در امتداد تاریکی -فرجام عاشقی در باغ ویلا !
پایان هر هفته به باغ ویلایی می رفتیم که پدرم در روستای زادگاهش داشت. آن جا از محیط روستا خیلی لذت می بردم و شاد و خندان بودم که با نگاه های یکی از جوانان روستا ،عاشق شدم و با همه مخالفت های پدرم به ازدواج با او اصرار کردم اما ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ، زن 24 ساله که برای شکایت از همسرش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت:به تازگی تحصیلاتم در مقطع دبیرستان به پایان رسیده بود و خودم را برای آزمون سراسری آماده می کردم که پدرم تصمیم گرفت برای یک هفته استراحت و خوشگذرانی به باغ ویلای خودمان در اطراف یکی از روستاهای چناران برویم. به همین دلیل طبق معمول برخی لوازم ضروری و خواربار را در صندوق عقب خودرو گذاشتیم و به طرف باغ ویلا به راه افتادیم. در آن روستا پدرم مردی سرشناس بود، چراکه او اهل همان روستا بود و ما نیز در پایان هفته ها به روستا می رفتیم و من از این محیط آرام و بدون دود ودم لذت می بردم، اما این سفر با همه سفرهای دیگر تفاوت داشت، چراکه وقتی به داخل روستا آمدم متوجه نگاه های عاشقانه «اکبر» شدم.او اهل همان روستا بود، ولی در مشهد شاگرد کارگاه مبل سازی بود. همین نگاه ها موجب شد تا من هم به «اکبر»دل باختم و این گونه روابط پنهانی ما آغاز شد، اما طولی نکشید که «اکبر»به خواستگاری ام آمد، ولی پدرم به شدت عصبانی شد و به او پاسخ منفی داد، چراکه پدرم او و خانواده اش را به خوبی می شناخت و معتقد بود که «اکبر»از شهرت خوبی در روستا برخوردار نیست و همه او را به رفتارهای خلافش می شناسند، ولی من که یک دل نه صد دل عاشق او شده بودم به حرف ها و نصیحت های پدرم توجهی نداشتم و به قول معروف پایم را در یک کفش کردم که باید با «اکبر» ازدواج کنم! کار به جایی رسید که پدرم با بغضی عجیب و برای آخرین بار تلاش کرد تا مرا از این ازدواج به قول او «شوم»منصرف کند، ولی باز هم تلاش هایش بی نتیجه ماند و من بالاخره پای سفره عقد نشستم.با وجود این پدرم در مراسم عقدکنان شرکت نکرد، چراکه مدعی بود نمی تواند بدبختی مرا ببیند!پدرم راست می گفت، اما من که آن روز دچار هیجانات دوران جوانی بودم و شوق ازدواج داشتم نفهمیدم که بزرگ ترهایم صلاح و خوشبختی مرا می خواهند.خلاصه زندگی مشترک ما در یک منزل اجاره ای در مشهد آغاز شد و من همه سختی های زندگی را با درآمد اندک شوهرم تحمل می کردم تا به دیگران ثابت کنم که من در ازدواجم اشتباه نکرده ام، اما همه این روزهای شیرین بیشتر از 6 ماه طول نکشید به طوری که دیگر «اکبر» اجازه خروج از خانه را به من نمی داد و مانند یک برده با من رفتار می کرد. او با هر بهانه ای مرا کتک می زد تا این که فهمیدم به من خیانت می کند و با زن دیگری نیز ارتباط دارد و به همین دلیل هم به رفتارهای من در خانه سوءظن دارد.با آن که دخترم به دنیا آمده بود، ولی رفتارهای شوهرم هر روز وحشتناک تر می شد تا حدی که حتی اجازه رفتن به منزل پدرم را هم نداشتم.با گذشت 5سال از زندگی مشترک دیگر نتوانستم کتک کاری ها و توهین های شوهرم را تحمل کنم به همین دلیل نزد پدرم رفتم و هر آن چه را در این مدت بر سرم گذشته بود برایش بازگو کردم و دستش را بوسیدم که آن روزها به نصیحت هایش توجهی نکردم و این گونه آینده ام را به تباهی کشیدم.پدرم نیز مرا به پزشکی قانونی برد و با طول درمانی که از پزشک گرفتیم به کلانتری آمدم تا از همسرم شکایت کنم ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ جواد یعقوبی (رئیس کلانتری سپاد مشهد)بررسی های کارشناسی و اقدامات روان شناختی درباره این ماجرا به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21369 - ۱۴۰۲ سه شنبه ۷ آذر
ماجرای یک شکایت عجیب !
وقتی همسرم در نیمه شب شال و کلاه کرد تا با دوستانش بیرون برود، به او این اجازه را ندادم چرا که فرزندان خردسالمان در خانه تنها بودند؛ اما او که قصد جدایی از مرا دارد و درخواست مهریه و نفقه نیز داده است، بار دیگر از من به جرم توهین شکایت کرد چرا که مدعی است شوهر«پاک» نمی خواهد و... .
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ، مرد 30 ساله ای که در پی شکایت همسرش به مرکز انتظامی احضار شده بود، در حالی که اشک ریزان بیان می کرد زن و زندگی ام را دوست دارم و نمی خواهم از او جدا شوم، درباره شکایت عجیب همسرش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: من و«آناهیتا» به دنبال یک آشنایی خیابانی با هم ازدواج کردیم. آن زمان من ثروت زیادی داشتم و از سوی دیگر نیز پدرم که اوضاع مالی بسیار خوبی دارد، مرا حمایت می کرد؛ اما من جوانی خوشگذران بودم و مدام در پارتی ها و دورهمنشینی های دوستانه و مختلط شرکت می کردم. در این شرایط «آناهیتا» هم پا به پای من کنار بساط های مشروب خوری می نشست و مانند من محرم و نامحرم نمی شناخت. با ثروتی که داشتم روزهای خوشی را در کنار «آناهیتا» می گذراندم و به چیزی جز تفریح و لذت های آنی نمی اندیشیدم.خلاصه 2 سال بعد از این ماجراها، تازه فهمیدم که معتاد شده ام و بدون موادمخدر و قرص های روانگردان نمی توانم به زندگی ادامه دهم. حالا دیگر تا ظهر می خوابیدم و سرکار هم نمی رفتم. به همین خاطر اوضاع مالی ام آرام آرام به هم ریخت و همه ثروتم دود شد. پدرم نیز وقتی در جریان اعتیادم قرار گرفت، دیگر به هیچ وجه از من حمایت مالی نکرد. در این وضعیت هرچه داشتم فروختم تا نزد دوستانم کم نیاورم. کار به جایی رسید که حدود 6 ماه قبل زیر پل خوابیدم تا از یکی از دوستان قدیمی ام کمی مواد مخدر بگیرم. داشتم به کارتن خوابی روی می آوردم که یکی از برادرانم دلش به حالم سوخت و به دادم رسید.او با پرداخت هزینه ها و مخارج، مرا در یکی از مراکز ترک اعتیاد بستری کرد و مرا از این اوضاع اسفبار نجات داد. البته من خودم نیز دیگر به آخر خط رسیده بودم و تصمیم گرفتم تا زندگی دوباره ای برای خودم بسازم و از این شرایط دردناک بیرون بیایم! چرا که از چشم همه افتاده بودم و دیگر همه اطرافیانم مرا از خود می راندند. بالاخره بعد از ترک اعتیاد به کلاس های مشاوره رفتم و الان چند ماه است که در «پاکی» زندگی می کنم؛ اما متاسفانه همسرم این گونه زندگی را دوست ندارد. او به مهمانی ها و پارتی های مختلط عادت کرده است و اصرار می کند که در دورهمنشینی های شبانه در باغ ویلاها شرکت کنم؛ اما من می ترسم که دوباره وسوسه مصرف موادمخدر و مشروبات الکلی، مرا به روزهای تباهی و سیاهی بازگرداند؛ به همین دلیل با او مخالفت می کنم ولی همسرم مدعی است که دچار افسردگی شده و باید مشروب را درکنار دوستانش مصرف کند! او می گوید من شوهر«پاک» نمی خواهم چه عیبی دارد که مانند گذشته مواد مصرف کنی! من که از این زندگی ناراضی نیستم!... ولی او متوجه نیست که چگونه همین اشتباهات مرا به نابودی کشاند و همه ثروتم را دود کرد! خانواده ام را ازدست دادم و کارم به کارتن خوابی کشید ... آن شب هم «آناهیتا» با تماس یکی از دوستانش نیمه شب شال و کلاه کرد تا به یکی از همین مهمانی های زجرآور برود که من مانع شدم و گفتم فرزندانمان تنها می مانند! ولی او این رفتار مرا توهین تلقی کرد و حالا از من شکایت کرده است که نمی تواند با مردی «پاک» به زندگی مشترک ادامه دهد اما ای کاش...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: اهمیت این ماجرای تلخ موجب شد تا سرگرد جعفر عامری(رئیس کلانتری آبکوه مشهد) دستورات ویژه ای را برای بررسی های کارشناسی و اقدامات مشاوره ای صادر کند که واکاوی های تخصصی و روانشناختی درباره این شکایت عجیب در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21370 - ۱۴۰۲ چهارشنبه ۸ آذر
ترفند عجیب یک دزد برای فروش خودروهای سرقتی!
سید خلیل سجادپور- ماموران کلانتری شفای مشهد دزد حرفهای و سابقهداری را در اجرای طرح «ارتقای امنیت» به دام انداختند که ترفند عجیبی را برای فروش خودروهای سرقتی به کار میبرد.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، چند روز قبل عوامل گشت نامحسوس کلانتری شفا که با دستورات ویژه سرهنگ احمد نگهبان(رئیس پلیس مشهد) و به منظور مبارزه با سرقت، مشغول اجرای طرح ارتقای امنیت محله محور بودند در نیمههای شب به خودروی پراید مشکی رنگ مشکوک شدند که زنی نیز در صندلی جلو نشسته بود. ماموران انتظامی که در تاریکی شب نور چراغهای خودروی پلیس را بر بدنه پراید سیاه رنگ متمرکز کرده بودند، ناگهان در زیر خودرو سوسوی رنگ سفیدی را دیدند که گویی قطعهای از خودروی مذکور تغییر رنگ یافته است. همین سرنخ کافی بود تا باز هم عوامل انتظامی به کنکاشهای تخصصی بپردازند و ماجرای رنگ سفید در زیر خودرو را واکاوی کنند اما قبل از آن استعلام شماره پلاک خودرو از مرکز فرماندهی پلیس نیز بر فرضیه سرقتی بودن خودرو مهر تایید زد؛ چراکه پلاکهای یاد شده سابقه سرقت نداشت! به همین دلیل نیروهای گشت نامحسوس با راهنمایی های شبانه سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفا) به خودروی پراید هاچ بک نزدیک شدند و از راننده ۳۷ ساله آن خواستند تا مدارک خودرو را برای بررسیهای تخصصی در اختیار آنان بگذارد اما راننده جوان که از شدت خماری نمیتوانست پلکهایش را بالا نگه دارد، با مشاهده پلیس تلاش کرد تا پیاده پا به فرار بگذارد اما نیروهای انتظامی همه مسیرهای فرار را از قبل بسته بودند و او به طرز غافلگیرانهای خود را در محاصره پلیس دید و بهناچار مدارک را در اختیار افسر گشت قرار داد. با بررسی مدارک مشخص شد که کارت خودرو و شماره پلاک با یکدیگر همخوانی ندارند و یک شماره از آن تغییر کرده است. بنابراین راننده و زن همراه وی به کلانتری هدایت شدند و مورد بازجویی قرار گرفتند. راننده جوان که خود را «جمال» معرفی میکرد و اعتیاد شدیدی به مواد مخدر صنعتی داشت، از ترفند عجیب خود برای فروش خودروهای سرقتی پرده برداشت و گفت: خودروی پراید را حدود 3 ماه قبل از شهرستان نیشابور سرقت کردم و سپس برای آن که بتوانم خودرو را به فروش برسانم از یک پراید دیگری مدارک خودرو و پلاکهای آن را نیز به سرقت بردم. سپس خودروی سرقتی را که سفید رنگ بود به مشهد آوردم و برای آن که رنگ آن با مدارکی که از پراید دیگر سرقت کرده بودم مطابقت داشته باشد با چندین اسپری، رنگ آن را به مشکی تغییر دادم تا مشکلی هنگام فروش خودروی سرقتی نداشته باشم چراکه پلاکهای آن را هم مشابه مدارک سرقتی درست کرده بودم.
گزارش روزنامه خراسان حاکی است، زن جوان همراه سارق نیز مدعی شد: برای گرفتن داروهای دخترش از داروخانه سوار پراید شده و از سرقتی بودن خودرو اطلاعی نداشته است! از سوی دیگر با توجه به سوابق متعدد راننده جوان در زمینه سرقت خودرو تحقیقات پلیس با تاکید سرهنگ احمد نگهبان(فرمانده انتظامی مشهد) برای ریشهیابی سرقتهای دیگر وی وارد مرحله جدیدی شد. خراسان : شماره : 21371 - ۱۴۰۲ پنج شنبه ۹ آذر
پایان وحشت آفرینیهای باند «هراس»
سید خلیل سجادپور- اعضای باند مخوف قداره بندهای پارک ملت مشهد که نام خود را باند «هراس» گذاشته بودند در حالی زیر چکمههای قانون قرار گرفتند که با انتشار صحنههای دلخراشی از تبهکاری و قمه کشی های خونبار خود در فضای مجازی، اقدام به وحشت آفرینی میکردند.
رئیس پلیس مشهد روز گذشته با تشریح ماجرای باند مخوف«هراس» و در گفت وگوی اختصاصی با خبرنگار روزنامه خراسان اظهار کرد: در پی تماسهای مستقیم مردمی با عوامل انتظامی و همچنین رصد فضای مجازی مشخص شد که چند جوان قداره بند، با هجوم به سوی رهگذران و نوجوانان در پارک ملت مشهد، در حالی صحنههای خونباری را رقم میزنند که با قدرت نمایی و شرارت نه تنها جو وحشتناکی را ایجاد کردهاند بلکه با انتشار فیلمهایی از این صحنههای وحشت آفرین در فضای مجازی موجب ترس و دلهره در شهروندان میشوند. سرهنگ احمد نگهبان افزود: حساسیت این موضوع و برخورد قاطع پلیس با شرارت و قداره کشی که مطالبه عموم مردم است، نیروهای کلانتری سجاد مشهد را به تکاپو انداخت و بلافاصله گروهی ورزیده از عوامل انتظامی با دستورات ویژه قضایی وارد عمل شدند و به بررسی تخصصی ماجرای قداره کشی در پارک ملت پرداختند.
وی اضافه کرد: تحقیقات میدانی و نامحسوس بیانگر آن بود که چند جوان به سرکردگی فردی معروف به «جاسم افغان» و با در دست داشتن شوکر، قمه و شمشیر که نام خود را باند «هراس» گذاشتهاند، برخی از افراد را به گونهای مجروح کردهاند که در معرض قطع عضو قرار دارند؛ بنابراین پلیس با دست یابی به فیلمهای اعضای این باند ابعاد مختلفی از اقدامات مجرمانه و تبهکاریهای دیگر آنان را آشکار کرد و سپس عملیات دستگیری با صدور دستورات قاطع از سوی مقام قضایی در دادسرای انقلاب آغاز شد.
«کلید دار امنیت» مشهد تصریح کرد: در این عملیات ضربتی 2 تن از اعضای باند «هراس» در اطراف پارک ملت شناسایی و در حالی دستگیر شدند که با ایجاد درگیری و قدرت نمایی سعی داشتند یکی دیگر از صحنههای وحشت آفرین را رقم بزنند.
فرمانده انتظامی مشهد با اشاره به کشف2 قبضه قمه و شمشیر از متهمان خاطرنشان کرد: با انتقال آنان به مقر انتظامی و همچنین انجام آزمایش های پزشکی مشخص شد هر 2 متهم مذکور اقدام به مصرف مشروبات الکلی کردهاند.سرهنگ نگهبان با تاکید بر این که فیلمهای اعضای باند در شبکههای اجتماعی داخلی نیز منتشر شده است، گفت: آن ها با هدف ایجاد ترس و وحشت در شهروندان، این صحنههای تاسف بار را در شبکههای اجتماعی نشر میدادند که تعدادی از طعمههای این باند شناسایی و اقدامات قانونی در این باره صورت گرفت. مقام ارشد پلیس مشهد در ادامه این گفت وگوی اختصاصی با روزنامه خراسان اضافه کرد: برخی شاکیان از ناحیه شکم دست و پشت سر هدف ضربات قمه و شمشیر قرار گرفتهاند که به مرکز درمانی و پزشکی معرفی شدهاند. از سوی دیگر نیز مقامات قضایی حکم جلب آنان را با اتهامات مختلف حتی شروع به قتل صادر کردهاند که تحقیقات پلیس در این باره برای دستگیری دیگر متهمان و افراد مرتبط با آنان همچنان ادامه دارد.
رئیس پلیس با تجربه مشهد در پایان به اقتدار پلیس در برخورد قاطع با گردنکشان و هنجار شکنان اشاره کرد و گفت: دیگر زمان قدارهبندی و قلدری به زباله دان تاریخ سپرده شده است و پلیس اجازه نمیدهد عدهای اوباش با شرارتهای خود در مراکز و معابر عمومی برای مردم ایجاد مزاحمت کنند یا با قدرت نمایی و تبهکاری به خودنمایی بپردازند. سرهنگ احمد نگهبان به برخی از جوانان که تحت تاثیر هیجانات و وسوسههای قدرت نمایی قرار میگیرند، توصیه کرد: مسیر درست را در زندگی پیش بگیرند و با خلافکاران و تبهکاران همراه نشوند چراکه مجازات سختی در انتظار آن ها خواهد بود. وی همچنین تاکید کرد: پلیس مشهد برای ایجاد امنیت و تامین آسایش و آرامش مردم از هیچ تلاشی فروگذار نخواهد کرد و مقتدرانه عاملان اخلال در نظم و امنیت را به پنجههای فولادین قانون میسپارد. خراسان : شماره : 21371 - ۱۴۰۲ پنج شنبه ۹ آذر
دختری در دام زن مرموز!
دختر نوجوانم که قبلا سابقه فرار از خانه را دارد، این بار به دام زن مرموزی گرفتار شده است. او را به سوی خلافکاری می کشاند و اکنون نمیتوانم دخترم را به خانه بازگردانم اگرچه خود نیز زندگی آشفتهای دارم و ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن 47 ساله که درمانده و مستاصل وارد مرکز انتظامی شده بود درباره این ماجرای تلخ به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری مصلای مشهد گفت: من 16 سال بیشتر نداشتم که با «دایوش» ازدواج کردم و«سارینا» سومین دخترم است اما 2پسر بزرگتر از آن ها دارم که یکی از آن ها نیز به خاطر اختلافات خانوادگی از همسرش جدا شده است ولی بقیه فرزندانم زندگی آرامی دارند. در این میان اما دختر 17 ساله ام وابستگی شدیدی به پدرش داشت. البته رابطه من و همسرم نیز خیلی خوب بود تا این که شوهرم به دلیل نداشتن مهارت «نه» گفتن و معاشرت با همکارانش که با او در امور ساختمانی کارگری می کردند، دچار لغزش شد و به مصرف مواد مخدر روی آورد. طولی نکشید که دیگر مواد مخدر سنتی پاسخگوی نیازهایش نبود و او باز هم با وسوسه های دوستان نابابش به سوی استعمال شیشه کشیده شد و این گونه بدبختی و فلاکت را در زندگی ما رقم زد.
شوهرم اگرچه مردی مهربان بود و به «سارینا» عشق می ورزید ولی به خاطر تامین هزینههای سنگین اعتیادش شروع به خرده فروشی مواد مخدر کرد که در مدت کوتاهی نیز توسط نیروی انتظامی دستگیر و به مدت 2 سال روانه زندان شد. ولی چون سابقه کیفری نداشت بعد از یک سال به خانه بازگشت و دوباره خلافکاری هایش را ادامه داد تا این که بار دوم با محموله سنگین مواد مخدر صنعتی به چنگ قانون افتاد و این بار حکم به 30 سال زندان دادند. با وجود این باز هم شوهرم مورد عفو قرار گرفت و 15 سال از حکم وی بخشیده شد که اکنون چند سال دیگر تا آزادی دارد اما «سارینا» که علاقه عجیبی به پدرش داشت درحالی دچار نوعی ناراحتی های روحی شد که همکلاسی ها و دوستانش او را به خاطر خلافکار های پدرش تحقیر می کردند به طوری که گاهی از سرزنش های اطرافیان نیز آشفته می شد و درگیری ایجاد می کرد تا این که وقتی بزرگتر شد دیگر نمی توانست با من ارتباط خاص عاطفی برقرار کند. از سوی دیگر هم، من درگیر امور زندگی خودم بودم و باید با کارگری در منازل مردم هزینه ها و مخارج خود و فرزندانم را تامین می کردم. همین غفلت ها در آشفته بازار این زندگی فلاکت بار، موجب شد تا دخترم «محبت» را در خارج از خانه جست وجو کند. سال گذشته متوجه شدم با پسری به نام «فرهاد» آشنا شده است و گاهی شب ها نیز به خانه نمی آمد. حالا دیگر من بیشتر وقتم را برای پیدا کردن دخترم صرف می کردم ولی آن پسر به من اطمینان داد که از دخترم مراقبت می کند اما من خوب می دانستم راهی که دخترم در پیش گرفته به مردابی وحشتناک خواهد رسید و مردابنشینان ترسناک او را می بلعند! ولی چارهای نداشتم چون نمی توانستم در خانه بمانم و از دخترم نگهداری کنم این بود که دیگر از شوهرم طلاق گرفتم تا اندکی از مشکلاتم کاسته شود و فقط به فکر فرزندانم باشم! اما باز هم موفق نبودم چرا که حدود 2 هفته قبل «سارینا» بازهم از خانه فرار کرد و دیگر به خانه بازنگشت. وقتی در جست وجوی او برآمدم تازه فهمیدم که با زن مرموزی در پارک آشنا شده است و به لانه مجردی او می رود. آن زن با آن که از همسرش طلاق نگرفته است اما لانه مجردی دارد و روزها را با دخترم در پارک می گذراند و او را به استعمال قلیان و مواد مخدر ترغیب می کند و شب ها نیز دخترم را به خانه خودش می برد. اکنون می دانم دخترم مسیر مرداب را درپیش گرفته است اما قبل از آن که هیولاهای ترسناک او را ببلعند دست به دامن قانون شدم تا شاید پلیس او را از این مخمصه هولناک نجات دهد اما ای کاش...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با توجه به اهمیت و حساسیت ماجرا با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ محمدولیان(رئیس کلانتری مصلای مشهد) تحقیقات گسترده ای با هماهنگی مقام قضایی و برای رهایی «سارینا» از چنگ زن مرموز آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21371 - ۱۴۰۲ پنج شنبه ۹ آذر
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی