۱۵ شوال / جنگ احد و شهادت حضرت حمزه (ع)
در چنین روزی در جنگ احد حضرت حمزه سید الشهداء و ۶۹ نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند. آن حضرت مردى شجاع و با هیبت بود و در این جنگ به دست وحشى و به دستور هند همسر ابوسفیان کشته شد. در این روز بر اثر فداکاریها و شجاعتهایی که امیرالمؤمنین (ع) در دفاع از وجود شریف خاتم الانبیاء (ص) و حفاظت از آن حضرت نشان داد جراحتهای زیادى بر بدن مبارکش رسید.
جنگ احد و شهادت حضرت حمزه (ع)
در سال ۳ ه در روز جنگ احد، حضرت حمزه سید الشهداء و ۶۹ نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند.[۱] در این جنگ مسلمانان هزار نفر بودند که به نوشته عدهای سیصد نفر در بین راه برگشتند و براى جنگ ۷۰۰ نفر باقى ماند. در این روز دندان و پیشانى پیامبر (ص) را شکستند.[۲]
شهادت حضرت حمزه (ع)
در این روز جناب حمزه بن عبد المطلب (ع) به شهادت رسید.
آن حضرت برادر رضاعى پیامبر (ص) بود، چون هر دو بزرگوار از زنى به نام ثویبه شیر خورده بودند.[۳]
آن حضرت مردى شجاع و با هیبت بود و در این جنگ به دست وحشى و به دستور هند همسر ابوسفیان کشته شد. هند به خاطر کشته شدن پدر و برادر و عمویش در جنگ بدر، ابتدا قصد نبش قبر مادر پیامبر (ص) را داشت، ولى کفار قریش از ترس نبش قبور امواتشان مانع شدند. این بود که او وحشى را با وعدههایی به کشتن پیامبر (ص) یا على مرتضى (ع) و یا حمزه تحریک کرد. وحشى گفت: «از کشتن پیامبر (ص) و پسر عمویش على (ع) عاجزم، ولى براى کشتن حمزه کمین میکنم».
او در میدان جنگ با نیزهای بر سینه و یا شکم مبارک آن حضرت زد و آن حضرت را شهید کرد. وقتى خبر به هند دادند، آن خبیث دستور داد سینه آن حضرت را بشکافد و جگر مبارک آن حضرت را بیرون آورد. وقتى خواست به جگر حمزه دندان بزند دندانهای نحسش کارگر نشد. همچنین هند با خنجرى گوشها، بینى و... آن حضرت را جدا کرد و به گردن انداخت.
پیامبر (ص) هنگامى که حمزه را با آن وضع دیدند، گریستند و عباى مبارک را روى او کشیدند که خواهرش صفیه او را به آن حال نبیند و فرمودند: یا عم رسول الله و اسد الله و اسد رسوله ... یا فاعل الخیرات، کاشف الکربات ... امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا (س) و صفیه و دیگران بر آن حضرت گریستند.[۴] پیامبر (ص) بر بدن مبارک او نماز خوانده و او را در احد دفن نمودند.
فداکاریهای امیرالمؤمنین (ع) در احد
در این روز بر اثر فداکاریها و شجاعتهایی که امیرالمؤمنین (ع) در دفاع از وجود شریف خاتم الانبیاء (ص) و حفاظت از آن حضرت نشان داد جراحتهای زیادى بر بدن مبارکش رسید. این در حالى بود که دیگران فرار کرده بودند و پیامبر (ص) فرمود: یا على، آیا میشنوی که از آسمان تو را مدح میکنند. یکى از ملائکه به نام رضوان میگوید: «لا سیف الا ذوالفقار و لافتى الا على». امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: از خوشحالى گریستم و خداوند سبحان را بر این نعمت حمد کردم.[۵]
احمد بن حنبل میگوید: ابوبکر و عمر در این جنگ فرار کردند. هنگامى که امیرالمؤمنین (ع) در تعقیب فرارى ها بود، عمر در حالى که اشک چشمانش را پاک میکرد بر گشت و به امیرالمؤمنین (ع) عرض کرد: مرا ببخشید! امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «آیا تو نبودى که صدا زدى: محمد کشته شده است، به دین قبلى خود برگردید»؟! عمر گفت: این کلام را ابوبکر گفته است! در اینجا بود که این آیه نازل شد: ان الذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان انما استزلهم الشیطان.[۶]
امام صادق (ع) میفرماید: در جنگ احد امیرالمؤمنین (ع) در حال دفاع از پیامبر (ص) بودند و دیگر اصحاب فرار میکردند. آن حضرت همچون شیر غضبناک از قفاى گریختگان رفت و اول به عمر بن خطاب رسید که به اتفاق عثمان و حارث بن حاطب و عدهای دیگر به سرعت فرار میکردند. حضرت فریاد بر آورد: اى جماعت، بیعت شکستید و پیامبر (ص) را تنها گذاشتید و به سوى جهنم میگریزید؟
عمر بن خطاب میگوید: على را دیدم با شمشیر پهنى که مرگ از آن میچکید و چشمهایش از خشم مانند دو قدح خون بود، یا مانند دو کاسه روغنى که آتش در او افروخته باشند میدرخشید و فهمیدم که اگر به ما برسد به یک حمله ما را خواهد کشت. این بود که جلو رفتم و عرض کردم: «یا ابا الحسن، تو را به خدا سوگند میدهم که دست از ما بردارى، که عرب را عادت است که گاهى میگریزد و گاهى حمله میکندم زمانى که حمله میکند تلافى گریختن را مینماید». پس آن حضرت ما را رها کرد؛ و به خدا قسم چنان ترسى از آن حضرت در دل من افتاد که تاکنون از دلم خارج نشده است.[۷]
در این جنگ بر بدن مبارک امیرالمؤمنین (ع) هنگام حمایت از پیامبر (ص) ۹۰ جراحت بر صورت، سر، سینه، شکم، دست و پاى مبارک رسید. جبرئیل نازل شد و عرض کرد: «یا محمد، به خدا قسم این عمل على بن ابى طالب، مواسات است». پیامبر (ص) فرمود:
«این بدان جهت است که من از اویم و او از من است. جبرئیل عرض کرد: و من از شما دو بزرگوارم».[۸]
بانویى به نام نسیبه در جنگ احد
در این روز یکى از کسانى که جانفشانى کرد و فرار نکرد، بلکه مانع از فرار دیگران نیز شد، بانویى به نام نسیبه دختر کعب بن مازنیه بود و به او ام عماره میگفتند. او با شوهر و دو پسر خود در جنگ احد شرکت داشتند. نسیبه مسک آبى به دوش داشت و سقایت لشکر اسلام را مینمود. هنگامى که موقعیت را چنان دید که مسلمین در حال فرار هستند، مشک را به کنارى انداخت و خود را پیش روى پیامبر (ص) سپر کرد، به گونهای که جراحات زیادى بر او وارد شد، که مداواى یکى از آنها تا یک سال بعد ادامه داشت.
این زن فداکار دست به شمشیر برد و چنان ضربهای بر ابن حمیه که قصد کشتن پیامبر (ص) را داشت زد که او فرار کرد. عبد الله فرزند نسیبه خواست فرار کند که مانع او شد و او را تشویق به جنگ و دفاع پیامبر (ص) نمود و او قبول کرد. پیامبر (ص) به نسیبه فرمود: بارک الله علیک یا نسیبه . در این حال پیامبر (ص) دید یکى از مهاجرین فرار میکند در حالیکه سپرش را به پشتش بسته است. آن حضرت فرمودند: «اى صاحب سپر، سپرت را بیانداز و خودت به جهنم برو». سپس آن حضرت به نسیبه فرمود: «سپر او را بردار». او آن را برداشت و مشغول جنگ با مشرکین شد. در این هنگام حضرت فرمود: «مقام نسیبه از مقام فلان و فلان افضل است، چه اینکه فرار کردند».[۹]
شهادت حضرت حمزه (ع)
در این روز جناب حمزه بن عبد المطلب (ع) به شهادت رسید.
آن حضرت برادر رضاعى پیامبر (ص) بود، چون هر دو بزرگوار از زنى به نام ثویبه شیر خورده بودند.[۱۰]
آن حضرت مردى شجاع و با هیبت بود و در این جنگ به دست وحشى و به دستور هند همسر ابوسفیان کشته شد. هند به خاطر کشته شدن پدر و برادر و عمویش در جنگ بدر، ابتدا قصد نبش قبر مادر پیامبر (ص) را داشت، ولى کفار قریش از ترس نبش قبور امواتشان مانع شدند. این بود که او وحشى را با وعدههایی به کشتن پیامبر (ص) یا على مرتضى (ع) و یا حمزه تحریک کرد. وحشى گفت: «از کشتن پیامبر (ص) و پسر عمویش على (ع) عاجزم، ولى براى کشتن حمزه کمین میکنم».
او در میدان جنگ با نیزهای بر سینه و یا شکم مبارک آن حضرت زد و آن حضرت را شهید کرد. وقتى خبر به هند دادند، آن خبیث دستور داد سینه آن حضرت را بشکافد و جگر مبارک آن حضرت را بیرون آورد. وقتى خواست به جگر حمزه دندان بزند دندانهای نحسش کارگر نشد. همچنین هند با خنجرى گوشها، بینى و... آن حضرت را جدا کرد و به گردن انداخت.
پیامبر (ص) هنگامى که حمزه را با آن وضع دیدند، گریستند و عباى مبارک را روى او کشیدند که خواهرش صفیه او را به آن حال نبیند و فرمودند: یا عم رسول الله و اسد الله و اسد رسوله ... یا فاعل الخیرات، کاشف الکربات ... امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا (س) و صفیه و دیگران بر آن حضرت گریستند.[۱۱] پیامبر (ص) بر بدن مبارک او نماز خوانده و او را در احد دفن نمودند. بعد از چهل سال که معاویه خواست نهرى از احد عبود دهد با قبر حضرت حمزه برخورد نمود و سر بیلها به پاى حمزه رسید و فوراً خون جارى شد!
حضرت رضا (ع) به نقل از رسول خدا (ص) فرمودند: «بهترین برادران من على (ع) و بهترین عموهاى من حمزه است».[۱۲]
پی نوشت
[1] مسار الشیعه: ص 15 17. بحار الانوار: ج 20 ص 18. توضیح المقاصد: ص 27. سیره ابن هشام: ج 3 ص 68. الموسوعه الکبرى فى غزوات النبى الاعظم (ص): ج 2 ص 110. تقویم المحسنین: ص 12.
[2] مسار الشیعه: ص 15.
[3] بحار الانوار: ج 20 ص 18.
[4] ارشاد: ج 1 ص 87. اسد الغابه: ج 4 ص 21. مسار الشیعه: ص 16. مصباح کفعمى: ج 2 ص 600.
[5] بحار الانوار: ج 20 ص 53 54.
[6] سوره آل عمران: آیه 155. اثبات الهداه: ج 2 ص 364 365.
[7] بحار الانوار: ج 20 ص 53 54. قلائد النحور: ج شوال، ص 77.
[8] بحار الانوار: ج 20 ص 54.
[9] بحار الانوار: ج 20 ص 54.
[10] بحار الانوار: ج 15 ص 281.
[11] بحار الانوار: ج 20 ص 55. حمزه سید الشهداء (ع): ص 28 29.
[12] عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 61. ریاحین الشریعه: ج 4 ص 350.
نحوه شهادت حضرت حمزه علیه السلام
حمزه بن عبدالمطلب، عموی بزرگوار و برادر رضاعی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود، زیرا از ثوبیه اسلمیه، -قبل از حلیمه سعدیه – دایه پیامبر (صلی الله علیه وآله) شیر خورده بود و حمزه چهار سال از حضرت پیامبر (صلی الله علیه وآله) بزرگتر بود، او در جنگ احد، ۶۰ ساله بود که به شهادت رسید. و قاتل جناب حمزه سیدالشهداء علیه السلام، وحشی، غلام جبیر بن مطعم بود، او با تطمیع هند جگرخوار، دختر عتبه ابن ربیعه و مادر معاویه بن ابی سفیان، جناب حمزه (علیه السلام) را به شهادت رسانید. زیرا حضرت حمزه (علیه السلام) و جناب امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در جنگ بدر، عتبه پدر هند، ولید برادر هند و شیبه عموی هند را کشته بودند.
هند به تلافی جنگ بدر، وحشی را به کشتن حضرت حمزه (علیه السلام) ترغیب کرد. و او حضرت حمزه (علیه السلام) را به شهادت رسانیده و جگر حضرت حمزه (علیه السلام) را بیرون آورده و نزد هند برد.آن زن ملعونه، او را گرفته و در دهان خویش مکید و گوشواره، گردنبند و دست بند خود را -به عنوان پاداش – به وحشی داد؛ وحشی هم او را به کنار جنازه حضرت حمزه آورد. هند کارد کشید و گوش و بینی و بعضی از اعضای حضرت حمزه (علیه السلام) را برید، بدین ترتیب بدن آن عزیز را مثله نموده، اعضایش را با خود برد. وقتی پیامبر (صلی الله علیه وآله) به بالین عمویش حمزه (علیه السلام) آمد، چشمش به جنازه مثله شده او افتاد؛ از شدت ناراحتی فرمود:
به خدا سوگند! صحنه ای دل خراشتر از این صحنه، ندیده بودم؛ اگر به خواست خداوند بر قریش پیروز شدم، هفتاد نفر از مردان قریش را مثله خواهم کرد. آن هنگام حضرت جبرئیل نازل شد و برای دلداری پیامبر (صلی الله علیه وآله) این آیه شریفه را آورد: و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم فهو خیر للصابرین: هرگاه خواستید مجازات کنید، تنها به مقداری که به شما تعدی شده کیفر دهید و اگر صبر کنید، این کار برای صبر کنندگان بهتر است و پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: پس من صبر میکنم. کهف / ۱۸. و حکیم سنائی، در این مقام چه زیبا سروده: داستان پسر هند مگر نشنیدی؟ (معاویه ابن ابوسفیان) که ازو، و سه کس او، به پیمبر چه رسید
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص