درامتداد تاریکی-همسرم متهم به اختلاس بود اما ...
نمی دانم در کجای مسیر زندگی اشتباه کرده ام و راه را به خطا رفته ام که این گونه زندگی ام به آوارگی و تلخ کامی کشید تا جایی که بعد از 25سال سرگردانی و تحمل سختی های فراوان خانه ای کلنگی در یکی از روستاهای حاشیه شهر مشهد خریدم که موش ها در سقف چوبی آن بالا و پایین می روند. با این حال، یکی از همسایگانم با همدستی برادرانش هر روز برایم مزاحمت ایجاد می کنند تا خانه را به آن ها بفروشم و...
زن 55ساله که برای شکایت از همسایه اش دست به دامان قانون شده بود، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: مادرم در خانواده ای تحصیلکرده زندگی می کرد و پدربزرگم که پزشک بود موقعیت اجتماعی خوبی داشت اما پدرم که آن زمان به تازگی دیپلم گرفته بود، عاشق مادرم شد که هنوز 15بهار بیشتر از عمرش نگذشته بود. اگرچه پدربزرگم مخالف این ازدواج بود اما با سماجت های پدرم، بالاخره به ازدواج آن ها رضایت داد. پدرم بعد از آن که در رشته مهندسی کشاورزی تحصیل کرد، مادرم را به یکی از شهرهای خراسان بزرگ برد و خودش مشغول مهندسی روی زمین های کشاورزی شد. مادرم نیز که به گفته پدربزرگم دختر ساده ای بود برای محکم کردن جای پایش در زندگی پدرم پشت سر هم باردار می شد تا جایی که شش فرزند به دنیا آورد. از آن جا که پدرم از چهره زیبایی برخوردار بود، مادرم همواره می ترسید که زن دیگری جای او را در زندگی پدرم بگیرد. این سوءظن ها بالاخره روح و روان مادرم را به هم ریخت و آرامش زندگی را از او گرفت تا جایی که مجبور شدیم مادرم را در بیمارستان بستری کنیم. کار به جایی رسید که دیگر صبر و تحمل پدرم نیز تمام شد و بالاخره تن به ازدواج دوم داد و زنی از اطرافیانمان را به عقد خودش در آورد که حدود 20سال از خودش کوچک تر بود. مادرم زمانی که از بیمارستان مرخص شد و اوضاع را این گونه دید شرایط افسردگی اش بدتر شد. او که نمی توانست زن دیگری را در زندگی خودش تحمل کند پس از 13سال زندگی مشترک از پدرم جدا شد و اکنون نیز نزد یکی از برادرانم زندگی می کند.
خلاصه، در 19سالگی جوانی با شغل پرطمطراق و دهان پرکن دولتی به خواستگاری ام آمد. پدرم که تا آن روز همه خواستگارانم را با هر بهانه ای رد می کرد، بلافاصله به «سعید» پاسخ مثبت داد. آن زمان همه دختران فامیل و دوستانم از خوش شانسی من تعریف می کردند که چنین جوانی به خواستگاری ام آمده است. من هم با این تعریف و تمجیدها در پوست خودم نمی گنجیدم.
خلاصه، من و سعید خیلی زود ازدواج کردیم و زندگی مشترکمان آغاز شد. اما هنوز طعم خوشبختی را نچشیده بودم که همسرم را به دلیل اختلاس از محل کارش تعلیق کردند و این گونه او خانه نشین شد. به همین خاطر مجبور شدم در بیرون از منزل کار کنم تا هزینه های زندگی مان تامین شود. حتی همه طلاهایم را به همسرم دادم تا مشکلات زندگی را برطرف کند اما او همواره پای منقل می نشست و به فکر کار دیگری نبود ولی با گذشت پنج سال از این ماجرا و در حالی که شرایط بسیار سختی را تجربه می کردیم، دوباره همسرم دعوت به کار شد و به همان شغل سابق خودش بازگشت، اما باید یکی از شهرهای مرزی را برای ادامه کار انتخاب می کرد. او به منطقه مرزی شمال خراسان رضوی رفت و بعد از چند ماه به یکی از شهرهای جنوب کشور منتقل شد. سعید همچنان مرا در مشهد تنها گذاشت چرا که مدعی بود فعلا خانه سازمانی ندارد. او گفت: هر وقت منزل سازمانی به من واگذار شد، شما را هم با خودم به جنوب کشور می برم. از سوی دیگر، من رابطه خوبی با نامادری ام نداشتم. او 10سال از من بزرگ تر بود و همواره با هم در جنگ و جدل بودیم. در همین شرایط بود که یک روز همسرم تماس گرفت و از من خواست همه لوازم زندگی را از طریق شرکت باربری به شهر محل کارش بفرستم. من هم با این امید که دیگر روزهای تلخ و سخت زندگی ام به پایان رسیده است، همه لوازم را بار کامیون کردم و به جنوب کشور فرستادم، سپس منتظر ماندم تا با تماس همسرم به آن شهر بروم اما وقتی سعید لوازم را از شرکت باربری تحویل گرفت، به من زنگ زد و گفت: شما نمی توانید به این جا بیایید! وقتی علت را جویا شدم، پاسخی داد که همه وجودم لرزید. او بدون هیچ خجالت و حیایی گفت: در مدت دو سالی که این جا زندگی کردم زن دیگری را به عقد خودم در آورده ام و حالا قصد دارم تو را طلاق بدهم! با این جمله، دلم شکست و به خاطر همه کارها و تلاش هایی که برای زندگی ام کرده بودم افسوس خوردم.
خلاصه، چند سال طول کشید تا مهریه ام را از سعید گرفتم و با کمک برادرم منزلی کلنگی در روستا خریدم اما حالا با مزاحمت هایی رو به رو شده ام و ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضویخراسان : شماره : 20437 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۸ مرداد
شش روز در هپروت!
سجادپور- جوان 30 ساله ای به اتهام حبس غیرقانونی یک زن در منزل مسکونیاش در حالی توسط نیروهای اطلاعات کلانتری میرزاکوچک خان مشهد دستگیر شد که ادعا می کند چند روز به آن زن کارگر پناه داده است.
به گزارش خراسان، ماجرای عجیب این پرونده زمانی در دستور کار پلیس قرار گرفت که زن 32 ساله ای با اعلام شکایت از یک پسر جوان ادعا کرد: برای گذران زندگی مجبور بودم در منازل مردم کارگری کنم تا لقمه نانی برای فرزندانم فراهم شود در این میان من که در شهرک مهرگان ساکن بودم از طریق یکی از آشنایان با خانمی در خیابان وحید مشهد آشنا شدم که برای امور منزلش به کارگر نیاز داشت. من هم دو بار برای کارگری به خانه او رفتم و هر بار دستمزدم را گرفتم اما بار سوم وقتی به آن جا رفتم و کار منزل به پایان رسید از صاحبخانه خواستم برایم تاکسی اینترنتی بگیرد تا به منزلم بازگردم اما پسر جوان او در حضور مادرش اصرار کرد که هنوز دیر نشده و تا زمانی که تاکسی بگیرد یک استکان چای در کنار آن ها صرف کنم! من هم به رسم ادب قبول کردم ولی زمانی که چای را نوشیدم دیگر چیزی نفهمیدم. حدود ساعت 9 شب بود که با سردرد عجیبی چشمانم را باز کردم کسی در خانه نبود و آن پسر هم مشغول استعمال مواد مخدر صنعتی بود! سرگیجه داشتم که آن پسر برای رفع سردرد از همان موادی که مصرف می کرد به من داد به طوری که حالم بدتر شد.
او با همان وضعیت شش روز مرا در آن خانه حبس کرده بود و ...
گزارش خراسان حاکی است، این زن جوان که بعد از طلاق از همسرش به عقد موقت مرد دیگری درآمده است در ادامه اظهاراتش افزود: بعد از این مدت که مدام گیج بودم، او مرا به پارک بوستان بسیج برد و در همان جا رها کرد تا این که بالاخره با کمک شهروندان موفق شدم خانه ام را پیدا کنم و حالا از آن جوان شکایت دارم! بنابراین گزارش، با توجه به اهمیت موضوع و با صدور دستور ویژه ای از سوی اسماعیل عندلیب (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) این پرونده برای رسیدگی و بازداشت جوان مورد ادعای زن مذکور به کلانتری میرزاکوچک خان ارسال شد. این پرونده با دستور سرهنگ باقی زاده حکاک در دایره اطلاعات کلانتری و توسط ستوان باقری زیر ذره بین پیگیری قرار گرفت. نیروهای انتظامی با استفاده از شگردهای اطلاعاتی موفق شدند جوان 30 ساله را دستگیر کنند و به مقر انتظامی انتقال دهند. این جوان که در برابر اتهامات سنگینی قرار گرفته بود در بازجویی ها ادعا کرد: من با همسرم اختلاف دارم و در کشاکش طلاق هستیم اما آن زن (شاکی) را چند سال قبل در یکی از پاتوقهای استعمال مواد مخدر دیدم و او را میشناختم! با این حال او را بیشتر از دو روز در منزل نگه نداشتم در واقع من به او پناه داده بودم! او قرص مصرف کرده بود و حال مناسبی نداشت! من خودم هم مدتی است که قرص های ترک اعتیاد مصرف می کنم و شیشه نکشیده ام! حتی او را به نزدیکی درمانگاه بردم ولی داخل نرفتیم چون ترسیدم دستگیر شوم! در همین حال وقتی با دستور مقام قضایی و با شگردهای علمی و تخصصی مشخص شد که پسر جوان از تلفن همراه آن زن به مادر وی پیام داده است که حال دخترت خوب نیست! متهم به ناچار این اقدام را در حالی پذیرفت که همسر شاکی نیز با تسلیم شکوائیه ای به پلیس مدعی است آن جوان بعد از این ماجرا او را تهدید کرده که از زندانیان سابقه دار است و در صورتی که دست از پا خطا کند چنین و چنان خواهد کرد. گزارش خراسان حاکی است، با توجه به تناقض گویی های متهم، تحقیقات گسترده ای در این باره با دستور قاضی عندلیب توسط نیروهای کارآزموده کلانتری همچنان ادامه دارد. خراسان : شماره : 20437 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۸ مرداد
فرار دختر نوجوان به آغوش پدر!
او می گفت من همه چیز را درباره تو می دانم، حتی می دانم که مادرزادی ناشنوا هستی. با وجود این، تو را دوست دارم و می خواهم با تو ازدواج کنم. من هم که شیفته جملات عاشقانه او شده بودم یک شب لوازم شخصی ام را جمع کردم تا با او فرار کنم اما ناگهان ...
دختر 14ساله ای که در دام یک شیاد اینترنتی افتاده بود، در حالی این جملات را با زبان اشاره برای کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد بازگو می کرد که خواهر بزرگش بازخوانی جملات او را بر عهده داشت.
این دختر نوجوان که با حرف های دلنشین و دلسوزانه پدرش تازه فهمیده بود که آن جوان شیاد قصد ازدواج با او را ندارد، درباره ماجرای عاشقی اش در فضای مجازی گفت: پدرم تاجر و مادرم کارمند بازنشسته دولتی است و ما از وضعیت مالی متوسطی برخورداریم. چند ماه قبل و بعد از شیوع کرونا، پدرم مجبور شد برای من شارژ اینترنت بخرد چرا که مانند دیگر دانشآموزان ،مدارس ما هم تعطیل شده بود و باید به صورت مجازی به تحصیل ادامه می دادم. از سوی دیگر، شرایط من برای انجام تکالیف مدرسه به دلیل کم شنوایی مادرزادیام سختتر بود. با وجود این، همه تلاشم را به کار گرفته بودم تا از دیگر دوستانم عقب نمانم ولی باز هم اوقات استراحتم را در شبکه های مجازی سیر می کردم تا این که دو ماه قبل با جوانی به نام «کامران» آشنا شدم که 9سال از من بزرگ تر بود. او جملات عاشقانه زیبایی را برایم می نوشت و پسری مهربان و خوب بود. آن قدر با مهر و عاطفه سخن می گفت که ناخودآگاه به او دل باختم. کامران مدعی بود از طریق یکی از بستگان دور من از شرایط جسمانی و ناشنوایی من مطلع شده است و با این که مرا ندیده عاشقم شده و قصد ازدواج با مرا دارد! باورم نمی شد، تا این اندازه مورد توجه یک پسر جوان قرار بگیرم. او با آن که مشکلات مرا می دانست ولی با حرف های قشنگش به من آرامش می داد طوری که من هم شیفته او شده بودم و هیچ وقت نمی توانستم به خواسته هایش «نه» بگویم. او بارها از من خواست تا برای رفع مشکلات مالی به حسابش پول واریز کنم. من هم به اصرار از پدرم پول می گرفتم و به شماره کارت دوست کامران واریز می کردم چرا که کامران ادعا می کرد کارت بانکی خودش گم شده است و دوستش که در نزدیکی منزل آن ها سکونت دارد، پول ها را به او می رساند. پدرم هیچ گاه به خاطر پول از من بازخواست نمی کرد و هر مبلغی را از او تقاضا می کردم به کارت بانکیام واریز می کرد چرا که مرا بیشتر از خواهران و برادرانم دوست می داشت و نمی گذاشت من به خاطر پول غمگین شوم.
خلاصه، مدتی بعد کامران عکس بسیار زیبایی از خودش برایم فرستاد که شبیه مدل های خارجی بود و سپس از من خواست من هم تصویری از خودم برایش ارسال کنم! من که در برابر خواستههایش مقاومت نمی کردم، چند عکس از خودم گرفتم و برایش فرستادم. بعد از این ماجرا بود که اصرار کرد از نزدیک یکدیگر را ملاقات کنیم تا دستم را در دستش بگیرد و فریاد بزند که عاشقم شده است. اما این قرار ملاقات ها با وقوع برخی حوادث ناگهانی امکان پذیر نمی شد تا این که کامران تصمیم گرفت برای دیدن من به منزلمان بیاید. من هم برای این کار برنامه ریزی کردم اما آن روز هم به طور سرزده بستگان پدرم به منزلمان آمدند و باز هم این اتفاق نیفتاد. روز بعد حدود نیمه شب بود که کامران پیامکی برایم فرستاد تا سر کوچه محل زندگی ام همدیگر را ملاقات کنیم. برای همین منتظر شدم تا پدر و مادرم بخوابند، سپس به آرامی قصد داشتم از خانه بیرون بروم که ناگهان پدرم مقابلم سبز شد و از رفتنم جلوگیری کرد. آن قدر ناراحت بودم که تا صبح نخوابیدم و با پدر و مادرم به جر و بحث پرداختم. چرا که احساس می کردم پدرم پرنده خوشبختی مرا فراری داده و همه آرزوهایم را نابود کرده است. با آن که من از نظر ظاهری دختر زیبایی نبودم و مشکل شنوایی هم داشتم، کامران حاضر بود با من ازدواج کند! ولی پدرم مانع خوشبختی من شده بود. از سوی دیگر کامران که فهمید خواسته اش را انجام نداده ام سر ناسازگاری با من گذاشت و پیام داد به جبران آن شب باید پنج میلیون تومان به عنوان هدیه به او بدهم تا مرا ببخشد! من هم یک میلیون تومان از کارت پدرم برای دوست او واریز کردم و به پدرم گفتم مادر یکی از دوستانم برای رهن خانه پول لازم داشت!
خلاصه، یک هفته بعد کامران از من خواست از خانه فرار کنم تا چند روز به مسافرت برویم. من هم شبانه همه لوازمم را جمع کردم اما قبل از رفتن، ناگهان پدرم را مقابلم دیدم و زمانی که همه خانواده ماجرای مرا فهمیدند خیلی دلسوزانه نصیحتم کردند که همه این ها هوس بازی و اخاذی های اینترنتی است و من تازه فهمیدم که ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20438 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۹ مرداد
افشای راز تکان دهنده
آن قدر با شنیدن این ماجرای تلخ، وحشت زده و نگرانم که همانند بیماران روانی دور اتاق می چرخم و با خودم حرف می زنم. هیچ گاه از روزی که برای بار دوم ازدواج کردم، به ذهنم نمی رسید که همسرم چنین نقشه شومی را در سر داشته باشد. به همین دلیل زمانی که این ماجرای اسفبار را از دهان خودش شنیدم، ناخودآگاه سیلی محکمی به صورتش نواختم و ...
زن 40ساله که از شدت استرس و نگرانی لرزش دستانش به خوبی حس می شد، با چهره ای مغموم اما برافروخته وارد اتاق مددکاری شد و در حالی که لیوان آب را سر می کشید، در تشریح سرگذشت اسفبارش به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: تازه دیپلم گرفته بودم که «همایون» به خواستگاری ام آمد. مادرم در یکی از جلسات مذهبی با مادر همایون آشنا شده بود و با همین آشنایی چند ساعته مرا برای پسرش خواستگاری کرده بود، در حالی که هیچ گونه آشنایی و شناخت قبلی از خانواده اش نداشتیم اما مادرم اعتقاد داشت وقتی مادر همایون زنی محجبه و باوقار است، حتما فرزندش را به شکل شایسته ای تربیت کرده است. از سوی دیگر نیز یکی از بستگان پدرم عاشق خواهر کوچک ترم شده بود و آن ها به طور غیررسمی و با واسطه کردن بزرگ ترها از خواستگاری خواهرم صحبت می کردند، اما پدرم حتی سخن گفتن در این باره را نیز بر نمی تابید چرا که اعتقاد داشت تا زمانی که من ازدواج نکرده ام، نباید حرف از خواستگاری خواهر کوچکم به میان بیاید.
این گونه بود که من تصمیم خودم را گرفتم و ندیده و نشناخته با همایون ازدواج کردم. طولی نکشید که مقدمات جشن عروسی فراهم شد و من و همایون زندگی زیر یک سقف را آغاز کردیم اما خیلی زود ورق برگشت و زندگی ام در مسیر نابودی قرار گرفت. هنوز دخترم را باردار بودم که روزی سرزده به خانه بازگشتم و شوهرم را کنار بساط مواد مخدر دیدم. گویی اتاق دور سرم می چرخید و پرنده های خوشبختی مرا ترک می کردند. همه آرزوهایم با دیدن این ماجرا به خاکستر یأس تبدیل شد. زمانی که فهمیدم همایون قبل از ازدواج با من اعتیاد داشته است، گریه کنان به پایش افتادم و از او خواستم به خاطر دخترمان اعتیادش را ترک کند. به همین دلیل او را نزد پزشک متخصص اعصاب و روان بردم و همسرم با مصرف دارو چند ماه اعتیادش را کنار گذاشت. در این مدت احساس آرامش داشتم و آرام آرام به ادامه زندگی با همایون امیدوار شدم ولی هنوز ترک اعتیاد او به یک سال نرسیده بود که متوجه شدم همسرم دوباره به لجنزار مواد افیونی افتاده است اما او سختی رانندگی در جاده و بیابان را بهانه ای برای مصرف مواد مخدر قرار داده بود و ادعا می کرد اگر کمی مواد مخدر سنتی مصرف نکند، توان کار کردن را نخواهد داشت.
تلاش هایم برای ترک اعتیاد او بی فایده بود. با وجود این، این شرایط را تحمل کردم تا این که بعد از به دنیا آمدن دختر دیگرم تازه متوجه شدم که همایون به مواد مخدر صنعتی روی آورده است. دیگر بر لبه پرتگاه ایستاده بود و هر لحظه با توهم هایی که داشت، مرا به باد کتک می گرفت. چند بار تلاش کرد دختر کوچکم را بفروشد و ...
خلاصه، زندگی فلاکت بارم هر روز بدتر می شد تا این که بعد از 13سال زندگی مشترک از او طلاق گرفتم و حضانت دخترانم را در قبال بخشش مهریه پذیرفتم و به خانه پدرم بازگشتم. با شرکت در کلاس های آموزش خیاطی کار و کاسبی به راه انداختم و سعی کردم زندگی گذشته را فراموش کنم. در این مدت خواستگاران زیادی داشتم اما همه فکر و ذهنم تربیت و تحصیل دخترانم بود تا این که یکی از مشتریانم مرا برای پسرش خواستگاری کرد. طاهره خانم مدعی بود عروس و پسرش در کشاکش طلاق هستند، چرا که عروسش نازاست. اگرچه طاهره خانم ادعا می کرد پسرش مرا در مسیر منزل دیده و پسندیده است اما راضی به این ازدواج نبودم. با وجود این، آن قدر رفت و آمدها و اصرارهایش بیشتر شد که تصمیم گرفتم با پسرش صحبت کنم. «شهرام» با همه خواسته هایم و به ویژه حضانت صحیح از فرزندانم موافقت کرد، چرا که دخترم به سن نوجوانی رسیده بود و حساسیت خاصی از خودش بروز می داد.
خلاصه، دخترم را راضی کردم و سه سال قبل، دوباره پای سفره عقد نشستم. از همان چند ماه اول زندگی متوجه شدم دخترم رابطه خوبی با همسرم ندارد و من آن را به حساب همان حساسیت هایش می گذاشتم. همسرم وضعیت مالی خوبی داشت و من هم آن قدر درگیر زندگی و جنین هشت ماهه ام بودم که متوجه افسردگی و گوشه گیری دختر 17ساله ام نشدم تا این که «نیلوفر» چند روز به خانه خواهرم رفت و با بیان این که دیگر به خانه باز نمی گردد، راز عجیبی را فاش کرد. او به خواهرم گفته بود ناپدری اش به او علاقه مند شده و پیامک های خارج از عرف برایش می فرستد و پیشنهاد دوستی داده است!
باورم نشد، اما وقتی از زبان همسرم شنیدم، ناخودآگاه سیلی به صورتش نواختم و ...
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) این پرونده توسط کارشناسان زبده در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20440 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۲ مرداد
شلیک مرگ به کودک در جشن عروسی
خبر تلخ بود و تکان دهنده ، این بار کودکی معصوم قربانی رسمی کهنه و غلط شد . محمد امین رضایی کودکی از اهالی روستای دهشیرخان خنداب آماج ساچمه هایی قرار گرفت که قرار بود موجبات شادی و تفریح عده ای را در مراسم عروسی فراهم آورد .شلیک هوایی در مراسم عروسی و عزا در برخی از نقاط به ویژه غرب کشور تاکنون تعداد زیادی از حاضران در مراسم یا حتی عابران را به کام مرگ کشانده است . به گزارش رکنا، یکی از ۱۳ مهمان مجروح که دو هفته گذشته در روستای دهشیرخان خنداب اراک بر اثر شادی نامتعارف و تیراندازی با اسلحه شکاری در عروسی مجروح شده بودند، کودکی بود که با وجود تلاش پزشکان، متاسفانه دیروز جان خود را از دست داد. در این حادثه محمدامین رضایی کودک معصومی که به همراه ۱۲ مهمان دیگر در عروسی دچار آسیب دیدگی و در بیمارستان بستری شده بود، با وجود تلاش پزشکان، زنده نماند. ساعت آغازین بامداد بیست و نهم تیرماه ۹۹ یکی از میزبانان مجلس عروسی (از بستگان نزدیک داماد) در روستای دهشیرخان خنداب در اقدامی نادرست و برای یک شادی نامتعارف، چند تیر هوایی با اسلحه شکاری شلیک و در شلیک آخر به علت بی احتیاطی به سمت مهمانان تیراندازی کرد.بر اثر این بی احتیاطی تعداد ۱۳ نفر از افراد حاضر در مراسم عروسی به علت اصابت ساچمههای پخش شده تیراندازی از نواحی مختلف دچار مصدومیت شدند که بلافاصله برای مداوا به مرکز درمانی انتقال داده شدند و فرد ضارب دستگیر و با تشکیل پرونده تحویل مقامات قضایی شد.
جشن هایی که به عزا تبدیل شد
در برخی از مناطق کشورمان بر اساس رسمی قدیمی پدر و بستگان داماد هنگام ورود داماد به مراسم عروسی، شادی خود را با شلیک هوایی یا تیراندازی ابراز می کنند . شلیک هایی گاه مرگبار که می تواند در چشم برهم زدنی عروسی را به عزا تبدیل کند . نمونه این جشن های عزاشده را می توان در پرونده های چند سال گذشته پلیس مشاهده کرد . آن جا که زهرا کوچولو در نوروز 94 و پس از شلیک هوایی در عروسی چند کوچه آن طرف تر از محل سکونت شان دچار ضایعه مغزی شد و هوشیاری خود را از دست داد و یک سمت بدن وی بیحس شد یا داماد پلدختری که با کلاشینکف موتورسواران دعوت شده به عروسی اش را به رگبار بست و پیرمرد خرم آبادی که سال 96 به دلیل تیری که از اسلحه او به سر دختر 5 ساله خورد راهی زندان شد . البته این موارد تنها چند نمونه از صدها نمونه ای است که استفاده از سلاح که شاید در گذشته به دلیل مهارت تیراندازان و برای اهداف خاص از جمله دفاع از سرزمین ، ارزش های دینی و انسانی ، ناموس و مال بوده، جان انسان هایی را گرفته و خانواده هایی را داغدار کرده است .
هشدار پلیس درباره تیراندازی در مراسم عزا و عروسی
در همین حال رئیس اداره اجتماعی پلیس آگاهی ناجا با اشاره به رسم و رسوم تیراندازی در مراسم عزا و عروسی در برخی نقاط کشورمان، اظهارکرد: موارد متعددی وجود دارد که افراد به دلیل سهل انگاری، غفلت و ضعف مهارت های لازم در حمل، نگهداری و استفاده صحیح از اسلحه گرم، قتل ناخواسته نزدیکان و افرادی را که در آن مراسم حضور دارند، رقم زده اند. به گزارش ایسنا سرهنگ شهاب امینی با بیان این که تخطی از قوانین و مقررات مربوط به حمل، نگهداری و استفاده از سلاحهای گرم جرم محسوب می شود، تصریح کرد: البته پلیس علاوه بر نگاه پیشگیرانه، تاکید ویژه ای بر فرهنگ سازی، آموزش و همکاری دیگر نهادها و دستگاه های مسئول دارد و بر این باور است که می توان دیگر رسوم پسندیده اقوام ایرانی را جایگزین رسم تیراندازی در مراسم عزا و عروسی کرد. خراسان : شماره : 20440 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۲ مرداد
سرگذشت دزد وحشت آفرین!
مدتی که در زندان بودم مانند خیلی از هم بندی هایم سراغ صفحه حوادث روزنامه خراسان می رفتم و قبل از هر چیز ستون «در امتداد تاریکی» را می خواندم. هنوز هم بسیاری از سرگذشت های دیگر خلافکاران را به خاطر دارم اما هیچ وقت فکر نمی کردم روزی سرگذشت من نیز درس عبرتی برای خلافکاران شود. با وجود این، کاش قبل از آن که به سرقت و خرده فروشی مواد مخدر روی بیاورم، مطالب این ستون عبرت آموز مقابل دیدگانم قرار می گرفت تا شاید ...
این ها بخشی از اظهارات سارق حرفه ای معروف به «ریش» است که در یک عملیات هماهنگ و ضربتی توسط نیروهای تجسس کلانتری طبرسی شمالی در حالی دستگیر شد که برای فرار از چنگ پلیس وحشت آفرینی عجیبی در شمال مشهد به راه انداخت.
این سارق حرفه ای پس از پاسخ به سوالات تخصصی قاضی امیری (بازپرس شعبه 410 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد) با تاکید بر این که یکی از خوانندگان پر و پا قرص صفحه حوادث روزنامه خراسان است، درباره سرگذشت خود نیز گفت: 30سال قبل در یکی از روستاهای حاشیه شهر مشهد به دنیا آمدم. پدرم راننده خودروهای سنگین بود و عمرش را با کار کردن روی خودروهای دیگران گذراند. به همین دلیل پدرم را کمتر در خانه می دیدم چرا که شب و روزهای زیادی را در جاده بود و برای تامین اجاره خانه و امرار معاش خانواده تلاش می کرد. اما من بیشتر از 14 سال پدرم را ندیدم او زمانی که من در کلاس دوم راهنمایی تحصیل می کردم به خاطر تومور مغزی در سال 83 درگذشت و دست نوازشش را از سرم کشید. من هم که برای برگزاری مراسم ختم، مدرسه نمی رفتم دیگر ترک تحصیل کردم و برای همیشه درس و مدرسه را کنار گذاشتم چرا که علاقه ای به درس نداشتم و باید به عنوان تک پسر خانواده روی پای خودم می ایستادم و به فکر خانواده می بودم در همین حال مادرم برای پرداخت اجاره خانه و دیگر مخارج زندگی به کارگری در مسافرخانه ها و هتل ها روی آورد و من هم که احساس مردانگی می کردم کمر همت را بستم و به شاگردی در تعویض روغنی مشغول شدم. با آن که پدری بالای سرم نبود اما زندگی خوبی داشتم تا این که چهار سال بعد یکی از نزدیک ترین افراد خانواده پدرم با وسوسه های شیطانی و رویاگونه اش مسیر زندگی ام را تغییر داد و مرا در بیراهه فلاکت و بدبختی رها کرد. یک روز او به من گفت با پول شاگردی در تعمیرگاه عمرت را تلف می کنی و به جایی نخواهی رسید! بیا در کنار من مواد مخدر صنعتی بفروش تا خیلی زود به آن چه می خواهی برسی آن قدر وسوسه هایش شیرین و رویایی بود که بلافاصله پذیرفتم و قاچاق فروشی را آغاز کردم اما هنوز 10 روز بیشتر از شروع خلافکاری ام نگذشته بود که هر دو نفرمان در محاصره پلیس قرار گرفتیم و دستگیر شدیم.دوازده و نیم گرم کریستال از آن فامیل نزدیک و یک و نیم گرم نیز از من کشف کردند. به دلیل این که سابقه ای نداشتم و نوجوان بودم دادگاه محکومیت مرا به جزای نقدی تبدیل کرد و این گونه اولین سابقه من شکل گرفت اما دو سال بعد، مادرم را نیز از دست دادم و از همان روز به پیشنهاد دوستانم و به بهانه فراموش کردن غم و غصه هایم به مصرف مواد مخدر روی آوردم به طوری که خیلی زود به استعمال مواد صنعتی آلوده شدم. از آن روز به بعد برای تامین هزینه های اعتیادم، خودم به تنهایی به خرید و فروش مواد مخدر پرداختم. سال 93 بود که با چند گرم شیشه دستگیر و به چهار و نیم سال زندان محکوم شدم. دو سال از دوران محکومیتم سپری شده بود که برای شرکت در جشن ازدواج خواهر کوچکم به مدت هفت روز به مرخصی آمدم اما غرورم اجازه نمی داد بدون وسیله و با جیب خالی در جشن عروسی شرکت کنم، این بود که تصمیم به سرقت یک خودرو گرفتم تا در جشن عروسی از آن استفاده کنم و بعد هم قطعاتش را به مالخران بفروشم. خلاصه، یک دستگاه پراید را از چهارراه خواجه ربیع مشهد سرقت کردم ولی هنوز مرخصی ام به پایان نرسیده بود که ناگهان در بولوار طبرسی شمالی به محاصره نیروهای آگاهی درآمدم و دوباره دستگیر شدم. این بار قاضی دادگاه با توجه به سوابق خلافکاری هایم مهر چهار و نیم سال زندان را روی پرونده ام کوبید. این گونه بود که باید برای سال های طولانی در زندان می ماندم. وقتی کرونا شیوع پیدا کرد، من هم مانند خیلی از زندانیان با سپردن وثیقه 140میلیون تومانی به مرخصی آمدم اما در همین مدت باز هم به سرقت هایم ادامه دادم و در کنار آن، مواد مخدر هم توزیع می کردم تا این که فروردین امسال توسط نیروهای تجسس کلانتری طبرسی شمالی دستگیر شدم اما وقتی دوباره به مرخصی آمدم دیگر به زندان بازنگشتم و به خلافکاری هایم ادامه دادم. زمانی که تحت تعقیب بودم، این بار در حالی با شلیک گلوله های پلیس به دام افتادم که سوار بر پژوی سرقتی مسافت زیادی را فرار کردم و ...
شایان ذکر است، به دستور سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) تحقیقات گسترده برای کشف جرایم این سارق ادامه دارد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20441 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۳ مرداد
جسد قاتل ، کنار۲ مقتول!
توکلی- دو متهم به مداخله در قتل های اخیر کرمان و همکاری برای اختفای اجساد، شناسایی شدند و در بازداشت هستند.
به گزارش خراسان ، ماجرای این پرونده جنایی از روز جمعه سوم مرداد امسال زمانی لو رفت که پلیس در جریان قتل سه نفر در یک باغ ویلا در شهر ماهان قرار گرفت و بی درنگ با هماهنگی مقام قضایی به محل حادثه رفت.
بنابر این گزارش ،ماموران پلیس با دیدن اجساد یک زن (فرحناز رفیعی) و یک مرد (آرش کسروی) در صندوق عقب خودروی سواری زانتیا در ادامه جسد فرد سوم با هویت" محمدجواد گنجعلیخانی حاکمی" در آلاچیق شیشه ای واقع در این باغ و جدا از دو جسد دیگر را پیدا و کشف کردند که به حفظ صحنه جنایت پرداختند و ماجرا را به قاضی ویژه قتل عمد کرمان اطلاع دادند.
ساعاتی بعد با حضور قاضی ویژه قتل دستگاه قضایی در محل کشف اجساد ، بررسی های قضایی درباره این جنایت هولناک آغاز شد.
تحقیقات میدانی و بررسی های تیم های تخصصی آگاهی و قضایی مطابق با نظریه پزشکی قانونی،
نشان داد اجساد کشف شده در صندوق عقب خودروی سواری زانتیا
۷۲ ساعت قبل از کشف، در مکان دیگری به قتل رسیده و به محل باغ ویلای شهر ماهان منتقل شده اند.
به گزارش خبرنگار ما ،دکتر موحد رئیس کل دادگستری استان کرمان روز گذشته زوایا و ابعاد جدیدی از پرونده جنایی قتل" آرش کسروی " هموطن زرتشتی و دونفر دیگر از مقتولان را تشریح کرد وگفت: به دنبال کشف اجساد سه نفر در یک باغ ویلا در شهر ماهان در سوم مرداد امسال با توجه به اهمیت موضوع و ضرورت کشف واقعیتهای این پرونده، تیم ویژه پلیس جنایی آگاهی کرمان با مدیریت قاضی میثم امیری (بازپرس ویژه قتل عمد دادسرای عمومی و انقلاب کرمان) و مشارکت پزشک متخصص پزشکی قانونی تشکیل شد که پس از بررسی و مطالعه دقیق صحنه و جمعآوری دلایل و مدارک و تحقیق شبانه روزی از مظنونان و افراد مطلع ،در کوتاهترین زمان ممکن ابعاد مختلف این جنایت هولناک را کشف کردند.
موحد بیان کرد: بررسی های انجام شده حکایت از آن دارد که" آرش کسروی" روز سه شنبه و پس از حضور در یک مهمانی در شب قبل از حادثه، به دلیل خواب آلودگی و نداشتن حالت طبیعی در منزل و تحت مراقبت پرستار خود بوده است که مقتول محمدجواد گنجعلیخانی حاکمی که کار مباشرت وی را بر عهده داشته به همراه نامزد خود به منزل او رفته و پرستار وی را مرخص کرده است ، اما به دلیل اختلافات مالی ناشی از برداشت مبالغی از حساب" آرش کسروی" و تبدیل آن به 86 هزار دلار ارز، مشاجره بین "آرش کسروی" و" محمدجواد گنجعلیخانی حاکمی" درگرفته و در نهایت قاتل (حاکمی) با ضربات وسیله ای شبیه به پیچ گوشتی اقدام به قتل "آرش کسروی" کرده است.
وی اظهار کرد: در ادامه این ماجرا نامزد "محمدجواد گنجعلیخانی حاکمی" از صحنه جنایت خارج شده و فرحناز رفیعی(مقتول ) که سابقه آشنایی با آرش کسروی داشته است با درخواست وی قبل از وقوع جنایت، در محل حاضر شده و به دلیل مشاهده صحنه قتل، توسط محمدجواد گنجعلیخانی حاکمی به قتل می رسد.
نماینده عالی قوه قضاییه در استان کرمان با اشاره به این مطلب که "محمدجواد گنجعلیخانی حاکمی" به عنوان مباشر "آرش کسروی"، یک وکالت نامه کاری از وی در اختیار داشته است، گفت : محمدجواد گنجعلیخانی حاکمی که به همراهی نامزد خود انگیزه لازم برای قتل آرش کسروی را داشته و در این خصوص فرضیه های متعددی را پیش بینی و تجهیزاتی نظیر گازهای خفه کننده نیز تهیه کرده بود، پس از وقوع قتل، برای امحای تجهیزات خریداری شده و تصاویر ضبط شده از دوربین منزل آرش کسروی اقدام و اجساد را به وسیله خودروی متعلق به آرش کسروی به منظور دفن در مکانی نامعلوم از منزل وی خارج کرده است.
موحد با اشاره به این که قاتل (محمدجواد گنجعلیخانی) برای دفن اجساد از برادر خود کمک خواسته است، گفت: با حضور برادر قاتل در جریان این ماجرا، مقرر بود که اجساد در یک منطقه یا ویلای اجاره ای دفن و به وسیله مواد شیمیایی تجزیه کننده نابود شوند که در این خصوص کار انتخاب و اجاره ویلا توسط برادرش دنبال شده
است.
وی تصریح کرد: سرانجام برادر قاتل از طریق سایت دیوار اقدام به انتخاب یک ویلای اجاره ای در ماهان کرده و پس از بررسی های لازم از سوی برادر قاتل، اجساد به صورت شبانه در روز پنج شنبه دوم مرداد به محل مزبور منتقل شده است.
موحد ادامه داد: معاینات و نظر پزشکی قانونی حکایت از آن دارد که محمدجواد گنجعلیخانی حاکمی به دلیل جمود نعشی ایجاد شده در اجساد و ناتوانی در خارج کردن آن ها از صندوق عقب خودرو از یک سو و عذاب وجدان ناشی از ارتکاب این قتل از سوی دیگر با زدن شاهرگ خود خودکشی کرده است.
وی یادآور شد: قاتل (محمدجواد گنجعلیخانی حاکمی) بخشی از مبالغ برداشت شده از حساب آرش کسروی معادل 11 هزار دلار را در اختیار نامزد خود و بخش دیگری را در منزل برادر خود مخفی کرده بود که نامزد وی پس از وقوع این جنایت، این مبالغ را به وی بازگردانده و این میزان ارز در روز کشف جنایت، در داخل داشبورد خودروی حامل اجساد و مبالغ مخفی در منزل برادر قاتل نیز کشف شده است.
رئیس کل دادگستری استان کرمان گفت: در جریان این پرونده نشانه ها و مستندات متعددی از قصد قاتل برای قتل آرش کسروی با انگیزه های مالی محرز شده است.
وی تصریح کرد: هم اکنون نامزد و برادر محمدجواد گنجعلیخانی حاکمی به دلیل همکاری در اختفای اجساد و با احتمال مداخله بیشتر در قتل و جریان این جنایت در بازداشت به سر می برند و تحقیقات تخصصی برای روشن شدن تمامی زوایای این ماجرا در دست انجام است. خراسان : شماره : 20441 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۳ مرداد
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی