سیزده از ماهِ مُحرَّم چون گذشت

سیزده از ماهِ مُحرَّم چون گذشت - گشت کوفه غلغله از مرد و زن . شادمان شمر و سنان، ابن زیاد - اهلبیتِ مصطفی اندر محن . شد چو در دارالاماره بار عام - از زن و از مرد و از پیر و جوان . داخل دار الاماره غلغله - شد ز جمع بی وفای کوفیان . راسها بر نیزه های لعنتی - راس شاه دین میان طشت زر . در بَرِ اِبن زیاد آماده شد - وَه چه راسی؟! همچنان قُرص قمر . از عبیداللّهِ دونِ سگ صفت – غُدّه یِ چرکینِ کینه باز شد . اندر آن جمعِ چو اَشباه الرِّجال - باز گفتِ انتقام آغاز شد . برلبِ پاکِ حسین ابن علی - چوبِ خِزرانِ عبیدالله بین . زاده یِ مرجانه یِ ملعونه را - در جسارت، بر رسول الله بین . در حضورِ کوفیانِ بد نهاد - این جسارت بر حسین بن علی . میشود زان مردکِ شومِ پلید - بر ولِیُّ الله و بر اِبنِ الوَلی . زاده یِ مرجانه یِ ناپاک و شوم - میکُنَد عنوان به جمع کوفیان . انتقامِ کشتگانِ بدر را - مَن گرفتم اَز محمد این زمان . زاده یِ مرجانه یِ میشوم و پَست - میکند بر این جسارت افتخار . که گرفته اِنتقامِ مُشرکین - از حسین، آن گوهرِ والا تبار . باقری بر گو تو در صبح و مسا - لعنت حق بر چنین ناپاک باد . لعنت حق باد بر شمر و یزید - وَ ابن سعد و خولی و ابن زیاد . سروده باقری پور دهه دوم محرم سال ۱۴۰۴

اسیرا ن دربر انظاربردند

اسیرا ن در بر انظاربردند - میا ن مجلس اغیار بردند . علی بن الحسین و عمّه اش را - ببزم دون اسا رت واربردند . بهمرا ه سر پرخون با با - سكینه با دلی خونبا ربردند . گهی اندر در دروازه شهر - گهی اندرسربا زاربردند . زدشت كربلا آ ل محمد - بكوفه دربرخونخوا ربردند . عبدالحسین اشعری:درعزای مظلوم ص188

ابن زیا د روی بزینب درون كاخ

ابن زیا د روی بزینب درون كاخ - ازبهر فتح ظا هر خود افتخاركرد . گفتا هزار شکر که از روی خاک، پا ك - یکباره نسل آل علی کردگار کرد . ما را خدا عزیز و شما را ذلیل و خوار - رسوای خاص و عام بلیل و نهار کرد . زینب بناله گفت که از کشتن حسین - جان جهانیان همه در تن فکار کرد . وز خونهای ناحق اولاد فاطمه - دانی خدا بحشر کرا اش مشا ر کرد . حاکم بسر بکشتن زینب اشاره کرد - بیچاره را بدست لعینی دچار کرد . ای شیر ذو الجلال کجائی که روبهی - با عترتت چه ظلم نهان آشکار کرد . عمروحریث که داشت حضوراندرون کاخ - گفتا که یا امیر زنی است از وفا ببخش . باشد زن و ضعیفه و بیچاره و اسیر - کردی بر او هزار جفایک جفا ببخش . قتل زنان رو انبود پیش خاص و عام - ای بی حیا حیا بکن و ماجرا ببخش . خاکی که هست مرثیه گوی تو ما ه و سال - بر او خطا مگیر و ثواب از عطا ببخش

نکته برقول زنان نتوان گرفتن ای امیر

نکته برقول زنان نتوان گرفتن ای امیر - خاصه این زن کو غم دوران مکرر دیده است . میکشی زنرا و میخوانی مسلمان خویش را - این چنین ظلمی که در دوران ز کافر دیده است . بسته ای بازوی او همچون اسیر زنگبار - زینبی کاو خود عزیزی از پیمبر دیده است . زینبی کز سایه مژگان نمیرفتی بخواب - لشگری با چشم خود با تیر و خنجر دیده است . بگذر از انصاف بر گو چون بود حال زنی - کو بچشم خود دو طفل خویش بی سر دیده است . با چنان بی حرمتی حرمت چنان داری طمع - از زنی کو داغ مرگ شش برادر دیده است . بس بود این داغ غم کو را که از بیداد تو - ز اکبر خود کشته از کین تا باصغر دیده است . میکشد این درد او را کز جفای تشنه کام - پاره پاره نوجوانی همچو اکبر دیده است . جود یا زین ماجرا ماتم سرا بسیار لیک - چشم گردون چون توئی دردهر کمتر دیده است . كلّـیا ت جودی ص114

چون کاروان غم سوی کوفه گذار کرد

چون کاروان غم سوی کوفه گذار کرد - بر هر یکی زمان غمش صدهزارکرد . زنهای ماهر وی حجازی و یثربی - بر ناقه بی جهاز بخواری سوار کرد . وز کین بشهریار سر شهریار دین - بر ناوک سنان سنان استوار کرد . آنانکه بود آیه تطهیرشان بشأن - یارب چسان ببزم شراب و قمار کرد . بردند پیش آل زنا خوار و زارشان - ناکس به بیکسان حسین افتخار کرد .

حضرت زینب(س) د ركا خ ا بن زیا د

ابن زیاد در کاخ دار الاماره نشست و اذن ورود بعموم مردم داد سر مقدس حسین علیه السلام را آوردند و مقابل او گذاشتند و اهل بیت حسین علیه السلام و فرزندان اوراهم بمجلس وارد کردند فجلست زینب بنت علی متنکرة زینب بطور ناشناس وارد شد و در گوشه ای نشست ، فقا ل ابن زیا د من هذه المتنکرة او متکبرة ، ابن زیاد گفت این زن ناشناس یا متکبره کیست که بمن سلام نکرد ؟ قیل له ابنه امیرالمؤمنین زینب العقیله ، زینب دختر علی است. خواست دل داغدیده او را بیشتر بسوزاند گفت : أَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی فَضَحَکُمْ وَ أَکْذَبَ أُحْدُوثَتَکُمْ. حمدخدا را كه شما را رسوا كرد ودروغ شما را آشكا ر كرد. فَقالَتْ: اَلحَمدُلِلهِ الّذی اَکرَمَنابِنَبِیِّهِ مُحَمّد «صلی الله علیه وآله» وَ طَهَّرَنا مِنَ الرِّجسِ تَطهیرا اِنَّما یَفْتَضِحُ الْفاسِقُ وَ یَکْذِبُ الْفاجِرُوَ هُوَ غَیْرُنا. علیا مخدّره فرمود:حمد خد ا و ند را كه ما را گرا می داشت به محمد (ص) پیا مبرش وپا ك وپا كیزه داشت ما را ازهرپلیدی وآلایشی جزاین نیست كه رسوا میشود فا سق ودروغ میگوید فا جرو او غیر ازما است وما نیستیم. فَقالَ ابْنُ زِیادٍ(الملعون): کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللّهِ بِأَخیکَ وَ أَهْلِ بَیْتِکَ؟ ابن زیاد گفت:چگونه دیدی كا رخدا را با برادرواهلبیت خودت؟ فَقالَتْ: ما رَأَیْتُ الا جَمیلاً، هولاءَ قَوْمُ کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتَلَ، فَبَرَزُوا الی مَضاجِعِهِمْ، وَ سَیَجْمَعُ اللّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ، فَتَحاجُّ وَ تُخاصَمُ عِندَهُ وَانّ لَکَ یَابنَ زیاد مَوقِفًا فَا ستعدّ له جوابًا وانّی لک به فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلَحُ یَوْمَئِذٍ، ثَکَلَتْکَ أُمُّکَ یَابْنَ مَرْجانَةَ. علیا مخدّره فرمودندیدم ازخدا جزنیكی وجمیل را چه آل رسول جما عتی بودند كه قربت محل ورفعت مقا م حكم شها دت برایشان نگا شته لا جرم آنچه خداوند برا ی ایشا ن اختیا ركرده اقدام كرده وبجا نب مضجع وخوا بگا ه خویش شتا ب كردند ولكن زو.د با شد كه خداوند تراوایشا نرادرمقا م پرسش با زداردوایشا ن با تواحتجا ج ومخا صمت كنند وهما نا ای ابن زیا دبرای توبزودی درروزقیا مت موقفی است درپیشگا ه خداوند كه آنجا محا كمه خوا هی شد آنوقت است كه ببینی غلبه ازبرای كیست ورستگا ری كراست؟ پس خودت را آما ده كن برای جوا ب آن روزوكجا ست جوا ب توما د رت بعزا یت بنشیند ای پسرمرجانه.

قَالَ الرّاوی: فَغَضِبِ(ابن زیاد)وَ کَأَنَّهُ هَمَّ بِها فَقالَ لَهُ عِمْرو بْنُ حُرَیْثٍ: اَیُّهَا الاْمیرُ اِنَّها اِمْرَاَةُ، وَالْمَراَةُ لاتُوْخَذُ بِشَیءٍ مِنْ مِنْطِقِها. فا نصرف (ابن زیا د). پس ابن زیا ددرخشم شد آنچنا ن كه گویا تصمیم داشت آن با نو را اذیت كند یا بقتل برسا ند.عمروبن حریث كه درآنجا حا ضربود و اند یشه ابن زیا د بقتل با نو را دریا فت زبا ن بعذرخوا هی گشود وگفت ای پسرزیا د او زنی است وزن كه درسخن گفتن مؤاخذه نمی شود پس ابن زیا دازغضب با زایستا د. وتوجّه الی زینب، فَقالَ: لَهَا ابْنُ زِیاد: لَقَدْ شَفَی اللَّهِ قَلْبی مِنْ طاغِیَتِکَ الْحُسَیْنِ وَ الْعُصاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ. ومجدّداً متوجّه آن با نوشد وگفت خداوند شفا داد قلب مرا از برادرطاغی تو حسین. فبکت (زینب س)وَقالَتْ: لَعَمْری لَقَدْ قَتَلْتَ کَهْلی، وابرزت اهلی، وَقَطَعْتَ فَرْعی وَاجْتثَثْتَ أَصْلی فَإن کانَ هذا شِفاؤُکَ فَقَدِ اشْتَفَیْتَ. پس آن با نو با چشم گریا ن گفت بجا ن خودم سوگند كه توبزرگ ما را كشتی وپردگیا ن مرا ازپرده بیرون آوردی واصل وفرع مرا قطع كردی وازریشه بركندی اگردرهمین است شفا ی قلب توپس شفا یا فتی[امّا شفا ی قلب حریص وطمّاع تودراینها نیست بلكه درآتش دوزخ است] فَقالَ اِبْنُ زِیادٍ: هذِهِ سَجَّاعَةُ، وَلَعَمْری لَقَدْ کانَ أَبُوکَ سجاعاشاعِراً. ابن زیا دگفت عجب شجا عتی دارداین زن یا این زن سجّا عه است [وسخن با سجع و قافیه میگوید] بجا ن خودم سوگند كه پدرتو نیزمردسجّاع وشاعری بود. فَقالَتْ: یَابْنَ زِیادٍ ما لِلْمَرأَةِ وَالسَّجاعَةِ. علیا مخدّره فرمود اوّلاً مرا حالت وفرصت سجع وقا فیه پردازی نیست وثا نیاً اگرمن سجّاع با شم شگفت نیست بلكه شگفت ازكسی است كه شفا ی قلب او بكشتن اما م خود حا صل میشود وحا ل آنكه میداند درآن جها ن ازوی انتقا م میكشند ...«وقایع عاشوراج2ص102به نقل ازلهوف ص70ونا سخ ص313-نهضت حسینی ج2ص92به نقل ازبحارج10ص230-زندگا نی امام حسین(ع)ص598به نقل ازتاریخ طبری ج3ص262ولهوف ص90وروضة الواعظین ص163وابن اثیرج4ص33»

زینب بکوفه جا چوبدار الاماره کرد - بی صبر شد چنانکه بتن جامه پاره کرد . لب پر ز خنده دید بهر کس که بنگرید - کف پر خضاب دید بهر سو نظاره کرد . پوشید رخ ز موی پریشان در آه و اشک - گردون سیاه وخرمن مه پرستاره کرد . ابن زیاد روی بزینب نمود و گفت – حرفی که رخنه ها بدل سنگ خاره کرد .

دیری نبود تا زغم کشتن حسین - منت خدایرا که غمم زود چاره کرد . دیدی که تیغ تشنه قهرم چو شد بلند - نه رحم بر جوان و نه برشیره خواره کرد . دیدی که سر برهنه ترا پای تخت من - حاضر زمانه بادف و چنک و نقاره کرد . زینب چو رعد ناله ز دل برکشید و گفت - کای بی خبر زحق ز تو باید کناره کرد . کشتی ز تیغ کینه کسی را که ذوالجلال - وصفش بأیه آیه قرآن شماره کرد . کشتی ز راه ظلم کسیرا که از غمش - خیرالنسا بخلد برین جامه پاره کرد . پس آن لعین بخشم شد و از ره غضب - بر حاضرین بکشتن زینب اشاره کرد . یکباره چاک زد بگریبان سکینه گفت - آه و فغان که چرخ یتیم دوباره کرد . جودی خموش باش که این آه آتشین - خرگاه مهر پر شرر از یک شراره کرد . كلّـیا ت جودی ص113

نکته بر قول زنان نتوای گرفتن ای امیر - خاصه این زن کو غم دوران مکرر دیده است . میکشی زن را و میخوانی مسلمان خویش را - این چنین ظلمی که دردوران زکافردیده است . بسته ای بازوی او همچون اسیر زنگبار - زینبی کاو خود عزیزی از پیمبر دیده است . زینبی کز سایه مژگان نمیرفتی بخواب - لشگری با چشم خود با تیر و خنجر دیده است . بگذر از انصاف بر گو چون بود حال زنی - کو بچشم خود دو طفل خویش بی سر دیده است . با چنان بی حرمتی حرمت چنان داری طمع - از زنی کو داغ مرگ شش برادر دیده است . بس بود این داغ غم کو را که از بیداد تو - ز اکبر خود کشته از کین تا باصغر دیده است . میکشد ایندرد او را کز جفای تشنه کام - پاره پاره نوجوانی همچو اکبر دیده است . جود یا زین ماجرا ماتم سرا بسیار لیک - چشم گردون چون توئی دردهر کمتر دیده است . كلّـیا ت جودی ص114

امام زین العابدین(ع)دركاخ ابن زیا د

ثُمَّ الْتَفَتَ ابْنُ زِیادٍ اِلی عَلِیّ بْنِ الْحُسَیْنِ «ع» فَقالَ: مَنْ هذا؟ پس از آن ا بن زیا د متوجه علی بن الحسین (زین العا بدین ع) شد پرسید این جوان کیست ؟ فَقیلَ: عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ. گفتند : علی ا بن الحسین است. فَقالَ: أَلَیْسَ قَدْ قَتَلَ اللَّهِ عَلیً بْنَ الحُسَیْنِ؟! گفت شنیدم خداعلی ن الحسین رادرکربلا کشت ، فَقالَ عَلِیُّ بن الحسین «ع»: قَدْ کانَ لی أَخُ یُسَمَّی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَتَلَهُ النَّاسُ. حضرت فـرمود : آری برادری داشتم که نام او هم علی بن الحسین بود ومردم اوراکشتند. ابن زیا د گفت بلکه اوراخدا کشت ، حضرت آیه مبا رکه راخواند: الله یتوفّی الانفس حین موتها والّتی لم تمت فی منا مها فیمسک الّتی قـضی علیها الموت ویرسل الاخری الی اجل مسمّی انّ فی ذالک لآیا ت لقوم یتفکّـرون. ابن زیا دغضبناک شد و گفت سخت درپا سخ من جسوری! وگفت اورا ببرید بیرون گردن بزنید. زینب ازشنیدن این سخن سراسیمه گشت، وقالت یا بن زیا دحسبک من دمائنا واعتنقته وقالت والله لاافارقه فان قتلته فا قتلنی معه. قال ابن زیاد: واعجبا ه للرّحم والله انی لأظنّها تودّ ان اقتلها دونه دعوه فا نّه اراده لما به مشغول. حضرت سجا د روکردبعمه اش فرمودعمه جا ن سا کت با ش تا با او سخن بگویم پس رو کرد به ابن زیا دوفرمود: ابا القتل تهدّدنی یابن زیا د اما علمت انّ القتل لنا عا دة وکرامتنا من الله الشّهادة. ابن زیا د از بیم انقلاب ترسید. قال للشّرطیة والحجب خـلّـصونی من مکا لمة هؤلاء ومبالغتهم فیها واذهبوا بهم الی السّجن. ثمّ امرابن زیا د بعلی بن ا لحسین واهله الی دارجنب المسجدالاعظم. فقا لت (زینب س) لایدخلن علینا عربیّة الّا امّ ولد اومملوکة فا نّهنّ سبین کما سبینا . «وقایع عاشوراج2ص104به نقل ازنا سخ ص314-نهضت حسینی ج2ص93به نقل ازوقایع محلّا تی ص268وبحارج10ص231وتذكرة الشّهداء ص399-زندگا نی امام حسین(ع)ص598»

زیدبن ارقم دركا خ ابن زیا د

عبید الله زیاد مردم کوفه را اذن عام داد لذا مجلس پر شده امر کرد سرها را حاضر کنند نخستین سری که آوردند سر میوه دل پیغمبر بود که در طبق زرین نهاده بودند و نزد عبیدالله زیاد گذاشتند پسر مرجانه از دیدن سر مبارک امام حسین ع بسیار شاد و فرحناک شد و با تبسم چوبی که در دست داشت بر لب و دندان آن سرور می زد می گفت : انه کان حسن الثغر : وه چه دندان در غلطان است این - وه چه دندان لعل و مرجان است این - وه چه خوش دندان و خوش لب بوده ای - پس چرا با خاک و خون آلوده ای. زید بن ارقم که از صحابه کبار رسول خدا بود در آن مجلس حاضر بود چون این حرکات زشت را از عبید زیاد بدید گفت: ارفع قضیبک عن هاتین الشفتین فوالله الذی لا اله الا هو لقد رأیت رسول الله یقبّل موضع قضیبک من فیه. زیدبن ارقم بسیارگریست و ناله کرد. ابن زیاد گفت: تبکی ابکی الله عینیک یا عدو الله یوم بیوم بدر. گریه میكنی خدادوچشمت رابگریا ند ای دشمن خدا این روزدرمقا بل روزبدر، اگرپیری فرتوت نبودی وخرف نشده بودی گردنت را میزدم. زید گفت ای پسرمرجانه حدیثی برای تو از پیغمبر نقل می کنم که از آنچه گفتم بر تو ناگوار تر آید. روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم حسن را بر زانوی راست و حسین را بر زانوی چپ جا داده و دست بر سر آن دونهاده می فرماید: اللهم انی استودعک ایاهما وصالح المؤمنین. هان ای پسر زیاد باودیعه رسول خدا چه کردی؟ این راگفت وباگریه وناله بیرون شد و با صدای بلند گفت: ای مردم پسر فاطمه راکشتید وپسرمرجانه را به سلطنت سلام دادید تا اخیار شما را بکشد و اشرار شما را بنده گیرد و رضا شدید ذلیل شوید و روزگار به سختی بسر برید از رحمت خدا دور باد آنکه ننگ را شعار کند وعا ررا فخر نما ید. «وقایع عاشوراج2ص99به نقل ازلهوف ص70وقمقا م ص527-نهضت حسینی ج2ص97به نقل ازروضة الصفا ص172»

برخسا ری كه پیغمبر ببو سید – مكرّرحیدر صفدر ببوسید . مزن با چوب خزرا ن بر لب او - بپیش دخترا ن و زینب او . نمی بینی سكینه هست نا ظر - علی بن الحسینش هست حاضر.

ای ظالم از ظلمت امان یابن مرجانه - بردار و چوب از این لبان یابن مرجانه . با آل یاسینت چرا اینهمه کین است - این چه مسلمانی و چه رسم و آئین است . این سر سر سبط نبی منبع دین است - شد کشته از ظلم سنان یابن مرجانه . بردار و دست از این ستم ای ستم گستر - آتش کشیدی زین الم جان پیغمبر . محزون نمودی زین ستم حیدر صفدر - بارد سر شک از دیدگان یابن مرجانه . ای بی حیا اندیشه از روز محشر کن - پروا ز نار دوزخ و قهر داور کن . بیدین حجاب از عترت آل حیدر کن - این سر بود در خون طپان یابن مرجانه . در پیش چشم خواهرش زینب محزون - بر این سر پرخون مزن چوب ای ملعون . شد چشم زین العابدین از این الم پر خون - هر دم کشد آه و فغان یابن مرجانه . داغی بداغ اهلبیت هشتی از این سر - بر کودکان بی پدر رحمی ای کافر . بر گو چه میگوئی جواب نزد پیغمبر - گر بر تو گردد خصم جان یابن مرجانه . کشتی حسین سبط نبی شاه بطحا را - کردی اسیر از راه کین آله طه را . تجدید و کردی از ستم داغ زهرا را - از ضربت این چوب کین یابن مرجانه . در بزم عام آورده ای عترت احمد - سجاد را کردی اسیر از ستم بیحد . زین غم شکوهی صبح وشام گریدوگوید - ای ظالم از ظلمت امان یابن مرجانه . «شكوهی»

ای مرتد بی ننگ و عا ریا بن مرجا نه - شرمی نما ازكردگا ر یا بن مرجا نه . شدّادازبیدادتو ما ت وحیرا ن است - نمرودازظلمت لعین اندرافغا ن است . ابن زیا داین سركنون برتومهما ن است - منما ی ظلم بی شما ریا بن مرجا نه . آ ل رسول الله را با دوصدخواری - كردی اسیرازخودسری وزستمكا ری . چشم عطا پوشیدی ازرحمت با ری - اندرصف روز شما ریا بن مرجا نه . زینب كجا ومحضرعا رف وعا می - تا كی لعین بی حیا زشت وبد نا می . اندرره اسلا م زن بی حیا گا می - دست ازستمكا ری بداریا بن مرجا نه . آیا چه بر زینب گذشت اندرآن محفل - آندم كه حكم قتل اوداد برقا تل . زین العبا داو را شدی آن زما ن حا یل - ازكینه آن بدشعا ریا بن مرجا نه . گا هی بقتل عا بدین گفت آن ملعون - ریزندخون حلق آن بی كس محزون . فریا دازظلم تو ای منكربی چون - درحق آن بیما ر زا ر یا بن مرجا نه

آل علی را تا سه روزاندرآن زندا ن - دادی مكا ن ای بی حیا با دلی سوزا ن . نشنیده كس زندا ن شودمسكن مهما ن - پیوسته درلیل ونهاریا بن مرجا نه . ظلمی كه شدازتوپدید ظا لم بی دین - براهل بیت مصطفی عترت یا سین . شدظلم بی حد ای لعین برگل ونسرین - نا لا ن شكوهی چون هَزاریا بن مرجا نه .

https://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه دوم محرم

تاريخ : جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴ | 11:0 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |