دعوت آشکار پیامبر

دعوت آشکار

پس از سپری شدن دوران دعوت پنهانی، آیاتی بر حضرت نازل شد که بر پایه آن، رسول خدا مامور شد مردم را آشکارا به دین اسلام دعوت نماید. [۱۳۶] بر همین اساس، ایشان نخست سران و بزرگان قریش اعم از بنی‌هاشم، بنی‌عبدالمطلب، بنی‌عبدالشمس و فرزندان عبدمناف را به مهمانی دعوت نمود تا موضوع رسالت را به آن‌ها اعلام نماید و آن‌ها را به آیین اسلام و یکتاپرستی فراخواند. در آن همایش که به رخداد یوم الدار شهرت یافت، حضرت پس از بیان رسالت و ماموریت خویش برای هدایت انسان‌ها، از آن‌ها خواست تا دعوت او را بپذیرند؛ ولی هیچ کس جز حضرت علی (علیه‌السّلام) به دعوت او پاسخ نداد. [۱۳۷] [۱۳۸] سپس پیامبر دعوت آشکار خویش را آغاز نمود و مردم را به سوی خدا دعوت کرد [۱۳۹] و با واکنش قریش روبه‌رو شد. [۱۴۰]

دعوت علنی

پس از آنکه پیامبر(ص) به پیامبری رسید، سه سال پنهانی به دعوت مردم پرداخت. پیامبر(ص) در آغاز، مردم را به ترک پرستش بت‌ها و پرستیدن خدا دعوت می‌کرد. مسلمانان هنگام نماز و پرستش خدا، از مردم پنهان می‌شدند و در جاهای دور از رفت‌وآمد نماز می‌گزاردند.[۵۲] چنان‌که مشهور است، وقتی سه سال از بعثت پیامبر(ص) گذشت، او مأمور شد دعوت خود را علنی کند. ابن‌اسحاق سیره‌نگار نوشته است که چون آیه انذاروَأَنذِرْ عَشِیرَ‌تَک الْأَقْرَ‌بِینَ .. ؛ و خویشان نزدیکت را هشدار ده[۵۳]) نازل شد، پیامبر مهمانی برگزار کرد و در آن حدود چهل تن از فرزندان عبدالمطلب حاضر شدند همین که رسول خدا خواست سخنان خود را آغاز کند، ابولهب، پیامبر را ساحر خواند و مجلس را به هم زد. پیامبر(ص) روزی دیگر آنان را خواند و دعوتش را به آنان رساند.[۵۴] به گزارش تاریخ طبری رسول خدا در ضمن سخنانی دعوت خود را به خویشاوندان رساند و گفت که من برای شما خیر دنیا و آخرت را آورده‌ام و خداوند فرمان داده که شما به آن فرا بخوانم و افزود: کدام یک از شما مرا در این کار یاری می‌کند تا برادر، وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟ همه ساکت شدند و علی(ع) گفت: ای رسول خدا! من هستم. پیامبر فرمود: «این وصی و خلیفه من در میان شماست، سخن او را بشنوید و از او فرمان برید.» در این هنگام مهمانان برخاستند و باخنده به ابوطالب می‌گفتند محمد دستور داد که از پسرت فرمان ببری و مطیع او باشی.[۵۵]

دعوت آشکار پیامبر

پیامبر در شرایط سختی قرار داشت به طوری که سه سال مخفیانه خویشان و افراد دیگر را به اسلام دعوت کرد، به گفته بعضی در این سه سال چهل نفر به طور محرمانه به اسلام ایمان آوردند. نخستین مردی که اسلام را پذیرفت حضرت علی (علیه‌السّلام) بود، و نخستین زن مسلمان، حضرت خدیجه (علیهاالسّلام) بود. به هر حال سه سال از آغاز بعثت گذشت، در این هنگام آیه ۹۴ و ۹۵ سوره‌ حجر نازل شد: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ ـ اِنَّا کَفَیناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ؛[۴] آن چه را مامور هستی آشکارا بیان کن، و به مشرکان اعتنا نکن، ما تو را از گزند مسخره کنندگان حفظ خواهیم کرد. استهزاء کنندگان پنج نفر بودند که دارای دار و دسته بودند و با اسلام به شدت مخالفت می‌نمودند. نام آنها عبارت بود از: «ولید بن مغیره، عاص بن وائل، اسود بن مطلّب، اسود بن عبد یغوث و حارث بن طلاطله» که هر کدام به بلایی گرفتار شده و به هلاکت رسیدند. پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) با نزول دو آیه فوق، دعوت خود را آشکار نمود. کنار اجتماع مشرکان آمد و روی سنگی ایستاد و فرمود: «ای گروه عرب! شما را به گواهی به یکتایی و بی‌همتایی خدا، و رسالت خودم دعوت می‌کنم، و شما را از شبیه‌سازی برای خدا و پرستش بت‌ها نهی می‌کنم، دعوت مرا اجابت کنید تا سرور و آقای تمام مردم جهان شوید، و در بهشت نیز آقا و سرور مردم گردید
مشرکان گفتند: «محمّد دیوانه شده» سپس نزد ابوطالب اجتماع کرده و به او گفتند: «ای ابوطالب! برادر زاده‌ات، ما را بی‌خرد می‌خواند، و از خدایان ما بدگویی می‌کند، جوانان ما را به تباهی کشانده و در میان ما تفرقه افکنده است، اگر فقر و ناداری او را بر این کار واداشته، برای او اموال بسیار جمع می‌کنیم تا از همه ما ثروتمندتر گردد، و هر دختری را که از قریش خواست، همسر او می‌کنیم. ابوطالب ماجرا را به پیامبر عرض کرد. پیامبر فرمود: «من از جانب خدا مامور هستم و نمی‌توانم ازفرمان خدا سرپیچی کنم.» ابوطالب سخن پیامبر را به مشرکان گزارش داد، مشرکان به ابوطالب گفتند: «تو سرور بزرگان ما هستی، محمّد را در اختیار ما بگذار تا او را بکشیم، آن گاه تو بر ما حکومت کن. ابوطالب پیشنهاد آنها را قاطعانه ردّ کرد و اشعاری در این مورد خواند که یکی از آن اشعار، این است: «وَ نَنْصُرُهُ حَتّی نُصَرِّعَ حَوْلَهُ وَ نَذْهَلُ عَنْ اَبْنائِنا وَ الحَلائِلِ؛ و ما محمّد را تا سر حدّ کشته شدن در محورش یاری می‌کنیم، و در این راه از بستگان و فرزندان‌مان چشم می‌پوشیم. [۵] به این ترتیب همان گونه که خداوند در دو آیه مذکور [۶] وعده داده بود، با امدادهای غیبی خود، پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) را یاری کرد، و او را از گزند بدخواهان و استهزاء کنندگان حفظ نمود.

کارشکنی شدید ابولهب

سال‌های آغاز آشکار شدن بعثت پیامبر اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) بود. مردم در بازارچه ذِی المجاز، سرگرم خرید و فروش بودند، ناگاه محمّد را دیدند که روپوش سرخی بر دوش افکنده و با صدای بلند می‌گوید: «اَیهَا النّاسُ قُولُوا لا اِلهَ اِلَّا اللهُ تُفْلِحُوا؛ ‌ای مردم! بگویید معبودی جز خدای یکتا نیست تا رستگار شوید.» در همان لحظه دیدند، ابولهب (عموی پیامبر) پشت سر پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) حرکت می‌کند، و به سوی آن حضرت سنگ می‌پراند، به طوری که بر اثر سنگ‌اندازی او، پای مبارک پیامبر پر از خون شده بود، گوش کردند، شنیدند ابولهب فریاد می‌زد: «یا اَیهَا النّاسُ لا تُطِیعُوهُ فَاِنَّهُ کَذّابُ؛ ‌ای مردم! از سخن محمّد پیروی نکنید، زیرا او بسیار دروغگو است[۷] روز دیگری در همان بازار، مردم سرگرم خرید و فروش بودند، ناگاه دیدند محمّد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) ایستاده و مردم را به سوی خدای یکتا دعوت می‌کند و از بت‌پرستی، بر حذر می‌دارد. در این هنگام دیدند عباس (یکی از عموهای آن حضرت)، نزد محمّد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) آمد و گفت: «گواهی می‌دهم که تو دروغگو هستی.» سپس عباس نزد برادرش ابولهب رفت، و سخن پیامبر را به او گزارش داد، در این وقت، عباس و ابولهب هر دو نزدیک پیامبر آمدند، و فریاد زدند: «ای مردم! این شخص برادرزاده ما دروغگو است، مبادا فریفته گفتار او شوید و از دین خود دست بردارید.» آزارهای ابولهب باعث شد که سوره تبّت (صد و یازدهمین سوره قرآن) در سرزنش او نازل گردید، و به داستان برخورد شدید ابولهب و همسرش با پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) اشاره نمود. در این وقت ابوطالب پدر علی (علیه‌السّلام) نزد پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) آمد و او را در آغوش محبت خود گرفت، و سپس نزد ابولهب و عباس رفت و گفت: «شما از جان پیامبر چه می‌خواهید، سوگند به خدا او راستگو است.» آن گاه این دو شعر را در تایید و حمایت پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)، خطاب به آن حضرت خواند: اَنْتَ الْاَمِینُ اللهِ لا کَذِبُ وَ الصّادِقُ الْقَولِ لا لَهْوٌ وَ لا لَعِبٌ - اَنْتَ الرَّسُولُ رَسُولُ اللهِ نَعْلَمُهُ عَلَیکَ تَنْزِلُ مِنْ ذِی الْعِزَّه الْکُتُبُ؛ تو امین هستی، و به راستی امین خدا می‌باشی، و تو راستگو هستی، و در گفتارت، سخن بی‌اساس و بیهوده نیست. تو رسول خدا هستی، و ما تو را به عنوان فرستاده خدا می‌شناسیم، و معتقدیم که از جانب خداوند، آیات قرآن بر تو نازل می‌گردد[۸]

دشمنی قریش و پیامدهای آن

قریشیان به موجب پیمان‌های قبیله‌ای، نمی‌توانستند به پیغمبر(ص) آسیب جانی برسانند؛ زیرا در این صورت با بنی‌هاشم درگیر می‌شدند و ممکن بود تیره‌های دیگر هم وارد کارزار شوند. به همین دلیل مخالفت آنان با پیامبر(ص)، از حدّ بدگویی و آسیب رساندن‌های جزئی بیشتر نبود، اما به نومسلمانان بی‌پناه، تا آنجا که می‌توانستند آسیب می‌رساندند.[۵۶]

وقتی بزرگان قریش از افزایش شمار مسلمانان نگران شدند، نزد ابوطالب، عموی پیامبر(ص)، رفتند و از وی خواستند برادرزاده‌اش را از دعوتی که آغاز کرده، بازدارد. آنان از وی خواستند محمد(ص) را به آنان بسپارد تا او را بکشند و در عوض عمارة بن ولید را که جوانی زیبا و به اعتقاد آنان خردمند بود، بگیرد. ابوطالب نپذیرفت.[۵۷]

همچنین نقل شده است قریشیان از ابوطالب خواستند تا برادرزاده خود را از راهی که در پیش گرفته، بازدارد. ابوطالب سخنان آنان را با پیامبر(ص) در میان نهاد و پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند، از دعوت خود دست برنمی‌دارم تا این که خداوند مرا در این امر پیروز گرداند یا جانم را در این راه از دست دهم».[۵۸]

دعوت خویشان نزدیک به اسلام

از آن جا که اگر خویشان و نزدیکان پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) دعوت او را می‌پذیرفتند، هم زبان اعتراض دشمنان بسته می‌شد، مثلاً می‌گفتند اول برو اهل و عیال و عموهای خود را اصلاح کن بعد به سراغ ما بیا و هم آنها پشتوانه داخلی و نزدیک خوبی برای پیامبر می‌شدند، از طرف خداوند به پیامبر فرمان داده شد که: «وَ اَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْاَقْرَبِینَ؛ [۹] خویشان نزدیک خود را انذار و دعوت کن.» در این که آیا این فرمان در آن سه سال اول قبل از دعوت عمومی بوده، یا بعد از سه سال اول، از قرائن تاریخی استفاده می‌شود، که این دعوت مربوط به آن سه سال اول است. بعضی گویند این دعوت در سال دوم بعثت صورت گرفته است. چگونگی تشکیل جلسه و چگونگی دعوت پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) از خویشان، مختلف نقل شده، در این جا به ذکر یک نمونه آن که بیشتر همین را ذکر کرده‌اند می‌پردازیم:
پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) به علی (علیه‌السّلام) دستور داد مقداری غذا و مقداری شیر تهیه کند. (مقدار غذایی که معمولاً یک یا دو نفر را بیشتر سیر نمی‌کرد آماده شد ولی تمام دعوت شدگان از آن خوردند و سیر شدند اما باز هم زیاد آمد، به این ترتیب دعوت پیامبر همراه با معجزه بود.) آن گاه چهل نفر (به نقل بعضی چهل و پنج نفر) از سران بنی‌هاشم را دعوت نمود، وقتی که آنها حاضر شدند از غذا خوردند ابولهب (یکی از عموهای پیامبر) فهمید که مجلس برای دعوت به رسالت پیامبر تشکیل شده (طبق نقل بعضی از مورخین) دو بار مجلس را بهم زد، تا بار سوم، هنوز مجلس بهم نخورده بود، پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) به آنها رو کرد و فرمود: «ای فرزندان عبدالمطلّب! من از جانب خدا به سوی شما، مژده دهنده و ترساننده، فرستاده شده‌ام. به من ایمان بیاورید و مرا یاری کنید تا هدایت شوید
سپس فرمود: «هیچ کس مانند من برای خویشان خود چنین ارمغانی نیاورده، من خیر و سعادت دنیا و آخرت را برای شما آورده‌ام. آیا کسی هست که با من برادری کند و از دین من پشتیبانی نماید تا خلیفه و وصی من گردد و در بهشت نیز با من باشد؟» سکوت مجلس را فرا گرفت، دعوت شدگان در فکر فرو رفتند، ناگهان علی (علیه‌السّلام) که در حدود سیزده سال داشت، برخاست و گفت: «ای رسول خدا! من تو را یاری می‌کنم.» رسول خدا به او فرمود: «بنشین بار دوم گفتار خود را تکرار کرد، باز علی (علیه‌السّلام) برخاست و گفت: من تو را یاری می‌کنم. پیامبر فرمود بنشین. برای بار سوم حاضران را دعوت کرد، هیچ یک از حاضران به دعوت پیامبر پاسخ ندادند، ‌ جز علی (علیه‌السّلام) که برای بار سوم نیز برخاست و گفت: «من تو را یاری می‌کنم.» در این هنگام پیامبر فرمود: «اِنَّ هذَا اَخِی وَ وَصِیی وَ خَلِیفَتِی عَلَیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ اَطِیعُوهُ؛ این اشاره به علی (علیه‌السّلام) برادر و وصی و جانشین من بر شما است، سخنان او را گوش دهید و از او اطاعت کنید. حاضران از مجلس برخاستند، در حالی که هر کسی سخنی در رد پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) می‌گفت، ابولهب در میان جمع تحریک شده به طور استهزاء آمیز به ابوطالب رو کرد و گفت: «محمّد، پسرت علی را بزرگ تو قرار داد و دستور داد از او پیروی کنی.[۱۰] [۱۱] [۱۲]

معراج پیامبر اسلام

یکی از حوادثی که قرآن در آغاز سوره اسرا و سوره نجم از آن سخن به میان آورده، معراج پیامبر است. معراج پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) از دو قسمت تشکیل می‌شد: ۱. از مکّه به بیت المقدس ۲. از بیت المقدس به سوی آسمانها و ملا اعلا. در این که عروج پیامبر از کجای مکّه شروع شد، اختلاف است. بعضی گفته‌اند از خانه خدیجه (علیهاالسّلام)، بعضی روایت کرده‌اند از خانه امّ‌هانی خواهر علی (علیه‌السّلام)، و بعضی گویند: از شعب ابی طالب در کنار کعبه، (دامنه و پشت کوه ابوقُبیس)، و به گفته بعضی دیگر که با ظاهر آیه‌ یکِ سوره اسراء تطبیق می‌کند، آن حضرت از خود مسجد الحرام در کنار کعبه به معراج رفت. نیز در این که در چه زمان این سفر عظیم آسمانی انجام شد، در روایات به اختلاف نقل شده است مطابق بعضی از روایات در سال سوم بود، و در بعضی از روایات آمده، معراج در شب شنبه ۱۷ ماه رمضان بعد از نماز عشا، شش ماه قبل از هجرت بود و طبق روایت دیگر در شب ۲۱ ماه رمضان رخ داد. و یا در شب ۲۶ ماه رجب، و یا یکی از شبهای ماه ربیع الاوّل سال دهم بعثت به وقوع پیوست.[۱۳] پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) آن قدر به مقام قرب خدا نزدیک شد که قرآن در آیه ۹ سوره نجم می‌فرماید: «فَکانَ قابَ قَوْسَینِ اَوْ اَدْنی؛ فاصله پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) با مقام مخصوص قرب خدا، به‌اندازه دو کمان (یا به‌اندازه نصف کمان، یا به‌اندازه دو ذراع که هر ذراع از آرنج تا سرانگشتان است، یعنی به‌اندازه تقریباً یک متر) یا کمتر بود. آری اگر بشر بر اثر پیشرفت‌های عجیب صنعتی و تکنیکی هر چه بالا رود، حتی اگر روزی بیاید که از منظومه شمسی بگذرد، باز یک میلیونیم طول سفر پیامبر را نپیموده است، بنابراین نمی‌تواند به دلیل ترقیات کوچک در برابر معراج پیامبر، ادّعای بی‌نیازی از اسلام چهارده قرن قبل نماید. و این افتخار بزرگی است که هیچ پیغمبر و فرشته به آن دست نیافت، جز پیامبر اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) که امام سجاد (علیه‌السّلام) در فرازی از خطبه خود، در مجلس یزید، به این امتیاز عظیم افتخار کرده و فرمود: «اَنَا بْنُ مَنْ اُسْرِی بِهِ اِلَی الْمَسْجِدِ الْاَقْصی، اَنَا بْنُ مَنْ بُلِغَ بِهِ اِلی سِدْرَه الْمُنْتَهی، اَنَا بْنُ مَنْ دَنی فَتَدَلّی وَ کانَ قابَ قَوْسَینِ اَوْ اَدْنی؛ من فرزند آن پیامبری هستم که (در شب معراج) از مکّه به مسجد اقصی، سیر داده شد. من پسر آن پیامبری هستم که در شب معراج تا سدره المنتهی بالا رفت، من پسر آن پیامبری هستم که آن قدر به مقام قرب الهی نزدیک شد، که فاصله‌ او با آن مقام قرب، به‌اندازه طول دو کمان یا کمتر بود[۱۴] دیدنی‌های پیامبر در شب معراج، بسیار است، از جمله، آن حضرت از بهشت برین و عرش الهی دیدن کرد، و سپس اخبار آن جا را گزارش داد، از جمله فرمود: «در شب معراج، در بهشت قصری آراسته به جواهرات را دیدم که بر روی پرده درگاه آن نوشته بود: «لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ، عَلِی وَلِی الْقَوْمِ؛ معبودی جز خدای یکتا و بی‌همتا نیست، محمّد رسول خدا است، و علی ولی و رهبر مردم است[۱۵] پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) بعد از انجام نماز مغرب و به روایتی بعد از نماز عشاء، در مسجد الحرام (کنار کعبه) به معراج رفت، سپس همان شب بازگشت و نماز صبح را در مسجد الحرام خواند. هنگامی که پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) از سفر معراج بازگشت، ماجرای معراج خود را در مکّه به قریشیان خبر داد، نادانانِ آنها گفتند: «چقدر این خبر، دروغ است؟! » افراد فهمیده آنها گفتند: «ای ابوالقاسم به چه دلیل ما بدانیم که راست می‌گویی؟»
پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمود: «به شتری از شما در فلان محل (بین بیت المقدّس و مکّه) برخوردم، که شما آن را گم کرده بودید، جای او را به آنان که به دنبالش می‌گشتند، نشان دادم، نزد آنها رفتم و مشکی از آب همراهشان بود، مقداری از آب آن مشک را ریختم (و آشامیدم) و شما در روز سوم هنگام طلوع خورشید کاروا خود را ملاقات خواهید کرد. در حالی که در پیشاپیش کاروان شما، شتر سرخی حرکت می‌کند که شتر فلان کس است
قریشیان روز سوم قبل از طلوع خورشید از مکّه خارج شدند تا ببینند آیا کاروان می‌آید و در پیشاپیش آن، شتر سرخی حرکت می‌کند؟ و از این راه بدانند که آیا محمّد راست می‌گوید یا نه؟ آنها همه آن چه را پیامبر خبر داده بود، راست یافتند. هنگام طلوع خورشید، کاروان فرا رسید. در پیشاپیش کاروان شتر سرخ دیدند و با کاروانیان صحبت کردند، آن چه آنها می‌گفتند، با گفتار قبلِ پیامبر تطبیق می‌کرد، در عین حال ایمان به صداقت پیامبر نیاوردند و گفتند: «این پیشگویی‌ها از سحر محمّد است[۱۶] [۱۷] در بعضی از روایات، ماجرای گفتگوی پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و قریش، چنین بیان شده: پیامبر وقتی که از سفر معراج بازگشت، ‌و آن را به مردم مکّه خبر داد، قریش به عادت دیرینه خود، سخن پیامبر را تکذیب کردند و گفتند: در مکّه کسانی که بیت المقدس را دیده‌اند هستند، اگر راستی می‌گویی چگونگی ساختمان بیت المقدس را برای ما بیان کن. پیامبر تمام خصوصیات ساختمان بیت المقدس و حوادثی را که در راه بین مکّه و بیت المقدس رخ داده بود، برای آنها شرح داد و فرمود: در مسیر راه به کاروان فلان قبیله برخورد نمودم، شتری از آنها گم شده بود، در میان اثاثیه آنها ظرفی پر از آب بود، و من از آن نوشیدم، سپس سر آن ظرف را پوشاندم، در نقطه دیگر به گروهی برخوردم که شترشان رمیده بود، و دست آن شکسته بود، قریش گفتند از کاروان خبر ده، اکنون در کجاست؟ پیامبر فرمود: کاروان را در تنعیم (ابتدای) حرم دیدم، شتر خاکستری رنگی در پیشاپیش آنها حرکت می‌کرد که کجاوه‌ای را بر پشت آن گذارده بودند.
قریشیان که از خبرهای قطعی پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) سخت عصبانی شده بودند، گفتند اکنون راستی یا دروغ بودن سخن محمّد آشکار می‌گردد، ولی طولی نکشید که همگان دریافتند آن چه آن حضرت فرموده بود راست است و با واقعیت تطبیق می‌کند، و چندین نشانه بیانگر صداقت پیامبر است. (سخن پیرامون معراج، بسیار است، شرح آن در کتاب «معراج پیامبر اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلمنوشته نگارنده بخوانید.) [۱۸]


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص

تاريخ : دوشنبه ۸ بهمن ۱۴۰۳ | 9:6 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |