روضه روزهشتم  محرم بیاد علی اكبرعلیه السلام

اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ وَ اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا عَلِی الاكبر

جوانان بنی هاشم بیایید - علی را  بر در خیمه رسانید

بگویید مادرش لیلا بیا ید - تما شای علی اکبر نما ید

زمین کربلا در شور و شین است - سر اکبر به دامان حسین است

پدر از دیدگانش خون روان بود - پسر از گیسوانش خون روان بود

تیر به گلو یش زدن، یه ضربه به فرقش، اسب رفت وسط لشگر هر کی ضربه می زد

جای  بر گشتن به خیمه رفت سوی کوفیان - گوییا این بوده تنها آرزوی کوفیا ن

راه وا کردن تا که اکبر بیاید بینشان - عقده ای دیرینه وا شد از گلوی کوفیان

جزر و مد تیغ و شمشیر عدو بی سا بقه است - شد پر از خون علی اکبر سبوی کوفیان

بعد از آنکه جای سالم در تنش دیگرنماند - صحبت از مرگ حسین شد گفتگوی کوفیان

دشمنی با هر که رنگ و بویی از حید ر گرفت - برعلی سوگند بوده خلق و خوی کوفیان

گوییا زهرا به دنبال علی در کوچه هاست - دخت حیدر، می دود گریان به سوی کوفیان

رفت تو دل لشگر بدنش را ریز ریز کردند، رو زمین افتاد بابا رو صدا کرد، ابتا جدم مرا سیراب کرد، حسین مثل باز شکاری، کنار علی رفت از اسب پایین اومد لحظه های آخر علی بود، با انگشت لخته خون را در آورد، علی نفس کشید، سر رو تو بغل گرفت، بابا رفتی غریب شدم، ولدی علی، صورت به صورت علی گذاشت ،صدا نیومد، کف زدن کنار حسین تمام شد یه وقت دیدن خانمی میاد، میگه وای برادرم وای پسر برادر،م گفتن یقین مادرش گفتن نه عقیله بنی هاشم زینبه :گفت داداش قربونت پا شو، خدا صبرت بده، (حسین هم به امام حسن گفت کنار مادر) نگاه کرد به زینب، افتاد رو زمین، علی چرا بدنت این جور شده، ابی عبدالله دست برد بدن را بردارد، دید نمیشه ،اربا اربا شده، گفت جوانان بنی هاشم بیا یید

خیز بابا تا از این صحرا رویم - تا به سوی خیمه ها بابا رویم

این بیابان جای خواب ناز نیست - ایمن از صیاد تیر انداز نیست

خیز بابا آبرویم را بخر - عمه را از بین نا محرم ببر

متن روضه شهادت حضرت علی اكبر علیه السلام-مرحوم فلسفی

عمرسعد دچار شکنجه وجدان شد، روزش را سیاه کرد، به بیماری روانی گرفتار شد، در رختخواب کشتنش، امام حسین علیه السلام نفرینش کرد، علی اکبر رفت میدان امام فرمود: خدایا شبیه ترین مردم به پیامبر را فرستادم ،عمر سعد خدا رحم تو را قطع کند، زمانی كه ابی عبدالله الحسین علیه السلام صدای ابتا علی اكبر را وسط میدان شنید، آقا با عجله کنار کشته علی رسید، نشست خون از دهان علی پاک کرد، خم شد و صورت به  صورتش گذاشت، علی جان:رفتی و من تنها شدم، روز عا شورا مصا ئب برای امام حسین لحظه ای بود، ولی غم علی سخت بود، چون اول شهید آل هاشم است، لشگر دید صورت حسین روی صورت علی است چرا آقا نعش علی را به خیمه نبرد، رو کرد به خیمه جوانان بنی هاشم بیایید علی را به خیمه ببرید، بعضی میگن پدر ناتوان بود، ولی حسین قوی تر از این حر فها است، با همه حوادث منطقش را از دست نداد، عذر شرعی پیدا کرد که بدن را نیاورد، دو بدن را به خیمه نبرد یکی علی اکبر  علیه السلام ویکی اباالفضل علیه السلام چرا اباالفضل علیه السلام را نبرد. بنی اسد به امام سجاد علیه السلام عرض کردند،بدنی کنار علقمه چاک چاک است، نمی شود برداشت ،هر طر فی برداریم طرف دیگر می افتد، قبر عبا س همان جا بود که به زمین افتاد ، علی اکبر هم قطعه قطعه بود، ارباً اربا شد، این کار یک نفر نبود، لذا فرمود جوانان همه بیایید بدن علی را به خیمه ببر ید.

قربان اسماعیل ذبیح کربلا

امام حسین(ع) ایستاده، صحابه همه کشته شده اند. فقط جوان های بنی هاشم مانده اند یک وقت آن شاهزاده جوان جلو امد،اجازه میدان خواست. اول شهید از دودمان آل هاشم در کربلا این پسر است. هر کس می امد و از امام حسین(ع) اجازه میدان می گرفت آقا مقداری او را معطل می کرد. اما تا پسرش گفت: بابا بروم؟ صدا زد: علی! برو بابا! چون برای خداست از بنی هاشم اول پسرش برود. روانه میدان شد. جوان های بنی هاشم می گویند: همین که این آزاده رفت،یک وقت دیدم حسین(ع) بی اختیار از میان بیرون آمد، یک نگاه به قد و بالای پسرش کرد. این پیرمرد محاسنش را به دست گرفت و فرمود: خدایا! شاهد باش پسری به جنگ دشمن می رود که خَلقاً و خُلقاً و منطقاً شبیه ترین مردم به پیغمبرت(ص) است.

سرو بالایی به صحرا می رود - قامتش بین تا چه زیبا می رود

می رود بر راه و در اجزای خاک - مُرده می گوید مسیحا می رود

علی طرف میدان رفت. این شیر بیشه شجاعت،شمشیر به دست گرفت و صد وبیست نفر از شجاعان دشمن را روی خاک انداخت. مگر آنها دستهایشان را با زنجیر بسته بودند که علی اکبر برود و به راحتی آنها را بکشد؟ آقا! آنها هم شمشیر داشتند این جوان چقدر شجاع است! صد و بیست تن را به خاک ریخته است. برگشت سوی خیمه ها، صدا زد: بابا! تشنگی مرا کشت؛ العطش قد قتلنی و ثقل الحدید أجهدنی. امام حسین(ع) فرمود: بُنی هات لِسانَک؛ پسرم! زبانت را جلو بیاور! اما از اینجا به بعد ارباب مقاتل نوشته: امام حسین(ع) انگشتر عقیقش را در آورد و روی زبان علی(ع) گذاشت و فرمود: بابا! بمک تشنگی ات کم می شود.

مرحوم محتشم کاشانی این را به شعری در آورده است: بودند دیو و ددّ همه سیراب و می مکید - خاتم زقطح آب،سلیمان کربلا.

یکی از ارباب مقاتل نوشته: امام حسین(ع) زبان پسرش را طلبید تا در دهانش بگذارد. امام حسین(ع) با این کار خواسته بگوید: بابا! ببین من از تو تشنه ترم. اما یک خوش ذوق دیگری استنباط عالی کرده، چقدر زیبا،یکی از نویسنده ها نوشته: به عقیده من هدف آقا امام حسین(ع) هیچ کدام از اینها نبوده است. پس هدف امام حسین(ع) چه بوده است؟ می گوید: عقیده من این است وقتی خدا به آدم پسر می دهد،بابا بچه اش را بغل می کند، بوسش می کند. پسر وقتی دو،سه ساله می شود کمتر می بوسدش. پسر وقتی چهار ، پنج ساله می شود. بابا کمتر می بوسدش پسر وقتی هفت، هشت ساله می شود کمتر بوسش می کند. پسر وقتی ده، دوازده ساله می شود بابا کمتر او را می بوسد. پسر وقتی یک جوان رشیدی می شود بابا خیلی دوستش دارد ولی رویش نمی شود و خجالت می کشد که او را بغل کند. این مرد نوشته: من خیال می کنم حسین(ع) دنبال بهانه می گشت و می خواست لبهای پسرش را ببوسد. پسرش را در بغل گرفت. آی میوه دلم، پسرم، علی اکبرم.  بابا : گه دلم پیش تو و گه پیش اوست - رو که در یک دل نمی گنجد دو دوست.

مرتبه دوم علی به طرف میدان رفت. یک دفعه حال حسین(ع) منقلب شد. آخه علی را کشتند. همه بگویید حسین! حسین!.....  « صلی الله علیکم یا أهل بیت النبوة »

سه بارجان دادن اباعبدالله

مرحوم شیخ جعفر شوشتری می گوید: سه جا وقتی امام حسین (علیه السّلام)، علی اکبر (علیه السّلام) رو فرستادند، داشت  جون می داد:

دفعه ی اول وقتی علی اذن میدان گرفت، خواست بره میدان، رنگ بر صورت حسین (علیه السّلام)  نبود، چند قدم پشت سر علی راه می رود، دست به محاسن می کشه، می گوید: «لا حَول و لا قوه الّا بالله ... » پسرم ! کمی آهسته تر برو، کمی بیشتر نگاهت کنم.

بار دوم، وقتی که برگشت از میدان صدا زد: «یا ابتا العطش قد قتلنی » عطش منو داره می کشه، ابی عبدالله زبان در دهان علی گذاشت، وقتی علی اکبر دید زبان بابا از او خشک تره خجالت کشید، آنجا هم حسین (علیه السّلام) می خواست جان بدهد.

بار سوم مرحوم شوشتری می گه آن لحظه ای بود که ابی عبدالله دم در خیمه قدم می زد، (خدایا چه بر سر پسرم می آید) یه دفعه دید صدای علی داره میاد، ناسخ التواریخ می گه، تا صدای علی را شنید سواراسب شد،به بالای سرعلی آمد.وقطّعوهُ سیوفهُ ارباً اربا.هفت مرتبه صدا زد: ولدی ولدی...

آنجا لشگر یه لحظه فکر کردند حسین جان می ده، گفتند: هم پسر را کشتیم و هم پدر رو، لذا لشگر کف زدند ... (منبع:كتاب گلواژه های روضه)

دور چون بر آل پیغمبر رسید

اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ وَ اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا علی الاَكبر

دور چون بر آل پیغمبر رسید - اولین جام بلا اكبر چشید

اكبر آن آئینه رخسار جد - هیجده ساله جوان سر و قد

در مناى طف ذبیح بى بدا - ذبح اسمعیل را كبش فدا

برده در حسن ازمه كنعان گرو - قصه هابیل ویحیى كرده نو

دید چون خصمان گروه‏اندر گروه - مانده بى یاور شه حیدر شكوه

با ادب بوسید پاى شاه را - روشنائى بخش مهر و ماه را

كاى زمان امر كن در دست تو - هستى عالم طفیل هست تو

رخصتم ده تا وداع جان كنم‏ - جان در این قربانكده قربان كنم‏

چند باید دید یاران غرق خون - خاك غم بر فرق این عیش زبون

چند باید زیست بى روى مهان‏ - زندگى ننگست زین بس درجهان

و اهلم اى جان فداى جان تو - كه كنم این جان بلا گردان تو

بی تو ما را زندگى بى حاصل است - كه حیات كشور تن بادل است

تو همى مان كه دل عالم توئى - مایه عیش بنى آدم توئى‏

دارم اندر سر هواى وصل دوست - كه سرا پاى وجودم یاد اوست

وصل جانان گرچه عودو آتش است - لیك من مستسقیم آبم خوشست‏

وقت آن آمد كه ترك جان كنم - رو به خلوتخانه جانان كنم‏

شاه دستار نبى بستش به سر - ساز وبرگ جنگ پوشاندش ببر

كرد دستارش دو شقه از دوسو - بوسه‏ها دادش چوقربانى بر او

گفت بشتاب اى ذبیح كوى عشق - تا خورى آب حیات از جوى عشق‏

امام عرض کرد: خدایا! بر این گروه ستمگر گواه باش که اینک جوانى به مبارزه با آنان مى‏رود که از نظر صورت و سیرت و گفتار، شبیه‏ترین مردم به رسول تو، حضرت محمّد صلى الله علیه و آله است.

حضرت على بن الحسین علیه السلام (على اکبر) اولین فرد از بنى هاشم بود که آماده نبرد شد.

او زیباترین و خوشخوترین مردم بود. سنّ شریف آن حضرت را در هنگام شهادت 19 سال یا 18 سال و به روایتى 25 سال نوشته‏اند.

علی اکبر، اوّلین شهید از آل ابى طالب است که روز عاشورا نزد پدر گرامى ‏اش آمد و اذن میدان طلبید. امام علیه السلام بى درنگ به او اجازه فرمود و در همان حال ناامید از حیات او، به قامت رعنایش نگریست و باران اشک از دیدگانش فرو ریخت.

هنگامى که امام علیه السلام به چهره نورانى فرزندش «على اکبر» نگریست، سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلى‏ هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَیهِمْ غُلامٌ اشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله، کُنَّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى‏ نَبِیکَ نَظَرْنا إِلى‏ وَجْهِهِ، اللَّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَکاتِ الْأَرْضِ، وَ فَرِّقْهُمْ تَفْریقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزیقاً، وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً، وَ لا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ أَبَداً، فَإِنَّهُمْ دَعَوُونا لِینْصُرُونا ثُمَّ عَدَوا عَلَینا یقاتِلُونَنا». خدایا! بر این گروه ستمگر گواه باش که اینک جوانى به مبارزه با آنان مى‏رود که از نظر صورت و سیرت و گفتار، شبیه‏ترین مردم به رسول تو، حضرت محمّد صلى الله علیه و آله است. ما هر زمان که مشتاق دیدار پیامبرت مى‏شدیم، به چهره او مى‏نگریستیم. خدایا! برکات زمین را از آنان دریغ ‏دار، و اجتماع آنان را پراکنده و متلاشى ساز و آنان را گروه‏هاى مختلف و متفاوتى قرار ده، و والیان آنها را هیچگاه از آنان راضى مگردان! که اینان ما را دعوت کردند تا به یارى ما برخیزند ولى اینک ستمکارانه به جنگ با ما برخاستند». پس امام علیه السلام رو به عمر بن سعد کرده، فریاد زد: «مالَکَ؟ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ! وَ لا بارَکَ اللَّهُ لَکَ فِی أَمْرِکَ، وَ سَلَّطَ عَلَیکَ مَنْ یذْبَحُکَ بَعْدی عَلى‏ فِراشِکَ، کَما قَطَعْتَ رَحِمی وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرابَتی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله» خدا نسل تو را ریشه کن کند و به هیچ کارت برکت ندهد و بر تو کسى را چیره سازد که سرت را بعد از من در بستر از تن جدا سازد، همان گونه که تو رشته رحم مرا قطع کردى، و پیوند مرا با رسول خدا نادیده گرفتى!». آنگاه امام با صداى رسا این آیه را تلاوت کرد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى‏ آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ ذُرِّیةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»؛ خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد، آنها فرزندان (و دودمانى) بودند که (از نظر پاکى و تقوى و فضیلت) بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست. در این هنگام على اکبر بر سپاه اموى حمله کرد در حالى که این رجز را مى‏خواند:

أنَا عَلىُّ بْنُ الْحُسَینِ بْنِ عَلِىٍّ / نَحْنُ وَ بَیتِ اللَّهِ اوْلى‏ بِالنَّبِىِ‏ / وَاللَّهِ لَایحْکُمُ فِینَا ابْنُ الدَّعِىِّ / أَطْعَنُکُمْ بِالرُّمْحِ حَتّى‏ ینْثَنی‏ / أَضْرِبُکُمْ بِالسَّیفِ أَحْمی عَنْ أبی / ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِىٍّ عَلَوی‏. منم على، پسر حسین فرزند على، به خانه خدا سوگند! ما به رسول خدا از همه کسى سزاوارتریم. به خدا سوگند! پسر زیاد را نمى‏رسد که درباره ما حکم کند. آنقدر با نیزه بر شما بزنم تا کج شود، در حمایت از پدرم، با شمشیر بر شما ضربت فرود آورم ضربتى چون ضربت جوان هاشمى علوى. پس از آن بر سپاه دشمن تاخت و بسیارى از آنان را به هلاکت رساند به گونه‏اى که دشمن از کثرت کشته‏شدگان به فغان آمد. با آن که تشنگى بر آن حضرت چیره شده بود یکصد و بیست نفر را به خاک افکند، و در حالى که زخم‏هاى زیادى برداشته بود، نزد پدر آمد و عرض کرد: «یا أبَهْ! ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی، وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ أَجْهَدَنی، فَهَلْ إِلى‏ شَرْبَةٍ مِنْ ماءٍ سَبِیلٌ أَتَقَوّى‏ بِها عَلَى الْأَعْداءِ» پدر جان! تشنگى مرا از پاى درآورد و سنگینى سلاح ناتوانم ساخت. آیا جرعه آبى هست که بتوانم بنوشم و به جنگ ادامه دهم؟!

امام علیه السلام فرمود: «یا بُنَىَّ یعِزُّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ عَلى‏ عَلِىٍّ وَ عَلى‏ أَبیکَ، أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا یجیبُونَکَ، وَ تَسْتَغیثَ بِهِمْ فَلا یغیثُونَکَ، یا بُنَىَّ هاتِ لِسانَکَ» پسر جان! چقدر بر حضرت محمّد و على و پدرت، ناگوار است که آنان را بخوانى ولى پاسخى به تو ندهند و از آنان یارى بطلبى ولى یاریت نکنند. اى فرزندم! زبان خود را نزدیک آر! آنگاه ‏امام علیهالسلام زبان على‏اکبر را در دهان گرفت و مکید و انگشتر خود را به او داد و فرمود: «خُذْ هذَا الْخاتَمَ فی فیکَ وَ ارْجِعْ إِلى‏ قِتالِ عَدُوِّکَ، فَإِنّی أَرْجُو أَنَّکَ لا تُمْسی حَتّى‏ یسْقِیکَ جَدُّکَ بِکَأْسِهِ الْأَوْفى‏ شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً» این انگشتر را در دهانت بگذار و به نبرد با دشمن بازگرد امیدوارم که هنوز به شب نرسیده جدّت رسول خدا با جامى سرشار از شربت بهشتى تو را سیراب سازد، به گونه ‏اى که پس از آن هرگز تشنه نگردى!  (اعیان الشیعه، ج 1 ص 607 ؛ فتوح ابن اعثم، ج 5 ص 207 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 42)

زینب درآ  ز خیمه،بین نعش اکبر آمد

زینب درآ  ز خیمه،بین نعش اکبر آمد - در خیمه گه ز میدان صدپاره پیکر آمد

ادامه ی نوحه:

زینب ز داغ اکبر پشت حسین شکسته - از تیغ وتیروخنجر پشت حسین شکسته

زینب ببین جوانم چشم از جهان ببسته - بر جسم  نوجوانم تیر ستم نشسته

با فرق مُنشَق اکبر شِبهِ پیمبر آمد

اهل حرم دویدند ازخیمه گاه بیرون - با آه وناله وغم،با قلب ها ی محزون

منشق سرعلی و روی مه اش پُرازخون - از دشت کربلا شد فریادشان به هامون

چون غرق خون جوان ِآن شاه اطهر آمد

سرتا به پا پرازخون دیدند فرق اکبر - برقلب زار بابش داغش فکنده آذر

ابر روان دریده آن تارُک منوّر - از ضرب تیغ ِبیداد چون مُنقَذ ِستمگر

ازآه قلب زینب غوغای محشر آمد

ای نور دیدگانم ،زیبا جوانم اکبر - ای طاقت وتوانم،آرام جانم اکبر

ای قوّت لسانم،بنگر فغانم اکبر - بعد ازرخ نکویت سیر ازجهانم اکبر

ز رفتن تو رود جانم از بدن بیرون

روز عاشورا وقتی اذن میدان طلبید و عازم جبهه پیکار شد، امام حسین چهره به آسمان گرفت و گفت " اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الی رؤیة نبیک نظرنا الیه...".

یكی از مصائب سخت سید الشهداء در روز عاشورا شهادت فرزند بزرگوارش حضرت علی اكبر بود جوانی كه از نظر خلقت و اخلاق نیكو و فصاحت كلام چون جدش رسول خدا و از حیث شجاعت همچون علی مرتضی بود. روز عاشورا وقتی اصحاب بشهادت رسیدندو نوبت به بنی هاشم رسید ، نقل كردند اولین نفر از بنی هاشم حضرت علی اكبر آمد نزد پدر بزرگوار اجازه میدان گرفت همینكه علی به سمت میدان روانه شد امام یك نگاه مایوسانه به جوانش كرد و گریه كرد محاسن شریف خود را بجانب آسمان بلند : خدایا تو شاهد باش شبیه ترین جوانانم به پیغمبررا به جنگ این قوم فرستادم.

ز رفتن تو رود جانم از بدن بیرون - دوباره زنده شوم به نزدم آیی چون

غم فراق تو در قلب من نمیگنجد - چه انتظار شكیبایی از دل پر خون

علی اكبر وارد میدان شد آنقدر شجاعانه می‌جنگید كه ضجه‌ی لشكر را بلند كرد به روایتی 120نفر را به خاك مذلت كشاند آمد خدمت امام عرض كرد بابا تشنگی مرا كشت آیا ممكن است شربت آبی به من دهی آقا گریه كرد و فرمود فرزندم جنگ كن ساعتی دیگر از دست جدت رسول خدا سیراب خواهی شد بنقلی هم فرمود پسرم زبانت را در كام من بگذار

(شاید خواست بفرماید پدرت از تو تشنه تر است) علی اكبر دوباره به میدان برگشت وبسیاری از دشمن را كشت تا آنكه مُرَّة بْنِ مُنْقِذ نیزه‌ای بر آن جناب زد وآقا را از پا در آورد بروایتی هم دیگران آمدند با شمشیرهای خود به آن حضرت زدند دیگر علی اكبر از پا در آمده بود دست خود را به گردن اسب انداخته بود اسب او را به میان لشكر دشمن برگرداند هر كس از جانبی ضربتی زد تا بدن علی پاره پاره شد صدا زد یا ابتاه علیك منی السلام هذا جدی رسول الله یقرئك السلام ویقول عجل القدوم الینا(یعنی پدر جان سلام بر تو باد این جدم رسول خدا است به شما سلام میر ساند ومی گوید هر چه زودتر به نزد ما بیا) امام با عجله آمدند علی اكبر را به آن حال دید گریه بسیاری كرد صورت به صورت علی اكبر گذاشت : قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى رَسُولِهِ ... عَلَى الدُّنْیا بَعْدَكَ الْعَفَا

زبوستان ولایت گلی زدستم رفت - خدا به داد دلم رس علی زدستم رفت

خدا بسوز دلم ، واقفی که جانم رفت - زجان عزیزترم اکبر جوانم رفت

بمیدان چون که میرفت آن جوان آهسته آهسته - زجسم شه برون میرفت جان آهسته آهسته

چنان هجران او بر قلب شاهنشه گران آمد - که پشت شاه خم شد چون کمان آهسته آهسته

حسین آن شمع خلوتگاه اسرار خداوندی  - تبسم بر لب و اشکش روان آهسته آهسته

ا ما م ع و علی اكبر پسرش بین راه مکه وکربلا

امام حسین ع درمنزل قصر بنی مقاتل دراواخر شب دستور داد جوانان مشكها را پر ا ز آ ب كردند و بسوی منزل بعدی حركت نمودند و به هنگا می كه قافله د ر حركت بود صد ای امام بگوش رسید كه كلمه ا ستر جاع را مكرربرزبا ن می را ند و می فرمو د : ا نا لله و ا نا ا لیه راجعون والحمدالله رب العالمین حضرت علی اكبر فرزند د لیر آ ن حضرت ا ز ا نگیزه ا ین استر جاع سئوال نمود : امام ع اینچنین پاسخ داد:انی خفقت برا سی فعن لی فارس و هو یقول القوم یسرون وا لمنا یا تسری ا لیهم فعلمت ا نها ا نفسا نعیت ا لینا .حضرت علی ا كبرعرضه داشت :لا ا را ك ا لله بسوء ا لسنا علی ا لحق  ا ما م ع فرمود : بلی وا لله ا لیه مرجع ا لعبا د علی اكبر عرضه داشت .اذا لا نبا لی ان نموت محقین . ا ما م ع او را د عا نمود و فرمود : جزاك الله من ولد خیرماجزی ولداعن والده« سخنان حسین بن علی ع /172»

چون به میدان ز حرم اكبر رفت

مـوقـع رفتن على اكبر به میدان , سیدالشهدا(ع ) نگاه مایوسانه اى به دنبال جوانش كرد واشك در چـشـمـانـش جارى شد وگریه كرد: (نظر الیه نظرة ایس منه وارخى عینیه وبكى ثم قال : اللهم اشهد فقد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقا وخلقاومنطقا برسولك)

چون به میدان ز حرم اكبر رفت - روح از جسم حرم یكسر رفت .

همه گفتند كه پیغمبر رفت .

زان طرف مرگ به استقبالش - زین طرف چشم حسین دنبالش .

من نگویم مرو اى ماه , برو - لیك قدرى بر من راه برو.

اى جگر گوشه من اى پسرم - هیچ دانى كه چه آرى به سرم .

مرو این گونه شتابان ز برم - قدرى آهسته من آخر پدرم .

نه همین از پى خود مى كشیم - اى مسیحا نفسى مى كشیم .

مـدتـى جـنگید تا به وسیله تیرى كه (منقذ بن مره عبدى) به طرف حضرت على اكبر پرتاب كرد, به شهادت رسید: (فنادى یا ابتاه ! علیك منی السلام , هذا جدی یقرؤك السلام ویقول لك عجل القدوم علینا)

رنگ خود باخت زبانگ پسرش - ز آنكه دانست چه آمد به سرش .

تا به من بانگ تو در خیمه رسید - دید زینب ز رخم رنگ پرید.

آمدم با چه شتابى سویت - خواستم زنده ببینم رویت .

فوضع خده على خده .

سپه كوفه همه استاده - به تماشاى شه وشه زاده .

شه روى نعش على افتاده - همه گفتند حسین جان داده .

به یقین جان حسین برلب بود - آنكه جان داد به او زینب بود.

شعر: از على انسانى .

چون امام حسین (ع ) فریاد حضرت على اكبر(ع) را شنید با عجله آمد وبر بالین جوانش قرار گرفت وفرمود : (قـتـل اللّه قـوما قتلوك یا بنی ! فما اجراهم على اللّه وعلى انتهاك حرمة الرسول (ص) ثم استهلت عیناه ب الدموع وقال : على الدنیا بعدك العفا)

حـمـید بن مسلم  مى گوید: ناگاه زنى از خیمه بیرون آمد وفریاد مى زد: (یاحبیباه , یابن اخیاه , فسالت عنها فقالوا هذه زینب بنت علی (ع) فجات حتى انكبت على ه فجا الحسین الیها واخذ بیدها الى الفسطاط ورجع فقال لفتیانه احملوا اخاكم فحملوه من مصرعه ) .

نـظـام وفا (م1343) در اشعارش مى گوید جناب على اكبر نه فقط تشنه آب بود,بلكه تشنه دیدار پدر هم بود :

تشنه بود آرى ولیكن بیشتر - تشنه بودش دل , به دیدار پدر

گفت باب از عطش بگداختم - سویت اى بحر حقیقت تاختم

شه زبان خود نهادش در دهان - از یم عشق بزد آبى به جان

گفت هان ! آهنگ رفتن ساز كن - بار دیگر كارزار آغاز كن

جد تو, دیده به سویت بسته است - منتظر در راه تو بنشسته است

تا كند سیرابت اى پژمرده جان - كو بود ساقى بزم عاشقان

اشعارمرثیه علی اکبرعلیه السلام

جوانان بنی هاشم بیائید - علی رابردرخیمه رسانید

جوانان بنی هاشم – بیائیدازحرم بیرون

فتاده اكبرم اینك – به میدان باتنی پرخون

 كنارنعش اواینك – بگویم بادلی محزون

علی جانم علی جانم – علی جانم علی جانم

بیائیدوهمه باهم – سوی خیمه بریداورا

گذاریدش به یك جائی – نبیند مادرش لیلا

زداغ مرگ اوشاید – سپاردجان همین حالا

علی جانم علی جانم – علی جانم علی جانم

بیاای خواهرم زینب – نگربرقامت اكبر

كه اینك دردل دشمن – شده اوچون گلی پرپر

شده صدچاك جسم او – زتیرونیزه وخنجر

علی جانم علی جانم – علی جانم علی جانم

عـلـی اكـبـرلـیـلا – فتاده اندراین صحرا

شكسته فرق و پهلویش – چنان كه حیدروزهرا

كنارنعش اوگوید – دلِ بشكسته این بابا

علی جانم علی جانم – علی جانم علی جانم

تنِ اوچاكچاك اكنون – فتاده روی خاك اكنون

فتاده پیكرش اینك – دراین صحرابخاك وخون

شده ورد زبانِ من – كنون با دیدهِ پرخون

علی جانم علی جانم – علی جانم علی جانم

خدایا شبه پیغمبر – شده همچون گلی پرپر

جوان من شده ملحق – به جدّ وبابِ من حیدر

بگوای باقری اینك – بیادِ حیدرِ صفدر

علی جانم علی جانم – علی جانم علی جانم

حیدركرببلاای اكبرم

حیدر كر ببلا ئی یاعلی - توشبیه مصطفائی

حیدركرببلاای اكبرم - كن وداع اینك توبا اهل حرم

سوی جبهه میروی تاج سرم - میسپارم بخدایت پسرم

میروی توسوی میدان جهاد - باگروه روسیاه بدنهاد

میروی اما كمی آهسته تر - تاكه بابا بكندبرتونظر

برقدوبالای اوكردی نگاه - روبدرگاه خداباسوزوآه

روبدرگاه خداكردحسین - گفت اینك ای خدای عالمین

باش شاهدكه علی اكبرم - درره دین توگشته یاورم

این علی كه خودشبیه مصطفی است - همچواحمدنیكخوی وباصفاست

گشته عازم سوی میدان جهاد - درنبرددشمنان بدنهاد

كردم اینك اكبرم را ای خدا - درره احیای دین توفدا

رفت اكبرسوی میدان نبرد - جنگ بادشمن راچون آغازكرد

آن یكی گفتاكه این خودمصطفی است - دیگری گفتاعلی مرتضی است

دیگری گفتاعلی اكبراست - این شبیه جدخودپیغمبراست

برحسین دنیاچسان گردیده تنگ - كه علی اكبرش آمدبه جنگ

حمله كرداكبرچوحیدرآن زمان - برگروه كوفیان وشامیان

حمله بنمودهمچنان شیرژیان - برشگالان وسگان وروبهان

كشت تعدادزیادی زان گروه - آمدند ازحمله هایش درستوه

لیك دشمن چنگ ودندان آخته - بهرقتلش تیغ كین افراخته

منقذبن مره تیغ كین نواخت - نازنین فرق علی اكبرشكافت

گفت اكبرآنگه ای بابای من - گشت جنت منزل وماوای من

این بودجدم كه میگویدسلام - سوی مابشتاب ای ابن الكرام

پس حسین آمدكناراكبرش - پاك كردآن چهره ازخون ترش

دیدفرقش چون علی مرتضی - گشته منشق ازعموداشقیا

قطعه قطعه جسم پاك نازنین - میكشدپاهای خودروی زمین

صورتش برصورت اكبرنهاد - چهره اش برشبه پیغمبرنهاد

گفت آندم یابُنی ظلموك - قتل الله عدوًّا قتلوك

كردروآندم بسوی خیمه ها - كای جوانان عزیزباصفا

جملگی ایندم مرایاری كنید - پای این كشته عزاداری كنید

كشتی غم رازموج خون برید - اكبرم ازمعركه بیرون برید

من ندارم طاقت وتاب وتوان - تانمایم حمل جسم این جوان

چونكه قطعه قطعه باشدپیكرش - غرقه درخون فرق وچشمان ترش

عمه اش زینب شدآگه آن زمان - باشتاب آمدبسوی آن جوان

اوهمی نالیدومیگفتی جلی - نورچشمم میوه قلبم علی

باقری درماتم آه وفغان - باحسین وعمه های این جوان

حیدر كر ببلا ئی یاعلی - توشبیه مصطفائی

حیدر كر ببلا ئی یاعلی - توشبیه مصطفائی

یاعلی ویاعلی ویاعلی - یاعلی ویاعلی ویاعلی

چون حسین را كار زاعدا گشت تنگ

چون حسین را كار زاعدا گشت تنگ - شد علی اكبرش عازم به جنگ

بر سرش عمامه خیر البشر - ذوالفقار حیدرش زیب كمر

زیرران اسب عقاب مصطفی - دربرش دراعه خیر الوری

با جمال احمدی شد جلوه گر - با جلال حیدری شد رهسپر

یوسف آسا گشت آن بدر تمام - دربر گرگان خون آشام شام

شد سپاه شام و كوفه سر به سر - بر جمال انورش نظاره گر

كوفیان انگشت حیرت بردهان - یكسر از فرط تحیر لب گزان

آن یكی گفتا عجب خوش منظر است - دیگری گفتا كه این پیغمبر است

آن یكی گفتا یقین حیدربود - شمر گفتا این علی اكبر بود

آن یكی گفتا كجا باشد روا - تا كه سرو قامتش افتد زپا

دیگری گفتا دریغ از این جوان - كه تنش در خاك و خون گردد طپان

آن یكی گفتا كس احوال پدر - می نداد در غم مرگ پسر

دیگری گفتا كه مرگ نوجوان - روشنی را میبرد از دید گان

آذر از سینه بكش آه و نوا - از غم اكبر شبیه مصطفی

«دیوان آذر 1/ 234»

چه خوش گفت فردوسی اندر نبرد

چه خوش گفت فردوسی اندر نبرد - چه یك مرد جنگی چه یك دشت مرد

سماواتیان محو وحیران همه - سرانگشت عبرت بدندان همه

كه یارب چه زوروچه بازوست این - مگر با قدر هم تراز وست این

عجب صف شكن شهسواریلی ست - به نیروی مردی بسان علی ست

بود این پیمبر و یا حیدر است - بگفتا خرد این علی اكبر است

ولی حیف كاین تشنه لب بی كس است - غریب است و بی یارو بی مونس است

اشعار برگزیده 1/ 246

عجب گلی روزگار ز دست لیلا گرفت

عجب گلی روزگار ز دست لیلا گرفت - که تا قیامت گلاب ز چشم لیلا گرفت

گل‌اش مُشَبَّک شده از دم تیغ و سَنان - گُل‌اش به خون غوطه‌ور، شد‌ست چون ارغوان

گل‌اش به دشت بلا شد‌ست در خون تپان - قرار و صبر و شکیب ز جمله دل‌ها گرفت

گلش ز تاب عطش یقین که پژمرده بود - آب ندادش فلک یقین که افسرده بود

مادر افسرده‌اش ز داغش آزرده بود - دشت بلا در بغل آن قد رعنا گرفت

گفت نبی و علی غنچة لب باز کن - از دل پرحسرتت زمزمه آغاز کن

درد جوان‌مرگیت بر پدر آغاز کن- شور و فغانِ حرم تا به ثریا گرفت

ای گل خوش‌رایحه، مایه درمان من - ماتم هجران تو سوخت دل و جان من

تا به فلک می‌رود ناله و افغان من - مادر زارت مکان به کوه و صحرا گرفت

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم - ای زجان بهترم شبه پیغمبرم

می روی در کجا ای علی اکبرم - می کنی نوجوان خاک غم بر سرم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

نوجوانا بیا سوی میدان مرو - یوسفا از برم سوی گرگان مرو

از تن مادر خویش چون جان مرو - مفکن از هجر خود بر بدن آزرم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

می روی نوجوان خوش به سوی سفر - می کنی مادر پیر خود خونجگر

بستی از زحمت مادر خود نظر - دیده در ره نهی تا صف محشرم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

جلوه حوریان برده تابت زتن - خلعت شادیت گشت بر تن کفن

خوش به حال تو و وای بر حال من - صبر کن تا دمی بر رخت بنگرم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

از غمت باب تو همچو من پیر شد - آخر از رفتن تو زمین گیر شد

از چه از زندگانی دلت سیر شد - چون روی پس بمان ساعتی در برم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

گردن کج ببین باب بی یاورت - گشته مات تو و طلعت انورت

رحم کن بر حسین من فدای سرت - شمر ترسم برد از سرم معجرم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

تو که این آرزو را به سر داشتی - جان فدا کردن اندر نظر داشتی

پس مرا هم رهت از چه برداستی - تا به غربت کنی بی کس و یاورم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

ای شبه نبی اکبر مه جبین - رحم دور است از این قوم بیرون ز دین

ترسم افتد تن چون گلت بر زمین - همچو (صامت) زنی بر جگر اخگرم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

رسم است هر که داغ جوان دید دوستان

رسم است هر که داغ جوان دید دوستان - رافت برند  حالت  آن  داغ دیده را

یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا - و آن یک زچهره پاک کند اشک دیده را

آن دیگری بر او بفشاند گلاب و شهد - تا تقویت کند دل محنت چشیده را

یک جمع دعوتش به گل و بوستان کنند - تا برکنندش از دل خار خلیده را

جمع دگر برای تسلی او دهند - شرح سیاه کاری چرخ خمیده را

القصه هرکسی به طریقی ز روی مهر - تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را

آیا که داد  تسلیت خاطر حسین؟ - چون دید نعش اکبر در خون تپیده را

آیا که غم گساری و اندوه بری نمود - لیلای   داغدیده زحمت کشیده را

بعد از پسر دل  پدر آماج تیر شد - آتش زدند   لانه  مرغ پریده را

ایرج میرزا

چون به میدان ز حرم اکبر رفت

چون به میدان ز حرم اکبر رفت - دل زجان شست سوی داور رفت

روح از جسم حرم یکسر رفت- همه گفتند که پیغمبر رفت

زان طرف مرگ به استقبالش - زین طرف جان پدر دنبالش

گفت ای سر و قد دلجویت - لیله قدر پدر گیسویت

ای رخت ماه و هلال ابرویت - صبر کن سیر ببینم رویت

هم کنم خوب تماشای ترا - هم ببینم قد و بالای ترا

ای کمر جانب اعدا بسته - عهد با خالق یکتا بسته

در خم زلف تو دلها بسته - اشک من راه تماشا بسته

من نگویم مرو ای ماه برو - لیک قدری بر ما راه برو

ای جگر گوشه من ای پسرم - هیچ دانی که چه آری به سرم

مرو این گونه شتابان ز برم - لختی آهسته من آخر پدرم

نه همین از پی خود می‏کِشِیم - ای مسیحا نفسم می‏کُشِیم

(علی انسانی)

ای خدا اکبر جوان است

ای خدا اکبر جوان است - او سوی مقتل روان است

ای خدا این گلبن باغ حسین است - ای‏خدا این‏مصطفی‏را نورعین‏است

کی سزای خنجر و تیغ و سُنین‏است - شبه پیغمبر سوی‏میدان روان است

ای خدا اکبر جوان است - او سوی مقتل روان است

نوگل باغ نبی با کام عطشان - نوجوان اکبر روان شد سوی میدان

ای خدا لیلا ندارد تاب هجران - ازغمش‏زینب‏به‏خیمه‏درفغان‏است

ای خدا اکبر جوان است - او سوی مقتل روان است

تازه سرو بوستان آل طاها - تشنه‏لب شد کشته از بیداد اعدا

بهر اکبر خون‏جگر گردید زهرا - آخر اکبر نوگل این گلستان است

ای خدا اکبر جوان است - او سوی مقتل روان است

بر سلیل مصطفی بیحد جفا شد - از ستم فرق شریف او دوتا شد

ای فلک ای بیوفا آخر چرا شد - مصطفی‏رااین‏جوان‏آرام جان است

ای خدا اکبر جوان است - او سوی مقتل روان است

(سبک خرم ‏آبادی، صاعد اصفهانی)

زبرج خیمه شد طالع جمالی

زبرج خیمه شد طالع جمالی - تعالی الله جمال بی مثالی

جمالش بود چون خورشید انور - بعینه روی او روی پیمبر

سپر بر دوش آن میر مروت - چو بر دوش نبی مهرنبوت

چو شد مردانه نزد آن عجائز - ندا دردادذ بر هل من مبارز

ز بس افكند زان اشرار كشته - عیان شد هر طرف از كشته پشته

عنان پیچید سوز تشنه كامیش - بنزد خضر جان باب گرامیش

مرا سوز عطش بربوده از تاب - رسان بر كام خشكم قطره آب

شهش فرمود بالطف و عنایت - بنه اندر دهان من زبانت

«اشعار برگزیده 1/ 259»

وقتی از داننده كردم سؤال

وقتی از داننده كردم سؤال - كه مرا آگه كن ای دانای حال

با همه سعیی كه دررفتن نمود - رجعت اكبر زمیدان از چه بود

اینكه میگویند بود از بهر شوق آب - شوق آب آورد اورا سوی باب

خودهمی دید اینكه طفلان ازعطش - هر یكی در گوشه بنموده غش

تیغ اندردست زیر پا عقاب - موج زن شطش به پیش روز آب

بایدش رو آوریدن سوی شط - خویش را در شط در افكندن چو بط

گردراین رازیست ای دانای راز - دامن این راز را میفكن فراز

گفت چون جمشید نقش جام كرد - پس صلا برخیل درد آشام كرد

هفت خط آن جام را ترتیب داد - هر یكی را گونه گون نامی نهاد

پس نمود از روی حكمت اختیار - ساقی داننده كامل عیار

ساقی بزم حقیقت بین تو باز - كی كم است از ساقی بزم مجاز

اكبر آمد العطش گویان زراه - از میان رزمگه تا پیش شاه

كای پدرجان از عطش افسرده ام - می ندانم زنده ام یا مرده ام

این عطش رمزاست وعارف واقف است - سرحقست این و عشقش كاشف است

دید شاه دین كه سلطان هدی است - اكبر خود را لبریز از خداست

عشق پاكش را بنای سركشی است - آب و خاكش را هوای آتشی است

سوزش صهبای عشقش درسر است - مستیش از دیگران افزونتر است

اینك از مجلس صدائی میكند - فاش دعوی خدائی میكند

مغز برخود میكشاند پوست را - فاش میسازد حدیث دوست را

پس مسلمان بر دهانش بوسه داد - اندك اندك خاتمش بر لب نهاد

مهر آن لبهای گوهر پاش كرد - تا نیارد سرحق را فاش كرد

هركه را اسرار حق آموختند - مهركردند و دهانش دوختند

«عمان سامانی» «زندگانی امام حسین ع /507»

پس بیامد شاه اقلیم الست

پس بیامد شاه اقلیم الست - بر سر نعش علی اكبر نشست

دید آن بالیده سرو نازنین - اوفتاده درمیان دشت كین

گلشنی نورسته اندام تنش - زخم پیكان غنچه های گلشنش

با همه آهن دلی گریان او - چشم جوشن اشك خونین موبمو

كرده چون اكلیل زیب فرق سر - شبه احمد ص معجز شق القمر

چهر عالمتاب بنهادش به چهر - شد جهان تا رازقرآن ماه و مهر

سرنهادش برسر زانوی ناز - گفت كای بالیده سروسرفراز

ای درخشان اختربرج شرف - چون شدی سهم حوادث را هدف

ای بطرف دیده خالی جا ی تو - خیز تا بینم رخ زیبای تو

مادران و خواهران پر غمت - میبرد نك انتظار مقدمت

این بیابان جای خواب ناز نیست - كایمن از صیاد تیر انداز نیست

خیز با با تا از این صحرا رویم - نك بسوی خیمه لیلا رویم

رفتی و بردی زچشم باب خواب - اكبرا بی تو جهان بادا خراب

گفتمت باشی مرا تو دستگیر - ای تو یوسف من تو را یعقوب پیر

تو سفر كردی و آسودی زغم - من در این وادی گرفتار الم

شاهزاده چون صدای شه شنفت - از شعف چون غنچه خندان شكفت

چشم حسرت باز سوی باب كرد - شاه را بدرود گفت و خواب كرد

زینب از خیمه ب آ'د با قلق - دید ماهی خفته در زیر شفق

از جگر نالید كای ماه تمام - بی تو بر من زندگی بادا حرام

شه بسوی خیمه آوردش زدشت - وه چگویم من چه برخواهر گذشت

الوقایع والحوادث 3/ 136

دور عیش و کامرانی شد تمام

دور عیش و کامرانی شد تمام - وقت مرگ است ای پدر بادت سلام

ای پدر اینک رسول داورم - داد جامی از شراب کوثرم

تا ابد گردم از آن پیمانه مست - جام دیگر بهر تو دارد به دست

شه ز خیمه تاخت باره با شتاب - دید حیران اندر آن صحرا عقاب

با همان آهن دلی گریان بر او - چشم خونین اشک جوشن مو به مو

چهر عالم تاب بنهادش به چهر - شد جهان تار از قِران ماه و مهر

سر نهادش بر سر زانوی ناز - گفت کای بالنده سرو سر فراز

ای بطرف دیده خالی جای تو - خیز تا بینم قد و بالای تو

این بیابان جای خواب ناز نیست - کایمن از صیاد تیر انداز نیست

خیز تا بیرون از این صحرا رویم - اینک بسوی خیمه ی لیلا رویم

رفتی و بردی ز چشم باب خواب - اکبرا بی تو جهان بادا خراب

نیر تبریزی

بر سر تربت لیلا نبرید نام علی

بر سر تربت لیلا نبرید نام علی - بگذارید جوان مرده قراری گیرد

نوجوان مرده خبر از دل لیلا دارد - به خدا مادر اکبر چه سحرها دارد

هجده ساله جوان هرکه از او کشته شده - خبر از درد دل حضرت لیلا دارد

به گمانت نرسد مرگ جوان آسان است - هرکه خون گریه کند بهر جوان جا دارد

چون شب جمعه شود مادر هر مرده جوان - بر سر قبر جوان ناله و غوغا دارد

برگرفته از کتاب گلچین محرم مولف:امیرملک محمودی

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

تاريخ : دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۷ | 18:10 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |