دخترم را فروختم اما...
هیچ کس به اندازه خودم زجر نمی کشد از این که گرفتار این ماده وحشتناک شده ام و قدرت بیرون آمدن از منجلاب اعتیاد را ندارم و همچنان در عذاب هستم. وقتی به خاطر می آورم که چگونه دخترم را فروختم تا...
مرد 38 ساله که در پی اعلام شکایت همسرش مبنی بر ایجاد ضرب و جرح و نداشتن امنیت جانی به کلانتری احضار شده بود، در حالی که به شدت اشک می ریخت درباره سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سیدی مشهد گفت: پدر و مادرم بی سواد بودند و همه تلاش خودشان را برای تامین مخارج من و هفت خواهر و برادر دیگرم به کار می بردند. پدرم به امور کشاورزی مشغول بود و مادرم نیز خانه داری می کرد اما وقتی خشکسالی، کشاورزی در روستا را سخت تر کرد ما نیز به حاشیه شهر مشهد مهاجرت کردیم. من هم مانند دیگر خواهر و برادرانم به تحصیل اهمیتی نمی دادم و پدر و مادرم نیز اصراری به ادامه تحصیل ما نداشتند به همین دلیل در دوران ابتدایی درس و مدرسه را رها کردم تا بتوانم درآمدی داشته باشم. از آن روز به بعد مدام در کوچه و خیابان بودم و پدر و مادرم نیز کاری به رفت و آمدهای من نداشتند. در این میان آرام آرام به دنبال رفاقت با جوان های خلافکار محله به مصرف مواد مخدر کشیده شدم. من هم مانند دیگر معتادان خودم را توجیه می کردم که به صورت تفریحی مصرف می کنم و هر زمان اراده کنم دیگر به آن لب نمی زنم! خلاصه چند سال بعد عازم خدمت سربازی شدم در حالی که همچنان با دوستان خلافکارم ارتباط داشتم و هیچ کس بر رفتارم نظارتی نداشت. به مصرف مواد مخدر ادامه دادم تا این که دوران سربازی ام به پایان رسید و از آن روز به بعد بر میزان مصرفم افزوده شد. البته آن زمان گاهی سر کار می رفتم و توان خرید مواد مخدر سنتی را داشتم ولی مقدار مصرفم به اندازه ای زیاد شد که دیگر همواره پای بساط بودم و فرصتی برای کار کردن نداشتم. پدر و مادرم که از دیدن وضعیت من رنج می کشیدند تلاش کردند مرا از این گرداب نجات دهند اما فایده ای نداشت. مادرم برای آن که راه درست زندگی را پیدا کنم پیشنهاد ازدواج داد. او معتقد بود وقتی مسئولیت یک زندگی به گردنم بیفتد همه چیز رو به راه می شود و من مجبور می شوم اعتیادم را کنار بگذارم اما من در برابر این هیولای وحشتناک مورچه ای بیش نبودم و توان مبارزه با آن را نداشتم. خلاصه من با «سپیده» ازدواج کردم، بدون آن که او را از اعتیادم مطلع کنم. همسرم زمانی متوجه اعتیادم شد که دیگر باردار بود و نمی توانست به خاطر فرزندش از من طلاق بگیرد. او با همه سختی ها و بی پولی های من کنار آمد ولی من نه تنها دست از اعتیاد نکشیدم بلکه روز به روز بیشتر آلوده مواد افیونی می شدم تا جایی که حدود سه سال قبل زمانی که بهای مواد مخدر سنتی به طور ناگهانی افزایش یافت من هم به مصرف شیشه و کریستال روی آوردم چرا که هر وعده مصرف آن در ابتدا کمتر بود اما وقتی آلوده مواد مخدر صنعتی شدم دیگر به دره تباهی سقوط کردم و تیره روزی ها و بدبختی هایم شدت گرفت تا جایی که حتی توان تامین هزینه یک بار مصرف مواد مخدر صنعتی را هم نداشتم. در وضعیت بسیار اسفناکی به سر می بردم. همه دار و ندارم را برای مواد مخدر فروخته بودم. همسرم دو فرزندم را با کمک های پنهانی خانواده اش بزرگ می کرد. در همین روزها بود که به فکر فروش دختر 9 ساله ام افتادم تا بتوانم مقداری مواد مخدر تهیه کنم. از طریق واسطه ها و خرده فروشان مواد مخدر وارد معامله با مردی شدم که مدعی بود همسرش نازاست و صاحب فرزند نمی شود من هم برای آن که پول بیشتری بگیرم هر بار بهانه ای می آوردم تا این که بالاخره با هم توافق کردیم که من دخترم را در قبال مقداری مواد مخدر صنعتی به آن مرد واگذار کنم و او هم دخترم را به مکان نامعلومی ببرد ولی در همین اثنا مادرم متوجه ماجرا شد و قبل از آن که دخترم را به آن مرد تحویل بدهم او را نزد خودش برد و سرپرستی اش را به عهده گرفت اگرچه مدتی بعد به خاطر همین موضوع به عذاب وجدان شدیدی دچار شدم ولی مواد مخدر صنعتی روح و روانم را تسخیر کرده بود و من دست به هر کار خطرناکی می زدم. اکنون نیز پس از هر بار مصرف شیشه یا کریستال دچار توهم می شوم به گونه ای که خودم نمی دانم دست به چه اعمال و رفتارهای خطرناکی زده ام. وقتی به خود می آیم که همسرم را تا سر حد مرگ کتک زده ام یا چاقو را زیر گلویش گذاشته ام و ...
شایان ذکر است، به دستور سرگرد قاسم احمدی (رئیس کلانتری سیدی مشهد) پس از انجام مشاوره های روان شناسی در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری اقدامات قانونی برای درمان این جوان به عمل آمد. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20297 - ۱۳۹۸ يکشنبه ۲۹ دي
روایت دختری که در ۱۲ سالگی بیوه شد
ازدواج دختر در سنین کودکی نه تنها از هزینههای خانوار کم میکند، بلکه سود و منفعت مادی و اقتصادی نیز برای خانواده فراهم میکند.
ایلنا: سعیده بیوه ۱۲ سالهای است که در یکی از روستاهای تربت حیدریه در خراسان رضوی زندگی میکند. به گفته سعیده در این روستا اگر دختری تحصیل در مقطع ابتدایی را تمام کند و مجرد بماند، خیلی زود به او انگ ترشیدگی میخورد و عیب و ایرادی هم برایش تراشیده می شود. سعیده کودک همسری است که در 10 سالگی ازدواج کرد و یکسال و نیم بعد، از همسر 42 سالهاش جدا شد...
سالهای سال است که فعالان حقوق کودک برای افزایش سن قانونی ازدواج در ایران تلاش میکنند اما تا کنون کمتر به موفقیتی در این زمینه دست پیدا کردند. سال گذشته نمایندگان مجلس لایحه افزایش سن قانونی ازدواج را رد کرد.
بر اساس این لایحه ازدواج دختران کمتر از ۱۳ سال به طور کلی ممنوع میشد و دختران بین ۱۳ تا ۱۶ ساله با قیودی مانند اجازه ولی اجازه ازدواج پیدا میکردند. سن ازدواج پسران هم در این لایحه ۱۸ سال در نظر گرفته شده بود اما این لایحه هنوز به نتیجه نرسیده و مخالفان بسیاری دارد. مخالفانی که افزایش سن ازدواج در سالهای اخیر را یکی از دلایل مخالفت خود میدانند.
در سالهای اخیر اگر چه مخالفتها با ازدواج کودکان بیشتر شده اما این پدیده هنوز نه تنها در برخی از شهرها و روستاهای کم جمعیت کشور که در بسیاری از شهرهای بزرگ نیز رواج دارد. سعیده بیوه 12 ساله اهل خراسان رضوی یکی از آنها است.
شب ازدواج چند بار از حال رفتم
سعیده ماجرای ازدواجش را اینگونه تعریف میکند: شوهرم اهل یکی از روستاهای نزدیک محل زندگی ما بود که بعد از فوت همسرش خواهرانش مرا برای او انتخاب کردند. چون وضعیت مالی ما خوب نبود، قرار شد بدون جهیزیه به خانه همسرم بروم وام ازدواجم نیز مال پدرم شد و بعد یک هفته در سن 10 سالگی به اجبار پای سفره عقد نشستم.
سعیده ادامه میدهد: شب عروسی توان پاسخگویی به شوهر ۴۲ سالهام را نداشتم و چند بار از حال رفتم و این تازه شروع ماجرا بود چرا که این ناتوانی بارها تکرار شد. شوهرم گفت یا بمانم و تحمل کنم و یا از زندگی او بروم، چون در خانه پدری هم جایی نداشتم به ناچار به زندگی در کنار مردی که زنان دیگری را به بهانه ناتوانیام به خانه میآورد ادامه دادم اما پس از یک سال و نیم طاقت هرزگیهایش را نداشتم.
او در ادامه از دورهمی هر چند وقت یکبار با دوستان دوران مدرسهاش میگوید و اضافه میکند: شرایط آنها بهتر از من نبود با این تفاوت که آنها مرا به رابطههایی خارج از چارچوب خانواده ترغیب میکردند که هرگز هم موفق نشدند، من تصمیمام را گرفته بودم؛ طلاق. اگرچه وضعیتام بهتر از زمان قبل نیست و مدام پیشنهادهای بد و بدتر دارم اما از آرامش برخوردارم.
یک تعریف ساده
کودک همسری در تعریفی عامیانه و ساده، به معنی ازدواج دختری ۹ ساله با مردی با سن و سالی بسیار بزرگتر از کودک است، گرچه ازدواج پسر ۱۵ ساله با زن میانسال نیز کودک همسری محسوب میشود، اما شایعترین موارد، ازدواج دختران کم سن با مردانی است که به صورت غیر متعارف از آنها بزرگترند.
در کنوانسیون جهانی حقوق کودک، هر فردی که دارای سنی کمتر از ۱۸ سال باشد، کودک محسوب می شود، ایران نیز در سال ۱۳۷۲ به این کنوانسیون ملحق شد. در مورد ازدواج کودکان طبق ماده ۱۴۰۱ قانون مدنی « عقد نکاح دختر قبل از رسیدن به سن ۱۳ سال تمام شمسی و پسر قبل از رسیدن به سن ۱۵ سال تمام شمسی منوط است به اذن ولی، به شرط رعایت مصلحت با تشخیص دادگاه صالح. »
اما با همه این تعاریف و بر اساس آمار یونیسف ، ۱۷ درصد ازدواجهای ثبتشده در کشور در سال 95 مربوط به ازدواج دختران زیر ۱۸ سال بوده، این در حالی است که این آمار تنها آمار ازدواج های ثبت شده در دوران کودکی است. زیرا بسیاری از این ازدواج ها ممکن است در جایی ثبت نشده باشد.
فقر اقتصادی؛ دلیل اصلی ازدواج کودکان
یک روانشناس و مشاوره خانواده در مشهد معتقد است دلیل کودک همسری را باید در فقر اقتصادی و فرهنگی جست و جو کرد. برای مثال مهمترین عامل فقر اقتصادی خانوادهها است که آنها را مجبور به چنین کاری میکند. پدر، مادر و یا ولی کودک معمولا برای ازدواج دخترانشان پولی بابت مهریه و شیربها از خانواده مرد مطالبه میکنند.
اصغر کیهاننیا میافزاید: ازدواج دختر در سنین کودکی نه تنها از هزینههای خانوار کم میکند، بلکه سود و منفعت مادی و اقتصادی نیز برای خانواده فراهم میکند. در زمینه علل اجتماعی و فرهنگی هم میتوان به بحث سنت، عرف و رسم اشاره کرد. برای مثال در مناطقی که دختران از امنیت زیادی برخوردار نیستند تصور والدین بر این است که ازدواج میتواند سپر محافظتی آنان باشد.
وی تصریح میکند: علاوه بر سنت و عرف، کلیشههای جنسیتی نیز در این زمینه موثر هستند. نگاههای جنسیتی و فرمانبردانه به دختران سبب میشود مردانی در سنین بالا تمایل به ازدواج با دختران کم سن باشند که نتیجه این امر به وجود آمدن پارهای از پیامدها و آسیبها است.
آسیبپذیری در برابر انواع عفونتهای زنانه
کیهاننیا توضیح میدهد: بسیاری از این کودک همسران به دلیل سن پایین و شرایط فیزیکی بدنشان مستعد ابتلاء به بیماریهای مقاربتی هستند. دهانه رحم دختران در این سن، سلولهای حفاظت کننده ندارد و به راحتی آسیب میبیند. طبق آمار، احتمال آلودگی به انواع ویروسهای خطرناک از جمله هپاتیت و ویروس ایدز در زنان بیشتر از مردان است. همچنین بیشترین آمار ابتلاء دختران در سن ۱۵ تا ۲۴ است در حالیکه بیشترین آمار پسران آلوده ۱۰ سال بعد از این سنین است. بنابراین، کودک همسران بیشتر در معرض انواع بیماریهای مقاربتی و خطرناک هستند.
قصه پر غصه کودک همسری؛ روایت دختری که در 12 سالگی بیوه شد
وی اضافه میکند: عوارضی مانند فشار خون بارداری، عفونت خون در بارداری و خونریزی در زنان جوان کمتر از ۱۵ سال، بیشتر از زنانی است که در بیست سالگی ازدواج کردهاند و این عوارض بیشتر آنها را در خطر مرگ قرار میدهد. به طور کل مادران باردار زیر بیست سال، بیشتر از زنان بالغ با خطر مرگ و میر مواجه هستند.
این مشاور خانواده ابراز میکند: مطالعات نشان دادهاند که خطر به دنیا آوردن نوزادان با وزن کم و نارس و مرگ و میر نوزادان در زنان زیر ۱۸ سال، بیشتر است. حتی اگر نوزادان در سال اول زنده بمانند، میزان مرگ و میر کودکان (زیر ۵ سال) مادران جوان بالاتر است. به طور کلی، مادران جوان به دلیل عدم بلوغ عاطفی و جسمی، تغذیه نامناسب، عدم دسترسی به خدمات باروری و اجتماعی و همچنین خطر ابتلاء به بیماریهای عفونی، بیشتر در معرض خطر مرگ و میر نوزادان خود هستند.
وی ادامه میدهد: علاوه بر این، مادران جوان مهارت تصمیمگیری و زندگی را به اندازه کافی ندارند. زنان جوان نمیتوانند درباره مسائل مربوط به مراقبتهای بهداشتی خود تصمیم بگیرند و این همسر و خانواده همسرانشان است که در تصمیمگیریهای آنها دخالت میکنند.
فرار از خانه و خودکشی، تاثیر مخرب ازدواج کودک
کیهاننیا میگوید: آثار سوء روانی و عاطفی یکی از تأثیرات مخرب ازدواج کودک است. در واقع با چنین ازدواجی، کودک به نوعی از دوران کودکی خود فاصله گرفته و ارتباطش با خانواده و دوستانش قطع شده و از دیگر سو مسئولیت زندگی نیز مزید بر علت می شود و فعالیتش محدود به امور خانه و بچهداری خواهد شد. این امر منجر به پیدایش افسردگی و اضطراب در وی میشود. همچنین کودکان به دلیل عدم تحمل شرایط نابرابر و ناتوانی در قدرت حل مشکلات، معمولاً فرار از خانه، خودکشی و یا کشتن همسر را انتخاب می کنند که بیشتر چنین اعمالی در زنانی مشهود است که با فقر مالی و مهارت گفت و گو رو به رو هستند.
وی مطرح میکند: عموما در این نوع ازدواجها طرفین به دلیل تفاوت سنی آشکار نمی توانند با یکدیگر گفت و گو کرده و زندگی خود را با تفاهم پیش ببرند و رابطه زن و شوهری شبیه رابطه پدر و فرزندی میشود.
از سوی دیگر دخترانی که زودتر از سن قانونی ازدواج میکنند، بیشتر در معرض خشونت خانگی، سوء استفاده و روابط جنسی اجباری هستند، زیرا سن پایین، ندیدن آموزش زناشویی، نداشتن مشارکت و تصمیمگیری در امور خانه، باعث می شود تا اعتماد به نفس آنان به شدت پایین آمده به طوری که در بزرگسالی نتوانند مانند دیگر همسالان خود از سلامت جسم و روح خود به خوبی محافظت کنند، این اتفاق به ویژه در اولین رابطه جنسی پس از ازدواج، بیشتر نمایان میشود. برترین ها اخبار روز اخبار اجتماعی ۰۱ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۵:۵۹
دختری که وکیل نشد!
روزگاری نه چندان دور چنان غرق در خوشگذرانی و تحصیل بودم که هیچ گاه فکر نمیکردم این دور هم نشینی های شبانه در خوابگاه دانشجویی روزی مرا به ورطه نابودی می کشاند به گونه ای که زنی دزد و کارتن خواب خواهم شد و ...
این ها بخشی از اظهارات زن 33 ساله ای است که پس از چندین روز تلاش شبانه روزی ماموران تجسس کلانتری سناباد مشهد و به اتهام سرقت با شگرد بیهوش کردن طعمه خود دستگیر شد. این زن جوان در حالی که بیان می کرد روزی آن قدر پول داشتم که حتی هزینه های مصرف مواد مخدر دانشجویان هم اتاقی ام را نیز پرداخت میکردم با چشمانی گریان و چهره ای درمانده درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: پدرم شغل آزاد داشت و از وضعیت مالی خوبی برخوردار بود به همین دلیل من هیچ وقت طعم نداری و نداشتن را نچشیدم پدرم آن قدر پول درحساب بانکی ام می ریخت که هر چیزی را اراده می کردم به دست می آوردم اما نمی دانم چگونه این خوش گذرانی های لذت بخش مرا به روز سیاه نشاند واین گونه به دره بدبختی سقوط کردم. خلاصه ماجرای تلخ کامیهای من از روزی ریشه دواند که در 19 سالگی وارد یکی از دانشگاه های کرمان شدم و به تحصیل در رشته حقوق پرداختم. پدرم از این که چند سال دیگر وکیل می شوم و پول درو می کنم خیلی خوشحال بود به گونه ای که حتی اجازه نمی داد با اتوبوس به کرمان بروم و همیشه بلیت هواپیما برایم رزرو می کرد. همواره چندین میلیون تومان در حساب بانکی ام وجود داشت تا نزد دوستانم احساس سرشکستگی نکنم. من هم در اوج شادمانی به تحصیل ادامه می دادم و به فامیل فخر می فروختم تا این که شبی یکی از دوستان هم اتاقی ام مقداری تریاک از کیفش بیرون آورد و در حالی که شروع به مصرف کرده بود به من هم تعارف کرد. آن شب از سر کنجکاوی و اراده ضعیفی که به «نه گفتن» داشتم کنارش نشستم و او را همراهی کردم اما این آخرین بار نبود و بعد از آن هر شب این ماجرا تکرار شد. من هم مدتی بعد به او پول می دادم تا مواد مخدر بخرد. استعمال پنهانی ما به دیگر هم اتاقی ها نیز سرایت کرد و بدین ترتیب دور هم نشینیهای شبانه به بهانه درس خواندن به مصرف مواد مخدر می گذشت. بالاخره زمانی در رشته کارشناسی حقوق دانش آموخته شدم که یک معتاد حرفه ای نیز بودم وقتی به مشهد بازگشتم پسر یکی از دوستان پدرم که مهندس عمران بود به خواستگاری ام آمد و من با «میلاد» ازدواج کردم. این در حالی بود که در دوران نامزدی و برای آن که خانواده و نامزدم متوجه بوی تریاک و شیره نشوند به مصرف شیشه و کریستال روی آوردم و در مکان هایی مانند حمام و دست شویی به مصرف مواد ادامه می دادم تا این که یک سال بعد از ازدواج همسرم متوجه اعتیادم شد. او بلافاصله دادخواست طلاق داد اما آزمایشهای پزشکی از باردار بودنم حکایت داشت. با آن که اختلاف شدیدی بین ما به وجود آمده بود ولی همسرم منتظر به دنیا آمدن فرزندم باقی ماند. در همین حال از چشم خانواده ام نیز افتادم چرا که به نصیحت هایشان توجهی نمی کردم و فقط به دنبال مصرف مواد بودم در واقع از خماری و درد روحی و جسمی آن می ترسیدم. میلاد دیگر مرا رها کرده بود تا این که حضانت پسرم را پذیرفت و مرا طلاق داد. به ناچار نزد خانواده ام بازگشتم ولی آن جا هم روزگار خوبی نداشتم. پدرم مردی سرشناس بود و از این که درباره اعتیاد من باید برای هر کسی توضیح می داد بسیار زجر می کشید و مرا سرزنش می کرد. کار به جایی رسید که خانواده ام به ناچار مرا طرد کردند چرا که من برای تامین هزینه های اعتیادم دست به هر کار زشتی می زدم. از آن روز به بعد آواره کوچه و خیابان شدم. چند بار ازدواج موقت داشتم اما وقتی همسرانم متوجه اعتیادم می شدند. از ترس جانشان مرا رها می کردند چرا که وحشت داشتند پس از مصرف شیشه و در حالت توهم آن ها را به قتل برسانم. دیگر روزگارم تیره و تار شده بود. برای تامین مخارج اعتیادم ضایعات و زباله جمع می کردم و به یک زن کارتن خواب تبدیل شده بودم تا جایی که اهالی منطقه شهید دستغیب و آبکوه مرا به خوبی می شناختند. چند روز قبل پیرمردی از اهالی همان منطقه و از سر دلسوزی از من خواست برگ های درختان داخل حیاط منزلش را جمع آوری کنم و دستمزد بگیرم اما من که با دیدن وضعیت زندگی پیرمرد وسوسه شده بودم به بهانه ریختن چای داخل آشپزخانه اش رفتم و مقداری قرص خواب آور را درون استکان چای او حل کردم. پیرمرد با نوشیدن چای بیهوش شد و من هم اموال با ارزش او را درون کیسه ریختم و فرار کردم. اما ای کاش... شایان ذکر است به دستور سرگرد جواد بیگی (رئیس کلانتری سناباد) تحقیقات پلیسی برای کشف جرایم احتمالی دیگر این زن و همچنین خدمات روان شناسی برای وی ادامه یافت. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20298 - ۱۳۹۸ دوشنبه ۳۰ دي
پایان مرگبارخیانت یک زن درخشم مرد مرموز
کارمند یک شرکت خودروسازی به دنبال رابطه پنهانی با یکی از همکارانش وی را کشت.
این مرد با پرداخت دیه رضایت اولیای دم را جلب کرد و از چوبه دار به زندگی برگشت.
قتل زن کارمند
رسیدگی به این پرونده از سال 92 به دنبال پیدا شدن جنازه یک زن جوان در خانه اش در خیابان شریعتی تهران آغاز شد.
شواهد نشان می داد مهناز 30 ساله در غیاب شوهر و دختر خردسالش با سیم تلفن خانه خفه شده است.
همسر مهناز به پلیس گفت: همسرم در یک شرکت خودرو سازی کار می کرد. من صبح دخترم را به مهد کودک بردم و سپس به محل کارم رفتم. اما چند ساعت بعد هر چه با تلفن همراه مهناز تماس گرفتم کسی پاسخ نداد. من که نگران او شده بودم با محل کار همسرم تماس گرفتم و فهمیدم او به محل کارش نرفته است. سپس به خانه برگشتم و ناباورانه با جنازه همسرم روبه رو شدم.کارت عابر بانک او و مقداری پول نیز سرقت شده است.
نخستین سرنخ
این مرد ادامه داد: همسرم با یکی ا زهمکارانش به نام پیمان رابطه خوبی داشت و گاهی اوقات تلفنی با او صحبت می کرد. صبح که در حال ترک خانه بودم، یک مرد جوان شبیه پیمان را در نزدیکی خانه مان دیدم که یک کوله پشتی در دست داشت.
با اطلاعاتی که این مرد به پلیس داد، پیمان به عنوان نخستین مظنون بازداشت شد. وی گفت: من در یک شرکت خودروسازی با مهناز همکار هستم. وقتی پدرم فوت کرد، شرایط مالی بدی داشتم .به همین دلیل مهناز حاضر شد پنج میلیون تومان به من قرض بدهد. چهار میلیون تومان را همان سال به او برگرداندم و قرار شد یک میلیون باقی مانده را تا مدتی دیگر به او بپردازم.او چندماه بعد با من تماس گرفت و گفت که برای خرید خانه به پول نیاز دارد.من هم قول دادم بعد از گرفتن حقوقم بدهی ام را بپردازم.سر همین موضوع چندبار تلفنی با او صحبت کردم. من با مهناز هیچ مشکل و اختلافی نداشتم و نمی دانم چه کسی او را کشته است.
اعتراف به قتل و رابطه پنهانی
به دنبال اظهارات پسرجوان، پلیس به بررسی دوربین مداربسته بانکی پرداخت که یک مرد ناشناس از کارت عابر بانک قربانی پول برداشت کرده بود.اگر چه تصویر واضح نبود ولی مرد ناشناس شباهت زیادی به پیمان داشت. همین سرنخ موجب شد بار دیگر پیمان تحت بازجویی قرار بگیرد. در حالی که وی همچنان خود را بی گناه می خواند، هم بندی هایش اعلام کردند وی در زندان حرف هایی درباره قتل زن جوان به زبان آورده است.
با تکمیل تحقیقات پلیسی سرانجام پیمان لب به اعتراف گشود و به رابطه پنهانی با همکارش و قتل وی اعتراف کرد.پسر جوان پای میز محاکمه ایستاد و به درخواست اولیای دم به قصاص محکوم شد.حکم صادر شده در دیوان عالی کشور تایید شده بود که پیمان توانست با پرداخت دیه رضایت اولیای دم را جلب کند و به زندگی برگردد.
در دادگاه
بدین ترتیب، پیمان دیروز از جنبه عمومی جرم در شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد.
در ابتدای جلسه پیمان روبه روی قضات ایستاد و در تشریح آشنایی اش با قربانی گفت: من و زن جوان همکار بودیم. او گفته بود مدتی است از همسرش جدا شده و من نمی دانستم او با همسر و دخترش زندگی می کند. ما تلفنی با هم در ارتباط بودیم و مهناز به من پول قرض داده بود.
وی ادامه داد: پس از مدتی می خواستم رابطه تلفنی ام را با مهناز تمام کنم اما او قبول نکرد.آخرین بار او مرا به خانه اش دعوت کرد تا در این باره با هم صحبت کنیم. وقتی به خانه مهناز رفتم سر بدهکاری که به او داشتم با هم درگیر شدیم و من در اوج خشم او را خفه کردم.ولی من واقعا قصد کشتن او را نداشتم و نمی دانستم شوهر و فرزند دارد.
وی درباره نحوه جلب رضایت اولیای دم گفت: خانواده ام همه زندگی شان را فروختند تا توانستند مبلغ 250 میلیون تومان به عنوان دیه به اولیای دم بپردازند. من حالا پنج سال و 10 ماه است که در زندانم و در این مدت به اندازه کافی تنبیه شده ام. از قضات تقاضا دارم در مجازاتم تخفیف قائل شوند.
سپس مادر متهم که در دادگاه حضور داشت به قضات گفت: ما همه وسایل خانه مان را فروختیم تا توانستیم دیه را به اولیای دم بپردازیم. پسرم در مدتی که در زندان بود، تنبیه شده و حالا از قضات تقاضای کمک دارم .او در جوانی اشتباه بزرگی مرتکب و در این مدت ادب شده است.
در پایان جلسه قضات وارد شور شدند و پیمان را به پنج سال و 10 ماه زندان و 74ضربه شلاق محکوم کردند. به این ترتیب قرار شد وی از زندان آزاد شود. خراسان : شماره : 20299 - ۱۳۹۸ سه شنبه ۱ بهمن
اشک پشیمانی پیرمرد در قتل همسرش
پیرمردی که به دنبال درگیری خانوادگی همسرش را کشته بود، دیروز در حالی که در دادگاه اشک می ریخت محاکمه شد.
در جلسه رسیدگی به این پرونده که در شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران برگزار شد، ابتدا نماینده دادستان کیفرخواست را خواند و گفت : اسماعیل ۸۰ ساله متهم است که یک سال قبل همسر ۷۰ ساله اش به نام مینا را در خانه شان با ضربات چاقو کشته است، اکنون با توجه به مدرک های موجود در پرونده برایش تقاضای اشد مجازات دارم.
سپس پسر ۵۰ ساله متهم که تنها ولی دم بود، در جایگاه ویژه ایستاد و برای پدرش قصاص خواست.
وی در حالی که اشک می ریخت گفت : با این که من تنها فرزند پدر و مادرم بودم اما پدرم همیشه با من بد رفتار می کرد و مرا کتک می زد .او مادرم را هم همیشه اذیت می کرد .هنوز صدای سیلی هایی که به صورتم زده، در گوشم است و نمی توانم خاطرات کودکی ام را فراموش کنم .
وی ادامه داد: پدر و مادرم همیشه با هم درگیر بودند. یک هفته قبل از کشته شدن مادرم از پدرم خواستم تا خانه دو طبقه مان را که یک طبقه آن به نام من و یک طبقه آن به نام مادرم بود، بفروشد تا پدر و مادرم جدا از هم زندگی کنند اما قبول نکرد. آخرین بار پدرم در غیاب من و با ضربات چاقو مادرم را کشت و به طبقه بالا که من و همسرم در آن زندگی میکردیم آمد و به همسرم گفت که دست به این جنایت زده است. من نمی توانم از خون مادرم گذشت کنم و به مرگ پدرم راضی هستم .
به دنبال درخواست غیرقانونی پسر قربانی قضات با وی صحبت کردند و توضیح دادند که طبق قانون امکان قصاص پدر وجود ندارد. به همین دلیل این مرد اعلام کرد با دریافت دیه گذشت می کند.
سپس مرد سالخورده در جایگاه ویژه ایستاد .او که خودش را به کری زده بود به سوالات قضات دادگاه پاسخ های نامربوط داد و در حالی که گریه می کرد با اشاره به پسرش گفت : پسرم و همسرم همیشه مرا اذیت می کردند . پسرم با رفتارهایش باعث شد عصبانی شوم و در غیاب او مادرش را بکشم .من از قتل همسرم پشیمانم و طلب بخشش دارم.
در پایان جلسه قضات وارد شور شدند و با توجه به مدرک های موجود در پرونده مرد سالخورده را به پرداخت دیه کامل یک زن و ۱۰ سال زندان محکوم کردند. خراسان : شماره : 20299 - ۱۳۹۸ سه شنبه ۱ بهمن
پایان 12 سال توفان زیر سقف خانه عاشقانه
زن جوان رنگ پریده و تکیده در اتاق درمان را باز می کند و روی صندلی می نشیند. لبخند تلخی بر لب دارد و می گوید : 12 سال پیش من و شوهرم به همدیگر علاقه مند شدیم. مادر و پدرم مخالف بودند، اما من عشق را با تمام وجودم احساس میکردم. با اصرارهای من خانواده رضایت دادند و ازدواج کردیم، اما خیلی زود همه چیز عوض شد و در همان چند ماه اول متوجه شدم شوهرم معتاد است. شوکه شده بودم. باورش سخت بود.
زن جوان ادامه می دهد : از حرف های شوهرم متوجه شدم که قبل از ازدواج با من هم اعتیاد داشته است، ولی به من حرفی نزده بود و این پنهان کاری و اعتیاد ذهنم را درگیر کرده بود.
روز به روز می دیدم که از او فاصله می گیرم و دور و دورتر می شوم ، تحملش دشوار بود اما او بی اعتنا به این که جلوی او ذره ذره آب می شوم سرگرم خودش و مواد بود.
چند سال دیگر گذشت، شرایط روز به روز برای من سخت تر شد تا این که وقتی به خود آمدم متوجه شدم باردار هستم. اوایل می خواستم خودم را از شر موجود بی گناهی که هر روز در وجود من بیشتر رشد می کرد ، خلاص کنم ولی نتوانستم تا این که فکر کردم می توانم بخشی از تنهایی هایم را با فرزندم پر کنم. دوران بارداری را با تمام سختی هایش طی کردم و فرزندم را به دنیا آوردم. پسرک کوچکی که دیدنش مرا شاد نمی کرد ، حوصله گریه هایش را نداشتم و دلم نمی خواست او را در آغوش بگیرم . بیشتر وقت ها گریه می کردم و بی حوصله بودم. چند هفته ای مادرم به خانه ما آمد و به من کمک کرد تا این که او هم رفت و من ماندم و نوزادی که نیاز به مراقبت داشت، اما.....
اشک پهنای صورتش را خیس می کرد و دردی عمیق در نگاهش می پیچید.
می پرسم: همسرت کجاست؟ با دست به بیرون اتاق اشاره می کند.
مرد انگار در درونش غوغایی است ، می نشیند و به زن نگاه می کند. زن با دیدن مرد انگار سر درد دلش باز و خشم هایش لبریز می شود.
- همیشه می گوید تو یک زن غرغرو هستی. بچهات هم مثل خودت است. خب هرچه که بوده، بوده است دیگر. آدم که نباید این قدر با گذشته زندگی کند. خیلی راحت می تواند همه چیز را فراموش کند. خیلی راحت به خودش بگوید چیزی نشده است، شوهرم یک اشتباهی کرده خودش هم فهمیده است. مرد به همسرش نگاه می کند و می گوید: با همین غرغرهایت من را خسته می کنی. یادت می آید اول ازدواج مان وقتی فهمیدی اعتیاد دارم خودت را از من دور می کردی ، دور که شدی من بیشتر به سمت مواد رفتم و درگیر شدم. اگر این کار را نکرده بودی، من الان در این شرایط قرار نداشتم.
به مرد می گویم : قطعا اشکالاتی در زندگی تان وجود داشته که قبل از ازدواج به طرف اعتیاد رفته اید ولی زمانی که ازدواج می کردید، او را در جریان اعتیادتان قرار دادید؟
می گوید: نه نگفتم.
می پرسم: چرا؟
می گوید: چون دوستش داشتم.
می گویم: به نظرتان وقتی کسی را دوست داریم باید چیزی را از او پنهان کنیم؟
نگاه می کند و چند لحظه بعد سرش را به علامت نفی تکان می دهد و می گوید: قبول دارم که من مشکلاتی داشته و دارم، ولی می تواند فراموش کند.
می گویم: اجازه دهید یک سوال از شما داشته باشم، یادتان می آید که در کودکی یا حتی وقتی جوان تر بودید، از طرف نزدیکان تان سیلی خورده باشید؟
با لبخند می گوید : بله، پدرم کارش همین بود، وقتی می خواست ما را سر جای خودمان بنشاند، تمام اقتدارش را سیلی می کرد.
می پرسم : آیا سیلی ها را فراموش کرده اید؟
می گوید: نه! مگر می شود فراموش کرد. او به من صدمه زد و هنوز هم آن روز را خوب به یاد دارم.
می گویم : صدمه ها چند نوع است. یک نوع از صدمه ، صدمات بدنی است ولی گاهی صدمه ها، روحی است. در آسیب هایی که افراد وارد می کنند متوجه عمق فشار و اندوهی که بر جا می ماند نیستند. شما با من موافقید؟
می گوید: درست می گویید. من اصلا متوجه نبودم.
به زن جوان رو می کنم و می گویم : از طرف دیگر نباید با گذشته زندگی کرد، می دانید چرا؟ چون ما روی گذشته هیچ کنترل و تسلطی نداریم و فکرها فقط ما را تحت سیطره قرار می دهند بنابراین باید روی لحظه حال و اکنون تمرکز کنیم.
مرد می گوید : اجازه بدهید نکته ای را که الان متوجه شدم بگویم . من با اعتیاد به همسرم ضربه زده ام و اگر این اشتباه را نمی کردم، او سال ها افسرده نبود. اگر این کار را نکرده بودم این همه بین ما فاصله نیفتاده بود. حالا که نمی شود فراموش کرد، باید چه کار کنیم؟
می گویم : همه آدم ها اشتباه می کنند، اگر چه مشکلات و ناراحتی ها فراموش نمی شوند ولی می شود با بخشش هم به خود و هم به رابطه آرامش و گرما داد.
به همدیگر نگاه می کنند. برمی خیزند تا اتاق را ترک کنند. مرد می گوید : زندگی مان را دوست دارم. می خواهم رابطه مان پر از گرما و آرامش شود.
زن نیز می گوید : به من یاد می دهید که چطور باید بخشید؟
چند جلسه بعد مرد برای ترک اعتیاد اقدام کرد و زن با دنبال کردن جلسات درمان، توانست تا حدی بر افسردگی غلبه و رابطه اش را با همسر و پسرشان صمیمی تر کند.
وقتی نگاه ها از سرگردانی در می آیند و دست های لرزان در هم گره می شوند، برگ سبزی در دفتر زندگی ورق می خورد و شکوه زندگی متجلی می شود.
زندگی های تان پر از تجلی ! تهیه و تنظیم: مریم سامانی؛ روان شناس . خراسان : شماره : 20299 - ۱۳۹۸ سه شنبه ۱ بهمن
لبخند خونبار!
آن قدر لبخند خیابانی یک زن در وجودم رخنه کرده بود که حتی به نصیحت های دلسوزانه پدر و مادرم نیز توجهی نداشتم و تنها به هوس های شیطانی خودم می اندیشیدم برای من چیزی جز رسیدن به آن زن اهمیت نداشت اما طولی نکشید که همین غرور و خودسری ها دستم را به خون آلوده کرد و ...
این ها بخشی از اظهارات جوان 23 ساله ای است که در سال 95 به اتهام قتل همسر صیغه ای خودش و با صدور دستورات ویژه ای از سوی قاضی علی اکبر احمدی نژاد (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) دستگیر شده بود. وی پس از پاسخ به سوالات تخصصی مقام قضایی درباره چگونگی وقوع جنایت درباره سرگذشت خود نیز گفت:همه چیز از متلک گویی خیابانی شروع شد.
یک روز وقتی از سرکار به منزل بازمی گشتم در نزدیکی محل زندگی مان با زن جوانی که در حال عبور بود روبه رو شدم و به اومتلک گفتم. آن زن در پاسخ این متلک به طرف من برگشت و لبخند زد. همین لبخند مرا به سوی او کشید به طوری که در کنارش قرار گرفتم و شماره تلفنم را به او دادم اگرچه فکر نمی کردم این ماجرا به یک ارتباط خیابانی کشیده شود اما خیلی زود آن زن با من تماس گرفت و این گونه ارتباط تلفنی ما با ابراز علاقه به یکدیگر آغاز شد. در مدتی بسیار کوتاه ارتباط تلفنی ما به دیدارهای حضوری انجامید به گونه ای که هر روز بیشتر به آن زن وابسته می شدم. وقتی خانواده ام در جریان این ماجرا قرار گرفتند به شدت مرا سرزنش کردند آن ها معتقد بودند که باید دست از این ارتباط خیابانی بردارم و طبق آداب و رسوم ازدواج کنم ولی من این حرف ها را نمی فهمیدم و تنها به آن زن جوان مطلقه فکر می کردم که یک سال هم از من بزرگ تر بود. خلاصه روابط ما آن قدر صمیمانه شد که به پیشنهاد آن زن پاسخ مثبت دادم و قرار شد اوبه عقد موقت من درآید ولی آن زن با توسل به حیله و نیرنگ ، از ناآگاهی من سوء استفاده کرد و در محضر صیغه دایمی بین ما ثبت شد. من هم با مهریه 14 سکه بهار آزادی او را به عقد خودم درآوردم تا نزد بستگانش سرشکسته نشود. بعد از ازدواج خانه ای را برای او اجاره کردم و خودم نزد پدر و مادرم ماندم. اما هنوز چند ماه بیشتر از ماجرای ازدواج مان نگذشته بود که مدعی شد باید نام او را در شناسنامه ام ثبت کنم به او گفتم ما به طور موقت با هم ازدواج کرده ایم چگونه باید نام تو را در شناسنامه ام ثبت کنم؟ ولی او فریاد زد من صیغه دایم تو هستم و باید این کار را انجام بدهی! تازه فهمیدم چه بلایی بر سر خودم آورده ام، که به همین خاطر اختلافات ما آغاز شد و کارمان به کلانتری کشید. درگیری و مشاجرات ما هر روز شدت می گرفت و همسرم برای آن که مرا تحت فشار بگذارد یا غرور و غیرت مرا تحریک کند می گفت که با افراد دیگری ارتباط دارد. همین موضوع باعث شد تا سوءظن های شدیدی در من به وجود آید. این وضعیت ادامه داشت تا این که روزی او را در کنار پسر جوانی دیدم و دوباره کارمان به کلانتری کشید. همسرم آن جا تعهد داد که بدون اجازه من جایی نرود و من هم متعهد شدم در کنارش زندگی کنم. ولی صبح روز بعد همسرم خواست به منزل خواهرش برود و بعد هم بر سر مزار مادرش فاتحه ای بخواند، اما من مخالفت کردم و به او گفتم هر کجا که می خواهی بروی خودم تو را می برم! با این حال او اصرار داشت به تنهایی به منزل خواهرش برود و همین موضوع به درگیری بین ما انجامید! ناگهان همسرم دسته جاروبرقی را برداشت که با آن مرا بزند من هم لگدی به پهلویش زدم که سرش به لبه برآمده کنار حمام برخورد کرد. دیگر چیزی نمی فهمیدم با شال دور گردنش او را خفه کردم و سپس موضوع را به برادر بزرگ ترم اطلاع دادم و از او مبلغی پول خواستم سپس با برادرم نزد یکی از دوستان او رفتیم تا در حمل جسد به ما کمک کند. بعد از این ماجرا جسد را با پتو داخل پژوی برادرم گذاشتیم و من به خانه بازگشتم برادرم و دوستش به همراه دو برادر دیگرم جسد را درون باغی در منطقه بینالود دفن کردند و 10 ماه بعد نیز دوباره بقایای جسد را از آن جا بیرون آوردند و سوزاندند.
شایان ذکر است وقتی متهمان این پرونده در سال 95 دستگیر شدند مشخص شد دوست برادر متهم به قتل در یکی از مراکز درمانی و به دلیل بیماری فوت کرده است.
یکی از برادران متهم نیز که به جرم مسائل مالی در زندان بود پس از اعتراف به نقش خود در ماجرای این جنایت دوباره روانه زندان شد که مدتی بعد نیز به دلیل ایست قلبی در زندان درگذشت. متهم اصلی نیز در انتظار مجازات به سر می برد. ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی . خراسان : شماره : 20299 - ۱۳۹۸ سه شنبه ۱ بهمن
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی