در امتداد تاریکی-دسیسه شرم آور مرد مرموز
هر بار که پرایدم را برای تعمیر نزد او می بردم، دستمزد بسیار اندکی از من می گرفت. به همین دلیل ارتباط بین من و آن تعمیرکار ادامه داشت تا این که از یک رابطه دوستی فراتر رفت و تقاضای بی شرمانه ای از من کرد. آن جا بود که ... این ها بخشی از اظهارات زن 35ساله ای است که به همراه دو نفر از دوستانش برای اعلام شکایت از مرد تعمیرکار وارد کلانتری قاسم آباد شد. او درباره ماجرای این آشنایی خیابانی به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: 10سال قبل با جوانی بیکار و رفیق باز ازدواج کردم. «قربان» هیچ اهمیتی به زندگی نمی داد و مدام دنبال تفریح و خوشگذرانی بود. تا این که دو سال بعد زندگی مشترکمان آغاز شد و در حالی صاحب یک پسر شدم که همسرم فقط پای بساط مواد مخدر می نشست و من مجبور بودم به هر طریق ممکن هزینه های زندگی را تامین کنم. در این میان همسرم به جرم خرده فروشی مواد مخدر دستگیر و روانه زندان شد. با وجود این من اراده ام را از دست ندادم و همچنان کار می کردم. تا این که با پراید مدل پایینی که داشتم در یکی از شرکت های تاکسی اینترنتی به کارم ادامه دادم تا دست نیاز پیش کسی دراز نکنم. حدود یک سال قبل برای سوار کردن یک مسافر به نشانی در شهرک غرب رفتم اما نمی توانستم نشانی دقیق مسافرم را پیدا کنم. وقتی با شماره تلفن همراهش تماس گرفتم فهمیدم که مسیر را اشتباه آمده ام. خلاصه آن روز وقتی «بابک» سوار خودرو شد، خودش را تعمیرکار خودروهای سبک معرفی کرد. به همین دلیل گفت وگوی بین من و او گرم شد. زمانی که به مقصد رسیدیم از من خواست کاپوت خودرو را بالا بزنم تا او ایراد دیر روشن شدن خودروام را پیدا کند. روز بعد با من تماس گرفت و گفت حاضر است به صورت رایگان پرایدم را تعمیر کند. من هم که درآمد زیادی نداشتم و تامین مخارج زندگی برایم سخت بود پیشنهادش را پذیرفتم. اگرچه تعجب کردم که شماره تلفن مرا چگونه به دست آورده است ولی بعد فهمیدم از تماسی که برای پیدا کردن نشانی دقیق منزلش با او گرفته بودم، شماره ام را ذخیره کرده است. بالاخره او پرایدم را تعمیر کرد و از آن روز به بعد ارتباط من و بابک ادامه یافت و صمیمی تر شد تا جایی که هر بار برای تعمیر خودروام دستمزد خیلی اندکی می گرفت اما من نمی دانستم او نقشه شومی را در سر دارد تا این که چند روز قبل وقتی برای آخرین بار خودروام را به تعمیرگاهش بردم به من گفت که برطرف کردن عیب خودرو حدود یک روز کار دارد. من هم قبول کردم. به خانه بازگشتم ولی او چند ساعت بعد تماس گرفت و مدعی شد پرایدم را تعمیر کرده است. وقتی دوباره به تعمیرگاهش رفتم ناگهان تقاضای نامربوط و بی شرمانه ای از من کرد! من هم که ناراحت شده بودم با دلخوری سوار خودروام شدم و از تعمیرگاهش بیرون آمدم ولی او از طریق واتساپ صوتی را برایم فرستاد و تهدید به آبروریزی و اخاذی کرد. نمی دانم او چگونه شماره تلفن دوستانم را پیدا کرده بود و از آن ها می خواست تا مرا برای رسیدن به خواسته شرم آورش راضی کنند، به طوری که دوستانم نیز از اذیت و آزارهای او در امان نبودند. وقتی موضوع را با دقت بررسی کردم تازه فهمیدم که او با نصب مخفیانه یک دستگاه کوچک ضبط صدا، همه مکالمات من با دوستان و اطرافیانم را ضبط کرده بود. حالا هم به همراه دوستانم قصد شکایت از او را داریم اما ای کاش ... شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) این پرونده به طور ویژه توسط کارشناسان و مشاوران زبده در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری مورد بررسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20568 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۱۷ دي
دزد زخمی، حراجی سیب زمینی به راه انداخت!
سجادپور- سارق 31 ساله ای که حدود یک ماه قبل، در عملیات تعقیب و گریز پلیس با اصابت دو گلوله مجروح شده بود، این بار در حالی به اتهام سرقت کامیون با بار سیب زمینی دستگیر شد که حدود 5 تن از سیب زمینی ها را به حراج گذاشته بود! به گزارش خراسان، در پی تماس شهروندان با پلیس 110، مبنی بر این که افرادی در محله شهید نظام دوست، سیب زمینی هایی را با بهای بسیار نازل حراج کرده اند اما رفتار آن ها بسیار مشکوک است، گروهی از نیروهای تجسس به دستور سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) برای بررسی غیرمحسوس موضوع عازم محل شدند اما فقط یک دستگاه کامیون 10 تن در محل رها شده و عاملان حراج سیب زمینی رفته بودند.
گزارش خراسان حاکی است بررسی های نیروهای زبده تجسس با استعلام شماره پلاک کامیون نشان داد که کامیون مذکور بامداد پنجشنبه گذشته با بار سیب زمینی از بولوار دلاوران سرقت شده است. با به دست آمدن این اطلاعات مشخص شد که پلیس با یک باند حرفه ای سرقت روبه روست که بسیار زیرکانه و پیچیده عمل کرده اند. بنابراین گروه ویژه ای از نیروهای انتظامی به سرپرستی ستوان دوم قلاسی، وارد عمل شدند و با استفاده از تجربیات رئیس کلانتری به تحقیق در این باره پرداختند.
بررسی های میدانی آنان با بازبینی دوربین های مدار بسته شهری بیانگر آن بود که دزدان باقی مانده سیب زمینی ها را در حالی با سه دستگاه وانت نیسان به مکان نامعلومی انتقال داده اند که یک دستگاه پراید سفید نیز در مسیر سرقت و فروش سیب زمینی ها به عنوان «راه صاف کن» دیده می شود. از سوی دیگر چهره یکی از سارقان به نظر نیروهای تجسس آشنا آمده بود چرا که یک دست او باندپیچی بود و پایش نیز می لنگید. به گزارش اختصاصی خراسان، در عین حال با ردزنی شماره پلاک پراید، نیروهای انتظامی در یک عملیات هماهنگ و غافلگیرانه موفق شدند دو نفر از عاملان و مرتبطان با سرقت کامیون را در یکی از پاتوق های سیاه دستگیر کنند. با انتقال دو متهم 23 و 49 ساله به کلانتری، عملیات برای دستگیری متهم دیگر ادامه یافت تا این که او نیز در بولوار رسالت به دام ماموران افتاد. بررسی ها نشان داد این متهم 31 ساله که عماد نام دارد حدود یک ماه قبل درحالی که سوار بر یک دستگاه خودروی سرقتی بود مورد ظن نیروهای ورزیده کلانتری شفای مشهد قرار گرفته بود که در عملیات تعقیب و گریز نیروهای انتظامی بیش از 20 گلوله به سمت سرنشینان خودروی سرقتی شلیک کردند که در این میان عماد با اصابت دو گلوله به دست و پایش دستگیر شد و همدست مجروح او از صحنه حادثه گریخت اما چند روز بعد نیروهای تجسس کلانتری شفا مجروح فراری را در حالی که آخرین نفس هایش را می کشید در حالی در بولوار رسالت به دام انداختند که دوستانش یکی از گلوله ها را از بدن وی خارج کرده بودند. در این «پاتوق سیاه» سه عضو دیگر باند سرقت خودرو و قطعات آن نیز دستگیر شدند. بنابر گزارش خراسان، ریشه یابی ماجرای پرونده عماد، نشان داد که او به تازگی آزاد شده و در حالی که هنوز آثار شلیک گلوله پلیس روی بدنش نمایان است، این بار دست به سرقت کامیون با بار سیب زمینی زده است.
این گزارش حاکی است، نیروهای تجسس کلانتری طبرسی شمالی مشهد که با دستورات ویژه ای از سوی قاضی اسماعیل عندلیب (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) برای کشف اموال سرقتی و دستگیری دیگر عوامل مرتبط با این باند به تحقیقات خود ادامه می دادند در نهایت با ردزنی وانت نیسان های آبی به پاتوقی در خیابان میثم شمالی رسیدند و حدود 5 تن بار سیب زمینی را کشف کردند. براساس این گزارش، یک زن و مرد جوان نیز در این باره دستگیر و برای سیر مراحل قانونی تحویل مراجع قضایی شدند. تحقیقات بیشتر درباره سرقتهای احتمالی دیگر این سارق حرفه ای همچنان ادامه دارد. خراسان : شماره : 20568 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۱۷ دي
اشکی برای استاندار!
از 19سال قبل که شوهرم فوت کرد زیر سقف همین اتاق های چوبی با فرزندان معلولم زندگی می کنم و با کمک های کمیته امداد و بهزیستی روزگارم را به سختی می گذرانم تا آبرویم حفظ شود اما اکنون فقط به خاطر نصب یک علمی شرکت گاز، اشکریزان آواره شهر شده ام و از نگاه کردن به چهره پسرم شرم دارم، چرا که ... این ها بخشی از اظهارات پیرزن 77ساله ای به نام «صغری عدالتیان» است که پاسکاری برخی کارکنان شرکت گاز و بنیاد مسکن چناران، زندگی یخ زده اش را از گرمای ثروت ملی دور کرده است. او در حالی که پلاستیک حاوی اسناد و مدارک و نامه های اداری را در دست می فشرد، درباره قصه دردناک زندگی اش گفت: 14 سال بیشتر نداشتم که با پسردایی ام ازدواج کردم و در همین روستای فتح آباد از توابع چناران به زندگی مشترک ادامه دادم. شوهرم باغداری می کرد و من هم به امور خانه داری مشغول بودم. حاصل این ازدواج فامیلی هفت دختر و پسر بود که متاسفانه سه فرزندم معلول به دنیا آمدند. اما من آن ها را از جانم بیشتر دوست داشتم و همه زندگی ام را به پایشان ریختم. خلاصه زندگی روستایی ما در حالی سپری می شد که هیچ گونه امکاناتی نداشتیم. با آن که روستای ما در نزدیکی بزرگراه آسیایی قرار دارد اما تا چند سال بعد از انقلاب حتی از نعمت آب و برق هم محروم بودیم. به جز دو دختر معلولم، بقیه فرزندانم ازدواج کردند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند. اما تیره روزی های من از 19سال قبل، زمانی آغاز شد که همسرم از دنیا رفت و من باید از فرزندان معلولم مراقبت می کردم. با آن که فرزندانم چیزی را از من دریغ ندارند و من هم عاشقانه آن ها را دوست دارم ولی با کمک های کمیته امداد، بهزیستی و یارانه روزگارم را می گذرانم تا دست نیاز دراز نکنم چرا که آن ها نیز اوضاع مالی خوبی ندارند. با وجود این به هنگام بیماری یا انجام امور اداری به سراغ یکی از فرزندانم می روم که کارگر ساختمانی است و او با جان و دل از من استقبال می کند. با این همه مهربانی، باز هم وقتی به دستان زخمی و پینه بسته اش نگاه می کنم از خودم خجالت می کشم چرا که می دانم در این روزهای کرونایی بیکار است ولی هیچ گاه به روی خودش نمی آورد تا من شرمنده نشوم. امروز هم با خجالت زدگی سراغش آمدم تا مرا از این پاسکاری های اداری نجات بدهد چون دیگر پولی برای هزینه های رفت و آمد به چناران را ندارم. پیرزن با چشمانی اشکبار و بغضی تلخ ادامه داد: از مدتی قبل قرار شد به روستای ما گازرسانی شود و ما هم در این سال های آخر عمر از نعمت گاز شهری برخوردار شویم اما حالا که برای نصب علمی های گاز، منازل را علامت گذاری کرده اند، مجریان شرکت گاز می گویند منزل شما در نقشه نیست! و باید به بنیاد مسکن بروید! به آن ها گفتم چگونه چهار منزل دیوار به دیوار (همسایگان) در نقشه اجرایی شما وجود دارد اما منزل من در این نقشه دیده نمی شود! در حالی که بیش از 60سال است در این خانه روستایی زندگی می کنم! بالاخره چاره ای نداشتم جز آن که با کمک پسرم به بنیاد مسکن چناران بروم. وقتی کارکنان بنیاد مسکن مدارک واسناد مالکیت را دیدند به پسرم گفتند همه مدارک شما کامل است و ما به طور کلی این موارد را به شرکت گاز اعلام کرده ایم و شما باید به شرکت گاز بروید! به هر سختی و بدبختی بود روز بعد باز هم خجالت زده نزد پسرم رفتم و با هم به شرکت گاز مراجعه کردیم ولی با بی اعتنایی و برخورد سرد کارکنان شرکت گاز رو به رو شدیم. آن ها گفتند هرچه در نقشه است اجرا می کنیم، بقیه به ما ربطی ندارد! ناامید و خسته به روستا بازگشتم. برخی از اهالی گفتند به فرمانداری یا استانداری برویم. من هم که نمی دانم استاندار چه کاره است! دوباره به مشهد آمدم تا شاید پسرم استاندار را پیدا کند و مدارکم را به او بدهد تا شاید از رفتن به این اداره و آن اداره نجات پیدا کنم و فرزندان معلولم را در خانه تنها نگذارم چرا که می ترسم خدای ناکرده حادثه تلخی رخ بدهد! در حالی که پیرزن اشک هایش را با گوشه چادر سیاهش پاک می کرد و زبان به دعا گشوده بود، پسر میان سال او نیز از راه رسید و دست مادرش را گرفت تا چاره ای برای رهایی از این حق طبیعی پیدا کند و گرمای بخاری گازی، او را از این زندگی یخ زده نجات دهد. آن ها رفتند اما بغض عجیب و اشک هایی که برای دیدار استاندار از چشمان پیرزن می چکید مرا به فکر فرو برد. با خود اندیشیدم این اشک ها کدام مدیر جوانمرد را به یاری «مادری کوخ نشین» فرا می خواند تا شرمنده دستان پینه بسته فرزندش نشود؟ آیا کسی این نالهها را خواهد شنید؟...
ماجرای واقعی در گوشه و کنار شهر . خراسان : شماره : 20567 - ۱۳۹۹ سه شنبه ۱۶ دي
زورگیری های هولناک زنبور سیاه
سجادپور- جوان سابقه داری که با انتخاب طعمه هایش در سایت دیوار، از شهروندان زورگیری می کرد یا با کمک همدستانش خودروهای فروشی را به گونه ای می ربود که حوادث عجیب و غریب و ترسناکی رقم می خورد، در چنگ عدالت گرفتار شد.
به گزارش اختصاصی خراسان، ماجرای زورگیری های این جوان سابقه دار که پس از طی چهار سال دوران محکومیت از زندان آزاد شده است درحالی آغاز شد که از اوایل سال 98 پرونده های متعددی از زورگیری های وحشتناک روی میز کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی قرار گرفت که نشان می داد فردی با کشاندن آگهی دهندگان لوازم فروشی در سایت دیوار به محل های خلوت، اموال آنان را با توسل به زور یا شیوه های حیله گرانه ترسناک می رباید. به همین دلیل با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) پیگیری تخصصی پرونده های مذکور در حالی به گروهی از کارآگاهان دایره مبارزه با سرقت خودرو سپرده شد که چند نفر از مالکان خودروها، به دام دزد معروف به «زنبور سیاه» افتاده بودند که در سایت دیوار لانه کرده بود!
گزارش خراسان حاکی است، یکی از این مال باختگان که طعم نیش زهرآلود «زنبور سیاه» را چشیده است درباره چگونگی وقوع این حادثه به کارآگاهان گفت: اسفند سال 98، خودروام را در سایت دیوار برای فروش آگهی کردم که فردی تماس گرفت و برای خرید آن در منطقه مهرآباد با من قرار گذاشت تا آن را بازدید کند اما روز قرار، سه نفر به محل قرار آمدند و یکی از آن ها پشت فرمان خودرو نشست که در یک لحظه احساس کردم او قصد سرقت خودروام را دارد بلافاصله خودم را عقب خودرو آویزان کردم اما او با حرکات نمایشی و چرخشی تلاش کرد مرا پایین بیندازد اما من که همه سرمایه ام را در حال نابودی می دیدم، محکم به خودرو چسبیدم تا این که بالاخره با یک حرکت چرخشی ترسناک خودرو را درحالی به جدول کوبید که مرا مسافت زیادی روی زمین کشیده بود!این گونه بود که روی زمین افتادم و او مقابل چشمانم خودرو را سرقت کرد.وقتی به محل قرار بازگشتم، تازه فهمیدم که همدستان او نیز از آن جا گریخته اند. براساس این گزارش، ماجرای سرقت ها و زورگیری های «زنبور سیاه» همچنان با شیوه های هولناکی ادامه داشت که شکایت مرد دیگری از همدستی یک زن در سرقت های وی پرده برداشت. این مرد به کارآگاهان گفت: تلویزیون گران قیمتی را در سایت دیوار به فروش گذاشته بودم که زنی تماس گرفت و تقاضای تخفیف کرد من هم به او اطمینان دادم که هنگام خرید تخفیف خواهم داد چرا که آن زن مدعی بود تلویزیون منزلشان شکسته و به ناچار قصد خرید تلویزیون دست دوم را دارد اما روز حادثه، مردی تماس گرفت که همسرم برای خرید تلویزیون با شما هماهنگ کرده بود. ساعتی بعد مرد جوان سوار بر خودروی سمند به منزلم آمد و با ترفندی خاص و چربزبانی، کارتن و مدارک تلویزیون را گرفت و درون خودروی سمند گذاشت ، اما در یک لحظه مرد جوان پشت فرمان نشست و فرار کرد. من هم از خودرو آویزان شدم که نگذارم تلویزیون را به سرقت ببرند اما چرخ عقب خودرو روی پایم قرار گرفت و به ناچار دستانم را رها کردم. گزارش خراسان حاکی است، با توجه به اهمیت و حساسیت سرقت های «زنبور سیاه» که جان شهروندان را به خطر انداخته بود، گروه تخصصی کارآگاهان با راهنمایی و هدایت سرهنگ قنبری (رئیس اداره مبارزه با سرقت) شیوه های عملیاتی و اطلاعاتی را برای به دام انداختن اعضای این باند تغییر دادند و بدین ترتیب گروه ویژه کارآگاهان به سرپرستی سرهنگ زمانیان (رئیس دایره مبارزه با سرقت خودرو) دامنه تحقیقات خود را روی سارقان سابقه دار متمرکز کردند چرا که بررسی های میدانی و تجربیات آن ها نشان می داد زورگیری های مذکور که در برخی از آن ها از قمه و خنجر نیز استفاده شده، از شگردهای دزدان حرفه ای است. در نهایت پس از یک سری فعالیت های اطلاعاتی و فنی، کارآگاهان به ردزنی جوان سابقه داری پرداختند که اواخر سال 97 از زندان آزاد شده بود و تصاویر وی با مدارک جمع آوری شده از صحنه های سرقت مطابقت نزدیکی داشت به همین دلیل و با صدور دستورات محرمانه ای از سوی قاضی خاکشور (بازپرس شعبه 217 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد) عملیات دستگیری وی آغاز شد. بنابراین گزارش، کارآگاهان مخفیگاه جوان معروف به «زنبور سیاه» را در اطراف جاده قدیم قوچان (بولوار توس) شناسایی کردند و آن جا را به محاصره درآوردند. آنان سپس در یک عملیات ضربتی موفق شدند متهم 40 ساله را دستگیر و به مقر انتظامی هدایت کنند. با انجام بازجویی های تخصصی راز زورگیری و سرقت های دیگر در شهرهای شمالی کشور نیز در حالی فاش شد که کارآگاهان در بازرسی از مخفیگاه وی علاوه بر کشف اموال و مدارک سرقتی، دفترچه ای را پیدا کردند که شماره تلفن های زیادی از آگهی دهندگان در سایت دیوار را یادداشت کرده بود. او در فرصت های مناسب با فروشندگان کالا تماس می گرفت تا از وضعیت مکانی و مالی افراد و همچنین درصدهای اعتماد به خریدار از سوی فروشندگان مطلع شود تا بتواند شیوه ارتکاب جرم را تغییر دهد. گزارش اختصاصی خراسان حاکی است، در ادامه رسیدگی به پرونده سرقت های مذکور، دو دستگاه خودروی سرقتی نیز در حالی کشف شد که بررسی های تخصصی نشان می داد متهم هنگام فرار از چنگ مال باختگان با خودروهای عبوری نیز تصادف کرده و خسارت های زیادی به آنان وارد آورده است. با توجه به اهمیت این پرونده که احتمال می رود تعداد زیادی از شهروندان طعمه «زنبور سیاه» و همدستانش شده باشند، تحقیقات گسترده ای با دستور قاضی سیدجواد حسینی (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) برای ریشه یابی جرایم احتمالی در شهرهای دیگر کشور و استان خراسان رضوی زیرنظر بازپرس خاکشور آغاز شده است. در همین حال مقام قضایی از شهروندان خواست چنان چه با شگردهای خاص طعمه اعضای این باند سمندسوار شده اند برای شناسایی متهم و گزارش ماجرای سرقت به دایره مبارزه با سرقت خودرو در پلیس آگاهی خراسان رضوی واقع در ابتدای رضاشهر مشهد مراجعه کنند. بنابراین گزارش، تلاش کارآگاهان برای دستگیری همدستان و رابطان «زنبور سیاه» همچنان ادامه دارد. خراسان : شماره : 20567 - ۱۳۹۹ سه شنبه ۱۶ دي
ماجرای دختر یک اعدامی!
اگرچه پدرم به خاطر خلافکاری هایش اعدام شد اما الفبای خلافکاری را از همان دوران کودکی به من آموخت تا جایی که بعد از مرگ پدرم از پاتوق های سیاه سردرآوردم و ... این جملات بخشی از اظهارات زن 27 ساله ای است که هنگام دستبرد به اموال ساختمان در حال احداث در بولوار ابوطالب مشهد توسط ماموران کلانتری شفا دستگیر شد. این زن جوان که سرگذشتی عجیب دارد، درباره چگونگی ورود به باند دزدان حرفه ای به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: پنج ساله بودم که با تصمیم پدرم از روستا به مشهد مهاجرت کردیم و در یکی از مناطق حاشیه ای شهر در یک خانه اجاره ای ساکن شدیم اما روزگار بر وفق مراد پدرم نچرخید چرا که نتوانست شغل پردرآمدی در مشهد پیدا کند. از سوی دیگر نیز به خاطر بیکاری و معاشرت با افراد معتاد در آن محیط آلوده خیلی زود به مصرف مواد مخدر گرایش پیدا کرد. حالا دیگر نه تنها پرداخت هزینه های زندگی خانواده پنج نفره برایش بسیار سخت بود بلکه نمی توانست مخارج اعتیادش را نیز تامین کند به همین دلیل به خرده فروشی مواد مخدر روی آورد. در این شرایط مادرم نیز به مواد مخدر آلوده شده بود و همه ما در بسته بندی و توزیع مواد مخدر به پدرم کمک می کردیم. دیگر مشتریان پدرم را به خوبی می شناختم به طوری که گاهی اوقات در نبود پدرم از بسته های آماده توزیع به معتادان می فروختم و زمانی که پدرم به منزل بازمی گشت با شور و شوق خاصی پول ها را به او می دادم و ماجرای فروش مواد را با آب و تاب برایش تعریف می کردم تا مورد تشویق او قرار بگیرم. خوب به خاطر دارم در همان دوران کودکی یک روز ماموران انتظامی وارد منزل مان شدند و همه جا را بازرسی کردند. آن روز با اشاره چشمان پدرم بسته های مواد مخدر را داخل کیف مدرسه ام ریختم تا ماموران آن ها را پیدا نکنند ولی آن ها از داخل کیفم بسته های مواد مخدر را بیرون آوردند و به پدرم دست بند زدند. آن لحظه با عصبانیت و گریه به سوی ماموران حمله کردم تا نگذارم پدرم را به زندان ببرند و در همان عالم کودکی ماموران پلیس را دشمن پدرم می دانستم که او را به زندان بردند. با این حال پدرم بعد از آزادی از زندان دوباره به خلافکاری هایش ادامه می داد تا این که بالاخره به جرم حمل یک محموله مواد مخدر صنعتی دستگیر و اعدام شد. بعد از این ماجرا من و خواهر و برادرم آواره منزل عمویم شدیم چرا که مادرم نیز به خاطر اعتیاد شدیدش به مواد مخدر نمی توانست مخارج ما را تامین کند .در این وضعیت فرزندان عمویم که ما را مزاحم زندگی خودشان می دیدند رفتار بسیار زشتی با ما داشتند و همواره ما را با کنایه و زخم زبان به تمسخر می گرفتند و تحقیر می کردند. آن ها ما را فرزندان بی کس و کار یک اعدامی می خواندند و اعتیاد مادرم را به رخ مان می کشیدند به طوری که دیگر تحمل رفتارهای آن ها را نداشتم. خلاصه در شرایطی که از این حقارت ها و سرزنش ها زجر می کشیدم درس و مدرسه را رها کردم و گریه کنان نزد مادرم بازگشتم تا در کنار او زندگی کنم. مادرم که التماس هایم را دید با اکراه مرا پذیرفت و بدین ترتیب از 15 سالگی در کنار مادرم ماندم تا این که سه سال بعد زمانی که 18 سال داشتم با یکی از آشنایان مادرم ازدواج کردم اما زندگی من و «کاظم» دوامی نداشت چون خانواده همسرم مرا دختر یک مواد فروش اعدامی می خواندند و به شدت تحقیرم می کردند. با آن که کاظم از من 15 سال بزرگ تر بود و من سعی می کردم به احترام همسرم پاسخی به نیش و کنایه های آن ها ندهم اما رفتار آن ها به گونه ای بود که انگار من هیچ عاطفه و احساسی ندارم و مرتکب زشت ترین و زننده ترین گناهان دنیا شده ام. بالاخره دختر دو ساله ام را از من گرفتند و مجبورم کردند طلاق بگیرم. بعد از جدایی از کاظم دوباره نزد مادرم بازگشتم اما این بار من هم در کنار مادرم به مواد مخدر روی آوردم چرا که تصور می کردم با مصرف مواد مخدر به آرامش می رسم و تلخکامی های گذشته را به فراموشی می سپارم به همین دلیل هر روز مقدار مصرفم بالاتر می رفت تا جایی که سر از پاتوق های حاشیه شهر درآوردم. در یکی از همین پاتوق های سیاه با جوان معتادی آشنا شدم و با هم ازدواج کردیم. شایان که یک دزد سابقه دار بود با انجام سرقت های خرد و جمع آوری ضایعات هزینه های اعتیادش را تامین می کرد و من هم مجبور بودم همپای همسرم به اموال مردم دستبرد بزنم تا این که مدتی قبل شایان ناپدید شد و من به ناچار وارد باند دوستان شایان شدم و در حال دستبرد به اموال یک ساختمان در حال احداث بودیم که به چنگ پلیس افتادیم.
شایان ذکر است به دستور سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) تحقیقات بیشتر توسط افسران ورزیده تجسس در این باره آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20565 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۴ دي
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی