31- قَالَ عليه السلام: الْحَجَرُ الْغَصْبُ فِي الدَّارِ رَهنً عَلى خَرابِها . (نهج البلاغه ص 1193 حکمت 232)
بودن سنگ مغصوب در سرای گرو است بر خرابی آنسرای.
این مطلب شاهد و عیانست و محتاج بنقل حکایت پیشینیان نیست کسی که مراجعه کند بزمان خود و رفتار غاصبین و ظالمین و عاقبت کار آنها را بدقت بنگرد این مطلب بر او معلوم خواهد شد و عبرت خواهد گرفت.
قَالَ (عَليه السلام): البَغْیُ آخِرُ مُدَّةِ المُلُوكِ . (شرح نهج البلاغه ص 334/20 حکمت 831)
بسی برنیاید که بنیاد خود *** بکند آنکه بنهاد بنیاد بد
خرابی کند مرد شمشیر زن *** نه چندانکه آه دل بیوه زن
چراغی که بیوه زنی برفروخت *** بسی دیده باشی که شهری بسوخت
و از این جهت است که سلطان محمود غزنوی می گفته که من از نیزه شیرمردان آنقدر نمی ترسم که از دوک پیرزنان.
چه نیکی طمع دارد آن بی وفا *** که باشد دعای بدش در قفا
نخواهی که نفرین کنند از پَسَت *** نکو باش تا بد نگوید کَسَت
نماند ستمکار بد روزگار *** بماند بر او لعنت کردگار
32- قَالَ عليه السلام: الْحِكْمَةُ ضالَّةُ المُؤْمِنِ فَخُذِ الحِكْمَةَ وَلَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفاقِ. (نهج البلاغه ص 1122 حکمت 77)
حکمت گمشده مؤمن است پس فرا گیر حکمت را و اگر چه از اهل نفاق باشد، پس هرگاه کلمۀ از حکمت یا نصیحت موعظتی از کسی شنیدی آنرا دریافت کن و اگر چه گوینده آن منافق یا مشرک باشد.
قالُوا أَنْظُرْ إِلى ما قَالَ وَلَا تَنظُرْ إِلى مَنْ قَالَ. (تو سخن را نگر که حالش چیست *** به نگارنده سخن منگر)
قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وآله كَلِمَةُ الحِكْمَةِ ضالَّةُ كُلِّ حَكيمٍ. (در نهایه ابن اثیر ماده ضل نقل شده است) یعنی کلمۀ حکمت گمشده هر حکیمی است.
از بوذرجمهر حکیم نقل است که فرمود من از هر چیزی صفت نیک او را اخذ نمودم حتی از سگ و گربه و خوک و غُراب. گفتند از سگ چه آموختی؟ گفت: اُلفت او را با صاحب خود و وفاء او، پرسیدند از غراب چه آموختی؟ گفت: شدّت احتراز و حذر او را، گفتند از خوک چه گرفتی؟ گفت: بکور او را در حوائج خود. (یعنی صبح پی حاجت رفتن) پرسیدند از گربه چه آموختی؟ فرمود: حسن نغمه و تملق او را در مسألت [وسؤال] .
33- قَالَ عليه السلام: خالِطوا النَّاسَ مُخالَطَةٌ إِنْ مُتُّمْ مَعَها بَكَوْا عَلَيْكُمْ وَ إِنْ عِشتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ . (نهج البلاغه ص1092 حکمت 9)
چنان نیکو معاشرت و مخالطه کنید با مردمان که اگر بمیرید در آن حال بگریند بر شما بجهت خوش رفتاری و مکارم اخلاق شما و اگر زنده باشید میل کنند بسوی شما و اشتیاق ملاقات شما را داشته
باشند پس ای جان عزیز من :
منِه دل بر این دولتِ پنجروز *** بدود دل خلق خود را مسوز
چنان زِی که ذکرت بتحسین کنند *** چه مُردی نه بر گورت نفرین کنند
خرابی و بد نامی آمد ز جَور *** بزرگان رسند این سخن را بِغَور
بد و نیک چون هر دو می بگذرند *** همان به که نامت به نیکی برند
روایت شده که حُسن سؤال نصف علم است و مداراة با مردم نصف عقل است و میانه روی در معیشت نصف مونه است.
قَالَ (عليه السّلام): رُبَّ عَزيزٍ اَذَلَّهُ خُلْقَهُ وَذَليلٍ اَعَزَّهُ خُلْقُهُ. (بحارج 71 ص 396) يعنى على عليه السلام فرمود بسا عزیزی را که خوار کرد او را خلق او و بسا ذلیل و خواری را که عزیز گردانید او را خلق او.
34- قَالَ عليه السلام: اَلدُّنْيا دَارُ مَمَرٍّ لا دَارُ مَقَرٍّ وَ النَّاسُ فِيها رَجُلانِ رَجُلٌ بَاعَ نَفْسَهُ فَأَوْبَقَها وَ رَجُلُ اِبْتَاعَ نَفْسَهُ فَاعْتَقَها . (نهج البلاغه ص 1150 حکمت 128)
دنیا سرای گذشتنگاه و رهگذر آخرت است نه جای مکث کردن و اقامت نمودن، و مردمان در دنیا دو صنفند یکی آنکه فروخت نفس خود را بمتاع دنیا و هلاک ساخت او را در عقبی و دیگر آنکه خرید نفس خود را از دنیا بزهد و تقوی و آزاد ساخت او را از بندهای دنیا و هلاكت عقبی .
قال عمر بن عبد العزيز يوما لجلسائه: أخبروني من أحمق الناس؟ قالوا رجل باع آخرته بدنياه، فقال ألا أنبّئكم بأحمق منه؟ قالوا بلی، قال رجل باع آخرته بدنيا غيره . قلت لقائل أن يقول له *** ذاك باع آخرته بدنياه ، أيضا: لأنّه لو لم يكن له لذّة في بيع آخرته بدنيا غيره لما باعها، و إذا كان له في ذلك لذة، فإذن إنما باع آخرته بدنياه، لأن دنياه هي لذته. (شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج 18 ، صفحه ى 329)
گذرگاهى است اين دنياى چرخان *** بسوى پايگاهى كش نه پايان *** بشر در آن دو كس باشند ممتاز *** ز همديگر جدا در عيش و سامان *** يكى از خود فروشى گشته نابود *** يكى خود را خريد و شد خرامان. (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص206)
35- قَالَ عليه السلام: رَأَى الشَّيْخِ اَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلامِ . (نهج البلاغه ص 1124 حکمت 83)
اندیشهٔ پیردانا دوست تر است نزد من از جلادت و مردانگی نوجوان توانا، زیرا که رأی پیر صاحب تدبیر صادر می شود از روی عقل و تجربه و آن سبب اصلاح فتنه بلکه موجب اطفاء بسیاری از فِتَن است. بخلاف جلادت نوجوان که غالباً مبتنی است بر تهوّر و القاء نفس در امور مُهلکه که سبب اشتعال نار حرب و هلاک جمعی شود و لهذا ابوالطيب گفته:
الرَّأَى قَبْلَ شَجَاعَةِ الشَّجْعَانِ *** هُوَ اَوَّلُ وَهِيَ الْمَحَلُ الثّاني
فَإِذَا هُمَا اَجْتَمَعَا لِنَفْسٍ حُرَّةٍ *** بَلَغَت مِنَ العَلياءِ كُلِّ مَكَانِ (یعنی رای و تدبیر بر شجاعت دلاوران پیشی دارد؛ آن اول است و این دوم. هنگامی که این هر دو در شخصی آزاده گرد آیند او به بلندترین مقام ها رسیده است)
ز تدبیر پیر کهن بر مگرد *** که کار آزموده بود سالخورد
در آرند بنیاد روئین زپای *** جوانان بشمشیر و پیران برأی
جوانان پیل افکن شیر گیر *** ندانند دستان (دستان = مکر و حیله) روباه پیر
36- قَالَ عليه السلام: رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ يَوْماً لَيْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ، وَ مَغْبُوطٍ فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ قَامَتْ بَوَاكِيهِ فِي آخِرِهِ . (نهج البلاغه ص 1267 حكمت 372 با کمی تفاوت)
بسا کسی که استقبال کننده است روزی را که نیست پشت کننده بر آن روز، یعنی آن روز را بپایان نمی برد، و بسا کسی که در اوّل شب بحال او غبطه و رشک می بردند و در آخر شب برخاستند گریه کنندگان او.
غرض تنبیه از خواب غفلت و عدم اغترار بحيوة دنیا است.
کَم سالِمِ صِيحَتْ بِهِ بَغْتَةً *** وَقائِلِ عَهْدِى بِهِ البارِحَة *** أَمْسَى وَ أَمْسَتْ عِنْدَهُ قينَةٌ (قينه بتقديم ياء بر نون کنیزک سرود گوی و قیان بالكسر جمع آن است. و قبل كل عبد عند العرب قين و الامه قينة) *** وَأَصْبَحَتْ تَنْدُبُهُ النَّائِحَةُ *** طُوبَى لِمَنْ كَانَ مَوَازِينُهُ *** يَوْمَ يُلاقى رَبَّةُ راجِحَة ، (بسا شخص سالمی که ناگاه صیحه مرگ بر او زده شد، و بسا گوینده ای که دیشب با او بودم شب کرد در حالی که خواننده او نزد او بود و صبح کرد در حالی که بر او نوحه و ندبه می کردند. خوشا به حال کسی که میزان و ترازوی اعمالش در روزی که پروردگارش را ملاقات می کند سنگین باشد)
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست *** چون صبح شد او بِمُرد بیمار بزیست
قَالَ (عليه السّلام) : لاَ يَنْبَغِي لِلْعَبْدِ أنْ یَبْقَ بِخَصلَتَيْن اَلعَافِيَةُ وَالْغِنى بَيْنَنا تَرَاهُ مُعَافِى إِذْ سَقِمَ وَبَيْنا تَراهُ غَنِيّاً إذِ افْتَقَرَ . (نهج البلاغه ص 1285 حکمت 418) یعنی امیر المؤمنين عليه السلام فرمود که شایسته نیست آدمی وثوق پیدا کند بدو خصلت : سلامت و دولت، چه آنکه در بین سلامت و عافیت است که ناگهان می بینی او را که ناخوش گردید، و هم می بینی توانگر را که در بین غنی و ثروت بود که ناگاه فقیر گردید.
37- وَ قَالَ (علیه السلام): رَسُولُكَ تَرْجُمَانُ عَقْلِكَ، وَ كِتَابُكَ أَبْلَغُ مَا يَنْطِقُ عَنْكَ . (نهج البلاغه ص 1231 حکمت 293)
فرستاده تو از برای پیغام ترجمان عقل تو است و نامۀ تو بلیغ ترین کسی است که سخن گوید از جانب تو، چه بسا است پیام برنده رسالت را بنحوی که باید و شاید ادا نکند و کم و زیاد کند لاجرم خللی در پیغام وارد شود که گاهی شود سبب هلاک فرستنده شود بخلاف نامه.
وَفِي مَعْني كَلامِهِ قَوْلُ الشَّاعِرِ
تَخَيَّرُ إِذَا مَا كُنتَ فِي الأمرِ مُرْسِلاً *** فَمَبْلَعُ أَراءِ الرِّجالِ رَسُولُها
وَ رَوِّ وَ فَكِّرْ فِي الكِتَابِ فَإِنَّمَا *** بِأَطْرافِ أَقْلامِ الرِّجالِ عُقُولُها
ترجمه شعر: چون خواستی برای کاری قاصدی روانه کنی دقت کن و شخص شایسته ای را اختیار کن زیرا رسول و قاصد انسان ها نشان دهنده مرتبه رأی و بینش آنان است و در مورد نامه هم تأمل و تفکر کن زیرا عقل انسان به نوشته و قلم او شناخته می شود.
قال عليه السلام : ثَلاثَةُ أشياءِ تَدُلَّ عَلَى عُقُولِ اَرْبابِها : الهَدِيَّةُ وَ الرَّسُولُ وَ الْكِتابُ وَ قالَ إِذَا أَرَدْتَ اَنْ تَخْتِمَ عَلَى كِتَابِ فَاَعِدِ النَّظَرَ فِيهِ فَإِنَّمَا تَخْتِمْ عَلَى عَقْلِكَ. (غرر الحکم چاپ نجف ص 161) ترجمه حدیث: سه چیز است که بر اندازه عقل صاحبش دلالت دارد: هدیه، رسول و قاصد و نامه، و فرمود وقتی می خواهی نامه را مهر کنی بازنگری کن زیرا بر عقل و خرد خود مهر می زنی.
38- قَالَ عليه السلام: الزُّهْدُ كَلِمَةٌ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ، قَالَ الله تَعَالَى : لِكَيْلا تأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِما أتَيكُمْ وَمَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْمَاضِي وَلَمْ يَفرَحُ بِالاتَي فَقَد اَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ. (نهج البلاغه ص 1291 حكمت 431 و در این چاپ به جای «کلمه» «کله» می باشد)
زهد مندرج است در میان دو کلمه از قرآن مجید و آن اینست که حق سبحانه و تعالی فرموده تا اندوهناک نشوید از آنچه فوت شد از شما و شاد نگردید بآنچه عطا کرد بشما (سوره حدید آیه 23) و کسی که اندوهگین نشد بر چیز گذشته و شاد نگشت بآینده پس محقق است که فرا گرفت زهد را بهر دو طرف آن و اخذ نمود تمام زهد را .
و آنحضرت در کاغذ ابن عباس مرقوم فرمود : و من كتاب له عليه السلام إلى عبد الله بن العباس :
و كان ابن عبَّاس يقول ما انتفعت بكلام بعد كلام رسول الله- صلى اللّه عليه و آله- كانتفاعي بهذا الكلام: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرْءَ قَدْ يَسُرُّهُ دَرْكُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيَفُوتَهُ وَ يَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيُدْرِكَهُ فَلْيَكُنْ سُرُورُكَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِكَ وَ لْيَكُنْ أَسَفُكَ عَلَى مَا فَاتَكَ مِنْهَا وَ مَا نِلْتَ مِنْ دُنْيَاكَ فَلَا تُكْثِرْ بِهِ فَرَحاً وَ مَا فَاتَكَ مِنْهَا فَلَا تَأْسَ عَلَيْهِ جَزَعاً وَ لْيَكُنْ هَمُّكَ فِيمَا بَعْدَ الْمَوْتِ . (نهج البلاغه ص 873 نامه 22) یعنی بعد از حمد و صلوات بدان بدرستی که آدمی را مسرور و خوشنود می سازد یافتن چیزی که نبوده از او فوت شونده چه در قضای الهی تقدیر یافته بود که باو برسد و اندوهناک و بد حال می کند او را نیافتن چیزی که بنا نبوده ادراک آن کند و آنرا بیابد چه هم بحکم قضاء الهی تقدیر آن برای او نشده بود پس باید سرور و خوشحالی تو بآن چیزی باشد که از آخرت بدست کنی و حزن و اندوه تو بر آن چیزی باشد که از فوائد آخرت از تو فوت شده لاجرم بدانچه از فوائد و منافع دنيا بدست آوردی زیاد خوشحال مباش و آنچه از تو فوت شده از آن پس از برای آن اندوهگین و در جزع مباش و اهتمام و اندوه تو در کاری باید که بعد از مرگ بکار آید، ابن عباس بعد از مطالعه این مکتوب شریف گفته که من بعد از کلمات رسول خدا از هیچ کلامی نفع نبردم مثل آنچه از این مکتوب نفع بردم .
در اين نامه امام (ع) ابن عباس را از دو كار نهى فرمود. نخست اين كه نسبت به آنچه از امور دنيا به دست مى آورد زياد شاد نشود و ديگر آن كه مباد، در باره امور دنيا كه از او فوت شده بسيار تأسف بخورد، و بيان فرموده است كه انسان از به دست آوردن چه چيز بايد خوشحال شود، و با از دست دادن چه مطلبى بايد اظهار و اندوه و ناراحتى كند… (ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج4، ص 692-694)
39- وَ قَالَ (علیه السلام): سُوسُوا إِيمَانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَكُمْ بِالزَّكَاةِ، وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ . (نهج البلاغه ص 1154 حکمت 128)
ملک خود گردانید ایمان خود را یعنی حفظ آن نمائید بدادن صدقه و استوار سازید اموال خود را از تلف شدن و دزد بردن بدادن زکوة چه آنکه هیچ مالی تلف نمی شود در صحرا و دریا مگر به ندادن زکوة و دفع کنید موج های دریای بلا را بدعا چه آنکه دعا سپر بلا و سلاح مؤمن است.
توضيح آن كه صدقه نسبت به ايمان كامل به منزله نگهبان است، و حفظ ايمان بدون صدقه ممكن نيست، و امّا پاسدارى مال به وسيله زكات از آن جهت است كه ندادن زكات حاكى از بخل و زيادى طمع است و اين انگيزه مىشود تا مستحق زكات، صاحب مال را نكوهش كند و مردم در صدد آزار او برآيند، پس مانع زكات بدان وسيله مال خود را در معرض تلف قرار داده، و با دادن زكات آن را از تلف نگه داشته است. كلمه: «امواج» را از پيشامدهاى پياپى استعاره آورده است و قبلا گذشت كه دعا از روى خلوص از جمله عواملى است كه نفس را براى اجابت خواسته خود، آماده مىسازد.
هدف امام (ع) از اين بيان، وادار سازى به دادن صدقه، زكات و دعا كردن است.
قرآن مجيد نيز اشاره پرمعنايى به اين معنا کرده است، آنجا که مى فرمايد : (وَأَنفِقُوا فِى سَبِيلِ اللهِ وَلا تُلْقُوا بِأَيْدِيکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ)؛ «و در راه خدا انفاق کنيد و(با ترک انفاق) خود را به دست خود، به هلاکت نيفکنيد» قرار گرفتن اين دو جمله پشت سر هم دليل بر ارتباط آنها با يکديگر است؛ يعنى اگر انفاق فى سبيل الله ترک شود ثروتمندان خودشان را با دست خود به هلاکت افکنده اند
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) در ابواب زکات کتاب وسائل الشيعه آمده است: «ما ضاعَ مالٌ في بَرٍّ أوْ بَحْرٍ إلّا بِتَرْکِ الزَّکاةِ؛ هيچ مالى در دريا و خشکى از بين نرفت جز به سبب ترک زکات». در مورد جمله سوم يعنى دفع امواج بلا به وسيله دعا نيز روايات فراوانى داريم و پيش از روايات، قرآن مجيد از آن سخن گفته، مى فرمايد: (قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّى لَوْلا دُعَاؤُکُمْ)؛ «بگو: پروردگارم براى شما ارزشى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد».
در حديثى در کتاب شريف کافى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إنّ الدُّعاءَ يَرُدُّ الْقَضاءُ وَقَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ وَقَدْ أُبْرِمَ إبْراماً؛ دعا حوادث سخت را بازمى گرداند حتى اگر دستور آن از آسمان صادر و محکم و مبرم شده باشد».
والدُّعَاءُ يَرُدُّ الْبَلاءَ وَقَدْ اُبْرِمَ إبْرَاماً . (مستدرک الوسائل 363/1 با کمی تفاوت)
از امام زين العابدين (عليه السلام) : «الدُّعاءُ يَدْفَعُ الْبَلاءَ النّازِلَ وَما لَمْ يَنْزِلْ؛ دعا بلايى را که نازل شده است دفع مى کند و همچنين بلايى را که نازل نشده است».
40- و قال (علیه السلام) : سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ، خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ. (نهج البلاغه ص 1110 حکمت 43)
گناه و سیّئه که ترا بدحال کند بجا آوردن آن و از آن پشیمان شوی بهتر است نزد خدایتعالی از حسنه و نیکوئی که عجب آرد ترا و بآن ببالی چه آنکه ندامت بر سیّئه توبه و ماحی (یعنی محو کننده) آن است بخلاف عجب برحسنه که مهلک است.
وَفِي الحَدِيثِ : ثَلاثٌ مُهْلِكاتٌ شُحٌ مُطَاعٌ وَهَوًى مُتَّبَعٌ وَإِعْجَابُ الْمَرْءِ بَنَفْسِهِ. (خصال ص 84 باب ثلاثه ش 11) یعنی سه خصلت هلاک کننده آدمی است بخل یا حرصی که اطاعت آن شود و هوی و هوسی که دنبال آن گرفته شود و بآن خواهش ها عمل شود و عُجب و ناز کردن آدمی بنفس خویش.
و در خبر است که دو نفر داخل مسجد شدند یکی عابد و دیگر فاسق چون از مسجد بیرون شدند فاسق از جملهٔ صدیقان بود و عابد از جمله فاسقان، و سبب این بود که عابد داخل شد و بعبادت خود می بالید و در این فکر بود و فکر فاسق در پریشانی از گناه و استغفار بود. (کافی 314/2)
گنه کار اندیشناک از خدای *** بسی بهتر از عابد خود نمای
که آن را جگر خون شد از سوز درد *** که این تکیه بر طاعت خویش کرد
ندانست در بارگاه غنی *** سرافکندگی به زکبرومنی
بر این آستان عجز و مسکینیت *** به از طاعت و خویشتن بینیت
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدکلمه امام علی