در امتداد تاریکی-دام شیطان!
وقتی از چنگ دوست پسرهای مان گریختیم ، حال طبیعی نداشتند اما به دام شیطان دیگری افتادیم که احساس می کردیم به خاطر دلسوزی قصد کمک به ما را دارد ... این ها بخشی از اظهارات دختر 15ساله ای است که به همراه دوست 16ساله اش از یک «پاتوق سیاه» در منطقه سناباد مشهد سر در آورده بود. این دختر نوجوان که اکنون در پناه پلیس احساس آرامش می کرد، درباره چگونگی ورود به «پاتوق سیاه» به کارشناس اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: حدود یک سال قبل من و دوستم با دو پسر جوان در یکی از پارک های نزدیک منزل مان آشنا شدیم و به امید این که با هم ازدواج می کنیم، به ارتباطات تلفنی و دیدارهای حضوری مان ادامه دادیم. در این میان، به خاطر آن که پدرم یک کارگر ساده بود و اوضاع مالی مناسبی نداشت، مادرم نیز در مزارع سبزی انتهای قلعه ساختمان مشهد کار می کرد و من هم گاهی برای درآمد بیشتر به کمک مادرم می رفتم. این شرایط موجب شد پس از پایان مقطع ابتدایی ترک تحصیل کنم. از سوی دیگر نیز کمبود محبت در خانواده و احساس تنهایی مرا به سوی این آشنایی خیابانی سوق داد، به گونه ای که در کنار «پژمان» احساس آرامش می کردم. او به حرف هایم گوش می داد و من هم سعی داشتم با پوشیدن لباس های شیک و آرایش های غلیظ توجه او را بیشتر جلب کنم. به همین دلیل دیدارهای حضوری من و دوستم در پارک با پژمان و دوستش زیادتر می شد تا این که آن ها ما را به یک جشن در یکی از باغ های منطقه شاندیز دعوت کردند. من هم که تاکنون در این گونه جشن ها شرکت نکرده بودم، خیلی زود پذیرفتم و از آن جایی که به پژمان اعتماد زیادی داشتم، شبانه چهارنفری به آن باغ رفتیم، اما آن جا برخی از دوستان دیگر پژمان نیز حضور داشتند. نیمه های شب بود که پژمان و دوستانش مشروبات الکلی نوشیدند و از حالت طبیعی خارج شدند. وقتی من و «سمیرا» احساس کردیم که آن ها قصد آزار و اذیت ما را دارند، بلافاصله نقشه ای کشیدیم و با ترفندی از آن باغ فرار کردیم. در حاشیه یک جاده خاکی حرکت می کردیم که با دیدن نور چراغ های یک خودرو خوشحال شدیم. آن راننده جوان ما را سوار کرد و من هم ماجرای دوستی خیابانی و فرار از باغ ویلا را برایش بازگو کردم. او هم با چرب زبانی و این که قصد کمک به ما را دارد، من و دوستم را به خانه ای برد که چند دوست دیگرش در آن جا حضور داشتند. او ما را ترساند که اگر در آن وقت شب و به جرم رابطه نامشروع دستگیر شویم، ما را به زندان می برند و ... در همین حال بود که فهمیدیم آن راننده و دوستانش نیز قصد آزار ما را دارند اما اوایل صبح بود که با تماس اهالی دیگر ساختمان نیروهای انتظامی وارد آن منزل شدند و ما را از چنگ آن راننده شیطان صفت نجات دادند. اگر پلیس کمی دیرتر می رسید نمی دانم چه سرنوشت شومی انتظار ما را می کشید و ... شایان ذکر است، تحقیقات پلیسی با دستورات سرگرد جواد بیگی (رئیس کلانتری سناباد) درباره جرایم احتمالی دستگیر شدگان در پاتوق سیاه در حالی ادامه دارد که تعدادی شمشیر و قمه نیز از این محل کشف شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20503 - ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۹ مهر
ماجرای دزد رفیق باز!
آن قدر به سرقت اموال مردم و خلافکاری هایم ادامه دادم که دیگر جایی در خانواده ام ندارم. همه از من فراری هستند. هیچ کس حاضر نیست مرا عضوی از خانواده بداند چرا که من با آبروی همه آن ها بازی کردم، به طوری که نمی توانند در کوچه و محله سرشان را بالا بگیرند. تاکنون پنج سابقه کیفری دارم و این بار نیز ....
جوان 32ساله ای که عضو باند سرقت باتری و کامپیوتر خودروهای مردم است، در حالی که بیان می کرد رفیق بازی مرا به روز سیاه نشاند، درباره ماجرای ورودش به باند سرقت قطعات خودرو به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: با آن که در یک خانواده تحصیل کرده بزرگ شدم و پدرم استاد دانشگاه بود اما رفیق بازی مرا به مسیر تباهی کشاند. به دلیل همین خودنمایی ها و معاشرت با دوستان خلافکارم، درس و مدرسه را در کلاس سوم راهنمایی رها کردم تا وارد بازار کار شوم و درآمدی برای تفریحاتم داشته باشم. این بود که در سن نوجوانی و برای یافتن شغلی پردرآمد، عازم تهران شدم و در آن جا به گلدوزی و خیاطی روی آوردم. به دلیل استعدادی که داشتم خیلی زود این حرفه را آموختم و انواع گلدوزی ها را روی مانتوهای زنانه انجام می دادم. در این میان گاهی برای دیدار خانواده ام به مشهد می آمدم و سراغ دوستان خلافکارم را نیز می گرفتم. آن ها معتاد شده بودند و من برای دیدار آن ها به پاتوق های مصرف مواد مخدر می رفتم تا این که در یکی از همین ملاقات ها کریستال به من تعارف کردند. من هم که از «نه» گفتن ابا داشتم و از سوی دیگر نمی خواستم نزد آن ها کم بیاورم، به قول معروف دستشان را رد نکردم و برای اولین بار طعم موادمخدر را چشیدم. ازآن روز به بعد، هر وقت به مشهد می آمدم پای بساط آن ها می نشستم به طوری که دیگر حاضر نبودم برای ادامه کار به تهران باز گردم. صاحبکارم که بسیار از من راضی بود بارها پیغام فرستاد که به تهران بازگردم و به شغلم ادامه بدهم. او می دانست بعد از پنج سال در این حرفه استادکاری ماهر شده ام اما پابند آهنین مواد مخدر مچ پاهایم را می فشرد و نمی توانستم دیگر این پاتوق های لعنتی را رها کنم، چرا که هنوز از پس اندازها و سرمایه های اندوخته شده ام استفاده می کردم. خلاصه روزگارم به همین ترتیب می گذشت تا این که حدود 12سال قبل در یک مرکز درمانی چشمان زیبای دختری نوجوان قلبم را تکان داد. مدتی بعد به آن دختر ابراز علاقه کردم و این گونه آشنایی من و او به خواستگاری و ازدواج انجامید. هنوز کسی از اعتیادم خبر نداشت. چند بار سعی کردم مواد مخدر را کنار بگذارم اما مانند خیلی از معتادان فقط چند روز دوام می آوردم. اولین فرزندم به دنیا آمد اما او در حالی که بیشتر از یک سال نداشت، به دلیل بیماری جان سپرد اما این حقیقت تلخ نیز نتوانست مرا از مسیر سقوط باز دارد که به خودم بیایم و دریابم که زندگی ام در حال نابودی است. برای تامین هزینه های اعتیادم در یک مسافرخانه مشغول کار شدم ولی مدتی بعد هنگام نظافت در یکی از اتاق ها مقداری کریستال پیدا کردم و آن ها را پنهانی به اتاق خودم بردم. در همین لحظه ناگهان ماموران انتظامی با مجوزهای قضایی و برای دستگیری اتباع خارجی غیرمجاز وارد مسافرخانه شدند و کریستال ها را در اتاق من پیدا کردند. این اولین سابقه کیفری من بود که 10سال قبل رخ داد و بعد از آن دوباره بیکار شدم. دیگر تامین هزینه های زندگی و مخارج سنگین اعتیاد برایم امکان پذیر نبود، به همین دلیل تصمیم به سرقت گرفتم. چاره ای نداشتم جز آن که به اموال نزدیکانم دستبرد بزنم و این گونه بود که یک دستگاه جاروبرقی و انگشتر طلا از منزل خواهرم سرقت کردم. با وجود این او در دادگاه با این شرط رضایت داد که من در مرکز ترک اعتیاد بستری شوم ولی بعد از مرخصی از آن مرکز دوباره سراغ دوستان خلافکارم رفتم و باز هم به گرداب بدبختی افتادم.
با آن که بیکار بودم روزی 80هزار تومان مواد مخدر صنعتی مصرف می کردم. دیگر هیچ کدام از اعضای خانواده از سرقت و خلافکاری های من در امان نبودند، به طوری که پدرم دوست داشت نام مرا از شناسنامه اش پاک کند. آرام آرام وارد باند سرقت قطعات خودرو شدم و از دوستانم چگونگی باز کردن باتری و کامپیوتر خودرو را آموختم. کامپیوترها را در حالی به مبلغ 300 تا 400هزار تومان به مالخران می فروختم که چندین بار دستگیر و زندانی شدم. سه سال از عمرم را در زندان گذراندم و این بار نیز بعد از آن که به سه خودرو دستبرد زدیم، توسط افسران تجسس کلانتری شفا دستگیر شدیم و ....
شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد امارلو (رئیس کلانتری شفا) تحقیقات در این باره ادامه دارد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20502 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۸ مهر
بازداشت موموی واقعی در هرمزگان
حوادث رکنا: پسر جوان که با همدستی دوستانش با ساخت اکانت «مومو» و ارسال پیامهای تهدیدآمیز برای پسرعمهاش باعث وحشت او شده بود از سوی پلیس دستگیر شد.
به گزارش رکنا، سرگرد احسان بهمنی، سرپرست پلیس فتا استان هرمزگان در این باره گفت: به دنبال شکایتهای متعدد شهروندان مبنی بر ارسال پیامهای تهدیدآمیز از یک اکانتی با عنوان «مومو» تحقیقات در این باره ادامه داشت که چند روز قبل مردی به پلیس فتا مراجعه کرد و اعلام داشت دارنده اکانت واتساپی که تصاویر پروفایل آن عروسکی بهنام «مومو» و ارواح خبیثه است اقدام به ارسال پیام بازی برای فرزندم کرده اما پس از مخالفت پسرم برای ادامه بازی، صاحب اکانت اطلاعات خصوصی از خانواده ما ارائه و با تهدیدات مکرر پسرم را مجاب به ادامه بازی کرده که این امر موجب ترس و دلهره در میان خانواده ما شده است.
این مقام انتظامی گفت: پس از اقدامات پلیسی و پی جوییهای فنی متهم شناسایی و ضمن هماهنگیهای قضایی به این پلیس احضار شد. متهم پرونده گفت در گروه دورهمی با دوستانم در واتساپ، مطالبی پیرامون «مومو» از سوی مدیر گروه و دیگران ارائه شده بود. من هم به بهانه شوخی با پسرعمهام به همراه چند تا از دوستانم با شماره سیم کارت ناآشنا یا شمارههای موقت خارجی اکانتهای واتساپی ایجاد کردیم و تصاویر پروفایل آن را «مومو» و ارواح ترسناک گذاشتیم و به او پیام چالش وحشت دادیم و قصد ما از این کار فقط شوخی بوده است.
بدین ترتیب سرگروه و ۶ نفر از دوستان وی شناسایی شدند و اقدامات قضایی برای رسیدگی به این پرونده ویژه در حال انجام است.
سرگرد بهمنی در ادامه گفت: این روزها اکانتهایی با شمارههای خارجی و داخلی با فعالسازی چالشی شبیه نهنگ آبی تحت عنوان «مومو» اقدام به ارسال پیام اولیه با مضمون «بیا با هم بازی کنیم» به زبان انگلیسی و فارسی برای کاربران میکنند. پیامها، تصاویر و کلیپهایی ساختگی با ماهیت خشونت و خودزنی از سوی پروفایل با نمای عروسک اهریمنی معروف به «مومو» ارسال میشود به این شرح که اگر مخاطب رگ خود را نزند و چالشهای آسیب تکمیل نشود، در این صورت مومو به آدرس و محل زندگی قربانی کاملاً آشناست و اقدام به حمله با چاقو و اسلحه سرد به اعضای خانواده او خواهد کرد.
سرگرد بهمنی بیان داشت: با بررسیهای فنی مشخص شد که اکانت اصلی این چالش، یک روبات پاسخگوی اتوماتیک به زبان انگلیسی است و همچنین افرادی با بهرهگیری از شمارههای موقت خارجی یا حتی داخلی اقدام به راهاندازی اکانت واتس اپ کرده و برای دیگران با همین روش مزاحمت ایجاد میکنند و عدهای هم اقدام به نشر شایعات آلوده و کذب در شبکههای اجتماعی مجازی میکنند.
سرپرست پلیس فتا استان هرمزگان خاطرنشان کرد: نصب برنامههای مستقل ساخته شده برای این گونه چالشهای روان پریش به غیر از آسیبهای روانی باعث سرقت اطلاعات خصوصی کاربران میشود، پایه و اساس این چالشها بر مبنای دروغ و حیلههای روانشناختی است، بر همین اساس عدم نصب برنامههای مربوطه یا پاسخ دهی و بلاک این شمارهها در پیام رسانهای خارجی بهترین واکنش از سوی مخاطبان است.
رکنا : ۱۳۹۹/۰۷/۲۸ ۰۰:۵۷:۴۳
تهدیدی بهتازگیِ «مومو»
هشدار به خانوادهها؛ چالش جدی کودکان و نوجوانان در فضای مجازی
شهرآرا : تاریخ: ۲۸ مهر ۱۳۹۹ - ۰۷:۴۹
تکتم جاوید - تماسی از یک شماره ناشناس در واتساپ. به آن پاسخ میدهید و به چالشی خطرناک و پر از دلهره قدم میگذارید. شروع ماجرا همینقدر ساده است اما دستهای پشتپرده قرار است آنقدر کاربر را با ترس و وحشت و رفتارهای خشونتآمیز درگیر کند که او تا مرز جنون و خودکشی پیش برود. به محض پاسخگویی، فرستنده پیام شما هستید اما بنا نیست پایان آن را تعیین کنید؛ زیرا به چالش «مومو» (MOMO) دعوت شدهاید و آن عروسک زشت ترسناک، شما را هدایت خواهد کرد.
گفته میشود این بازی خشونتبار ابتدا از فیسبوک بهسراغ کاربرانش آمد و بعد به واتساپ نقل مکان کرد. آرژانتین، اولین کشوری بود که وجود این چالش را گزارش کرد و پس از آن، کودکان و نوجوانان در ایالات متحده آمریکا، آلمان، فرانسه و دیگر کشورها درگیر آن شدند. تاکنون یک مورد خودکشی به این بازی مرتبط دانسته شده که مربوطبه دختری دوازدهساله در کشور آرژانتین بوده و از همه مراحل خودکشی خود، فیلم تهیه کرده است.
بازی خطرناک مومو
پس از بازی «نهنگ آبی» که چندسالی است کاربران بسیاری را به چالش کشانده است و خودکشیهای نوجوانان بسیاری را در سراسر دنیا را به آن نسبت دادهاند، اکنون پای یک چهره زشت و ترسناک ازطریق برنامه واتساپ به دنیای کودکان و نوجوانان باز شده و بیم رویدادن همان خودکشیها درمیان است. مومو درواقع چهره زنی با چشمهای گشاد و صورت آویزان با بدن پرنده است که از اثر هنرمند ژاپنی، Midori Hayashi، در نمایشگاه وحشت ژاپن برداشت شده است و هیچ ارتباطی با بازی ندارد. چالش مومو، آزار و اذیت کودکان و وادارکردن آنها به انجام کارهای خطرناک است. تصویر عروسک مومو در پروفایل تماسگیرنده در واتساپ قرار دارد.
مومو به این صورت کاربر را وارد چالش میکند که گرداننده یکی از پروفایلهای مومو (که لزوما یک پروفایل با یک زبان خاص نیست) ابتدا تماسی در واتساپ با شماره کودک برقرار میکند و پس از پاسخ، در پیامی از او میخواهد که «بیا با هم یه بازی بکنیم.» برقراری ارتباط با کودک یا نوجوان، شروع این بازی سراسر دلهرهآور است.
پس از آن به شکل مداوم پیامهایی میرسد که کودک را به انجام کارهای خطرناک ترغیب میکند، مانند این جمله که: «اگه سرت رو نکوبی به دیوار، من شب میآم تو خوابت و اذیتت میکنم.»
چرا باید مراقب مومو باشید
هیچکس بهطور دقیق نمیداند مومو از کجا شروع شده و چه کسی این بازی ترسناک را آغاز کرده است و آن را هدایت میکند اما تابهحال تعدادی شماره تماس مرتبط با این بازی کشف شده است که پیششماره آنها به ژاپن و چند کشور در آمریکای جنوبی تعلق دارد.
امکان سرقت اطلاعات کاربران، ارسال محرمانه محصولات جنسی، ایجاد مزاحمتهای تلفنی، دریافت مداوم پیامهای خشونتآمیز و تصاویر وحشتناک، ترغیب کودکان و نوجوانان به انجام عمل خودکشی و تهدید آنان، امکان اخاذی و باجخواهی، برخی خطرات این چالش اعلام شده است.
پاسخندادن به پیامهای یک کاربر ناشناس که مطالب و محتوای متنی و تصویری خشونتآمیز و تهدیدآمیز ارسال میکند، کار عادی میلیونها کاربر در شبکههای اجتماعی است؛ بهاینترتیب پیام جدی گرفته نمیشود و درنهایت کاربر مزبور را BLOCK یا REPORT میکنند اما در چالش مومو کار با این اقدامات تمام نمیشود؛ زیرا کاربر مومو از روی شماره تلفن آنها را پیدا میکند. مسئله نگرانکننده این است که مخاطبان آسیبدیده این چالش، اغلب کودکان و نوجوانانی هستند که هنگام استفاده از شبکههای اجتماعی، هشدارهای ایمنی را رعایت نمیکنند و به بازیها و فعالیتهای جدید ترغیب میشوند.
متهمان داخلی بازداشت میشوند
دراین میان ایرانیها هم از این چالش درامان نماندهاند و گزارشها حاکی از آن است که برخی کاربران واتساپ از حسابی با شماره ایرانی یا خارجی، پیامهایی را به زبان فارسی دریافت کردهاند که از آنها خواسته شده است در چالش مومو شرکت کنند.«در روزهای اخیر شاهد مطرحشدن چالش مومو در برخی استانهای کشور و همچنین استان خراسانرضوی بودهایم و برخی کاربران که بیشتر آنها دانشآموز هستند، پیامهایی حاوی محتوا و تصاویر مومو دریافت کردهاند.» سرهنگ جواد جهانشیری، رئیس پلیس فتای استان خراسان رضوی، سخنان خود را با این جمله آغاز میکند و ادامه میدهد: رسیدگی به ارسال پیامها و کلیپهای موسوم به «مومو» بهصورت ویژه در دستورکار پلیس فتا قرار گرفته است و بهزودی افراد داخلی که هدفشان، اذیت و آزار دانشآموزان و نوجوانان و کاربران فضای سایبری باشد، گرفتار قانون میشوند.
وی ضمن اعلام گستردگی و فرامرزیبودن فضای سایبری، گفتوگوی خود را به توصیه و آگاهسازی شهروندان معطوف میکند و میگوید: توصیه پلیس فتا به دانشآموزان عزیز و والدین محترم آنان، خودداری از کنجکاوی و کلیک روی لینکهای ناشناس است.
بهترین راهحل، استفاده از یک شماره جدید است
سرهنگ جهانشیری ادامه میدهد: تنها راهکار این است که تحت هیچ عنوان به کاربر ناشناس پیام ندهید. با اولین پیامی که به مومو ارسال کنید، درواقع شماره خود را دراختیار او گذاشتهاید و میتواند از همین طریق به مزاحمت شما ادامه بدهد.
حتی پساز پاککردن اکانت و ایجاد یک حساب جدید، به این دلیل که از همان شماره همراه استفاده میکنید، مومو باز هم شما را پیدا خواهد کرد. رئیس پلیس فتای استان خراسان رضوی این نکته را هم اضافه میکند که گزارشهایی از تماس مومو با افراد دریافت شده که باوجود پاککردن واتساپ، از همین طریق، با آنها تماس برقرار و تهدیدها از سر گرفته شدهاست. اگردرگیر چالش مومو شدهاید، بهترین راهکار، پاککردن حساب واتساپ و استفاده از یک شماره جدید است.
دستاوردی معادل رسانههای نوین داشتهباشیم
به طور کلی رسانههای نوین با خودشان آوردههایی دارند که برای همه جذابیت دارد؛ زیرا هم جامعه در شهرهای بزرگ و باوجود کرونا بهسمت انزوا رفته و هم لازمه این نوع فناوریها اختصاص خلوت انسانهاست و در چنین فضایی، چنین چالشهایی با مقاصد گوناگون مخاطب خاص خود را پیدا میکند؛ بهخصوص کودکان و نوجوانانی که بهدلیل حضور کمتر والدین یا نداشتن مهارتهای فرزندپروری آنان، دچار خلأ عاطفی هستند. دکتر غلامرضا حسنی که یکی از اعضای هیئتعلمی دانشگاه فردوسی مشهد و مسئول اندیشکده جمعیت است، با تأیید ایجاد چالشهای گاهوبیگاه در دورههای مختلف درباره نحوه برخورد با آنها میگوید: پاسخ به این تولید معیوب و ناقص، این است که معادلی درمقابل آن داشته باشیم و نه اینکه فقط از روشهای سلبی استفاده کنیم.
وی درباره دلیل گرایش زیاد به این چالشها فرصت، نیاز و جاذبه را ازجمله دلایل آن ذکر میکند و میافزاید: در چنین فضایی نمیتوانیم تنها به روش سلبی عمل کنیم، مثلا درست نیست که والدین تلفن همراه را از فرزند خود بگیرند یا شبکهها را فیلتر کنیم. امر فرهنگی را باید با روش فرهنگی و امر اجتماعی را با روش اجتماعی مدیریت کرد.
جوانان را گزینشگر تربیت کنیم
«تفکر ما باید این باشد که میلیونها کودک و نوجوان داریم که آنها را برای حضور در فضاهای جدید و مجازی آماده نکردهایم.» حسنی در ادامه این جمله میگوید: مدیریت جامعه پیچیده امروز بهشکل سنتی امکانپذیر نیست. باید برای خانوادهها و جامعه برنامه داشته باشیم که دراینراستا صحبت از جامعهشناسی فراغت به میان میآید.
وی با اشاره به اینکه «ما نمیتوانیم فضای جامعه را برای حضور خود و فرزندانمان پاک و استاندارد کنیم»، ادامه میدهد: پرورش انسانها مهم است و اینکه آموزش بدهیم سره را از ناسره تشخیص بدهند، ببینند و بهترین را انتخاب کنند، جوانان را طوری تربیت کنیم که گزینشگر باشند که اگر مخاطراتی وجود دارد، چندان آسیبزا نباشد. یک فرهنگ قوی درمقابل ویروسهای بیرونی، کمتر آسیب خواهد دید.
راز عجیب هوو!
روزی که پزشک معالجم گفت: «شما هیچ گاه نمی توانید باردار شوید!» مثل یک مترسک خشک شدم! باورم نمی شد بعد از پنج سال زندگی مشترک تنها آرزویم به خاکستر یأس تبدیل شود، در حالی که فقط محبت های همسرم امیدبخش زندگی ام بود. ناگهان روزی ...
زن 33ساله ای که با دیدن صحنه ای در خیابان، همه رویاها و آرزوهایش را بر باد رفته می دید، هراسان و نگران وارد کلانتری آبکوه شد و با تشریح سرگذشت خود، به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: 17ساله بودم که عاشق پسرخاله ام شدم. این عشق و علاقه هر روز عمیق تر می شد تا این که من دیپلم گرفتم. پسرخاله ام دو سال از من بزرگ تر بود و در دانشگاه تحصیل می کرد اما خانواده ها رضایت قلبی به این ازدواج نداشتند.در این شرایط من و «عارف» دست به دامان مادربزرگم شدیم و او را به عنوان بزرگ تر فامیل واسطه کردیم تا با پدر و مادر مان صحبت کند. مادربزرگم نیز که علاقه ما را به یکدیگر دید، پا پیش گذاشت و در نهایت، من و عارف پای سفره عقد نشستیم. آن قدر به هم علاقه مند بودیم که ازدواج فامیلی را فراموش کردیم، به طوری که سراغ آزمایش های ژنتیکی هم نرفتیم. پدر عارف از وضعیت اقتصادی بسیار خوبی برخوردار بود و با کمک های هر دو خانواده خیلی زود صاحب خانه و ماشین شدیم. در حالی که همسرم در رشته مهندسی ساختمان دانش آموخته شده و شرکتی تجاری برای خودش راه اندازی کرده بود، من هم در رشته مهندسی رایانه وارد دانشگاه شدم. آن قدر در خوشبختی و سعادت غرق بودم که گذر زمان را حس نمی کردم. اگرچه به خاطر تحصیل من در دانشگاه و فراهم نبودن شرایط از بارداری اجتناب می کردم، اما از سوی دیگر هم می ترسیدم که با به دنیا آمدن یک فرزند فاصله ای بین من و همسرم ایجاد شود. در واقع از این وحشت داشتم که عارف همه محبت اش را نثار فرزندمان کند و من از این عشق و علاقه دور بمانم.
با این حال، پس از مشورت با خانواده ام و اندیشیدن به یک زندگی هدف دار تصمیم عاقلانه ای گرفتم، سپس به همراه همسرم نزد پزشک متخصص رفتیم تا اولین بارداری را تجربه کنم. پزشک معالج وقتی روز بعد نتیجه آزمایش هایی را دید که برایم نوشته بود، خیلی راحت به چشمانم خیره شد و گفت: شما به هیچ عنوان نباید باردار شوید چرا که فرزندتان معلول خواهد شد!
با این جمله دکتر روح و روانم به هم ریخت، مثل یک مترسک خشک شده بودم و تنها اشک می ریختم. در این لحظه نوازش ها و جملات محبت آمیز عارف بود که آرامم می کرد. او می گفت دیگر هیچ گاه به بارداری فکر نکن. من و تو در کنار هم خوشبختیم و تا پایان عمر با عشق به یادماندنی زندگی خواهیم کرد. اگرچه حرف های همسرم آرامش بخش بود اما باز هم نزد چند پزشک متخصص دیگر رفتیم ولی نتیجه تغییری نکرد.
خلاصه زمان می گذشت و زندگی من و عارف دیگر آن گرمای سابق را نداشت. برخی از اطرافیان مان پیشنهاد می کردند دختری را از بهزیستی به فرزندخواندگی بپذیریم ولی عارف موافق نبود. برخی نیز به من پیشنهاد طلاق می دادند اما زندگی بدون عارف برای من معنی نداشت. تا این که سال ها به همین ترتیب سپری شد و من نمی دانستم بالاخره تقدیر مرا به کدام سو خواهد برد. 10سال از این ماجرا می گذشت تا این که روزی من تصمیم گرفتم با خودروی شاسی بلند همسرم به خرید بروم. به همین دلیل آن روز صبح خودروام را از پارکینگ بیرون نیاوردم و سوار خودروی همسرم شدم. او را به شرکت رساندم و خودم با خودروی شاسی بلند به بولوارجانباز مشهد رفتم. در حالی که مشغول پارک خودرو مقابل یکی از مراکز خرید بودم، ناگهان پسربچه ای به سوی من دوید و فریاد زد: «مامان، ماشین بابا!» با این جمله لبخندی زدم و به آن خانم جوان گفتم حتما رنگ ماشین پدرش شبیه خودروی ماست اما پسرک دستش را از میان دست مادرش کشید و خطاب به من ادامه داد: نخیر، این ماشین باباعارف است! با شنیدن کلمه عارف با تعجب پرسیدم: فامیل پدرت چیست؟ آن کودک پنج ساله در حالی که شهرت همسرم را بر زبان جاری می کرد، بسیاری از مشخصات و نشانه های داخل خودرو را نیز بازگو کرد. زن جوان که با خشم دست پسرش را می کشید، سعی می کرد هر چه زودتر از این معرکه رهایی یابد اما من که دیگر به ماجرا حساس شده بودم، رهایش نکردم تا این که آن خانم جوان راز عجیبی را فاش کرد و گفت: «من از 9سال قبل هووی تو هستم و این هم پسر عارف است! »
دیگر نمی دانستم چه کار کنم. عارف فقط یک سال بعد از مشخص شدن آزمایش های پزشکی با زن دیگری ازدواج کرده بود و اکنون در حالی کودکی پنج ساله را در آغوش می فشرد که من هنوز از عشق او تب می کردم و...
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ محمدعلی محمدی (رئیس کلانتری آبکوه مشهد) پرونده این زن در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های کارشناسی و روان شناختی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20501 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۲۷ مهر
راز خیانت آلود
عذاب وجدان همه وجودم را فرا گرفته است. روزگارم تلخ تر از زهر سپری می شود و در میان شک و تردید دست و پا می زنم. مدتی قبل فریب یک عشق خیابانی را خورده ام و در حالی هستی و آینده ام را به تباهی کشیدم که اکنون به عقد خواستگار دیگرم در آمده ام و ...
این ها بخشی از اظهارات دختر 23ساله ای است که شعله های شک عشق خیابانی زندگی اش را سوزاند و او را به مسیری کشاند که اکنون ترس از افشای رازی خیانت آلود او را به کلانتری کشانده بود. این دختر جوان در حالی که اشک ریزان فریاد می زد به دختران جوان بگویید «فریب رفتارهای نمایشی و جملات دروغین دوستت دارم را نخورند»، درباره سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: در خانواده ای معمولی به دنیا آمدم که پدرم کارگری ساده و مادرم خانه دار بود اما آن چه از دوران کودکی همواره عذابم می داد، نیش و کنایه ها و حسرت های پدرم بود، چرا که خانواده ام در آرزوی داشتن یک پسر مرا سرزنش می کردند. زمانی که فشار روزگار و سنگینی مخارج زندگی پدرم را خسته می کرد، خطاب به من می گفت: کاش به جای شما (چهاردختر) یک پسر داشتم که در این روزهای سخت دستم را می گرفت! پدرم به هر سختی بود منزل 50متری نقلی را در حاشیه شهر خرید تا سرپناهی داشته باشیم. با وجود این، من که دختر بزرگ خانواده بودم، تلاش می کردم تا کاری برای خودم دست و پا کنم و کمک خرج خانواده ام باشم.
بالاخره در سال آخر دبیرستان به عنوان منشی یک شرکت خصوصی مشغول کار شدم. خیلی زود اعتماد مدیر شرکت را جلب کردم، به طوری که بسیاری از امور بازرگانی شرکت را به من واگذار کرد. حقوق خوبی هم می گرفتم و می توانستم هدایای زیبایی برای اعضای خانواده ام تهیه کنم و از طرفی به تحصیلم نیز ادامه بدهم اما یک روز سرنوشت و آینده ام در حالی به نابودی کشید که پسری به نام «کیوان» وارد شرکت شد. او مدعی بود اهل جنوب کشور است اما در مشهد و در رشته مهندسی تحصیل می کند، ارتباط نزدیکی هم با شرکت های تجاری دارد و در امور خرید و فروش لوازم ساختمانی فعال است. آن روز وقتی کیوان از اتاق مدیر شرکت بیرون آمد، با ظاهری آراسته و مودبانه به من ابراز علاقه کرد. وقتی از پنجره اتاق شرکت او را نگاه کردم برایم دستی تکان داد و در حالی که تکه کاغذی را کنار دیوار می گذاشت سوار خودروی خارجی شیکی شد و از محوطه شرکت بیرون رفت. بلافاصله آن تکه کاغذ را که شماره تلفن همراهش را روی آن نوشته بود، برداشتم. این گونه، رابطه من و کیوان آغاز شد و او روز بعد، از من خواست تا با هم به مناطق تفریحی طرقبه شاندیز برویم. وقتی سوار خودرواش شدم از شدت اضطراب دستانم یخ زده بود و از خجالت فقط به کف خودرو چشم دوخته بودم. آن روز گرم تابستان برایم هویج بستنی خرید و مدام از خودش و درآمدهای میلیونی اش تعریف کرد، به طوری که وقتی به منزل رسیدم همه گفتار و رفتارش در ذهنم جا خوش کرده بود. از آن روز به بعد کیوان سراغم می آمد و انواع پوشاک، کیف و کفش و حتی طلا برایم می خرید تا این که مدتی بعد مرا به صرف ناهار در یکی از رستوران های معروف شهر دعوت کرد. من هم از شرکت مرخصی گرفتم تا همه روز را در کنارش باشم چرا که کیوان در این مدت اعتماد مرا جلب کرده بود و من او را همسر آینده ام می پنداشتم. آن قدر در یک عشق خیابانی غرق شده بودم که به همه خواسته های او توجه می کردم. خلاصه آن روز بعد از صرف ناهار مرا به خانه مجردی اش در بولوار وکیل آباد برد و با جملاتی مانند دوستت دارم! تو همه زندگی من هستی! فریبم داد و ... آن شب وقتی به خانه بازگشتم نتوانستم به چهره معصوم پدر و مادرم نگاه کنم. از شدت اضطراب و استرس همه بدنم می لرزید. مادرم با دیدن این وضعیت، مرا شبانه به درمانگاه برد اما من می ترسیدم پزشک متوجه ماجرا شود. در عین حال شب سختی را گذراندم اما با پیامک های عاشقانه کیوان کمی آرام گرفتم. دو روز بعد دوباره سراغم آمد و با همان وعده های قبلی مرا به خانه مجردی اش کشاند اما این بار با دوستانش پای بساط مشروب نشسته بودند که من به نیت پلید او پی بردم و ساعتی بعد به بهانه ای از آن جا خارج شدم. از آن روز به بعد هم دیگر هیچ گاه سراغم نیامد. یک ماه از این موضوع گذشته بود که به ناچار به خواستگاری «رحیم» پاسخ مثبت دادم. او از یک سال قبل عاشق من بود و مادرش را به خواستگاری ام می فرستاد و... اما اکنون که به عقد او در آمده ام عذاب وجدان این خیانت رهایم نمی کند و نمی دانم که آیا باید حقیقت ماجرا را برای همسرم بازگو کنم یا این راز همچنان پنهان بماند و ...
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) ماجرای تلخ این دختر جوان توسط مشاوران زبده کلانتری مورد بررسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20500 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۴ مهر
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی