دستگیری دزدی که ۵ سال قبل به ۳۰۰ فقره سرقت اعتراف کرد
ماموران کلانتری آبکوه مشهد ، سارقی را به دام انداختند که ۵ سال قبل به اتهام ۳۰۰فقره سرقت روانه زندان شده بود.به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، چند روز قبل، مرد جوانی سراسیمه به نیروهای گشت کلانتری انتظامی مراجعه کرد و در حالی که به شدت مضطرب بود، گفت:به همراه خانواده ام به شهربازی در بولوار جانباز آمده بودیم که هنگام بازگشت به محل پارک خودرو، متوجه شدم فردی درون پرایدم نشسته و مشغول سرقت است. در آن لحظه به طور ناخودآگاه فریاد کشیدم دزد!دزد! او هم با شنیدن فریادهای من، از داخل خودرو بیرون پرید و خود را داخل یک دستگاه پژوپارس مشکی رنگ انداخت که کمی جلوتر پارک بود و این گونه متواری شد. با اعلام این گزارش و با صدور دستوری از سوی سرهنگ روح ا... لطفی (رئیس کلانتری آبکوه) بلافاصله نیروهای گشت وارد عمل شدند و به جست وجو در مسیر فرار سارق پرداختند تا این که دقایقی بعد آن ها در بولوار شهید ساجدی خودروی پژوپارس را مشاهده و بی درنگ عملیات ضربتی را برای دستگیری وی اجرا کردند. طولی نکشید که راننده ۴۲ساله دستگیر شد و برای انجام بازجویی های تخصصی به مقر انتظامی انتقال یافت. بررسی های مقدماتی نشان داد«مهدی-الف» دارای سوابق کیفری است و در سال ۱۳۹۹ نیز توسط نیروهای همین کلانتری دستگیر و بعد از اعتراف به ۳۰۰ فقره سرقت از داخل خودروها روانه زندان شده است!ادامه بررسی ها بیانگر آن بود که وی به موادمخدر صنعتی اعتیاد دارد و در بازرسی از درون خودرو نه تنها مقادیر زیادی لوازم و اموال سرقتی کشف شد بلکه تحقیقات بیشتر نشان داد که خودروی پژوپارس نیز متعلق به یکی از زائران است که از اطراف حرم مطهر امام رضا(ع) سرقت شده بود. بنابر گزارش روزنامه خراسان،با توجه به اهمیت موضوع ، منزل این سارق نیز با دستور مقام قضایی در منطقه خواجه ربیع مشهد مورد بازرسی قرارگرفت که ۴دستگاه ضبط و پخش،تعدادی باند، جک،جعبه های ابزار و غیره کشف شد. بررسی های بیشتر در این باره ادامه دارد.
معمای جسد خون آلود در کیسه زباله!
با کشف جسد خون آلودی که درون کیسه های پلاستیکی زباله رها شده بود، رمزگشایی از معمای پیچیده قتل وحشتناک پیرمرد در شعبه ویژه پرونده های جنایی مشهد آغاز شد.
به گزارش روزنامه خراسان، حدود ساعت ۱۵ دقیقه بامداد روز گذشته، یکی از کارشناسان خدمات شهری شهرداری مشهد که به همراه دیگر عوامل شهرداری از خیابان مفتح غربی ۴۳ عبور می کردند ، ناگهان در محوطه خاکی اطراف خیابان، جسمی را داخل پلاستیک بزرگ مشکی رنگی مشاهده کردند که درون شیاری کنار علف های هرز رها شده بود.
آن ها وقتی به پلاستیک بزرگ زباله نزدیک شدند ، با چشمانی حیرت زده ،جسد مردی را دیدند که با چسب پهن بسته شده بود. دقایقی بعد با گزارش این ماجرا به پلیس ۱۱۰،گروهی از نیروهای انتظامی با دستور علی برزنونی(رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) عازم خیابان مفتح غربی شدند و در انتهای خیابان که بلوک سیمانی آن را مسدود کرده بود، با جسدی خون آلود روبهرو شدند و بلافاصله مراتب را به قاضی ویژه قتل عمد اطلاع دادند. با توجه به حساسیت این ماجرای جنایی، قاضی دکتر صادق صفری در همان دقایق اولیه بامداد، راهی بولوار شهید مفتح شد و بدین ترتیب تحقیقات قضایی در حالی برای رمز گشایی از این معمای جنایی ادامه یافت که کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی نیز با دستور مقام قضایی در صحنه کشف جسد حضور یافتند.
بررسی های اولیه حاکی از آن بود که جسد درون شیاری با عمق حدود یک متری و در فاصله ۲۰۰متری از کوره آجرپزی رها شده است. بنابراین احتمال وقوع جنایت در مکان دیگر در حالی قوت گرفت که بالاتنه پیرمرد به دلیل اصابت جسم سخت و شاید اشیای برنده به شدت آسیب دیده است به طوری که احتمال می رفت جمجمه پیرمرد حدود ۶۵ تا ۷۰ ساله شکسته باشد. سر خون آلود پیرمرد نیز درون چند پلاستیک بزرگ زباله قرار داشت و عامل یا عاملان جنایت آن را با چسب پهن بسته بودند.
در همین حال پزشک قانونی در بررسی های مقدماتی بیان کرد که حدود ۱۲ ساعت از مرگ پیرمرد می گذرد. این درحالی بود که هیچ گونه مدرک شناسایی و یا اموالی از مقتول در صحنه رها شدن جسد پیدا نشد. فقط انگشتر عقیق وی در میان انگشتانش خودنمایی می کرد.گزارش روزنامه خراسان حاکی است: با اثربرداری از صحنه جرم، تحقیقات گسترده ای از سوی کارآگاهان پلیس آگاهی با دستور و راهنمایی های قاضی دکتر صادق صفری (قاضی شعبه۲۵۵دادسرای عمومی وانقلاب مشهد) برای رمز گشایی از این معمای جنایی آغاز شده است.
شکست عشقی تا سرقت !
در یکی از روستاهای اطراف مشهد به دنیا آمدم و در کنار پدرم به امورکشاورزی مشغول شدم. اوضاع اقتصادی پدرم به هیچ وجه مناسب نبود؛ به همین خاطر خواهرم زمانی که ۱۴سال بیشتر نداشت، به اجبار خانواده ام تن به ازدواج با مردی میانسال داد که هیچ سنخیتی باهم نداشتند. این گونه بود که خواهرم بعد از ۵سال زندگی مشترک از شوهر معتادش طلاق گرفت و به خانه پدرم بازگشت چرا که دیگر نمی توانست توهمات و کتک کاری های مردی را تحمل کند که موادمخدر همه چیزش بود.خلاصه من هم در این شرایط و در حالی که وارد هجدهمین بهار زندگی ام شده بودم، به دختر همسایه دل باختم. «سمیرا» ۳سال کوچکتر از من بود ولی چهره ای شاد داشت و با خنده ها و هیجان هایش به من انرژی می داد. آن روزها به چیزی جز «سمیرا» نمی اندیشیدم و او همه رویاها و آرزوهایم بود تا این که بالاخره با توافق خانواده ها و با عقد غیررسمی با یکدیگر نامزد شدیم و این گونه روزهای شاد زندگی من شروع شد. ولی ۲ سال بعد به طور ناگهانی پدر سمیرا از برگزاری مراسم عقدکنان رسمی سر باز زد و مخالفت خودش را با ازدواج رسمی ما اعلام کرد. او اجازه نداد من و سمیرا پای سفره عقد بنشینیم چرا که مرا با این وضعیت بیکاری و اقتصاد پایین خانواده ام مناسب دخترش نمی دید. به همین دلیل او دست خانواده اش را گرفت و به شهر دیگری نقل مکان کردند. با رفتن سمیرا از زندگی ام، ضربه سخت روحی و روانی به من وارد شد و به گوشه گیری روی آوردم. حالا جوانی ساکت وآرام بودم که فقط در کنار پدرم به مزرعه می رفتم و مشغول کار می شدم. یک سال بعد از این ماجرا بود که پدرم پیشنهاد داد با «راضیه» ازدواج کنم. او دختر صاحب زمین هایی بود که پدرم در آن جا کشاورزی می کرد.پدر«راضیه» وضعیت مالی خوبی داشت و تقریبا از افراد ثروتمند روستا محسوب می شد ولی من زیاد راضی به این ازدواج نبودم چرا که «راضیه» ۱۰سال از من بزرگتر بود و نمی توانستیم یکدیگر را درک کنیم. با وجود این با اصرارهای پدرم پذیرفتم و متقاعد شدم که با «راضیه» ازدواج کنم. او دختر خوب و بااخلاقی بود و من به این خاطر خوشحال بودم. طولی نکشید که برای زندگی مشترک به شهر آمدیم و من با سفارش پدر راضیه در یک شرکت خصوصی به عنوان «آبدارچی» مشغول کار شدم. بعد از یک سال خداوند پسری به ما عنایت کرد که فضای زندگی مشترک ما را تغییر داد. در این شرایط برادر «راضیه» هم به شهر آمد تا در کنار ما زندگی کند. این بود که اختلافات ما از همین جا شروع شد چرا که اخلاق و رفتار من و «عباس» به شدت با یکدیگر متفاوت بود و من نمی توانستم رفتارهای کودکانه او را تحمل کنم. البته پدر و مادر راضیه هم به مشهد می آمدند و مدتی طولانی را در خانه ما مهمان می شدند که این موضوع هم به اختلافات خانوادگی بین من و راضیه دامن می زد؛ چرا که آن ها در این مدت در زندگی ما دخالت می کردند و رفتارهای «راضیه» هم تغییر می کرد .از سوی دیگر من که اهل هیچ دود و دمی نبودم به خاطر همین درگیری های خانوادگی به مصرف سیگار و بعد هم به استعمال مواد مخدر روی آوردم و مدتی بعد از محل کارم اخراج شدم. حالا دیگر نمی توانستم مخارج زندگی را تامین کنم به همین خاطر راضیه را به همراه پسرم به روستا فرستادم تا مدتی را در کنار خانواده اش روزگار بگذراند. من هم که آواره کوچه و خیابان ها شده بودم، به سختی مخارج اعتیادم را تامین می کردم. در همین روزها بود که هنگام پرسه زنی در یکی از خیابان ها چشمم به موتورسیکلتی افتاد که روشن بود. بلافاصله شیطان فریبم داد و موتورسیکلت را به سرقت بردم. پلاک آن را کندم و یک پلاک دستنویس روی آن نصب کردم و به مسافرکشی با آن پرداختم تا حداقل هزینه های اعتیادم را تامین کنم. چند روز بعد با موتورسیکلت به روستا رفتم تا همسر و فرزندم را ببینم ولی بازهم درگیری بین من و خانواده «راضیه» شروع شد. پدرش مدعی بود باید تکلیف دخترش را روشن کنم! من هم گفتم با موتورسیکلت کار می کنم و زمانی که توانستم خانه ای را اجاره کنم به سراغ همسرم می آیم! این گونه بود که دوباره به مشهد بازگشتم و به مسافرکشی با موتورسیکلت سرقتی ادامه دادم ولی چند روز بعد ناگهان گشت موتوری کلانتری شهید نواب صفوی در کنارم توقف کرد و ماموران با مشاهده پلاک موتورسیکلت ، مرا به کلانتری انتقال دادند. این جا هم مجبور شدم به ماجرای سرقت موتورسیکلت اعتراف کنم اما ای کاش ...گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: درحالی که جوان ۳۰ ساله مدعی بود دیگر آبرویش رفته و همسرش طلاق می گیرد، رصدهای اطلاعاتی ماموران انتظامی با دستور ویژه سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری نواب صفوی) برای ریشه یابی سرقت های احتمالی دیگر این جوان آغاز شد.
براساس ماجرای واقعی در زیر پوست شهر
آخرین دستبرد به اموال مُرده !
دزد حرفه ای که مشغول دستبرد به اموال یک مُرده در خیابان یاس مشهد بود، در حالی با اقدام سریع نیروهای کلانتری شفا به دام افتاد که تاکنون راز ۴۵ فقره سرقت از منازل و پارکینگ ها را فاش کرده است.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،چند روز قبل اهالی خیابان یاس مشهد در تماس با پلیس ۱۱۰، از وجود سارقی در یک منزل مسکونی خبر دادند که مالک آن مدتی قبل از دنیا رفته بود!
در پی دریافت این خبر، بی درنگ گروهی از عوامل انتظامی با دستور مستقیم سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفا)عازم نشانی مذکور شدند وبلافاصله منزل یاد شده را محاصره کردند اما دزد حرفه ای که متوجه سرو صدای غیرعادی شده بود وقتی از روزنه در حیاط به حضور نیروهای انتظامی پی برد،خود را به پله های ساختمان رساند و تلاش کرد تا از طریق پشت بام فرار کند اما نیروهای انتظامی که از قبل همه راه های گریز را مسدود کرده بودند، او را در پشت بام غافلگیر کردند و حلقه های قانون را بر دستانش گره زدند.
در بازرسی از این سارق حرفه ای، علاوه برتیشه و تبر،تعدادی ابزارسرقت از قبیل پیچ گوشتی و سیم چین نیز کشف شد و متهم در حالی به مقر انتظامی انتقال یافت که تعدادی از مال باختگان، وی را در همان محل دستبرد به اموال مُرده! شناسایی کردند. «الف-م»(یکی از مال باختگان) به نیروهای انتظامی گفت:این متهم به منزل من دستبرد زده و اموالی از قبیل دو تخته فرش ماشینی، دو دستگاه آبگرمکن، ویلچر، همه سیم و کابل و کلید و پریزها و شیرآلات ساختمان را به همراه وسایل کامل آشپزخانه،کولرآبی،اجاق گاز، ۹ عدد پنجره و حتی رختخواب ها سرقت کرده است به طوری که منزلم به خانه ارواح تبدیل شده و دیگر چیزی درآن باقی نمانده است.
شاکی دیگر نیز با شناسایی دزد حرفه ای و در حالی که با خشمی وصف ناپذیر به چهره او می نگریست، به سرقت از ساختمان درحال احداث خود اشاره کرد وگفت: این فرد همه سیم کشی های ساختمان و لوله هارا از بدنه خارج کرده وتعداد زیادی توپ های سیم وکابل وحتی شیرهای گاز را به سرقت برده است.
در همین حال یک زن جوان نیز که مدعی بود آرایشگاهش هدف دستبرد این سارق ۳۸ساله قرارگرفته است، به ماموران انتظامی گفت:او با کلید درسالن آرایش وزیبایی مرا باز کرده و علاوه بر تلویزیون ال ای دی،لوازم و ابزار آرایشگاه را که حدود ۶۰ میلیون تومان ارزش دارد، سرقت کرده است.
بنابرگزارش روزنامه خراسان،درحالی که ۳شاکی دیگر نیز با استناد به تصاویر دوربین های مداربسته مدعی بودند که سارق مذکور به منازل آنان هم دستبرد زده است،این متهم با دستور رئیس کلانتری شفا به دایره تجسس منتقل شد و زیر نظر سروان عمرانی (رئیس دایره تجسس کلانتری)مورد بازجویی قرارگرفت.
سارق ۳۸ ساله با بیان این که چند سابقه کیفری دارد، با اعتراف به ۴۵ فقره سرقت از منازل و پارکینگ ها گفت: در نقاشی ساختمان مهارت دارم اما از دوسال قبل بیکار شدم و به خاطر نیاز شدید مالی و تامین هزینه های اعتیادم به سرقت رو آوردم. وی گفت همسرم چندبار به من فرصت داده بود تا اعتیاد به شیشه را کنار بگذارم و به نقاشی ساختمان ادامه بدهم اما من قدر این فرصت ها را ندانستم و همچنان به سرقت از منازل و پارکینگ ها ادامه دادم و اکنون نیز پشیمانم!
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است دزد حرفه ای که مدعی بود بیشتر سرقت ها را در مناطق هدایت،ابوطالب،کلاهدوز،حجت و خیابان شهید کریمی انجام داده و به دو دستگاه دوچرخه نیز دستبرد زده است، در ادامه اعترافاتش افزود:اموال سرقتی را در جمعه بازار منطقه همت آباد به فروش می رساندم و سرقت از منازل شاکیان را هم قبول دارم!
تحقیقات بیشتر درباره سرقت های دیگر وی و دستگیری مالخران و افراد مرتبط در دایره تجسس کلانتری شفا آغاز شده است.
اسـرارجنـایت مخـوف درگلخـانه بـزرگ!
با کشف جسد مالک یک باغ و گلخانه بزرگ در مشهد، رمرزگشایی از اسرار جنایت مخوف با دستورهای ویژه قضایی آغاز شد.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، ماجرای این جنایت تکان دهنده از شب نهم خرداد هنگامی لو رفت که نیروهای تجسس پاسگاه انتظامی فردوسی در تماسی با قاضی ویژه قتل عمد مشهد، از کشف جسدی زیر علف های هرز و ضایعات گلخانه ای در یک باغ بزرگ خبر دادند. به دنبال دریافت این خبر، بی درنگ قاضی دکتر صادق صفری با توجه به حساسیت موضوع، عازم یکی از روستاهای اطراف بولوار شاهنامه شد. ترافیک شهری به دلیل تردد شهروندانی که در روز جمعه به سمت باغ ویلاهای اطراف مشهد و مناطق ییلاقی حرکت می کردند به اوج خود رسیده بود. به همین دلیل قاضی ویژه پرونده های جنایی به صورت تلفنی دستورهای خاصی را برای حفظ صحنه جرم و بررسی های مقدماتی به نیروهای انتظامی صادر کرد و بدین ترتیب گروهی از عوامل انتظامی به سرپرستی سروان مصطفی حسنی (رئیس پاسگاه انتظامی فردوسی) در اطراف باغ مستقر شدند و از ورود افراد متفرقه به محل کشف جسد جلوگیری کردند . طولی نکشید که گروه زبده کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی نیز به فرماندهی مستقیم سرهنگ جوادبیگی(رئیس پلیس آگاهی مشهد) در کنار قاضی دکتر صفری قرارگرفتند و این گونه رمزگشایی از جنایت مخوف در حالی آغاز شد که به دلیل تاریکی منطقه، نورافکن های عوامل بررسی جرم و نور گوشی تلفن های همراه برای جست و جوهای شبانه در کنار گلخانه بزرگ روشن شده بودند.
قاضی شعبه 255 دادسرای عمومی و انقلاب که بر اساس تجربه قضایی، تاکید داشت واکاوی های جنایی باید شبانه ادامه یابد، دستور داد تا دکتر وکیلی(پزشک قانونی)نیز برای اظهارنظرهای تخصصی در کنار گلخانه های محصور و مسقف حضور یابد. هنگامی که جسد در وضعیت اسفباری از زیر ضایعات گلخانه ای بیرون کشیده شد، تحقیقات به شکل گسترده تری ادامه یافت.
پلاستیک های فرسوده، گلدان شکسته و خار و خاشاک اطراف جسد درحالی به کنار منتقل شدند که پزشک قانونی زمان مرگ مرد71ساله را 4روز قبل اعلام کرد.
در بررسی های اولیه آثاری از اصابت جسم سخت بر سر وی نمایان بود .در عین حال تعیین علت دقیق مرگ به انجام معاینات پزشکی و کالبدشکافی جسد موکول شد.گزارش روزنامه خراسان حاکی است در همین حال باکشف مدارک شناسایی و سوئیچ خودروی مقتول، دامنه تحقیقات به سوی افرادی کشیده شد که با مرد 71ساله در ارتباط بودند. یکی از اعضای خانواده مقتول به قاضی ویژه قنل عمد گفت:پدرم 4روز قبل (پنجم خرداد) برای انجام امور روزانه و سرکشی از گلخانه ها از خانه خارج شد و به باغ رفت اما طولی نکشید که یکی از بستگانمان که در گلخانه کار می کرد با مادرم تماس گرفت و گفت: با آن که «الف-م» در باغ حضور ندارد اما برخی لوازم شخصی او در باغ است. این اظهارات در حالی بود که نگهبان باغ ادعا میکرد پدرم به همراه فردی به نام «ش» از باغ بیرون رفته است! ولی «ش» برای ما آشنا نبود و هیچ شناختی هم از او نداریم!این مرد جوان همچنین در ادامه اظهارات خود به ماجرای اختلافی اشاره کرد که با «حجت-د»(نگهبان)داشتند. او گفت: قرار بود نگهبان مذکور را به خاطر برخی موضوعاتی که پیش آمده و موجب ناراحتی ما شده بود از کار اخراج کنیم! ولی امروز به دلیل بازبودن در گلخانه انتهای باغ، به رفتارهای نگهبان مشکوک شدیم که بعد از اندکی تحقیق فهمیدیم او از همان در گلخانه متواری شده است!به گزارش روز نامه خراسان،یکی از کارگران گلخانه نیز در ادامه تحقیقات شبانه قاضی دکتر صفری گفت:من از اقوام مقتول هستم که درگلخانه کار می کنم. آن روز ظهر(پنجم خرداد)خیلی خسته بودم به همین دلیل بعد ازصرف ناهار، ساعتی را خوابیدم و به استراحت پرداختم اما وقتی بیدار شدم ،لوازم شخصی «الف»را دیدم و چون خودش در باغ حضور نداشت تعجب کردم. این بود که به سراغ نگهبان رفتم واز او درباره حضور صاحبکارم سوال کردم ولی «حجت-د» گفت که«الف» به همراه فردی به نام«ش»بیرون رفته است . من هم بلافاصله موضوع را به خانواده صاحبکارم اطلاع دادم!ولی آن روز هیچ کس جز خانواده مرد نگهبان در باغ حضور نداشتند!
بنا بر این گزارش ،درحالی که تحقیقات قضایی تا بامداد روز بعد ادامه یافت،گروه تخصصی کارآگاهان با هدایت سرهنگ ولی نجفی(رئیس دایره قتل عمد آگاهی مشهد)ماموریت یافتند تا زوایا و ابعاد دیگر جنایت مخوف در گلخانه را با تلفیقی از علم وتخصص بررسی کنند. از سوی دیگر با دستور مقام قضایی جسد مردگم شده درحالی به پزشکی قانونی منتقل شد که سرنخ هایی از انگیزه مرد نگهبان برای ارتکاب جنایت به دست آمد .
همچنین خودروی مقتول که درون باغ و درکنار در ورودی پارک شده بود برای یافتن آثاری از این جنایت تکان دهنده مورد بازرسی قرارگرفت که اثر مشکوکی پیدا نشد.
به گزارش روزنامه خراسان ،کنکاش های پلیس با راهنمایی های مقام قضایی و با بهرهگیری از توان تخصصی و تجهیزات و فناوری های نوین برای رمزگشایی از این پرونده جنایی وارد مرحله جدیدی شده است و رصدهای اطلاعاتی برای شناسایی و دستگیری افراد مظنون ادامه دارد.
ماجرای دیدار شوم در مرغداری !
جوان ۳۶ ساله ای که هنگام توزیع بسته های موادر مخدر صنعتی در یکی از پارک های مشهد توسط نیروهای گشت کلانتری شهید نواب صفوی مشهد دستگیر شده است با بیان این که دیدار شوم با یکی از همکلاسی هایم در مرغداری سرنوشت مرا تغییرداد، درباره سرگذشت خود گفت: پدرم اوضاع اقتصادی مناسبی نداشت و نمی توانست مخارج خانواده هفت نفره را تامین کند به همین خاطر من هم درکلاس پنجم ابتدایی درس و مدرسه را رها کردم تا کمک خرجی برای خانواده باشم.
خلاصه شغل های زیادی را تجربه کردم اما درهیچ کدام دوام نیاوردم حتی مانند پدرم به لبنیات فروشی روی آوردم اما بازهم نتوانستم به خواسته هایم برسم. در این شرایط زمانی که ۲۷ساله شده بودم مادرم دختر یکی از دوستانش را انتخاب کرد و این گونه من و سمانه پای سفره عقد نشستیم. خیلی زود رابطه عاشقانه ای بین ما شکل گرفت به طوری که علاقه عجیبی به همسرم پیدا کردم در حالی که زندگی عاشقانه ای را سپری میکردم بازهم به دنبال یافتن شغلی مناسب بودم . پدرم اصرار داشت نزد او کار کنم ولی من به خاطر اختلافات خاصی که با او داشتم حاضر به این کار نبودم و در نهایت در یک مرغداری به عنوان کارگر روز مزد مشغول به کار شدم. با آن که کارم بسیار سخت و توان فرسا بود اما از کارم بسیار رضایت داشتم چرا که صاحبکارم با دیدن تلاش و کوشش من حقوق بیشتری پرداخت می کرد. من هم با همه وجودم کار می کردم تا این که یک روز یکی از همکلاسی های دوران ابتدایی با من تماس گرفت .از شنیدن نامش خیلی خوشحال شدم چرا که من و نادر در یک میز کنار هم می نشستیم و من سال ها بود که هیچ خبری از او نداشتم.
آن روز نادر نشانی مرا گرفت و شب هنگام به مرغداری آمد اما سرگذشت عجیب او به شدت مرا نگران کرد . نادر در میان بهت و ناباوری من گفت: بعد از آن که تو ترک تحصیل کردی ،پدر ومادر من از یکدیگر طلاق گرفتند و من هم به ناچار ترک تحصیل کردم .خیلی زود هر کدام از آن ها ازدواج کردند و در حالی به دنبال سرنوشت خودشان رفتند که من هم در آغاز دوران نوجوانی آواره کوچه و خیابان شدم و در دام مواد افیونی افتادم. طولی نکشید که برای تامین هزینه های اعتیادم رو به سرقت از منازل آوردم و از ۱۰ سال قبل بارها روانه زندان شدم .خلاصه آن شب تا سپیده دم با یکدیگر صحبت کردیم و از حرف های نادر و سرنوشت او بسیار متاسف شدم. اما صبح وقتی از خواب بیدار شدم نه از نادر خبری بود و نه لوازمی داخل اتاق صاحبکارم وجود داشت. او حتی مقداری وجه نقد و کارت بانکی صاحب مرغداری را به سرقت برده بود. هنگامی که صاحبکارم به مرغداری آمد و من ماجرا را برایش بازگو کردم او به اتهام همدستی با سارق از من شکایت کرد. این گونه بود که من روانه زندان شدم و در حالی آبروی خانوادگی ام را از دست دادم که همسرم تقاضای طلاق داد و خودروام را نیز به خاطر مهریه اش توقیف کرد. بالاخره من و همسرم در حالی به صورت توافقی از هم جدا شدیم که ضربه عاطفی بزرگی روح و روانم را در زندان به هم ریخت. وقتی از زندان آزاد شدم دیگرنه خانه و زندگی داشتم و نه انگیزه ای که بتوانم مانندگذشته کارکنم،حتی خانواده ام مرا نمی پذیرفتند و بازخم زبان هایشان آزارم میدادند. در این شرایط یک روز از خانه خارج شدم و با خرید یک پاکت سیگار به سراغ مرد مرموزی رفتم که با او در زندان آشنا شده بودم.
«هوشیار» شماره تلفنش را در زندان به من داده بود تا اگر کمکی نیاز داشتم به سراغش بروم. خلاصه زمانی که به پاتوق هوشیار رسیدم او به گرمی از من استقبال کرد و مرا پای بساط موادافیونی نشاند . هنگامی که ماجرای بیکاری ام را بازگو کردم چند بسته مواد مخدر در اختیارم گذاشت و گفت نگران نباش پولدار می شوی! از همان روز ساقی مواد مخدر شدم به طوری که دیگر ترسم ریخته بود و تنها به درآمد آن فکر می کردم. با پولی که هوشیار در اختیارم گذاشت یک دستگاه موتورسیکلت خریدم تا راحت تر با مشتریانم قرار بگذارم و شب ها نیز به پاتوق هوشیار می رفتم و در شب نشینی ها مدام مواد مخدر مصرف می کردیم تا این که یک روز هنگام فروش مواد مخدر در حالی مورد ظن نیروهای انتظامی قرار گرفتم که قیافه ام کاملا تابلو شده بود. در یک لحظه تصمیم به فرارگرفتم اما ناگهان دستبندهای پلیس بردستانم حلقه شد و اکنون در کلانتری هستم ولی ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: تحقیقات افسران دایره مبارزه با مواد مخدر در حالی با دستورهای ویژه سرهنگ علی ابراهیمیان (رئیس کلانتری نواب صفوی مشهد) برای شناسایی دیگر افراد مرتبط با این متهم جوان آغاز شده است که بررسی های روان شناختی نیز در دایره مددکاری اجتماعی ادامه یافت.
براساس ماجرای واقعی در زیر پوست شهر
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی