وحشت آفرینی گوشی قاپ های بنلی سوار دربولوار هفت تیر مشهد به پایان رسید

باند مخوف «موبوکسوری ها»متلاشی شد

دزدان خطرناک تاکنون به ۶۰ فقره سرقت اعتراف کرده اند

اعضای باند مخوف «موبوکسوری ها» در حالی با تلاش نیروهای کلانتری هفت تیر مشهد دستگیرشدند که آخرین صحنه وحشت آفرینی آن ها برای سرقت گوشی دربولوارهفت تیرمشهد درفضای مجازی منتشر شده بود. فرمانده انتظامی مشهد روزگذشته با بیان این خبردرگفت و گوی اختصاصی با خبرنگار ارشد روزنامه خراسان افزود:شب جمعه هفته گذشته ،دوجوان بنلی سوارپس ازسرقت نافرجام گوشی تلفن یک دختر به سوی زوجی حرکت کردند که کناریکی ازبرج های معروف مشهد نشسته بودند. آنان بی محابا به سمت مرد جوان یورش بردند و گوشی او را درحالی ربودند که همسر وی نیز ازشدت ترس و وحشت فریاد می کشید. دراین هنگام شهروندان وظیفه شناس بلافاصله به یاری مالباخته آمدند و راننده خودروی کوییک با اقدامی ماهرانه سد راه دزدان بنلی سوار شد و از فرارآن ها جلوگیری کرد اما سارق ترک نشین ازروی موتورسیکلت پرید و با پای پیاده ازمحل گریخت.سرهنگ محمدچراغ افزود:شهروندان درحالی که راکب «موبوکسوری»را به دام انداخته بودند با پلیس۱۱۰تماس گرفتند و بدین ترتیب با حضورنیروهای کلانتری هفت تیرمشهد درمحل وحشت آفرینی سارقان ،حلقه های قانون بردستان متهم گره خورد وبه مقر انتظامی انتقال یافت.
مقام ارشد انتظامی مشهد خاطر نشان کرد:همزمان با آغاز عملیات پلیس برای شناسایی ودستگیری متهم فراری،فیلمی ازجنجال آفرینی دزدان «موبوکسوری» درحالی درفضای مجازی منتشر شد که متهم دستگیر شده در بازجویی های تخصصی ،همدست فراری خود را لو داد. ازسوی دیگر نیز بررسی های ویژه پلیس بیانگر آن بود که ترک نشین فراری ،ازسوی موتورسواران دیگری که آن ها را پوشش می دادند ازصحنه حادثه گریخته است.
رئیس پلیس مشهد ادامه داد:خیلی زود و با دستورهای قاطع قضایی،عوامل انتظامی محل اختفای دزد موبوکسوری دیگر را دربولوارتوس شناسایی کردند و درسپیده دم او را درون مخفی گاهش به دام انداختند. وی گفت: تحقیقات اولیه درباره سوابق این جوان «موبوکسوری» نیز نشان داد که او ازتبهکاران حرفه ای است که سوابق شرارت و آدم ربایی دارد. به همین دلیل پرونده مذکوراهمیت ویژه ای یافت و روند تحقیقات وارد مرحله جدیدی شد.
سرهنگ چراغ اضافه کرد:متهم مذکورکه باکمک دوجوان موتورسواردیگر از صحنه وحشت آفرینی دربولوار هفت تیرگریخته بود،ادعا کرد فقط ترک نشین موتورسیکلت را می شناسد که هنگام گوشی قاپی ،آن ها را پشتیبانی می کردند!

«کلید دارامنیت مشهد»با اشاره به آغاز عملیات ضربتی برای دستگیری سومین عامل باند «موبوکسوری»تصریح کرد:بررسی تصاویردوربین های مداربسته که توسط شهروندان ازصحنه سرقت گرفته شده بود،نشان می داد که همه متهمان موهای خودرابه شکلی پیرایش کرده اندکه به «موبوکسوری»معروف است. این بود که نیروهای کلانتری هفت تیردریک عملیات هماهنگ دیگر به سراغ سومین متهم باند«موبوکسورها» رفتند و او را که با حمایت های اطرافیانش ازپشت بام گریخته بود،درون منزل یکی از شهروندان دستگیر کردند.
فرمانده انتظامی مشهد تصریح کرد:با اعترافات متهمان،مشخص شد که آنان از تبهکاران خطرناکی هستند که درسرقت ها و زورگیری های بیشتری نقش دارند و گوشی های سرقتی را نیز به یکی ازمالخران حرفه ای درمنطقه خواجه ربیع می فروشند. بنابراین افسران زبده دایره تجسس با یک قرارصوری به بهانه فروش گوشی آیفون سرقتی،مالخر را به سرقرار درمنطقه خواجه ربیع کشاندند و او را نیزدستگیرکردند اما وی به دلیل مشکلات پزشکی، درمرکز درمانی بستری شد.
سرهنگ محمد چراغ ادامه داد: متهمان مذکورتاکنون به ۶۰ فقره گوشی قاپی درحالی اعتراف کرده اند که دومین متهم دستگیر شده نیز سوابق سرقت و مالخری دارد.
وی اضافه کرد:با توجه به این که پلیس احتمال می دهد اعضای این باند خطرناک ،سرقت های زیادی را مرتکب شده اند،با هماهنگی های قضایی،به پلیس آگاهی مشهد انتقال یافتند تا تحقیقات ازآنان به شیوه تخصصی ادامه یابد.
فرمانده انتظامی مشهد در پایان گفت:عملیات پلیس برای دستگیری دیگر متهمان فراری و افراد مرتبط با آنان همچنان ادامه دارد و موتورسیکلت بنلی سیاه رنگ نیز توقیف شده است.

نامه ای برای خداحافظی!

پدرم و مادرم آرزوهای زیادی برایم داشتند چرا که اولین فرزند خانواده بودم و تنها دو برادر داشتم که باید برای خوشبختی آن ها نیزتلاش می کردم. به همین دلیل تا فوق دیپلم درس خواندم و بعد هم وارد بازار کار شدم.
مرد۴۷ ساله در ادامه سرگذشت خود به کارشناس برجسته کلانتری گلشهر مشهد گفت: پدرو مادرم واقعا تمام تلاش خود را کردند تا فرزندانشان را خوب و عالی تربیت کنند. خلاصه من چون گردشگری می‌خواندم در زمان فراغت دانشگاه به کلاس زبان مترجمی انگلیسی هم می رفتم. آن زمان درحالی که فقط۲۳سال داشتم، عاشق دختری شدم که ۱۰سال از خودم بزرگ تر بود.
اوایل فقط با هم زبان کار می کردیم او در یک شرکت هواپیمایی کار می کرد و برای ارتقای شغل‌ باید زبان انگلیسی می آموخت. بعد ازمدتی متوجه شدم «سمانه» هم با خانواده اش زندگی می کند و ازدواج نکرده است. او دختر مهربان و خون گرمی بود. خیلی قشنگ می خندید و درکل آدم با انرژی بود. یک سالی با «سمانه» کلاس زبان می رفتم. گاهی هم موقع رفت یا برگشت با هم می‌آمدیم. آرام آرام فهمیدم که عاشق شده ام. موضوع را به او گفتم ولی او مخالفت کرد و گفت: من از تو بزرگ ترم! و بعد هم دیگر به کلاس زبان نیامد. خلاصه چند بار به درخانه آن ها رفتم و اصرار کردم ولی او موافقت نمی‌کرد تا این که بالاخره اصرارهای من جواب داد.« سمانه» گفت: «اگر خانواده ات راضی شدند، بیا خواستگاری !» باز مدتی طول کشیدتا خانواده ام را راضی کردم و من و«سمانه» پای سفره عقد نشستیم. او از نظر ظاهری چهره خیلی جوانی داشت و به قول معروف «بی بی فیس» بود به همین دلیل کسی متوجه بزرگ تر بودن او نمی شد مگر این که خودمان می‌گفتیم. زندگی ما با خوبی و خوشی ادامه داشت. «سمانه» واقعا همان دختری بود که هر کسی آرزوی ازدواج با چنین دختری را داشت . خانواده ام نیز او را خیلی دوست دارند، مخصوصا مادرم که او را دختر خودش می داند. الان ازآن زمان تقریبا ۲۴ سال می‌گذرد و ما الان یک دختر ۲۱ساله داریم که دانشجوست و نامزد دارد. چند ماه پیش پدرنامزد دخترم که دوستی دیرینه باهم داریم درباره زندگی صحبت می کرد که ناگهان به شوخی گفت: حیف تو نیست با زنی که ۱۰سال از خودت بزرگ تر است زندگی می کنی؟ انگارتو با همسن مادرت ازدواج کرده ای! انگار چیزی در درونم فرو ریخت. احساس کردم غرورم شکست. بعد ازآن دیگر زندگی من، زندگی سابق نشد. با سمانه و بچه ها دعوا کردم خودم را قربانی زندگی می‌دیدم و درهمین حال با یکی از گردشگران خانم که هم سن دخترم است و یک بارازدواج ناموفق داشت رابطه دوستی برقرارکردم و مدام با او چت می کردم. «سمانه» فهمید، اما به رویم نیاورد نمی‌خواست آبرویمان برود. او هیچ چیزی نگفت فقط از من پرسید چرا وقتی گفتم تو ازمن بزرگ تری باز هم به ازدواج اصرارکردی؟ آن شب سمانه به اتاق دخترم رفت. ولی فردا صبح فقط یک نامه از او روی تخت باقی بود! هرکجا دنبال او گشتم نبود! خانه اقوام و فامیل و حتی خانواده اش نرفته بود و دخترم نیز از او خبری ندارد به هرکس گفتم او را ندیده! گوشی خودش را هم خاموش کرده است .حالا من مانده ام با یک دنیا پشیمانی و نگرانی!
«سمانه» بدترین مجازات را برای من درنظر گرفت فقط می خواهم پیدایش کنم و بگویم چقدر دوستش دارم .ای کاش انسان ها وقتی سخنی را بر زبان می رانند لحظه ای هم به عواقب آن بیندیشند...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: ماموران انتظامی با دستور ویژه سرهنگ ابراهیم عربخانی(رئیس کلانتری گلشهرمشهد)تحقیقات گسترده ای را برای یافتن این زن میان‌سال آغازکردند.
بر اساس ماجراهای واقعی درزیر پوست شهر

دختری با آرزوهای بر باد رفته !

وقتی در کلانتری کنار زنان تبهکار و خلافکار قرارگرفتم و به گذشته خودم فکر کردم تازه فهمیدم که مسیر زندگی را به اشتباه رفته بودم به گونه ای که حتی از نگاه کردن به آن ها هم می ترسیدم. من این ماجراها را فقط در فیلم ها و سریال های تلویزیونی دیده بودم و هیچ گاه تصور نمی کردم که روزی در چنین شرایطی قرار می گیرم.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، «یلدا»دختر نوجوانی که به همراه یک پسر جوان و پس از شرکت در یک پارتی مختلط شبانه توسط نیروهای گشت کلانتری شهرک فراجای مشهد دستگیر شده بود در ادامه سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی گفت:۸ ساله بودم که پدرم از دنیا رفت و مادرم به ناچار با کارگری در یک شرکت خصوصی مخارج زندگی را تامین می کرد اما مدتی بعد دیگر توان کارکردن نداشت به همین خاطر هم با یکی از همکارانش ازدواج کرد. از آن روز به بعد اگرچه نیازهای مالی ما برطرف شد ولی من که وارد سن نوجوانی شده بودم،هیچ وقت نمی توانستم او را به جای پدرم قبول کنم.این بود که سرناسازگاری گذاشتم و با کتک کاری های ناپدری ام روبه رو شدم. او مردی خشن بود که مشروبات الکلی مصرف می کرد وبه هربهانه ای برای تربیت من،کمربندش را بیرون می کشید. وقتی مادرم از من دفاع می کرد او هم زیر ضربات کمربند قرارمی گرفت . در این شرایط بود که هنگام جست وجو در شبکه های اجتماعی با پسرجوانی آشنا شدم.
«ابراهیم»خیلی زود به سنگ صبورم تبدیل شد و مرا با خودش به مهمانی های مختلط شبانه می برد.آن جا به اصرار ابراهیم و برای آن که غم و غصه هایم را فراموش کنم به نوشیدن مشروبات الکلی و استعمال سیگار و حشیش روی آوردم.آن زمان آرزوهای زیادی داشتم و فکر می کردم درکنار ابراهیم خوشبخت خواهم شد .او نیز با وعده های فریبنده ازدواج، از من سوءاستفاده می کرد. با وجود این مدتی بعد احساس کردم دیگر هیچ ارزشی برای ابراهیم ندارم و او فقط مرا بازیچه ای برای هوسرانی های خودش کرده است اما چاره ای نداشتم و نامهربانی هایش را تحمل می کردم ، به امید این که روزی با من ازدواج کند و من از این شرایط خانوادگی رها شوم.
روزگذشته هم وقتی در سپیده دم صبحگاهی از یک پارتی مختلط بیرون آمدم ،ابراهیم دوباره با بهانه های بیهوده در حالی مرا کتک زد که من هم حال طبیعی نداشتم و توهین هایش را با فریاد پاسخ دادم. دراین هنگام شهروندان که مشاجره ها و درگیری های ما را دیدند با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتند و نیروهای انتظامی نیز هر دو نفر ما را به کلانتری هدایت کردند اما وقتی در مرکز انتظامی زنان خلافکار و سرنوشت تلخ آنان را دیدم تازه فهمیدم که مسیر زندگی ام را به اشتباه رفته ام و اکنون خیلی پشیمانم ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است در پی ابراز ندامت این دختر نوجوان ،اقدامات مشاوره ای و روان شناختی برای رهایی وی از این وضعیت اسفبار در حالی با دستورهای ویژه سرهنگ آرش ایرانمنش (رئیس کلانتری شهرک فراجا)آغاز شد که پرونده آنان نیز در مسیر روند رسیدگی های قضایی قرارگرفت .
براساس ماجراهای واقعی در زیر پوست شهر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۴ | 13:44 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |