اعترافات سرکرده گوشی قاپ های خشن!

سید خلیل سجادپور- سرکرده باند گوشی قاپ های خشن که با همیاری شهروندان وظیفه شناس و هنگام ارتکاب جرم به چنگ قانون افتاد، راز 20فقره گوشی قاپی در ایستگاه های اتوبوس و معابر خلوت را فاش کرد.

جانشین فرمانده انتظامی خراسان رضوی روز گذشته در پی دستگیری دزد خشن به خبرنگار روزنامه خراسان گفت: هم زمان با ادامه طرح های ویژه مبارزه با سرقت‌های خشن و زورگیری در مناطق مختلف شهری، ماموران کلانتری شفای مشهد نیز طرح های گسترده ای را برای شناسایی و دستگیری مجرمان حرفه ای به اجرا گذاشتند و با تقویت نیروهای گشت نامحسوس در حالی به مبارزه جرم ادامه دادند که یکی از گشت های انتظامی هنگام انجام وظیفه و گشت زنی در بولوار ابوطالب،2 جوان موتور سوار را مشاهده کردند که قصد فرار از چنگ شهروندان را داشتند.سرتیپ دوم احمد نگهبان افزود: در همین حال عوامل انتظامی با فرضیه تعقیب دزدان موتورسوار به سوی آن ها حرکت کردند و با همیاری شهروندان،گوشی قاپ خشن را به دام انداختند که همدست وی سوار بر موتور سیکلت از صحنه جرم گریخته بود.این مقام ارشد انتظامی تصریح کرد: بررسی های مقدماتی در محل وقوع حادثه، نشان داد که جوان 19ساله به همراه همدستش قصد سرقت گوشی دختری جوان را داشته اند که با مقاومت وی روبه رو شده و او را مجروح کرده اند اما شهروندان وظیفه شناس با دیدن این صحنه خشن در ایستگاه اتوبوس، بی درنگ به یاری دختر جوان شتافته و سرکرده گوشی قاپ ها را از ترک موتورسیکلت پایین کشیده‌اند.

فرمانده حافظان امنیت ادامه داد: با توجه به اهمیت جرایم خشن در خراسان رضوی، بلافاصله متهم 19ساله به مرکز انتظامی منتقل شد و با نظارت مستقیم سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفا)مورد بازجویی های تخصصی قرار گرفت.وی با اشاره به شکایت مالباخته جوان از دزدان گوشی قاپ خاطر نشان کرد: پدر دختر جوان با حضور در کلانتری به افسر پرونده گفت: ساعت 11 صبح دخترم در ایستگاه اتوبوس نشسته بود که ناگهان مهاجمان موتورسوار به سوی او هجوم بردند و به خاطر سرقت گوشی به دخترم صدمه زدند که با حضور پلیس سرکرده آنان دستگیر شد.سردار نگهبان اضافه کرد: سرکرده این باند گوشی قاپی که «مصطفی-س» نام دارد در بازجویی های فنی افسران دایره تجسس کلانتری شفا ضمن اعتراف به 20 فقره گوشی قاپی در مناطق مختلف شهر همدست فراری خود را نیز لو داد و گفت: من و «سجاد» از خیابان رسالت سوار موتورسیکلت شدیم و برای گوشی قاپی به بولوار ابوطالب رفتیم اما نمی دانستیم که در هر گوشه این بولوار نیروهای گشت نامحسوس حضور دارند! به همین خاطر در جست و جوی طعمه ای برای سرقت گوشی بودیم که چشممان به دختری جوان افتاد. او روی نیمکت ایستگاه اتوبوس نشسته و گوشی تلفن همراه را روی کیف دستی اش گذاشته بود. همین سهل‌انگاری آن دختر ما را به طمع انداخت که طعمه خوبی را شکار کرده ایم.«سجاد» هم که راکب موتورسیکلت بود با دیدن این صحنه بلافاصله به طرف ایستگاه اتوبوس حرکت کرد ولی زمانی که من گوشی را قاپیدم، بند کیف هم به دستم پیچید که با سر و صدای آن دختر، شهروندان به سوی ما هجوم آوردند و زمانی که مرا از ترک موتورسیکلت پایین کشیدند، نیروهای انتظامی هم از راه رسیدند و مرا دستگیر کردند اما «سجاد» سوار بر موتورسیکلت از آن جا گریخت.

سرکرده باند گوشی قاپ های خشن ادامه داد: من و همدستم بیشتر سرقت ها را در مناطق میدان بسیج، میدان بیت المقدس، میدان امام حسین(ع) و بزرگراه شهید چراغچی انجام می دادیم و گوشی های سرقتی را نیز «سجاد» به مالخری در خیابان رسالت می فروخت و سپس سهم مرا به حساب بانکی ام واریز می کرد. وی با بیان این که هر گوشی را بین 800 تا 2 میلیون تومان فروخته اند، درباره شگرد گوشی قاپی ها نیز گفت: معمولا در ایستگاه های اتوبوس و معابر خلوت پرسه می زدیم و در فرصت مناسب طعمه هایی را شناسایی می کردیم که مشغول استفاده از گوشی تلفن بودند و حواسشان به اطراف نبود!

جانشین فرمانده انتظامی خراسان رضوی تاکید کرد : با توجه به اعترافات این متهم تلاش نیروهای انتظامی برای دستگیری مالخر و عضو دیگر این باند سرقت با دستور قضایی آغاز شده است.وی در پایان به مجرمان جرایم خشن هشدار داد:پلیس در برخورد با جرایمی مانند گوشی قاپی و زورگیری هیچ گونه خط قرمزی ندارد و افرادی که سودای چنین جرایمی را در سر دارند باید بدانند که عوامل انتظامی تا لحظه دستگیری مجرمان هیچ پرونده ای را بایگانی نمی کنند و عاملان این گونه سرقت ها تا زمانی که در چنگ عدالت قرار گیرند تحت تعقیب پلیس خواهند بود.

قداره کشی در لانه دزدان!

سید خلیل سجادپور- قداره کشی و جنجال آفرینی در پشت بام یک منزل مسکونی، در حالی پلیس را به لانه دزدان کشاند که تعداد زیادی گوشی های تلفن همراه و اموال سرقتی دیگر از مخفیگاه آنان کشف شد.به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، صبح بیستم شهریور، مردی وحشت زده و هراسان با پلیس110 تماس گرفت و از قدرت نمایی جوانی قداره بند خبر داد که در پشت بام یک منزل مسکونی با جنجال آفرینی و هیاهو، رعب و وحشتی را میان اهالی محل ایجاد کرده بود. با دریافت این خبر شرارت آمیز، بلافاصله گروهی از افسران گشت انتظامی با دستور سرهنگ روح ا...شجاعی(رئیس کلانتری خواجه ربیع مشهد) عازم خیابان رسالت شدند و جمعیت زیادی را مشاهده کردند که از ترس جوان چاقو کش به بیرون از خانه هایشان آمده بودند؛ چراکه هر لحظه امکان داشت قداره بند جوان از طریق پشت بام وارد منازل آن ها شود.بنابراین عوامل انتظامی با هماهنگی های قضایی و بهره گیری از راهنمایی های رئیس کلانتری، وارد منزل مسکونی مذکور شدند و از چند سو جوان قداره کش را مهار کردند اما در همین حال چشمان تیزبین نیروهای انتظامی بر روی چند باتری خودرو خیره ماند که درون حیاط منزل مسکونی قرار داشت.گزارش روزنامه خراسان حاکی است: در حالی که فرضیه سرقت باتری ها قوت گرفته بود، ناگهان ماموران با دیدن صاحبخانه سابقه‌دار، دیگر تردیدی نداشتند که وارد مخفیگاه دزدان شده اند. طولی نکشید که با دستگیری جوان قداره بند که او نیز از مجرمان حرفه ای و سابقه دار بود، بازرسی منزل مسکونی آغاز شد و علاوه بر باتری ها تعداد زیادی لوازم سرقتی مانند موتورکولر و ضبط خودرو به همراه14دستگاه گوشی تلفن و مقادیری مواد مخدر کشف شد.این گونه بود که با انتقال 2 متهم 37و56 ساله به مقر انتظامی، تحقیقات در این باره ادامه یافت و مشخص شد که متهمان سابقه دار به خاطر اختلاف بر سر اموال سرقتی با یکدیگر درگیر شده اند و به همین خاطر قداره بند جوان با قدرت نمایی در پشت بام دست به جنجال آفرینی زده است.بررسی های افسران دایره تجسس کلانتری خواجه ربیع برای کشف راز سرقت‌های دیگر و دستگیری افراد مرتبط با اموال سرقتی کشف شده همچنان ادامه دارد.

عروس سیاه بخت !

کارد به استخوانم رسیده بود که با تصمیمی احمقانه و ناگهانی قرص درون کیفم را بلعیدم و ... .

زن جوان در حالی که از روی تخت بیمارستان راهی مرکز انتظامی شده بود با بیان این که من همان عروس سیاه بخت هستم، درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: ما ۱۰ فرزندیم که من بزرگ‌ترین دختر خانواده هستم و تا ترم سوم دانشگاه در رشته مدیریت صنعتی درس خواندم. همه خواهر و برادرانم ازدواج کردند ولی من نتوانستم ازدواج کنم. مادرم خیلی از حرف مردم نگران بود راستش بعد از30 سالگی خودم هم نگران شدم. 35ساله بودم که دوست خواهر کوچکم در دبیرستان شبانه مرا برای ازدواج به برادرش شهرام معرفی کرد. آن ها گفتند شهرام 2 بار ازدواج کرده و از همسرانش جدا شده است. ما کمی تحقیق کردیم همه ازخانواده او به خوبی یاد می‌کردند مخصوصا از پدرش که معلم بود ولی از شهرام زیاد خوب نمی‌گفتند. با وجود این، پدر شهرام قول داد که پسرش را سر به راه می کند. خلاصه ما عقد کردیم. هنوز چند ماهی از عقدمان نگذشته بود که شهرام به جرم نپرداختن دیه روانه زندان شد. چرا که همسر سابقش را هدف ضرب و جرح قرار داده بود. او و مادرش هر روز با من صحبت می کردند. شهرام از زندان زنگ می زد و مدام مرا دلداری می داد. بعدها معلوم شد که شهرام ۵ سال دیگر هم باید به جرم سرقت در زندان باشد. دیگر ناامید شده بودم ولی هر بار مادر او مرا در زندگی نگه می‌داشت. در همین حال خواهر شهرام خودکشی کرد و او که قرار بود برای عروسی مرخصی بگیرد، نتوانست حتی به تشییع جنازه خواهرش برسد. خلاصه مادر من و پدر شهرام هم از دنیا رفتند ولی او همچنان در زندان بود. مادرش برای این که مرا به زندگی مشترک امیدوار کند برای شهرام مرخصی گرفت و عروسی ما برگزار شد. اما شب بعد از عروسی دوباره شهرام به زندان بازگشت. بالاخره به او عفو خورد و از زندان آزادی مشروط گرفت. بعد از آن مادرش با من صحبت کرد که شهرام به بندرعباس برود تا هم کار کند هم بتواند خانه و زندگی درست کند و هم اگر آن جا باشد با دوستان خلافکارش در ارتباط نیست. خلاصه هر طور بود مادر همسرم مرا راضی کرد که شهرام به بندر برود. 2 ماه اول خوب بود ولی از حدود ۳ ماه بعد دیگر زنگ نمی زد و ارتباطش را با من قطع کرد. هرچه تماس می گرفتم‌ بی فایده بود. من هم برای این که بتوانم مخارج زندگی ام را دربیاورم به سرکار می‌رفتم تا این که عکس های پروفایلش تغییر کرد. یک سال پیش در خانه نشسته بودم که خانمی با من تماس گرفت. او می‌گفت نامزد شهرام است و به زودی با هم ازدواج می کنند. به در خانه مادر شوهرم رفتم. او اول منکر شد و بعد که عکس و فیلم ها را نشانش دادم، مدعی شد که شهرام جوان است و خام و گول آن دختر را خورده است. یک سالی گذشت ... هر چه به در خانه مادر شوهرم می رفتم بی‌نتیجه بود. او می‌گفت شهرام اصلا مشهد نمی آید تا این که چند روز پیش برادرم اتفاقی شهرام را در خیابان دیده بود و به من گفت من هم به درخانه مادرش رفتم. مادرش اجازه نمی داد من به داخل خانه بروم. بلند گفتم آمدم تا همسرم را ببینم و با او صحبت کنم. من و خواهر و مادرش با هم درگیر شدیم که یک دفعه شهرام با یک دختر از اتاق بیرون آمد. او مدعی شد که از اول مرا دوست نداشته و الان هم بهتر است به دنبال زندگی خودم بروم. در یک لحظه تمام این چند سال مثل فیلم از مقابل چشمانم گذشت. تمام حرف ها و تحقیرهایی را که به خاطر شهرام از مردم و خانواده و دوستانم شنیده بودم به خاطر آوردم حتی یک لحظه قیافه مادرم از جلوی چشمانم رد شد. قرص هایی را که چند روز قبل برای درمان بیماری گوارشی از دکتر گرفته‌بودم از کیفم بیرون آوردم و خوردم اما شهرام و خانواده انگار برایشان مهم نبود و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی روی تخت بیمارستان به هوش آمدم گفتند من مدت طولانی در کوچه بودم تا همسایه ها بالاخره با اورژانس و پلیس تماس گرفتند و مرا به بیمارستان منتقل کردند. اما ای کاش ...

گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است با صدور دستوری از سوی سرگرد احمد آبکه(رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد ) بررسی های قانونی در این باره آغاز شد.

سرقت های میلیاردی در اعماق زمین !

سید خلیل سجادپور- با دستورات ویژه قضایی،2 عضو دیگر باند سرقت از حوضچه های مخابراتی در حالی دستگیر شدند که بررسی ها نشان داد سرقت هر«کافو»یک میلیارد تومان خسارت به شرکت مخابرات وارد می کند.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، اوایل شهریور با قطع ناگهانی تلفن های ثابت و خطوط اینترنتی(وای فای)در منطقه گسترده ای از مشهد،تماس های شهروندان به سوی شرکت مخابرات سرازیر شد. همزمان با بررسی های مقدماتی کارشناسان، فرضیه دستبرد به حوضچه های مخابرات در یکی از مناطق شهری قوت گرفت و بدین ترتیب نیروهای حراست شرکت مخابرات مراتب را به پلیس اطلاع دادند. با توجه به موارد مشابهی که در شب های گذشته در منطقه الهیه و قاسم آباد مشهد نیز رخ داده بود، بی درنگ گروهی از عوامل انتظامی با همراهی کارشناسان و نیروهای حراست عازم مناطقی شدند که حوضچه های مخابراتی در عمق زمین قرارداشت. بنابر نظر کارشناسان برخی از تجهیزات مخابراتی باید درون حوضچه های آب قرارگیرند تا از داغ شدن آن ها جلوگیری شود و اکنون احتمال می رفت دزدان کابل به حوضچه ها دستبرد زده باشند.

گزارش روزنامه خراسان حاکی است طولی نکشید که با بررسی های دقیق کارشناسی مشخص شد حوضچه ای در بولوار شهید فرامرز عباسی هدف دستبرد قرارگرفته است به همین دلیل نیروهای مشترک مخابرات و انتظامی به طرف یکی از حوضچه های مهم در فرامرز عباسی 29 حرکت کردند. آن ها ناگهان با پراید سوارانی روبه رو شدند که از دریچه زیر زمینی بیرون آمدند و مشغول انتقال تجهیزات معروف به «کافو»به درون پراید شدند.

لحظاتی بعد چشم دزدان پراید سوار به خودروی پلیس افتاد و هر 3 نفر با رها کردن ابزار و لوازم سرقت، از محل گریختند اما سرکرده باند در عملیات تعقیب و گریز در حالی به دام افتاد که با چاقو به سمت نیروهای انتظامی حمله ور شده بود. از سوی دیگر با فرار 2 عضو باند سرقت، همه آثار جرم مانند چراغ قوه، اره آهن بری،کلنگ و3کافوی بزرگ که درون آن ها رشته کابل های مخابراتی وجود داشت،از صحنه حادثه جمع آوری و به کلانتری آبکوه منتقل شد.

براساس گزارش روزنامه خراسان،باتوجه به اهمیت ماجرای دستبرد به حوضچه های مخابراتی،این پرونده به شعبه 212دادسرای عمومی وانقلاب مشهد ارجاع شد و زیر نظر قاضی حسین امام وردی مورد رسیدگی ویژه قرارگرفت. حساسیت این ماجرا که موجب قطع تلفن حدود 2هزار و400 شهروند در یک شب شده بود، به آن جا رسید که مقام قضایی دستورات محرمانه خاصی را برای دستگیری 2 عضو فراری باند سرقت در اعماق زمین صادر کرد و این گونه نیروهای انتظامی با بهره گیری از راهنمایی های قاضی پرونده،موفق شدند 2 متهم فراری را نیز در 2عملیات جداگانه دستگیر کنند و به پنجه عدالت بسپارند. در همین حال بررسی های کارشناسی بیانگر آن بود که سرقت هر کافو خسارت حدود یک میلیارد تومانی به شرکت مخابرات وارد می کند در حالی که سارقان پوشش پلاستیکی کابل ها را سوزانده و آن ها را با مبالغ ناچیزی به مالخران و خریداران ضایعات می فروشند!

ادامه گزارش روزنامه خراسان حاکی است اعضای این باند سرقت با دستور قاطع قاضی امام وردی روانه زندان شدند تا تحقیقات بیشتری درباره دیگر سرقت های احتمالی آنان انجام شود.

گریه های بی صدا در جشن های سیاه !

این ستون برای آگاهی مسئولان و پیگیری شنیده ها، انتقادها و نظرات مخاطبان منتشر می‌شود

سید خلیل سجادپور- مرد میانسال چنان به پهنای صورت اشک می ریخت که دل هر انسانی را تکان می داد.

او می گفت: فردا باید جشن عروسی دخترم را برگزار کنم اما نمی دانید که این جشن برایم رنگی جز سیاهی و تباهی ندارد! کاش می توانستم دخترم را نجات دهم اما باز هم از آینده می ترسم چرا که دیگر دخترم نام «مطلقه» را یدک می‌کشد و کمتر افرادی حاضر می شوند با چنین دختری ازدواج کنند که یک بار طلاق گرفته است اگر هم وارد زندگی مشترک شود باز هم فرجامی جز طلاق نخواهد داشت ...

مرد که گویی غرور و احساس پدرانه اش لگد مال شده است در میان بغض و اشک ادامه داد: روزی که «فرزاد» به خواستگاری دخترم آمد هیچ گاه فکرنمی کردیم که او سرکرده یک باند سرقت است اما چند روز به برگزاری مراسم عروسی باقی مانده بود که متوجه شدیم حکم 2 سال زندان او قطعی شده است و باید خودش را به اجرای احکام یکی از شهر های دیگر کشور معرفی کند تا برای اجرای حکم به زندان برود!این مرد میانسال گفت: شاید افراد دیگری مانند من در جامعه بسیار باشند که از سوابق کیفری خواستگار دختر شان اطلاعی ندارند و حتی احتمال دارد برخی دختران نیز سوابق کیفری داشته باشند که بعد از برگزاری مراسم عقد کنان دیگر زندگی آن ها ناخواسته نابود می شود! حال سوال من از نمایندگان مجلس و قوه قضاییه کشور این است که آیا نمی شود قبل از جاری شدن خطبه عقد، محضرداران به سوابق زوجین در دستگاه قضایی و حتی نیروی انتظامی دسترسی داشته باشند تا این گونه «جشن های سیاه » تجربه نشود!

به گزارش روزنامه خراسان، جیغ بنفش این مرد حقیقتی را در زیر پوست جرایم نمایان کرد که باید مسئولان قوه قضاییه یا قانون‌گذاران مجلس شورای اسلامی چاره ای برای آن بیندیشند!

مگر اجساد ما را از پاسگاه ببرید!

این ستون برای آگاهی مسئولان و پیگیری شنیده‌ها، انتقادها و نظرات مخاطبان منتشر می‌شود

سید خلیل سجادپور- هیچ در دوره عمر خود با حسرت و اندوه دست به گریبان بوده اید؟

آیا قلب شما نیز گاه گاهی در تاریکی های احساسات مدفون گشته است؟

رنج و الم! این رفیق مهربان بنی آدم! هیچ بیش از حدودی که قدرت می تواند آن را تحمل کند بر روح و جسم شما مستولی شده است؟ با آن که در بیش از 3دهه حادثه نگاری با صحنه های دلخراشی مانند قتل کودکان به خاطر زخم های کاری فقر روبه رو بوده ام ولی امروز تنها روح رنجدیده ام می تواند بر سوزش جراحات درونی ام واقف شود.

آری !سخن از مرد معتادی است که وقتی شنید نیروهای انتظامی او را به مرکز ترک اعتیاد اجباری (خانه سبز)منتقل می کنند به سوی دختر11ساله و پسر 14ساله اش هجوم برد و فریاد زد «مگر اجساد ما را از پاسگاه بیرون ببرید!» او شاید تحت تاثیر توهم ناشی از مصرف موادمخدر صنعتی بود اما نمی خواست به مرکز ترک اعتیاد برود! و قصد داشت به همان زندگی سیاه و فلاکت بارش ادامه دهد! با وجود این، همه افکارم درگیر دختر 11ساله و پسر14ساله این مرد معتاد بود که با دلسوزی ها و اقدامات قانونی عوامل انتظامی و به ویژه دکتر رحمانی(معاون دادستان مرکز خراسان رضوی)تحویل کارشناسان اجتماعی بهزیستی شدند.

با خود می اندیشیدم حال یک ماه بعد مرد معتاد از مرکز ترک اعتیاد اجباری مرخص می شود و به دل جامعه بازمی گردد! آیا دیگر به سراغ مواد افیونی نمی رود؟آیا جامعه او را به آغوش می کشد؟آیا شغلی برای این گونه افراد فراهم است که بعد از ترک اعتیاد و تنها برای داشتن سرپناه،راهی پاتوق های وحشتناک استعمال مواد مخدر نشوند؟چندسال بعد وقتی دختر11ساله و پسر14ساله بهزیستی را ترک کردند، به چه کسی پناه می برند؟ و در دام بازی سرنوشت،چه خواهند کرد؟آیا هزینه هایی که برای ترک اعتیادهای اجباری صرف می شود، کارساز بوده است؟ به راستی تصمیم گیران آسیب های اجتماعی، نمی دانند نیروی انتظامی و قوه قضاییه در خط پایان جرایم قرار دارند و باید فقط «مجازات » را پاسخگو باشند؟

روی سخنم با دولتیان و مجلسیان است؛ آنان که روزی باید در پیشگاه خداوند و مردم کارنامه خدمت گزاری به «فقرا» و «آسیب دیدگان اجتماعی» را بر سینه نصب کنند تا از «پل صراط» بگذرند!

به نظر شما آیا اقدامات افرادی مانند«دکتر نبی» برای استخدام «سابقه داران»کافی است؟پس حداقل درخلوت خود بیندیشید آسیب دیدگان اجتماعی بعد از درمان و بازگشت به جامعه چگونه زندگی می کنند؟...

آری با همه این سوالات بی پاسخ، با جیغی بنفش فریاد می زنم!جامعه مقصر است!تقصیر من و تو هم کمتر از آن مسئول بی خیال نیست!همه ما متهم هستیم!!

ماجرای این مرد معتاد در ستون در امتداد تاریکی امروز با عنوان«اشک های سیاه» منتشر شده است.

اشک های سیاه!

سیدخلیل سجادپور- از 4 ماه قبل که همسرم از دنیا رفت، من و دو فرزندم را هم از نگهبانی یک مجتمع ویلایی اخراج کردند؛ این بود که دیگر جا و مکانی برای زندگی نداشتم و درکنار دیوار باغ ها و کوچه های اطراف روستاها روز و شب را سپری می کردم اما ...

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،این ها بخشی از اظهارات مرد 43 ساله معتادی است که در پی تماس های مردمی با پلیس،به همراه دختر11ساله وپسر14ساله اش به پاسگاه انتظامی فردوسی مشهد هدایت شده بود؛ چرا که برخی از اهالی محل مدعی بودند آن ها در شرایط بسیار نامتعارف و دردناکی زندگی می‌کنند. آن ها هیچ گونه لوازم و یا محلی برای سکونت نداشتند و کنار دیوار یک باغ روزهای تلخ و سختی را می گذراندند. به همین خاطر گروهی از ماموران انتظامی با دستور سروان مصطفی حسنی(رئیس پاسگاه انتظامی)ماموریت یافتند تا آن ها را پیدا کنند و به مرکز انتظامی انتقال دهند. مرد 43 ساله درباره سرگذشت خود به ماموران انتظامی گفت:تا4ماه قبل که همسرم زنده بود، در باغ ویلاها به عنوان نگهبان و سرایدار زندگی می کردیم چرا که همسرم کارها را انجام می داد و من هم مشغول استعمال مواد مخدر بودم . ولی ناگهان همسرم بیمار شد و در مرکز درمانی جان سپرد. از آن روز به بعد مرا از نگهبانی باغ اخراج کردند؛ این بود که به همراه دختر و پسرنوجوانم در کوچه های روستا و اطراف باغ ها سرگردان شدم چرا که اقوام و آشنایان هم مرا به خاطر سرقت ها و اعتیادم نمی پذیرفتند و مرا مردی دست کج می خواندند.

در همین حال پسر14 ساله مرد معتاد نیز گفت: چندسال است که به مدرسه نمی رویم چون پدرم نمی توانست هزینه های تحصیل ما را بدهد. مادرم نیز به خاطر رفتارهای پدرم سکته کرد و این گونه همه امید ما بر باد رفت. مادرم همه کارهای مردانه و زنانه را در باغ انجام می داد تا حداقل مکانی برای زندگی داشته باشیم اما روزی که او از دنیا رفت...

بغض تلخی گلوی پسرک را فشرد و اشک های سیاه بر گونه های آفتاب سوخته اش سرازیر شد. او در میان اشک و بغض ادامه داد: چند ماه است که رنگ غذای گرم را ندیده ایم و حتی یک بار هم گوشت نخورده ایم. هیچ گاه پوشاک و خوراک مناسبی نداشتیم و از ترس پدرم فقط با آه و حسرت و اشک زندگی کرده ایم. پسرک دیگر نتوانست به صحبت هایش ادامه دهد چرا که مرد43ساله وقتی فهمید که قرار است به مرکز ترک اعتیاد منتقل شود به سوی دختر و پسرش هجوم برد تا آن ها را خفه کند! که با عکس العمل سریع عوامل انتظامی روبه رو شد و حلقه های قانون بر دستانش گره خورد.

در همین حال رئیس پاسگاه در تماس با قاضی دکتر اسماعیل رحمانی(معاون دادستان مرکز خراسان رضوی)علاوه بر مرد معتاد متجاهر،برای دو فرزند وی نیز کسب تکلیف کرد که با دستور مقام قضایی،دختر وپسرمذکور هم با حضور کارشناسان اجتماعی روانه بهزیستی شدند تا شاید آینده و سرنوشت آن ها تغییرکند اما آیا این گونه خواهد شد؟!

ماجرای واقعی در پشت صحنه خبرنگاری


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳ | 11:29 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |