در امتداد تاریکی-ماجرای دی جی لیلا!

آن قدر در مهمانی ها و پارتی های مخفیانه مورد توجه قرار می گرفتم که در مدت کوتاهی زندگی و سرنوشتم دگرگون شد. برای آن که آهنگ سازی می کردم و صدای خوبی داشتم، به دی جی لیلا معروف بودم تا این که ...

دختر 17ساله در حالی که بیان می کرد همه زندگی ام را در قمار نادانی و غرور نوجوانی باخته ام و اکنون می خواهم از این مرداب کثیف بیرون بیایم، درباره سرگذشت خود به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: پدر و مادرم تحصیلکرده هستند و موقعیت اجتماعی خوبی دارند اما هیچ تفاهم اخلاقی با یکدیگر نداشتند و مدام در قهر و آشتی و مشاجره و سر و صدا به سر می بردند.آن ها  در دوران دانشگاه عاشق هم شده بودند اما هر کدام به دنبال خوشگذرانی خودش بود، به همین دلیل بعد از 13سال زندگی مشترک از یکدیگر طلاق گرفتند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند. آن روزها من 11سال بیشتر نداشتم و در کلاس های آهنگ سازی و خوانندگی شرکت می کردم. علاقه عجیبی به موسیقی داشتم و بیشتر اوقاتم را برای ساخت آهنگ یا آواز صرف می کردم. از سوی دیگر من کنار مادرم ماندم چرا که او کاری به کارم نداشت و راحت تر می توانستم بیرون بروم یا در کلاس های موسیقی شرکت کنم. خلاصه در 16سالگی همه فنون موسیقی را آموختم و به خوانندگی و آهنگ سازی پرداختم. تصمیم گرفتم چند آهنگ بخوانم و آن ها را در فضای مجازی منتشر کنم. به همین دلیل و برای ضبط آهنگ به یکی از سالن های غیرمجاز و زیرزمینی می رفتم که با پسری به نام «شادمهر» آشنا شدم و با هم ارتباط برقرار کردیم. او 10سال از من بزرگ تر بود و از یک دنیای آرمانی برایم سخن می گفت. در این میان من به طور پنهانی در مجالس و مهمانی های شبانه شرکت می کردم و به آوازخوانی ادامه می دادم، به طوری که به دی جی لیلا معروف شده بودم. تبحر خاص من در نواختن انواع سازها و صدای دلنشینی که داشتم، دیگران را وادار به رقص و پایکوبی می کرد یا لحظات خوشی را برای حاضران به وجود می آورد. به همین دلیل صاحبان پارتی یا مهمانی مرا ترغیب می کردند برای آوازخوانی بیشتر مشروب بنوشم و مواد مخدر مصرف کنم.  کار به جایی رسید که به دلیل نادانی و غرور نوجوانی در منجلاب کثیف فساد غرق شدم. همه چیز را فراموش کرده بودم و تنها به خاطر تشویق های احمقانه دیگران با سرنوشتم بازی می کردم. هیچ کس هم نبود تا از سقوط بیشتر من در این مرداب هولناک جلوگیری کند. یک سال بعد، زمانی به خود آمدم که شادمهر با دختر دیگری ازدواج کرده بود و من چون زباله ای بودم که برای کسی اهمیتی نداشت. در این شرایط روحی عجیب و در یک تصمیم احمقانه بدتر، دست به خودکشی زدم اما به طور اتفاقی یکی از دوستانم متوجه موضوع شد و من از مرگ حتمی نجات یافتم. بعد از این ماجرا بود که خواستم خودم را از این لجنزار بیرون بکشم، مواد مخدر را ترک کنم و در دانشکده هنر صداوسیما ادامه تحصیل بدهم. می خواهم پدر و مادرم در کنار هم زندگی کنند و به روزهای عاشقانه خودشان برگردند و ... شایان ذکر است، با راهنمایی مشاور کلانتری این دختر نوجوان به یکی از مراکز ترک اعتیاد معرفی شد و پدر و مادر او نیز تصمیم گرفتند به زندگی گذشته بازگردند.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20560 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۸ دي

 

ترس از فروش نوزاد!

از لحظه ای که برای زایمان به بیمارستان رفتم ترس و دلهره عجیبی سراسر وجودم را فراگرفته بود و با جملات وحشت آوری که قبلا از همسرم شنیده بودم احساس می کردم احتمال دارد بلایی سر نوزادم بیاید ، با این حال زمانی که از اتاق عمل بیرون آمدم هیچ اتفاقی نیفتاد و پسرم را در آغوش گرفتم اما چند روز بعد وقتی از خواب بیدار شدم فرزندم در کنارم نبود و ...

این ها بخشی از اظهارات زن 39 ساله ای است که اشک ریزان و مضطرب خود را به کلانتری شهید هاشمی نژاد مشهد رساند تا از پلیس برای یافتن نوزادش کمک بگیرد. او که نگران جان پسر شیرخواره اش بود درباره داستان تلخ زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: چند سال قبل از این که سن ازدواجم گذشته بود و خواستگاری نداشتم زجر می کشیدم و از این موضوع ناراحت بودم که چرا در گذشته فرصت های مناسب ازدواج را از دست دادم و به امید خواستگاری جوانی ایده آل به نصیحت های خانواده ام گوش ندادم و هر خواستگاری را با عیب و ایرادی اندک رد کردم تا این که سن ازدواجم گذشت . در همین حال از حدود دو سال قبل برای رهایی از افکار مغشوش و سپری کردن اوقات بیکاری به همراه برخی زنان همسایه، ساعت ها در پارک نزدیک منزل مان قدم می زدیم و به گفت و گو می نشستیم. خلاصه یک روز که هنگام بازگشت از پارک از همسایه ها جدا شدم مرد جوانی را دیدم که مرا تعقیب می کند. لحظاتی بعد آن مرد به من نزدیک شد و در حالی که سعی می کرد مودبانه و با شرم و حیا صحبت کند  گفت: «چند روزی است شما را با دوستان تان داخل پارک می بینم و به شما علاقه مند شده ام، اگر امکان دارد فردا زودتر از دوستان تان به پارک بیایید تا با هم بیشتر آشنا شویم.»

من هم بدون آن که موضوع را با خانواده ام در میان بگذارم طبق قرار زودتر به پارک رفتم و کنار آن مرد غریبه نشستم. دلهره عجیبی داشتم چرا که می ترسیدم یکی از همسایگان مرا با آن مرد غریبه ببیند.

خلاصه آن مرد 40 ساله که خودش را «اقبال» معرفی می کرد مدعی شد همسرش به دلیل بیماری فوت کرده و او دنبال شریک زندگی می گردد که زنی قانع و خوش اخلاق باشد. از سوی دیگر من هم که فرصت های ازدواج را از دست داده بودم با حرف های اقبال احساس کردم خوشبختی به من روی آورده است و می توانم به یک مرد تکیه کنم. قرار های من و او هر روز بیشتر می شد تا حدی که دیگر شیفته و دل باخته او شدم. وقتی موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم آن ها به شدت مخالفت کردند زیرا معتقد بودند فرد با ایمان و اصل و نسب دار هیچ گاه در پارک به  دنبال شریک زندگی خود نمی گردد. از سوی دیگر اقبال کار و کاسبی درستی نداشت و همه اوقاتش را در پارک می گذراند. اما من باز هم به نصیحت های خانواده ام گوش ندادم و با پیشنهاد اقبال برای مدتی به عقد موقت او درآمدم. چرا که احساس و عاطفه و شوق ازدواج چشمانم را کور کرده بود. زمانی که زندگی زیر یک سقف را آغاز کردیم تازه متوجه شدم که همسرم اعتیاد دارد ولی دیگر همه پل های پشت سرم خراب شده بود و من چاره ای جز سکوت نداشتم. در حالی که روزهای تلخ و سختی را می گذراندم به طور ناخواسته باردار شدم به همین دلیل اقبال به ناچار ازدواج مان را به صورت رسمی ثبت کرد تا برای شناسنامه فرزندمان دچار مشکل نشویم. با آن که خانواده ام از مسیر اشتباهی که برای ازدواج انتخاب کرده بودم بسیار نگران و ناراحت بودند اما از هیچ کمک مادی و معنوی به من دریغ نمی کردند و مانند همیشه مرا زیر بال و پر خودشان می گرفتند. با این حال همسرم از بارداری من به شدت نگران بود و مدام از فروختن فرزندم سخن می گفت. هرچه بیشتر به روزهای زایمان نزدیک تر می شدم ماجرای فروش بچه نیز جدی تر می شد به همین دلیل هنگام ورود به اتاق عمل دلهره عجیبی داشتم اما وقتی پسرم را در بیمارستان به آغوش کشیدم خیالم راحت شد. یک روز بعد اقبال مخارج بیمارستان را پرداخت کرد و مرا در حالی به خانه برد که به خاطر عمل جراحی (سزارین) خیلی ضعیف شده بودم و باید چند روز استراحت می کردم اما از این که فرزندم در کنارم بود خیلی خوشحال بودم. هنوز دو روز بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که وقتی صبح از خواب بیدار شدم فرزندم را در کنارم ندیدم! هراسان و نگران به دنبال همسرم رفتم اما او نیز در خانه نبود و گوشی تلفن اش را نیز پاسخ نمی دهد درحالی که هیچ نشانی دیگری از او ندارم می ترسم برای تامین هزینه های اعتیادش بلایی سر فرزندم بیاورد و ...

شایان ذکر است تحقیقات ماموران انتظامی با صدور دستوری از سوی سرگرد علی فاطمی (رئیس کلانتری شهید هاشمی نژاد مشهد) برای یافتن نوزاد این زن جوان آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20559 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۷ دي

 

ترفند یک زن برای دزدی!

روزی که از همسرم به دلیل اعتیادش طلاق گرفتم هیچ گاه تصور نمی کردم که چند سال بعد خودم بر اثر معاشرت با دوستان ناباب نه تنها معتاد می شوم بلکه باید به جرم سرقت نیز روزهای زیادی از عمرم را پشت میله های زندان بگذرانم و ...

این ها بخشی از اظهارات زن 46 ساله ای است که به اتهام سرقت و به همراه سه  عضو دیگر باند توسط ماموران ورزیده تجسس کلانتری سپاد مشهد دستگیر شده بود. این زن در حالی که با اظهار پشیمانی از این ماجرا ادعا می کرد نگران دختر 17 ساله اش است درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد گفت: 17 ساله بودم که با معرفی بزرگ ترها به صورت سنتی با «کرامت» ازدواج کردم. اما بعد از مدتی فهمیدم که همسرم اعتیاد دارد او خیلی زود شغلش را هم از دست داد و بیکار شد. این در حالی بود که من در خانواده ای مرفه بزرگ شده بودم و نمی توانستم زندگی با مرد بیکار و معتاد را تحمل کنم چرا که قبل از آن در آسایش و رفاه به سر می بردم. خلاصه بعد از سه سال زندگی مشترک و در حالی که دختری دو ساله داشتم از او جدا شدم و به خانه پدرم بازگشتم تا دخترم را به شایستگی بزرگ کنم. چند سال در کنار خانواده ام زندگی کردم و پدرم همه مخارج زندگی مرا تامین می کرد به طوری که دخترم نیز از هر نوع امکانات رفاهی برخوردار بود. در همین بین من که آزادی عمل بیشتری یافته بودم به دنبال معاشرت با دوستان ناباب و شرکت در مهمانی ها و پارتی های دوستانه به مصرف مواد مخدر صنعتی (شیشه) آلوده شدم به همین  دلیل بعد از مرگ پدرم و در حالی که دو واحد آپارتمان به من ارث رسیده بود تلاش می کردم دخترم را از دوستانم دور نگه دارم تا به سرنوشت من دچار نشود در آن مجتمع که من ارثیه داشتم خواهر و برادرانم نیز زندگی می کردند و من نمی توانستم به رفیق بازی هایم ادامه بدهم بنابراین منازلی را به طور موقت اجاره می کردم تا شب نشینی و مهمانی هایم را در آن جا برگزار کنم تا دخترم مرا هنگام مصرف مواد مخدر یا رفتارهای ناهنجار دیگر نبیند. روزگارم به همین ترتیب می گذشت تا این که چند روز قبل خانه مبله ای را از سایت دیوار پیدا کردم و با مالک آن تماس گرفتم قرار شد شبی 300 هزار تومان به صاحبخانه بپردازم و به این ترتیب مانند گذشته با دعوت از دوستانم یک مهمانی در آن منزل به راه انداختم اما بعد از آن با وسوسه های شیطانی دوستانم اموال آن منزل را سرقت کردم و به مبلغ ناچیزی فروختم. هنوز سه  روز از این ماجرا نگذشته بود که ناگهان ماموران تجسس کلانتری وارد پاتوقی شدند که در آن جا مواد مصرف می کردیم. یکی از همدستانم خودش را داخل یک مبل کهنه جا کرد و دیگری بالای سقف کاذب حمام مخفی شد. من و یک زن دیگر حیران در وسط خانه مانده بودیم که در نهایت ماموران همه ما را دستگیر و به کلانتری منتقل کردند البته آن ها در سرقت نقش نداشتند و تنها برای من مواد مخدر آورده بودند و ... حالا هم در حالی از این کارم به شدت پشیمانم که نمی دانم دخترم بعد از رفتن من به زندان چگونه زندگی می کند. نمی خواهم آینده او مانند من به روزهای تلخ اعتیاد و خلافکاری گره بخورد و ...

شایان ذکر است به دستور سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) دختر این زن به خاله اش  تحویل شد و تحقیقات ماموران تجسس برای کشف سرقت های احتمالی دیگر این زن با شگرد اجاره کوتاه مدت منازل مبله از سایت دیوار، ادامه دارد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20558 - ۱۳۹۹ شنبه ۶ دي

 

اشک های یک مال باخته!

وقتی دخترم اشک ریزان تلفن را قطع کرد، انگار دیگر قلبی در سینه ام نمی تپید. او با بغضی غریب و کلماتی قهرآمیز سرزنشم کرد که چرا برای خرید باتری به سرقت رفته پرایدم از شوهر او پول قرض کرده ام و حالا...

این ها بخشی از اظهارات پیرمرد 65 ساله ای است که برای پیگیری پرونده سرقت وارد کلانتری شفای مشهد شده بود. اما نیروهای ورزیده تجسس برای عملیات سری دستگیری سارقان قطعات خودروها در خارج از کلانتری به سر می بردند.

 پیرمرد که دچار بیماری پارکینسون بود در حالی که با دستانی لرزان گزارش پلیس 110 را به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نشان می داد، درباره ماجرای سرقت باتری پرایدش گفت: 65 سال قبل در یکی از روستاهای اطراف مشهد و در یک خانواده 9 نفره به دنیا آمدم . پدرم کشاورز بود و درآمد زیادی نداشت به همین دلیل تصمیم به مهاجرت گرفت.

 من دوران نوجوانی را سپری می کردم که در حاشیه شهر مشهد ساکن شدیم تا زندگی بهتری را تجربه کنیم اما باز هم درآمد پدرم زیاد نبود و روزگارمان به سختی می گذشت. به همین دلیل من بعد از پایان تحصیلاتم در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و به آموختن حرفه خیاطی مشغول شدم. خیلی زود این هنر را آموختم و برای خودم کار و کاسبی راه انداختم.

 خلاصه 25 بهار از عمرم گذشته بود که مادرم بنا به وصیت پدربزرگم مقدمات ازدواج من و دختر عمویم را فراهم کرد چون اعتقاد داشت «عقد دختر عمو و پسر عمو را در آسمان ها بسته اند» با این ازدواج همه اطرافیانم منتظر تولد پسری بودند تا وارث عنوان خانوادگی مان باشد اما همه فرزندانم دختر به دنیا آمدند.

 اگرچه برای من هدیه خداوند تفاوتی نداشت اما همسرم از نیش و کنایه های مادر خدابیامرزم در امان نبود و زجر می کشید. بالاخره پنجمین فرزندم پسر شد و  ولوله ای در خانواده ما به راه افتاد. «ابوالفضل» نورچشم خانواده ما شد. در این شرایط و با قناعت های همسر فداکارم منزلی را در حاشیه شهر خریدم و دخترانم را آبرومندانه عروس کردم.

 پسرم نیز که از هوش و استعداد زیادی برخوردار بود مدارج علمی را یکی پس از دیگری در یکی از رشته های مهندسی طی کرد و در حالی که قصد داشت در آزمون دکترا نیز شرکت کند برای گذراندن خدمت سربازی عازم منطقه مرزی شد. من و همسرم آرزوهای زیادی برایش داشتیم تا  او را در لباس دامادی ببینیم ولی هنوز یک ماه بیشتر از پایان خدمت سربازی او نمی گذشت که به بیماری سرطان خون مبتلا شد.

من و همسرم دامادی او را فراموش کردیم و تنها به سلامتی و بهبودی پسرمان می اندیشیدیم. منزلم را فروختم تا هزینه های درمان او را بپردازم اما پسرم ناکام از دنیا رفت و چشمان من و همسرم برای همیشه اشک بار ماند. از آن روز به بعد آرامش و خوشبختی هم از زندگی ما رفت. همسرم افسردگی شدید گرفت و من هم به بیماری پارکینسون مبتلا شدم.

دستانم به شدت می لرزید و مدام سوزن خیاطی به دستم فرو می رفت. به اجبار شغل خیاطی را رها کردم اما برای تامین مخارج زندگی باید چاره ای می اندیشیدیم.

این گونه بود که سرمایه های اندکم را از گوشه و کنار جمع کردم و یک پراید مدل پایین خریدم تا در یکی از تاکسی های اینترنتی کار کنم. اگرچه درآمدم کفاف هزینه های زندگی و تعمیرات خودرو را نمی داد اما خدا را شکر می کردم و قانع بودم تا این که چند روز قبل وقتی صبح زود قصد داشتم سر کار بروم متوجه سرقت باتری خودروام شدم. چون هیچ وسیله ایمنی مانند قفل کاپوت  یا دزدگیر نداشت.

با خجالت زدگی و شرمساری به منزل دخترم رفتم تا از دامادم برای خرید باتری خودرو مبلغی قرض بگیرم ، اگرچه به دامادم قول دادم خیلی زود و با اولین کرایه هایی که از مسافران بگیرم پولش را باز می گردانم اما او طوری با حقارت پول را به طرفم پرت کرد که قلبم شکست و غرورم جریحه دار شد.

چند ساعت بعد دخترم گریه کنان با من تماس گرفت که با این کار او را نزد همسرش سرافکنده کرده ام. من هم بلافاصله پولش را پس فرستادم و به کلانتری آمدم تا ...

هنوز پیرمرد اشک هایش را پاک نکرده بود که افسران تجسس با کشف قطعات زیادی لوازم خودرو به همراه دزدان دست بندزده از راه رسیدند .

ناگهان پیرمرد با دیدن باتری خودرواش در میان لوازم کشف شده، دستان لرزانش را رو به آسمان برد و در حالی که این بار اشک شوق می ریخت ، برای سلامتی افسران تجسس کلانتری و همه زحمت کشان انتظامی دعا کرد و گفت: خداوند هیچ بنده ای را محتاج خلق نکند و ...

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20557 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۴ دي

 

پستچی های قلابی، 2 بار زنگ می زدند!

سجادپور- اعضای یک باند زورگیری از پیرزنان در حالی با تلاش کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی به دام افتادند که از دو سال قبل و در پوشش مامور پست اقدام به زورگیری های وحشتناک می کردند.

به گزارش خراسان، ماجرای این سرقت های بی رحمانه از حدود 15 روز قبل زمانی لو رفت که پیرزنی در شهرک نوید مشهد طعمه زورگیران قرار گرفت. این زن در تشریح ماجرای سرقت به کارآگاهان دایره مبارزه با جرایم خشن پلیس آگاهی خراسان رضوی گفت: سه جوان با بهانه این که «شما بسته پستی دارید!» شبانه وارد منزلم شدند و با بستن دست ها و پاهایم، مرا کتک زدند . آن ها سپس طلاهای مرا به زور گرفتند و متواری شدند. گزارش خراسان حاکی است، در پی اظهارات این زن، گروه ویژه ای از کارآگاهان تحقیقات گسترده ای را با رصدهای اطلاعاتی و بررسی های میدانی آغاز کردند.

کارآگاهان در اولین شاخه از شناسایی زورگیران به چهره نگاری فرضی پرداختند و سپس از طریق دوربین های مداربسته شهری، کنکاش های اطلاعاتی را ادامه دادند. این بررسی ها نشان می داد که پلیس با یک باند حرفه ای و سابقه دار طرف است که سرکرده آنان نیز از سال 97 به اتهام زورگیری تحت تعقیب قرار دارد. این اطلاعات موجب شد با صدور دستوری ویژه از سوی سردار محمدکاظم تقوی (فرمانده انتظامی خراسان رضوی) کارآگاهان دامنه عملیات را  گسترده‌تر کنند و شگردهای تخصصی را برای به دام انداختن زورگیران تغییر دهند.

براساس گزارش خراسان، پس از چند روز تعقیب و مراقبت و ردزنی های اطلاعاتی، بالاخره مخفیگاه زورگیران در یکی از مناطق حاشیه ای شهر شناسایی شد و در ادامه کارآگاهان با کسب مجوزهای قضایی عملیات هماهنگ و ضربتی را با هدایت مستقیم سرهنگ قنبری (رئیس اداره سرقت پلیس آگاهی) در دستور کار قرار دادند. با ورود غافلگیرانه کارآگاهان به پاتوق زورگیران، سرکرده باند در حالی دستگیر شد که حیرت زده و خیره فقط به کارآگاهان می نگریست. در بازرسی از مخفیگاه وحید، تعداد 10 دستگاه گوشی تلفن سرقتی نیز کشف شد و در ادامه این عملیات همزمان، دو عضو دیگر باند در خواجه ربیع و شهرک مهرگان مشهد به دام افتادند. گزارش خراسان حاکی است، با شروع تحقیقات تخصصی از اعضای این باند مخوف مشخص شد که وحید سرکرده این باند به اتهام زورگیری از پیرزنان از حدود دو سال قبل تحت تعقیب پلیس قرار داشت. او در این مدت به زاهدان گریخته بود و جرایم خود را در استان سیستان و بلوچستان ادامه می داد. این زورگیر خطرناک بعد از گذشت دو سال از ماجرا، به مشهد بازگشته و باند خود را دوباره راه اندازی کرده است. بررسی های ویژه که به سرپرستی سرهنگ «میش مست» صورت گرفت، بیانگر آن بود که اعضای این باند مخوف در پوشش مامور پست و به بهانه تحویل بسته های پستی، به در منازل شهروندان مراجعه می کردند و با بررسی محیط جغرافیایی جرم و تنها بودن طعمه دوباره به محل بازمی گشتند و با به صدا درآوردن زنگ منزل، با ضرب و جرح پیرزنان و بستن دست ها و پاهای آنان با چسب های نواری، طلاجات و زیورآلات آن ها را می ربودند.

همچنین بررسی های بیشتر نشان داد که سرکرده باند در دو سال گذشته جرایم مشابهی را در زاهدان نیز مرتکب شده است که تحقیقات در این باره ادامه دارد.

به گزارش خراسان، در بازرسی از مخفیگاه های اعضای باند مخوف پستچی های قلابی که دوبار زنگ منازل را می زدند، تعدادی قمه، چاقو، بسته ای با آرم پست و مواد بی هوش کننده کشف و ضبط شده است.

این عملیات در حالی برای کشف زورگیری‌های احتمالی دیگر اعضای باند ادامه دارد که تاکنون 9 تن از شاکیان و طعمه های آنان شناسایی شده اند. خراسان : شماره : 20557 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۴ دي


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۹ | 10:15 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |