در امتداد تاریکی-5 سال بعد از آشنایی در پارتی!
بعد از آن که چند عدد قرص را با هم خوردم برای دیدار دوستانم به پارک ملت رفتم و سپس با یکدیگر به سمت شهرک نجفی حرکت کردیم اما وقتی دوستانم متوجه شدند که من حال مناسبی ندارم، مرا کنار خیابانی رها کردند و...
به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات دختر 22 ساله ای است که با وضعیت روحی و پوشش نامناسب توسط نیروهای گشت انتظامی به کلانتری نجفی مشهد هدایت شده بود. این زن جوان که مدعی بود به دلیل مصرف تعدادی قرص مخدردار حالت طبیعی مناسبی ندارد، درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: 13 ساله بودم که پدر و مادرم را مجبور کردم تا برایم گوشی تلفن هوشمند بخرند. آن روز به محض آن که گوشی را به دست گرفتم، لبخندزنان وارد فضای مجازی شدم و به جست وجو در کانال ها و شبکه های اجتماعی پرداختم. یک هفته بعد با پسری آشنا شدم که اهل بندر انزلی بود. روابط تلفنی و پیامکی من و منصور ادامه داشت به طوری که دلباخته او شدم. دو ماه بعد از این آشنایی در فضای مجازی خانواده منصور به خواستگاری ام آمدند و من که او را دوست داشتم با برگزاری یک مراسم ساده به عقدش درآمدم و خیلی زود برای آغاز زندگی مشترک عازم بندر انزلی شدم ولی هنوز چهاردهمین بهار زندگی ام را جشن نگرفته بودم که همسرم را در حال استعمال مواد مخدر صنعتی دیدم و تازه متوجه شدم منصور به مصرف شیشه اعتیاد دارد و خانواده اش برای آن که او را به مسیر درست زندگی بازگردانند تصمیم گرفته بودند منصور را داماد کنند تا شاید با شروع زندگی مشترک اعتیادش را ترک کند و...
اشک ریزان با مادرم تماس گرفتم و ماجرای اعتیاد همسرم را بازگو کردم. مادرم که می دانست این ازدواج فرجامی ندارد، توصیه کرد فقط با یک دست لباس به مشهد برگردم. من هم همه جهیزیه و دارایی ام را در بندر انزلی رها کردم و به تنهایی به خانه پدرم برگشتم چرا که پدرم به موادمخدر سنتی اعتیاد داشت و مادرم مخارج زندگی ما را تامین می کرد. او کاملا به زندگی فلاکت بار با یک مرد معتاد آگاهی داشت و می دانست ادامه زندگی من با منصور امکان پذیر نیست. به همین دلیل بعد از یک سال بالاخره به طور غیابی از منصور طلاق گرفتم ولی در خانه پدرم نیز اوضاع مناسبی نداشتم چرا که پدرم همواره پای بساط مواد مخدر نشسته بود و برادر بزرگم نیز بر اثر معاشرت با دوستان ناباب در گرداب مواد افیونی دست و پا می زد. در این میان فقط مادرم در خواربار فروشی کوچک خودمان زحمت می کشید تا به این زندگی آشفته سروسامانی بدهد. از سوی دیگر من هم که به شدت احساس تنهایی می کردم با دختران بی بندوبار و زنان مطلقه ای آشنا شدم و مدام اوقات خودم را در پارتی های مختلط شبانه سپری می کردم. من هم خیلی زود وارد گروه آن ها شدم و شب های زیادی را در باغ های بولوار شاهنامه سپری می کردم تا این که پنج سال قبل در یکی از همین پارتی ها با اسد آشنا شدم. او یک سال از من کوچک تر بود اما خانواده خوبی داشت. من و اسد وارد یک رابطه عاشقانه شدیم و در بیشتر پارتی ها با یکدیگر شرکت می کردیم. علاقه من و او به یکدیگر هر روز بیشتر می شد و اوقاعت فراغتمان را در کنار یکدیگر می گذراندیم. این ارتباط عاشقانه پنج سال طول کشید تا این که فهمیدم اسد با دختر عمه اش ازدواج کرده است چرا که خانواده او مخالف ازدواج من و اسد بودند. آن ها اعتقاد داشتند اختلافات شدید فرهنگی، طبقاتی و اجتماعی از یک سو و اختلاف سنی و همچنین مطلقه بودن من از سوی دیگر از جمله دلایلی است که این ازدواج را به شکست می کشاند و پایانی جز طلاق و جدایی نخواهد داشت. «اسد» هم که مانند گذشته بر اساس احساسات عاطفی و هیجانات دوران نوجوانی تصمیم نمی گرفت مرا رها کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت. از حدود یک ماه قبل که این حادثه رخ داد من هم به شدت دچار ناراحتی های روحی و روانی شدم به طوری که مجبور بودم داروهای اعصاب و روان مصرف کنم ولی باز هم دوستان نابابم را فراموش نکردم و به رفاقت با آن ها ادامه دادم. در این میان به یک عطاری رفتم و با خرید چند قرص مخدردار راهی پارک ملت شدم تا با دوستانم ملاقات کنم. آن جا چند قرص را به یک باره مصرف کردم که شاید روزگار تلخ را از خاطرم ببرد. دقایقی بعد با پیشنهاد دوستانم به سمت شهرک نجفی حرکت کردیم اما در طول مسیر آرام آرام اوضاع جسمانی من به هم ریخت و عوارض شدید قرص ها نمایان شد. دوستانم که ترسیده بودند، پیکر مرا در کنار خیابان رها کردند و از آن جا گریختند. در حالی که وضعیت نامناسبی داشتم، نیروهای گشت کلانتری نجفی مرا پیدا کردند و... .
گزارش خراسان حاکی است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری نجفی) بلافاصله اقدامات درمانی و مشاوره های روان شناختی برای بازگرداندن این زن جوان به مسیر درست زندگی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20834 - ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲ دي
آن شب پاییزی، مادری مرد!
سجادپور - افکار و خیالات متفرق هم نمی توانست او را از این نگرانی و اضطراب هولناک نجات دهد. اتوبوس شب رو همچنان جاده تاریک تهران به مشهد را درمی نوردید اما زن جوان آرام و قرار نداشت. دلش گواهی می داد که برای مادر پیرش اتفاقی افتاده است ولی برادرش ماجرا را از او پنهان می کند! «لیلا» اگرچه با «مجید» اختلاف داشت اما گاهی با او تماس می گرفت تا احوال مادر پیرش را بپرسد که نزد مجید و همسر صیغه ای او زندگی می کرد. حدود دو سال از آخرین تماس تلفنی با مادرش می گذشت اما بعد از آن هر بار که از تهران با «مجید» تماس می گرفت او به طور آشکار خواهرش را دست به سر می کرد و هربار بهانه ای می آورد تا «لیلا» نتواند با مادرش صحبت کند. «مادر خواب است!»، «مادر بیمار است»، «مادر حال گفت وگو ندارد!» و... همه این ها نشانه ای برای قطع تماس تلفنی بود، تا جایی که دیگر آشوبی در دل «لیلا» برپا شد و احساس عجیبی او را به مشهد کشاند. وقتی صبح در پایانه مسافربری از اتوبوس پیاده شد بی درنگ به طرف بولوار توس به راه افتاد، جایی که «مجید» در خانه ای اجاره ای و در کنار مادرش زندگی می کرد. او چند سال قبل به آن خانه ویلایی نقلی در خیابان نجف 47 آمده بود به همین دلیل پس از مدت کوتاهی جست وجو مقابل در آهنی کوچک منزل یک طبقه ایستاد. ضربان قلبش تندتر شده بود و دلشوره عجیبی وجودش را می لرزاند. در میان همه این نگرانی ها، زنگ قدیمی منزل کوچک را به صدا درآورد اما فرد غریبه ای در حیاط را گشود و لحظاتی بعد مشخص شد که مجید پاییز سال گذشته، منزل اجاره ای دربست را تخلیه کرده و به مکان دیگری رفته است اما کسی از محل سکونت جدید او خبر نداشت. همسایگان که نگرانی را در چشمان زن جوان می دیدند، تلاش کردند به او کمک کنند ولی این تلاش ها به نتیجه نرسید. «مجید» هم که متوجه شده بود، خواهرش از تهران به مشهد آمده است تا با مادرش دیدار کند، دیگر پاسخ تماس هایش را هم نمیداد. حالا «لیلا» برای یافتن مادر، آواره کوچه و خیابان شده بود تا شاید اثری از محل سکونت برادر 51 ساله اش پیدا کند. چند روز از این ماجرا گذشت ولی او نتوانست نشانی از مادر پیرش بیابد. دیگر چاره ای برایش باقی نمانده بود که با تسلیم شکوائیه ای دست به دامان قانون شد تا مادر گم شده اش را پیدا کند. بدین ترتیب گزارش این ماجرا از سوی ماموران کلانتری معراج مشهد به دستگاه قضایی ارسال شد و با توجه به اهمیت موضوع، در شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب مورد کنکاش های قضایی قرار گرفت. قاضی «دکتر صادق صفری» که سطور این گزارش عجیب را زیر ذره بین نکته سنجی هایش بررسی می کرد، ناگهان روی جمله ای خیره ماند «اگرچه نمی توانستم با مادرم به صورت تلفنی صحبت کنم ولی برادرم تصاویری از مادرم را از طریق فضای مجازی برایم ارسال می کرد!» گزارش اختصاصی خراسان حاکی است، مقام قضایی که حالا «ظن به جنایت» را در سایه روشن این گزارش تلخ می دید، با صدور دستورات محرمانه ای برای ردیابی «مجید» این پرونده را به منظور پیگیری تخصصی در اختیار کارآگاهان ورزیده اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی قرار داد. طولی نکشید که گروهی از کارآگاهان با نظارت و راهنمایی های سرهنگ کارآگاه «جواد شفیع زاده» (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) وارد عمل شدند و به تحقیق غیرمحسوس در این باره پرداختند. کارآگاهان در اولین مرحله از رصدهای اطلاعاتی، بررسی سوابق و موقعیت اجتماعی «مجید» را در دستور کار قرار دادند که مشخص شد او از چند سال قبل به استعمال مواد مخدر صنعتی روی آورده است و کنار زنی معتاد به نام «الف» زندگی می کند. به گزارش خراسان، پس از انجام یک سری فعالیت های اطلاعاتی، عملیات دستگیری «مجید» با صدور دستوری ویژه از سوی قاضی «صفری» آغاز شد و بدین ترتیب گروه ورزیده ای از کارآگاهان با هدایت و فرماندهی مستقیم سرهنگ سلطانیان (رئیس اداره جنایی) بررسی های پلیسی را برای یافتن محل سکونت وی ادامه دادند اما در میانه تحقیقات، شیوه عملیات با نظر سرهنگ کارآگاه شفیع زاده، تغییر کرد و آنان عملیات پوششی را در دستور کار قرار دادند. کارآگاهان پس از یک تماس تلفنی موفق شدند با وی برای دیدار حضوری قراری بگذارند تا درباره یک موضوع ویژه گفت وگو کنند اما وقتی «مجید» با این تصور به بولوار فردوسی آمد، ناگهان خود را در محاصره کارآگاهان دید و حلقه های قانون بر دستانش گره خورد. با انتقال متهم به مقر انتظامی، بازجویی های تخصصی از وی شروع شد. او که سعی می کرد خونسردی خود را حفظ کند در پاسخ به این سوال سروان اسماعیل عظیمی مقدم (افسر پرونده) که پرسید مادرت الان کجاست؟ با آرامش کامل گفت: او سال گذشته بر اثر ابتلا به بیماری کرونا جان داد! و در همان جایی که کرونایی ها را دفن می کنند، مادر مرا هم در آن جا دفن کردند! بنابر گزارش خراسان، این جمله او که نمی دانست کجا و چگونه مادرش را دفن کرده اند، سرآغاز رویارویی با یک معمای پیچیده جنایی شد. حالا دیگر «مجید» در برابر سوالات تخصصی و رگباری قاضی دکتر «صادق صفری» قرار گرفته بود و در مخمصه ای خود ساخته دست و پا می زد. او برای رهایی از این سوالات، هر بار داستانی دروغین را بازگو می کرد تا این که ناگهان در اتاق بازجویی اداره جنایی پلیس آگاهی فریاد زد «رهایم کنید او خودش مرد، من هم جسدش را در حیاط منزل اجاره ای دفن کردم!» و... این همان جمله ای بود که چندین ساعت بازجویی های فنی را به نتیجه رساند. دقایقی بعد با دستور قاضی ویژه قتل عمد مشهد، گروهی از امدادگران زحمتکش آتش نشانی مشهد در کنار کارآگاهان پلیس آگاهی عازم بولوار توس شدند. صاحبخانه قبلی «مجید» که او را «تیمپوزن» خطاب می کرد اجازه داد تا جست وجوهای پلیسی در منزل وی انجام شود. امدادگران آتش نشانی در حالی مشغول حفر گوشه هایی از این منزل ویلایی نقلی شدند که «مجید» مدعی بود آن روزها شیشه و سه دود (نوعی مواد مخدر صنعتی) مصرف می کردم و محل دفن جسد مادرم را دقیق به خاطر ندارم! بالاخره کاوش های آتش نشانان در حضور قاضی ویژه قتل عمد، پس از چند ساعت به نتیجه رسید و آنان بعد از حفر حدود دو متر از کف حیاط در نزدیکی سرویس بهداشتی به بقایای پیکر پیرزن 75 ساله رسیدند که با لباس هایش دفن شده بود. در حالی که بقایای جسد از درون خاک های سرد بیرون کشیده می شد اما «مجید» فقط نظاره گر این صحنه تلخ بود و حتی اشکی در چشمانش جاری نشد! به گزارش خراسان، این گونه بود که روز گذشته این مرد 51 ساله درباره چگونگی ماجرای تلخ دفن مادرش گفت: من او را نکشتم! مادرم نزد من زندگی می کرد و هزینه ها و مخارج خودش را می پرداخت ولی او خودش به تنهایی نمی توانست به سرویس بهداشتی برود، به همین دلیل گاهی توان کنترل خودش را نداشت و موجب اذیت و آزار من می شد. من هم آن روزها با «الف» زندگی می کردم که در عقد موقت من بود. با وجود این، مادرم را در حیاط منزل نگهداری میکردم تا فرش ها یا لحاف و تشک های منزلمان را آلوده نکند. متهم به قتل ادامه داد: تا این که آبان سال گذشته و در یک روز پاییزی مادرم روی تشک در حیاط نشسته بود که برایش یک لیوان چای بردم ولی بعد از مدتی که به داخل حیاط بازگشتم، با تعجب دیدم که مادرم افتاده و نفس نمی کشد! نبض او را گرفتم ولی دیدم که یخ زده و جانی ندارد! در عین حال من توان پرداخت هزینه های کفن و دفن او را نداشتم به همین دلیل در حالتی که شیشه مصرف کرده بودم، چاله ای در حیاط کندم و او را همان جا دفن کردم. بعد هم آن منزل را تخلیه کردم و به جای دیگری در همان منطقه رفتم و به زندگی ادامه دادم! ولی هر از گاهی به کنار در حیاط آن منزل می آمدم و آن جا برای مادرم فاتحه می خواندم! تا این که ابتدای امسال راهی زندان شدم و چندین ماه در زندان بودم. همسر صیغه ای ام نیز در همین مدت مرا ترک کرد و به مکان نامعلومی رفت. بنابر گزارش خراسان، به دنبال اعترافات و اظهارات متهم این پرونده، وی با صدور قرار قانونی در اختیار کارآگاهان اداره جنایی قرار گرفت تا بررسی های تخصصی درباره زوایای پنهان ماجرای تلخ مرگ یک مادر ادامه یابد. از سوی دیگر نیز به دستور قاضی شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، بقایای جسد پیرزن برای تعیین علت دقیق مرگ به پزشکی قانونی انتقال یافت. خراسان : شماره : 20834 - ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲ دي
نقشه سرقت عروس ها از منزل مادر شوهر!
رئیس پلیس آگاهی خراسان شمالی از دستگیری دو عروس در بجنورد خبر داد که اقدام به سرقت از منزل مادرشوهر خود کرده بودند.
به گزارش ایسنا، سرهنگ مقصود رستگار افزود: در پی وقوع یک فقره سرقت منزل و تخریب اموال، بلافاصله موضوع با جدیت در دستور کار کارآگاهان پلیس آگاهی استان قرار گرفت. وی با اشاره به این که در همین زمینه بلافاصله کارآگاهان در محل وقوع سرقت حاضر شدند و اقدامات اولیه را آغاز کردند، گفت: با بررسی های انجام شده مشخص شد که سارق یکی از آشنایان شاکی است. رئیس پلیس آگاهی خراسان شمالی با بیان این که متهم بعد از ورود به منزل تعداد زیادی از اموال موجود در منزل را تخریب کرده و تعدادی را نیز به سرقت برده بود، تصریح کرد: در بررسی اظهارات شاکی مشخص شد که وی دو عروس دارد که یکی از آن ها با همسر خود دارای مشکلات متعدد بوده و مدام مادرشوهر خود را به عناوین مختلف تهدید می کند. وی افزود: با سرعت عمل و تیزهوشی کارآگاهان مشخص می شود که متهم در روز سرقت با عروس اول خانواده در ارتباط بوده که به همین ترتیب هر دو عروس با همکاری یکدیگر نقشه سرقت از منزل مادرشوهر خود را کشیده اند.
رستگار با اشاره به این که متهم ردیف اول نیز در نهایت بعد از انجام تحقیقات میدانی و تکمیل تحقیقات دستگیر شد، خاطرنشان کرد: این فرد در بازجویی های انجام شده به تخریب تعداد زیادی از اموال موجود در منزل و سرقت تعدادی دیگر از اموال اعتراف کرد. وی با اشاره به این که در نتیجه هر دو عروس بعد از تشکیل پرونده برای انجام مراحل قانونی به مراجع قضایی معرفی شدند، یادآور شد: پلیس به این ترتیب پرده از راز این سرقت برداشت، لذا همواره از شهروندان انتظار می رود تا ضمن توجه به هشدارهای پلیس، در صورت اطلاع از هرگونه موارد مشکوک بلافاصله مراتب را از طریق پل ارتباطی ۱۱۰ به پلیس اطلاع دهند. خراسان : شماره : 20832 - ۱۴۰۰ سه شنبه ۳۰ آذر
درگیری دختران در پارک آبی
از روزی که شوهرم توسط یکی از هموطنانش به قتل رسید من دخترانم را لای پر قو بزرگ کردم تا یتیمی را احساس نکنند اما حالا نمی توانم کتک خوردن دخترانم در یک مجموعه پارک آبی را تحمل کنم و...
زن 51 ساله ای که به همراه دو دختر جوانش وارد کلانتری شده بود درحالی که بیان می کرد ضاربان دخترانم باید به سزای اعمالشان برسند درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: ناآگاهی و شاید هم دلسوزی های بی جای مادرم زندگی مرا به نابودی کشاند و با مشکلات حادی رو به رو کرد چرا که به اصرار مرا به عقد فردی تبعه خارجی درآورد که هیچ سنخیتی با هم نداشتیم . آن زمان 16 سال بیشتر نداشتم و پدرم نیز با این ازدواج به شدت مخالف بود اما نمی توانست در برابر خواسته مادرم مقاومت کند. خلاصه در حالی به عقد مرد تبعه خارجی درآمدم که حتی یک روز خوش هم در زندگی ندیدم و همواره کتک می خوردم با آن که من با مادر و خواهر او زندگی می کردم ولی هیچ گاه جملات محبت آمیزی از او نشنیدم به طوری که آرام آرام به زنی افسرده و بیمار تبدیل شدم و فرزندانم امور منزل را انجام می دادند تا این که روزی همسرم توسط یکی از هموطنانش و به دلیل نامعلومی به قتل رسید و قاتلش نیز هیچ گاه پیدا نشد. در این شرایط سرپرستی 5 فرزند قد و نیم قدم را به عهده گرفتم و در خانه های مردم کار می کردم اما بعد از فوت پدرم نمی توانستم حقوق او را دریافت کنم چرا که نام من در شناسنامه مادرم ثبت نشده بود. بالاخره بعد از سه سال دوندگی موفق شدم از حقوق قانونی پدرم استفاده کنم. این در حالی است که مادرم مرا غاصب می خواند و آبرویم را برده است . با وجود این، من فقط به فکر آسایش و آرامش فرزندانم بودم و آن ها را با ناز و نوازش بزرگ کردم تا احساس کمبودی نکنند به قول معروف آن ها را لای پر قو می گذاشتم و با درآمد کارگری همه امکانات را برایشان فراهم میکردم. با آن که دخترانم به سن جوانی رسیدهاند اما من نتوانستم حتی برای یک بار آن ها را به مسافرت ببرم. در واقع مراقبشان بودم و اجازه نمی دادم از منطقه خودمان دور شوند تا این که چند روز قبل دختر 16 ساله ام اصرار کرد به یک پارک آبی برویم با آن که توان پرداخت هزینه های آن پارک برایم بسیار سنگین بود اما به خاطر دخترانم پذیرفتم و آن ها را به پارک آبی بردم. هنوز 2 ساعت بیشتر از حضورمان در آن مجموعه تفریحی نگذشته بود که ناگهان تیوپی که دخترم بر آن سوار بود با تیوپ دو دختر دیگر برخورد کرد و همین موضوع منجر به درگیری آن ها شد. در این هنگام چندین نفر بر سر دخترانم ریختند و آن ها را کتک زدند اگر چه توسط کارکنان آن مجموعه به بیرون هدایت شدیم اما دختران ضارب با 110 تماس گرفتند و ما را به کلانتری کشاندند. حالا هم من از ضاربان فرزندانم شکایت دارم تا به سزای اعمالشان برسند و ...
گزارش خراسان حاکی است، بررسی این ماجرای تاسف بار توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20832 - ۱۴۰۰ سه شنبه ۳۰ آذر
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی