواخر شب دستور داد جوانان مشكها را پر ا ز آ ب كردند و بسوي منزل بعدي حركت نمودند و به هنگا مي كه قافله د ر حركت بود صد اي امام بگوش رسيد كه كلمه ا ستر جاع را مكرربرزبا ن مي را ند و مي فرمو د : ا نا لله و ا نا ا ليه راجعون والحمدالله رب العالمين حضرت علي اكبر فرزند د لير آ ن حضرت ا ز ا نگيزه ا ين استر جاع سئوال نمود : امام ع اينچنين پاسخ داد:اني خفقت برا سي فعن لي فارس و هو يقول القوم يسرون وا لمنا يا تسري ا ليهم فعلمت ا نها ا نفسا نعيت ا لينا .حضرت علي ا كبرعرضه داشت :لا ا را ك ا لله بسوء ا لسنا علي ا لحق ا ما م ع فرمود : بلي وا لله ا ليه مرجع ا لعبا د علي اكبر عرضه داشت .اذا لا نبا لي ان نموت محقين . ا ما م ع او را د عا نمود و فرمود : جزاك الله من ولد خيرماجزي ولداعن والده« سخنان حسين بن علي ع /172»

یاران ابی عبدالله به شهادت رسیدند و جز خانواده اش كه اولاد علی (ع) اولاد جعفر بن ابیطالب، اولاد عقیل و امام حسن (ع) بودند ، دیگر كسی نمانده بود همگی آنها گرد آمدند و تصمیم به جنگ گرفتند ابتدا فرزند خود امام، حضرت علی اكبر از پدرش اجازه نبرد خواست امام هر كدام از اصحاب كه اذن مبارزه نمی خواستند مقداری طفره می رفتند تا عطش و عشق شهادت آنها در تاریخ ثبت شود و همچنین نمی خواست آنها به شهادت برسند ولی وقتی از فرزندش اذن می خواهد بدون مكث كردن به او اذن می دهد راوی می گوید حضرت امام نگاه ناامیدی به او كرد و اشكش سرازیر شد و روی مبارك را به سوی آسمان بلند كرد و فرمود: خدایا گواه این مردم باش. خدایا جوانی به مقابل آنها می رود كه شبیه ترین مردم به پیغمبر می باشد از نظر خلقت، و اخلاق و گفتار و ماهر وقت مشتاق دیدار پیغمبرت می شدیم به روی او نگاه می كردیم بار خدایا بركات زمین را زا این قوم دریغ بدار و میان آنها جدای افكن و آنها را پاره پاره كن ، روش آنها را ناستوده كن ، سپس به عمر سعد فریاد زد از ما چه می خواهی ؟ خداوند نسلت را قطع كند و عملت را نامبارك كند و كسی را بر تو مسلط كند كه در بسترت سرت را ببرد همچنان كه پیوند مرا گسستی و خویشاوندی مرا با پیامبر (ص) مراعات نكردی. و بالاخره نوبت علی اكبر می رسد او در ظهر عاشورا و جلوی پدر به سوی میدان ستیز می رود و از خود شجاعتها نشان می دهد ، علی اكبر بر لشگر حمله ور می شود رجزی چنین می خواند:

انا علی ابن الحسین بن علی – نحن و بیت الله اولی بالنبی - من شبث و شمر ذاك الدنی - و مشر ذالك الدنی – اضربكم بالسیف حتی ینثنی ضرب غلام هاشمی علوی – ولا ازال الیوم احمی عن ابی تالله لا یحكم فینا ابن الدعی

منم علی بن الحسین بن علی – ما به خدا هستیم اولی به نبی – از شبث و شمر همان پست دنی – تا خم شود تیغ ز غم چون زدنی (من آنقدر بر شما شمشیر می زنم تا شمشیر در پیچ و تاب افتد) همچون جوانی هاشمی علوی (آنهم شمشیر زدنی مانند جوان هاشمی علوی) – خود نسپاریم بر آن ابن دعی (پسر زیاد لاف زن گزافگو)

علی اكبر، چندین بار حمله كرد و جمع بسیاری را كشت بطوریكه مردم از بسیاری كشتگان خودشان به خروش آمدند در روایتی با تشنگی ای كه داشت صد و بیست نفر از آنان را كشت سپس نزد پدر برگشت در حالیكه زخم بسیاری برداشته بود عرض كرد ای پدر العطش قد قَتَلنی و ثقل الحدید اجهدنی، نهل الی شربه من الماء سبیلُ اتقوی بها . حضرت علی اكبر بسیاری از سپاه دشمن را كشت ، ضربتها خورد، در حالیكه دهانش خشك است از میدان بر می گردد از پدر تمنایی می كند پدر جان تشنگی مرا دارد می كشد و سنگینی این سلاح توانم را گرفته آیا جرعه آبی است بنوشم تا نیرو بگیرم و به دشمنان بتازم راوی می گوید فبكی الحسین و قال و اغوثاه یا بنی ، قاتل قلیلاً فما اسرع ما تلقی جدك مخمدا فیسقیك بكاسه الا و فی شربته لا تظما بعدها ابداً امام گریست و اینچنین به فرزندش پاسخ داد: ای پسر جان اندكی جنگ كن امیدوارم به همین زودی جدت پیامبر را دیدار كنی و از دستش سیراب شوی كه دیگر هرگز تشنه نشوی . همینطور روایت شده یا بنی هات لسانك فاخذ بلسانه فمصد و دفع الیه خاتمه و قال امسكو فی فیك و ارجع الی قتال عندك ، فانی ارجوالك لا تمسی حتی یسقیك جدك بكاسه الا و فی شربه لا تظما بعدها ابدا ای فرزندم زبانت را بیرون آور سپس زبان علی اكبر را در دهان مبارك خود گذاشت و آن را مكید و انگشتر خویش را به او داد و فرمود آن را در دهان خود بگذار و برای جنگ با دشمن برگرد عده ای گفتند امام ، زبان علی اكبر را در كام گرفت تا به او بنماید كه كام او از كام فرزندش خشك تر است و با این حالت، همدردی با فرزندش بكند.

عده ای گفته اند كه در این دم آخر منظور امام این بود كه او را به حقایقی آگاه كند كه درجات معنوی او را ارتقاء دهد و تمام علوم را به او آموخت چنانچه پیامبر در آخرین لحظات عمر شریفشان علی را در بستر خود خواست و زبان در كام او نهاد و به او حقایقی آموخت كه هزار هزار باب علم بود . حضرت علی اكبر دوباره به میدان برگشت و جنگید تا كشتگان را به 200 نفر رساند مردم كوفه از كشتن او خودداری می كردند مره بن منقذ عبدی لیثی حضرت علی اكبر را دید و گفت گناه عرب بر گردن من باشد اگر علی اكبر با این همه كشتار از من بگذرد، داغش را به دل مادرش می گذارم . حضرت علی اكبر با شمشیر می تاخت و حمله می كرد تا آنكه مره بن منقذ راه را بر او بست و نیزه ای به او زد و حضرت را از پای در آورد راوی می گوید احتواه الناس فقطعوه باسیافهم سپاه اطراف او را گرفت و با شمشیرهایشان آنقدر به آن جوان زدند تا قطعه قطعه گشت چون جان به گلویش رسید فریاد زد ای پدر جان خداحافظ این جدم رسول الله است كه تو را سلام می رساند و می فرماید شتاب كن و نزد ما بیا كه جامی هم برای شما در دست دارد سپس فریادی زد و به شهادت رسید امام بر بالین فرزندش رسید و صورت خود را بر صورت فرزندش گذاشت حمید بن مسلم می گوید روز عاشورا از امام حسین شنیدم كه می فرمود ای پسر جان خدا بكشد آن گروهی كه تو را كشتند و در برابر خدا ایستادند و در شكستن حرمت پیامبر، بی باكی كردند در اینجا بود كه اشك در دیدگان امام حلقه زد و فرمود ای علی اكبر بعد از تو اف بر این دنیا در كتاب روضه الصفا نقل شده است امام بر بالین حضرت با صدای بلند گریست به طوریكه تا آن زمان صدای گریه او را به این بلندی كسی نشنیده بود شیخ مفید می گوید زینب (س) در این هنگام از سرا پرده خیمه شتابان بیرون آمد و فریاد زد یا اخیاه و ابن اخیاه ای برادر وای پسر برادر!! و آمد تا خود را روی پیكر علی اكبر انداخت حسین سر خواهر را بلند كرد و او را به خیمه برگرداند و به جوانان بنی هاشم فرمود برادر خود را بردارید به خیمه ببرید.

نام مادر علی اكبر حضرت لیلا بود و حضرت علی اكبر (ع) در موقع شهادت 18 سال داشته است.

مقام علی اكبر و حضرت عباس در حدی است كه روایت شده ایشان با زره و سواره منتظر ظهور حضرت مهدی (عج) هستند تا قدرتی كه در شأن آنهاست در معرض دید جانیان قرار دهند چون در كربلا آنچنان كه باید نشد قدرت خود را به سپاهیان نشان دهند.

روضه علي اكبر.

مـوقـع رفتن على اكبر به ميدان , سيدالشهدا(ع ) نگاه مايوسانه اى به دنبال جوانش كرد واشك در چـشـمـانـش جارى شد وگريه كرد: ((نظر اليه نظرة ايس منه وارخى عينيه وبكى ثم قال : اللهم اشهد فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا وخلقاومنطقا برسولك ))

چون به ميدان ز حرم اكبر رفت ـــــ روح از جسم حرم يكسر رفت .

همه گفتند كه پيغمبر رفت .

زان طرف مرگ به استقبالش ـــــ زين طرف چشم حسين دنبالش .

من نگويم مرو اى ماه , برو ـــــ ليك قدرى بر من راه برو.

اى جگر گوشه من اى پسرم ـــــ هيچ دانى كه چه آرى به سرم .

مرو اين گونه شتابان ز برم ـــــ قدرى آهسته من آخر پدرم .

نه همين از پى خود مى كشيم ـــــ اى مسيحا نفسى مى كشيم .

مـدتـى جـنگيد تا به وسيله تيرى كه ((منقذ بن مره عبدى )) به طرف حضرت على اكبر پرتاب كرد, به شهادت رسيد:. ((فنادى يا ابتاه ! عليك مني السلام , هذا جدي يقرؤك السلام ويقول لك عجل القدوم علينا))

رنگ خود باخت زبانگ پسرش ـــــ ز آنكه دانست چه آمد به سرش .

تا به من بانگ تو در خيمه رسيد ـــــ ديد زينب ز رخم رنگ پريد.

آمدم با چه شتابى سويت ـــــ خواستم زنده ببينم رويت .

فوضع خده على خده .

سپه كوفه همه استاده ـــــ به تماشاى شه وشه زاده .

شه روى نعش على افتاده ـــــ همه گفتند حسين جان داده .

به يقين جان حسين برلب بود ـــــ آنكه جان داد به او زينب بود.

شعر: از على انسانى .

******************

چون امام حسين (ع ) فرياد حضرت على اكبر(ع )را شنيد با عجله آمد وبر بالين جوانش قرار گرفت وفرمود : (قـتـل اللّه قـوما قتلوك يا بني ! فما اجراهم على اللّه وعلى انتهاك حرمة الرسول (ص) ثم استهلت عيناه ب الدموع وقال : على الدنيا بعدك العفا)

حـمـيد بن مسلم مى گويد: ناگاه زنى از خيمه بيرون آمد وفرياد مى زد: (ياحبيباه , يابن اخياه , فسالت عنها فقالوا هذه زينب بنت علي (ع ) فجات حتى انكبت على ه فجا الحسين اليها واخذ بيدها الى الفسطاط ورجع فقال لفتيانه احملوا اخاكم فحملوه من مصرعه ) .

نـظـام وفا (م1343) در اشعارش مى گويد جناب على اكبر نه فقط تشنه آب بود,بلكه تشنه ديدار پدر هم بود :

تشنه بود آرى وليكن بيشتر---تشنه بودش دل , به ديدار پدر

گفت باب از عطش بگداختم---سويت اى بحر حقيقت تاختم

شه زبان خود نهادش در دهان---از يم عشق بزد آبى به جان

گفت هان ! آهنگ رفتن ساز كن---بار ديگر كارزار آغاز كن

جد تو, ديده به سويت بسته است---منتظر در راه تو بنشسته است

تا كند سيرابت اى پژمرده جان !---كو بود ساقى بزم عاشقان

***

يا ساعد اللّه اباه مذخبا---نيره الاكبر في ظل الظبا

راى الخليل في منى الطفوف---ذبيحه ضريبة السيوف

لهفي على عقائل الرسالة---لما راينه بتلك الحالة

علا نحيبهن والصياح---فاندهش العقول والارواح

لهفي لها اذتندب الرسولا---فكادت الجبال ان تزولا

لهفي لها مذ فقدت عميدها---وهل يوازي احد فقيدها

ومن يوازي شرفا وجاها---ميال ياسين وقلب طاها

حضرت علی بن الحسین (علی اکبر (ع)) فرزند بزرگ امام حسین در 11 شعبان سال 33 هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود. مادر بزرگوار وی لیلا دختر ابی مره است . لیلا برای امام حسین پسری آورد، رشید، دلیر، زیبا، شبیه ترین کس به رسول خدا ، رویش روی رسول، گفتگویش گفتگوی رسول خدا ، هر کسی که آرزوی دیدار رسول خدا را داشت بر چهره پسر لیلا می نگریست، تا آنجا که پدر بزرگوارش می فرماید "هرگاه مشتاق دیدار پیامبر می شدیم به چهره او می نگریستیم"؛ به همین جهت روز عاشورا وقتی اذن میدان طلبید و عازم جبهه پیکار شد، امام حسین چهره به آسمان گرفت و گفت " اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الی رؤیة نبیک نظرنا الیه...".

سن حضرت علی اکبر

حضرت علی اکبر در کربلا حدود 25 سال داشت. برخی راویان سن وی را 18 سال و 20 سال هم گفته اند.

خواب امام حسین و رفتار حضرت علی اکبر

در سرزمین ثعلبه هنگام ظهر امام حسین(ع) اندکی خوابید و وقتی بیدار شد فرمود: در خواب هاتفی را دیدم که می‏گفت: شما به شتاب می‏روید و مرگ شما را با شتاب به بهشت می‏برد. علی اکبر(ع) که چنین سخنی را از پدر شنید گفت: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ امام حسین(ع) فرمود: آری به خدا قسم ما بر حق هستیم. علی اکبر عرضه داشت در این صورت ما از مرگ باکی نداریم و امام حسین(ع) که از استقبال فرزندش شاد شده بود بیان داشت: فرزندم خدا به تو جزای خیر دهد. (1)

اولین شهید عاشورا از بنی هاشم

حضرت علی اکبر اولین شهید عاشورا از بنی هاشم بود. شجاعت و دلاوری حضرت علی اکبر و رزم آوری و بصیرت دینی و سیاسی او، در سفر کربلا به ویژه در روز عاشورا تجلی کرد. سخنان و فداکاریهای وی نیز به خوبی مؤید این مطلب است.

شهادت حضرت علی اکبر

روز عاشورا پس از شهادت یاران امام، اولین کسی که اجازه میدان طلبید تا جان را فدای دین کند، او بود. اگر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بود، ولی از ایثار و روحیه جانبازی او جز این انتظار نبود. وقتی به میدان می ‏رفت، امام حسین در سخنانی سوزناک به آستان الهی، آن قوم ناجوانمرد را که دعوت کردند ولی تیغ به رویشان کشیدند، نفرین کرد. علی اکبر چندین بار به میدان رفت و رزمهای شجاعانه ‏ای با انبوه سپاه دشمن داشت. پس از شهادت، امام حسین صورت بر چهره خونین حضرت علی اکبر نهاد و دشمن را باز هم نفرین کرد.

مرقد مطهر حضرت علی اکبر

حضرت علی اکبر، نزدیکترین شهیدی است که با امام حسین دفن شده است. مدفن او پایین پای اباعبد الله الحسین قرار دارد و به این خاطر ضریح امام شش گوشه است. (2)

چگونگی شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

به هر حال علی اکبر علیه السلام مرکب به سوی میدان راند، یا بهتر بگوییم خورشید نبوت در افق میدان درخشید ناگاه آن لشگر ستمگر متجاوز جمال محمد صلی الله علیه و آله وسلم در جلال علی علیه السلام و عصمت فاطمه علیها السلام و شجاعت حسین علیه السلام را در برابر خود جلوه گر دید. معلوم نبود آنگاه که به گروه دشمن می تازد آیا علی اکبر علیه السلام است یا جدش امیرمومنان علیه السلام یا چنگال توانمند مرگ است که به جان آنان فرو می رود یا صاعقه ها از برق شمشیرش آنان را می سوزاند. گروهی از شجاعتش میخکوب و مدهوش، جمعی تکبیرگو و از جمعی فریاد تبارک الله بلند بود. به هر سو که می تاخت دشمن می گریخت هیچکس توان رویارویی با او را نداشت. گاه رجز می خواند و خود را معرفی می کرد گاه هدفش را می گفت و از دلاوریش سخن می گفت:

انا علی بن الحسین بن علی//نحن و رب البیت اولی بالنبی//تالله لا یحکم فینا ابن الدعی//اضرب بالسیف احامی عن ابی//ضرب غلام هاشمی قرشی//

در میدان نبرد آرام نداشت گاه به میمنه حمله می کرد و سپاه متجاوز را به میسره می کشاند و گاه به قلب دشمن می تاخت .. هیچ دلاوری با او روبرو نمی شد جز انکه دو نیمش می کرد. هیچ شجاعی پیش نمی امد مگر آنکه کشته می شد تا آنکه 120 پهلوان را از دم تیغ گذرانید.

اما افسوس کثرت زخم و خونریزی فراوان و شدت تشنگی، توانی برایش نگذاشت تا به آن ددمنشان پیکار را ادامه دهد. در اینجا بود که شوق لقاء پروردگارش در او شدت یافت. خواست از حیات پدر توشه ای برگیرد و با او وداعی دیگر داشته باشد. از میدان نزد پدر آمد و زبان به شکایت گشود. ضربات تیر و شمشیر، گرما و تشنگی، تاب و توانش را کاسته بود عرضه داشت:

«تشنگی مرا کشت، سنگینی آهن توانم را برد آیا آبی هست تا بر علیه دشمنان نیرو بگیرم؟»

منظور جنابش آن بود که به اندازه ی توانش به انچه بر او واجب بوده قیام نموده و از آن شانه خالی نکرده است به جایی رسیده که بدون جرعه ای آب قدرت رویارویی با دشمن را ندارد. سوال او ، انکاری است و مقصودش عذر خواستن از ادامه نبرد بسان گذشته است.

شاید از پدرش حضرت سیدالشهداء علیه السلام درخواست آب در صورت امکان از طریق معجزه بوده است. اما حضرت از این کار امتناع ورزیدند تا فرزندش به مقام بالاتری دست یابد و پاداش بیشتری نزد خدای جلیل در روز رستاخیز به خاطر شهادت مظلومانه اش و تشنگی داشته باشد لذا او را بشارت داد بزودی به دریای بیکران رحمت خداوندی وارد می شود و جد بزرگوارش آن منجی بزرگ او را با جامی سیراب خواهد کرد که هرگز تشنه نخواهد شد. آنگاه انگشتر خود را به او داد تا در دهان گذارد.

علی اکبر علیه السلام در حالی به میدان رفت که آن بشارت صادقه سر تا پای او را غرق نشاط و سرور کرده بود. دیگر نمی دانست سر دشمن یا سینه او را نشانه میرود یا به منتهای آرزویش نزدیک می شود تا آنکه عدد کشته شدگان به 200 نفر رسید.

انتظارش به سر امد و شهادت بر فراز سر مطهر او به پرواز درآمد. شمشیر مرة بن منقذ عبدی علیه العنة سر آن بزرگوار را نشانه رفت. و سپس ضربت نیزه بر پشت وی زد. بی تاب و توان گردن اسب را با دستان گرفت اسب او را به میان لشگر برد دشمنان اهل بیت پیکر نبوت را قطعه قطعه کردند.

در آخرین نفس ها با سلامی به پدر، آنهم زیر ضربات شمشیر نیزه او را وداع گفت و امامش را ندا داد:

«این جدم است که به شما سلام می کند با جام سرشارش شربت آبی به من نوشانید که هرگز تشنه نخواهم شد و می فرماید جامی هم برای شما اماده است».

با شنیدن این پیام حضرت امام حسین علیه السلام با شتاب خود را به جگر گوشه اش رساند تا شاید به دیدار او نائل آید و سخنی دیگر از او بشنود اما این گمان تحقق نیافت و آرزو جامه عمل نپوشید، پیکر امید رسالت را غرق خون بر خاک افتاده دید، محبت پدری به وجد آمد خود را روی بدن از هم گسیخته علی اکبر علیه السلام افکند و صورت بر صورت علی گذاشت.

امام فرمود: «علی الدنیا بعدک العفا اجرأهم علی الرحمن و علی انتهاک حرمه رسول الله»

«بعد از تو خاک بر دنیا، چه قدر اینان بر خدای رحمن و دریدن حرمت پیامبر جری شده اند.»

«یعز علی جدک و عمک و ابیک ان تدعوهم فلا یجیبوک و تستغیث بهم فلا یغیثوک»

«بر جد و عمو و پدرت سخت است انان را بخوانی پاسخت نگویند، آنان را به فریاد رسی بخواهی به فریادت نرسند.»

سپس دست مبارک را از خون مطهر او پر ساخت و به سمت آسمان افشاند که قطره ای از آن به زمین نیامد.

امام در خود توانی ندید تا پیکر قطعه قطعه پاره جگر و آرام روحش را حمل کند جوانان بنی هاشم را خواند تا او را به خیمه گاه شهدا برند. جوانان علی را بردند پیکری غرق خون که انوار عزّ و شرف او را فرا گرفته، بدنی پاره پاره از ضربات تیر و نیزه و شمشیر، پرده نشینان خانه وحی با سینه هایی سوخته و گیسوانی پریشان و ناله هایی که به گوش فرشتگان می رسید او را نظاره می کردند، در حالیکه عقیله بنی هاشم حضرت زینب ام المصائب علیهاالسلام پیشاپیش آنان بود و علی را استقبال کردندو خود را برجنازه ی او انداختند.

منبع: مقتل مُقرّم، آیت الله سید عبدالرزاق مقرم

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram8aliakbar.htm

برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm

کتاب روضه های محرم صفر جلداول

نوشته حجت الاسلام سیدمحمد باقری پور

روضه های دهه اول محرم ازآخرذیحجه تا یازدهم محرم

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf

كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm

روضه های دهه اول محرّم

روزآخر ذيحجه بياد حربن يزيد رياحي عليه الرحمه

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram0horrereyahi.htm

روزاول محرم بياد مسلم بن عقيل عليه السلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram1moslem.htm

روزدوم محرم ورودامام حسين عليه السلام به كربلا

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram2worodbekarbala.htm

روزسوم محرم بياد رقيه بنت الحسين عليهاسلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram3rogayye.htm

روزچهارم محرم بياد محمد بن عبدالله بن جعفر و عون بن عبدالله بن جعفر عليهماسلام

دوفرزندان عمه سادات حضرت زينب كبري عليهاسلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram4farzandanzeynab.htm

روزپنجم محرم بياد عبدالله بن الحسن عليه السلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram5abdollebnehasan.htm

روزششم محرم بياد قاسم بن الحسن عليه السلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram6gasem.htm

روزهفتم محرم بياد علي اصغرعليه السلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram7aliasgar.htm

روزهشتم محرم بياد علي اكبرعليه السلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram8aliakbar.htm

روزنهم محرم بياد قمربني هاشم اباالفضل العباس عليه السلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram9abalfazl.htm

شب و روزدهم محرم بياد عاشوراي امام حسين عليه السلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram10ashura.htm

سخنان امام حسين (ع) ازعصرتاسوعا تاعصرعاشورا

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram10sokhanan.htm

روزيازدهم محرم بياد حركت اهلبيت امام حسين عليه السلام ازكربلا

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram11harakatazkarbala.htm

شب و روزيازدهم محرم بياد شام غريبان اهلبيت امام حسين عليه السلام

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram11shamgariban.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ | 17:59 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

مروری بر وقایع شب و روز هشتم محرم

روز هشتم محرم، به روز علی اکبر نامگذاری شده است که تشنگی امان این طفل بی گناه و معصوم را بریده بود. روزی که تشنگی بیداد می کرد. روز هشتم محرم سال 61 هجری قمری قطحی آب سراسری شد و کودکان بی گناه که تاب و تحمل تشنگی را نداشتند هلاک قطره ای آب بودند.

اعمال و وقایع شب و روز هشتم محرم

علی اکبر نخستین فردی بود که از بنی هاشم به میدان رفت. او که نزدیک ترین فرد به امام(ع) بود، چون غربت پدر را در میان خیل گرگ های خون آشام کوفه و شام می بیند، از همه یاران و افراد خاندان پیشی می گیرد و خود را در راه آرمانی فدا می کند. او گام به میدان می نهد تا حجت را تمام کند و شوق رسیدن به فیض شهادت را در دل یاران حسین(ع) قوت بخشد. تنها بدن حضرت علی اکبر بود که در کربلا تکه تکه شد و معروف است که بدن آن حضرت را جوانان بنی هاشم به عبا به خیمه ها بردند، علی اکبر(ع) الگوی سبقت گرفتن در شهادت است.

اعمال و وقایع شب و روز هشتم محرم

جمع شدن مردان کوفه برای حمله به امام حسین علیه السلام

روز هشتم محرم بود که عبیدالله بن زیاد در مسجد بالای منبر رفت و برای مردم سخنرانی کرد تا آن‌ها را ترغیب و تهدید کند تا مقابل امام حسین علیه السلام بایستند. او اعلام کرد که هر کسی در این مدت به کربلا نرود و با لشکر امام حسین علیه السلام مقابله و مبارزه نکند، خونش حلال خواهد بود و حقوق او از بیت‌المال قطع خواهد شد. این طور بود که مرد‌های کوفی گروه گروه به لشکر ابن زیاد ملحق شدند و لشکر‌های زیادی به سمت کربلا روانه شد.
عبیدالله بن زیاد در عین حال به چند نفر از مردم خبیث آن زمان مانند کثیر بن شهاب، محمد بن اشعث، قعقاع بن سوید و اسماء بن خارجه دستور داد که بین مردم بچرخند و آن‌ها را با روش‌های گوناگون تهدید و تحریک کنند تا همه به کربلا بروند و در کشتن امام حسین علیه السلام شریک شوند.
در این میان، یزید ملعون هم برای اینکه هزینه نظامی آن جنگ نابرابر و ظالمانه را تأمین کند، مبلغ چهار هزار دینار و دویست هزار درهم را برای عبیدالله فرستاد. عبیدالله ملعون هم ۲۵ هزار نفر دیگر را برای جنگ با امام حسین علیه السلام تجهیز کرد.

مانع شدن از حفر چاه توسط یاران امام حسین علیه السلام

وقتی آب بر روی امام حسین علیه السلام و خانواده و یاران آن حضرت بسته شد، تعدادی از یاران ایشان اقدام به حفر چاهی کردند. خبر این کار به عمر بن سعد رسید و افراد او ماجرا را به گو عبیدالله بن زیاد رساندند. عبیدالله برای عمر بن سعد نامه‌ای نوشت که: «شنیده‌ام یاران حسین علیه السلام چاه حفر می‌کنند و آب می‌نوشند. با رسیدن این نامه از کار آن‌ها جلوگیری کن و بر آن‌ها سخت بگیر تا از تشنگی کشته شوند.»

در روز هشتم محرم، وقتی دستور عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد رسید، او مانع از حفر چاه توسط یاران امام حسین علیه السلام شد و حتی تهدید کرد که اگر چاه را با خاک پر نکنید، به شما حمله خواهم کرد.

رزم حضرت عباس علیه السلام در آب آوردن به خیمه‌ها
وقتی تشنگی در میان یاران امام حسین علیه السلام بالا گرفت، امام حسین علیه السلام برادر خود حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را مأمور آوردن آب به خیمه‌ها کردند. حضرت عباس علیه السلام بر روی نشسته و همراه ۳۰ نفر سواره و ۲۰ نفر پیاده در تاریکی شب به سمت رود فرات راه افتادند. در میان حضرت علی اکبر علیه السلام نیز همراه حضرت عباس علیه السلام بود و پرچمی در دست نافع بن هلال جملی قرار داشت.
گروه امدادی آب‌رسان در همان تاریکی شب به رود فرات رسیدند. اما این اتفاقات در حالی بود که عمرو بن حجاج همراه ۵۰۰ نفر در کنار فرات نگهبانی می‌دادند تا امام حسین علیه السلام از آب ننوشند.
عمرو بن حجاج که متوجه اوضاع شد، در تاریکی‌های شبانه فریاد زد: «چه کسی هستید و برای چه کاری آمده‌اید؟» نافع بن هلال جواب داد: «منم نافع بن هلال. آمده‌ایم که آب بنوشیم، آبی که برای همه حلال است.» عمرو بن حجاج که نافع را می‌شناخت، گفت: «خوش آمدی، بنوش.» نافع جواب داد: «هرگز! یک قطره از آب هم نخواهم خورد تا وقتی که حسین علیه السلام تشنه است.» عمرو جواب داد: «نه. اجازه نمی‌دهم. ما را اینجا گماشته‌اند تا مانع شویم که حسین علیه السلام از آب بنوشد.»
نافع بن هلال در تاریکی به یاران امام حسین علیه السلام گفت: «مشک‌هایتان را از آب پر کنید.» پیاده‌ها مشک‌ها را پر از آب کردند. همان موقع عمرو بن حجاج حمله کرد.
جنگ کوتاهی میان آن‌ها اتفاق افتاد. اما پیاده‌ها مشک‌ها را پر از آب کرده بودند. در این میان، چند نگهبان از لشکر عمر سعد کشته شدند و از یاران امام حسین علیه السلام کسی شهید نشد. در تاریخ نوشته شده که رزم حضرت عباس علیه السلام در این نبرد بسیار دلیرانه بود به طوری که یاران امام حسین علیه السلام را سرشار از رشادت و شجاعت کرد.
در بعضی از منابع نوشته شده که از همین زمان بود که عنوان سقایی به حضرت عباس علیه السلام داده شد.

دیدار زید بن حصین همدانی از یاران امام با عمر بن سعد
چون تشنگی بر امام و یارانش سخت شد، یکی از اصحاب امام حسین (ع) به نام زید بن حصین همدانی که مردی زاهد بود به امام حسین (ع) عرض کرد: یابن رسول الله! اجازه بده نزد ابن سعد بروم و با او درباره آب سخن بگویم؛ شاید از این مخالفت برگردد. همدانی بر عمر وارد شد و سلام نکرد، عمر گفت:‌ ای همدانی! مگر مرا مسلمان ندانی که سلام ندادی؟!

همدانی در جواب گفت: اگر چنان که می‌گویی مسلمان بودی، پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آن‌ها گرفته‌ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می‌نوشند از آنان مضایقه می‌کنی؟ و گمان بری که خدا و رسولش را می‌شناسی!
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت:‌ای همدانی! من می‌دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حساسی قرار گرفته ام و نمی‌دانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می‌سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می‌دانم کیفر این کار آتش است.‌ای مرد همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‌بینم که بتوانم از آن گذشت کنم. زید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند.

دیدار امام حسین (ع) با عمر بن سعد
طبری گوید: حسین (ع) عمرو بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد فرستاد که شبانه میان دو لشکر مرا دیدار کن. عمر بن سعد با بیست سوار آمد و حسین (ع) نیز با بیست سوار آمد. در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه السلام که فرمود: آیا می‌خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد.

یک بار گفت: می‌ترسم خانه ام را خراب کنند!

امام علیه السلام فرمود: من خانه ات را می‌سازم.

ابن سعد گفت: می‌ترسم اموال و املاکم را بگیرند!

فرمود: من بهتر از آن را به تو از ملک خود در حجاز می‌دهم.

عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانو‌اده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می‌ترسم آن‌ها را از دم شمشیر بگذراند.
حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‌گردد از جای برخاست در حالی که می‌فرمود: تو را چه می‌شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می‌دانم که از گندم ملک ری نخواهی خورد! عمر سعد با تمسخر گفت: جو مارا بس.

غلبه تشنگی بر خیمه‌ها

گفته می‌شود در روز هشتم محرم تشنگی حسین(ع) و اصحابش را رنج می‌داد. در آن زمان سیدالشهدا(ع) تیری برگرفت و پشت خیمه‌ها آمد و گویند بین نه تا نوزده گام به سوی قبله رفت و آن‌جا را حفر کرد و چشمه‌ی آبی شیرینی جوشید و همه اصحاب نوشیدند و مشک‌ها را پر کردند، پس از آن چشمه پنهان شد. هنگامی که این خبر به عبیدالله رسید پس پیکی به سوی عمر سعد فرستاد و گفت «به من خبر رسیده حسین چاه می‌کند و خود و اصحابش آب می‌نوشند، چون نامه‌ام به تو رسید ملتفت باش و تا توانی نگذار که آن‌ها چاه بکنند و آبی بنوشند، بر آن‌ها تنگ بگیر.» عمر بن سعد در این جا نهایت سخت گیری را به آن‌ها کرد.

فرستادن شمر به کربلا

روایت شده در پایان گفت‌وگوی امام حسین(ع) با ابن سعد، عمر طی نامه‌ای خطاب به عبیداللَّه بن زیاد نوشت «حسین بن علی(ع) با من پیمان بست که از همان جا که آمده به همان جا بازگردد یا به یکی از سرحدات بلاد مسلمین برود و در حقوق و تکالیف همانند دیگر مسلمانان بوده، در سود و زیان مسلمانان شریک باشد، یا به نزد یزید برود تا هر چه یزید حکم دهد درباره او اجرا کنند و این مایه رضای شماست و صلاح امت است».

عبیدالله پس از این گفت‌و‌گو، نامه‌ای نوشت و به شمر بن ذی‌الجوشن سپرد تا به کربلا برود. در نامه نوشته شده بود: باری، تو را نفرستاده ام تا شانه از زیر کار خالی کنی. تو به آرامش و صلح و آسایش دل بسته ای. اگر حسین و یارانش تسلیم شدند آن‌ها را نزد من بفرست و گرنه، بر آن‌ها حمله ور شو و پس از قتل آنان، اعضای بدنشان را قطعه قطعه کن. پس از کشتن حسین بر سینه و پشت وی اسب بتاز که وی ناسپاس و سرکش و گستاخ و بیدادگر است. اگر به دستور من عمل کردی، پاداش فرمانبر مطیع را دریافت خواهی کرد و اگر چنین نمی‌کنی، سپاه را به شمر بن ذی الجوشن بسپار که فرمان لازم را به او داده ایم.

عبیدالله زیاد به شمر گفته بود اگر عمر سعد پذیرفت که با حسین بجنگد مطیع او باش وگرنه، گردنش را بزن و سرش را به کوفه بفرست و خود فرماندهی سپاه را عهده دار باش. شمر با این زمینه‌سازی و با استفاده از موقعیت و روحیات عبیدالله بن زیاد، به سمت کربلا حرکت کرد.

آب آوردن حضرت ابوالفضل العباس

چون تشنگی بر امام حسین (ع) و یارانش شدت گرفت، برادرش عباس بن علی(ع) را با ۳۰ سوار و ۲۰ پیاده را همراه با ۲۰ مشک جهت آوردن آب به سوی شریعه روانه کرد. گفته می‌شود احتمالا هر نفر یک مشک داشته است. در منابع، زمان این آب آوردن روشن نیست. طبری آن را پس از دستور منع آب از سوی ابن زیاد، گزارش می‌کند؛ بنابراین باید مربوط به روز هفتم یا پس از آن باشد حرکت در دل شب بود و بیست مشک که باید پُر می شدند.

با رسیدن حضرت عباس(ع) و یارانش و ممانعت عمروبن حجاج جهت برداشت آب برای کاروانیان حسین، این دو با یکدیگر درگیر شدند آن‌گاه بود که نافع پرچم‌دار حضرت عباس(ع) و یارانش گفت: مشک هایتان را پر کنید و پیاده‌ها مشک‌ها را پر کردند. برخی گفته‌اند لقب «سقا» از این لحظه به ابوالفضل العباس(ع) داده شد. منابع: تاریخ طبری . نفس المهموم .

همچنین در این روز با اینکه سپاه امام حسین ‏‏ (ع) در محاصره شدید قرار داشت، «امیه بن سعد طایی» خود را به یاران امام رساند.‬ ‏امیه از شهدای کربلا است و نقل است که در حمله اول روز عاشورا به شهادت رسید. وی در سوارکاری نامی، شجاعی از کوفیان و از اصحاب ‏امیرالمؤمنین (ع) بوده است و در جنگ صفین نیز حضور داشت.

نقل‬ است‬ که‬ حضرت سکینه (ع) فرزند اباعبدالله الحسین (ع) گفته‬ است‬ در پایان روز هشتم مهتاب ‏فضای خیمه امام را روشن کرده بود‬ و‬ دیدم پدرم میان جمعیت ایستاده و خطاب به یاران و ‏همراهان می‌فرماید: ای مردم! هرکدام از شما که می‌تواند بر تیزی شمشیر و ضربات ‏نیزه‌ها صبر کند، با ما قیام کند و‬گرنه از میان ما برود و خود را نجات دهد.

سخنان امام به ‏پایان نرسیده بود که یاران ایشان‬ همگی صدا زدند سوگند به خدا چنین نخواهیم کرد، بلکه جان، ‏مال، زن و فرزندان خود را فدای تو خواهیم کرد.

نامگذاری شب هشتم محرم به نام حضرت علی اکبر (ع)

علی اکبر (ع) نخستین فردی بود که از بنی‌هاشم به میدان رفت. او فرزند بزرگ امام است و نزدیک‌ترین فرد به ایشان. چون غربت پدر را در میان خیل گرگ‌های خون آشام کوفه و شام می‌بیند، از همه یاران و افراد خاندان پیشی می‌گیرد و خود را در راه آرمانی فدا می‌کند. او گام به میدان می‌نهد تا حجت را تمام کند و شوق رسیدن به فیض شهادت را در دل یاران حسین (ع) قوت بخشد. علی اکبر (ع) الگوی سبقت گرفتن در شهادت است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ | 17:44 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری ( 8 محرم 1444 )

دیدار امام حسین (ع) با عمر بن سعد

دیدار امام حسین (ع) با عمر بن سعد

پس از آن که به دستور کتبی عبیدالله بن زیاد، آب فرات بر روی امام حسین علیه‌السلام و یارانش بسته شد، وضعیت نگران کننده‌ای میان سپاه امام حسین علیه‌السلام و سپاه عمر بن سعد پدید آمد و احتمال بروز جنگ و خونریزی را، هر ساعت قوی‌تر می‌کرد. امام حسین علیه‌السلام برای کاستن حساسیت‌های ...

تولد

تولد "ابوسهل كوهي" رياضي‏دان و منجم ايراني (329 ق)

ابوسهل كوهي رياضي‏دان و منجم ايراني، بيشتر روزهاي عمرش را در مراكز علمي شهر بغداد كه در آن عصر از رونق علمي برخوردار بود، به مطالعه و تحقيق، سپري كرد و نزديك به سي سال به رَصَد ستارگان و مسايل مربوط به آن‏ها پرداخت. ابوسهل كوهي در نتيجه‏ي تحقيقات خود، موفق به ساخت رصدخانه‏اي شد كه ...

درگذشت فقيه بزرگ

درگذشت فقيه بزرگ "آيت‏ اللَّه ملاعلي زنجاني" (1290 ق)

ملاعلي زنجاني از علما و فقهاي قرن سيزدهم هجري قمري و از پرورش يافتگان حوزه‏ي درس شيخ محمدتقي، صاحب "هدايةُالمسترشدين" و از معاصران شيخ مرتضي انصاري بوده و برخي از بزرگان چون ميرزا حبيب‏اللَّه رشتي از شاگردان وي مي‏باشند. او در كنار تدريس، به رفع نيازهاي ديني و دنيوي مردم نيز اهتمام ...


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع تاریخی ماههای قمری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ | 17:37 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |