نقاب شیاد در «دیوار»!
چنان به ظاهر و حرف های آن مرد شیاد اعتماد کرده بودم که هیچ گاه به ذهنم نمیرسید او نیت سوئی دارد و می خواهد از یک زن سرپرست خانواده کلاهبرداری کند. زن 35 ساله در حالی که چشمانش پر از اشک شده بود با بیان این جملات به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: حدود یک سال قبل و بعد از شش سال زندگی مشترک از همسرم طلاق گرفتم چرا که هیچ گونه تفاهم و سازگاری با هم نداشتیم در این میان من نمی توانستم وابستگی به دخترم را پنهان کنم چرا که او جگر گوشه ام بود و من نمی توانستم بدون او زندگی کنم به همین دلیل حضانت دخترم را پذیرفتم واز همسرم جدا شدم. از آن روز به بعد باید مخارج زندگی خود و دخترم را تامین میکردم ولی به دلیل این که مدرک تحصیلی دیپلم داشتم و سن استخدامم نیز گذشته بود به ناچار در پی شغلی خانگی بودم تا درآمدی کسب کنم. از سوی دیگر نیز همسر سابقم هیچ نفقه ای برای دخترم پرداخت نمی کرد و من باید تلاشم را برای آسایش دخترم بیشتر میکردم بالاخره از طریق معرفی آشنایان یا آگهیهای روزنامه ها به کارگری در خانه های مردم می پرداختم تا بتوانم اجاره منزل و مخارج روزانه ام را تامین کنم چرا که بعد از طلاق زیرزمین کوچکی را در بولوار توس مشهد اجاره کرده بودم و به همراه دخترم در آن جا به زندگی ادامه می دادیم. اگرچه درباره کلاهبرداری در سایت دیوار و کمین شیادان در فضای مجازی مطالب زیادی شنیده و خوانده بودم ولی هیچ وقت فکر نمی کردم من نیز به همین راحتی و با اعتماد به این آگهیها به دام شیادان نقابدار بیفتم. ماجرا از آن جا آغاز شد که برای یافتن کار خانگی در سایت دیوار جست وجو می کردم که یک آگهی استخدام توجهم را جلب کرد در آن آگهی نوشته شده بود «به کارگری برای پخت و پز و نظافت منزل نیازمندیم.» من هم که به آشپزی خودم اعتماد داشتم بلافاصله با شماره تلفن درج شده در زیر آگهی تماس گرفتم. مردی بسیار مودبانه و متشخص پاسخ تلفنم را داد و درباره شرایط کاری اش گفت: «من صاحب کارخانه ای در شهرک صنعتی در جاده کلات هستم! و همه اعضای خانوادهام به خارج از کشور رفته اند بنابراین به کد بانویی نیاز دارم که حداقل دو روز در هفته برایم غذای گرم خانگی تهیه کند و همچنین به نظافت منزلم بپردازد!» آن مرد بعد از آن که درباره ساعات کاری و روزهای حضورم در منزل توضیح داد خیلی مودبانه درخواست کرد قبل از استخدام به منزلش بروم و شرایط کاری را از نزدیک مشاهده کنم. خلاصه نشانی آن منزل را گرفتم و با اتوبوس به منطقه احمدآباد مشهد رفتم. مردی حدودا 37 ساله در منزل را گشود و با خوشرویی و مهربانی مرا به درون منزل دعوت کرد. او در حالی که از من می خواست روزهای اول و آخر هفته را در منزلش کار کنم، ادامه داد شاید بتواند بقیه روزهای هفته را نیز در کارخانه اش استخدامم کند! او سپس از من خواست قبل از استخدام باید مدارک شناسایی ام را ملاحظه کند و نشانی محل سکونتم را بداند من هم کارت ملی و شناسنامه ام را که همیشه همراهم بود به او نشان دادم و نشانی منزلم را نیز روی تکه کاغذی نوشتم! بعد از این ماجرا به خانه ام بازگشتم و منتظر تماس آن مرد ماندم تااین که دو روز بعد زنگ منزلم به صدا درآمد وقتی در را گشودم آن مرد را روبه روی خودم دیدم. با حیرت و تعجب آن مرد را که یک جعبه شیرینی نیز در دست داشت به درون خانه ام تعارف کردم و مشغول گفت و گو شدیم. او در میان صحبت ها گفت: «برای آن که قرار است خانه و زندگی ام را به تو بسپارم باید ضمانتی داشته باشی!» به او گفتم کسی را ندارم که ضمانتم را بکند اما می توانم مبالغی سفته را به عنوان ضامن بگذارم! اما او با مهربانی و چرب زبانی و با این بهانه که این گونه به زحمت می افتی، از من خواست تا گوشی همراهم را به عنوان ضمانت نزد او بگذارم! به او گفتم: اما این گوشی را لازم دارم! آن مرد با لبخند ادامه داد حداقل به مدت یک هفته برای جلب اعتماد نزد من باشد! و سپس در حالی گوشی را به او دادم که حتی محتویات آن را نیز خالی نکردم. او رفت و دیگر گوشی تلفنش خاموش شد. وقتی به در منزلش رفتم همسایه اش گفت: این منزل مدتهاست خالی از سکنه است و ...
شایان ذکر است به دستور سرگرد محمدی (رئیس کلانتری آبکوه مشهد) تحقیقات ماموران دایره تجسس درباره ادعای این زن جوان آغاز شد. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20304 - ۱۳۹۸ دوشنبه ۷ بهمن
آهنگ مرگ!
نفس کشیدن برایم دشوار شده بود اما هنوز دردی در بدنم احساس نمی کردم. رهگذران و رانندگان در اطرافم حلقه زده بودند. یکی می گفت: وحشتناک تصادف کرده، دیگری هم از مردنم سخن می گفت تا این که مردی پارچه ای روی سرم کشید و ...
جوان ویلچرنشین درحالی که بیان می کرد 9 ماه از واقعه تلخی می گذرد که نه تنها آرزوهای دوران جوانی ام در شعله های سهل انگاری یک نوجوان 15 ساله سوخت بلکه کمر پدرم شکست و چهره زیبای مادرم با سیل اشک فرو ریخت افزود درست هشتمین روز اردیبهشت بود که مثل همیشه با صدای دلنشین اذان صبح ا... اکبر گفتم و به نماز ایستادم سپس صبحانه ام را خوردم و آماده رفتن به پادگان شدم. صبح زیبای بهاری وسوسه ام می کرد تا پیاده به محل خدمتم بروم چرا که پادگان در نزدیکی منزلمان بود و من برخی از روزها بدون استفاده از وسایل نقلیه عمومی به پادگان می رفتم تا علاوه بر پیاده روی و ورزش از هوای پاک صبحگاهی نیز بهره مند شوم. از روزی که برای سپری کردن خدمت سربازی وارد پادگان شدم و به اهمیت قوانین راهنمایی و رانندگی پی بردم درباره رانندگی هم وطنانم خیلی حساس شده بودم و از این که می دیدم برخی از رانندگان قوانین ساده ای مانند بستن کمربند ایمنی را رعایت نمی کنند، رنج می بردم. وقتی مادری را مشاهده می کردم که پشت فرمان خودرو، کودک خردسالش را نیز در آغوش گرفته، وحشت زده می شدم!
همواره با خودم می اندیشیدم چرا هنگام رانندگی این همه عجله و شتاب داریم و بعد از دریافت گواهی نامه همه قوانین رانندگی را به فراموشی می سپاریم و ... خلاصه صبح آن روز تلخ هم شاداب و سرزنده مسیر منزل تا پادگان را پیاده طی کردم و مشغول انجام وظیفه شدم. ساعت 14 بعدازظهر وقتی شیفت کاری ام به پایان رسید دوباره لباس شخصی پوشیدم و آماده بازگشت به منزل شدم. یکی دو نفر از دوستانم که با ما هم محله ای بودند اصرار کردند تا با خودروی آن ها به خانه برگردم ولی ظرفیت خودروی آن ها تکمیل بود و من حتی در برابر پافشاری آن ها حاضر نشدم به عنوان سرنشین اضافه سوار خودروی دوستانم شوم. بالاخره با عذرخواهی و قدردانی از لطف و محبت دوستانم با یکی دیگر از هم خدمتی هایم به صورت پیاده راهی منزل شدیم و از قسمت خاکی حاشیه خیابان حرکت کردیم ناگهان با غرش آسمان هوای ابری بارانی شد و قطرات رگباری باران خاک های آسفالت سیاه را شست و شو داد. چند دقیقه طول نکشید که خیابان خیس و لغزنده شد. بسیاری از رانندگان سرعت خودرو را کاهش دادند و به قول معروف با سرعت مطمئنه حرکت می کردند. برف پاک کن ها به حرکت درآمده بود و صدای زیبای باران لذت تنفس در هوای پاک بهاری را صدچندان کرده بود. من و دوستم در زیر قطرات باران مشغول گفت وگو بودیم که در یک لحظه با شنیدن صدای نامتعارف گاز یک خودرو به عقب برگشتم.
نوجوانی پشت فرمان خودرویی قرار داشت و با سرعت به سمت ما می آمد لغزنده بودن خیابان کنترل فرمان را از دستش خارج کرده بود. تسلطی به رانندگی نداشت و مدام فرمان را به این سو و آن سو می چرخاند.
گویی دست و پایش را گم کرده بود و به اشتباه پدال گاز را می فشرد و ناگهان به خود آمدم و خودرو را در چند قدمی خودم دیدم. دوست هم خدمتی ام با یک حرکت خودش را به آن سوی خیابان پرت کرد ولی من راه گریز نداشتم همه این حوادث طی چند ثانیه رخ داد و در یک چشم برهم زدن به طرف آسمان پرت شدم. صدای گریه راننده نوجوان را می شنیدم ولی توان حرکت نداشتم. رانندگان و رهگذران در اطرافم حلقه زده بودند وهرکسی چیزی می گفت. دوستم وحشت زده از مردم کمک می خواست تا این که یک نفر گفت: «تمام کرده است!» و پارچه ای را روی سرم کشید. می خواستم حرکتی بکنم ولی توان هیچ کاری را نداشتم! همه چیز را پایان یافته می دیدم و آهنگ مرگ را حس می کردم که با شنیدن صدای آژیر اورژانس قلبم لرزید.
یکی از نیروهای امدادی فریاد زد : «زنده است! برانکارد بیاور!» خلاصه در حالی از مرگ نجات یافتم که مهره های کمر، جمجمه و پایم شکسته بود و خون ریزی داخلی داشتم. با آن که چند ماه بیشتر به پایان خدمت سربازی ام نمانده بود اما سهل انگاری یک نوجوان و بی توجهی خانوادهاش، همه آمال و آرزوهایم را نابود کرد و ... ماجرای واقعی با همکاری پلیس کرمان . خراسان : شماره : 20306 - ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۰ بهمن
سرگذشت عجیب سایه وحشت زنان در تهران
پسر جوان وقتی دید می تواند از راه زورگیری پول خوبی به دست بیاورد به مسیری پاگذاشت که برگشتی نداشت.
سهراب خیلی زود یک تبهکار حرفه ای شد تا این که به دام پلیس افتاد.
نخستین سرقت
سال 97 بود که زن جوانی با حضور در اداره پلیس از گرفتار شدن در دام یک زورگیر مسافرکش نما خبر داد که با بی رحمی طلاها و پول هایش را به سرقت برده است.
زن جوان که نرگس نام دارد وقتی پیش روی افسر تحقیق ایستاد، گفت: غروب بود که از محل کارم خارج شدم و قصد رفتن به خانه را داشتم، کنار خیابان منتظر تاکسی بودم، دقایقی گذشت تا این که یک خودروی پراید جلوی پایم توقف کرد مرد جوانی پشت فرمان خودرو بود مسیر را پرسید و متوجه شدم او با خودرویش مسافرکشی می کند.
وی افزود: چون برای رفتن به خانه عجله داشتم تصمیم گرفتم با خودروی پراید مرد جوان که چهره آرامی داشت تا نزدیکی خانه بروم، در صندلی عقب خودرو نشستم. خودرو به آرامی حرکت می کرد و همه چیز عادی به نظر می رسید تا این که ناگهان سرعت خودرو زیاد شد و مرد جوان مسیرش را تغییر داد.
خیلی وحشت کردم از ترس مرگ را جلوی چشمانم دیدم با صدای بلند به راننده اعتراض کردم که ناگهان چاقویی از زیر لباسش بیرون آورد و خواست تا ساکت شوم به التماس افتادم و خواستم رحم کند بعد از دقایقی خودرو در یک خیابان خلوت توقف کرد و راننده چاقو به دست به سمت عقب برگشت و خواست تا طلاها و پول هایم را در اختیارش قرار دهم.
تا خواستم اعتراض کنم، چاقو را روی پایم گذاشت و تهدید کرد که اگر بخواهم مقاومت کنم مرا خواهد کشت، طلاهایم را به او دادم و کیف پولم را خالی کردم و 200 هزار تومان پول را که همراهم بود هم در اختیارش قرار دادم، سپس قفل در را باز کرد و خواست بدون سر و صدا از خودرو پیاده شوم.
وی افزود: تا از خودرو پیاده شدم هنوز در خودرو بسته نشده بود که به سرعت حرکت کرد و پا به فرار گذاشت اما نتوانستم شماره پلاک خودرویش را یادداشت کنم.
ردیابی پلیسی
ماموران در گام نخست به محل سرقت رفتند و در بررسی دوربین های مداربسته یک شرکت، شماره پلاک خودرو به دست آمد و همین سرنخ کافی بود تا ماموران برای دستگیری متهم وارد عمل شوند.
تجسس ها در حالی ادامه داشت که چند زورگیری مشابه هم پیش روی ماموران قرار گرفته بود و ماموران با در اختیار داشتن شماره پلاک خودرو توانستند خانه مرد جوان را در غرب تهران ردیابی و در یک عملیات غافلگیرانه صاحب خودرو را که مرد جوانی به نام پوریا بود دستگیر کنند.
شناسایی دزد خشن
پوریا اصرار بر بی گناهی داشت و طعمه های زورگیر مسافرکش نما نیز وقتی در برابر پوریا قرار گرفتند او را بی گناه معرفی کردند تا این که مشخص شد مرد جوان روزهایی که در محل کار خود بوده است خودرویش را در اختیار برادرزنش قرار می داد تا او مسافرکشی کند.
به این ترتیب با راهنمایی های داماد خانواده، ماموران موفق به شناسایی مخفیگاه سهراب شدند و در یک عملیات غافلگیرانه این جوان را در مخفیگاهش دستگیر کردند.
سهراب نیز اصرار بر بی گناهی داشت اما وقتی در مقابل طعمه هایش قرار گرفت به ناچار لب به سخن گشود.
گفت وگو با زورگیر مسافرکش نما
سهراب که یک سال است در زندان به سر می برد به دادگاه کیفری 2 تهران احضار شد و در راهروی دادگاه در حالی که سرش را پایین انداخته بود ابراز پشیمانی می کرد و زیر لب می گفت طمع باعث شد تا کارم به این جا بکشد.
سابقه داری؟
نه، قبل از این دستگیری بازداشت نشده بودم که به زندان بروم و سابقه دار شوم.
یعنی زرنگ بودی که بازداشت نشدی؟
نه، تاحالا خلاف نکرده بودم.
چه شد زورگیر شدی؟
باور کنید نمی دانم چرا دست به این کار زدم.
شاید چون اعتیاد داری؟
نه، سیگار هم نمی کشم.
پس چرا دزدی می کردی؟
شرکتی که در آن کار می کردم تعدیل نیرو کرد و من بیکار شدم . مدتی دنبال کار بودم اما با حقوقی که قبلا می گرفتم نتوانستم کاری پیدا کنم. به همین دلیل از دامادمان که مثل برادرم است کمک خواستم که او نیز پیشنهاد داد تا وقتی که کار پیدا کنم با خودرویش مسافرکشی کنم که پس از مدتی دست به زورگیری زدم.
چرا؟
با مسافرکشی پول زیادی به دست نمی آوردم و کلی وام داشتم که باید قسط هایش را پرداخت می کردم و دیگر زمانی برایم نمانده بود تا این که زن جوانی را سوار بر خودرو کردم و در یک لحظه وسوسه شدم و این سرقت را انجام دادم.
چاقو همیشه همراهت است؟
نه، داخل خودروی دامادمان بود.
چقدر پول به دست آوردی؟
اولین بار که از زن جوان طلا و پول سرقت کردم توانستم قسط عقب مانده ام را پرداخت کنم به همین دلیل دیگر این کار برایم عادت شد و هر هفته یک بار دست به سرقت می زدم.
فکر نمی کردی دستگیر شوی؟
نه، چون سرقت زیادی انجام نداده بودم و سابقه دار هم نبودم فکر نمی کردم دستگیر شوم.
قصد داشتی تا کی دزدی کنی؟
بعد از سومین سرقت که توانسته بودم کمی پول برای خودم پس انداز کنم تصمیم گرفتم دیگر دزدی نکنم و با همان مسافرکشی بگذرانم تا کاری پیدا کنم اما سرقت دیگر جزئی از کارم شده بود و در بین مسافران هر وقت سوژه مناسب و شرایط خوبی میدیدم دست به سرقت می زدم.
چرا از زنان سرقت می کردی؟
به این دلیل که مقاومت نمی کردند ومی دانستم همراهشان طلا هست. از طرفی چون ترسو هستم اگر سمت مردان چاقو می کشیدم و آن هاکمی مقاومت می کردند حتما کم می آوردم.
دستگیر نمی شدی سرقت ها ادامه داشت؟
نمی دانم، هر روز توبه می کردم و پشیمان می شدم اما دوباره وسوسه می شدم.
اگر خدایی نکرده یک نفر با خانواده ات این کار را می کرد چه کار می کردی؟
می دانم اشتباه بزرگی انجام داده ام و نه تنها اموال طعمه هایم را به سرقت بردم بلکه ترس به جانشان انداختم. پشیمانم.
برنامه ای برای آینده داری؟
نه، امیدوارم به زودی آزاد شوم و یک کار درست و سالم پیدا کنم.
اگر کار پیدا نکنی دوباره دزدی می کنی؟
یک بار شرمنده خانواده ام شده ام و آبرویم رفته است و دیگر دست به این کار نمی زنم ،اگر دوباره دزدی کردم اعدامم کنید.
حتما زندان می روی به حکمی که برایت در نظر گرفته شده اعتراض می کنی؟
اصلا اعتراضی ندارم حق من زندان است اصلا روی رفتن نزد خانواده ام را ندارم.
حرف آخر؟
مسیر درست شاید دیر به مقصد برسد اما با آبرو و عزت می رسیم و مسیر میانبر چیزی جز بدبختی و پشیمانی ندارد، من شرمنده خانواده ام هستم و امیدوارم بتوانم یک روز این اشتباه بزرگ زندگی ام را جبران کنم. بنا بر این گزارش، سهراب بعد از محاکمه در دادگاه به چهار سال زندان و پرداخت رد مال محکوم شد .
مجرمانی که عادت به جرم دارند
دکتر رضا احمدی روان شناس و استاد دانشگاه
بنا به نظر روان شناسان، عادت به هر کار غیرمعمولی بیماری و اختلال روانی به شمار می رود که این عادت های بیمارگونه موجب اختلالات آسیب زای بیشتری می شود. برخی افراد به دلیل همین عادت ها و تکرار آن ها ناخودآگاه مجرم می شوند و برای آن ها حکم صادر می شود. عادت نوعی وسواس به شمار می رود که افراد را درگیر اختلالات روانی و اجتماعی بی شماری میکند برخی افراد به ارتکاب بعضی رفتارهای ناهنجار اجتماعی و ناپسند اخلاقی عادت می کنند که همین عادت های بیمارگونه سبب می شود نتوانند در جامعه، در محیط کار، زندگی مشترک و... تعامل خوب اجتماعی و خانوادگی برقرار کنند. افرادی که به رفتارهایی مانند توهین، تهمت، افترا، کتک زدن، بی حرمتی و.... وسواس پیدا می کنند تا حرکت غیراخلاقی خود را به فرد مقابل بروز ندهند آرام نمی گیرند و آتش کینه شان فروکش نمی کند این افراد به دلیل همین عادت های بیمارگونه ناگهان به مجرمان حرفه ای تبدیل می شوند که مسیر زندگی شان را به تباهی می کشاند. عادت بلای جان و نوعی آسیب مخرب محسوب می شود که شاید در ابتدا خطرناک و آسیب زا تصور نشود اما به مرور زمان و تکرار رفتارهای زشت و ناپسند فرد را به انواع جرم ها آلوده میکند. اگر عادت های ناپسندی مانند کتک زدن و ضرب و شتم یا توهین و فحاشی در فرد شکل بگیرد این رفتار بیمارگونه تعامل خانوادگی وی را زیر سوال می برد و این رفتار سبب افزایش آمار طلاق در خانواده ها می شود همچنین این عادت های بیمارگونه در محیط کار سبب می شود این فرد توان برقراری ارتباط با همکاران را نداشته باشد و مدام در تنش و درگیری به سر ببرد. از سوی دیگر افرادی که عادت به انجام رفتارهای ناپسند اخلاقی و اجتماعی دارند گرایش شان به جرایم خرد و کلان بیشتر است زیرا به دلیل شخصیت وابسته ای که دارند به انجام آن کار ناپسند وسواس پیدا می کنند. البته اصول تربیتی نادرست در شکل گیری چنین شخصیتی تاثیر بسزایی دارد . اعضای خانواده و به ویژه پدر و مادرها در نوک پیکان شناسایی عادات بد فرزندان هستند به این معنا که وقتی عادت های غیرمعمول فرزندان چه دختر و پسر را می بینند می توانند با آگاهی از خطرات این عادات اقدامات پیشگیرانه را انجام بدهند اما به دلیل این که والدین در این گونه زمینههای تربیتی آگاه نیستند و آموزشهای لازم را نمیبینند تصمیم گیریهای صحیحی در این زمینه صورت نمی گیرد و عاداتی که میشد در همان نطفه خفه کرد رشد سرطانی پیدا می کند به گونه ای که به ناهنجاریهای شخصیتی و در ابعاد گسترده تر به یک معضل اجتماعی تبدیل می شود. از سوی دیگر آموزش و پرورش هم وظایفی دارد که در کنار آموزش باید روحیات دانش آموزان را با تست های روانی تحت کنترل قرار دهد که متاسفانه هیچ کدام از این وظایف به خوبی عملی نمیشود و همیشه شاهد هستیم بعد از به وجود آمدن ناهنجاری و بروز آن گاهی اوقات روان درمانی هایی صورت می گیرد و خیلی از مواقع اصلا توجهی به این نکته به ظاهر ساده که می تواند فاجعه بار باشد نمی شود. خراسان : شماره : 20306 - ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۰ بهمن
راز شیاطین شبگرد!
سجادپور- دو جوان پرایدسوار که با پرسه زنی های شبانه در منطقه غرب مشهد و با شگرد مسافرکشی، دختران جوان و نوجوان را می ربودند و با تهدید به مرگ طعمه هوسرانی های شیطانی خود می کردند در حالی با صدور دستورات ویژه قضایی و تلاش شبانه روزی کارآگاهان پلیس آگاهی به دام افتادند که به خاطر وحشت قربانیان و ساعت ها پرسه زنی در خیابان های تاریک به «شیاطین شبگرد» معروف شده بودند.
به گزارش اختصاصی خراسان، ماجرای پرونده «شیاطین شبگرد» از حدود یک ماه قبل زمانی در مشهد لو رفت که دختر 15 ساله ای با طرح شکایتی در پلیس آگاهی خراسان رضوی مدعی شد، اوایل شب در بولوار امامت مشهد منتظر تاکسی بودم که راننده یک دستگاه پراید سفید رنگ مقابلم توقف کرد، وقتی مسیرم را گفتم از من خواست سوار شوم و سپس به طرف بولوار شریعتی قاسم آباد حرکت کرد. هنوز 200 متر جلوتر نرفته بود که جوان دیگری نیز سوار شد و در صندلی جلو نشست. وقتی به بولوار شریعتی نزدیک شدیم ناگهان او به درون کوچهای دیگر پیچید و مدعی شد اجازه بدهید دوستم را برسانم بعد شما را به بولوار شریعتی می برم. در همین هنگام جوان سرنشین به بهانه این که تشنه است و می خواهد مقداری آب بنوشد به صندلی عقب آمد. او ناگهان تصاویری در گوشی تلفن همراهش را به من نشان داد و گفت: ما پلیس مبارزه با فساد هستیم! و باید شما را به بخش امنیت اخلاقی ببریم! من که ترسیده بودم صدای بیسیم را درون خودرو شنیدم که با رمز صحبت می کرد! آن ها مرا که وحشت زده بودم چند ساعت در خیابان های شهر چرخاندند و در نهایت اوایل بامداد به گوشه ای در جاده بردند و سرنشین خودرو با تهدید چاقو مرا مورد آزار قرار داد و از خودرو پیاده شد اما راننده که مدعی بود مقام پلیسی بالاتر از جوان سرنشین دارد مرا با خودش برد. خیلی ترسیده بودم و تصمیم گرفتم اعتماد او را جلب کنم تا بلایی به سرم نیاورد! در این هنگام دست زخمی ام را که بر اثر چاقوی جوان 19 ساله (سرنشین) خون آلود شده بود به او نشان دادم و گفتم حالم خوب نیست، حالت تهوع دارم! وقتی او خودرو را درحاشیه خیابان متوقف کرد. من در یک لحظه پا به فرار گذاشتم و در تاریکی شب به درون یکی از کوچه ها گریختم و پنهان شدم! گزارش خراسان حاکی است، در پی اظهارات این دختر نوجوان و به دستور سرهنگ جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) پرونده ای در دایره جرایم مهمه اداره جنایی تشکیل شد و بدین ترتیب گروه زبده ای از کارآگاهان با فرماندهی مستقیم سرهنگ محمدرضا غلامی ثانی (رئیس اداره جنایی پلیس آگاهی) مامور رسیدگی به ماجرای آدم ربایی و آزار و اذیت دختر نوجوان شدند. از سوی دیگر با توجه به اهمیت و حساسیت موضوع، این پرونده با صدور دستوراتی از سوی مقامات قضایی به شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی ارجاع شد و توسط قاضی جواد شاکری زیر ذره بین دستگاه قضا قرار گرفت. قاضی شاکری که پیش از این ردای دادستانی یکی از شهرهای خراسان رضوی را نیز بر تن داشت، بلافاصله در لابه لای سطور ماجرای تلخ دختر نوجوان به سرنخ هایی دست یافت که نشان می داد این دختر تنها طعمه پرایدسواران شبگرد نیست و این قصه سر دراز دارد! به همین دلیل رئیس دادگاه پس از مشورت با قاضی «هادی دنیادیده»(مستشار) دستورات محرمانه ویژه ای را با رعایت همه جوانب و زوایای این پرونده حساس صادر کرد. بنابر گزارش خراسان، این گونه بود که پرونده مذکور در اداره جنایی پلیس آگاهی مورد تجزیه و تحلیل های کارشناسی قرار گرفت. از سوی دیگر با گزارش ماجرا به سلسله مراتب فرماندهی انتظامی، سردار کاظم تقوی (رئیس پلیس خراسان رضوی) ضمن دستورات ویژه انتظامی و راهنمایی های تخصصی کارآگاهان به نظارت مستقیم بر این پرونده حساس ادامه داد و از کارآگاهان خواست همه امکانات اطلاعاتی را برای شناسایی پرایدسواران شبگرد به کار گیرند.
به همین دلیل کارآگاهان به طور ویژه رسیدگی به این پرونده را با تدابیر سردار تقوی آغاز کردند. آنان در اولین مرحله از اقدامات پلیسی و نحوه بازجویی های فنی، به سرنخ هایی رسیدند که نشان می داد؛ دختر دیگری نیز با همین شیوه طعمه شیاطین شبگرد شده اما به خاطر ترس از آبروریزی این راز هولناک را پنهان کرده است.
این گزارش حاکی است، بلافاصله کارآگاهان با هماهنگی های قضایی، دختر 17 ساله ای را که دوست یکی از شاهدان صحنه ربودن دختر 15 ساله بود به پلیس آگاهی دعوت کردند. او که از شدت ترس آن ها را «شیطان» لقب می داد به کارآگاهان گفت: شب هنگام در بولوار امامت به همراه دوستم سوار یک دستگاه پراید سفید رنگ شدیم. آن ها دوستم را به مقصد رساندند اما وقتی من تنها در خودرو ماندم، ناگهان تجهیزات پلیسی مانند شوکر و دستبند نشانم دادند و خواستند مرا به مقر انتظامی ببرند ولی آن جوان 19 ساله که مدعی بود سرباز راننده 21 ساله است از خودرو پیاده شد و راننده با تهدید چاقو و شوکر مرا به یک سوئیت اجاره ای در منطقه 17 شهریور برد و تا صبح مرا چندین بار مورد آزار قرار داد اما من که در یکی از مراکز امدادی زندگی می کنم از ترس شکایت نکردم! بنابر گزارش اختصاصی خراسان، هنوز عملیات ردیابی کارآگاهان ادامه داشت که دختر جوانی هراسان به پلیس مراجعه کرد و پرده دیگری از ماجرای «شیاطین شبگرد» را فاش کرد. او که مدعی بود از چنگ جوان شیطان صفت، گریخته است درباره چگونگی گرفتار شدن در دام «شیاطین شبگرد» گفت: به همراه دوستم از کتاب فروشی در بولوار امامت بیرون آمدم که راننده یک دستگاه پراید مقابلم توقف کرد. آن ها با توسل به شگرد خاصی دوستم را از خودرو پیاده کردند و با تهدید چاقو مرا ربودند و به سمت جاده ویرانی بردند جوان سرنشین از خودرو پیاده شد و راننده تا ساعت 3 بامداد مرا مورد آزار قرار داد. او که شوکر و دستبند و چاقو داشت، ادعا می کرد پلیس است من هم از ترس مجبور بودم حرف هایش را بپذیرم. وقتی به بولوار دلاوران بازگشت به طرف صندوق عقب خودرو رفت تا به قول خودش صورت جلسه بنویسد که من در یک لحظه از فرصت استفاده کردم و از چنگ او گریختم! او چند قدم به دنبالم دوید ولی پشیمان شد و با خودرو از محل فرار کرد.
بنابر گزارش خراسان، با اظهارات این دختر، پرونده «شیاطین شبگرد» پیچیده تر شد و اهمیت ویژه ای یافت به همین دلیل گروه کارآگاهان جرایم مهمه با دستورات محرمانه سردار تقوی و راهنمایی های قاضی شاکری، شیوه تحقیقات را تغییر دادند. بررسیها در اینباره ادامه داشت تا این که یک هفته بعد از این ماجرا، زن جوان دیگری با همین شگرد طعمه شیاطین شبگرد شد. اما دوست همراه این زن جوان که فرزند خردسالی نیز دارد، به شگرد دو پرایدسوار شیطان صفت پی برد و چند شماره از پلاک خودرو را حفظ کرد. او سپس پیامکی برای دوستش که در چنگ «شیاطین شبگرد» گرفتار بود، فرستاد و نوشت ماجرا را به پلیس گزارش می دهد!
شیاطین شبگرد که اوضاع را این گونه دیدند باز هم از آزار دست نکشیدند و آن زن را هم مورد تعرض قرار دادند. آن ها سپس گوشی تلفن، انگشتر و مبلغ 140 هزار تومان از حساب بانکی طعمه خود را ربودند و او را نیز اوایل بامداد از خودرو بیرون انداختند.
به گزارش اختصاصی خراسان، با به دست آمدن این سرنخ، تلاش گسترده کارآگاهان که به مخفیگاه شیاطین شبگرد نزدیک شده بودند به نتیجه رسید و دو متهم در بولوار صدف و صیاد شیرازی در یک عملیات ضربتی به دام افتادند.
تحقیقات بیشتر درباره این ماجرا از سوی قاضی شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی در حالی ادامه دارد که پلیس احتمال می دهد زنان و دختران دیگری نیز طعمه «شیاطین شبگرد» شده باشند. خراسان : شماره : 20306 - ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۰ بهمن
فرار نوعروس از زندگی داماد لاکچری!
زن جوان که در رویای زندگی لاکچری و پر از ثروت بود، تصور نمی کرد اخلاق و رفتار شوهرش نقش مهمی در آرامش، خواهد داشت.
پروانه 30 ساله سال ها در فکر مرد رویاهایش بود و دوست داشت با مردی پولدار و لاکچری زندگی کند و با وجود خواستگارهای زیادی که داشت تنها یک نکته برای شروع زندگی اش مهم بود و آن هم پولدار بودن خواستگارش بود.
پروانه با چند پسر جوان در زمان های مختلف آشنا شد. در حالی که با برخی از آن ها در همان دوران کوتاه دچار روابط عاشقانه شده بود و آن ها وضعیت مالی و اجتماعی خوبی هم داشتند اما چون آن ها از نظر پروانه زندگی لاکچری نداشتند خیلی زود به خواستگاری آن ها جواب منفی می داد.
روزها گذشت و دختر جوان در رویای خود در انتظار مرد رویاهایش بود. درآخرین روزهای سال 96 دخترخاله پروانه به خانه آن ها رفت و با خوشحالی و لبخند به پروانه گفت که مرد رویاهایش را پیدا کرده است.
دخترخاله جوان گفت: شاهین مدیر یک شرکت بزرگ است که از چندی قبل در جمع دوستان خانوادگی مان حضور پیدا کرده است و با شوهرم نیز رابطه خوبی دارد. همسرم در صحبت هایش با شاهین متوجه شده که او قصد ازدواج دارد. تصمیم گرفتیم با تو آشنا شود و خودتان تصمیم بگیرید.
روز دیدار
پروانه لباس های شیک به تن داشت. ساعت 5 عصر بود که گوشی موبایلش به صدا در آمد. شاهین می خواست جلوی در خانه شان بیاید تا برای شناخت بیشتر با هم به یک کافه رستوران بروند.
شاهین سوار بر خودروی پورشه جلوی در خانه پروانه منتظر بود تا این که دختر جوان از خانه خارج شدو سوار بر خودروی لوکس مرد شیک پوش برای اولین بار مرد رویاهایش را دید.
پروانه در نگاه اول با توجه به خودرو و لباسهای شیک شاهین، نگاه مثبتی به این آشنایی داشت و وقتی با هم به رستوران رفتند صحبت ها درباره آینده و زندگی مشترک شروع شد.
شاهین به خوبی سخنوری می کرد و همه اولویت های فکری که پروانه از همسر آینده اش در ذهن داشت، یکی پس از دیگری تیک می خورد و پس از دومین قرار ملاقات وقتی هر دوی آن ها نظرشان برای ازدواج با هم مثبت بود تصمیم گرفتند مراسم خواستگاری با حضور بزرگ ترها برگزار شود.
مراسم خواستگاری
خانواده شاهین با دسته گل بزرگی که در دست داشتند وارد خانه عروس شان در شمال تهران شدند و خانواده ها با توجه به این که دختر و پسر جوان از قبل حرف هایشان را زده بودند، شروع به صحبت های سنتی کردند و در همین جلسه درباره مهریه حرف زدند.
در پایان این جلسه قرار عقد و جشن عروسی با مهریه 3140 سکه ای نهایی شد.
خیلی زود مراسم عقد برگزار شد و دو ماه پس از مراسم عقد، شاهین یک جشن عروسی مجلل در یکی از هتل های معروف تهران برگزار کرد و دختران فامیل درحالی که همگی به پروانه می گفتند به رویای همیشگی ات رسیدی، برایش آرزوی خوشبختی می کردند.
ماه عسل
سال 97 پروانه و شاهین پس از برگزاری جشن عروسی برای ماه عسل خود ابتدا به شهر ونیز ایتالیا و سه روز بعد به پاریس رفتند.
پروانه وقتی به پاریس رسید احساس کرد شاهین مرد دیگری شده و از نظر رفتار و اخلاق متفاوت با روزهای اول است.
پروانه اولویت های بعدی زندگی اش اخلاق و رفتار و عشق بود، وقتی به پاریس رسید دید شاهین مرد شلخته و راحتی است و آن مرد خوش زبان و سخنور نیست.
شاهین در حالی که مرد ثروتمندی بود اما از نظر اخلاقی و دید پروانه مردی لمپن دیده شد و زمانی که این مرد شروع به خوردن مشروبات الکلی کرد، چهره واقعی خودش را نشان داد و حتی به نوعروس خود بددهنی کرد.
پروانه نمی توانست اعتراضی کند چون انتخاب خودش برای زندگی و اولویت اولش لاکچری بودن طرف مقابلش بود. این سفر با ناراحتی پایان یافت و آن ها به ایران بازگشتند .
شاهین در دفاع از خودش در پایان سفر گفت: در این مدت سعی کردم مثل خواسته تو رفتار کنم اما دیگر نتوانستم و حالا خود واقعی ام هستم.
درخواست طلاق
نوعروس جوان با تمام مشکلاتی که در رفتارهای شوهرش بود کنار آمد و به زندگی اش ادامه داد اما هر روز که می گذشت شاهین چهره واقعی اش را بیشتر نشان می داد. هر بار که پروانه به کج رفتاری و شلختگی او در خانه گیر می داد با بدرفتاری های او روبه رو می شد.
این درحالی بود که همه به زندگی شاهین و پروانه حسرت می خوردند. پروانه به رویای زندگی لاکچری رسیده اما اخلاق و رفتارهای شوهرش او را از این زندگی خسته کرده بود تا جایی که شاهین گاهی اوقات به رفتارهای پروانه شک می کرد و به او بدبین شده بود.
بهانه گیری ها و اختلافات شاهین و پروانه از نظر اخلاقی هر روز بیشتر شد تا این که پس از یک سال زندگی مشترک پروانه به بن بست رسید و حاضر بود یک زندگی معمولی داشته باشد اما شوهرش از نظر اخلاقی مردی شیک باشد تا زندگی اش را در آرامش بگذراند.
پروانه به دادگاه خانواده رفت و درخواست جدایی با دریافت مهریه اش را اعلام کرد. احضاریه دادگاه خانواده به دست شاهین رسید و روز دادگاه زوج جوان پیش روی قاضی قرار گرفتند.
زن جوان از بدرفتاری و ناآرامی زندگی اش به خاطر شوهر لمپن و کج رفتارش حرف زد و در ادامه شاهین به قاضی دادگاه گفت: من وضعیت مالی خوبی دارم و تا به حال هر چیزی را که همسرم خواسته است برایش فراهم کرده ام و همیشه سعی داشتم او در آرامش باشد.
وی افزود: هر انسانی یک سری رفتارهای خاص برای خودش دارد و همسرم از همان سفر ماه عسل رفتارها و برخورد مرا دید و همه اطرافیان و دوستانم به راحت بودن من در صحبت و زندگی آشنا هستند و هیچ وقت کسی اعتراض نکرده و ناراحت نشده است.
فکر می کنم همسرم توقع زیادی دارد و همین باعث شده است تا کارش به دادگاه خانواده بکشد.
بنا به این گزارش، قاضی پرونده، زوج جوان را به قسمت مشاوره دادگاه معرفی کرد تا در صورت حل نشدن مشکل آن ها به این پرونده رسیدگی کند.
تحلیل کارشناس
مادی گرایی عامل زیاده خواهی در کانون خانواده
دکتر امان ا... قرایی مقدم جامعه شناس و استاد دانشگاه
زیاده خواهی یا مادی گرایی در روابط اجتماعی به ویژه در ازدواج عامل اصلی خیانت، طلاق و... به شمار می رود. در این گونه مسائل معنویات رنگ می بازد و مادی گرایی سرلوحه همه امور زندگی افراد قرار می گیرد. نه تنها در ایران بلکه در همه جوامع امروزی مادی گرایی شکل گرفته و شاهد رخدادهای اجتماعی تلخ ناشی از آن هستیم. وقتی در ازدواج و تشکیل خانواده مادیات بین دختر و پسر در اولویت اول قرار می گیرد، توجه به مسائل مهم نادیده گرفته می شود و در تشکیل خانواده نگاه به پول و... در راس روابط قرار میگیرد، در نتیجه عشق، محبت، صمیمیت و مهربانی مد نظر نخواهد بود. از قرن 18 به بعد مادی گرایی بر ذهن و رفتار افراد حاکم شد و انسان ها بر اساس آن چه در ظاهر یکدیگر می بینند، قضاوت می کنند و به پول و مادیات اهمیت می دهند و دیگر ویژگی های زندگی را نادیده می گیرند به همین دلیل است که در جوامع این چنینی شاهد افزایش طلاق و دیگر خیانت ها و فروپاشی خانواده هستیم. توجه به ظواهر عامل شکست در ازدواج به شمار می رود زیرا وقتی زوج ها زیر یک سقف میروند تازه به اهمیت اولویت های دیگر پی می برند که فایدهای ندارد زیرا نزاع و درگیری در کانون خانواده شکل میگیرد و همسران را از یکدیگر دور می کند. در چنین جوامعی دوام و پایداری روابط بر اساس مادیات و پول است و به همین دلیل به یکدیگر وابسته می شوند. وقتی چنین ذهنیتی بر روابط همسران حاکم می شود، زن و شوهر به ویژه زنان از زندگی خود راضی نمی شوند و توقعات بیش از حد سبب می شود به مقوله قناعت اهمیتی ندهند و همین زیاده طلبی هاست که آمار طلاق عاطفی و رسمی را بالا می برد. زندگی در کلان شهرها با ورود صنعت به جامعه ما از حالت سنتی به سمت مدرنیته در گذر است، در نتیجه دنیای دختران و پسران جوان بر اساس مادیات شکل می گیرد و آن ها با تئوری مادی گرایی و رسیدن به رفاه بیشتر زندگی را سپری می کنند و به دیگر اولویت های مهم زندگی اهمیتی نمی دهند. متاسفانه محتوای سریال ها و فیلم ها بر محور مادی گرایی و تجملات است، این نیز زیاده خواهی را رواج می دهد و افراد بر اساس آن وارد جامعه می شوند. شکست در کانون خانوادگی به این دلیل است که اهداف وجود دارد اما وسیله ای برای رسیدن به اهداف وجود ندارد و همین مسئله نیز عامل خودکشی در بین نسل جوان به شمار می رود. چشم و هم چشمی و مقایسه های نابه جا در زندگی عامل اصلی فروپاشی خانواده و رشد تجردگرایی محسوب می شود که شاهد رشد انحرافات اجتماعی هستیم. خراسان : شماره : 20307 - ۱۳۹۸ شنبه ۱۲ بهمن
عاقبت لبخندهای عاشقانه!
خانواده «صمد» به شدت مخالف ازدواج ما بودند زیرا من معلولیت جسمی داشتم. حالا هم که زندگی ما در آستانه ویرانی قرار دارد، آن ها مرا مقصر زندگی جهنمی پسرشان می دانند چرا که...
این ها بخشی از اظهارات زن جوانی است که با یک تصمیم اشتباه و به قول خودش «احمقانه» تا آستانه مرگ پیش رفته است. این زن جوان با بیان این که تحمل بدرفتاری و کتک کاری های همسرم را نداشتم، درباره قصه زندگی خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: زمانی که کودکی خردسال بودم عروسکم را به آغوش گرفتم و با دختر همسایه در حیاط منزل مان مشغول بازی شدم، در همین هنگام دایی بزرگم وارد شد و به سراغ مادرم رفت. چند دقیقه بعد جیغ و فریاد مادرم به هوا برخاست و من از ترس عروسکم را محکم به آغوش گرفتم. در یک لحظه همه فامیل و همسایگان به خانه ما آمدند و مادرم را دلداری می دادند. ساعتی بعد مادرم اشک ریزان مرا به داخل اتاق برد و پیراهن صورتی گلدارم را با بلوز مشکی عوض کرد. همه گریه می کردند و به من می گفتند پدرت به مسافرت رفته است! از آن روز به بعد همواره چشمم به در بود تا پدرم بازگردد اما این آرزو هیچ وقت محقق نشد زیرا وقتی بزرگ تر شدم فهمیدم پدرم را در یک حادثه رانندگی از دست داده ام. انگار با رفتن پدرم خوشبختی از زندگی ما فرار کرده بود، مادرم به ناچار من و خواهرم و سه برادر بزرگ ترم را در حالی زیر بال و پرش گرفت که من به طور مادرزادی دچار معلولیت جسمی بودم. برادر بزرگم ترک تحصیل کرد تا هزینه های زندگی را تامین کند. مادرم نیز کار می کرد تا ما در رفاه باشیم. اما من به خاطر همین نقص جسمانی که پایم را روی زمین می کشیدم همواره مورد تمسخر دانش آموزان قرار می گرفتم به همین دلیل اعتماد به نفس ضعیفی داشتم و سعی می کردم در زنگ های تفریح خودم را از دید دیگر دانش آموزان مدرسه پنهان کنم. خلاصه به هر طریقی بود مقطع دبیرستان را به پایان رساندم و دیگر ادامه تحصیل ندادم. البته مشکلات مالی نیز در این تصمیم بی تاثیر نبود. زیرا برادران و خواهرم ازدواج کرده بودند و مشکلات خودشان را داشتند. از سوی دیگر نیز مادرم توان کار کردن نداشت اگرچه بعد از ترک تحصیل و به دلیل معلولیت جسمی نمی توانستم شغل مناسبی برای خودم پیدا کنم اما بالاخره در یک فروشگاه عطر و ادکلن به عنوان فروشنده مشغول کار شدم تا حداقل مخارج خودم را تامین کنم. آن جا بود که با «صمد» آشنا شدم. او هم در همان فروشگاه کار می کرد و خیلی هوای مرا داشت. آرام آرام نگاه ها و لبخندهایمان به ارتباطی عاشقانه انجامید. همه محبتی که به خاطر نقص جسمانی از من دریغ شده بود را در وجود صمد پیدا کرده بودم. او توجهی به معلولیتم نداشت و مرا زیباترین دختر دنیا می دانست. زمانی عشقش را باور کردم که به خواستگاری ام آمد اما او تنها بود چرا که پدر و مادرش به شدت مخالف ازدواج مان بودند و هیچ تناسبی بین من و فرزندشان نمی دیدند. به همین دلیل او را تهدید کردند که از خانواده طردش می کنند. خلاصه صمد در دو راهی تردید مرا انتخاب کرد و مراسم عقدکنان مان بدون حضور خانواده اش برگزار شد. با آن که مشکلات مالی زیادی داشتیم و من هم نمی توانستم جهیزیه مناسبی فراهم کنم اما باز هم بعد از دو سال نامزدی، منزل کوچکی را در حاشیه شهر اجاره کردیم و بدین ترتیب زندگی مشترک ما آغاز شد. ولی متاسفانه صمد رفیق باز بود و با افراد نابابی معاشرت می کرد که در آن محله به اعتیاد و خلافکاری شهرت داشتند. این گونه بود که همسرم در دام این هیولای وحشتناک گرفتار شد و رفتارش به کلی تغییر کرد. با آن که فرزندم تازه متولد شده بود ، صمد فقط به دنبال تهیه و استعمال مواد مخدر بود و زمانی که دچار توهم می شد مرا به شدت کتک می زد. چند بار او را در مرکز ترک اعتیاد بستری کردم اما هیچ فایده ای نداشت و زندگی رویایی من به جهنمی تاریک و غیرقابل تحمل تبدیل شده بود. از سوی دیگر نیز صمد را دوست داشتم و نمی توانستم از او طلاق بگیرم. این بود که در یک تصمیم «احمقانه» و با خوردن چند قرص خودکشی کردم اما با کمک اطرافیانم که مرا به بیمارستان رسانده بودند از مرگ نجات یافتم تا دوباره نوزاد چند ماهه ام را در آغوش بگیرم. حالا هم خانواده صمد مرا مقصر این حال و روز فرزندشان می دانند و ... ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20307 - ۱۳۹۸ شنبه ۱۲ بهمن
زن خائن شوهرش را دیوانه کرد!
اسم مرا می داند و چند روزی است که برایم ایجاد مزاحمت می کند. او مثل علفی هرز در مسیر زندگی ام قرار گرفته است و بی پروا الفاظ زشت و رکیکی به زبان می آورد.
به گزارش رکنا، پسر غریبه صبح راهم را سد کرد و گفت: اگر سوار موتورسیکلتش نشوم با ظرف اسید به حسابم خواهد رسید. دختر جوان با چشمانی اشک بار از پلیس کمک خواست وافسران آگاهی کلانتری با توجه به سرنخ های موجود، متهم پرونده را شناسایی کردند و هنگامی که درخیابان قصد ایجاد مزاحمت برای این دختر جوان داشت او را دستگیر کردند.
جوان ۲۱ساله در تحقیقات به عمل آمده مدعی شد که پدر این دختر اجیرش کرده است تا برای دختر جوان و مادرش ایجاد مزاحمت کند. در پی این اعترافات، پدر الهام نیز به دایره اجتماعی کلانتری احضار شد. او در ابتدا منکر قضیه بود اما وقتی در برابر شواهد و ادله موجود قرارگرفت لب به اعتراف گشود و گفت: چند سال قبل فریب عشوه گری های زن جوانی را خوردم و با این که دارای همسر و دو فرزند بودم اسیر هوس های شیطانی ام شدم.
من به خاطر این زن فاسد، به خانواده ام خیانت کردم و همسرم که تمام زندگی ام از مال و ثروت پدرش بنا شده بود چون انتظار چنین کاری را از من نداشت تقاضای طلاق کرد و با به عهده گرفتن حضانت فرزندانم از من جدا شد.
مرد ۴۶ساله افزود: اوایل نمی فهمیدم چه بلایی به سر زندگی خودم آورده ام و گرفتار هوی و هوس بودم اما پس از گذشت یک سال آن زن فاسد که به عقد موقتم درآمده بود با مرد دیگری ارتباط نامشروع برقرارکرد و مرا در حالی تنها گذاشت که توسط او به دام موادمخدر نیز افتاده بودم. من پس از مدتی با خانمی مطلقه که مشکل نازایی داشت ازدواج کردم.
زندگی مشترک ما ۶سال به طول انجامید و تازه داشتم حماقت های گذشته ام را از یاد می بردم که همسرم دچار بیماری لاعلاج شد و در مدت کوتاهی فوت کرد. با مرگ همسرم دوباره تنها شدم و هر روز خاطرات گذشته ام را مرور می کردم. داشتم دیوانه می شدم و درحالی که از کرده خودم واقعا پشیمان بودم با شرم و خجالت به سراغ همسر اولم رفتم و از او خواستم به زندگی مشترکمان برگردیم. اما وقتی از زبانش شنیدم قصد دارد با فرد دیگری ازدواج کند دنیا روی سرم خراب شد.
برای همین هم تصمیم گرفتم زندگی اش را به هم بریزم. من پسر یکی از دوستانم را اجیر کردم تا خانواده ام را تهدید به اسید پاشی کند و ... . یادآوری می شود مادر الهام نیز با حضور در دایره اجتماعی کلانتری گفت: مدتی است این جوان برای او نیز ایجاد مزاحمت می کند. اماهمسر سابقم بداند که اگر بمیرم حاضر نیستم حتی یک لحظه با او حرف بزنم چه برسد به این که بخواهم دوباره به عقدش دربیایم چون مهر و محبت این مرد بی عاطفه از قلبم پاک شده است. تابناک : ۱۱ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۶:۵۸
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی