روضه نهم محرم روزتاسوعا
این شام تاسوعاست – یامحشرکبراست
این شام تاسوعاست – یامحشرکبراست - درکربلا امشب – بس ناله وغوغاست
قحطی آب امشب درکربلا باشد – شورونوا امشب درنینوا باشد
اهل حرم نالان ازقحطی آب است – اصغربگهواره امشب چه بی تاب است
غوغای محشرشد درکربلا امشب – درکربلا برپا شورونوا امشب
لشکر پیِ لشکربرابن سعد آمد – بردشمنی خود دشمن بیفزاید
ازبهر شاه دین یاری نه یارانی – دارد امام دین هفتاد قربانی
یاران شاه دین جمعی قلیل اما – دشمن هزاران شد درشام تاسوعا
دارد عطش غوغا درخیمه ها امشب – قحطی آب آمد درکربلا امشب
سقاوسرداراست چون حضرت عباس – میروسپهداراست چون حضرت عباس
آب آورطفلان درکربلا باشد – اویاورطفلان درخیمه ها باشد
سرداروسقا و میروسپهداراست – ازبهرجندالله عباس علمداراست
سقاکنار آب لب تشنه جان داده – صدجان دیگراو براین جهان داده
ای باقری آندم صدشوروشین آمد – تابرسرعباس آقا حسین آمد
این شام تا سوعا است کرببلا غوغا است
این شام تا سوعا است کرببلا غوغا است - در کربلا امشب بس شورشی برپا است
درصورتی که روز تاسوعا خوانده شود شام تبدیل به روز شود
این روز تا سوعا است کرببلا غوغا است - در کربلا امروز بس شورشی برپا است
شمر شریر آ مد با نا مه ا ی ا ز خـو ن - د شت بلا سا ز د با تیغ خو د گـلگون
در کربلا گر د ید بس شو ر شی بر پا - شد ما تم و حـز ن آ ل عـلی ا فـزون
ا ز کـو فـه و ا ز شا م لشکـر پی لشکـر - با ا بن سـعـد و شـمـر با خـو لی کا فـر
با نیز ه و شـمـشیر د ر کـر بلا آ مد - بر كشتن سـبط ز هر ا و پـیـغـمـبـر
ا ین سوی صحـرا بین فـرزند زهـرا را - آن بی کس و یا و رمظلوم و تنها ر ا
رفـتند هـمـر ا هـا ن ا ز گـرد آ ن مظلوم - هـفـتاد ود و یا رش د ر روز عاشورا
دهها هزار آنسوی استاده صف در صف - مشغول خـمّا ری کوبند کف د ر کف
هـفتاد و د و تن را ا ین سوی صحرا بین - اندر منا جا ت و در دستشان مصحف
زینب بود محزون ا ز بی کس و یا ری - بهر حسین نا ید یک یار و غمخواری
کن یک نظر ا ی د ل کـرببلا بـنگـر - کلثو م و لیلا بین د ر نا له و ز ا ری
کر ببلا ا کنـو ن کـوی مـنـا با شـد - کو ی مـنـا بـهـر آ ل عـبا با شد
ا و لا د پـیـغـمـبـر د ر حا ل احرا مند - آنجا حسین ا کنون ا ند ر د عـا با شد
ا ی با قـر ی بنگر بر قا سم و ا کبر - برعون و هم عبا س عبدالله و ا صغر
از بهر قربانی در روز عاشورا - آما د ه ا ند ا کنون ا ز ا کبر واصغر
این شام تاسوعابود
درصورتی که روز تاسوعا خوانده شود، بگوئید : "امروزتاسوعابود"
این شام تاسوعابود - دركربلاغوغابود
بركودكان تشنه لب - نوحه كنان زهرابود
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
پرپرزبی آبی بود - گلهای باغ مصطفا
ششماهه اصغرازعطش - شدناله اش اندرسما
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
ای باغبان تشنه لب - فكری برای آب كن
این بلبلان تشنه را - باجرعه ای سیراب كن
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
اما ندارد باغبان - راهی به آن آب روان
راه شریعه بسته شد - باحكم جلاد زمان
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
عمروبن حجاج لعین - مامورگشته برفرات
بهرحسین و یاوران - گشته حرام آب حیات
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
بستند برآل نبی - راه فرات وآب را
بشنوزخیمه ناله - آن اصغربی تاب را
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
گو ید سكینه باعمو - ازتشنگی وازعطش
آبی بیاوربهرما - كه شیرخواره كرده غش
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
سقاكنارعلقمه - خودتشنه لب گشته شهید
دستش جدافرقش دوتا - ازظلم یاران یزید
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
اصغردرآغوش پدر - تیری به حلقومش رسید
تشنه لب آن شیرین زبان - دردست باباشدشهید
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
درعصرعاشوراحسین - اندرمیان قتلگاه
گفتاكمی آبم بده - ای شمردون روسیاه
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
اما نداد او جرعه ای - آب روان برآن امام
ای باقری شدتشنه لب - شاه شهیدان والسلام
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
ای تشنه لب حسین حسین - اندرتعب حسین حسین
ای بی كفن حسین حسین - صدپاره تن حسین حسین
مولای من حسین حسین - آقای من حسین حسین
حسین حسین ثارالله - آقا اباعبدالله
حسین حسین ثارالله - آقا اباعبدالله
حسین حسین ثارالله - آقا اباعبدالله
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
شهیدكربلا حسین - غریب نینوا حسین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
شهیدكربلا حسین - سرازبدن جدا حسین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
شهیدكربلا حسین - قتیل اشقیا حسین
روزتاسوعاست امروز – کربلا غوغاست امروز
روزتاسوعاست امروز – کربلا غوغاست امروز
درنوا وشوروشین – حضرت زهراست امروز
روزتاسوعاست امروز – غم دراین دلهاست امروز
روزتاسوعاست امروز – غم دراین دلهاست امروز
درخیمه های حسین – ناله وغوغاست امروز
روضه نهم محرم بیاداباالفضل العباس علیه السلام
شام تاسوعا شام عباس است - درشکوفایی آن گل یاس است
حضرت عباس یاوردین است - حامی قرآن، دین وآئین است
روزعاشورا او علمداراست - دین وایمان را یاور و یاراست
آل عصمت را حامی است عباس - اوچوسرداری نامی است عباس
بهرسربازی کربلا آمد - همره آقا از وفا آمد
شدسپهدارلشکرقرآن - حامی دین شد از دل و ازجان
دین و قرآن را یار و یاورشد - اوعلمداری بر برادر شد
او که سرداری با وفا باشد - ساقی دشت کربلا باشد
روزعاشورا ناله طفلان - العطش گویان جملگی گریان
جملگی گویندای عمو سقا - ماهمه تشنه درلب دریا
العطش گویان زاکبر و اصغر - از عطش نالد طفل و هم مادر
شدروان سوی شط آب عباس - تا که آب آرد بر رباب عباس
شد جدا دست از پیکرعباس - چون علی منشق شد سر عباس
باقری عباس شد شهید ازکین - روز عاشورابهر حفظ دین
امشب شب تاسوعاست ، شب عباس است ، امشب گرفتارها بگویند عباس ، مریض دارها بگویند عباس، دردمندها بگویند عباس ، دسته جمعی برویم در خانه قمر بنی هاشم ، میوه دل ام البنین ، باب الحوائج است . کسی را ناامید نمی کند . حوائج را در نظر بگیرید ، فرج امام زمان را از خدا بخواهید ، از امام زمان نقل می کنند که فرمود : هر جا روضه عموم عباس خوانده شود من سراسیمه می آیم ، آقا یک نظری به ما کن ، آقا بیا می خواهم روضه عمو جان ترا بخوانم حود عباس فرمود : روضه مرا این طوری بخوانید هر کسی از بالای بلندی بیفتد ، اول کاری که می کند دستهایش را جلوی صورتش می گیرد حایل می کند تا صورت صدمه نخورد . اما بمیرم برای عباس دست در بدن ندارد در آن حالت یک قت صدای ناله ای شنید یکی صدا می زند : پسرم عباس ، تاچشم باز کرد دید مادرش زهراست . تا دید فاطمه می گوید پسرم ، برای اوّلین بار یک نگاه طرف خیمه ها کرد صدا زد : برادر بیا برادرت را دریاب . زینب می گوید : یک وقت دیدم رنگ حسین پرید ، یک نگاه طرف خیمه ، یک نگاه طرف میدان ، با عجله آمد کنار بدن برادر ، صدا زد عباسم :
تو مرا سید و سرور خواندی - چه شد این بار برادر خواندی
صدا زد حسین من :
مادرت فاطمه آمد به سرم - او مرا خواند و صدا زد پسرم
بپاس پاسداری حریم کبریا عباس - به همراه حسین آمد بدشت کربلا عباس
ز بسکه داشت اُلفت بافروغ چشم پیغمبر - نمی شد ازحسین خویشتن آنی جدا عباس
بپاس حرمت زهرا بغیر ازسید ومولا - نکردی تا دم آخر برادر را صدا عباس
گرفت اذن از برادر رفت میدان تا که آب آرد - برای کودکان تشنه از راه وفا عباس
درون آب رفت وتشنه لب از آب بیرون شد - بپاس تشنگی خامس ال عبا عباس
کنار علقمه از صدر زین نقش زمین گردید - گذشت از هستی خود در ره دین خدا عباس
اگر شب تا سحر پاس حرم دارم چه غم دارم
اشک عزا بریزید شام عزاست امشب - نام حسین و عباس مشکل گشاست امشب
باب الحوائج عبّاس حاجت دهنده ماست - دارنده حوائج حاجت رواست امشب
ای دیده گریه ها کن، ای دل تو ناله ها کن - با سوز دل دعا کن وقت دعاست امشب
ای که دلت شکسته ، غم به دلت نشسته - ای دردمند خسته دردت دواست امشب
باب الحوائج ما ، یا حضرت ابوالفضل - آن دل که از تو دور است دور از خداست امشب
مَرضای مسلمین را مد نظر بگیر تا - این محفل از وجودش دارالشفاست امشب
دلها همه پریشان ، هر دیده گشته گریان - هر گوشه ای از ایران ، چون کربلا ست امشب
امشب خدای قهار در ماتم علمدار - جن و ملک عزادار ، شام عزاست امشب
خبر شهادت جعفر طیار
الا ای جان من جانان من سقای طفلانم
الا ای ماه من بی تو غریب این بیابانم
به خون خویش غلطانی نمی پرسی که من مردم
ز بهر یاریم بر خیز ای خورشید تابانم
که دردنیا شنیده ساقی لب تشنه ای جانا
مرا در سوگ بنشاندی الا ای راحت جانم
حسینت مانده بی پشت و پناه و لشکر و یاور
ببین با بی کسی ای جان من عازم به میدانم
جعفر بن ابیطالب (جعفر طیار) برادر امیرالمؤمنین است ، در جبهة جنگ دستهایش را قطع کردند ، جعفر را شهید کردند ، خبر آوردند امیرالمؤمنین می آید رسول خدا به همه سفارش کرد کسی با علی حرف نزند ، داغ برادر سنگین است ، همین که امیرالمؤمنین آمد پیغمبر ، علی را بوسید ، فرمود: علی جان خدا صبرت بدهد برادرت را کشتند ، دستهایش را جدا کردند تا این خبر را علی شنید دست به کمرش زد فرمود : اِنکسر ظَهری ، وَقَلَّت حیلَتی ،وَشَمَّت بی عَدّوی ، اکنون کمرم شکست ، چاره ام اندک شد ، دشمنم زبان به سرزنش من گشود. (پرچم دار نینوا ، ص 178)
همچنین نقل شده است: هنگامى که عباس علیهالسلام درروزعاشوراشهید شد امام حسین علیه السلام فرمود: «الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری وَقَلَّتْ حِیلَتی» اینک کمرم شکست و راه چاره بر من محدود شد. آنگاه گریست و این اشعار را خواند: تَعَدَّیتُمْ یا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْیکُمْ / وَ خالَفْتُمْ دینَ النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ / أَما کانَ خَیرُ الرُّسُلِ أوْصاکُمْ بِنا / أَما نَحْنُ مِنْ نَجْلِ النَّبِىِّ المُسَدَّدِ / أما کانَتِ الزَّهْراءُ أُمّی دُونَکُمْ / أما کانَ مِنْ خَیرِ الْبَرِیةِ أحْمَدَ / لُعِنْتُمْ وَ أُخْزیتُمْ بِما قَدْ جَنَیتُمْ / فسَوْفَ تَلاقُوا حَرَّ نارٍ تُوَقَّدُ. اى بدترین مردم! با ستمکارى خویش بر ما تعدّى کردید، و با آیین پیامبر خدا محمّد صلى الله علیه و آله مخالفت ورزیدید. آیا بهترین پیامبر، سفارش ما را به شما نکرده بود؟ آیا ما از نسل پیامبر راستین نیستیم؟
آیا جز این است که حضرت زهرا علیهاالسلام مادر من است نه شما؟ آیا او از نسل بهترین انسانها نبود؟ به سبب جنایتى که مرتکب شدید ملعون و خوار گشتید، و به زودى گرفتار آتش شعلهور الهى خواهید شد.
ام البنین قنداقه عباس را داد دست امیرالمؤمنین
معمولاً وقتی بچه ای به دنیا می آید ، اول بابایش را صدا می کنند خدا به تو فرزندی عطا کرده ، وقتی عباس متولد شد ، مادرش ام البنین قنداقه عباس را داد دست امیرالمؤمنین ،نگاهش به صورت علی است ، می خواهد ببیند علی خوشحال می شود یا نه ، دید امیر المؤمنین خم شد دستهای عباس را می بوسد و گریه می کند . عرضه داشت آقا دستهای بچه ام مگر طوری است ؟ فرمود : نه ام البنین ، بهترین دستی است که خدا خلق کرده است، من این دستها را به خاطر خدا می بوسم ، آقا چرا گریه می کنی ؟ حضرت قضایای کربلا و شجاعت عباس ، جدا شدن دستهای نازنین عباس را برای ام البنین گفتند ، تا شنید دستهای عباس در راه حسین از بدن جدا می شود فوراً از جا بلند شد قنداقه عباس را گرفت از دست مولا ، هی دور سر حسین می گرداند و می گوید : عباسم به قربانت شود . اما عاشقان اباالفضل (حاجت دارها ، مریض دارها) اینجا علی دستهای عباس را می بوسیدوگریه می کرد اما کربلا دیدند امام حسین در بین نخلستان پیاده شد شیئی را برداشت به چشمانش می مالیدو می بوسید. آن دستهای بریده عباس برادر بود .
آن نخل به خون تپیده را می بوسید - آن مشک ز هم دریده را می بوسید - خورشید کنار علقمه خم شده بود - دستان ز تن بریده می بوسید. (سوگنامه آل محمد ، ص315)
ای سپهركرم وجود وسخا یاعباس
سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبینَ وَاَنْبِیائِهِ الْمُرْسَلینَ وَعِبادِهِ الصّالِحینَ وَجَمیعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّیقینَ وَالزّاکِیاتِ الطَّیباتِ فیما تَغْتَدی وَتَرُوحُ عَلَیکَ یابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلیكَ یا ابالفضلِ العبّاس
بپاس پاسداری حریم کبریا عباس - به همراه حسین آمد بدشت کربلا عباس
ز بسکه داشت اُلفت بافروغ چشم پیغمبر - نمی شد ازحسین خویشتن آنی جدا عباس
بپاس حرمت زهرا بغیر ازسید ومولا - نکردی تا دم آخر برادر را صدا عباس
گرفت اذن از برادر رفت میدان تا که آب آرد - برای کودکان تشنه از راه وفا عباس
درون آب رفت وتشنه لب از آب بیرون شد - بپاس تشنگی خامس ال عبا عباس
کنار علقمه از صدر زین نقش زمین گردید - گذشت از هستی خود در ره دین خدا عباس
تاحالا شده که منتظر آمدن کسی باشید، اما عزیزت، پسرت، برادرت، و... نیاید؟
هرچه صبر می کنی و منتظر می ایستی خبری نمی شود. نگران می شوی بلند می شوی می آیی داخل حیاط خانه، دلت آرام نمی گیرد، می روی در کوچه دلت آرام نمی گیرد، خدایا چرا نیامددیر کرد؟! می آیی داخل کوچه و خیابان هر وسیله ای که می آید نگاه می کنی....
امام حسین و برادرش عباس علیهما السلام به دنبال آب رفتند اما دیر کرده بودند. زن و بچه ها نتواستند آرام بگیرند. از خیمه بیرون آمده بودند، جلوی درب خیمه ها صف کشیده بودند منتظرند عمو بیاید. یک وقت دید امام حسین تنها آمد؛ با پای پیاده، دست به کمر و...
پرکرد مشک وپس کفی از آب برگرفت - می خواست تا که نوشد از آن آب خوش گوار
آمد به یادش ازجگر تشنه ی حسین - چون اشک خویش ریخت زکف آب وشد سوار
شدبالبان تشنه از آب روان برون - دل پر زجوش ومشک به دوش آن بزرگوار
عشاق چون به درگهِ معشوق رو کنند
سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبینَ وَاَنْبِیائِهِ الْمُرْسَلینَ وَعِبادِهِ الصّالِحینَ وَجَمیعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّیقینَ وَالزّاکِیاتِ الطَّیباتِ فیما تَغْتَدی وَتَرُوحُ عَلَیکَ یابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلیكَ یا ابالفضلِ العبّاس
عشاق چون به درگهِ معشوق رو کنند - از آب دیدگان تنِ خود شستشو کنند
اول قدم ز جان و سرِ خویش بگذرند - واز خون دل تهیه غسل و وضو کنند
از تیغ دوست بر تـنشان زخمی ار رسد - آن زخم را ز سوزن مـژگان رفو کنند
قربانِ عاشقی که شهیدان کوی عشق - در روز حشر رتبهی او آرزو کنند
عباس نامدار که شاهان روزگار - از خاک کوی او طلب آبرو کنند
میرابِ آب بود و لب تشنه جان سپرد - می خواست آب کوثرش اندر گلو کنند
بی دست ماند و داد خدا دست خود به او - آنان کـه منکرند بگو رو به رو کنند
گر دست او نـه دست خداییست پس چرا - از شاه تا گدا همه روسوی او کنند
درگاه او چون قبله ارباب حاجت است - بـاب الحوائجش همه جا گفتگو کنند
ذاکر برای آن که مـسمی به اسم اوست - امید آن که عاقبتش را نکو کنند
سیدعباس جوهری
عبّاس بن على علیهالسلام پرچمدار لشکر امام حسین علیه السلام بود. هنگامى که دید تمام یاران و برادران و عموزادگان شربت شهادت نوشیدند، گریست و به شوق دیدار پروردگار جلو آمد و پرچم را بر گرفت و از برادرش امام حسین علیه السلام اجازه میدان خواست. امام علیهالسلام (که از فراق برادر سخت ناراحت بود) به سختى گریست به گونهاى که محاسن شریفش از اشک دیدگانش، تر شد، و فرمود: «یا أَخی کُنْتَ الْعَلامَةَ مِنْ عَسْکَری وَ مُجْمِعَ عَدَدِنا، فَإِذا أَنْتَ غَدَوْتَ یؤُلُ جَمْعُنا إِلَى الشِّتاتِ، وَ عِمارَتُنا تَنْبَعِثُ إِلَى الْخَرابِ» برادر جان! تو نشانه (شکوه و عظمت و) برپایى سپاه من و محور پیوستگى نفرات ما هستى. اگر تو بروى (و شهید شوى)، جمعیت ما پراکنده، و ویران مىشود.
عبّاس علیهالسلام عرض کرد: «فِداکَ رُوحُ أَخیکَ یا سَیدی! قَدْ ضاقَ صَدْری مِنْ حَیاةِ الدُّنْیا، وَ أُریدُ أَخْذَ الثَّارِ مِنْ هؤُلاءِ الْمُنافِقِینَ» جان برادرت فدایت، اى سرورم! سینهام از زندگانى دنیا به تنگ آمده است، مىخواهم از این منافقان انتقام (آن خونهاى پاک را) بگیرم. امام علیهالسلام فرمود: «إِذا غَدَوْتَ إِلَى الْجِهادِ فَاطْلُبْ لِهؤُلاءِ الْأَطْفالِ قَلیلًا مِنَ الْماءِ» اینک که آهنگ میدان دارى براى این کودکان، آبى تهیه کن. حضرت عبّاس علیهالسلام رهسپار میدان شد و آنان را موعظه کرد و از عذاب خدا ترساند، ولى اثرى نبخشید. به نزد برادرش بازگشت و ماجرا را گزارش داد، که ناگهان صداى العطش کودکان به گوشش رسید، بى درنگ بر اسب شد و نیزه و مشک را برداشت و به سوى فرات روانه شد. چهار هزار تن از مأموران فرات، آن حضرت را محاصره کردند و هدف نیزهها قرار دادند ولى آن حضرت دلاورانه لشکر دشمن را شکافت و هشتاد نفر از آنان را به خاک هلاکت افکند و وارد فرات شد. «فَلَمَّا أَرادَ أَنْ یشْرَبَ غُرْفَةً مِنَ الْماءِ ذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَینِ وَأَهْلِ بَیتِهِ فَرَضَّ الْماءَ وَمَلَأَ الْقِرْبَةَ»
هنگامى که خواست مقدارى آب بیاشامد تشنگى امام حسین علیهالسلام و اهلبیتش را به خاطر آورد، آب را روى آب ریخت، مشکش را پر کرد. (بحارالانوار علامه مجلسی، ج 45 ص 41)
آنگاه مشک را بر دوش راست خود نهاد و به سوى خیمه رهسپار شد و چنین گفت: یا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَینِ هُونِی / وَبَعْدَهُ لا کُنْتِ أَنْ تَکُونِی / هذا حُسَینٌ وارِدُ الْمَنُونِ / وَتَشْرَبینَ بارِدَ الْمَعینِ / هَیهاتُ ما هذا فِعالُ دینِی / وَلا فِعالُ صادِقِ الْیقینِ. اى نفس (عباس)! زندگى پس از حسین علیهالسلام خوارى و ذلت است، مبادا پس از او زنده بمانى. این حسین است که شربت مرگ مىنوشد و تو مىخواهى آب سرد و گوارا بنوشى؟! هیهات! چنین کردارى، از آیین من نیست و نه کردار شخص راست باور. سپاه خون آشام ابن سعد اطرافش را گرفتند. عباس دلیرانه در آن میان حمله مىکرد و این رجز را مىخواند: لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذَا الْمَوْتُ رَقا / حَتَّى أُوارى فِی الْمَصالیتِ لَقا / نَفْسِی لِسِبْطِ الْمُصْطَفى الطُّهْرِ وَقا / إِنِّی انَا الْعَبَّاسُ اغْدُو بِالسَّقا / وَلا أَخافُ الشَّرَّ یوْمَ الْمُلْتَقى. هنگامى که مرگ فرا رسید، مرا از آن باکى نیست، تا آن هنگام که شمشیرها مرا در خاک افکنند. من جانم را سپر فرزند زاده پیامبر پاکیزه خوى قرار دادهام، من همان عباسم که سمت سقائى دارم، و از سختىِ نبرد، واهمهاى ندارم. (اعیان الشیعه، ج 1 ص 608 ؛ و نگاه شود به: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 117 و بحارالانوار ج 45 ص 40)
دشمن خود را باخته بود، توانِ مقابله رویارو با آن حضرت را نداشت، لذا پشت درختها کمین کرده بودند. «نوفل ازرق» دست راست قمر بنىهاشم را قطع نمود و آن جناب مشک را به دوش چپ نهاد و پرچم و شمشیر را به دست چپ گرفت و این رجز را خواند: وَاللَّهِ إنْ قَطَعْتُمُ یمینی / إِنِّی أُحامِی أَبَداً عَنْ دینِی / وَ عَنْ إِمامٍ صادِقِ الْیقینِ / نَجْلِ الْنَّبِی الطَّاهِرِ الْأَمینِ. به خدا سوگند! اگر چه دست راستم را قطع نمودید، ولى من پیوسته از دینم حمایت مىکنم و از امامى صادق الایمان که فرزند پیامبر پاک و امین است، حمایت مىکنم. آنگاه «نوفل ارزق» و «حکیم بن طفیل» از کمینگاه بر آن حضرت حمله کردند و دست چپ او را از بدن جدا کردند. آن حضرت پرچم را به سینه خود چسبانید و این رجز را خواند: یا نَفْسُ لا تَخْشَ مِنَ الْکُفَّارِ / وَأَبْشِری بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ / مَعَ النَّبِی السَّیدِ الُمخْتارِ / قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیهِمْ یسارِی / فَأَصْلِهِمْ یا رَبِّ حَرَّ النَّار. اى نفس! از کفار هراسى نداشته باش، تو را بشارت باد بر رحمت خداوند جبران کننده و هم نشینى با پیامبر بزرگ و برگزیده. اینان دست چپم را به ستم قطع کردند، خدایا حرارت آتش را به آنان بچشان. (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 117 و بحارالانوار، ج 45 ص 40)
آنگاه، مشک را به دندان گرفت، چیزى نگذشت که تیرى بر مشک اصابت کرد و آبهاى آن فرو ریخت.
تیر دیگرى بر سینه مبارکش اصابت کرد و بعضى نوشتهاند تیرى بر چشم حضرت نشست و مردى از قبیله تمیم با عمود آهنین بر فرق مبارکش زد که از اسب به زمین افتاد. «وَنادى بِأعْلى صَوْتِهِ: أَدْرِکْنی یا أَخِی» با صداى بلند فریاد زد: برادر مرا دریاب. (ابصار العین، ص 30)
هنگامى که امام حسین علیهالسلام بر بالینش رسید وى را شهید دید، پس گریست. همچنین نقل شده است: هنگامى که عباس علیهالسلام شهید شد امام حسین علیهالسلام فرمود: «الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری وَقَلَّتْ حِیلَتی» اینک کمرم شکست و راه چاره بر من محدود شد. آنگاه گریست و این اشعار را خواند: تَعَدَّیتُمْ یا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْیکُمْ / وَ خالَفْتُمْ دینَ النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ / أَما کانَ خَیرُ الرُّسُلِ أوْصاکُمْ بِنا / أَما نَحْنُ مِنْ نَجْلِ النَّبِىِّ المُسَدَّدِ / أما کانَتِ الزَّهْراءُ أُمّی دُونَکُمْ / أما کانَ مِنْ خَیرِ الْبَرِیةِ أحْمَدَ / لُعِنْتُمْ وَ أُخْزیتُمْ بِما قَدْ جَنَیتُمْ / فسَوْفَ تَلاقُوا حَرَّ نارٍ تُوَقَّدُ. اى بدترین مردم! با ستمکارى خویش بر ما تعدّى کردید، و با آیین پیامبر خدا محمّد صلى الله علیه و آله مخالفت ورزیدید. آیا بهترین پیامبر، سفارش ما را به شما نکرده بود؟ آیا ما از نسل پیامبر راستین نیستیم؟ آیا جز این است که حضرت زهرا علیهاالسلام مادر من است نه شما؟ آیا او از نسل بهترین انسانها نبود؟ به سبب جنایتى که مرتکب شدید ملعون و خوار گشتید، و به زودى گرفتار آتش شعلهور الهى خواهید شد. (منابع : مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 117 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 40 ؛ عاشورا ریشه ها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها، ص 493)
ای گل سرخ گلستان ولا عباس
ای گل سرخ گلستان ولا عباس - از تو بگرفته جهان امشب صفا عباس
با صفا عالم شد ز بوی تو - گشته روشن از نور روی تو
ای گل گلزار زهرا یا ابوفاضل - یا ابوفاضل یا ابوفاضل
ای که زهرا و علی را نور عینی تو - یاور و یار و علمدار حسینی تو
از ازل دلها گشته پا بستت - زد علی امروز بوسه بر دستت
از تن افتد چونکه فردا یا ابوفاضل - یا ابوفاضل یا ابوفاضل
ای که عشق و معرفت از تو ادب دارد - روز عاشورا حسین نامت به لب دارد
گر نبود آنجا مادرت عباس فاطمه آمد در برت عباس
چون فتادی روی صحرا یا ابوفاضل - یا ابوفاضل یا ابوفاضل
روز تاسوعاامان نامه برای اباالفضل
روز تاسوعا روزی است كه شمر وارد سر زمین كربلا می شود نامه ای از جانب ابن زیاد اورد به ابن سعد داد نوشته بود تور ا نفرستادم به حسین مدارا كنی ببین اگر حسن ویاران او در طاعت من هستند انهارا به سلامت به نزد من بیاور وگرنه با انها جنگ كن تا كشته شوند انهارا مثله كن وچون حسین كشته شد سینه وپشت اورا زیر پای ستوران كن اگر انجام دادی كه خوب وگرنه شمر امیر لشكر است وتو ازعطا محرومی ابن سعد وقتی نامه را خواند رو به شمر كرد وگفت خدا تور ا از ابادیها دور گرداند این چه پیامی است كه اوردی شمر گفت چه می كنی گفت لاولا كرامت لك ابن سعد تهیه لشكر كرد شمر دید كه اودر صدد جنگ شد به سمت لشكر گاه حضرت امد وفرزندان ام البنین را صدا زد امام فرمود جوابش را بدهید عباس جلو رفت فرمود چكار داری گفت امان نامه آوردم فرمود لعنت بر تو وامانی كه اوردی ما در امان باشیم وفرزند رسول خدا در امان نباشد شمر ناراحت شد و برگشت عمر سعد دستور حمله داد: یا خیل الله اركبی وبا للجنه ابشری.
روضه: امام صادق فرمود روز تاسوعا روزی بود كه حسین و اصحابش را در كربلا محاصره كردند سپاه شام بر قتال حضرت اجتماع كردند به زیادی لشكر خود خوشحال به كمی اصحاب امام (ع)شادی كردند وبعد فرمودند پدرم فدای ان ضعیف و غریب همینكه زینب صدای خروش دشمن را شنید نزد برادر امد عرض كرد برادرم صدای لشكر را نمی شنوی امام سراز روی زانو برداشت وفرمود خواهر الان رسول خدا را درخواب دیدم فرمود پسرم تو به سوی مامی ایی زینب شنیدو ناله كرد وبه صورت خود زد اقا خواهرش را تسلی داد عباس امد عرض كرد برادر لشكر به سمت شماست فرمود برادر جانم فدایت برو ببین به چه منظور امدند عباس امد ونزد لشكروانها گفتند یا بیعت یا جنگ نزد برادر امد سپس اقا فرمود به انها بگو همین امشب را به من مهلت بدهند كه با خدا رازونیاز كنم جنگ را به فردا بیندازند یا ابا عبدالله اینجا كه صدای لشكر بلند شد برادر را فرستادی وفردا هم وقتی صدای العطش بچه ها بلند شد باز برادر را خواندی تا برای كودكان اب بیاورد انجا برادر برگشت ولی اینجا امد ولی دیگر به خیمه ها بر نگشت ...
مرحوم شیخ جعفر شوشتری نقل فرمودند روز عاشورا چند بار سید الشهداء علیه السلام گریه كردند كه یكی از موارد در شهادت برادر بزرگوارشان حضرت عباس بود نقل شده وقتی كه حبیب بن مظاهر و عباس كشته شدند آثار شكستگی در چهرهی حضرت نمایان شد در روایت دیگر دارد وقتی قمر بنی هاشم كشته شد حضرت به حالت غصه دار نشست و اشكهای شریفش به صورتش جاری شد.
روضه: یكی از سخت ترین لحظه های عاشورا زمانی بود كه قمر بنی هاشم تنهایی برادر را دید. آمد خدمت برادر عرض كرد اجازه دهید جانم را فدای شما كنم امام گریه سختی كرد؛ فرمود تو علمدار منی. عرض كرد سینه ام تنگ شده از زندگانی دنیا سیر شدم فرمود حال كه اراده جنگ داری برای كودكان كمی آب طلب كن حضرت مشك را برداشت و به سمت فرات آمد و به قلب دشمن تاخت تا خود را به آب رساند مشك را پر از آب كرد به دوش راست انداخت. بسمت خیمهها آمد. دشمن از هر طرف حمله كرد اما آقا چون شیر غضبناك حمله میكرد تا آب را به خیمه ها برساند ناگهان نانجیبی از پشت نخل درآمد دست راست حضرت را جدا كرد رَجَز خواند: والله إن قطعتموا یمینی - إنی أُحامی أبدا عن دینی - و عن إمام صادق الیقینِ - نَجلِ النبی الطاهرِ الأمینِ.
مشك را به دوش چپ انداخت و همچنان میتاخت كه دگر باره دشمن از كمین برآمد و دست چپ حضرت را هم جدا كرد. مشك را به دندان گرفت. همت كرد تا آب را به خیمهها برساند كه ناگهان تیری به مشك خورد وآبها به روی زمین ریخت؛ تیری دیگر هم به سینه مباركش نشست و به روایتی هم نانجیبی عمیدی بر فرق نازنینش زد و از اسب بروی زمین افتاد صدا زد برادر مرا دریاب. امام صدای برادر را شنید خود را به او رساند و بر دستهای قطع شده و بدن مجروح گریه كرد وفرمود الْآنَ اِنْكَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی
از من دو دست بركمر و از تو بر زمین - دست دگر كجاست كه خاكی به سر كنم
قامت زمن شكسته واز تو بروی خاك - كو قامتی كه خواهر خود را خبر كنم
عباس خوش بخواب شدی، راحت ازجهان - اما بگو چه چاره منِ خون جگر كنم
عشاق چون بدرگه معشوق رو كنند
یكى از القاب حضرت عباس (ع) (باب الحوائج ) است (سید صالح حلى) دراشعارش مى فرماید:.
چشمم از آب پر و مشك من از آب تهى است
چشمم از آب پر و مشك من از آب تهى است- جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهى است
به روى اسب قیامم به روى خاك سجود - این نماز ره عشق است، زآداب تهى است
جان من مىبرد آبى كه از این مشك چكد - كشتىام غرقه در آبى كه ز گرداب تهى است
هرچه بخت من سرگشته به خواب است، حسین - دیده اصغر لب تشنهات از خواب تهى است
دست و مشك و علمم لازمه هر سقاست - دست عباس تو از این همه اسباب تهى است
مشك هم اشك به بىدستى من مىریزد - بىسبب نیست اگر مشك من از آب تهى است
(شهاب یزدى)
اگر شب تا سحر پاس حرم دارم چه غم دارم
اگر شب تا سحر پاس حرم دارم چه غم دارم - چرا در خیمه سلطان قدم دارم چه غم دارم
سیاهی دور شو از خرگه سلطان مظلومان - که شیر بیشه ایجادم و پاس حرم دارم چه غم دارم
اگر زیر و زبر سازم تمام ملک امکان را - من از سلطان مظلومان رقم دارم چه غم دارم
کشیدم دست و دل از این جهان و عالم امکان - حریم قرب حق را محترم دارم چه غم دارم
اگر از تیغ ابرو غارت دلها کنم امروز - که این سرمایه از فخر امم دارم چه غم دارم
بحمدالله و المنه که من سقای طفلانم - ولی این منصب شاهانه از فخرامم دارم چه غم دارم
بود این افتخار من برغم کوری دشمن - که برکف سر برای مظهر جود و کرم دارم چه غم دارم
الا ای اهل ای ال صد کاره زبانها را فرو بندید - بخواب نازناموس خدا در این حرم دارم چه غم دارم
لب عطشان اگر جان بسپرم در رهگذار دوست - بجان دوست در ملک بقا بحر کرم دارم چه غم دارم
سرم گرم زیب نی گردد چو مهر عالم امکان - بزیب نیزه می بینم جهانی را خدم دارم چه غم دارم
اگر در بحر عصیان غرق باشد قطره می گوید - علی دارم حسن دارم حسین دارم چه غم دارم
قطره
السلام علیك ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله، اشهد انك جاهدت و نصحت و صبرت حتی اتیك الیقین.
پاسداری از خیمه ها
شب عاشورا حضرت عباس(علیهالسلام)پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ایشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولی از پستی و دونمایگی آنان بعید نبود که پیمانشکنی کنند. آن شب، هنگامی که حضرت عباس(علیهالسلام) از گفتگو با شمر در مورد پذیرش یا ردّ اماننامه بازگشت، زهیر نزد او رفت. زهیر دیر زمانی بود که با خاندان امام علی(علیهالسلام) آشنایی داشت. او پرچمی را که در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقیل» بود، گرفت. عبداللّه پرسید: «ای برادر! آیا در من ضعف و سستیای دیدهای که پرچم را از من میگیری؟» زهیر پاسخ داد: «خیر، با آن کاری دارم». سپس نزد عباس(علیهالسلام) آمد. حضرت بر مرکب خویش سوار و با نیزهای در دست و شمشیری به کمر مشغول نگاهبانی بود.10 زهیر نزد او آمد و گفت: «آمدهام تا با تو سخنی بگویم». حضرت که بیم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نیست، ولی نمیتوانم از شنیدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره میشنوم». زهیر جریان خواستگاری علی(علیهالسلام) از امّالبنین(علیهاالسلام) را بیان کرد و انگیزه امام را از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «ای عباس(علیهالسلام)! پدرت تو را برای چنین روزی خواسته، مبادا در یاری برادرت کوتاهی کنی!» حضرت عباس(علیهالسلام) از شنیدن این سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در رکاب اسب فشرد که تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو میخواهی با این سخنانت به من جرأت دهی؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یاری برادرم دست بر نمیدارم و در پشتیبانی از او کوتاهی نخواهم کرد. فردا این را به گونه ای نشانت میدهم که در عمرت نظیرش را ندیده باشی». (مقتلالحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ کبریت الأحمر، ص386؛ بطلالعلقمی، ج1، ص97)
پرچمداریسپاه
صبح عاشورا، وقتی امام از نماز و نیایش فارغ شد، لشکر دشمن آرایش نظامی به خود گرفت و اعلان جنگ نمود. امام افراد خود را آماده دفاع کرد. لشکر امام از سی و دو سواره و چهل پیاده تشکیل شده بود. امام در چینش نظامی لشکر خود، زهیر را در «مَیمنة» و حبیب را در «مَیسره» گماشت و پرچم لشکر را در قلب سپاه، به دست برادر خود حضرت عباس(علیهالسلام) داد. (شرح الاخبار، ج3، ص182؛ بحارالأنوار، ج45، ص4؛ تذکرةالخواص، ص251 ؛ الأخبارالطوّال، ص256)
شکستن حلقه محاصره دشمن
در نخستین ساعتهای جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام حسین(علیهالسلام) به نامهای «عمرو بن خالد صیداوی»، «جابر بن حارث سلمانی»، «مجمع بن عبداللّه عائذی» و «سعد؛ غلام عمر بن خالد» حمله ای دسته جمعی به قلب لشکر کوفیان نمودند. دشمن تصمیم گرفت آنان را محاصره نماید. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونهای که کاملاً ارتباط آنها با سپاه امام قطع گردید. در این هنگام حضرت عباس(علیهالسلام)با دیدن به خطر افتادن آنها، یک تنه به سوی حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شکسته و آن چهار تن را نجات بدهد، به طوری که وقتی آنها از چنگ دشمن بیرون آمدند، تمام پیکرشان زخمی و خون آلود بود. (تاریخالطبری، ج5، ص446؛ الکاملفیالتاریخ، ج3، ص293؛ اعیانالشیعة، ج7، ص430؛ معالیالسبطین، ج1، ص443؛ العیونالعبری، ص126)
کندن چاه برای تهیه آب
در میانه روز، آن گاه که تشنگی بر کودکان، زنان و حتی سپاهیان امام فشار شدیدی آورده بود، امام به حضرت عباس(علیهالسلام)دستور داد اقدام به حفر چاه نماید؛ چرا که سرزمین کربلا بر کرانه رودی پر آب قرار داشت و احتمال آن میرفت که با کندن چاه به آب دست یابند. حضرت عباس(علیهالسلام) مشغول کندن چاه شد. پس از مدتی کندن زمین، از رسیدن به آب از آن چاه ناامید گردید، از چاه بیرون آمد و در قسمت دیگری از زمین دوباره شروع به حفر چاه نمود، ولی از چاه دوم نیز آبی نجوشید. (ینابیعالمودة، ج2، ص340؛ المنتخب، ج2، ص441؛ مقتلابیمخنف، ص57؛ بطلالعلقمی، ج2، ص357)
پیش فرستادن برادران برای نبرد
وقتی حضرت عباس(علیهالسلام) بدنهای شهیدان بنیهاشم و دیگر شهدا را بر گستره کربلا دید، برادران مادری خود، عبداللّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آنها فرمود: «ای فرزندان مادرم! پیش بتازید تا جانفشانی شما را در راه خدا و رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) شاهد باشم». آنان که خون علی(علیهالسلام) در رگهایشان جاری بود، پیش تاخته و پس از مدتی نبرد با دشمن، پیش چشم حضرت عباس(علیهالسلام) به شهادت رسیدند. (الامالیالخمیسیة، ج1، ص175؛ بحارالأنوار، ج45، ص38؛ مقاتلالطالبیین، ص54؛ اعلام الوری، ص243؛ الإرشاد، ج2، ص113)
شهادت فرزندان حضرت عباس(علیهالسلام)
هنگامی که حضرت عباس(علیهالسلام)به شهادت رسید، امام حسین(علیهالسلام)خود را به او رسانید و وقتی که حالت او را مشاهده نمود، فریاد بییاوری برآورد. «محمد» و «قاسم» فرزندان عباس(علیهالسلام) صدای امام را شنیدند، نزد ایشان رفته و در پاسخ امام فریاد زدند: «در خدمت توایم ای سرور ما!» امام فرمود: «بِشَهَادَةِ اَبِیکُمَا الکِفَایة»؛ شهادت پدرتان بس است. اما آنان امتناع ورزیده و از امام اجازه گرفته، به میدان نبرد شتافتند و پس از پیکار با دشمن ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسید. (بطلالعلقمی، ج3، ص433)
علامه «سید محسن امین»، نیز «عبداللّه بن عباس(علیهالسلام)» را در شمار شهیدان کربلا ذکر مینماید، (اعیانالشیعة، ج1، ص610)
اما بنا به گزارش برخی دیگر از تاریخنگاران، تنها «محمد» در کربلا به شهادت رسیده است. (بحارالانوار، ج45، ص62؛ مناقب آلابیطالب، ج4، ص12؛ العوالم، ج17، ص343)
پیکار شجاعانه
حضرت با سه تن از جنگجویان دشمن روبه رو میشود، نخستین آنان، «مارد بن صُدَیف» بود. او دو زره نفوذناپذیر پوشیده، کلاهخودی بزرگ بر سر نهاده و نیزهای بلند در دست گرفته بود. وقتی به میدان آمد، نیزهاش را به حمایل سینه حضرت فرو کرد. عباس(علیهالسلام) سر نیزه او را گرفت و پیچاند و نیزهاش را از دستش بیرون آورد و او را با نیزه خودش هلاک کرد. (کبریت الأحمر، ص387)
نفر دوم، «صَفوان بن ابطح» بود که در پرتاب سنگ و نیزه مهارت فراوان داشت. او پس از چند لحظه رویارویی، مجروح شد، ولی بخشش حضرت، زندگی دوباره به او بخشید.
سومین رزمآور «عبداللّه بن عقبة غَنَوی» بود. حضرت، پدر او را میشناخت و برای این که کشته نشود، مهرورزانه به او گفت: «تو نمیدانستی که در این جنگ با من روبهرو میشوی. به سبب احسانی که پدرم به پدرت کردهاست، از جنگ با من دست بردار و برگرد». خیرخواهی حضرت در او اثر نکرد و به جنگ پرداخت. ساعتی نگذشته بود که شکست خورد و مفتضحانه از میدان نبرد گریخت. (کبریت الأحمر، ص387)
عقل گفتش تشنه كامی، نوش كن
عقل گفتش تشنه كامی، نوش كن - عشق گفتش بحر غیرت جوش كن
آب گفتش بر صفای من نگر- لب بگفتش در وفای من نگر
عافیت گفتش كف آبی بنوش - عاطفت گفتش كه چشم از وی بپوش
تشنگی گفتش تو را سازم هلاك - رستگی گفتش كه از مردن چه باك؟
كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام
كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام - شد در این قبلهء عشّاق، دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی كه نصیب تو نشد - چشم من داد از ان آبِ روان، تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی- تا كه تكمیل شود حجّ من و تقدیرم
چون اقتدا به جعفر طیار كرده ایم
چون اقتدا به جعفر طیار كرده ایم - پرواز ماست با پرِ جان در فضای دوست
در پیروی ز خطّ علمدار كربلاست - دستی كه داده ایم به راه رضای دوست
من و از حق جدا گشتن، شگفتا
من و از حق جدا گشتن، شگفتا - به ناحق، هم صدا گشتن، شگفتا
من و راه خطا، هیهات هیهات - من و ترك وفا، هیهات هیهات
دل رهاندن ز دست تو مشكل
دل رهاندن ز دست تو مشكل - جان فشاندن به پای تو آسان
بندگانیم جان و دل بركف - چشم بر حكم و گوش بر فرمان
احق الناس ان یبكى علیه
احق الناس ان یبكى علیه - فتى ابكى الحسین بكربلاء
اخـوه وابـن والده عـلى - ابوالفضل المضرج بالدماء
ومن واساه لایثنیه شى ء - وجادله على عطش بماء
پر كرد مشك و پس كفى از آب بر گرفت
پر كرد مشك و پس كفى از آب بر گرفت - مى خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار
آمد به یادش از جگر تشنه حسین - چون اشك خویش ریخت ز كف آب خوشگوار
شد با لبان تشنه ز آب روان بیرون - دل پر ز جوش و مشك به دوش آن بزرگوار
كردند جمله حمله بر آن شبل مرتضى - یك شیر در میانه گرگان بى شمار!
یك تن كسى ندیده چندین هزار تیر - یك گل كسى ندیده چندین هزار خار!
آمد به یادش از لب خشك برادرش
آمد به یادش از لب خشك برادرش - شد غیرت فرات دو چشم ز خون ترش
گفتا نخورده آب گلستان حیدرى - دارى تو میل آب ؟ كجا شد برادرى ؟!
تشنه است آن نو گل باغ فتوت است - لب تر مكن ز آب كه دور از مروت است
چو دست راست جداشد ز پیكر عباس
چو دست راست جداشد ز پیكر عباس - گریست عرش به حال برادر عباس
شكست پشت رسول از شكسته بازویش - خمید قد على چون هلال ابرویش
جهان به دیده مظلوم كربلا شب شد - سپهر گفت اسیرى نصیب زینب شد
الا اى پیك معراج سعادت
الا اى پیك معراج سعادت - هماى رفرف اوج سعادت
كنون كز دست من افتاده شمشیر - ز هر سو بسته بر من راه تدبیر
شتابى كن كه وقت همت توست - گذشت از من ، زمان خدمت توست
خلاصم كن از این انبوه لشگر - رسانم از وفا نزد برادر
سكینه منتظر از بهر آب است - ز سوز تشنگى بى صبر و تاب است
اى كشته راه داور من
اى كشته راه داور من - اى پشت و پناه لشگر من
اى نور دو دیده تر من - عباس جوان ، برادر من
برخیز كه من غریب و زارم - بى مونس و یار غمگسارم
برخیز گذر به خیمه ها كن - غمخوارى آل مصطفى كن
بر وعده خویشتن وفا كن - عباس جوان ، برادر من
دیدى كه فلك به ما چه ها كرد؟ - ما را به غم تو مبتلى كرد
كى دست ترا ز تن جدا كرد - عباس جوان برادر من
گفتم كه در این جهان فانى - شاید كه تو بعد من بمانى
زینب به سوى وطن رسانى - عباس جوان ، برادر من
در دمعة الساكبة گوید: حضرت سیدالشهدا علیه السلام از كثرت جراحات وارده بر بدن قمر بنى هاشم علیه السلام ممكن نشد آن بدن را از جاى خود حركت بدهد، لذا بدن را به حال خود گذارد و با چشم اشكبار و دل داغدار به سوى خیمه مراجعت نمود. سكینه سلام الله علیه پیش آمد و از حال عمو پرسید. حضرت ناله اش بلند شد و فرمود: اكنون پشت من شكست و رشته تدبیر و چاره ام از هم پاشید و دشمن دیگر بر من چیره شد و بر من شماتت كرد و این اشعار را قرائت كرد:
تعدیتم یا شر قوم ببغیكم - و خالفتم دین النبى محمد - اءما كان خیر الرسل اءوصاكم بنا - اءما نحن من نسل النبى المسدد - اءما كانت الزهراء امى دونكم - اءما كان من خیر البریة احمد
لعنتم و اءخریتم بما قد جنیتم - فسوت تلاقوا حر نار توقد.
یعنى اى بدترین مردم ، به جهت طغیان خود، به ما ظلم و ستم نمودید و با آیین رسول اكرم صلى الله علیه و آله مخالفت كردید. مگر بهترین رسول خداوند عالمیان ما را به شما سفارش نكرده و لزوم دوستى و یارى ما را به شما توصیه ننموده است ؟ مگر ما از نسل پیغمبر ارجمند مؤ ید و مسدد شما نیستیم ؟ مگر نمى دانید كه فاطمه الزهرا علیه السلام مادر من است ، نه مادر شما؟ مگر احمد مختار بهترین اهل روزگار نبود؟ با یان كارها، از رحمت خداى متعال دور شده و خوار و زیانكار شدید، و زود باشد كه گرفتار حرارت آتش بر افروخته جهنم خواهید گشت .
فخر الذاكرین ملا رضا رشتى ، متخلص به محزون ، گوید:
رسانید خود را چو شهباز حق - به بالین وى دید نیمى رمق
تنى دید مانند جان در برش - مشك ، پریشان ، چو مغز سرش
برادر چه كردى لواى مرا؟! - بده گوش جانا نواى مرا
دگر از غمت طاقتم طاق شد - گلم رفت و گلشن پر از زاغ شد
تو سقا و، لب تشنه گشتى شهید! - امید بدى ؛ گشته ام نا امید
مرا بى جمال تو عالم سیاه - شده منخسف اى مرا مهر و ماه
كه بنوده دست تو از تن جدا؟ - نبودش مگر خوف روز جزا؟!
رسید ناله در حرم به گوش شاه محترم
رسید ناله در حرم به گوش شاه محترم - اخى بیا تو در برم نگر به حال مضطرم
شنید آن امیر حى به یك قدم نمود طى - بگفت آمدم ز پى فداى قامتت شوم
ز دل كشید ناله اى به رخ فشاند هاله اى - ز اشك همچو لاله اى ، نمود سرخ دشت و یم
تمام بلبلان من تهى ز گلستان من - نه قاسم جوان من نه اكبر و نه جعفرم
تو هم شدى بخون طپان غمت مرا به دل نهان - زجاى خیز یك زمان به دست گیر این علم
سكینه در خیال تو مرا غم وصال تو - چگونه بى جمال تو به خیمه روى آورم
چوشد به خاك و خون طپان جمال ماه هاشمى
چوشد به خاك و خون طپان جمال ماه هاشمى - رسید باز بر غم شه شهید ماتمى
گرفت دست بر كمر كشید ناله از جگر - اخى ز داغ تو مرا سیاه گشته عالمى
تویى غرق بحر خون شدم غریب من كنون - دگر مرا نه مونس و نه غمگسار و همدمى
ببین تمام كودكان به خیمه العطش كنان - بجز جوان پر ز تب نبد به خیمه محرمى .
شه لب تشنه چو اندر بر سقا آمد
شه لب تشنه چو اندر بر سقا آمد - دید جانش به لب ، اندر لب دریا آمد
دید بى دستى او؛ كرد چنان آه و فغان - كه مشوش به جنان نخله طوبى آمد
تنگ بگرفت قد سرو علمدارش را - كه تزلزل به طف عرصه غبر آمد
كرد از قامت او شور قیامت بر پا - كاندر آن دشت بلا، محشر كبرى آمد
دید چون روى منیرش شده از خون گلگون - روز اندر نظرش چون شب یلدا آمد
مغز سر كوفته و دست جدا از بدنش - و اخا گفت دلش سیر ز دنیا آمد
گفت : اى جان برادر كمرم بین شده خم - چه جراحت كه به این قامت رعنا آمد
رو كنم بى تو چه سان جانب این خیل زنان - خواهرت بهر اسیریش مهیا آمد
در آن دم كانچنان صحراى خونخوار
در آن دم كانچنان صحراى خونخوار - ز خون یاورانش گشت گلزار
على اكبرش یكسره فتاده - ز سر تا پاش جوى خون گشاده
برادر زاده اش قاسم به خوارى - ز خون ، دست عروس او نگارى
علمدارش فتاده زار و مهجور - علم از دست و دست از پیكرش دور
به هر جا، غرق خون افتاده اى بود - برادر با برادر زاده اى بود.
دیده بگشاكه طبیبت سر بالین آمد
دیده بگشاكه طبیبت سر بالین آمد - دیده بگشا كه حسین با دل خونین آمد
دیده بگشا تو اى صید به خون غلطیده - كه نگویند حسین داغ برادر دیده
دیده بگشاى كه طفلان همه غوغا دارند - بردن آب روان از تو تمنا دارند
ای پسرشیرخدا اباالفضل
ای پسرشیرخدا اباالفضل – سرورارباب هُدی اباالفضل
قربون آن دو دست وبازوی تو - آقاجون
چشم تمام دوستان سوی تو - آقاجون
حاجت مانما روا اباالفضل - ای پسرشیرخدا اباالفضل
ای پسرشیرخدا اباالفضل – سرورارباب هُدی اباالفضل
شدی کنار علقمه غرقه خون – آقاجون
شدی ززین روی زمین واژگون – آقاجون
تویی امیرشهدا اباالفضل - ای پسرشیرخدا اباالفضل
ای پسرشیرخدا اباالفضل – سرورارباب هُدی اباالفضل
دو دست توشده جدازپیکر – آقاجون
شدی فدا بهرامام ورهبر – آقاجون
تویی معین ویارما اباالفضل - ای پسرشیرخدا اباالفضل
ای پسرشیرخدا اباالفضل – سرورارباب هُدی اباالفضل
قربون آن صحن وسرا وحرم - آقاجون
قربون آن لطف و صفا وکرم - آقاجون
باقری بردرت گدا اباالفضل – ای پسرشیرخدا اباالفضل
ای پسرشیرخدا اباالفضل – سرورارباب هُدی اباالفضل
ازکتاب مجموعه اشعارباقری سروده شده محرم 1392
سقای دشت كربلا اباالفضل
عباس یا عباس یا اباالفضل - عباس یا عباس یا اباالفضل
سقای دشت كربلا اباالفضل - ای یاوردین خدا اباالفضل
یارعزیزفاطمه اباالفضل - ازتوعدودرواهمه اباالفضل
یابن علی شیرخدا اباالفضل - ای یارسبط مصطفی اباالفضل
عباس یا عباس یا اباالفضل - عباس یا عباس یا اباالفضل
عباسم وآب آورحسینم - دركربلامن یاورحسینم
اندرحرم طفلان درانتظارند - چشم انتظاری بهرآب دارند
باشدحسین ازتشنگی چوبی تاب - لب تشنه ام امانمی خورم آب
انّی انا العبّاس والاباالفضل - انّی انا العبّاس والاباالفضل
یانفس من بعدالحسین هونی - وبعده لاكنت ان تكونی
هذالحسین شارب المنون - وتشربین الباردالمعین
هیهات ماهذافعال دینی - ولافعال صادق الیقین
انّی انا العبّاس والاباالفضل - انّی انا العبّاس والاباالفضل
یك مشك آبی كرده ام مهیا - كانرارسانم من به آل طاها
اصغرمیان خیمه هست بی تاب - طفلان درانتظارجرعه ای آب
من یاورآن شاه راستینم - حتی شودببریده این یمینم
انّی انا العبّاس والاباالفضل - انّی انا العبّاس والاباالفضل
والله ان قطعتموایمینی - انّی اُحامی ابدًا عن دینی
وعن امام صادق الیقین - نجل النّبی الطاهرالامین
انّی انا العبّاس والاباالفضل - انّی انا العبّاس والاباالفضل
دست چپم گرازبدن جداشد - دستم فدای دین مصطفا شد
این آب رامن میبرم بدندان - درخیمه گه بهرلبان عطشان
یارب مراكن یاوری دراین راه - من یك تن واین مردمان گمراه
انّی انا العبّاس والاباالفضل - انّی انا العبّاس والاباالفضل
یانفس لاتخشی من الكفار - وابشری برحمة الجبّار
مع النّبی سیدالمختار - قدقطعواببغیهم یساری
فاصلهم یاربّ حرّالنّار - انّی انا العبّاس والاباالفضل
چشمان من شدغرقه خون خدایا - شدپیكرمن لاله گون خدایا
یاسیدی اینك برس بدادم - چونكه ززین من برزمین فتادم
جان برادریااخازاحسان - یك لحظه بالینم بیابه میدان
انّی انا العبّاس والاباالفضل - انّی انا العبّاس والاباالفضل
آمدحسین آندم كنارعباس - بیندكه پرپرگشته آن گل یاس
دستی نهاده بركمرهمی گفت - جان اخا كی ازجفاتراكشت
پشتم شكسته بسته راه چاره - آیا شودبینم ترادوباره
انّی اخاك یا اخا اباالفضل - انّی اخاك یا اخا اباالفضل
برخیزوبین اندرمیان صحرا - گشتم غریب وبی معین وتنها
یكسوزداغ قاسم وهم اكبر - یكسوغم طفلانم ای برادر
اندرحرم طفلان درانتظارند - چشم انتظاری بهرآب دارند
گویم چی با اهل حرم برادر- با اهلبیت محترم برادر
جویداگرازمن تراسكینه - گویم چی پاسخ بهرآن حزینه
انّی اخاك یا اخا اباالفضل - انّی اخاك یا اخا اباالفضل
میخواست تاعبّاس رازمیدان - حملش نمایدسوی خیمه گاهان
اما چنان پرپربُدآن گل یاس - ممكن نشدحمل جناب عباس
پشت حسین ازاین جفادوتاشد - چونكه زعباس آن زمان جداشد
ای باقری بنگركه شاه بطحا - بی یاوروآب آوراست وتنها
عباس یاعباس یا اباالفضل - عباس یاعباس یا اباالفضل
عباس یاعباس یا اباالفضل - عباس یاعباس یا اباالفضل
اباالفضل اباالفضل - اباالفضل اباالفضل - اباالفضل اباالفضل
كودستهایت عباس
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
اندركنارعلقم - پشت حسین شده خم
بانازنین برادر - گویدچنین دمادم
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
كی این ستم بماكرد - برماچنین جفاكرد
كی ازبدن بدینسان - دست توراجداكرد
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
كی پشت من شكسته - شدراه چاره بسته
دست توراجداكرد - دست مراهم بسته
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
شدروزماتم عباس - برمن دمادم عباس
برقلب من نشسته - غمهای عالم عباس
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
بی یارویاورم من - هم بی برادرم من
ای باقری ببین كه - بی عون وجعفرم من
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
یاعباس ویاعباس - یاعباس ویاعباس
یاعباس ویاعباس - یاعباس ویاعباس
یا سیدی یا عبّاس - یا سیدی یا عبّاس
یا سیدی یا عبّاس - یا سیدی یا عبّاس
ای با وفا ابا الفضل - یا سیدی یا عبّاس
مشكل گشا ابا الفضل - یا سیدی یا عبّاس
سقا ومیرِ لشكر - یا سیدی یا عبّاس
برتشنگان آب آور - یا سیدی یا عبّاس
سرداری و سپهدار - یا سیدی یا عبّاس
صاحب لوا علمدار - یا سیدی یا عبّاس
ای جانفدای حسین - یا سیدی یا عبّاس
صاحب لوای حسین - یا سیدی یا عبّاس
پشت و پناهِ حسین - یا سیدی یا عبّاس
میرِ سپاهِ حسین - یا سیدی یا عبّاس
ای با وفا مشكل گشا - سقا ومیرِ كربلا
باشد سكینه منتظر - اندرمیانِ خیمه ها
تا كه رسانی جرعه ای - آبِ روان بر بچه ها
سقا تو بنما كوششی - آبی رسان بهرِ خدا
بشنو صدای العطش - باشد بلند اندر سما
سقای دشتِ كربلا - یا سیدی یا عبّاس
یا سیدی یا عبّاس - یا سیدی یا عبّاس
سقای دشتِ كربلا - دستش شده ازتن جدا
آن هردو چشمِ نازنین - گشته است خونین از جفا
فرقش چنان فرقِ علی - شد با عمودِ كین دوتا
جسمِ شریفش غرقه خون - گشته است از سرتا بپا
آندم بجای سیدی - گفتا كه ادرك یا اخا
ای هردو دست ازتن جدا - یا سیدی یا عبّاس
یا سیدی یا عبّاس - یا سیدی یا عبّاس
آمد حسین امّا چسان - اشك ازدوچشمانش روان
بشنید چون ادرك اخا - با صوتِ عبّاسِ جوان
آمد سرِ با لینِ او - با گریه و آه و فغان
امّا چه عبّاسی شده - بشكسته دست و استخوان
چشمِ شریفش غرقه خون - جسمِ شریفش نا توان
دستش نهاده بركمر - آندم شهِ عصرو زمان
گفتا كه پشتِ من شكست - ازداغ مرگت ناگهان
آندم غمین شد مصطفی - یا سیدی یا عبّاس
یا سیدی یا عبّاس - یا سیدی یا عبّاس
برگشت حسین سوی حرم - میگفت و ای برادرم
گویم چه با لب تشنگان - با نازدانه دخترم
بیند سكینه منتظر - با اهلبیتِ محترم
گفتا دگر عبّاس نیست - رفته زكف آب آورم
گوئید با لب تشنگان - رفته است سقا از برم
ازبعد عبّاسِ جوان - دیگر گذشت آب ازسرم
بعد علمدارم كنون - گیرد علم را خواهرم
ای باقری اینك بگو - یا سیدی یا عبّاس
یا سیدی یا عبّاس - یا سیدی یا عبّاس
یا سیدی یا عبّاس - یا سیدی یا عبّاس
ای باوفا ابا الفضل - یا سیدی یا عبّاس
مشكل گشا ابا الفضل - یا سیدی یا عبّاس
یا عبّاس یا عبّاس - یا عبّاس یا عبّاس
یا عبّاس یا عبّاس - یا عبّاس یا عبّاس
یا عبّاس یا عبّاس - یا عبّاس یا عبّاس
یا كاشف الكرب الحسین - یا عبّاس یا عبّاس
یا كاشف الكرب الحسین - یا عبّاس یا عبّاس
حق برادرت حسین - یا عبّاس یا عبّاس
حق برادرت حسین - یا عبّاس یا عبّاس
اِكشّف لنا كُروبنا - یا عبّاس یا عبّاس
اِكشِف لنا كُروبنا - یا عبّاس یا عبّاس
حاجات ما بنما روا - یا عبّاس یا عبّاس
مرضای ما بده شفا - یا عبّاس یا عبّاس
كن قسمتِ ما كربلا - یا عبّاس یا عبّاس
قرضای ما را كن ادا - یا عبّاس یا عبّاس
درد مارا نما دوا - یا عبّاس یا عبّاس
یا عبّاس یا عبّاس - یا عبّاس یا عبّاس
یا عباس یا سیدی - یا عباس یا سیدی
یا عباس یا سیدی - یا عباس یا سیدی
یا ابوفاضل علمدار شه كرببلائی
یا ابوفاضل علمدار شه كرببلائی - پاسداری و امیری و سقا صاحب لوائی
یاور و یار حسینی حضرت عباس نامت - هم لقب باب الحوائج تو عزیز كبریائی
ای سقای تشنه كامان تشنه آب فراتیم - كن نصیب ما تو زان آب فرات ایكه سقائی
حاجت ما را روا كن حاجت بسیار داریم - ما همه محتاج آن درگاه و تو حاجت روائی
مشكل بسیار داریم حل نما تو آن مشاكل - مشكل ما را تو بگشا ایكه تو مشكل گشائی
ای طبیب دردمندان درد ماها را دوا كن - ایكه خاك در گهت باشد به هر دردی دوائی
كاشف الكربی تو عن وجه الحسین یا كاشف الكرب - برطرف بنما گرفتاری بده بر ما صفائی
باقری بر درگه لطف تو از غم ایستاده - از كرم یاری كنش بنما نصیبش كربلائی
سرزدازبیت امیرالمؤمنین
سرزدازبیت امیرالمؤمنین - كودكی خورشیدروی ومه جبن
میدرخشدهمچومه سیمای او - زان سبب خورعاشق وشیدای او
شدچو روزازماه رخسارش چوشب - گشت زان ماه بنی هاشم لقب
اوچوازبیت علی سرمیزند - طعنه برخورشیدخاورمیزند
همچوخورتابیدچون ازكوهسار - ماه درپیش رخش شدشرمسار
چارشعبان چون بدنیاپانهاد - بهرماروزخوشی برجانهاد
چارشعبان چون بدنیا آمده - روزشادی بهرماها آمده
بدركامل درشب چارآمده - نورخوراندرشب تارآمده
مادرش خوشحال وخندان آمده - چونكه ازاوشیریزدان آمده
بچه شیرازشیرحق مولودشد - چارشعبان طالعش مسعودشد
شادشداینك علی ازآن سبب - خانه اش شدزادگاه شیررب
قهرمانی آمدازبهرجَمَل - ماه نوطالع شدازبرج حَمَل
بهرصفین یكه تازی آمده - نهروان راشاهبازی آمده
اوسپه سالارعاشورابود - یاورنوردل زهرابود
برحسین بنگرچسان شادآمده - بهراوازغیب امداد آمده
یاوری ازبهرعاشورآمده - روزمیلادش چه پرشورآمده
گاه خندان وگهی گریان شده - آسمانیها ازآن حیران شده
بهرمیلادش بودخندان علی - بهربازوهای اوگریان علی
الغرض چون اوبدنیا پانهاد - باب حاجاتی بروی ما گشاد
حل مشكلهادراوبنهفته اند - زان سبب باب الحوائج گفته اند
وارث حلال مشكلهاشده - چون علی آئینه دلها شده
هركه افتددرغم ورنج وتعب - هست ذكریا ابالفضلش بلب
بی كلاچ وترمزودرپرتگاه - اوفتدسوی اباالفضلش نگاه
باقری توبارها دیدی ازاو - معجزاتی بی كلام وگفتگو
بگو مولا علمدارت کجا رفت
بگو مولا علمدارت کجا رفت - یکی ماه شب تارت کجا رفت
چرا پشت تو خم گشته ست آقا - عصای دست بی یارت کجا رفت
این دیده و این دست و این فرق شکسته
این دیده و این دست و این فرق شکسته - این صورت و این قامت در خون نشسته
تنها نه امروز یار تو هستم - از روز اول دل بر تو بستم
بیرون بکش تیر از دو چشمم نازنینم - شاید که یک دم روی زهرا را ببینم
این دم آخر فاطمه باید - سقائی ام را امضا نماید
بگذار در آغوش پر مهرت بمیرم - دستی ندارم تا تو را در بر بگیرم
چه می شود ای ولی ذوالمنّ - تو افکنی دست به گردن من
بگذار عطشان بر لب دریا بمیرم - بگذار تا در علقمه تنها بمیرم
با آنکه از تن افتاده دستم - خجل ز اشک سکینه هستم
سازگار(با تلخیص)
چشمه خور در فلك چارمین
چشمه خور در فلك چارمین - سوخت ز داغ دل ام البنین
آه دل پرده نشین حیا - برده دل از عیسى گردون نشین
دامنش از لخت جگر لاله زار - خون دل و دیده روان ز آستین
مرغ دلش زار چه مرغ هزار - داده ز كف چار جوان گزین
اءربعه مثل نسور الربى - سدره نشین از غمشان آتشین
كعبه توحید از آن چهار تن - یافت ز هر ناحیه ركنى ركین
قائمه عرش از ایشان بپاى - قاعده عدل از آنها متین
نغمه داودى بانوى دهر - كرده بسى آب دل آهنین
زهره ز ساز غم او نوحه گر - مویه كنان ، موى كنان حور عین
یاد ابوالفضل كه سر حلقه بود - بود در آن حلقه ماتم نگین
اشكفشان ، سوخته جان ، همچو شمع - باغم آن شاهد زیبا قرین
ناله فریاد جهانسوز او - رزه در افكنده به عرش برین
كاى قد و بالاى دلاراى تو - در چمن ناز بسى نازنین
غره غراى تو الله نور - نقش نخستین كتاب مبین
طره زیباى تو سر قدم - غیب مصون در خم او چین چین
همت والاى تو بیرون زوهم - خلوت ادناى تو در صدر زین
رفتى و از گلشن یاسین برفت - نو گلى از شاخ گل یاسمین
رفتى و رفت از افق معدلت - یك فلكى مهر رخ و مه جبین
كعبه فرو ریخت چه آسیب دید - ركن یمانى ز شمال و یمین
زمزم اگر خون بفشاند رواست - از غم آن قبله اهل یقین
ریخت چه بال و پر از آن شاهباز - سوخت ز غم شهپر روح الاءمین
آه از آن سینه سینا مثال - داد ز بیدارى پیكان كین
طور تجلاى الهى شكافت - سر انا الله به خون شد دفین
تیر كمانخانه بیداد زد - دیده حق بین ترا از كمین
عقل زرین تاب تحمل نداشت - آنچه تو دیدى ز عمود و زین
عاقبت از مشرق زین شد نگون - مهر جهانتاب به روى زمین
خرمن عمرم همه بر باد شد - میوه دل طعمه هر خوشه چین
صبح من و شام غریبان سیاه - روز من امروز چه روز پسین
چار جوان بود مرا دلفروز - والیوم اءصبحت و لا من بنین
لا خیر فى الحیاة من بعدهم - فكلهم اءمسى صریعا طعین
خون بشو اى دل كه جگر گوشگان - قد واصلوا الموت بقطع الوتین
نام جوان ، مادر گیتى مبر - تذكرینى بلیوث العرین
چون كه دگر نیست جوانى مرا - لا تدعونى و یك ام البنین
(مفتقر) از ناله بانوى دهر - عالمیان تا به قیامت غمین
من زاده على مرتضایم
من زاده على مرتضایم - من شاهباز ملك لافتایم - فضل و شرف ، همین بس از برایم
كه خادمم به درگه حسینى - و الله ان قطعتموا یمینى - انى احامى ابدا عن دینى
خدمتگزار زاده بتولم - من باغبان گلشن رسولم - ز افسردگى گلشنش ملولم
دارم دل شكسته و غمینى - و الله ان قطعتموا یمینى - انى احامى ابدا عن دینى
سقاى تشنگان بى پناهم - دشمن اگر چه گشته خار راهم - من ، یك تنه ، حریف این سپاهم
و الله ان قطعتموا یمینى - انى احامى ابدا عن دینى
استاده ام كنار آب لغزان - پایم بر آب و قلب من فروزان - در آب و آتشم چو شمع سوزان
سوزم ز خاطرات آتشینى - و الله ان قطعتموا یمینى - انى احامى ابدا عن دینى
یا رب مدد كن این فرس برانم - وین آب را به خیمه گه رسانم - دیگر چه غم ، كه بعد از آن نمانم
جانم فداى عشق نازنینى - و الله ان قطعتموا یمینى - انى احامى ابدا عن دینى
تنها میان تیر دشمنانم - اى كاش نیزه ها خورد به جانم - در پیش كودكان خجل بمانم
اى تیر اگر به مشك من نشینى - و الله ان قطعتموا یمینى - انى احامى ابدا عن دینى
سقاى تشنگان كربلایم - اگر چه شد بریده دستهایم - با مركبم كنار خیمه آیم
تا حال زار من اخا ببینى - و الله ان قطعتموا یمینى - انى احامى ابدا عن دینى
درخاك وخون دلم ازاین غمین است-كه ازعطش لب تو آتشین است-دستم جدا افتاده برزمین است
در فرق من عمود آهنینى - و الله ان قطعتموا یمینى - انى احامى ابدا عن دینى
کشته ی بی کفن،یا اباالفضل
کشته ی بی کفن،یا اباالفضل - غرق در خون بدن،یا اباالفضل
ادامه ی نوحه:
یاور کودکان ،یا اباالفضل - سَروَر کُشتگان، یا اباالفضل
خُسرو ِ تشنگان،یا اباالفضل - کُشته بی کفن، یا اباالفضل
دست هایت جدا از بدن شد - اندر این خاک وخونت وطن شد
خون ِسر،بهر جسمت کفن شد - ای پُر از خون بدن ،یا اباالفضل
ای علمدار درخون بر ِمن - ای به خون خفته اندر بر من
غرق در خاک وخون ،گوهر من - تشنه بی کفن ،یا اباالفضل
کس ندیده چو تو حق پرستی - رفتی و پشتم آخر شکستی
راه امّید من جمله بستی - یار فخر زَمَن،یا اباالفضل
روان شد جانب شط فرات وتشنه بیرون شد
روان شد جانب شط فرات وتشنه بیرون شد - مروت بین جوان مردی نگر همت تماشا كن
سقای دشت کربلا ابوالفضل
سقای دشت کربلا ابوالفضل - سردار دست از تن جدا ابوالفضل
دست جدا ار جسم اطهرت کو - افتاده دستت در کجا ابوالفضل
مانده سکینه منتظر پی آب - از تشنگی ریزد ز دیده خوناب
فریاد طفلان می برد ز دل تاب - چون صامت اندر این عزا ابوالفضل
ای باوفا اباالفضل صاحب لوا اباالفضل
ای باوفا اباالفضل صاحب لوا اباالفضل
ادامه ی نوحه:
سقّای دشت کربلا ،ابا الفضل - سردار دست از تن جدا،اباالفضل
دستت جدا از جسم اطهرت کو - افتاده دستت در کجا،اباالفضل؟
اکنون بود هنگام یاری من - راضی مشو اینک به خواری من
آخر برای جان نثاری من - کردی سروجان را فدا،اباالفضل
بردار سرای خسرو غضنفر - بار دگر در یاری برادر
منما حسینت را زخود مکدّر - قُم یا حبیبی، یااخا، اباالفضل
با آن همه چالاکی ودلیری - ازخواهرت بنمای دستگیری
ترسم رود کلثوم دراسیری - در شهر شام پربلا،اباالفضل
جان برادر ازحسین چه دیدی؟ - بهرچه دست از یاریم کشیدی؟
بسمل صفت در خاک وخون تپیدی - ای زاده ی شیرخدا،اباالفضل
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد - علمدارنیامد، علمدار نیامد
سقای حسین سیدو سالار نیامد - علمدار نیامد، علمدار نیامد
ای اهل حرم دست علمدار جدا شد - این دسته گلی بود که تقدیم خدا شد
مظلوم ابوالفضل
افسوس که سقّا به حرم آب ندارد - افسوس که اصغر ز عطش تاب ندارد
مظلوم ابوالفضل
سوزد جگر دسته گل باغ مدینه - این زمزمه آید ز لب خشک سکینه
مظلوم ابوالفضل
گرید ز عطش طوطی بستان رسالت - از دیده عباس چکد اشک خجالت
مظلوم ابوالفضل
بر دین سقّا ز جنان فاطمه آید - این ناله زهرا ست که از علقمه آید
مظلوم ابوالفضل
ای اهل حرم چشم خود از آب بپوشید - دیگر عوض آب روان اشک بنوشید
مظلوم ابوالفضل
ماه انورم عباس مهر خاورم عباس
ماه انورم عباس مهر خاورم عباس - یار و یاورم عباس اى برادرم عباس
حیف از این قد و قامت خوش بر آمده كامت - چون برم دیگر نامت اى برادرم عباس
تشنه اند طفلانم كودكان ویلانم - از غم تو نالانم اى برادرم عباس
مانده ام ببین تنها در میان این اعدا - اى غضنفر هیجا اى برادرم عباس
سینه ام ز داغت خست پشتم از غمت بشكست - چاره ام برفت از دست اى برادرم عباس
ای حرمت قبله حاجات ما
ای حرمت قبله حاجات ما - یا د توتسبیح و منا جا ت ما
تاج شهید ا ن همه عا لمی - د ست خدا ما ه بنی ها شمی
ماه كجا روی دلا را ی تو - سرو كجا قا مت رعنا ی تو
مكتب تومكتب عشق ووفا - درس الفبای توصد ق وصفا
شمع شد ه آب شده سوخته - روح ا د ب را ادب آ موخته
مزدتواین سوختن وساختن - دست سپركردن وسربا ختن
دست توشددست شه لافتی - خط تو شد خط ا ما ن خدا
چا رامامی كه ترا دیده اند - د ست علم گیرتوبوسیده اند
عم ا ما م وا ب وا بن امام - حضرت عباس علیه السلام
سید محمد على ریاضى یزدى
چشمم پرازخون
چشمم پرازخون - فر قم شكسته - د ستم جد ا شد
خو ن جبینم - تقد یم خا ك - خو ن خد ا شد
انّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل
سا لا ربی د ست - سقا ی بی آ ب - یار حسینم
این جسم وجا نم - این هردودستم - ا ین هر د و عینم
انّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل
د ست رشید م - برخا ك صحرا - با خو ن نو شته
سقا ی طفلا ن - عطشا ن زموج - د ریا گذ شته
انّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل
خو نی بگریم - ا شكی بریزم - آ هی بر آرم
نه چشم د ا ر م - نه د ست دارم - نه آ ب د ا رم
انّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل
ا م البنین كو - تا د ركنا ر - جسمم نشیند
عبا س خو د را - د رخا ك پا ی - زهرا ببیند
انّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل
و قتی عدو زد - تیر جفا را - برمشك آبم
شد اشك خجلت - ا زد ید ه جاری - یا د ربابم
انّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل
شعرازمحمدعلی شهاب
سقای دشت کربلا ابوالفضل
سقای دشت کربلا ابوالفضل - سردار دست از تن جدا ابوالفضل
دست جدا ازجسم اطهرت کو - افتاده دستت در کجا ابوالفضل
ای با وفا ابوالفضل - صاحب لوا ابوالفضل
اکنون بود هنگام یاری من - راضی مشو اینک به خواری من
آخر برای جان نثاری من - کردی سر و جان را فدا ابوالفضل
ای با وفا ابوالفضل - صاحب لوا ابوالفضل
بردار سر ای خسرو غضنفر - بار دیگر در یاری برادر
منما حسنت را ز خود مکدر - قم یا حبیبی یا اخا برادر
ای با وفا ابوالفضل - صاحب لوا ابوالفضل
الویل ثم الویل فی الا عادی - قد حرقوا من قتلک الفؤادی
قم لاتنم علیک اعتمادی - ارحم علا اخیک یا ابوالفضل
ای با وفا ابوالفضل - صاحب لوا ابوالفضل
با آن همه چالاکی و دلیری - از خواهرت بنمای دستگیری
ترسم رود کلثوم در اسیری - در شهر شام پر بلا ابوالفضل
ای با وفا ابوالفضل - صاحب لوا ابوالفضل
جان برادر از حسین چه دیدی - بهر چه دست از یاریم کشیدی
بسمل صفت در خاک و خون طپیده - ای زاده شیر خدا ابوالفضل
ای با وفا ابوالفضل - صاحب لوا ابوالفضل
مانده سکینه منتظر پی آب - از تشنگی ریزد ز دیده خوناب
فریاد طفلان می برد ز دل تاب - چون صامت اندر این عزا ابوالفضل
ای با وفا ابوالفضل - صاحب لوا ابوالفضل
ا ز ا زل ا یل و تبا رم همه عا شق بودند
ا ز ا زل ا یل و تبا رم همه عا شق بودند - همگی وا رث غم محو شقا یق بود ند
من ا با ا لفضلی ا م و قبله من کرببلاست
ریزه خوا ر توا م و خوا ن کریمت عباس - چو سگی سربگذارم به حریمت عباس
من ا با ا لفضلی ام و قبله من کرببلاست
ما د رم گفته چو خواهی بشوی پراحساس - روی قلبت بنویس عشق منی یا عبا س
من ا با ا لفضلی ام و قبله من کرببلاست
شعر از حاج عبدالرضا هلالی
شنیدستم، که عبّاس دلاور
شنیدستم، که عبّاس دلاور - چو عطشان دید اطفال برادر
چو دید از تشنگان،افغان و زاری - ز جوی چشم خود کرد آب جاری
چو دید از تشنگان، فریاد بسیار - در آن هنگامه شد سقّا، سپهدار
دل انسان در آن دم، تاب میخواست - که از آن تشنه، طفلی آب میخواست
از آنخواهش، کهدل بیتاب میشد - سراپا از خجالت، آب میشد
ندانم با دلی سرشار از احساس - خداوندا، چه حالی داشت عبّاس
به امّیدی که تا شاید تواند - به کام تشنگان، آبی رساند
به دریا دل زد آن سقّای نامی - که آب آرد، به دفع تشنه کامی
ولیافسوسوافسوسوصد افسوس - که شد سقّای طفلان، سختمأیوس
عدو، چونتیر،سویمشک میریخت - سراپا، مشک با او، أشک میریخت
سر و جان را به فرمان شرف داد - به راه دوست، دستش را ز کف داد
همان طفلی که، آبش آرزو بود - از آن پس، بر لبش نام عمو بود
ز داغش کودکان، در غم فسردند - از این غم، آب را از یاد بردند
غممرگش، چو دایم درحضور است - سزد دایم،اگر غمگین«سرور» است
(سرور اصفهانی)
دم بین راه عزاداران حضرت اباالفضل
ای اباالفضل رشیدالحق سقایت کرده ای - با دو دست و چشم خود از دین حمایت کرده ای
مظلوم اباالفضل، مظلوم اباالفضل
تشنه لب رفتی به شطّ و تشنه لب باز آمدی - تشنه کاما در جوانمردی حکایت کرده ای
مظلوم اباالفضل، مظلوم اباالفضل
(صاعد اصفهانی)
كنار نهر علقمه عدو بدور من همه
كنار نهر علقمه عدو بدور من همه - ایا عزیز فاطمه حسین بیا برادرم
حسین به جان اكبرت نظر بكن برادرت - كه كشته شد برابرت حسین بیا برادرم
نه دست در بدن مرا نه حالت سخن مرا - نه غسل و نه كفن مرا حسین بیا برادرم
دید حسین چه بر زمین نعش برادرش ز كین - گفت به آه آتشین آه ز بی برادری
نه دست در بدن ترا نه حالت سخن ترا - نه غسل و نه كفن ترا آه ز بی برادری
سكینه مَنِ فكار بمانده چشم انتظار - كه نوشد آب خوشگوار آه ز بی برادری
الوقایع و الحوادث
بخون غلطان چرائی ای علمدار سپاه من
بخون غلطان چرائی ای علمدار سپاه من - نظر بگشا و بنگر یكزمان بر سوز و آه من
ز پشت زین چه افتادی شكست از بارغم پشت - ز جا خیز ای كه در هر غم بدی پشت و پناه من
ببالین تو گر دیر آمدم اینك مرنج از من - كه دورت كوفیان از چارسو بستند راه من
به چشمم روز روشن تیره شد چون شب ز داغ تو - گشا ای نور چشمان دیده بین روز سیاه من
كلیات جودی
ای ماه بنی هاشم خورشید لقا عباس
ای ماه بنی هاشم خورشید لقا عباس - ای نور دل حیدر، شاه شهدا عباس
ای از تو دل اطفال روشن به امید آب - ای ساقی غم پرور،میزان وفا عباس
ای تشنه آب آور،ای كشته نام آور - ای صف شكن لشكر سردار صفا عباس
لب تشنه شدی بر آب لب دوخته برگشتی - جان را به لب آوردی با عین رضا عباس
ای میر علمداران ، سقا وفا داران - د رجمع فدا كاران بودی به سزا عباس
تو درس وفا دادی با دست جدا دادی - دست همه محزون گیر از بحر خدا عباس
در کنار علقه سروی زپا افتاده است
در کنار علقه سروی زپا افتاده است - یا گلی از گلشن آل عبا افتاده است
در فضای رزمگاه نینوا با شور و آه - ناله جانسوز ادرک یا اخا افتاده است
از نوای جانگذار ساقی لب تشنه گان - لرزه بر اندام شاه نینوا افتاده است
شه سوار اسب شد تاسر بمیدان رویکرد - تا ببیند جسم عباسش کجا افتاده است
ناگهان از صدر زین افکند خود را بر زمین - دید بسم الله از قرآن جدا افتاده است
تا کنار نهر علقم بوی عباسش کشید - دید برخاک سیه صاحب لوا افتاده است
کرده در دریای خون ماه بنی هاشم غروب - تشنه لب سقای دشت کربلا افتاده است
دست خود را بر کمر بگرفت و آهی بر کشید - گفت پشت من زهجرانت دوتا افتاده است
خیز برپاکن لوا آبی رسان اندر حرم - از چه رو برخاک این قدرسا افتاده است
بهر آبی در حرم طفلان من در انتظار - از عطش بنگر چه شوری خیمه¬ها افتاده است
هر چه شه نالید عباسش زلب لب برنداشت - دید مرغ روح او سوی سما افتاده است
گفت بس جسم برادر را نرم در خیمه گاه - دید هر عضوی ز اعضایش سوا افتاده است
حال زینب رامگو علامه از شه چو ن شنید - دست عباس علمدارش جدا افتاده است
علامه
زمین علقمه دریای خون شد
زمین علقمه دریای خون شد - تن بی دست سقا واژگون شد
عزیز فاطمه با قلب خسته - سر نعش علمدارش نشسته
به دامن گه نهد آن جسم صد چاك - گهی خون از دو چشمش می كندپاك
گهی گوید كه ای ماه مدینه - چه گویم آب اگر خواهد سكینه
زجا برخیز ای سرو روانم - علمدار رشید و قهرمانم
به خیمه دخترم چشم انتظار است - به حال مرگ طفل شیر خوار است
شكسته از غمت پشت حسین است - پریشان گیسوان زینبین است
خوشدل
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر