ترجمه و شرح حکمت 256 نهج البلاغه: تاثیر منفی حسادت بر سلامتی
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): صِحَّةُ الْجَسَدِ، مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
ترك حسد، و تندرستى:امام عليه السلام در اين كلام كوتاه و پرمعنا به نكتهاى دقيق ازنظر روانشناسى اشاره مىكند ومىفرمايد: «تندرستى، از كمى حسادت است»؛ (صِحَّةُ الْجَسَدِ، مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ).مىدانيم رابطه روح و جسم به قدرى زياد است كه هرگونه ناراحتى كه در روح ايجاد شود آثارى در جسم به جاى مىگذارد بهگونهاى كه بسيارى از بيمارىهاى جسمانى هيچ عاملى جز ناراحتى روح ندارند؛ زخم معده به گفته پزشكان در بسيارى از موارد، ناشى از استرسها و نگرانىهاست، بيمارىهاى مغز و اعصاب، سكتههاى قلبى و مغزى و دردهاى عضلانى در بسيارى از موارد از ناراحتىهاى روحى سرچشمه مىگيرند. حسد در ميان بيمارىهاى روحى يكى از بدترين آنهاست؛ حسد گاه چنان شخص حاسد را ناراحت مىكند كه نه روز استراحت دارد و نه شب و در آتشى كه خود در درون خود برافروخته مىسوزد و آثارش در بدن او روزبه روز نمايانتر مىشود.خطيب؛ در مصادر كلامى از يكى از روانشناسان معروف به نام پيتر اشتاينكرون نقل مىكند كه خلاصهاش چنين است: ممكن نيست انسان زندگى سعادتمندانهاى داشته باشد در حالى كه حسد در درون جانش رخنه كرده است. حسد تمام مجارى حيات را مسموم مىكند. بسيارى از بيمارىهاى خونى به خصوص زخم معده ناشى از حسد است؛ هر كجا زخم معدهاى يافتيد تحقيق كنيد ببينيد، در ريشههاى آن حسد وجود دارد. حسد شبيه افسونگرى است كه داراى سه سر باشد كه هرگاه يكى از آنها در جايى نمايان بشود دو تا ديگر نيز نمايان مىشوند و حسد در ميان آنها قرار دارد؛ هرجا حسد پيدا شد كينه وتعصب در كنار آن خواهند بود.در قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز مطالب فراوانى درباره نكوهش حسد ديده مىشود؛ از جمله خداوند به پيامبرش دستور مىدهد كه از شرّ حاسدان به او پناه برد (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ... وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ * وَمِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَد).قرآن انگيزه بسيارى از كارهاى زشت دشمنان را حسد مىشمارد: «وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ؛ بسيارى از اهل كتاب، از روى حسد ـ كه در وجود آنها ريشه دوانده ـ آرزو مىكردند شما را پس از اسلام و ايمان، به حال كفر بازگردانند؛ با اينكه حق براى آنها كاملاً روشن شده است».در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه مىفرمايد: «آفَةُ الدِّينِ الْحَسَدُ وَالْعُجْبُ وَالْفَخْرُ؛ آفت دين انسان، حسد، خودبينى و فخر فروشى است». در جاى ديگر مىفرمايد: «إِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الإِيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ؛ حسد، ايمان انسان را مىخورد همانگونه كه آتش، هيزم را مىخورد و نابود مىكند».مىدانيم حسد عبارت از اين است كه انسان نمىتواند نعمتهايى را كه خدا به ديگران داده ببيند و تحمل كند و پيوسته زوال آن نعمتها را آرزو مىكند، بنابراين او درواقع به حكمت خدا اعتراض دارد همانگونه كه در حديثى از رسول خدا مىخوانيم كه خداى متعال به موسى بن عمران عليه السلام فرمود: «يَا ابْنَ عِمْرَانَ لا تَحْسُدَنَّ النَّاسَ عَلَى مَا آتَيْتُهُمْ مِنْ فَضْلِي وَلا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْکَ إِلَى ذَلِکَ وَلا تُتْبِعْهُ نَفْسَکَ فَإِنَّ الْحَاسِدَ سَاخِطٌ لِنِعَمِي صَادٌّ لِقَسْمِيَ الَّذِي قَسَمْتُ بَيْنَ عِبَادِي وَمَنْ يَکُ كَذَلِکَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَلَيْسَ مِنِّي؛ اى فرزند عمران! به مردم درباره آنچه از فضلم به آنها دادهام حسادت مكن و چشم به آنها مدوز و نفس تو به دنبال آن نرود، زيرا حسود درواقع دشمن نعمتهاى من است و مانع از قسمتى است كه بين بندگانم كردهام و هركس چنين باشد من از او نيستم و او هم از من نخواهد بود». در ذيل حكمت 225 نيز توضيحات بيشترى در اين زمينه آمده است.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 257 نهج البلاغه: پاداش شاد کردن دیگران
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام) لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ النَّخَعِيِّ: يَا كُمَيْلُ مُرْ أَهْلَكَ أَنْ يَرُوحُوا فِي كَسْبِ الْمَكَارِمِ، وَ يُدْلِجُوا فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ؛ فَوَالَّذِي وَسِعَ سَمْعُهُ الْأَصْوَاتَ، مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلَّا وَ خَلَقَ اللَّهُ لَهُ مِنْ ذَلِكَ السُّرُورِ لُطْفاً، فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَيْهَا كَالْمَاءِ فِي انْحِدَارِهِ حَتَّى يَطْرُدَهَا عَنْهُ، كَمَا تُطْرَدُ غَرِيبَةُ الْإِبِلِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
شاد كردن ديگران:امام عليه السلام خطاب به كميل بن زياد نخعى كه يكى از ياران عالم و دانشمند وباتقواى او بود دو نكته مهم را گوشزد كرده، مىفرمايد: «اى كميل! خانواده را دستور ده كه روزها در كسب فضايل و مكارم بكوشند و شامگاهان در انجام حوائج مردمى كه در خوابند تلاش كنند»؛ (يَا كُمَيْلُ، مُرْ أَهْلَکَ أَنْ يَرُوحُوا فِي كَسْبِ آلْمَكَارِمِ، وَيُدْلِجُوا فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ).سپس مىافزايد: «سوگند به كسى كه تمام صداها را مىشنود، هركس سرور وخوشحالى در قلبى ايجاد كند خدا از آن سرور برايش لطفى مىآفريند كه هرگاه مصيبتى بر او وارد شود اين لطف همچون آب (در يك سطح شيبدار به سرعت) به سوى او سرازير شود تا آن مصيبت را از وى (بشويد و) دور سازد، همانگونه كه شتر بيگانه از گله (يا از چراگاه خصوصى) رانده مىشود»؛ (فَوَالَّذِي وَسِعَ سَمْعُهُ الاَْصْوَاتَ، مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلاَّ وَخَلَقَ آللّهُ لَهُ مِنْ ذلِکَ السُّرُورِ لُطْفاً. فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَيْهَا كَالْمَاءِ فِي آنْحِدَارِهِ حَتَّى يَطْرُدَهَا عَنْهُ كَمَا تُطْرَدُ غَرِيبَةُ الاِْبِلِ).امام عليه السلام در نكته اوّل، برنامه زندگى را چنين تنظيم مىفرمايد كه در بخشى از آن انسان باايمان بايد به خودسازى و كسب فضايل مشغول باشد، بر علم خود بيفزايد، از تجارب ديگران استفاده كند، صفات برجسته انسانى را در خود پرورش دهد، رذايل اخلاقى را دور نمايد و به سوى كمال انسانى سير كند، و در بخش ديگر به دنبال حل مشكلات مردم باشد. بنابراين كسانى كه تنها به اصلاح خويش مىپردازند و كارى براى حل مشكلات ديگران انجام نمىدهند از حقيقت اسلام دورند. همچنين كسانى كه براى انجام حوائج مردم تلاش مىكنند و از خود غافلند آنها نيز بيگانهاند؛ مسلمان واقعى كسى است كه هم به اصلاح خويش بپردازد و هم به حل مشكلات مردم توجّه كند.تعبير به «يروح» كه از ماده «رواح» به معناى سير در روز يا سير در بعد از ظهر است (و در اينجا مناسب معناى اوّل است، زيرا آن را در مقابل سير در شب قرار داده) نشان مىدهد كه بخش اول تلاش و فعاليت انسان بايد در كسب فضايل ومكارم باشد، چراكه انسان تا خود را نسازد نمىتواند به ديگران بپردازد.البته مكارم اخلاق، تمام فضايل اخلاقى را كه در آيات و روايات و كتب علماى اخلاق وارد شده است شامل مىشود؛ ولى در بعضى از روايات، انگشت روى موارد خاصى گذاشته شده كه درواقع بخشهاى مهم مكارم اخلاق است؛ از جمله در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: «مكارم اخلاق ده چيز است. اگر مىتوانى تمام آنها در تو باشد انجام ده... راوى سؤال مىكند: آنها چيست؟ امام عليه السلام مىفرمايد: «صِدْقُ الْيَأْسِ (البأس) وَصِدْقُ اللِّسَانِ وَأَدَاءُ الأَمَانَةِ وَصِلَةُ الرَّحِمِ وَإِقْرَاءُ الضَّيْفِ وَإِطْعَامُ السَّائِلِ وَالْمُكَافَأَةُ عَلَى الصَّنَائِعِ وَالتَّذَمُّمُ لِلْجَارِ وَالتَّذَمُّمُ لِلصَّاحِبِ وَرَأْسُهُنَّ الْحَيَاءُ؛ راستگو بودن در اظهار يأس از آنچه در دست مردم است و نظر به لطف خدا داشتن (يا راستگو بودن در مقام ابراز شجاعت در برابر دشمنان) و راستگويى و اداى امانت و صله رحم و پذيرايى از ميهمان وسير كردن گرسنگان و جبران كردن نيكىهاى مردم و تعهد داشتن در برابر همسايگان و تعهّد داشتن در برابر دوستان و رأس همه آنها حياست».تعبير به «يُدْلِجُوا» از ماده «اِدْلاج» كه به معناى سير در ابتداى شب يا تمام شب است اشاره به اين است كه انسان بايد خدماتش به مردم بى سر و صدا و غالبآ مخفيانه باشد مخصوصاً با تعبير «مَنْ هُوَ نائِمٌ» (كسى كه در خواب است) تا آبروهاى آنها محفوظ بماند و در برابر ديگران شرمنده نشوند. اين يك برنامه جامع و كامل است كه زندگى فردى و اجتماعى را كاملاً اصلاح مىكند. دنياى مادى امروز، كمكرسانى به نيازمندان را تحت برنامههاى محدود، در اختيار دولتها قرار مىدهد و افراد، كمتر مسئوليتى براى خود قائلند، در حالى كه در اسلام چنين نيست؛ همه كسانى كه توانايى دارند، در برابر مشكلات ونيازهاى حاجتمندان مسئوليت دارند تا آنجا كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله در حديث معروفى مىفرمايد: «وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لا يُوْمِنُ بِي عَبْدٌ يَبِيتُ شَبْعَانَ وَأَخُوهُ أَوْ قَالَ جَارُهُ الْمُسْلِمُ جَائِعٌ؛ سوگند به كسى كه جان محمد در دست قدرت اوست كسى كه شب سير بخوابد و برادر مسلمانش (يا فرمود: همسايه مسلمانش) گرسنه باشد به من (كه پيغمبر اسلام) ايمان نياورده است».در نامه معروف امام عليه السلام به «عثمان بن حنيف انصارى» (نامه 45) نيز همين معنا با تعبير جامع ديگرى آمده است، آنجا كه مىفرمايد: «هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَيَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الأَطْعِمَةِ وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الْيَمَامَةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَلا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتُ مِبْطَاناً وَحَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَأَكْبَادٌ حَرَّى؛ هيهات كه هواى نفس بر من چيره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعامهاى لذيذ نمايد در حالى كه شايد در سرزمين حجاز يا يمامه (يكى از مناطق شرقى عربستان) كسى باشد كه حتى اميد براى به دست آوردن يك قرص نان نداشته و هرگز شكمى سير به خود نديده باشد. آيا من با شكمى سير بخوابم در حالى كه در اطراف من شكمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد».آنگاه امام عليه السلام در ادامه اين سخن به نكته ديگرى پرداخته كه نكته اوّل را كاملتر مىكند و آن، دستور به شاد كردن دلهاى افسرده است. در اينجا امام عليه السلام پاداش بزرگى را براى چنين اشخاصى ذكر مىكند و آن اينكه اين ادخال سرور در قلب انسان نهتنها در سراى ديگر به يارى انسان مىشتابد، بلكه در همين دنيا نيز مأموريت دارد كه در مشكلات، او را يارى كند و مصائب و حوادث تلخ را به شدت از او دور سازد. امام عليه السلام براى بيان تأثير سرعت آن به دو مثال پرداخته است: نخست جريان آب در يك سراشيبى و دوم دور ساختن شترهاى بيگانه از مرتع اختصاصى.در احاديث اسلامى نيز درمورد ادخال سرور در قلب مؤمنان بهطور خاص، يا انسانها بهطور عام، روايات زيادى وارد شده است؛ از جمله كلينى؛ در جلد دوم كافى بابى تحت عنوان «اِدْخالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤمِنينَ» ذكر كرده و شانزده روايت در آن آورده است؛ از جمله در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل مىكند. «مَنْ سَرَّ مُوْمِناً فَقَدْ سَرَّنِي وَمَنْ سَرَّنِي فَقَدْ سَرَّ اللَّهَ؛ كسى كه مؤمنى را مسرور كند مرا مسرور ساخته و كسى كه مرا مسرور كند خدا را مسرور كرده است».در حديث ديگرى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مىخوانيم: «إِنَّ أَحَبَّ الأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُوْمِنِينَ؛ محبوبترين اعمال نزد خداوند، وارد كردن سرور بر مؤمنان است».از امام صادق عليه السلام روايت گويايى در اين زمينه نقل شده است كه خلاصهاش اين است: «هنگامى كه در قيامت انسانِ باايمان از قبرش خارج مىشود شخصى (نورانى) از قبر با او برمىخيزد و او را بشارت به خير مىدهد ودر تمام مراحل قيامت با اوست و از ترس و وحشت او مىكاهد تا زمانى كه او را وارد بهشت مىسازد. شخص مؤمن از او مىپرسد: تو كيستى كه همراه من آمدى و در تمام اين مسير مونس من بودى؟ مىگويد: «أَنَا السُّرُورُ الَّذِي كُنْتَ تُدْخِلُهُ عَلَى إِخْوَانِکَ فِي الدُّنْيَا خُلِقْتُ مِنْهُ لاُِبَشِّرَکَ وَأُونِسَ وَحْشَتَکَ؛ من همان سرورى هستم كه بر برادرانت در دنيا وارد ساختى. من از آن آفريده شدم كه تو را بشارت دهم ومونس تنهايى و وحشت تو باشم».
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 258 نهج البلاغه: صدقه، معاملهای با خدا
- نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح )
وَ قَالَ (علیه السلام): إِذَا أَمْلَقْتُمْ، فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَةِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
امام عليه السلام در اين گفتار نورانى خود، يكى از طرق معنوى مبارزه با فقر را نشان مىدهد و مىفرمايد: «هر زمان فقير شديد با خداوند از طريق صدقه دادن (در راه او) تجارت (پرسود) كنيد»؛ (إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللّهَ بِالصَّدَقَةِ).«أمْلَقْتُم» از ماده «مَلَق» (بر وزن علق) به معناى فقر است و هنگامى كه به باب افعال مىرود نيز فعل لازم است. اشاره به اينكه صدقه در هنگام نيازمندى، اثر معنوى مهمى در زدودن فقر دارد، همانگونه كه انسان، فقيرى را كمك مىكند، عنايت الهى نيز به يارى او برمىخيزد. قرآن مجيد مىفرمايد: «(مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللهَ قَرْضا حَسَنا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ)؛ كيست كه به خدا وام نيكو دهد (و از اموالى كه به او ارزانى داشته انفاق كند) تا خداوند آن را براى او چندين برابر كند؟ و براى او پاداش پرارزشى است!».لطف و عنايت پروردگار عجيب است، بخشنده همه نعمتها اوست با اين وجود گاه به بندگان مىگويد: از شما وام مىگيرم و گاه مىگويد: با من تجارت پرسودى داشته باشيد. ميان انفاق در راه خدا به هنگام نيازمند بودن و برخوردارى از نعمت پروردگار، رابطه آشكارى بر حسب ظاهر نمىبينيم؛ ولى به يقين اين از الطاف خفيه الهيه است. قابل انكار نيست كه شخص ايثارگر كه آنچه را خود به آن نياز دارد به ديگرى مىبخشد روح پاكى پيدا مىكند كه سرچشمه استجابت دعاست و دعاهاى او براى گشايش روزى به هدف اجابت نزديك مىشود.در احاديث اسلامى، رابطه صدقه با درمان بيمارىها، رفع بلاها و خطرات وبه عنوان افزايش روزى با صراحت بيان شده است؛ از جمله در حكمت 137 گذشت كه امام عليه السلام مىفرمايد: «اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ؛ روزى را بهوسيله صدقه بر خود فرود آوريد».در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم «إِنَّ الصَّدَقَةَ تَقْضِي الدَّيْنَ وَ تَخْلُفُ بِالْبَرَكَةِ؛ صدقه سبب اداى دين و برجاى نهادن بركت مىشود».اين سخن را با سخنى از رسول خدا صلي الله عليه وآله پايان مىدهيم كه فرمود: «أَكْثِرُوا مِنَ الصَّدَقَةِ تُرْزَقُوا؛ به نيازمندان زياد صدقه دهيد تا روزى شما وسيع شود».در اين روايات، تنها به رابطه صدقات با فزونى نعمت و دفع فقر اشاره شده، در حالى كه صدقه بركات و آثار فراوان ديگرى نيز دارد؛ صدقه رفع بلا مىكند، موجب پرورش فضايل اخلاقى است، دشمنىهاى قشرهاى مختلف جامعه را فرو مىنشاند و وسيله نجات در يوم المعاد است. قرآن مجيد مىگويد: «(مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ آنچه نزد شماست فانى مىشود؛ امّا آنچه نزد خداست باقى است».در آيه ديگر مىخوانيم: «(وَأَنفِقُوا فِى سَبِيلِ اللهِ وَلاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ)؛ و در راهِ خدا انفاق كنيد! و (با ترك انفاق،) خود را به دست خود، به هلاكت نيفكنيد! و نيكى كنيد! كه خداوند، نيكوكاران را دوست مىدارد».نيز مىفرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِىَ يَوْمٌ لّاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از آنچه به شما روزى دادهايم، انفاق كنيد! پيش از آنكه روزى فرا رسد كه در آن، نه خريد و فروش است (تا بتوانيد سعادت و نجات از كيفر را براى خود خريدارى كنيد)، و نه دوستى (و رفاقتهاى مادى سودى دارد)، و نه شفاعت؛ (زيرا شما شايسته شفاعت نخواهيد بود). و كافران، خود ستمگرند؛ (هم به خودشان ستم مىكنند، هم به ديگران)».انفاق منحصر به انفاق مالى نيست، هرچند بيشتر آيات و روايات، ناظر به انفاقهاى مالى است. انفاق علم و دانش، انفاق قدرت و مقام و انفاق نصح وخيرخواهى و خلاصه هرچيزى كه خداوند به انسان روزى داده بايد از آن براى نجات ديگران استفاده كرد و تعبير به (مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ) (از آنچه به شما روزى دادهايم) يا شبيه آن در آيات متعددى از قرآن مجيد، ممكن است اشاره به همين باشد.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 259 نهج البلاغه: بیوفایی در مقابل پیمان شکنان
وَ قَالَ (علیه السلام): الْوَفَاءُ لِأَهْلِ الْغَدْرِ، غَدْرٌ عِنْدَ اللَّهِ؛ وَ الْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ، وَفَاءٌ عِنْدَ اللَّهِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
جزاى پيمانشكنان:
امام عليه السلام در اين گفتار حكمتآميز دستورى درباره پيمانشكنان داده، مىفرمايد: «وفادارى در برابر پيمانشكنان، پيمانشكنى در پيشگاه خداست وپيمانشكنى با آنان، وفادارى نزد خداوند است»؛ (أَلْوَفَا لاَِهْلِ الْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ اللّهِ، وَالْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَاللّهِ).
«غَدْر» در اصل به معناى ترك گفتن چيزى است، ازاينرو به كار كسى كه پيمان و عهد خود را بشكند و آن را ترك گويد «غدر» گفته مىشود و گودالهاى آب را ازآنرو «غدير» مىگويند كه در آنها مقدارى آب باران رها و ترك شده است. امام عليه السلام در اين گفتار آموزنده مىفرمايد: انسان نبايد در برابر پيمانشكنان وكسانى كه پايبند به عهد خود نيستند دچار وسوسه شود و پيمان شكستن در برابر آنها را گناه بداند، بلكه به عكس اگر آنها عهد خود را بشكنند و ما در برابر آنها به عهد خود وفا كنيم، نشانه ضعف و ذلت ما در برابر آنهاست و آن را حمل بر ترس ما مىكنند و سبب جسارت آنها در وقايع مشابه مىشود، ازاينرو دستور داده شده كه در برابر آنها مقابله به مثل كنيد. اين مقابله به مثل نوعى وفا در پيشگاه خدا محسوب مىشود.
قرآن مجيد نيز دراين باره دستور قاطعى داده است. «(وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْخَائِنِينَ)؛ و هرگاه (با ظهور نشانههايى،) از خيانت گروهى بيم داشته باشى (كه عهد خود را شكسته، حمله غافلگيرانه كنند)، بهطور عادلانه به آنها اعلام كن كه پيمانشان لغو شده است، زيرا خداوند، خائنان را دوست نمىدارد!».
در شأن نزول آيه آمده است كه اشاره به قوم يهود مدينه است كه آنها بارها با پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله پيمان بستند و پيمان خويش را ناجوانمردانه شكستند، ازاينرو مىفرمايد: اگر از خيانت و پيمانشكنى آنها بترسى، پيمانت را با آنها قطع كن. البته اين سخن به آن معنا نيست كه يكجانبه و بدون هيچ نشانهاى پيمان با آنها را بشكنند بلكه هميشه به دنبال نشانههايى از اراده پيمانشكنى خوف حاصل مىشود. هرگاه اين نشانهها ظاهر شد دستور داده شده پيمان با آنها شكسته شود مبادا از آن براى غافلگير ساختن مسلمانان سوء استفاده كنند.
اين در حالى است كه قرآن تأكيد مىكند نسبت به آنهايى كه به عهد خود وفادارند وفادار بمانيد. در چهارمين آيه از سوره «توبه» بعد از اعلان جنگ با مشركان پيمانشكن مىفرمايد: «(إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئآ وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَدا فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ)؛ مگر كسانى از مشركان كه با آنها عهد بستيد و چيزى از آن را در حقّ شما فروگذار نكردند، و احدى را بر ضدّ شما تقويت ننمودند؛ پيمان آنها را تا پايان مدّتشان محترم بشمريد، زيرا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد!».
ولى درباره پيمانشكنان در آيه 12 تأكيد به مقابله به مثل كرده مىفرمايد : «(وَإِنْ نَّكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِّنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِى دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ)؛ و اگر پيمانهاى خود را پس از عهد خويش بشكنند، وآيين شما را مورد طعن قرار دهند، با پيشوايان كفر پيكار كنيد، چراكه آنها پيمانى ندارند؛ شايد (با شدّت عمل) دست بردارند!».
اينها همه با توجه به اين است كه در اسلام به كمتر چيزى بهاندازه وفاى به عهد و اداى امانت اهميت داده شده است تا آنجا كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مىفرمايد : «مَنْ كَانَ يُوْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآْخِرِ فَلْيَفِ إِذَا وَعَدَ؛ كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد بايد هرگاه وعدهاى مىدهد (و عهدى مىبندد) به آن وفا كند».
در حديث ديگرى از امام زين العابدين عليه السلام مىخوانيم كه در برابر اين سؤال كه جميع تعليمات اسلام در چه چيزى خلاصه مىشود؟ فرمود: «قَوْلُ الْحَقِّ وَالْحُكْمُ بِالْعَدْلِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ؛ سخن حق گفتن و عادلانه قضاوت كردن و وفاى به عهد نمودن است».
اين حديث را نيز سابقاً در ذيل حكمت 155 آورديم كه امام صادق عليه السلام مىفرمايد: سه چيز است كه هيچكس عذرى در مخالفت با آن ندارد. و دومين آن را وفاى به عهد مىشمارد خواه در برابر نيكوكار باشد يا بدكار. اشتباه نشود، منظور از وفاى به عهد در برابر بدكاران اين نيست كه در مقابل پيمانشكنان وفاى به عهد كنيد، بلكه منظور اين است كه اگر با كسى كه گناهان مختلفى انجام مىدهد و پايبند به احكام دين نيست عهد و پيمانى بستيد و او به عهد و پيمانش وفادار بود شما هم وفادار باشيد. به بيان ديگر، فسق و فجور او خارج از حوزه پيمانى است كه با ما بسته است.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 260 نهج البلاغه: هشدار از آزمایش خداوند
وَ قَالَ (علیه السلام): كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ، وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ، وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ؛ وَ مَا ابْتَلَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ.
[قال الرضي رحمه الله تعالى و قد مضى هذا الكلام فيما تقدم إلا أن فيه هاهنا زيادة جيّدة مفيدة].
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
از اين امور غافل نشويد:
مرحوم سيّد رضى در ذيل اين گفتار حكيمانه مىگويد: «اين سخن سابقاً (در حكمت 116) گذشت جز اينكه در اينجا اضافه خوب و مفيدى دارد»؛ (قالَ الرَّضِيُ: وَقَدْ مَضى هذَا الْكَلامُ فِيما تَقَدَّمَ، إِلاَّ أنَّ فِيهِ هاهُنا زِيادَةٌ جَيِّدَةٌ مُفيدَةٌ). اين در حالى است كه هنگام مقايسه اين حكمت با آنچه گذشت، كمترين تفاوتى در ميان آن دو ديده نمىشود (جز كلمه «سبحانه» كه بعد از نام مقدس «الله» در اين جا آمده است و به يقين منظور مرحوم سيّد رضى اين جمله نبوده است، ازاينرو خطيب؛ در مصادر ذيل اين حكمت مىگويد: شايد اين جمله اضافاتى داشته كه كاتب آن را فراموش كرده و از قلم انداخته است).
به هر حال امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه و بسيار پرمعنا به چهار نكته اشاره كرده، مىفرمايد: «چه بسيارند كسانى كه بهوسيله نعمت به آنها غافلگير مىشوند و به سبب پردهپوشى خدا بر آنها مغرور مىگردند و براثر تعريف وتمجيد از آنان فريب مىخورند و خداوند هيچكس را به چيزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمتها و ترك عقوبت) آزمايش نكرده است»؛ (كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالاِْحْسَانِ إِلَيْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ آلْقَوْلِ فِيهِ. وَمَا آبْتَلَى آللّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الاِْمْلاَءِ لَهُ).
ما هر يك از اين چهار جمله را در ذيل حكمت 116 مشروحآ بيان كرديم. آنچه لازم است در اينجا اضافه شود اين است كه اين چهار نعمتى كه امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به آن اشاره كرده (احسان پروردگار، پوشاندن خطاها، ذكر خير بر زبان انسانها و مهلت دادن) قدر مشتركى دارد و آن اين است كه همه اينها در لباس نعمت است؛ اما در بسيارى از افراد سبب غفلت مىشود.
جمله اوّل اشاره به افراد طغيانگر و فاسد و مفسدى است كه خداوند به آنها نيكى فراوان مىكند و ناگهان همه را از آنها مىگيرد تا مجازاتشان دردناكتر باشد. جمله دوم اشاره به كسانى است كه خدا بر اعمال زشت آنها پرده مىافكند اما آنها به جاى استفاده از اين ستر الهى، مغرور مىشوند و به كارهاى خلاف خود همچنان ادامه مىدهند و ناگهان خداوند پرده را بر مىافكند و آنها را رسوا مىسازد. جمله سوم اشاره به كسانى است كه ذكر خير آنها بر زبان همه مردم جارى مىشود و اينها براثر آن غافل مىگردند و اين غفلت سبب انحراف آنان مىشود، ناگهان خداوند وضع آنها را آشكار مىسازد و ذكر خير تبديل به ذكر شر مىشود. جمله چهارم اشاره به كسانى است كه كارهاى خلاف انجام مىدهند؛ ولى خداوند همچنان به آنها مهلت مىدهد؛ اما اين مهلت الهى نهتنها سبب بيدارىشان نمىگردد بلكه بر غفلت آنها مىافزايد و ناگهان خداوند مهلت را از آنان مىگيرد و چنان مبتلايشان مىسازد كه رسواى خاص و عام شوند.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 1-260 نهج البلاغه: قیام امام زمان علیه السلام
فصل نذكر فيه شيئا من غريب كلامه المحتاج إلى التفسير:
1- و في حديثه (علیه السلام): فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ، ضَرَبَ يَعْسُوبُ الدِّينِ بِذَنَبِهِ، فَيَجْتَمِعُونَ إِلَيْهِ كَمَا يَجْتَمِعُ قَزَعُ الْخَرِيفِ.
[قال الرضي رحمه الله تعالى «اليعسوب» السيد العظيم المالك لأمور الناس يومئذ، و القزع قطع الغيم التي لا ماء فيها].
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
آينده درخشان:
سيّد رضى، صدر اين كلام را ذكر نكرده در حالى كه بدون آن، مفهوم كلام امام عليه السلام كاملا روشن نمى شود، ولى علامه مجلسى از كتاب غيبت شيخ طوسى اين حديث را به طور كامل با ذكر سند از امام صادق عليه السلام نقل مى كند و مى گويد : «اميرمؤمنان عليه السلام چنين فرمود: «لا يَزَالُ النَّاسُ يَنْقُصُونَ حَتَّى لا يُقَالَ اللَّهُ فَإِذَا كَانَ ذَلِکَ ضَرَبَ يَعْسُوبُ الدِّينِ بِذَنَبِهِ فَيَبْعَثُ اللَّهُ قَوْماً مِنْ أَطْرَافِهَا وَيَجِيئُونَ قَزَعاً كَقَزَعِ الْخَرِيفِ وَاللَّهِ إِنِّي لاََعْرِفُهُمْ وَأَعْرِفُ أَسْمَاءَهُمْ وَقَبَائِلَهُمْ وَاسْمَ أَمِيرِهِمْ...؛ مردم پيوسته (ازنظر عقايد مذهبى) رو به نقصان مى روند تا زمانى كه حتى نام «الله» به فراموشى سپرده مى شود. در اين هنگام پيشواى دين در جايگاه خود مستقر مى شود و خداوند گروهى را از اطراف بلاد برمى انگيزد و مانند پاره هاى ابر پاييز به سرعت به سراغ او مى آيند. به خدا سوگند من آنها را مى شناسم و حتى نام آنها و قبيله هاى آنها و نام اميرشان را نيز مى دانم...».
سيّد رضى؛ در تفسير اين حديث شريف مى گويد: «يعسوب به معناى آقا وپيشواى بزرگى است كه در آن روز سرپرستى امور مردم را به دست مى گيرد و«قزع» به معناى قطعه هاى ابرى است كه آب در آنها وجود ندارد (و ازاينرو با سرعت بر صفحه آسمان مى دوند و جمع مى شوند)»؛ (قالَ الرَّضِيُ: اَلْيَعْسُوبُ : السَّيِّدِ الْعَظيمُ الْمالِکُ لاُِمُورِ النّاسِ يَوْمَئِذٍ، وَالْقَزَعُ: قِطَعُ الْغِيَمِ الَّتي لا ماءَ فيها).
جمعى از شارحان نهج البلاغه در تفسيرى كه سيّد رضى؛ براى «قَزَع» (جمع قُزَعة) كرده است ايراد گرفته و گفته اند: در هيچيك از منابع لغت چنين تفسيرى براى «قَزَع» نشده، بلكه همگى آن را به معناى قطعات ابر گرفته اند بى آنكه تصريح كنند: ابرى كه آب نداشته باشد؛ ولى شايد مرحوم سيّد رضى اين معنا را به دلالت التزامى استفاده كرده است، زيرا ارباب لغت گفته اند: قَزَع به قطعه هاى رقيق و پراكنده ابرها گفته مى شود (كه با سرعت حركت مى كنند) و طبيعى است كه اينگونه ابرها آبى با خود حمل نمى كنند و به همين دليل هم به سرعت پيش مى روند. منظور امام عليه السلام نيز اين است كه پيروان او به سرعت گرد اوجمع می شوند.
در تفسير «ذَنَب» نيز شارحان اختلاف كرده و گفته اند «يَعْسُوب» در اصل همان ملكه زنبوران عسل است و هنگامى كه استقرار مى يابد دم خويش را بر زمين مى زند، بنابراين اين جمله كنايه از استقرار و استحكام است. اين احتمال نيز از سوى بعضى ديگر داده شده كه «ذَنَب» به معناى پيروان است و معناى جمله اين است كه پيشواى دين به همراه پيروان خود به راه مى افتاد (در اين صورت «ضَرَبَ» به معناى ضَرْب فِى الأرض و حركت بر روى زمين است).
اين احتمال نيز داده شده كه زنبور عسل هنگامى كه خشم مى گيرد نيش خود را بيرون مى آورد، بنابراين جمله كنايه از اين است كه پيشواى دين در برابر ناهنجارىها خشمگين می شود و به پا مى خيزد؛ ولى معناى اول مناسبتر به نظر مى رسد، هرچند جمع ميان اين تعابير و تفسيرها نيز بعيد نيست.
در اينكه اين سخن درباره چه كسى است، معروف در ميان شارحان اين است كه امام عليه السلام به ظهور حضرت مهدى عليه السلام اشاره مى كند و شاهد زنده اين سخن همان چيزى است كه مرحوم علامه مجلسى در ذيل اين حديث شريف به نقل از غيبت شيخ طوسى از امام صادق عليه السلام از جدش اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده است كه مى گويد: پيروان و حاميان آن مرد الهى سيصد و سيزده نفر مطابق عده رزمندگان اسلام در غزوه بدرند، همگى گرد او جمع مى شوند و آيه شريفه «(أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمْ اللهُ جَمِيعآ إِنَّ اللهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)؛ هرجا باشيد، خدا همه شما را حاضر مى كند؛ زيرا او، بر هر كارى تواناست» نيز اشاره به همين معناست.
به هرحال مى دانيم ياران سيصد وسيزده نفر مربوط به ظهورحضرت مهدى عليه السلام است و اين قرينه روشنى است كه منظور امام عليه السلام نيز همين معنا بوده است. تفسير اين حديث شريف به ظهور حضرت مهدى عليه السلام منحصر به شارحان شيعه نيست، ابن ابى الحديد معتزلى نيز مى گويد: امام عليه السلام در اين جمله از ظهور مهدى عليه السلام خبر مى دهد كه به عقيده ما در آخرالزّمان متولد مى شود. ولى ما پيروان مكتب اهل بيت معتقديم آن حضرت تولد يافته و هم اكنون زنده و در پشت پرده غيبت است.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 2-260 نهج البلاغه: مهارت در سخنوری
2- و في حديثه (علیه السلام): هَذَا الْخَطِيبُ الشَّحْشَحُ.
[يريد الماهر بالخطبة الماضي فيها و كل ماض في كلام أو سير فهو شحشح، و الشحشح في غير هذا الموضع البخيل الممسك].
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
امام عليه السلام اين خطيب را ستود:
امام اميرمؤمنان عليه السلام در اين گفتار فصيح خود اشاره به خطيبى كرده ومى فرمايد: «اين خطيبِ ماهر و زبردستى است»؛ (هذَا آلْخَطِيبُ الشَّحْشَحُ).
مرحوم سيّد رضى نظرش از ذكر اين جمله تعبيرى است كه امام عليه السلام درباره آن خطيب به عنوان «شحشح» آورده است كه تعبير فصيح و پرمعنايى است، ازاينرو به دنبال ذكر اين جمله مى گويد: «منظور امام عليه السلام اين است كه او در سخنرانى، سخت ماهر و چيره است و هركس در سخن، يا در سير و حركت چابك و زبردست باشد به او «شحشح» اطلاق مى شود». سپس مى افزايد : «شَحْشَح» در غير اين مقام به معناى شخص بخيل و ممسك است»؛ (يُريدُ الْماهِرَ بِالْخُطْبَةِ الْماضي فيهَا، وَكُلُّ ماضٍ في كَلامٍ أوْ سَيْرٍ فَهُوَ شَحْشَحٌ، وَالشَّحْشَحُ في غَيْرِ هذَا الْمَوْضِعُ: الْبَخيلِ الْمُمْسِکُ).
امام عليه السلام اين سخن را درباره «صعصعة بن صوحان» كه از سخنوران بليغ اصحاب على عليه السلام بود، يا درباره يكى از سخنوران قوم ديگرى و يا درباره هر دو بيان فرموده است و واژه «شَحْشَح» در كتاب لغت به معانى زيادى آمده است؛ از جمله صاحب قاموس مى گويد: «شَحْشَح» به معناى بيابان وسيع و شخصى كه مراقب چيزى است و انسان بدخلق و خطيب توانا و شخص شجاع و غيور آمده است، بنابراين واژه مزبور به حسب مقامات مختلف، معناى متفاوتى دارد؛ هنگامى كه درباره سخنورى ذكر شود به معناى فصاحت و بلاغت و توانگرى و مهارت در سخنورى است و هرگاه درباره بيابانى گفته شود به معناى وسعت و گسترش آن است و گاه به معناى افراد كج خلق نيز آمده است. از كلام مرحوم سيّد رضى استفاده مى شود كه قدر مشترك ميان بسيارى از معانى اين كلمه، همان توانايى است؛ خواه توانايى در سخن باشد يا در سير و حركت. در لسان العرب نيز همين معانى براى واژه «شحشح» ذكر شده است.
*****
نكته:
اين خطيب چه كسى بود؟
همانگونه كه اشاره شد، ابن ابى الحديد در شرح اين كلام نقل كرده كه امام اميرالمؤمنين عليه السلام اين تعبير را درباره «صعصعة بن صوحان» كه از خواص يارانش وبسيار فصيح اللسان بود بيان فرموده است. در اينجا مناسب دانستيم كه به گوشه اى از سخنان فصيح آن مرد سخنور اشاره كنيم؛ از جمله خطبه هاى بسيار فصيح و پرمعناى او خطبه اى است كه به هنگام دفن اميرمؤمنان على عليه السلام در كنار قبر آن حضرت و در برابر فرزندان آن امام عليه السلام بيان كرد. وى در حالى كه يك دست خود را بر قلبش گذاشته بود و با دست ديگر خاك بر سر خود مى پاشيد و بر سر مى زد گفت: «بِأَبِي أَنْتَ وَأُمّي يا أميرَالْمُوْمِنينَ ـ ثُمَّ قالَ ـ هَنِيئاً لَکَ يا أَبَالْحَسَنِ فَلَقَدْ طابَ مَوْلِدُکَ وَقَوِىَ صَبْرُکَ وَعَظُمَ جِهادُکَ وَظَفَرْتَ بِرَأْيِکَ وَ رَبِحْتَ تِجَارَتَکَ وَقَدِمْتَ عَلى خالِقِکَ فَتَلَقّاکَ اللهُ بِبِشارَتِهِ وَحَفَّتْکَ مَلائِكَتُهُ وَاسْتَقْرَرْتَ فِي جِوارِ الْمُصْطَفى فَأكْرَمَکَ اللهُ بِجِوارِهِ وَلَحِقْتَ بِدَرَجَةِ أخيکَ الْمُصْطَفى وَشَرِبْتَ بِكَأْسِهِ الأوْفى فَأسْأَل اللهَ أنْ يَمُنَّ عَلَيْنا بِاقْتِفائِنا أثَرَکَ وَالْعَمَلِ بِسيرَتِکَ وَالْمُوالاةِ لاِوْلِيائِکَ وَالْمُعاداةِ لاِعْدائِکَ وَأنْ يَحْشُرَنا في زُمْرَةِ أوْلِيائِکَ فَقَدْ نِلْتَ ما لَمْ يَنَلْهُ أَحَدٌ وَأَدْرَكْتَ ما لَمْ يُدْرِكْهُ أَحَدٌ وَجاهَدْتَ فِي سَبِيلِ رَبِّکَ بَيْنَ يَدَىْ أَخيکَ الْمُصْطَفى حَقَّ جِهادِهِ وَقُمْتَ بِدِينِ اللهِ حَقَّ الْقِيامِ حَتّى أَقَمْتَ السُّنَنَ وَأَبَرْتَ الْفِتَنَ وَاسْتَقامَ الاْسْلامُ وَانْتَظَمَ الاْيمانُ فَعَلَيْکَ مِنّي أفْضَلَ الصَّلاةِ وَالسَّلامِ بِکَ اشْتَدَّ ظَهْرَ الْمُوْمِنينَ وَاتَّضَحَتْ أَعْلامُ السُّبُلِ وَأُقيمَتِ السُّنَنَ وَما جُمَعَ لاِحَدٍ مَناقِبُکَ وَخِصالُکَ...؛ پدر و مادرم فدايت اى اميرمؤمنان. گوارا باد بر تو اى ابوالحسن (شهادت در راه خدا) ولادتت پاك بود، استقامتت بسيار قوى و جهادت بزرگ و رأى و تصميمت پيروزمند و تجارتت پرسود. به سوى آفريدگارت رفتى و او با بشارتش از تو استقبال كرد و فرشتگانش گرداگردت را گرفتند و در جوار پيامبر مصطفى صلي الله عليه و آله آرام گرفتى و خدا تو را به جوار او گرامى داشت و در درجه برادرت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله قرار گرفتى و از جام پر از رحمتش نوشيدى. از خدا مى خواهم كه بر ما منت گذارد تا بتوانيم گام در جاى گامهاى تو بگذاريم و عمل به سيره تو كنيم، دوستانت را دوست داريم و دشمنانت را دشمن شماريم و ما را در زمره دوستان تو محشور سازد. (اى اميرمؤمنان!) به مقامى رسيدى كه احدى به آن مقام نرسيد و درك كردى چيزى را كه احدى درك نكرد. در راه پروردگارت در پيش روى برادرت پيامبر مصطفى صلي الله عليه و آله جهاد كردى و حق جهاد را ادا نمودى و براى اقامه دين حق قيام كردى و حق قيام را به جاى آوردى تا آن زمان كه سنتها را برپا نمودى و فتنه ها را اصلاح كردى. اسلام برپا شد و ايمان نظام گرفت. برترين درود و سلام از من بر تو باد. پشت مؤمنان به وسيله تو نيرومند شد و نشانه هاى راههاى هدايت به وسيله تو آشكار گشت وسنّتهاى پيامبر صلي الله عليه و آله با تو زنده شد و احدى آن همه مناقب و خصال پسنديده را همچون تو در خود جمع نكرد...».
اين گفتار با تعبيرات بسيار پرمعنا همچنان ادامه مى يابد كه براى رعايت اختصار به همين مقدار بسنده كرديم.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 3-260 نهج البلاغه: آثار خصومت و دشمنی
3- و في حديثه (علیه السلام): إِنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحَماً.
[يريد بالقحم المهالك لأنها تقحم أصحابها في المهالك و المتالف في الأكثر فمن ذلك قحمة الأعراب و هو أن تصيبهم السنة [فتتفرق] فتتعرق أموالهم فذلك تقحمها فيهم. و قيل فيه وجه آخر و هو أنها تقحمهم بلاد الريف أي تحوجهم إلى دخول الحضر عند محول البدو].
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
آثار سوء خصومتها:
امام عليه السلام در اين گفتار پرمعنا به آثار سوء خصومتها اشاره كرده مى فرمايد : «خصومت و دشمنى مهلكه هايى دربر دارد»؛ (إِنَّ لِلْخُصُومَة قُحَماً).
در اينكه امام عليه السلام چه زمانى اين سخن را بيان فرموده اختلاف نظر است؛ بعضى مانند «نووى» در كتاب خود به نام مجموع مى گويد: اين سخن را على عليه السلام در زمان خليفه اول بيان فرمود هنگامى كه برادرش عقيل را مأمور كرده بود از وى در مخاصمه اى دفاع كند و همچنين عبدالله بن جعفر را در زمان عثمان نيز وكالت داد كه در حضورش از وى دفاع كند. (در برابر كسى كه ادعايى از حضرت داشت و حضرت گفت وگوى با او را در شأن خود نمى دانست) ولى ابن ابى الحديد تنها وكالت عبدالله بن جعفر را ذكر كرده است.
در اينجا نخست به سراغ كلام مرحوم سيّد رضى در تفسير واژه «قُحَم» مى رويم. او مى گويد: «منظور امام عليه السلام از قُحَم، مهلكه هاست، زيرا خصومت ودشمنى، در اغلب موارد افرادى را كه در آن درگيرند به هلاكت و تلف سوق مى دهد و از اين باب است كه در بعضى از تعبيرات آمده كه مى گويند: «قُحْمَة الاعراب» و منظور از آن اين است كه سال قحطى دامان آنها را مى گيرد و اموال آنها را از بين مى برد و اين تَقَحُّم و نفوذ آثار خشكسالى در ميان آنهاست و در اين مورد (قُحْمَة الاعراب) تفسير ديگرى نيز ذكر شده و آن اين است كه خشكسالى، روستاييان را از سرزمين خود بيرون فرستاده و هنگامى كه بيابان خشك شود آنها را نيازمند مى كند كه به مناطق سبز و آباد بروند»؛ (يُريدُ بِالْقُحْمِ الْمَهالِکَ، لاَِنَّها تُقْحِمُ أَصْحابَها فِي الْمَهالِکِ وَالْمَتالِفِ فِي الاْكْثَرِ. وَمِنْ ذلِکَ قُحْمَةُ الاْعْرابِ، وَهُوَ أنْ تُصيبَهُمُ السَّنَةُ فَتَتَعَرَّقَ أَمْوالَهُمْ فَذلِکَ تَقَحُّمُها فِيهِمْ. وَقيلَ فِيهِ وَجْهٌ آخَرٌ: وَهُوَ أنَّها تُقْحِمُهُمْ بِلادَ الرِّيفِ، أَىْ تُحْوِجُهُمْ إلى دُخُولِ الْحَضَرِ عِنْدَ مُحُولِ الْبَدْوِ).
البته سيّد رضى؛ چون در جستوجوى جنبه هاى فصاحت و بلاغت كلام امام عليه السلام است روى واژه هاى پرمعناى خاص تكيه مى كند و به تفسير آنها مى پردازد بى آنكه صدر و ذيل كلام امام عليه السلام را ذكر كند. ولى قطع نظر از آنچه درباره تفسير واژه «قُحَم» در كلام امام عليه السلام آمد با توجه به شأن ورود اين سخن در كلام امام عليه السلام ، نكته مهمى روشن مى شود و آن اينكه امام عليه السلام هشدار مى دهد كه به خصومتها دامن نزنند، زيرا گاه خصومتى جزئى تبديل به جنگى تمام عيار مى شود ونفوس واموال زيادى را از ميان مى برد وچه بهتر كه خصومت را در هرجا پيدا شد، هرچه زودتر پايان دهند و به فراموشى بسپارند تا از مهالك و به تعبير امام عليه السلام از «قُحَم» آن نجات و رهايى يابند.
واژه «قُحَم» از ماده «قَحْم» (بر وزن فهم) در اصل به معناى ورود در كارهاى سخت وخطرناك است. ازاينروهنگامى كه اسب، سوار خودرا به محلّ خطرناكى مى برد تعبير به «قَحَّمَ الفَرَسُ فارِسَهُ» مى كنند و كلام امام عليه السلام نيز اشاره به همين معناست و گاه اقتحام به معناى ورود به كارها بدون فكر و مطالعه قبلى به كار مى رود. آيه شريفه «(فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ)؛ اين انسان ناسپاس از گردنه بزرگ بالا نرفت» نيزاشاره به اين است كه «اقتحام» به معناى ورود به كارهاى دشوار است.
همانگونه كه در شرح اسناد اين كلام پرمعنا اشاره كرديم، امام عليه السلام اين سخن را هنگامى فرمود كه برادرش عقيل را در زمان ابوبكر براى دفاع از او در برابر ادعايى كه كسى نسبت به آن حضرت داشت وكالت داده بود يا در زمان عثمان هنگامى كه عبدالله بن جعفر را از سوى خود وكيل كرده بود. و اينكه امام عليه السلام شخصا در برابر خصم خود در دادگاه اسلامى قرار نگرفت به احتمال قوى از اين نظر بوده است كه طرف در حدى نبود كه چنين لياقتى را داشته باشد و اينكه خودش حضور در محكمه داشت. از اين جهت بود كه مى خواست هرچه زودتر دعوا پايان يابد و شايد جمله «إنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحَمآ» را به عنوان علتى براى حضورش در آنجا بيان فرموده است.
اگر در مسير پرونده هايى كه در دادگاهها جريان دارد يا حوادث گوناگونى كه در طول تاريخ رخ داده دقت كنيم، به عمق كلام امام عليه السلام بيشتر مى رسيم وپرتگاهها و تنگناها و هلاكتهايى كه براثر خصومتها ـ گاه به علّت يك موضوع كوچك ـ رخ مى دهد با چشم خود مى بينيم و هشدار امام عليه السلام براى ما روشن مى شود.
در حكمت 298 خواهد آمد كه امام عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ بَالَغَ فِي الْخُصُومَةِ أَثِمَ؛ كسى كه در دشمنى با مخالفان خود افراط كند گنهكار است». «كلينى» در جلد دوم كافى بابى تحت عنوان «المِراءُ وَالْخُصومَةُ وَمُعاداةُ الرِّجال» آورده و در آن، احاديث پرمعنايى از پيامبر اكرم و ائمه هدى: ذكر كرده است. از جمله در حديثى از اميرمؤمنان عليه السلام مى خوانيم: «إِيَّاكُمْ وَالْمِرَاءَ وَالْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الاِْخْوَانِ وَيَنْبُتُ عَلَيْهِمَا النِّفَاقُ؛ از جدال در گفتوگو وخصومت بپرهيزيد كه دلهاى دوستان را در برابر يكديگر بيمار مى سازد ونهال شوم نفاق را مى روياند».
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: «وَإِيَّاكُمْ وَالْخُصُومَةَ فَإِنَّهَا تَشْغَلُ الْقَلْبَ وَتُورِثُ النِّفَاقَ وَتَكْسِبُ الضَّغَائِنَ؛ از خصومت بپرهيزيد كه فكر انسان را به خود مشغول مى كند و سبب نفاق و جدايى مى گردد و موجب دشمنى (در ميان دوستان و) توده مردم خواهد شد».
قابل توجه اينكه «ابن قدامه»، فقيه معروف اهل سنت در كتاب فقهى خود به نام مغنى در باب وكالت و در اينكه در چه مواردى مى توان وكيل انتخاب كرد، اين كلام شريف را از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل مى كند و مى گويد: آن حضرت عبدالله بن جعفر را به عنوان وكيل نزد عثمان فرستاد و فرمود: «إنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحْمآ وَإنَّ الشَّيْطانَ لَيَحْضُرُها وَإنّى لاَكْرَهُ أنْ أُحْضِرَها؛ خصومت مهلكه هايى دارد وشيطان در آنجا حضور پيدا مى كند و من كراهت دارم كه (تا ضرورتى نباشد) در آن صحنه حضور بيابم».
ممكن است اين واقعه غير از وقايعى باشد كه قبلاً ذكر شد و اميرمؤمنان عليه السلام شخصاً در آنجا حضور داشت.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 4-260 نهج البلاغه: ولیّ دختران در ازدواج
4- و في حديثه (علیه السلام): إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ الْحِقَاقِ، فَالْعَصَبَةُ أَوْلَى.
[قال و يروى نص الحقائق و النص منتهى الأشياء و مبلغ أقصاها كالنص في السير لأنه أقصى ما تقدر عليه الدابة و [يقال] تقول نصصت الرجل عن الأمر إذا استقصيت مسألته عنه لتستخرج ما عنده فيه- فنص الحقاق يريد به الإدراك لأنه منتهى الصغر و الوقت الذي يخرج منه الصغير إلى حد [الكبر] الكبير و هو من أفصح الكنايات عن هذا الأمر و أغربها يقول فإذا بلغ النساء ذلك فالعصبة أولى بالمرأة من أمها إذا كانوا محرما مثل الإخوة و الأعمام و بتزويجها إن أرادوا ذلك. و الحقاق محاقة الأم للعصبة في المرأة و هو الجدال و الخصومة و قول كل واحد منهما للآخر أنا أحق منك بهذا يقال منه حاققته حقاقا مثل جادلته جدالا- [قال] و قد قيل إن نص الحقاق بلوغ العقل و هو الإدراك لأنه (علیه السلام) إنما أراد منتهى الأمر الذي تجب فيه الحقوق و الأحكام. [قال] و من رواه نص الحقائق فإنما أراد جمع حقيقة هذا معنى ما ذكره أبو عبيد القاسم بن سلام. [قال] و الذي عندي أن المراد بنص الحقاق هاهنا بلوغ المرأة إلى الحد الذي يجوز فيه تزويجها و تصرفها في حقوقها تشبيها بالحقاق من الإبل و هي جمع حقة و حق و هو الذي استكمل ثلاث سنين و دخل في الرابعة و عند ذلك يبلغ إلى الحد الذي [يمكن] يتمكن فيه من ركوب ظهره و نصه في [سيره] السير و الحقائق أيضا جمع حقة- فالروايتان جميعا ترجعان إلى [مسمى] معنى واحد و هذا أشبه بطريقة العرب من المعنى المذكور أولا].
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )(لبه فعال)
ازدواج دختران با اذن اولياء:
امام عليه السلام در اين گفتار فصيح و بليغ خود به وضع دخترانى كه به حدّ بلوغ مى رسند اشاره كرده و حكم آنها را در مسئله ازدواج و غير آن با استعاره لطيفى بيان مى كند و مى فرمايد: «زنان هنگامى كه به حدّ كمال رسيدند خويشاوندان پدرى (براى تصميمگيرى درباره آنان) مقدمند»؛ (إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ آلْحِقَاقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَى).
مرحوم شريف رضى در تفسير اين جمله (و با تكيه بر واژه «نصّ» و واژه «حِقاق») چنين مى گويد:
منظور از «نصّ» آخرين مرحله هرچيز است. مانند «نصّ» در سير و حركت كه به معناى آخرين مرحله توانايى مركب است، ازاينرو هنگامى كه مى گوييم «نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الاْمْرِ» منظور اين است كه آنقدر سؤال از كسى كردم كه آنچه را مى داند در اين زمينه بيان كند، بنابراين «نَصَّ الْحَقائق» به معناى رسيدن به مرحله بلوغ است كه همان پايان دوره كودكى است (سپس مى افزايد:) اين جمله از فصيح ترين كنايات و شگفت انگيزترين آنها در اين مورد است. منظور امام عليه السلام اين است كه زنان هنگامى كه به اين مرحله برسند «عَصَبة» (مردان خويشاوند پدرى او) كه محرم آنان هستند مانند برادران و عموها، به حمايت از آنها سزاوارتر از مادرند و همچنين در انتخاب همسر براى آنها. (سپس مى افزايد:) «حِقاق» به معناى مخالفت و جدال مادر با «عصبة» درمورد اين دختران است به گونه اى كه هركدام به ديگرى مى گويد: من از تو سزاورترم. عرب مى گويد: «حاقَقْتُهُ حِقاقآ» يعنى با او به جدال برخاستم. بعضى گفته اند: منظور از «نَصُّ الحِقاق» رشد عقلى و بلوغ است، زيرا منظور امام عليه السلام اين است كه به مرحله اى برسد كه حقوق و احكام درباره او انجام مى شود. كسانى كه «نَصُّ الْحَقائق» روايت كرده اند منظورشان از «حقائق» جمع حقيقت است. (سپس مى افزايد:) اين همان تفسيرى است كه «ابو عبيد قاسم بن سلام» براى اين جمله بيان كرد؛ به نظر من (منظور، سيّد رضى است) مقصود از «نص الحقاق» اين است كه زن به مرحله اى برسد كه تزويج او مجاز باشد واختياردار حقوق خود شود و اين در واقع تشبيه به «حِقاق» درمورد شتران است (طبق عادت عرب كه بسيارى از چيزها را به شتر تشبيه مى كرد) چراكه «حقاق» جمع «حِقِّة» و «حِقّ» به معناى شترى است كه سه سالش تمام است وداخل در سال چهارم شده و به حدّى رسيده كه مى توان بر آن سوار شد و او را تا حد توان وادار به سير و حركت كرد. (سپس مى افزايد:) «حقائق» (هرگاه اين نسخه را در نظر بگيريم) نيز جمع «حِقِّة» است، بنابراين هر دو روايت به معناى واحدى بازگشت مى كند و اين معنا به روش عرب از معنايى كه در ابتدا ذكر شد بهتر است (يعنى اين معنا صحيحتر به نظر مى رسد)»؛ (وَالنَّصُ: مُنْتَهَى الاَْشْياءِ وَمَبْلَغُ أقْصاها كَالنَّصِ فِي السِّيْرِ، لاَِنَّهُ أَقْصى ما تَقْدِرُ عَلَيْهَ الدّابَةُ وَتَقُولُ: نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الاَْمْرِ، إذَا اسْتَقْصَيْتَ مَسْأَلَتَهُ عَنْهُ لِتَسْتَخْرِجَ ما عِنْدَهُ فِيهِ. فَنَصُّ الْحَقائِقِ يُريدُ بِهِ الاْدارکَ، لاَِنَّهُ مُنْتَهَى الصِغَرِ، وَالْوَقْتُ الَّذي يَخْرُجُ مِنْهُ الصَّغيرُ إلى حَدِّ الْكَبيرِ، وَهُوَ مِنْ أَفْصَحِ الْكِناياتِ عَنْ هذَا الاَْمْرِ وَأَغْرَبِها. يَقُولُ: فَإذا بَلَغَ النِّساءُ ذلِکَ فَالْعَصَبَةُ أوْلى بِالْمَرْأَةِ مِنْ أُمِّها، إذا كانُوا مَحْرَمآ، مِثْلَ الاِْخْوَةِ وَالاَْعْمامِ؛ وَبِتَزْويجِها إنْ أرادُوا ذلِکَ. وَالْحِقاقُ: مُحاقَّةُ الاُْمِّ لِلْعَصَبَةِ فِي الْمَرْأَةِ وَهُوَ الْجِدالُ وَالْخُصُومَةُ، وَقَوْلُ كُلُّ واحِدٍ مِنْهُما لِلاْخَرِ: «أَنَا أَحَقُّ مِنْکَ بِهذا» يُقالُ مِنْهُ: حاقَقْتُهُ حِقاقآ، مِثْلُ جادَلْتُهُ جِدالاً. وَقَدْ قيلَ: إنَّ «نَصَّ الْحِقاقِ» بُلُوغُ الْعَقْلِ، وَهُوَ الاِْدْراکُ؛ لاَِنَّهُ عليه السلام إنَّما أرادَ مُنْتَهى الاْمْرِ الَّذي تَجِبُ فِيهِ الْحُقُوقُ وَالاْحْكامُ، وَمَنْ رَواهُ «نَصَّ الْحَقائِقِ» فَإنَّما أَرادَ جَمْعَ حَقيقَةٍ. هذا مَعْنى ما ذَكَرَهُ أبوعُبَيْدٍ الْقاسِمُ بْنُ سَلامٍ وَالَّذي عِنْدي أَنَّ الْمُرادَ بِنَصِّ الْحِقاقِ هاهُنا بُلُوغُ الْمَرأةِ إلَى الْحَدِّ الَّذي يَجُوزُ فيهِ تَزْويجُها وَتَصَرَّفُها في حُقُوقِها، تَشْبيهآ بِالْحِقاقِ مِنَ الاْبِلِ، وَهِيَ جَمْعُ حِقَّةٍ وَحَقٍّ وَهُوَ الَّذِي اسْتَكْمَلَ ثَلاثَ سِنينَ وَدَخَلَ فِي الرّابِعَةِ، وَعِنْدَ ذلِکَ يَبْلُغُ إلَى الْحَدِّ الَّذي يَتَمَكَّنُ فِيهِ مِنْ رُكُوبِ ظَهْرِهِ، وَنَصِّهِ فِي السَّيْرِ، وَالْحَقائِقُ أَيْضآ : جَمْعُ حَقَّةٍ. فَالرِّوايَتانِ جَميعآ تَرْجِعانِ إلى مَعْنى واحِدٍ، وَهذا أَشْبَهُ بِطَريقَةِ الْعَرَبِ مِنَ الْمَعنَى الْمَذْكُورِ أوَّلا).
خلاصه معناى مرحوم سيّد رضى اين است كه در تفسير اين كلام امام عليه السلام سه بيان وجود دارد: نخست اينكه منظور از آن، بلوغ دختران است (با توجه به واژه «نصّ» كه اشاره به حركت كردن تا رسيدن به مقصد است و با توجه به اينكه «حِقاق» به معناى جدال و گفتوگو در ميان مادر و نزديكان پدرى دختر بر سر تزويج اوست).
تفسير دوم اين است كه منظور از آن، رسيدن به كمال عقل و بلوغ است به گونه اى كه دختر بتواند حقوق و احكام خود را رعايت كند. معناى سوم اينكه منظوراز«نَصّ الحِقاق» رسيدن به حدّ بلوغ است به گونه اى كه بتوان آن دختررا شوهر داد به عنوان تشبيه به شترى كه آماده بهره گيرى شده است. البته همه اين سه معنا به يك جا منتهى مى شود و تفاوت تنها در تفسير «حِقاق» است كه آيا به معناى مجادله است يا رسيدن به حقوق و احكام و يا قابل بهره گيرى بودن دختر.
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت مفهوم «عَصَبَه» است. «عصبه» به معناى افراد مذكر از نزديكان پدر است و پدر و جد را نيز شامل مى شود، بنابراين مفهوم جمله بالا اين است كه وقتى دختران به حدّ ازدواج برسند بايد با اجازه پدر يا جد (و در صورت فقدان آنها با اجازه عموها وبرادرها) ازدواج كنند. البته ازنظر فقه ما اجازه پدر يا جد به اعتقاد جمع زيادى از فقها شرط است؛ ولى اجازه عموها يا برادرها (در صورت فقدان پدر يا جد) به عنوان امرى استحبابى و نه وجوبى، تلقى شده است. شرح اين مطلب در كتب فقهيه در كتاب النكاح آمده است. البته بعضى «عَصَبه» را نيز چنان تفسير كرده اند كه پدر و جد را شامل نمى شود در اين صورت ازنظر فقه ما اولويتى در امر نكاح دختر ندارند جز همانچه در بالا به صورت استحباب و احترام آنها اشاره شد.
4- در سخنى از امام (ع) آمده است: «إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ الْحِقَاقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَى»:
نصّ، منتهى درجه چيزها و پايان آنهاست مثل انتهاى راه رفتن، چون نهايت رفتارى است كه چهارپا توانايى انجام آن را دارد، مى گويى: «نصصت الرجل عن الامر»، يعنى پرسش خود را در باره چيزى از فلان كس به پايان رساندم، و وقتى پرسش را از او بپايان رسانيده اى كه آنچه او مى داند، به دست آورده باشى. بنا بر اين مقصود امام (ع) از «نصّ الحقاق» به كمال رسيدن دختران است، يعنى از پايان خردسالى به حدّ بزرگى رسيدن. و اين سخن، از فصيحترين و عجيبترين كنايات است، مى فرمايد: هرگاه دختران به اين مرحله رسيدند، پس خويشان پدرى كه به دختر محرمند -مانند برادران و عموها- از مادرش، براى شوهر دادن او -اگر بخواهند شوهرش دهند- سزاوارترند. و كلمه حقاق از ريشه محاقّه، زد و خورد و مشاجره مادر است با خويشان پدرى در باره دختر، و اين كه هر كدام بگويند كه من از تو در شوهر دادن دختر سزاوارترم.
گفته مى شود «حاققته حقاقا» از همين ريشه است مثل جادلا يعنى، با او زد و خورد كردم.
بعضى گفته اند: «نصّ الحقاق» يعنى: بلوغ عقل و رسيدن به حدّ كمال، زيرا مقصود امام (ع) منتهاى كار و رسيدن دختر به آن حدّى است كه حقوق و احكام بر او واجب مى شود. و كسى كه نصّ الحقائق روايت كرده است، آن را جمع حقيقت گرفته است.
اين است آن معنى كه ابو عبيد قاسم بن سلام بيان كرده است، امّا آنچه به نظر من مى رسد آن است كه مقصود از «نصّ الحقاق» رسيدن دختر به مرحله ازدواج است كه تصرّف در حقوق برايش ممكن مى شود. از باب تشبيه به حقاق در مورد شتران، جمع حقّة و حقّ و آن شترى است كه سه سال را پشت سر گذاشته و وارد سال چهارم شده و به جايى رسيده است كه سوار شدن بر آن و خوب راندنش ممكن مى باشد. و حقائق نيز جمع حقّة است كه هر دو روايت، به يك معنى است. و اين معنى به روش عرب نزديكتر است تا معنايى كه قبلا ذكر كرديم.
آنچه را كه سيّد نقل كرده است -همان طورى كه خود او نيز مى گويد- با گفتار عرب تناسب بيشترى دارد جز اين كه «نصّ الحقاق» استعاره است، نه تشبيه، هر چند كه اساس استعاره نيز بر تشبيه استوار است.
عصبة، يعنى: فرزندان و خويشاوندان پدرى، از آن رو عصبه گفته اند كه آنان اطراف اويند و وابسته به او مى باشند. بعضى گفته اند: ممكن است، مقصود از نصّ ارتفاع باشد، گفته مى شود: «نصّت الضّبة رأسها»، وقتى كه سوسمار سر خود را بلند كند. و از همان ريشه است: «منصّة العروس» [حجله عروس] براى اين كه عروس بالاى حجله مى رود، و امكان دارد كه كلمه حقاق را استعاره براى پستانهاى كوچك آورده باشد، آن گاه كه برجسته و بالا آمده گردد و به صورت يك حقّه در آيد، يعنى وقتى كه پستان دختران در آن حدّ بالا آمد خويشان پدرى سزاوارترند تا مادر، چون وقت درك آنهاست و نشانه شايستگى شان براى همسرى.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 335
(4) و في حديثه عليه السّلام:
إذا بلغ النّساء نصّ الحقاق فالعصبة أولى. (قال: و يروى نصّ الحقائق، الشّرح المعتزلي ج 19- طبع مصر) و النّص: منتهى الأشياء و مبلغ أقصاها كالنّص في السير لأنه أقصى ما تقدر عليه الدّابة، و تقول: نصصت الرّجل عن الأمر، إذا استقصيت مسألته لتستخرج ما عنده فيه، فنص الحقاق يريد به الإدراك لأنّه منتهى الصّغر و الوقت الذي يخرج منه الصّغير إلى حدّ الكبر، و هو من أفصح الكنايات عن هذا الأمر و أغربها، يقول: فإذا بلغ النّساء ذلك فالعصبة أولى بالمرأة من أمّها إذا كانوا محرما مثل الإخوة و الأعمام و بتزويجها إن أرادوا ذلك، و الحقاق محاقّة الأمّ للعصبة في المرأة و هو الجدال و الخصومة و قول كلّ واحد منهما للاخر «أنا أحقّ منك بهذا» يقال منه: حاققته حقاقا مثل جادلته جدالا، و قد قيل: إنّ نصّ الحقاق بلوغ العقل، و هو الإدراك، لأنّه عليه السّلام إنّما أراد منتهى الأمر الّذي تجب فيه الحقوق و الأحكام، و من رواه «نصّ الحقائق» فإنما أراد جمع حقيقة. هذا معنى ما ذكره أبو عبيد القاسم بن سلام و الّذي عندي أنّ المراد بنصّ الحقاق هنا بلوغ المرأة إلى الحدّ الّذي يجوز فيه تزويجها و تصرّفها في حقوقها، تشبيها بالحقاق من الابل، و هى جمع حقّة و حق و هو الّذي استكمل ثلاث سنين و دخل في الرابعة، و عند ذلك يبلغ إلى الحدّ الّذي يتمكّن فيه من ركوب ظهره و نصّه في السير، و الحقائق أيضا جمع حقّة، فالروايتان جميعا ترجعان إلى معنى واحد، و هذا أشبه ب ئ بطريقة العرب من المعنى المذكور أوّلا. (80510- 80275)
اللغة:
(نصّ) نصّا الشيء: دفعه و أظهره، و العروس: أقعدها على المنصّة. (حاق) محاقة و حقاقا في الأمر: خاصمه. الحقة ج حق و حقاق: المرأة- المنجد.
الاعراب:
نصّ الحقاق منصوب بقوله: بلغ من باب الحذف و الايصال أى إلى نصّ الحقاق.
المعنى:
لا إشكال و لا اختلاف بين مفسّري الحديث في أنّ المراد من قوله: «نص الحقاق» البلوغ، فالمقصود بيان انتهاء حضانة الامّ عن الصبية و أنها تنتهى ببلوغها فيكون عصبتها و هم بنوا الرّجل و قرابته لأبيه، سمّوا بذلك لأنّهم عصبوا به و علّقوا عليه أحقّ بها من الامّ في امورها، و إنّما الاشكال في تطبيق اللفظة على هذا المعنى من حيث اللغة، فذكر له وجوه:
1- كنايه أنّ نصّ الحقاق استعمل في الادراك و البلوغ على وجه الكناية، و الحقاق
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 336
مصدر حاقّه من باب المفاعلة، و المعنى بلوغ وقت المحاقة فيه بين الامّ و بني أبيها.
2- أنّ نصّ الحقاق بمعني بلوغ وقت الحقوق و الأحكام، و اعترض عليه الشارح المعتزلي بأنّ أهل اللّغة لم ينقلوا عن العرب أنها استعملت الحقاق في الحقوق و لا يعرف هذا في كلامهم و لو كان «نصّ الحقائق» فلا يفهم منه شيئا.
3- استعاره [نصّ الحقاق] أنّ حقاقا جمع حقّة من سنين الابل، فنصّ الحقاق معناه وقت البلوغ من باب الاستعارة تشبيها بوقت بلوغ الابل و التمكن من ركوبه و الحمل عليه، و الحقائق ترجع إلى ذلك، لأنّه جمع الجمع لحقّ و حقّة، اختاره السيد الرضيّ رحمه اللَّه.
4- تشبيه [نصّ الحقاق] أنّ معنى نصّ الحقاق ارتفاع الأثداء فالحقاق جمع حقّة تشبيها للثدى المرتفع بها، ذكره ابن ميثم.
5- و هو الّذي أذكره أنّ نصّ الحقاق أي ظهور حالة المرأة فيها، لأنّ أحد معاني النصّ الظهور و أحد معاني الحقاق جمع حقّ المرأة، فالمقصود أنه إذا بلغ النساء إلى ظهور حالة المرأة فيهنّ يرتفع الصغر و الحجر و الحضانة عنهنّ، و حالة المرأة الحيض و الولادة و أمثالهما ممّا جعله الفقهاء علامات بلوغ المرأة كما جعلوا نبت شعر الشارب و العانة علامة لبلوغ الرّجل.
الترجمة:
چون زنان بالغه شوند خويشان پدرى سزاوارترند بكار آنان از مادر.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص55
و منه: اذا بلغ النساء نصّ الحقاق فالعصبة اولى. قال: و يروى «نصّ الحقائق» و النص منتهى الاشياء و مبلغ اقصاها كالنّص فى السير لانه اقصى ما تقدر عليه الدابّة، و يقال: نصصت الرجل عن الامر اذا اسّقصيت مسألته لتستخرج ما عنده فيه، و نص الحقاق يريد به الادراك، لانّه منتهى الصغر، و الوقت الذى يخرج منه الصغير الى حد لكبر، و هو من افصح الكنايات عن هذا الامر و اغربها... قال: و الذى عندى ان المراد بنصّ الحقاق هاهنا بلوغ المرأة الى الحدّ الّذى يجوز فيها تزويجها و تصرّفها فى حقوقها... «و از سخنان آن حضرت است كه چون زنان به «نص الحقاق» رسيدند، خويشاوندان پدرى بر آنان اولى تر باشند.» گويد: به صورت «نص الحقائق» هم روايت شده است. نصّ به معنى نهايت هر چيزى است و به پايان رسيدن آن، مثلا اگر در مورد حركت چهارپا گفته شود «نص السير» يعنى نهايت توان آن در راه رفتن، و چون بگويند «نصصت الرجل عن الامر» يعنى كه تا حد نهايت از او بپرسى تا آنچه را در دل دارد بدانى، و منظور از اين كلمه در سخن فوق رسيدن به مرحله بلوغ است كه پايان دوره كودكى و آغاز ورود به دوره بزرگى است و اين از فصيح ترين و غريب ترين كناياتى است كه از اين مرحله شده است.
سيد رضى گويد: آنچه به نظر من مى رسد، اين است كه مراد از اين كنايه رسيدن دختر به مرحله بلوغ است كه در آن شوى گرفتن و تصرف او در حقوق خودش براى او روا باشد و تشبيهى است به شترى كه سه سالگى او تمام شده و به چهار سالگى در آمده باشد كه در خور سوارى است.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 5-260 نهج البلاغه: افزایش ایمان در قلب
5- و في حديثه (علیه السلام): إِنَّ الْإِيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً فِي الْقَلْبِ؛ كُلَّمَا ازْدَادَ الْإِيمَانُ، ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ.
[و اللمظة مثل النكتة أو نحوها من البياض و منه قيل فرس ألمظ إذا كان بجحفلته شيء من البياض].
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
پيشرفت تدريجى نور ايمان در قلب:
امام عليه السلام در اين گفتار نورانى به تأثير تدريجى ايمان (و اعمال صالحه) در قلب و روح انسان پرداخته و مى فرمايد: «ايمان، نخست به صورت نقطه سفيد ودرخشانى در دل آشكار مى شود و هرقدر ايمان افزايش مى يابد آن نقطه سفيد و نورانى گسترده تر مى شود»؛ (إِنَّ الاِْيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً في الْقَلْبِ، كُلَّمَا ازْدَادَ آلاِْيْمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ).
مرحوم سيّد رضى بعد از ذكر اين كلام به تفسير واژه «لُمْظَة» پرداخته ومى گويد: «لُمْظَة» چيزى مانند يك نقطه سفيد است (و اين تعبيرى است بسيار زيبا و فصيح) و به همين جهت به اسبى كه بر لبش نقطه سفيدى باشد «الْمَظ» مى گويند»؛ (وَاللُّمْظَةُ مِثْلُ النُّكْتَةِ أَوْ نَحْوِها مِنَ الْبَياضِ. وَمِنْهُ قيلَ: فَرَسٌ ألْمَظُ، إذا كانَ بِجَحْفَلَتِهِ شَىْءٌ مِنَ الْبَياضِ).
«جحفله» به معناى لب اسب يا لب زيرين آن است. گويا مرحوم سيّد رضى اين تفسير را از «اصمعى» گرفته كه «ابن سلام» (متوفاى 224) در غريب الحديث از وى به اين صورت نقل كرده است : «وَاللُّمْظَةُ مِثْلُ النُّكْتَةِ أَوْ نَحْوِها مِنَ الْبَياضِ. وَمِنْهُ قيلَ: فَرَسٌ ألْمَظُ، إذا كانَ بِجَحْفَلَتِهِ شَىْءٌ مِنَ الْبَياضِ».
البته ارباب لغت در تفسير واژه «لُمْظَة» معانى ديگرى نيز نقل كرده اند؛ از جمله مقدار مختصرى روغن كه با نوك انگشت برمى گيرند و «لُماظَه» به بقاياى غذا در اطراف دهان و دندانها گفته مى شود و مناسب در اينجا همان معنايى است كه مرحوم سيّد رضى ذكر كرده است.
در حكمت 456 نيز خواهد آمد كه امام عليه السلام مى فرمايد: «أَلا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لاَِهْلِهَا؛ آيا آزادمردى پيدا مى شود كه اين ته مانده دنيا را به اهلش واگذارد؟».
به هرحال مقصود امام عليه السلام تأثير تدريجى اعمال صالح و ناصالح در قلب انسان است و به بيان ديگر، هر عملى تأثيرى در روح مى گذارد كه اگر همان عمل يا شبيه آن تكرارشود، آن آثار گسترده ترمى شود تا آنجا كه تمام قلب را فرا مى گيرد. اگر اعمال صالحه باشد قلب كاملاً نورانى مى شود و اگر كارهاى خلاف باشد قلب به طور كامل ظلمانى مى شود و اينكه در آيات قرآن و اخبار معصومان آمده است كه بعد از گناه فورا توبه كنيد براى آن است كه اثرى كه گناه در قلب گذاشته به صورت رنگ ثابتى درنيايد، زيرا در آغاز قابل شست و شو است؛ اما هنگامى كه به صورت عادت يا ملكه درآمد تغيير آن بسيار مشكل است.
همانگونه كه در ذكر مصادر اشاره شد «ابوطالب مكى» از علماى اهل سنّت در قوت القلوب اين روايت را به شكل مشروحترى از اميرمؤمنان على عليه السلام ذكر كرده است كه فرمود: «إنَّ الاْيمانَ لَيَبْدُو لُمْعَةً بَيْضاءً فَإذا عَمِلَ الْعَبْدُ الصَّالِحاتَ نَما وَزادَ حَتّى يَبيضُ قَلْبُهُ كُلُّهُ، وَإنَّ النِّفاقَ لَيَبْدُو نُكْتَةً سَوْداءً فَإذَا انْتَهَكَتِ الْحُرُماتُ نَمَتْ وَزادَتْ حَتّى يَسُودُ الْقَلْبُ فَيَطْبَعُ بِذلِکَ الْخَتْمُ؛ ايمان در آغاز به صورت نقطه سفيدى آشكار مى شود. هنگامى كه بندگان خداوند اعمال صالحه انجام دهند نمو و افزايش پيدا مى كند تا آنجا كه تمام قلب سفيد و روشن مى شود و (در مقابل) نفاق به صورت نقطه سياهى (در قلب) آشكار مى شود، هنگامى كه انسان در برابر فرمان هاى الهى پرده درى كند نمو و افزايش مى يابد تا زمانى كه تمام قلب سياه مى شود و در اين حالت مُهر بر دل انسان گذاشته مى شود (و راه بازگشت بر او بسته خواهد شد)». سپس امام عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود: «(كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ)؛ اينگونه نيست كه آنها مى گويند. اعمال آنها زنگار بر قلبشان نهاده است».
ازنظر عقلى نيز اين مسئله كاملاً پذيرفتنى است، زيرا هر كار خوب و بدى اثر مثبت يا منفى در روح انسان مى گذارد و وقتى اين آثار متراكم گردد، روح به طور كامل شفاف يا ظلمانى و تاريك مى شود. در صورت اول، احتمال گمراهى بسيار بعيد و در صورت دوم، احتمال نجات نيز بعيد به نظر مى رسد.
از مباحث بالا (هم ازنظر احاديث و هم ازنظر منطق عقل) روشن است آنچه بعضى از علماى اهل سنّت پنداشته اند كه ايمان قابل افزايش و كاستى نيست اشتباه است؛ ايمان درجات دارد همانگونه كه كفر نيز داراى درجاتى است وانسان به طور محسوس در افرادى كه در اطراف اوست يا نام آنها در تواريخ آمده است مى بيند كه مؤمنان، كافران، منكران و فاسقان ازنظر درجات ايمان وكفر متفاوت بودند. قرآن مجيد نيز تصريح مى كند هنگامى كه آيه اى از قرآن نازل مى شود بر ايمان مؤمنان افزوده مى گردد، همانگونه كه بر رجس و پليدى منافقان و مخالفان به سبب لجاجتى كه دارند: «(وَإِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَّنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَانآ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَانآ وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ * وَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسآ إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ)؛ اما كسانى كه ايمان آورده اند، بر ايمانشان افزوده است؛ و آنها (به فضل و رحمت الهى) خوشحالند. * و امّا آنها كه در دلهايشان بيمارى است، پليدى بر پليدى شان افزوده است؛ و از دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند».
اين سخن را با ذكر بخش كوتاهى از حديث بسيار مشروحى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم: يكى از ياران امام عليه السلام از آن حضرت درباره ايمان سؤال مى كند آن حضرت مى فرمايد: «الاِْيمَانُ حَالاتٌ وَدَرَجَاتٌ وَطَبَقَاتٌ وَمَنَازِلُ فَمِنْهُ التَّامُّ الْمُنْتَهَى تَمَامُهُ وَمِنْهُ النَّاقِصُ الْبَيِّنُ نُقْصَانُهُ وَمِنْهُ الرَّاجِحُ الزَّائِدُ رُجْحَانُهُ قُلْتُ إِنَّ الاِْيمَانَ لَيَتِمُّ وَيَنْقُصُ وَيَزِيدُ قالَ نَعَمْ؛ ايمان حالات و درجات و طبقات و منازلى دارد كه بعضى از آن كامل است و به منتهاى كمال رسيده است و بعضى ناقص است و نقصانش كاملاً آشكار است. بعضى رجحان دارد و در حال افزايش است. راوى مى گويد: از آن حضرت پرسيدم: آيا ايمان كم و زياد مى شود؟ فرمود: آرى. (و به يقين كم و زياد شدن آن براثر اعمال صحيح و غلط و اعمال نيك و بد است)».
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 6-260 نهج البلاغه: اهمیت زکات
6- و في حديثه (علیه السلام): إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَانَ لَهُ الدَّيْنُ الظَّنُونُ، يَجِبُ عَلَيْهِ أَنْ يُزَكِّيَهُ لِمَا مَضَى إِذَا قَبَضَهُ.
[فالظنون الذي لا يعلم صاحبه أ [يقضيه] يقبضه من الذي هو عليه أم لا فكأنه الذي يظن به [ذلك] فمرة يرجوه و مرة لا يرجوه و [هو] هذا من أفصح الكلام و كذلك كل أمر تطلبه و لا تدري على أي شيء أنت منه فهو ظنون و على ذلك قول الأعشى:
ما يجعل الجد الظنون الذي جنب صوب اللجب الماطر
مثل الفراتي إذا ما طما يقذف بالبوصي و الماهر
و الجد البئر العادية في الصحراء و الظنون التي لا يعلم هل فيها ماء أم لا].
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
حكم زكات دين:
امام عليه السلام در اين كلام فصيح و بليغ خود اشاره به يكى از احكام شرعى مربوط به زكات كرده، مى فرمايد: «هرگاه انسان طلبى از كسى دارد كه نمى داند مى پردازد يا نه (لازم نيست زكات آن را فورآ بپردازد ولى) لازم است پس از وصول آن زكاتش را نسبت به تمام سالهاى گذشته ادا كند»؛ (إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَانَ لَهُ الدَّينُ الظَّنُونُ، يَجِبُ عَلَيْهِ أَنْ يُزَكِّيَهُ، لِمَا مَضَى، إِذا قَبَضَهُ).
تعبير به «وجوب» در كلام امام عليه السلام اشاره به استحباب مؤكد است، همانگونه كه در موارد ديگرى نيز چنين تعبيرى درباره مستحبات مؤكد آمده است. مرحوم سيّد رضى در ذيل اين حديث پرمعنا مى گويد:
«ظَنون، دِينى است كه صاحبش نمى داند آيا مى تواند آن را از بدهكار بگيرد يا نه. گويى گمانى درباره آن دارد؛ از يكسو اميدوار است و از يكسو نااميد و اين از فصيح ترين تعبيرات است. همچنين هر كارى كه انسان به دنبال آن مى رود و نمى داند پايانش به كجا مى رسد مصداق ظَنون است» (فَالظُّنُونُ: الَّذي لا يَعْلَمُ صاحِبُهُ أَيَقْبِضُهُ مِنَ الَّذي هُوَ عَلَيْهِ أَمْ لا، فَكَأَنَّهُ الَّذي يُظَنُّ بِهِ، فَمَرَّةً يَرْجُوهُ وَمَرَّةً لا يَرْجُوهُ. وَهذا مِنْ أفْصَحِ الْكَلامِ، وَكَذلِکَ كُلُّ أَمْرٍ تَطْلُبُهُ وَلا تَدْري عَلى أىّ شَيْءٍ أنْتَ مِنْهُ فَهُوَ ظَنُونٌ، وَعَلى ذلِکَ قَوْلُ لِلاَْعْشى :). سپس مى افزايد: «و بر همين اساس گفتار (شاعر معروف) اعشى است آنجا كه مى گويد : مَا يَجْعَلُ الجُدَّ الظَّنُونَ الَّذِى جُنِّبَ صَوْبَ اللَّجِبِ المَاطِرِ مِثْلَ الفُرَاتِّي إِذَا مَا طَمَا يَقْذِفُ بالبُوصِيِّ وَالمَاهِرِ چاهى كه معلوم نيست آب دارد يا نه ـ و از محلى كه بارانگير است دور است. نمى توان آن را همچون فرات كه پر از آب است ـ و كشتى و شناگر ماهر را از پاى درمىآورد قرار داد. در پايان مى افزايد: «جُد (كه در آغاز اين شعر آمده) همان چاه قديمى بيابانى است و «ظَنون» به معناى چاهى است كه معلوم نيست آب دارد يا نه»؛ (وَالجُد : الْبِئْرُ الْعادِيَةِ فِي الصَّحْراءِ، وَالظَّنُونُ: الَّتي لا يُعْلَمُ هَلْ فِيها ماءٌ أمْ لا).
آنچه مورد توجه مرحوم سيّد رضى بوده جنبه فصاحت كلام اميرمؤمنان على عليه السلام است و اما ازنظر فقه، اين كلام شريف را مورد بررسى قرار نداده و لازم است اشاره اجمالى در اينجا به نظر فقها داشته باشيم: مشهور در ميان فقهاى اماميه، بلكه آنچه ادعاى اجماع از سوى فقهاى بزرگى مانند صاحب جواهر و ديگران بر آن شده اين است كه اگر دِين قابل وصول نباشد زكات آن بر طلبكار نيست، زيرا يكى از شرايط وجوب زكات، امكان تصرف در مال است در حالى كه در مفروض مسئله امكان وصول دين نيست. ولى اگر طلب قابل وصول باشد (منظور جايى است كه درهم و دينار مورد طلب باشد) در ميان فقها اختلاف نظر است: جمعى از قدماى اصحاب گفته اند در اين صورت زكات آن بر مالكش واجب است؛ ولى مشهور در ميان فقهاى اماميه اين است كه زكات آن بر مالك واجب نيست حتّى صاحب جواهر مى گويد: اجماع متأخران بر عدم وجوب است. سپس به روايات فراوانى براى اثبات اين عقيده تمسك مى جويد ولى عجيب اين است كه هيچكدام اشاره اى به كلام اميرمؤمنان على عليه السلام در نهج البلاغه نكرده اند.
علماى اهل سنّت نظرات ديگرى دارند؛ بنا به نقل موسوعه فقهيه كويتيه درباره «دِين حالّى» كه اميد اداى آن است اقوالى است: بنا به مذهب حنفيه وحنابله، زكات آن بر صاحب اصلى در هر سال واجب است؛ ولى تا زمانى كه آن را قبض نكرده اخراج زكات لازم نيست و بعد از دريافت مال از شخص مديون زكات آن را نسبت به تمام ساله اى گذشته ادا مى كند. شافعى و جمع ديگرى از فقها معتقدند كه او هر سال بايد زكات آن را بپردازد، زيرا مفروض اين است كه مى تواند آن را اخذ كند و اما دينى كه اميد اداى آن نمى رود يا چون مديون چيزى ندارد و يا دين را انكار مى كند و يا دارد و تأخير مى اندازد، در آنجا مذاهب مختلفى است: حنفيه مانند همان قِسم اول در آن فتوا داده اند و در روايتى از احمد همين نقل شده ولى شافعى مى گويد زكاتى ندارد، زيرا شرط زكات قدرت بر انتفاع از مال است و در فرض مسئله قدرت بر انتفاع حاصل نيست. از شافعى قول ديگرى نيز نقل شده كه چون آن را قبض كرد تمام زكاتهاى سالهاى گذشته را مى پردازد. سپس استدلال به كلام امام اميرمؤمنان عليه السلام كرده كه فرمود : «در دين مظنون اگر راست مى گويد هنگامى كه آن را دريافت داشت بايد زكات هاى گذشته را بپردازد».
به هر حال بر پايه آنچه از مذهب ما ثابت است كه مال متعلقِ زكات بايد تحت قدرت انسان باشد و آنجا كه تحت قدرت نيست زكات تعلق نمى گيرد، كلام امام عليه السلام كه در بالا آمد ناظر به يك حكم استحبابى است، همانگونه كه علّامه حلّى؛ در تذكرة الفقهاء گفته است. بعضى از شارحان مانند مرحوم مغنيه در فى ظلال و مرحوم كمره اى در منهاج البراعة بعيد ندانسته اند كه وجوب در كلام امام عليه السلام حمل بر معناى حقيقى آن بشود در حالى كه اين سخن برخلاف اجماع فقهاى ماست همانگونه كه قبلاً از صاحب جواهر نقل كرديم، بنابراين حمل بر استحباب مؤكد، بهترين راه است.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 7-260 نهج البلاغه: دوری از زنان در جنگ
7- و في حديثه (علیه السلام): أنَّهُ شَيَّعَ جَيْشاً [يُغْزِيهِ] بِغَزْيَةٍ، فَقَالَ اعْذِبُوا [اعْزُبُوا] عَنِ النِّسَاءِ مَا اسْتَطَعْتُمْ.
[و معناه اصدفوا عن ذكر النساء و شغل [القلوب] القلب بهن و امتنعوا من المقاربة لهن لأن ذلك يفت في عضد الحمية و يقدح في معاقد العزيمة و يكسر عن العدو و يلفت عن الإبعاد في الغزو فكل من امتنع من شيء فقد [أعزب] عذب عنه و [العازب و العزوب] العاذب و العذوب الممتنع من الأكل و الشرب].
7- در گفتار آن حضرت است چون سپاهى را به جنگ فرستاد و مشايعت نمود: تا جايى كه مى توانيد از زنان باز ايستيد.
معنايش اين است كه از ياد زنان و دل مشغولى به آنان كناره بگيريد، و از نزديكى با آنان امتناع نماييد، كه بازوى حميّت را سست مى كند، و اراده و عزم را به خلل مى كشاند، و قدرت شخص را از ناحيه دشمن مى شكند، و از كوشش در جنگ دور مى كند. و هر كه از چيزى امتناع نمايد از آن اعذاب نموده. و عاذب و عذوب: خوددارى كننده از خوردن و آشاميدن است.
اخلاق نظامى:
7- روايتى ديگر از امام (وقتى لشكرى را در راه جنگ مشايعت مى كرد فرمود): تا مى توانيد از زنان دورى كنيد.
مى گويم: (معنى اين سخن آن كه از ياد زنان و توجّه دل به آنها در هنگام جنگ، اعراض كنيد، و از نزديكى با آنان امتناع ورزيد، چه اينكه اين كار بازوان حميّت را سست، و در تصميم شما خلل ايجاد مى نمايد، و از حركت سريع، و كوشش در جنگ باز مى دارد، هر كس كه از چيزى امتناع ورزد گفته مى شود «عذب عنه» و «عازب» و «عذوب» به معنى كسى است كه از خوردن و آشاميدن امتناع مى ورزد).
7- [و در حديث آن حضرت است، چون سپاهى را مشايعت كرد كه به جنگشان مى فرستاد فرمود:] چندان كه طاقت داريد خود را از زنان بازداريد.
[و معنى آن اين است كه ياد زنان را به خاطر مياريد، و دل خويش بدانان مشغول مداريد، و به زنان نزديك مشويد كه آن بازوى حميّت را سست گرداند، و پيوندهاى عزيمت را بگسلاند و از دويدن -در پى دشمن- بازدارد و روى را از در شدن در ميدان كارزار بگرداند. هر چه از چيزى باز دارد إعذاب است. و عاذب و عذوب بازداشته از خوردن و نوشيدن است.]
7- در گفتار آن حضرت عليه السّلام است (هنگامى) كه آن بزرگوار لشگرى را بدرقه نموده آنها را بجنگ مى فرستاد (اندرز مى داد) و مى فرمود: آنچه مى توانيد از زنها دورى كنيد.
(سيّد رضىّ «رحمه اللّه» فرمايد:) معنى اين سخن آنست كه (هنگام جنگ) از ياد زنها و دل بستن بآنها دورى نمائيد، و از نزديكى با ايشان خوددارى كنيد كه آن بازوى حميّت و مردى را سست مى گرداند و در تصميمها اخلال نموده رخنه مى نمايد، و شخص را از دشمن شكست مى دهد، و از رفتن و كوشش نمودن در جنگ دور مى دارد، و هر كه از چيزى امتناع نمايد (در باره او گفته ميشود: أعذب عنه يعنى) از آن دورى جسته و خود را نگاه داشته است، و عاذب و عذوب كسى است كه از خوردن و آشاميدن خوددارى نمايد.
امام عليه السلام هنگامى كه سپاهى را براى ميدان نبرد بدرقه مى كرد فرمود: تا آنجا كه مى توانيد از زنان دورى جوييد.
مرحوم سيّد رضى (در تفسير اين كلام شريف) مى گويد: معناى اين سخن آن است كه از ياد زنان و دل مشغولى به آنها به هنگام جنگ صرف نظر كنيد و از نزديكى با آنان امتناع ورزيد، چراكه اين كار، بازوان حميّت را سست و در تصميم خلل ايجاد مى كند و از حركت سريع و كوشش در جنگ بازمى دارد و (به طور كلى) هركس از چيزى امتناع ورزد درباره او گفته مى شود «أعْذَبَ عَنْهُ»، و «الْعاذِبْ» و «الْعَذُوب» به كسى گفته مى شود كه از خوردن وآشاميدن امتناع ورزد.
شرح
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
به هنگام مقابله با دشمن از زنان دورى كنيد:
امام عليه السلام هنگامى كه سپاهى را براى فرستادن به ميدان نبرد بدرقه مى كرد فرمود: «تا آنجا كه مى توانيد از زنان دورى جوييد»؛ (أَنَّهُ شَيَّعَ جِيْشاً بِغَزْيَةٍ فَقالَ: اِعْذِبوا عَنِ النِّسَاءِ مَا اسْتَطَعْتُمْ).
مرحوم سيّد رضى در شرح اين عبارت بر جمله «اعْذِبوا» به عنوان تعبيرى فصيح و جالب تكيه كرده مى گويد: معناى اين سخن آن است كه از ياد زنان و دلمشغولى به آنها به هنگام جنگ صرف نظر كنيد و از نزديكى با آنان امتناع ورزيد، چراكه اين كار، بازوان حميّت را سست و در تصميم خلل ايجاد مى كند وازحركت سريع وكوشش درجنگ بازمى دارد و (به طور كلى) هركس از چيزى امتناع ورزد درباره او گفته مى شود «اعْذَبَ عَنْهُ»، و «العاذِب» و «الْعَذوب» به كسى گفته مى شود كه از خوردن و آشاميدن امتناع ورزد»؛ (وَمَعْناهُ: اصْدِفُوا عَنْ ذِكْرِ النِّساءِ وَشُغْلِ الْقَلْبِ ِبهِنَّ، وَامْتَنَعُواعَنِ الْمُقارَبَةِ لَهُنَّ، لاَِنَّ ذلِکَ يَفُتُّ في عَضُدِ الْحَمِيَّةِ، وَيَقْدَحُ في مَعاقِدِ الْعَزيمَةِ وَ يَكْسِرُ عَنِ الْعَدُوِّ وَيَلْفِتُ عَنِ الاْبْعادِ فِي الْغَزْوِ، وَكُلُّ مَنِ امْتَنَعَ مِنْ شَىْءٍ فَقَدْ أعْذَبَ عَنْهُ وَالْعاذِبُ وَالْعَذُوبُ: الْمُمْتَنِعُ مِنَ الاَْكْلِ وَالشُّرْبِ).
در بعضى از نسخ به جاى «اعْذِبُوا» «اعْزِبُوا» آمده كه به معناى دورى كردن است و هر دو واژه، قريب المعنى هستند. شك نيست كه انسان در صورتى در كار خود ـ مخصوصاً در ميدان نبرد ـ پيشرفت مى كند كه تمام فكرش متوجه آن كار باشد؛ اما اگر فكر خود را به دو يا چند كار تقسيم كند، به همان نسبت توفيقش كمتر مى شود به خصوص اگر فكر خود را به زنان مشغول دارد كه او را در حال و هواى ديگرى قرار مى دهد و از تصميم و اراده و قدرت و قوت او مى كاهد. به ويژه اگر زنان، همراه لشكر به ميدان نبرد بيايند؛ نبردى كه مدتى به طول مى انجامد و لشكر با آنها مقاربت كنند. به يقين از توان آنها مى كاهد، زيرا بديهى است كه مقاربت منتهى به خروج ماده نطفه، بدن را سست مى سازد و كثرت آن از طول عمر مى كاهد. به همين دليل امام عليه السلام از پرداختن به فكر زنها يا مقاربت با آنان، لشكريانش را بر حذر مى دارد.
البته تعبير به «مَا اسْتَطَعْتُمْ» دليل بر اين است كه در موارد ضرورت و نياز شديد، اين نهى ارشادى استثنا شده است.
قابل توجه اينكه در تاريخ اسلام مى خوانيم مشركان به عكس اين دستور، در بعضى از ميدانهاى جنگ زنانشان را با خود مى آوردند و ترانه براى آنها مى خواندند و به آنها قول مى دادند اگر پيروز شوند با آنها همبستر گردند ويكى از عوامل سستى آنها در جنگ همين بود. در جنگهاى معاصر نيز در ماجراى جنگ ويتنام آمده است كه آمريكايى ها پيوسته گروهى از زنان هرجايى را از آمريكا با هواپيما براى سرگرمى لشكريان خود به ويتنام مى فرستادند و سرانجام شكست مفتضحانه اى دامان آنها را گرفت.
بعضى از شارحان نهج البلاغه اين احتمال را داده اند كه منظور امام عليه السلام اين است كه مزاحمتى براى زنها تا مى توانيد ايجاد نكنيد، زيرا رساندن آزار به غير جنگجويان در اسلام ممنوع است. البته اين احتمال برخلاف ظاهر كلام امام عليه السلام است و ظاهر كلام همان است كه مرحوم سيّد رضى از آن استنباط كرده و غالب شارحان نيز همان را دنبال كرده اند. از جمله امورى كه ضعف اين احتمال را تأييد مى كند چيزى است كه در كتاب نهايه ابن اثير درباره معناى «اعْذِبُوا» آمده و كلام امام عليه السلام را چنين معنى مى كند : «إِمْنَعُوا عَنْ ذِكْرِ النِّسَاءِ أَنْفُسَكُمْ وَشُغْلِ الْقَلْبِ بِهِنَّ، فَإِنَّ ذَلِکَ يَكْسِرُكُمْ عَنِ الْغَزْو».
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 8-260 نهج البلاغه: انتظار پیروزی
8- و في حديثه (علیه السلام): كَالْيَاسِرِ الْفَالِجِ يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ.
[الياسرون هم الذين يتضاربون بالقداح على الجزور، و الفالج القاهر و الغالب، يقال فلج عليهم و فلجهم و قال الراجز: لما رأيت فالجا قد فلجا].
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
راه پيروزى سريع!
اين جمله قسمتى است از خطبه بيست و سوم كه مرحوم سيّد رضى به منظور فصاحت و بلاغتى كه دارد آن را جدا ساخته و تفسير كرده است. امام عليه السلام مى فرمايد: «(هرگاه مسلمان دست به عمل زشتى نزند كه از آشكار شدنش شرمنده مى شود و افرادِ پست آن را وسيله هتك حرمتش قرار مى دهند) به مسابقه دهنده ماهرى مى ماند كه منتظر است در همان دورِ نخست پيروز شود. (و از سود وافرى بهره گيرد بى آنكه زيانى ببيند)»؛ (كَالْيَاسِرِ آلْفَالِجِ يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ).
مرحوم سيّد رضى در شرح اين جمله مى گويد: «ياسرون كسانى هستند كه به وسيله پيكانهاى تير بر شتر نحر شده بخت آزمايى مى كنند و «فالج» كسى است كه پيروز شده است. گفته مى شود «فَلَجَ عَلَيْهِمْ وَفَلَجَهُمْ» يعنى بر آنها پيروز شد، ازاين رو در بعضى از رجزها مى خوانيم: هنگامى كه ديدم شخصى پيروز شد...»؛ (الْياسِرُونَ هُمُ الَّذينَ يَتَضارَبُونَ بِالْقِداحِ عَلَى الْجَزُورِ. وَالْفالِجُ: الْقاهِرُ وَالْغالِبُ؛ يُقالُ: فَلَجَ عَلَيْهِمْ وَفَلَجَهُمْ، وَقالَ الرّاجِزُ: لَمّا رَأيْتُ فالِجآ قَدْ فَلَجا).
مرحوم سيّد رضى به دليل اينكه در صدد شكافتن معناى حقيقى يا كنايى «ياسر» و «فالج» بوده، صدر اين كلام را ذكر نكرده است؛ ولى هرگاه به صدر آن در خطبه 23 باز گرديم معناى كامل و جامعى از اين گفتار حكيمانه به دست مى آيد، زيرا امام عليه السلام مى فرمايد: «هرگاه انسان مسلمان به دنبال كار زشتى كه از آشكار شدنش شرمنده شود نباشد و به كارى كه افراد پست آن را وسيله هتك حرمت او قرار دهند دست نزند مانند مسابقه دهنده ماهرى است كه منتظر است در همان دورِ نخست پيروز گردد و سود وافرى ببرد بى آنكه زيانى دامان او را بگيرد»؛ (فَإِنْ رَأَى أَحَدُكُمْ لاَِخِيهِ غَفِيرَةً فِي أَهْلٍ أَوْ مَالٍ أَوْ نَفْسٍ فَلا تَكُونَنَّ لَهُ فِتْنَةً فَإِنَّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ مَا لَمْ يَغْشَ دَنَاءَةً تَظْهَرُ فَيَخْشَعُ لَهَا إِذَا ذُكِرَتْ وَيُغْرَى بِهَا لِئَامُ النَّاسِ كَانَ كَالْفَالِجِ الْيَاسِرِ الَّذِي يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ تُوجِبُ لَهُ الْمَغْنَمَ وَيُرْفَعُ بِهَا عَنْهُ الْمَغْرَم).
اين پيروزى سريع مى تواند پيروزى در دنيا باشد يا در سراى آخرت يا در هر دو، زيرا چنين مؤمن پاكدامنى نه بهانه به دست بدخواهان مى دهد كه از او عيبجويى كنند و نه كارى برخلاف رضاى الهى انجام مى دهد كه در سراى آخرت دامنش را بگيرند، بنابراين او در هر دو سرا پيروز است.
نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت معناى «ياسر» است كه بسيارى از شارحان، آن را به قمارباز تفسير كرده و گفته اند: مؤمن پاكدامن مانند قماربازى است كه در دور اول قمار برنده مى شود و مى دانيم چنين تشبيهى هرگز مناسب كلام امام عليه السلام نيست. گويا آنها به تعبير «قِداح» (چوبه هاى تير) و «جَزُور» (شتر قربانى) توجه نكرده اند. توضيح اينكه طبق آنچه از «زمخشرى» در كشاف نقل شده، عرب هنگام بخت آزمايى ده چوبه تير انتخاب مى كرد و روى هركدام اسمى مى نوشت؛ بعضى به عنوان برنده و بعضى به عنوان بازنده. سپس شترى را خريدارى مى كردند و آن را نحر كرده به ده قسمت تقسيم مى نمودند. تيرهاى دهگانه را در كيسه اى ريخته، مخلوط مى كردند و كسى كه مورد اعتماد آنها بود دست مى كرد تيرها را يكى بعد از ديگرى بيرون مى آورد: هفت چوبه تير كه هركدام نام خاصى بر آن نوشته شده بود و هركدام سهمى مى بردند. سهم برترين، «مُعَلّى» نام داشت اما سه چوبه ديگر هيچكدام سهمى نداشتند بلكه هركس آن چوبه ها به نام او مى افتاد مى بايست يك سوم از قيمت شتر را بپردازد و در پايان، برندگان، سهام خود را به فقرا مى دادند و چيزى از آن را نمى خوردند و به اين كار افتخار مى كردند.
«قِداح»، اشاره به آن چوبهاى تير است و «جَزور» اشاره به شترى است كه براى اين كار انتخاب مى كردند. با توجه به آنچه گفته شد روشن مى شود اين كار گرچه نوعى بخت آزمايى بوده ـ نه قمار ـ ولى سرانجامش خدمتى به فقرا محسوب مى شده است، بنابراين گرچه اصل اين كار ازنظر شرعى باطل است، ولى آن زشتى و قبحى كه در مسئله قمار است، مخصوصاً با توجه به پايان آن، ديده نمى شود و تشبيه امام عليه السلام تشبيه فصيح و بليغى است. از آنجا كه مؤمن پاكدامنى كه بهانه به دست بدخواهان نمى دهد به سرعت در كارهايش پيروز مى شود از آن تعبير به «فالج» شده كه از مادّه «فَلج» (بر وزن گنج) به معناى پيروزى است و تعبير به «أوَّلُ فَوْزَةٍ» شده كه معناى نخستين پيروزى را دارد.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 9-260 نهج البلاغه: شجاعت پیامبر اکرم
9- و في حديثه (علیه السلام): كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله)، فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ.
[و معنى ذلك أنه إذا عظم الخوف من العدو و اشتد عضاض الحرب فزع المسلمون إلى قتال رسول الله (صلی الله علیه وآله) بنفسه فينزل الله عليهم النصر به و يأمنون [ما] مما كانوا يخافونه بمكانه. و قوله «إذا احمر البأس» كناية عن اشتداد الأمر و قد قيل في ذلك أقوال أحسنها أنه شبه حمي الحرب بالنار التي تجمع الحرارة و الحمرة بفعلها و لونها و مما يقوي ذلك قول [الرسول] رسول الله (صلی الله علیه وآله) و قد رأى مجتلد الناس يوم حنين و هي حرب هوازن الآن حمي الوطيس، فالوطيس مستوقد النار فشبه رسول الله (صلی الله علیه وآله) ما استحر من جلاد القوم باحتدام النار و شدة التهابها].
انقضى هذا الفصل و رجعنا إلى سنن الغرض الأول في هذا الباب.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
روز جنگ از همه نزديكتر به دشمن، رسول خدا صلي الله عليه وآله بود:
در اين كلام شريف كه در منابع بسيار زيادى، پيش و پس از سيّد رضى، با تفاوت هايى نقل شده، امام عليه السلام به موقعيت پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله در ميدان جنگ اشاره مهمى مى كند و مى فرمايد: «هرگاه آتش جنگ، سخت شعله ور مى شد ما به رسول خدا صلي الله عليه وآله پناه مى برديم و در آن هنگام هيچيك از ما به دشمن از او نزديك تر نبود»؛ (كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ الله صلي الله عليه وآله، فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ).
سيّد رضى؛ كه هدفش شرح نكته هاى فصيح و بليغ اين جمله بوده است مى گويد: «معناى اين سخن اين است كه وقتى ترس از دشمن شديد مى شد وجنگ به گونه اى بود كه گويا مى خواهد جنگجويان را در كام خود فرو ببرد مسلمانان به پيامبر صلي الله عليه وآله پناهنده مى شدند تا رسول خدا صلي الله عليه وآله شخصآ به نبرد پردازد وخداوند به بركت وجود او نصرت و پيروزى را بر آنان نازل كند و در سايه آن حضرت ايمن گردند»؛ (وَمَعْنى ذلِکَ أنَّهُ إذا عَظُمَ الْخَوْفُ مِنَ الْعَدُوِّ، وَاشْتَدَّ عِضاضُ الْحَرْبِ فَزِعَ الْمُسْلِمُونَ إلى قِتالِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه وآله بِنَفْسِهِ، فَيُنْزِلُ اللهُ عَلَيْهِمُ النَّصْرُ بِهِ، وَيَأمَنُونَ مِمّا كانُوا يَخافُونَهُ بِمَكانِهِ).
سپس مى افزايد: «جمله «إذَا احْمَرَّ الْبَأسُ» كنايه از شدت كارزار است ودراين باره سخنان فراوانى گفته شده كه بهترين آنها اين است كه امام عليه السلام گرماى جنگ را به شعله هاى سوزان آتش تشبيه كرده است كه حرارت و سرخى، هر دو را دربر دارد و از امورى كه اين نظر را تقويت مى كند سخن رسول الله صلي الله عليه وآله در جنگ «حنين» (هوازن) است؛ وى هنگامى كه نبرد سخت و شمشير زدن مردم را در آن جنگ مشاهده كرد فرمود: «الآنَ حَمِىَ الْوَطيسُ (الان آتش جنگ شعله ور شد)، زيرا «وَطيس» به معناى تنور آتش است و رسول خدا صلي الله عليه وآله گرماى جنگ را كه از درگيرى جنگجويان به وجود آمده بود به گرمى جنگ و افروختگى آن تشبيه فرموده است»؛ (وَقَوْلُهُ: «إذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ» كِنايَةٌ عَنِ اشْتِدادِ الاَْمْرِ، وَقَدْ قيلَ فِي ذلِکَ أَقْوالٌ أَحْسَنُها: أنَّهُ شَبَّهَ حَمْيَ الْحَرْبِ بِالنّارِ الَّتِي تَجْمَعُ الْحَرارَةَ وَالْحُمْرَةَ بِفِعْلِها وَلَوْنِها وَمِمّا يُقَوّي ذلِکَ قَوْلُ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه وآله، وَقَدْ رَأى مُجْتَلَدَ النّاسِ يَوْمَ حُنَيْنٍ وَهِىَ حَرْبُ هَوازِنَ: «الآنَ حَمِي الْوَطيسُ» فَالْوَطيسُ: مُسْتَوْقَدُ النّارِ، فَشَبَّهَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله مَا اسْتَحَرَّ مِنْ جِلادِ الْقَوْمِ بِاحْتِدامِ النّارِ وَشِدَّةِ الْتِهابِها).
* * *
آنچه تا اينجا آمد مربوط به تفسير كلمات و جمله هاى اين حديث شريف وارزيابى فصاحت و بلاغت آن بود؛ اما آنچه به محتواى اين كلام شريف مربوط است فراتر از اينهاست: اميرمؤمنان على بن ابىطالب عليه السلام كه مى فرمود: «وَاللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا؛ به خدا سوگند اگر تمام عرب، دست به دست هم دهند و به جنگ با من برخيزند من هرگز به ميدان جنگ پشت نخواهم كرد». همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: «وَاللَّهِ لاَبْنُ أَبِيطَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّه؛ به خدا سوگند انس و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ و شهادت از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است». در يك كلمه، همان على بن ابيطالبى كه در جنگ احزاب و خيبر و بدر و... رشادت هاى بى مانندى در برابر دشمن نشان داد و شجاعان عرب را بر خاك افكند مى گويد: «هنگامى كه آتش جنگ شعله ور مى شد ما به رسول خدا صلي الله عليه وآله پناه مى برديم و او از همه به تيررس دشمن نزديكتر بود». اين مسئله واقعاً عجيب است، فرمانده دشمن معمولاً در تيررس دشمن قرار نمى گيرد آن هم به گونه اى كه از همه به تيررس دشمن نزديكتر باشد تا بتواند مديريت لشكر را انجام دهد. اين نشانه مهمى از شجاعت پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وتوكل او بر ذات پاك پروردگار و آرامش بخشيدن به نفرات لشكر است تا آنها بدانند يارى خداوند در انتظارشان است و به يقين پيروز مى شوند و هرگز احتمال شكست را در وجود خود راه ندهند كه اين خود عامل مهم پيروزى در ميدان نبرد است.
برخلاف آنچه بعضى مى پندارند كه پيامبر صلي الله عليه وآله شخصاً در ميدان جنگ به مبارزه برنمى خاست، مورخان اسلامى نوشته اند كه در جنگهاى فراوانى شخصآ وارد ميدان نبرد شد؛ از جمله «ابن اسحاق» در كتاب تاريخ خود مى نويسد كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در نُه غزوه از غزوات اسلامى شخصاً به نبرد پرداخت، در جنگ بدر، احد، خندق، بنى قريظه، بنى المصطلق، خيبر، فتح، حنين و طائف. و بعضى بيش از اين تعداد را شمرده اند.
در تفسير قمى آمده است: هنگامى كه پيامبر صلي الله عليه وآله در جنگ اُحد گروهى از ياران خود را ديد كه به سوى كوههاى اطراف احد فرار مى كنند كلاه خود را از سر خود برداشت و فرياد زد: من رسول خدايم، كجا فرار مى كنيد؟ از خدا و پيغمبرش؟ (و اميرمؤمنان على عليه السلام همچنان در كنار او بود و با آن حضرت دفاع مى كرد).
در جنگ «هوازن» (روز حنين) لشكر اسلام بسيار زياد بود، زيرا اين جنگ بعد از فتح مكه واقع شد. در عين حال چون مشركان در نقاط مختلف مخفى شده بودند و كمين كرده بودند و ناگهان بر لشكر اسلام تاختند، بسيارى از مسلمانان فرار كردند هنگامى كه رسول اكرم صلي الله عليه وآله اين صحنه را ديد، به عباس كه صداى رسايى داشت فرمود: مردم را صدا بزن و عهد و پيمان و بيعتى را كه من بر آنها دارم به يادشان بياور. عباس با صداى بلند همه را صدا زد. شب بود وهمه جا ظلمانى و دشمنان از دره ها و كمينگاه ها با شمشير و سلاحهاى ديگر به مسلمانان حمله مى كردند. ناگهان صورت رسول اكرم صلي الله عليه وآله مانند قرص ماه درخشيدن گرفت و شخصاً مسلمانان را صدا زد كه عهد و پيمانى را كه با خدا بستيد چه شد؟ همگى پيام پيامبر صلي الله عليه وآله را شنيدند و به سوى او حركت كردند و با دشمن پيكار نمودند و پيروز شدند.
علامه مجلسى؛ در جلد شانزدهم بحارالانوار در بحث شجاعت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله اين حديث را از على عليه السلام نقل مى كند: «لَقَدْ رَأَيْتُنِي يَوْمَ بَدْرٍ وَنَحْنُ نَلُوذُ بِالنَّبِيِّ صلي الله عليه وآله وَهُوَ أَقْرَبُنَا إِلَى الْعَدُوِّ وَكَانَ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ يَوْمَئِذٍ بَأْساً؛ من در روز جنگ بدر شاهد و ناظر بودم كه ما به پيامبر صلي الله عليه وآله پناه مى برديم و او از همه ما به دشمن نزديك تر و از برجسته ترين جنگجويان در آن روز بود».
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود از «واقدى» نقل مى كند كه در روز اُحد هنگامى كه آن صدمات را بر وجود پيامبر صلي الله عليه وآله وارد كردند على عليه السلام فرمود: قسم به خدايى كه او را به حق مبعوث كرد «ما زالَ شِبْرا واحد إنّه لَفي وَجْهِ الْعَدُوِّ تَثُوبُ إلَيْهِ طائِفَةٌ مِنْ أصْحابِهِ مَرّةً وَتَتَفَرَّقُ عَنْهُ مَرَّةً؛ آن حضرت صلي الله عليه وآله حتى يك وجب از برابر دشمنان عقب نشينى نكرد و در اين حال، گاه گروهى از يارانش به سوى او مى آمدند و گاه پراكنده مى شدند (اما او همچون كوه ايستاده بود)».
مرحوم سيّد رضى به اينجا كه مى رسد مى گويد: «اين فصل (كه ناظر به تفسير بعضى از واژه ها و جمله هاى فصيح و بليغ آن حضرت عليه السلام بود) پايان يافت و به شيوه سابق در نقل كلمات قصار بازمى گرديم»؛ (إنْقَضى هذَا الْفَصْلُ وَرَجَعْنا إلى سُنَنِ الْفَرَضِ الاْوّلِ فِي هذَا الْبابِ).
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 261 نهج البلاغه: شکایت از سستی یاران
وَ قَالَ (علیه السلام): لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْأَنْبَارِ، فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ وَ أَدْرَكَهُ النَّاسُ وَ قَالُوا يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ. فَقَالَ (علیه السلام) مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ، فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ؟ إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا، وَ إِنَّنِي [فَإِنِّي] الْيَوْمَ لَأَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي؛ كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ، أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ.
[قال الرضی: فلما قال (علیه السلام) هذا القول في كلام طويل قد ذكرنا مختاره في جملة الخطب تقدم إليه رجلان من أصحابه فقال أحدهما إني لا أملك إلا نفسي و أخي [فمرنا] فَمُر بأمرك يا أمير المؤمنين [ننفذ] ننقد له، فقال (علیه السلام) وَ أَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيدُ؟].
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
گلايه شديد امام عليه السلام از سُستى بعضى از يارانش:
اين سخن مربوط به خطبه 27 نهج البلاغه است. توضيح اينكه يكى از شيطنت هاى معاويه اين بود كه براى تضعيف روحيه مردم عراق و به خصوص سربازان اميرمؤمنان على عليه السلام گهگاهى عده اى را مى فرستاد تا حمله هاى غافلگيرانه و ناجوانمردانه اى به شهرهايى كه نزديك مرز شام بود انجام دهند؛ عده اى را به قتل برسانند، جمعى را مجروح كنند واموالى را به غارت ببرند. اين همان روشى است كه در طول تاريخ جباران خودكامه از آن بهره گيرى مى كردند. در يكى از اين حملات كه در شهر مرزى انبار (اين شهر اكنون نزديك مرزهاى سوريه و اردن است) به وسيله «سفيان بن اوس» انجام گرفت، هنگامى كه خبر به امام عليه السلام رسيد بسيار ناراحت شد. در كوفه خطبه اى خواند (خطبه 27 نهج البلاغه معروف به خطبه جهاد) و سخت لشكريان، اصحاب خود و مردم كوفه را ملامت و نكوهش كرد، زيرا اين جسارت اصحاب معاويه ناشى از بى تفاوتى مردم كوفه بود. آنگاه امام عليه السلام سكوت كرد تا عكس العمل مردم را در مقابل آن خطبه آتشين ببيند. همه خاموش شدند و سخنى نگفتند.
مرحوم سيّد رضى خلاصه اين ماجرا را به اين صورت نقل كرده است : «هنگامى كه امام عليه السلام خبر حمله ياران معاويه به انبار و غارت آنجا را شنيد شخصاً پياده به سوى «نخيله» كه لشكرگاه معروف كوفه بود به راه افتاد. مردم نيز به دنبال آن حضرت به راه افتادند؛ (جمعى از سرشناسان اصحاب) عرض كردند : اى اميرمؤمنان! شما بازگرديد ما اين مشكل را حل مى كنيم»؛ (لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الاَْنْبَارِ فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ وَ أَدْرَكَهُ النَّاسُ وَقَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ). در اينجا بود كه امام عليه السلام فرمود: «شما از عهده حل مشكلات خودتان با من برنمى آييد چگونه مى خواهيد مشكل ديگران را از من دفع كنيد؟»؛ (فَقَالَ مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ).
اشاره به اينكه شما قادر به دفاع از خويشتن نيستيد چگونه مى توانيد از من دفاع كنيد. دشمن به سرزمين شما حمله مى كند، نفرات شما را به قتل مى رساند، اموالتان را غارت مى كند و شما نشسته ايد و تماشا مى كنيد! سپس مى افزايد: «(مشكل ديگر اين است كه) رعاياى پيشين از ستم فرمانروايان خود شكايت مى كردند؛ ولى من امروز از ستم رعيتم شكايت دارم»؛ (إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا وَإِنَّنِي الْيَوْمَ لاََشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي).
اشاره به اينكه شما گوش به سخنان من نمى دهيد، فرمان من را اطاعت نمى كنيد. گويا دشمن، اين را احساس كرده و بى مهابا به سرزمين شما حمله مى كند. مى داند كه شما مرد جنگ و دفاع از آبرو و حيثيت و سرزمينتان نيستيد وهمين امر سبب جسارت او شده است.
اين سخن شبيه مطلبى است كه در خطبه 121 وارد شده كه امام عليه السلام مى فرمايد : «أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِكُمْ وَأَنْتُمْ دَائِي كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَة؛ من مى خواهم به وسيله شما دردم را درمان كنم در حالى كه خودتان درد من هستيد».
در پايان مى افزايد: «گويى من پيرو هستم و آنها پيشوا يا من فرمانبر ومحكومم و آنها فرمانده و حاكم»؛ (كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَهُمُ الْقَادَةُ أَوِ الْمَوْزُوعُ وَهُمُ الْوَزَعَةُ).
«وَزَعَة» جمع «وازِع» از ماده «وَزْع» (بر وزن نزع) در اصل به معناى علاقه شديد به چيزى است كه انسان را از امور ديگر بازمى دارد. سپس به معناى بازداشتن استعمال شده است. اين تعبير هرگاه درمورد لشكر يا صفوف ديگر به كار رود مفهومش اين است كه آنها را نگاه دارند تا آخرين نفرات به آنها ملحق شوند و از پراكندگى آنها جلوگيرى نمايند. از آنجا كه اين كار به وسيله شخص حاكم و فرمانده انجام مى گيرد، واژه «وازع» به معناى حاكم و فرمانده استعمال شده است كه در جمله بالا همين معنا منظور است.
سيّد رضى؛ پس از ذكر اين جمله مى افزايد: «هنگامى كه امام عليه السلام اين سخن را درضمن گفتارى طولانى ـ كه قسمت برگزيده اى از آن ضمن خطبه ها گذشت ـ بيان كرد، دو نفر از يارانش جلو آمدند. يكى از آنها عرض كرد: من جز اختيار خودم و برادرم را ندارم، امر فرما تا اطاعت كنيم. امام عليه السلام فرمود: شما دو نفر در برابر آنچه من مى خواهم (كه بسيج يك سپاه است)، چه كارى مى توانيد انجام دهيد؟ (فَلَمّا قالَ عليه السلام هذَا الْقَوْلَ، في كَلامٍ طَويلٍ قَدْ ذَكَرْنا مُختارَهُ فِي جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَيْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما: إنّي لا أمْلِکُ إلّا نَفْسي وَأخي فَمُرْ بِأَمْرِکَ يا أمِيرَالْمُؤمِنينَ نُنْقَدْ لَهُ، فَقالَ عليه السلام: وَأَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيدُ؟).
سرانجام، اين سخنان در آنان اثر كرد و گروه زيادى بيدار شدند و «سعيد بن قيس همدانى» با هشت هزار نفر به تعقيب سپاه غارتگر معاويه پرداختند؛ اما آنها فرار را بر قرار ترجيح داده و از مرزهاى عراق گريخته بودند.
*****
نكته:
ياران بى وفا!
از خطبه ها و كلمات مختلف اميرمؤمنان على عليه السلام استفاده مى شود كه آن حضرت از سستى جمعى از اصحاب و ياران خود بسيار افسرده و ناراحت بود ومعتقد بود اگر آنها مردان شجاع و اهل كارزار بودند هرگز معاويه و شاميان نمى توانستند كشور اسلام را به دو پاره تقسيم كنند و حكومتى خودكامه وبه سبك سلاطين جور در منطقه خود به وجود آورند؛ حكومتى كه بعدها نيز سرچشمه انواع مفاسد و مظالم در كشور اسلام شد و چهره تاريخ اسلام را مشوه ساخت و آثار پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله را در مناطق مختلفى كمرنگ يا بى رنگ نمود وچقدر دردناك است براى فرماندهى كه از هر نظر آماده دفع دشمن باشد، هم برنامه داشته باشد و هم تدبير و هم قوت و قدرت؛ ولى نفرات او با وى هماهنگ نگردند تا آنجا كه افراد ناآگاه گمان برند اشكال در فرمانده و حاكمان است. سوز دل اميرمؤمنان على عليه السلام را از اين وضعيت، در خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار آن حضرت به خوبى مشاهده مى كنيم.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 262 نهج البلاغه: نکوهش یاری نکردن حق
وَ قِيلَ إِنَّ الْحَارِثَ بْنَ حَوْطٍ أَتَاهُ (علیه السلام) فَقَالَ أَ تَرَانِي أَظُنُّ [أَنَ] أَصْحَابَ الْجَمَلِ كَانُوا عَلَى ضَلَالَةٍ؟ فَقَالَ (علیه السلام):
يَا حَارِثُ [حَارِ] إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ، فَحِرْتَ؛ إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ، فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ [أَهْلَهُ]، وَ لَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ، فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ. فَقَالَ الْحَارِثُ فَإِنِّي أَعْتَزِلُ مَعَ [سَعْدِ] سَعِيدِ بْنِ مَالِكٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ. فَقَالَ (علیه السلام) إِنَّ [سَعْداً] سَعِيداً وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ وَ لَمْ يَخْذُلَا الْبَاطِلَ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
نخست حق را بشناس سپس پيروانش را:
بعضى گفته اند: (شخصى به نام) «حارث بن حوط» (كه از ياران آن حضرت عليه السلام محسوب مى شد ولى راه خطا را مى پيمود) خدمت حضرت آمد وعرض كرد: شما فكر مى كنيد من هم لشكر جمل را گمراه مى دانم؟ (چنين نيست)»؛ (وَقِيلَ إنَّ الْحارِثَ بْنَ حُوطٍ أتاهُ فَقالَ: أَتَراني أَظُنُّ أصْحابَ الْجَمَلِ كانُوا عَلى ضَلالَةٍ؟).
امام عليه السلام فرمود: «اى حارث! تو به زير دست خود نگاه كردى نه به بالاى سرت به همين دليل حيران و سرگردان شدى (اگر به من و جمعيت مهاجران و انصار پيامبر صلي الله عليه وآله نگاه مى كردى در شناخت حق گرفتار سرگردانى نمى شدى) تو حق را نشناختى تا كسانى را كه به سراغ حق آمده اند بشناسى. باطل را نيز نشناخته اى تا كسانى را كه به سراغ باطل رفته اند شناسايى كنى»؛ (يَا حَارِثُ، إِنَّکَ نَظَرْتَ تَحْتَکَ وَلَمْ تَنْظُرْ فَوْقَکَ فَحِرْتَ! إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ آلْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ، وَلَمْ تَعْرَفِ آلْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ).
حارث (براى تبرئه خود) گفت: «من همراه سعيد بن مالك (سعد بن مالك، مشهور به سعد ابى وقاص) و عبد الله بن عمر كناره گيرى مى كنم (و بى طرف مى مانم)»؛ (فَإِنّي أعْتَزِلُ مَعَ سَعيدِ بْنِ مالِکٍ وَعَبْدِاللهِ بْنِ عُمَرَ).
امام عليه السلام فرمود: «سعيد (سعد) و عبدالله بن عمر حق را يارى نكردند و باطل را نيز خوار نساختند (آنها راه خطا پيمودند، چگونه به آنها اقتدا مى كنى؟)»؛ (فَقال عليه السلام: إِنَّ سَعِيداً وَعَبْدَ اللّهِ بْن عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ وَلَمْ يَخْذُلاَ البَاطِلَ).
مى دانيم كه در ماجراى جنگ جمل، مردم به سه گروه تقسيم شدند: گروه اوّل، مؤمنان آگاه بودند كه دست به دامان اميرمؤمنان على عليه السلام زدند و بر بيعتى كه با او كرده بودند ثابت قدم ماندند و به فرمان آن حضرت براى خاموش كردن آتش فتنه «طلحه» و «زبير» به بصره آمدند. گروه دوم، فريب خوردگانى بودند كه به تحريك «طلحه»، «زبير»، «عايشه» و «معاويه» بيعت خود را شكستند و يا هرگز بيعت نكردند و در مقابل آن حضرت ايستادند. گروه كوچكى نيز بودند كه بى طرفى را برگزيدند و به گمان باطل، به احتياط عمل كردند؛ نه به صفوف ياران على عليه السلام پيوستند و نه دنبال «طلحه» و «زبير» به راه افتادند كه از جمله آنها «سعد بن ابى وقاص» و «عبدالله بن عمر» بودند. در كلام مورد بحث به نام «حارث بن حوط» كه شخص سرشناسى نبود برخورد مى كنيم كه خدمت امام عليه السلام رسيد و اظهار داشت كه من باور نمى كنم لشكر جمل گمراه بوده اند. امام عليه السلام با گفتار حكيمانه خود درسى به او و افراد همفكرش داد و فرمود: سرچشمه اشتباه تو اين است كه به زيردست خود نگاه كرده اى؛ يعنى به افراد فرومايه و نادان و بى سروپا، به پيمانشكنان و فتنه انگيزان؛ و به بالاى سرت ـ كه اشاره به خود آن حضرت و مهاجران و انصارى است كه در ركاب آن حضرت بودند ـ نگاه نكردى. اگر اينگونه مى نگريستى هرگز در بى طرفى توأم با سرگردانى نمى ماندى و راه صحيح را برمى گزيدى.
سپس امام عليه السلام به اصلى كلى و مهم اشاره كرده فرمود: راه صحيح اين است كه اول حق را بشناسى و آن را معيار قرار دهى. هركس به سراغ آن آمد آن را خوب بدانى، خواه از افراد برجسته باشد يا از افراد ناشناخته. همچنين باطل را خوب بشناسى و بر اساس آن طرفداران باطل را شناسايى كنى، خواه از افراد برجسته باشند يا از مردم عادى. اشاره به اينكه تو نگاه به «طلحه» و «زبير» كردى كه از ياران پيامبر صلي الله عليه وآله بودند و روزى در ركاب آن حضرت جهاد و فداكارى داشتند و همچنين به همسر پيغمبرصلي الله عليه وآله عايشه نگريستى و حق و باطل را بر معيار آنها قرار دادى و اين اشتباه بزرگ توست.
هنگامى كه «حارث» براى توجيه كار خود به كار «سعد بن ابى وقّاص» و«عبدالله بن عمر» اشاره كرد، حضرت در پاسخ او فرمود: اشتباه بزرگ آنها اين بود كه بى طرف ماندند؛ نه حق را انتخاب كردند و نه باطل را. بالاخره در ميان اين دو گروه حتمآ يكى بر حق بود؛ خوب بود گروه حق را شناسايى و از آن دفاع مى كردند، بنابراين آنها قطعآ خطاكار بودند.
در اينكه منظور از جمله «لَمْ يَخْذُلاَ الْباطِلَ» چيست؟ گفته شده منظور اين است كه آنها با سكوتشان در برابر اصحاب جمل و اهل شام، باطل را يارى كردند، زيرا خذلان به معناى ترك يارى است، بنابراين «لَمْ يَخْذُلا» به معناى يارى كردن است. همين جمله در حكمت 18 به صورت ديگرى آمده كه هماهنگ تر با مقصود امام عليه السلام است؛ در آنجا امام عليه السلام درباره كسانى كه از جنگ كردن با شورشيان به همراه او خوددارى كرده بودند مى فرمايد: «خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ؛ آنها دست از يارى حق برداشتند (و حق را تنها گذاشتند) و باطل را نيز يارى نكردند».
به هر حال تمام اينها، نكوهش افرادى است كه به گمان خود راه تقوا را مى پويند و در حوادث مهم مذهبى و اجتماعى و سياسى بى طرف مى مانند؛ همان بى طرفى كه نشان عدم مسئوليت در برابر حق و باطل است. در طول تاريخ اسلام به اينگونه افراد برخورد مى كنيم و امروز هم در جامعه خود كسانى را مى بينيم كه همين مسير غلط را مى پيمايند و گمان مى كنند در طريق تقوا و پرهيزكارى گام گذاشته اند.
*****
نكته:
معرفى چند چهره:
در مقدمه اين كلام حكيمانه، نام «حارث بن حوط» كه در بعضى از نسخ به جاى «حوط»، «خوط» آمده به چشم مى خورد. او فرد ناشناسى است و در كتب رجال كمتر درباره او سخن گفته اند. همين مقدار معلوم است كه در داستان جنگ جمل بى طرفى را برگزيد و به كار «سعد بن ابى وقاص» و «عبدالله بن عمر» استناد جست كه اميرمؤمنان عليه السلام آن پاسخ دندانشكن را به او داد. مرحوم علامه «نمازى» در مستدرك رجال الحديث مى نويسد: او از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام؛ ولى آدم نادرست و نكوهيده اى بود.
اما «سعد بن مالك» (كه در متن بالا به اشتباه «سعيد بن مالك» ذكر شده)، همان «سعد بن ابى وقاصِ» معروف است كه نام پدرش مالك بود و به دليل رشادت هايى كه در فتح قادسيه از خود نشان داد در تاريخ اسلام مشهور شد و به همين جهت، عمر او را به عنوان يك نفر از شوراى شش نفرى خود براى انتخاب خليفه بعدى برگزيد؛ ولى هنگامى كه مردم با اميرمؤمنان على عليه السلام بيعت كردند، از بيعت با آن حضرت خوددارى كرد و گوشه نشينى را انتخاب نمود. البته بعد از اميرمؤمنان عليه السلام با معاويه نيز رابطه خوبى نداشت و بعضى از فضايل على عليه السلام را آشكارا بيان مى كرد. از جمله هنگامى كه معاويه نامه اى به او و«عبدالله بن عمر» و «محمد بن مسلمه» در زمان حيات اميرمؤمنان على عليه السلام نوشت و آنها را به يارى خود براى خونخواهى عثمان طلبيد، هركدام به او پاسخى دادند و«سعد بن ابى وقاص» اشعارى در پاسخ او نوشت كه بعضى از آن چنين است :
مُعاويه دائُکَ داءُ الْعَياءِ وَلَيْسَ ما تَجىءَ بِهِ دَواءٌ
أَيَدْعُوني أبُوالْحَسَنُ عَلىٌ فَلَمْ أرْدُدْ عَلَيْهِ ما يَشاءُ
أَتَطْمَعُ فِي الَّذي أعْيا عَلِيّاً عَلى ما قَدْ طَمَعْتَ بِهِ الْعَفاءُ
اى معاويه! تو گرفتار درد بى درمان شده اى ـ كه هيچ دوايى براى آن پيدا نمى شود. آيا ابوالحسن على عليه السلام مرا مى خواند ـ و من دعوت او را پاسخ نگويم؟ اما تو طمع دارى در كسى كه به على عليه السلام (با آن عظمت و مقام) پاسخ مثبت نداده به تو پاسخ مثبت دهد و آنچه را طمع كرده اى ارزانى دارد.
سعد سرانجام عزلت برگزيد و گوسفندانى تهيه كرده به پرورش آنها پرداخت. در بعضى از روايات آمده است معاويه كه از عدم همراهى او و ذكر فضايل على عليه السلام توسط او بيم داشت و مى ترسيد با خلافت يزيد همراهى نكند وى را مسموم ساخت.
اما «عبدالله بن عمر» (فرزند خليفه دوم) از كسانى بود كه از اميرمؤمنان عليه السلام كناره گيرى كرد و با دستگاه معاويه نيز هماهنگى نداشت و هنگامى كه يزيد، امام حسين عليه السلام را به شهادت رساند، سخت به او انتقاد كرد و در ملاقاتى كه با يزيد داشت بر او فرياد زد كه چرا حسين عليه السلام را كشتى؟ ولى در بعضى از روايات آمده هنگامى كه «حَجاج» مكه را گرفت و «عبدالله بن زبير» را به دار آويخت «عبدالله بن عمر» ترسيد كه او را هم به سرنوشت «عبدالله بن زبير» گرفتار سازد. نزد «حجاج» رفت و گفت: دستت را بده تا با تو براى «عبدالملك» (خليفه اموى) بيعت كنم، زيرا رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: «مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتَةً جاهِلِيَّةً». حجاج پايش را دراز كرد و گفت: با پايم بيعت كن. با دستم مشغول كارى هستم. «عبدالله بن عمر» گفت: مرا مسخره مى كنى؟ «حجاج» گفت: اى احمق قبيله بنى عدى! تو با على بيعت نكردى ولى امروز مى گويى كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناسد مرگ او مرگ جاهليت است؟ آيا على امام زمان تو نبود؟ چرا با او بيعت نكردى؟ به خدا سوگند مى دانم تو به موجب فرمان رسول خدا صلي الله عليه وآله نزد من نيامده اى، بلكه به دليل ترس از به دار آويخته شدن بر همان درختى كه «ابن زبير» را به دار آويختم آمده اى. گفته شده كه سرانجام «حجاج» او را با زهر به قتل رسانيد.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 263 نهج البلاغه: مشکل همنشینى با سلاطین
وَ قَالَ (علیه السلام): صَاحِبُ السُّلْطَانِ كَرَاكِبِ الْأَسَدِ، يُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِهِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
قرب سلطان است از آن قرب، الحذر!
امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه اشاره به موقعيت خطرناك اطرافيان سلاطين وپادشاهان و زمامداران مى كند و مى فرمايد: «همنشين سلطان مانند كسى است كه بر شير سوار است، ديگران به مقام او غبطه مى خورند ولى او خود بهتر مى داند در چه وضع خطرناكى قرار گرفته است». (صَاحِبُ السُّلْطَانِ كَرَاكِبِ الاَْسَدِ: يُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ، وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِهِ).
تاريخ نشان مى دهد كه مقربان سلاطين هميشه گرفتار خطرى بوده اند كه امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به آن اشاره كرده است. مردم، مقام و جاه آنها را مى بينند و غبطه مى خورند كه اى كاش به جاى آنها بودند و با استفاده از قدرت سلطان مى توانستند هر كارى را بخواهند انجام دهند. اين در حالى است كه آنها همواره بر لب پرتگاه خطرند و بسيار شده است كه ناگهان سلطان به آنها بدبين شده، نه تنها دستور عزل آنها را داده، بلكه آنها را به شدت مجازات نموده و در بسيارى از موارد نابود كرده است. اين به آن سبب است كه از يكسو سلاطين انتظار دارند اطرافيانشان كارهاى آنها را بزرگ جلوه دهند و نقاط ضعف را نبينند و تملق و چاپلوسى را به درجه اعلا برسانند و از سوى ديگر افراد حسود، همواره به سخن چينى درباره آنها مى پردازند و اگر كمترين لغزشى براى آنها پيدا شود آن را بزرگ كرده به سلطان گزارش مى دهند و سعى مى كنند تخم بدبينى را در ذهن او بكارند و از سوى سوم، گاه سلطان از نفوذ آنها به وحشت مى افتد و چنين مى پندارد كه ممكن است اطرافيانش رقيب او شوند و حتى قدرت را از دست او گرفته او را از اوج عزت به زير آورند. اين عوامل دست به دست هم مى دهند و سبب مى شوند كه آنها هميشه در خطر باشند.
چه تشبيه جالبى امام عليه السلام فرموده است: شخصى كه سوار شير است مردم او را صاحب قدرت تصور مى كنند كه چگونه توانسته شير را كه قوى ترين حيوانات است تحت سلطه خود قرار دهد ولى از سويى ديگر، شير هرگز خوى درندگى خود را فراموش نمى كند؛ ناگهان از يك فرصت استفاده كرده، سوار خود را بر زمين مى زند و او را مى درد. بسيار ديده شده است كه پرورش دهندگان شير در باغ وحش يا در سيركها براى تماشاى مردم سالها از اين حيوان درنده مراقبت كرده و به او محبت نموده اند؛ ولى ناگهان خوى درندگى شير ظاهر شده و مراقب و پرورش دهنده خود را دريده است.
در سراج الملوك (طرطوشى) تعبير زيباى ديگرى از اين حديث آمده است؛ او از امام عليه السلام چنين نقل مى كند: «صاحِبُ السُّلْطانِ كَراكِبِ الاْسَدِ يَهابُهُ النّاسُ وَهُوَ لِمَرْكُوبِهِ أهْيَبُ؛ يار سلطان همچون كسى است كه بر شير سوار شده، مردم از او مى ترسند و او از مركبش بيشتر مى ترسد».
با توجه به اينكه اين مشكل براى اطرافيان سلاطين و زمامداران به خصوص زمامداران خودكامه در هر عصر و زمان و در هر مكانى وجود داشته، ضرب المثل هاى زيادى در اين زمينه، ميان مردم رواج يافته كه «ابن ابى الحديد» موارد زيادى از آنها را در سخنان خود آورده است، از جمله از «عتابى» (از شعراى عباسى و دوستان برامكه، وزراى بنى عباس) نقل مى كند كه به او گفتند: چرا به سراغ امير نمى روى؟ گفت: زيرا مى بينم يكى را بدون اينكه كار خوبى انجام داده باشد پاداش مى دهد و تشويق مى كند و ديگرى را بدون گناه به قتل مى رساند و من نمى دانم جزء دسته اولم يا دوم و آنچه از او اميد دارم به اندازه خطرى نيست كه مرا تهديد مى كند.
از شخص ديگرى به نام «سعيد حميد» نقل مى كند كه مى گويد: خدمت سلطان مانند حمام است؛ آنها كه بيرون هستند مايلند هرچه زودتر وارد و آنها كه داخلند مايلند خارج شوند. از «ابن مقفع» نقل مى كنند كه توجه سلطان بر اطرافيانش باعث دردسر است وبى اعتنايى او باعث ذلت. ديگرى مى گويد: سزاوار است كسى كه همنشين سلطان است هميشه خود را آماده عذرخواهى از گناهى كند كه هرگز انجام نداده و در حالى كه نزديك ترين افراد به اوست از همه ترسانتر باشد. نيز از بعضى نقل مى كند هنگامى كه با سلطان همنشين شدى بايد با او چنان مدارا كنى كه زن زشت صورت با شوهرى كه از او متنفر است رفتار مى كند؛ يعنى پيوسته خود را در نظر او زيبا جلوه دهى.
بديهى است آنچه در اين كلام حكيمانه امام عليه السلام آمده است اشاره به اطرافيان و حواشى سلاطين جور و زمامداران خودكامه است وگرنه همراهى و معاونت وكمك به زمامدار عادل مسلمين و كسانى كه به حكم خداوند و پذيرش حق حكومت دارند، خدمت بزرگ و افتخار عظيمى است.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 264 نهج البلاغه: نیکى به بازماندگان دیگران
وَ قَالَ (علیه السلام): أَحْسِنُوا فِي عَقِبِ غَيْرِكُمْ، تُحْفَظُوا فِي عَقِبِكُمْ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
خوشرفتارى با بازماندگان مسلمين:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به آثار مثبت نيكوكارى درباره بازماندگان مسلمين اشاره مى كند و مى فرمايد: «با بازماندگان ديگران خوشرفتارى كنيد تا با بازماندگان شما همينگونه رفتار كنند»؛ (أَحْسِنُوا في عَقِبِ غَيْرِكُمْ تُحْفَظُوا فِي عَقِبِكُم).
اين گفتار درخشان امام عليه السلام درواقع برگرفته از دو آيه نورانى قرآن مجيد است كه در سوره «نساء» آيه 9 مى گويد: «(وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافآ خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلا سَدِيدا)؛ كسانى كه اگر فرزندان ناتوانى از خود به يادگار بگذارند از آينده آنان مى ترسند، بايد (از ستم درباره يتيمان مردم) بترسند! از (مخالفت) خدا بپرهيزند، و سخنى استوار بگويند».
همچنين در آيه 82 سوره «كهف» مى خوانيم: «(وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحآ فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّنْ رَّبِّکَ)؛ و اما آن ديوار، از آنِ دو نوجوان يتيم در آن شهر بود؛ و زير آن، گنجى متعلق به آن دو وجود داشت؛ و پدرشان مرد صالحى بود، پس پروردگار تو مىخواست آنها به حدّ بلوغ برسند وگنجشان را استخراج كنند؛ اين رحمتى از پروردگارت بود».
در آيه نخست، به كسانى كه با يتيمان و فرزندان ناتوان و ضعيف مسلمان بدرفتارى مى كنند هشدار داده كه ممكن است با فرزندان خود آنها اين عمل انجام شود و در آيه دوم، صالح بودن پدران را رمز خدمت دو پيامبر به فرزندان آنها شمرده است.
اين حقيقت در روايات اسلامى نيز منعكس است؛ از جمله در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عليه السلام إِنَّ آكِلَ مَالِ الْيَتِيمِ سَيُدْرِكُهُ وَبَالُ ذَلِکَ فِي عَقِبِهِ وَيَلْحَقُهُ وَبَالُ ذَلِکَ فِي الاْخِرَةِ؛ در كتاب على عليه السلام آمده است: كسى كه مال يتيم را به ناحق بخورد وبال آن، دامن فرزندان او را در دنيا و دامن خودش را در آخرت خواهد گرفت».
در طول تاريخ نيز نمونه هاى زيادى از اين مطلب آمده است كه افرادى با بازماندگان ديگران بدرفتارى كردند و فرزندان آنها گرفتار بدرفتارى ديگران شدند. با توجه به اينكه مفهوم مطالب فوق اين است كه پاداش كيفر اعمال نيك و بد پدران به فرزندان منتقل مى شود اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه خداوند مجازات شخصى را كه در حق اولاد ديگران ظلم كرده است به فرزندان آن شخص منتقل مى كند؟ در حالى كه قرآن با صراحت مى گويد: «(وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى)؛ هيچكس به جرم گناه ديگرى مجازات نمى شود».
پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى گردد و آن اينكه اين پاداش ومجازات، پاداش و مجازات تشريعى نيست، بلكه نوعى تكوين است، زيرا هنگامى كه كسى پايه كار خوب يا بدى را در جامعه مى گذارد كم كم به صورت سنّتى درمى آيد و ديگران هم در همان مسير گام برمى دارند و درنتيجه آن نيك وبد به سراغ فرزندان او نيز خواهد آمد. به خصوص وجدان انسانى مردم ايجاب مى كند به فرزندان نيكوكار، نيكوكارى كنند و همانگونه كه حس انتقامجويى آنها ايجاب مى كند از فرزندان ستمكار انتقام بگيرند. البته درمورد كلام امام عليه السلام كه سخن از نتيجه نيكوكارى به فرزندان نيكوكار است هيچ مشكلى وجود ندارد كه خداوند تفضّلا فرزندان نيكوكاران را مشمول عنايت خاصى قرار دهد و پاداش پدران را در اختيار آنان بگذارد. در غررالحكم از امام عليه السلام نقل شده است كه «مَنْ رَعَى الاَْيْتَامَ رُعِيَ فِي بَنِيهِ؛ كسى كه يتيمان ديگران را سرپرستى كند مردم فرزندان او را مراقبت و سرپرستى خواهند كرد».
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 265 نهج البلاغه: تأثیر سخن بزرگان
وَ قَالَ (علیه السلام): إِنَّ كَلَامَ الْحُكَمَاءِ إِذَا كَانَ صَوَاباً، كَانَ دَوَاءً؛ وَ إِذَا كَانَ خَطَأً، كَانَ دَاء.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
گفتار دانشمندان، درد يا دارو؟
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به آثار مثبت و منفى گفتار دانشمندان اشاره كرده، مى فرمايد: «گفتار دانشمندان اگر صحيح و درست باشد دوا (داروى شفابخش) و اگر نادرست و خطا باشد درد و بيمارى است»؛ (إِنَّ كَلاَمَ الْحُكَمَاءِ إِذَا كَانَ صَوَاباً كَانَ دَوَاءً، وَإِذَا كَانَ خَطَأً كَانَ دَاءً).
اين سخن از آنجا سرچشمه مى گيرد كه مردم چشم به سخنان دانشمندان مى دوزند و گوش جان به گفتار آنها مى سپارند به خصوص حكيم و دانشمندى كه آزمايش خود را در ميان مردم پس داده و سابقه تقوا و وارستگى او در ميان آنان مشهور باشد. چنين كسى هرچه بگويد بسيارى از مردم آن را به كار مى برند به همين دليل اگر گفتار درستى باشد داروى دردهاى فردى و اجتماعى مادّى ومعنوى مردم خواهد بود و اگر به راه خطا برود باز ناآگاهانه مردم از آن پيروى مى كنند و موجب دردهاى مادى و معنوى جامعه مى شود. اين سخن هشدارى است به دانشمندان و علما و حكماى جامعه كه درباره سخنان خود درست بينديشند و دقت كنند و بدانند يك گفتار نابجا از سوى آنها ممكن است جامعه اى را بيمار كند و عواقب سوء آن دامن خود آنها را نيز بگيرد، ازاينرو گفته اند: لغزش عالِم به منزله لغزش عالَم است.
در حديث ديگرى از اميرمؤمنان عليه السلام مى خوانيم: «زَلَّةُ الْعَالِمِ كَانْكِسَارِ السَّفِينَةِ تَغْرِقُ وَيُغْرِقُ مَعَها خَلْقٌ؛ لغزش عالِم مانند شكستن كشتى است كه هم آن كشتى غرق مى شود و هم تمام سرنشينانش».
چه تعبير شگفتى! امام عليه السلام جامعه انسانى را به سرنشينان كشتى تشبيه كرده كه سرنوشت آنها با هم گره خورده و لغزش عالم را به منزله سوراخ كردن يا درهم شكستن كشتى دانسته است كه سبب غرق شدن گروه بسيارى مى شود. در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است: «زَلَّةُ الْعالِمِ تُفْسِدُ عَوالِمَ؛ لغزش عالم، جهانى را فاسد مى كند».
اين گفتار حكيمانه در عصر و زمان ما كه وسايل ارتباط جمعى به قدرى گسترده شده كه گفته اى ممكن است به فاصله بسيار كوتاهى در تمام دنيا پخش شود، ظهور و بروز بيشترى دارد. قرآن مجيد مى گويد: «حتى در قيامت هنگامى كه گروهى از مردم به جرم گناهانشان در دادگاه عدل الهى حاضر مى شوند مى گويند: «(رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَْ)؛ خداوندا ما از رؤسا و بزرگانمان پيروى كرديم و آنها ما را از راه راست منحرف ساخته و گمراه كردند». گرچه واژه هاى «سادَتَنا» و «كُبَراءَنا» مفهوم وسيعى دارند؛ ولى دانشمندانِ مقبول جامعه يكى از مصاديق آن محسوب مى شوند.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 266 نهج البلاغه: توجه به حفظ و نگارش احادیث
وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ أَنْ يُعَرِّفَهُ الْإِيمَانَ، فَقَالَ (علیه السلام) إِذَا كَانَ الْغَدُ فَأْتِنِي حَتَّى أُخْبِرَكَ عَلَى أَسْمَاعِ النَّاسِ، فَإِنْ نَسِيتَ مَقَالَتِي حَفِظَهَا عَلَيْكَ غَيْرُكَ؛ فَإِنَّ الْكَلَامَ كَالشَّارِدَةِ يَنْقُفُهَا [يَثْقَفُهَا] هَذَا وَ يُخْطِئُهَا هَذَا.
[و قد ذكرنا ما أجابه به فيما تقدم من هذا الباب و هو قوله الإيمان على أربع شعب].
مردى از حضرت خواست كه ايمان را به او بشناساند. آن حضرت فرمود: فردا بيا تا در برابر مردم بگويم، تا اگر گفته ام را از ياد بردى ديگرى حفظ كند، چه اينكه سخن مانند شكار رمنده است، يكى آن را مى ربايد، و ديگرى از دست مى دهد.
پاسخ امام را در گذشته از همين حكمت ها در سايه گفتار حضرت: ايمان را چهار شعبه است نقل كرديم.
روش صحيح پاسخ دادن (علمى):
(شخصى از امام پرسيد كه ايمان را تعريف كن) درود خدا بر او، فرمود: فردا نزد من بيا تا در جمع مردم پاسخ گويم، كه اگر تو گفتارم را فراموش كنى ديگرى آن را در خاطرش سپارد، زيرا گفتار چونان شكار رمنده است، يكى آن را به دست آورد، و ديگرى آن را از دست مى دهد.
(سید رضی گوید: پاسخ امام در حكمت 31 آمد كه آن را نقل كرديم كه ايمان را بر چهار شعبه تقسيم كرد).
[و فرمود:] و مردى از او خواست تا ايمان را به وى بشناساند، فرمود:] چون فردا شود نزد من بيا، تا در جمع مردمان تو را پاسخ گويم، تا اگر گفته مرا فراموش كردى ديگرى آن را به خاطر سپارد كه گفتار چون شكار رمنده است يكى را به دست شود و يكى را از دست برود.
[و پاسخ امام را از اين پيش آورديم و آن سخن اوست كه ايمان بر چهار شعبه است.]
مردى از امام عليه السّلام خواست كه باو بشناساند (معنى) ايمان چيست، پس آن حضرت (در باره رمندگى سخن) فرمود:
چون فردا شود نزد من بيا تا جائيكه همه بشنوند بتو خبر دهم كه اگر گفتار مرا فراموش نمودى ديگرى آنرا حفظ كرده از بر نمايد، زيرا سخن مانند شكار رمنده است شخصى (با حافظه) آنرا مى ربايد و ديگرى (بر اثر خنگى) آنرا از دست مى دهد.
(سيّد رضىّ «عليه الرّحمة» فرمايد:) ما آنچه را كه حضرت در پاسخ آن مرد فرمود در گذشته از اين باب (فرمايش سى ام) بيان كرده ايم و آن فرمايش آن بزرگوار است باينكه الإيمان على أربع شعب (دعائم) يعنى ايمان وابسته بر چهار شاخه (ستون) است.
كسى از آن حضرت تقاضا كرد كه ايمان را برايش توصيف كند؛ امام عليه السلام فرمود: فردا نزد من بيا تا در حضور جمع، تو را از آن آگاه سازم كه اگر گفته ام را فراموش كنى ديگرى آن را براى تو حفظ كند، زيرا سخن همچون شترِ فرارى است كه بعضى ممكن است آن را پيدا كنند و بعضى آن را نيابند.
مرحوم سيّد رضى به دنبال اين گفتار حكيمانه مى افزايد: آنچه را امام عليه السلام (فرداى آن روز) در پاسخ اين سؤال كننده بيان فرمود، همان است كه ما در همين باب كلمات قصار به عنوان «الاْيمانُ عَلى أرْبَعِ شُعَبٍ» (حكمت 31) آورديم. (پيش از اين به عنوان «عَلى أرْبَعِ دَعائِم» آورده شده است).
شرح
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
براى آموزش صحيح شتاب مكن!
در آغاز اين كلام امام عليه السلام آمده است: «مردى از محضرش خواست ايمان را براى او شرح دهد»؛ (وَسَأَلَهُ رَجُلٌ أَنْ يُعَرِّفَهُ الاِْيمَانَ).
گفته اند: اين مرد، عمار ياسر بود كه هم در صحنه جهاد مى درخشيد و هم در معارف اسلامى. هنگامى كه خود را در كنار آن چشمه جوشان معرفت ديد، درخواست كرد كه مهمترين مسئله را كه همان ايمان است با تمام ويژگى هايش براى او شرح دهد. امام عليه السلام به او فرمود: «(شتاب مكن) فردا نزد من بيا تا در حضور جمع، تو را از آن آگاه سازم كه اگر گفته ام را فراموش كنى ديگرى آن را براى تو حفظ كند، زيرا سخن همچون شترِ فرارى است كه بعضى ممكن است آن را پيدا كنند و بعضى آن را نيابند»؛ (إِذَا كَانَ الْغَدُ فَأْتِني حَتَّى أُخْبِرَکَ عَلَى أَسْمَاعِ النَّاسِ، فَإِنْ نَسِيْتَ مَقَالَتي حَفِظَهَا عَلَيْکَ غَيْرُکَ فَإِنَّ الْكَلاَمَ كَالشَّارِدَةِ يَنْقُفُهَا هذَا وَيُخْطِئُهَا هذَا).
همانگونه كه در ذيل ترجمه آن، پيش از اين ذكر كرديم، شرح جامعى كه امام عليه السلام درباره ايمان داد همان است كه در حكمت 31 آمده و توضيح آن گذشت. به هر حال مقصود امام عليه السلام در گفتار حكيمانه بالا اين است كه مطالب اساسى و مهم مانند شرح ويژگى هاى ايمان بايد در حضور جمع بيان شود تا هيچيك از نكته هاى آن ضايع نگردد و به طور كامل براى غير حاضران و حتى براى نسلهاى آينده باقى بماند. اضافه بر اين، هنگامى كه سخنى در حضور جمع گفته شود به يقين در ميان آنها افراد فاضل و برجسته كم نيستند؛ آنها مى توانند در فهم مفاهيم آن به ديگران كمك كنند.
«شارِدَة» از ماده «شُرُود» (بر وزن سرود) به معناى حيوان يا انسان فرارى است و چون در اينجا به صورت مؤنث آمده و غالبآ ضرب المثلهاى عرب به شتر است، مى تواند اشاره به ناقه گريزپا باشد. بعضى «شرود» را به معناى فرار توأم با اضطراب تفسير كرده اند و به هر حال اين واژه به صورت كنايه درمورد سخنها و مسائل ديگر به كار مى رود. «يَنْقُفُها» از ماده «نَقْف» (بر وزن وقف) در اصل به معناى شكافتن و سوراخ كردن و در گفتار بالا به اين معناست كه بعضى مى توانند كلام را بشكافند و معانى اصلى آن را استخراج كنند و بعضى قادر بر آن نيستند. ولى در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه يا كتب ديگر كه اين گفتار حكيمانه در آنها نقل شده «يَثقَفُها» به جاى «يَنْقُفُها» آمده است كه از ماده «ثِقافَة» به معناى يافتن و فهميدن است و در اينجا همان معناى فهم و درك را دربر دارد ونتيجه اش همان مى شود كه در بالا آمد؛ يعنى اگر كلام در برابر جمع ايراد شود وبعضى نتوانند به حقيقت معناى آن برسند، گروه ديگرى كه داراى فهم و شعور بيشترى هستند آن را درك كرده و براى ديگران تبيين مى كنند. اين نسخه صحيح تر به نظر مى رسد.
در هر صورت، كلام هنگامى كه در جمع ايراد شود هم الفاظ آن به طور كامل حفظ مى شود و هم مفاهيم آن روشن مى گردد. اين سخن امام عليه السلام مى تواند اشاره و تأكيدى بر حفظ احاديث و نقل كامل وكتابت آنها براى كسانى كه در مجلس امام عليه السلام حضور نداشتند و يا نسلهاى آينده باشد. درست برخلاف رفتارى كه با احاديث پيامبر صلي الله عليه وآله در قرن اول به واسطه كج انديشىِ بعضى از حاكمان انجام شد كه نقل احاديث آن حضرت را ممنوع ساختند و بسيارى از گوهرهاى گرانبهاى احاديث، برپايه اين ندانمكارى ويا اعمال اغراض سوء از ميان رفت و هنوز نيز مسلمانان از اين نظر احساس خسارت بزرگى مى كنند. هرچند گروهى در گوشه و كنار، به، رغم آن تحريم غلط يا مغرضانه، بخش قابل توجهى از سخنان پيغمبر صلي الله عليه وآله را حفظ كرده، به دست شاگردان خود سپردند كه در قرن هاى بعد ظهور و بروز كرد.
همانگونه كه در ترجمه اين سخن آمد، سيّد رضى؛ پس از ذكر اين كلام حكيمانه مى گويد: آنچه را امام عليه السلام (فرداى آن روز) در پاسخ اين سؤال كننده بيان فرمود، همان است كه ما در همين باب كلمات قصار به عنوان «الإيمانُ عَلى أرْبَعِ شُعَبٍ» (حكمت 31) آورديم. (پيش از اين به عنوان «عَلى أرْبَعِ دَعائِمٍ» آورده شده است)؛ (وَقَدْ ذَكَرنا ما أجابَهُ بِهِ فيما تَقَدَّمَ مِنْ هذَا الْبابِ وَهُوَ قَوْلُهُ: «الإِيمانُ عَلى أرْبَعِ شُعَبٍ»).
*****
نكته:
كتابت حديث:
مى دانيم احاديث اسلامى اعم از احاديثى كه از پيامبر اكرم صلي اله عليه وآله نقل شده يا از امامان معصوم، نقش بسيار مهمى در فهم معارف اسلام دارد. به همين دليل معصومان تأكيد داشتند احاديث آنان به صورت كامل حفظ و براى نسلهاى آينده به يادگار گذاشته شود. از جمله در حديثى از مفضل بن عمر مى خوانيم كه مى گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اكْتُبْ وَبُثَّ عِلْمَکَ فِي إِخْوَانِکَ فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ كُتُبَکَ بَنِيکَ فَإِنَّهُ يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانُ هَرْجٍ لايَأْنَسُونَ فِيهِ إِلاَّ بِكُتُبِهِمْ؛ (اين احاديث را) بنويس ومعلومات خود را در ميان برادرانت منتشر كن و اگر از دنيا رفتى كتابهايت را به يادگار به فرزندانت بسپار، زيرا زمان سختى بر مردم مىآيد كه تنها به كتابهايشان انس مى گيرند».
نيز از احاديث استفاده مى شود كه معصومان اصرار داشتند كلمات آنها بدون كم و زياد حفظ شود و به ديگران برسد؛ در حديثى از «ابوبصير» مى خوانيم كه مى گويد: از امام صادق عليه السلام تفسير اين آيه شريفه را پرسيدم: (الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) فرمود: «هُوَ الرَّجُلُ يَسْمَعُ الْحَدِيثَ فَيُحَدِّثُ بِهِ كَمَا سَمِعَهُ لايَزِيدُ فِيهِ وَلا يَنْقُصُ مِنْهُ؛ منظور از اين آيه كسانى هستند كه احاديث را مى شنوند و عينآ بدون كم و زياد آن را براى ديگران بازگو مى كنند». به همين دليل اصرار داشتند كه حتى الامكان احاديث آنها درجمعى مطرح شود كه اگربعضى نتوانند حديث رابه خوبى حفظ كنند، برخى ديگر از عهده آن برآيند. اصحاب نيز اصرار داشتند حتى الامكان احاديث معصومان را در همان جلسه بيان حديث مكتوب كنند تا از كم و زياد محفوظ بماند.
در حديثى مى خوانيم كه «زراره»، محدث و فقيه مشهور از امام صادق عليه السلام سؤالى درباره وقت ظهر و عصر كرد و به دنبال آن آمده است: «وَفَتَحَ أَلْوَاحَهُ لِيَكْتُبَ» (بلافاصله كاغذ و قلم آماده كرد تا سخن امام عليه السلام را بنويسد) ولى امام عليه السلام پاسخى به او نداد. او الواح خود را جمع كرد و گفت: بر ماست كه سؤال كنيم وشما آگاهتريد كه چه وظيفه اى داريد. و در پايان حديث آمده است كه امام عليه السلام پس از مدّتى پاسخ را براى او فرستاد (و از وى دلجويى كرد). در حالات ياران اهل بيت مى خوانيم كه بعضى از آنها كه دهها كتاب از احاديث آن بزرگواران را پر كرده بودند آنها را به راويان بعد مى سپردند.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 267 نهج البلاغه: غم روزی فردا مخور
وَ قَالَ (علیه السلام): يَا ابْنَ آدَمَ، لَا تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِكَ الَّذِي لَمْ يَأْتِكَ عَلَى يَوْمِكَ الَّذِي قَدْ أَتَاكَ، فَإِنَّهُ إِنْ يَكُ مِنْ عُمُرِكَ يَأْتِ اللَّهُ فِيهِ بِرِزْقِكَ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
حرص چرا؟
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه براى پيشگيرى از حرص حريصان مى فرمايد : «اى فرزند آدم! غم و اندوهِ روزى كه نيامده را بر آن روز كه در آن هستى تحميل مكن، چراكه اگر آن روز، از عمرت باشد خداوند روزىِ تو را در آن روز مى رساند. (و اگر نباشد، اندوه چرا؟)»؛ (يَابْنَ آدَمَ، لاَ تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِکَ آلَّذِي لَمْ يَأْتِکَ عَلَى يَوْمِکَ الَّذِي قَدْ أَتَاکَ، فَإِنَّهُ إِنْ يَکُ مِنْ عُمُرِک يَأْتِ اللّهُ فِيهِ بِرِزْقِکَ).
شك نيست كه منظور امام عليه السلام از اين كلام، نفى آينده نگرى و تدبير در امور زندگى به خصوص در سطح جامعه اسلامى نيست، زيرا هر كسى بايد به آينده همسر و فرزندانش و زمامداران اسلامى به آينده مسلمانان حساس باشند. در حالات سلمان فارسى كه آگاهى كامل از تعليمات اسلام داشت، آمده است: هنگامى كه سهم خود را از بيت المال مى گرفت، قوت سال خود را از آن مى خريد و نگهدارى مى كرد. در حديث ديگرى آمده است كه وى فلسفه اين كار را چنين بيان مىكرد: «إِنَّ النَّفْسَ قَدْ تَلْتَاثُ عَلَى صَاحِبِهَا إِذَا لَمْ يَكُنْ لَهَا مِنَ الْعَيْشِ مَا تَعْتَمِدُ عَلَيْهِ فَإِذَا هِيَ أَحْرَزَتْ مَعِيشَتَهَا اطْمَأَنَّتْ؛ نفس آدمى هنگامى كه آينده خود را تأمين نبيند دل چركين مى شود ولى زمانى كه معيشت خود را تأمين كرد اطمينان پيدا مى كند».
بنابراين هرگز منظور امام عليه السلام ترك تلاش و كوشش براى زندگى و تأمين آينده معقول و برنامه ريزى براى وابسته نبودن به ديگران نيست، بلكه هدف جلوگيرى از حرص و آز شديدى است كه بسيارى از مردم را فرا مى گيرد و به بهانه تأمين آينده دائمآ براى ثروت اندوزى تلاش مى كنند و اموالى را گرد مى آورند كه هرگز تا آخر عمر از آن استفاده نكرده، براى ديگران به يادگار مى گذارند. شاهد اين سخن همان جمله اى است كه در ذيل اين حديث شريف در بعضى از منابع آمده بود كه امام عليه السلام مى فرمايد: «وَاعْلَمْ أنَّکَ لاتَكْسِبُ مِنَ الْمالِ شَيْئاً فَوْقَ قُوتِکَ إلّا كُنْتَ فِيهِ خازِناً لِغَيْرِکَ؛ بدان كه تو چيزى از مال را بيش از نياز خود به دست نمى آورى مگر اينكه در آن، خزانه دار براى ديگرى هستى».
مرحوم «مغنيه» در شرح اين كلام، تفسير ديگرى دارد كه مى گويد: اين سخن امام عليه السلام نهى از كار و كوشش نسبت به آينده نيست. چگونه ممكن است نهى از اين كار باشد در حالى كه خود آن حضرت مى فرمايد: «اِعْمَلْ لِدُنْياکَ كَأَنَّکَ تَعِيشُ أَبَدآ (وَاعْمَلْ لاِخِرَتِکَ كَأَنَّکَ تَمُوتُ غَداً)؛ براى دنيايت آنگونه عمل كن كه گويى تا ابد زنده اى (و براى آخرتت آنگونه عمل كن كه گويا مى خواهى فردا از دنيا بروى)» و اگر كار و تلاش پيگير نباشد، زندگى در دنيا غير ممكن است.
منظور امام عليه السلام از كلام بالا اين است كه اگر چيزى هنوز زمانش فرا نرسيده و به دست تو نيامده غمگين مباش و حسرت و اندوه به خود راه نده. شايد چنين چيزى اصلاً وجود پيدا نكند و نبايد شتابزده، غم واندوه را براى آن به خود راه دهى. چنين غم و اندوهى چه سودى دارد و اى بسا زندگى را بر ما تباه كند و غم و اندوه را بر دل ما مضاعف سازد و ما را از تفكر وتلاش براى واجبات و انجام مسئوليتها بازدارد. ولى آنچه در تفسير اول گفتيم مناسبتر به نظر مى رسد، هر چند جمع بين دو تفسير نيز امكانپذير است.
كلام حكيمانه بالا پيام ديگرى هم دارد و آن اينكه نبايد برنامه هاى آينده سبب فراموشى برنامه روزانه شود؛ مثلاً ملتى امروز با گرسنگى دست به گريبانند، مسئولان براى چند سال بعد طراحى كنند و از وضع امروز غافل شوند. امام عليه السلام مى فرمايد: غم فردا را بر فكر امروز نيفزا؛ مسئوليت خود را امروز انجام ده، به لطف خدا مشكلات آينده را حل خواهى كرد. همانگونه كه عكس اين كار نيز درست نيست كه انسان وظيفه امروز را براى فردا بگذارد، چراكه فردا وظيفه خاص خود را دارد و به گفته شاعر:
كار امروز به فردا نگذارى زنهار كه چو فردا برسد نوبت كار دگر است
در غررالحكم ذيل گفتار حكيمانه بالا اين جمله آمده است: «وَإنْ لَمْ يَكُنْ مِنْ عُمْرِکَ فَما هَمُّکَ بِما لَيْسَ مِنْ أجْلِکَ» اشاره به اينكه اگر خداوند عمرى فردا به تو بدهد، وسايل آن را فراهم مى كند و اگر در فردا عمرى نداشته باشى چرا بيهوده خود را مشغول فكر فردا كنى؟
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 268 نهج البلاغه: اعتدال در دوستى و دشمنى
وَ قَالَ (علیه السلام): أَحْبِبْ حَبِيبَكَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَكُونَ بَغِيضَكَ يَوْماً مَا؛ وَ أَبْغِضْ بَغِيضَكَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَكُونَ حَبِيبَكَ يَوْماً مَا.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
در دوستى و دشمنى از حدّ تجاوز مكن:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه توصيه مى كند كه هرگز در دوستى و دشمنى افراط نكنيد كه پايان نافرجامى دارد. مى فرمايد: «دوست خود را در حد اعتدال دوست بدار، چراكه ممكن است روزى دشمنت شود و با دشمنت نيز در حد اعتدال دشمنى كن، زيرا ممكن است روزى دوست تو شود»؛ (أَحْبِبْ حَبِيبَکَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَكُونَ بَغِيضَکَ يَوْماً مَا، وَأَبْغِضْ بَغِيضَکَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَكُونَ حَبِيبَکَ يَوْماً ما).
«هَون» در اصل به معناى آرامش و راحتى و «هونا» معمولا به معناى شتاب نكردن و به آرامى كارى را انجام دادن و «ما» براى تقليل است و در مجموع يعنى كمى آرامتر. اشاره به اينكه هميشه دوستى ها و دشمنى ها استمرار نمى يابد و چه بسا دوستى، روزى به دشمنى و دشمنى، روزى به دوستى تبديل گردد. هرگاه انسان در زمان دوستى، راه افراط در پيش گيرد و تمام اسرار خويش را به دوستش بگويد و او را از تمام زواياى زندگى اش باخبر سازد، بسا روزى برسد كه براثر اصطكاك، اين دوستى به دشمنى تبديل گردد و آن دوست، تمام اسرار انسان را فاش كند و شايد ضربات شديدى از اين راه بر او وارد سازد. اگر انسان حد اعتدال را رعايت كند گرفتار چنين سرانجام شومى نمى شود. نيز ممكن است گاهى دشمنى ها براثر وحدت منافع به دوستى تبديل شود. اگر انسان در زمان دشمنى تمام پل هاى پشت سر خود را ويران كرده باشد چگونه مى تواند در صورت دوست امروز خود نگاه كند؟ آيا خاطره شوم گذشته، امروز را تحت تأثير خود قرار نمى دهد و مشكل آفرين نمى شود؟
شبيه همين معنا از امام صادق عليه السلام با عبارت ديگرى نقل شده است آنجا كه براى بعضى از اصحابش فرمود: «لا تُطْلِعْ صَدِيقَکَ مِنْ سِرِّکَ إِلاَّ عَلَى مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَيْهِ عَدُوُّکَ لَمْ يَضُرَّکَ فَإِنَّ الصَّدِيقَ قَدْ يَكُونُ عَدُوَّکَ يَوْماً مَا؛ دوستت را از همه اسرارت آگاه مكن مگر اسرارى كه اگر دشمنت از آن آگاه شود زيانى به تو نرسد، زيرا دوست ممكن است روزى به دشمن تبديل گردد».
در ديوان اشعار منسوب به اميرمؤمنان على عليه السلام نيز همين مطلب به بيان ديگرى در ضمن دو بيت آمده است مى فرمايد : «وَأَحْبِبْ إذا أَحْبَبْتَ حُبّاً مُقارِباً فَإنَّکَ لاتَدْري مَتى أَنْتَ نازِعٌ وَأَبْغِضْ إذا أَبْغَضْتَ بُغْضاً مُقارِباً فَإِنَّکَ لاتَدْري مَتى أَنْتَ راجِعٌ» هنگامى كه طرح دوستى با كسى مى ريزى اعتدال را رعايت كن ـ زيرا نمى دانى كى از او جدا مى شوى. و اگر با كسى دشمنى كردى به طور كامل از او جدا مشو، ـ زيرا نمى دانى كى به سوى او باز مى گردى.
*****
نكته:
رعايت معيارهاى الهى در دوستى و دشمنى:
شك نيست كه در اسلام مسئله حب و بغض بايد بر اساس معيارهاى الهى باشد كه به صورت اصل «تولّى و تبرّى» معروف شده است و به تعبير ديگر تولّاى اولياء الله (دوستداشتن دوستان خدا) و تبرى از اعداء الله (بيزارى از دشمنان خدا) دو اصل اساسى را تشكيل مى دهد كه هر مسلمانى بايد به آنها پايبند باشد. حتى به مقتضاى آيه شريفه 22 سوره «مجادله» اگر نزديكترين بستگان انسان نيز از مسير حق منحرف شوند و در راه كفر و خطا و ظلم وعصيان گام نهند بايد رابطه دوستى را از آنان قطع كرد و اگر دورترين افراد در مسير خداشناسى، تقوا، پاكى و عدالت باشند بايد با آنها رابطه نزديك دوستى برقرار كرد. «(لّاَ تَجِدُ قَوْمآ يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِکَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الاِْيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِّنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِکَ حِزْبُ اللهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛ هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده، وآنها را در باغهايى از بهشت وارد مىكند كه نهرها از زير (درختانش) جارى است، جاودانه در آن مى مانند؛ خدا از آنها خشنود است، و آنان نيز از خدا خشنودند؛ آنها «حزب الله» هستند؛ بدانيد «حزب الله» پيروزان و رستگارانند».
ازاينرو اين دوستى هرگز نبايد به دشمنى تبديل شود و نه عكس آن، بنابراين آنچه امام عليه السلام در كلام حكيمانه بالا فرموده است اشاره به دوستى ودشمنى هاى مربوط به امور شخصى است كه انسان اگر بر اساس وحدت منافع با كسى دوست مى شود حد دوستى را نگه دارد و اگر بر اساس اختلاف منافع با كسى عداوت مى ورزد حد آن را نيز حفظ كند، زيرا اين دوستى ها و دشمنى ها براثر تغيير مسير منافع، تغيير مى يابند؛ آنگاه وضع جديد براى انسان غير قابل تحمل خواهد بود به دليلى كه در بالا گفته شد.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 269 نهج البلاغه: تفاوت اهل دنیا و اهل آخرت
وَ قَالَ (علیه السلام): النَّاسُ فِي الدُّنْيَا عَامِلَانِ؛ عَامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنْيَا لِلدُّنْيَا، قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْيَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ، يَخْشَى عَلَى مَنْ يَخْلُفُهُ [يُخَلِّفُ] الْفَقْرَ وَ يَأْمَنُهُ عَلَى نَفْسِهِ، فَيُفْنِي عُمُرَهُ فِي مَنْفَعَةِ غَيْرِهِ؛ وَ عَامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا، فَجَاءَهُ الَّذِي لَهُ مِنَ الدُّنْيَا بِغَيْرِ عَمَلٍ، فَأَحْرَزَ الْحَظَّيْنِ مَعاً وَ مَلَكَ الدَّارَيْنِ جَمِيعاً، فَأَصْبَحَ وَجِيهاً عِنْدَ اللَّهِ، لَا يَسْأَلُ اللَّهَ حَاجَةً فَيَمْنَعُهُ [فَيَمْنَعَهُ].
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
دنياپرستان و آخرتْ دوستان:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه تقسيم دوگانه آموزنده اى درباره مردم دنيا دارد، مى فرمايد: «مردم در دنيا دو گروهند: گروهى تنها براى دنيا تلاش مى كنند ودنيايشان آنان را از آخرتشان باز داشته است»؛ (النَّاسُ فِي الدُّنْيَا عَامِلاَنِ: عَامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنْيَا لِلدُّنْيَا، قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْيَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ).
سپس در ادامه اين توصيف مى فرمايد: «نسبت به بازماندگان خود از فقر وحشت دارند؛ ولى از فقر خويش (براى جهان ديگر) خود را در امان مى دانند، ازاينرو عمر خويش را در منافع ديگران فانى مى سازند (و دست خالى به آخرت مى روند)»؛ (يَخْشَى عَلَى مَنْ يَخْلُفُهُ الْفَقْرَ وَيَأْمَنُهُ عَلَى نَفْسِهِ فَيُفْني عُمُرَهُ فِي مَنْفَعَةِ غَيْرِهِ).
به يقين چنين كسى انسان بسيار نادان و بى خبرى است كه پيوسته در دنيا دست و پا مى زند ثروتى براى فرزندانش بيندوزد و آينده آنها را تأمين كند تا فقر، گريبانشان را نگيرد؛ ولى خودش از دو جهت گرفتار فقر است: هم فقر دنيوى، به دليل اندوختن ثروت و مصرف نكردن آن و هم فقر اخروى، به علّت اينكه چيزى از آن را در راه خدا صرف نكرده تا به مقتضاى (مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ) براى آخرتش ذخيره اى باشد. عمر خويش را در اين راه فانى كرده و با محروميت دنيوى و دست خالى به سوى سراى ديگر رهسپار مى شود. زهى نادانى و بى عقلى!
آنگاه امام عليه السلام به معرفى گروه دوم پرداخته مى فرمايد: «گروه ديگرى براى آنچه بعد از دنياست تلاش و كوشش مى كنند. سهم آنها بدون نياز به كار وكوشش فراوان از دنيا به آنها مى رسد»؛ (وَعَامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا، فَجَاءَهُ الَّذِي لَهُ مِنَ الدُّنْيَا بِغَيْرِ عَمَل).
در تفسير «بِغَيْرِ عَمَلٍ»، شارحان نهج البلاغه دو احتمال داده اند؛ بعضى گفته اند: منظور بدون تلاش و كوشش بسيار است، زيرا زندگى ساده را مى توان بدون آن به دست آورد و عمل كردن براى تأمين اين مقدار زندگى، عمل براى دنيا به شمار نمى آيد و برخى برآنند كه منظور اين است: بدون عمل مخصوص به دنيا يعنى آنها در تلاشهايى كه براى دنيا دارند، آخرت را نيز در نظر گرفته ودرواقع براى هر دو مى كوشند.
آنگاه امام عليه السلام نتيجه گيرى كرده، مى افزايد: «چنين كسانى هر دو سود را برده اند و هر دو سرا را با هم مالك شده اند»؛ (فَأَحْرَزَ آلْحَظَّيْنِ مَعاً، وَمَلَکَ الدَّارَيْنِ جَمِيعاً).
امام عليه السلام در پايان، پاداشى را كه نصيب اينها مى شود و نتيجه مهمى را كه از كار خود مى گيرند اينگونه بيان مى كند: «آنها در درگاه خدا آبرومندند و هرچه بخواهند خداوند از آنها دريغ نمى دارد»؛ (فَأَصْبَحَ وَجِيهاً عِنْدَ اللّهِ، لاَ يَسْأَلُ اللّهَ حَاجَةً فَيَمْنَعُهُ).
كلينى؛ در حديثى از امام صادق عليه السلام از پدرش امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «مَثَلُ الْحَرِيصِ عَلَى الدُّنْيَا كَمَثَلِ دُودَةِ الْقَزِّ كُلَّمَا ازْدَادَتْ عَلَى نَفْسِهَا لَفّاً كَانَ أَبْعَدَ لَهَا مِنَ الْخُرُوجِ حَتَّى تَمُوتَ غَمّاً قَالَ وَقَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ عليه السلام كَانَ فِيمَا وَعَظَ بِهِ لُقْمَانُ ابْنَهُ يَا بُنَيَّ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا قَبْلَکَ لاَِوْلادِهِمْ فَلَمْ يَبْقَ مَا جَمَعُوا وَلَمْ يَبْقَ مَنْ جَمَعُوا لَهُ وَإِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مُسْتَأْجَرٌ قَدْ أُمِرْتَ بِعَمَلٍ وَوُعِدْتَ عَلَيْهِ أَجْراً فَأَوْفِ عَمَلَکَ وَاسْتَوْفِ أَجْرَکَ وَلا تَكُنْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ شَاةٍ وَقَعَتْ فِي زَرْعٍ أَخْضَرَ فَأَكَلَتْ حَتَّى سَمِنَتْ فَكَانَ حَتْفُهَا عِنْدَ سِمَنِهَا وَلَكِنِ اجْعَلِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ قَنْطَرَةٍ عَلَى نَهَرٍ جُزْتَ عَلَيْهَا وَتَرَكْتَهَا وَلَمْ تَرْجِعْ إِلَيْهَا آخِرَ الدَّهْرِ...؛ حريص در دنيا مانند كرم ابريشم است كه هرقدر بر پيله اطراف خود مىتند، او را از خارج دورتر مى سازد تا زمانى كه با غم و اندوه، جان مى دهد. سپس امام صادق عليه السلام بر اين گفتار پدرش چنين افزود: از جمله اندرزهاى لقمان به فرزندش اين بود: فرزندم! مردمى كه پيش از تو بودند براى فرزندانشان جمع كرده و اندوختند؛ ولى نه آنچه جمع كرده بودند باقى ماند و نه كسانى كه براى آنها اندوخته بودند. تو تنها بنده اى هستى كه (از سوى خدا) اجير شده اى. دستور داده شده است كه اعمال انجام دهى و اجر و پاداشى براى آن وعده داده شده است، بنابراين عملت را انجام ده وپاداش و اجرت را به طور كامل دريافت دار و در اين دنيا همچون گوسفندى نباش كه در كشتزار سبزى واقع مى شود و آنقدر مى خورد و چاق مى شود كه مرگش به هنگام چاقى اوست. (زيرا در اين موقع صاحبش آن را ذبح مى كند) ولى دنيا را به منزله پلى قرار ده كه بر نهرى كشيده شده؛ از آن پل بگذر و آن را رها كن و هرگز به سوى آن بازنگرد...».
******
نكته:
نه حرص در دنيا و نه تنبلى:
به يقين منظور امام عليه السلام از آنچه در اين كلام نورانى آمده اين نيست كه تلاش وسعى براى سامان بخشيدن به حدّ لازم براى زندگى دنيا كار نادرستى است، زيرا از آن در روايات اسلامى به عبادت و گاه به فريضه ياد شده است و يكى از مثالهايى كه براى كسب واجب مى زنند تلاش براى تأمين نيازمندى هاى همسر و فرزندان است. شاهد گفتار بالا آن است كه در حديث معروف و معتبرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «الْكَادُّ عَلَى عِيَالِهِ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ؛ كسى كه براى تأمين زندگى عيال خود زحمت كشد مانند مجاهد در راه خداست».
در حديث معتبر ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليهما السلام نكته بالاتر از اين آمده است: «الَّذِي يَطْلُبُ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَا يَكُفُّ بِهِ عِيَالَهُ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ؛ آنكس كه تلاش مى كند از فضل پروردگار مالى به دست آورد كه احتياج همسر و فرزندان را برطرف سازد پاداش او از مجاهد در راه خدا بالاتر است».
آنچه مورد نكوهش امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه است دو چيز است: يكى حرص زدن و بيش از نياز جمع آورى كردن به گونه اى كه انسان را به كلى در دنيا غرق كند و از آخرت غافل سازد، و ديگرى، نخوردن و اندوختن، به نام تأمين آينده فرزندان كه درواقع، آن هم نوعى سوءظن به لطف خداست، زيرا خداوند آينده آنها را نيز اگر اهل سعى و تلاش باشند تأمين مى كند. ضرورتى ندارد كه فرزندان، براى هميشه وابسته به پدران و مادران باشند و به صورت انگلى زندگى كنند. تجربه نشان داده در بسيارى از موارد فرزندان ثروتمندان كه ارث كلانى به دست آنها مى رسد نه تنها قدر ثروت بى رنج را نمى دانند، بلكه افرادى عاطل وباطل خواهند بود. به عكس، بسيارى از فرزندان افراد فقير را سراغ داريم كه با جدّ وجهد وكوشش از صفر شروع كردند و به زندگى آبرومند و مستقل رسيدند. امثال اين حديث نيز فراوان است با اينكه مجاهدان در راه خدا ازنظر قرآن واسلام آن همه مقام و فضيلت دارند، اما چنين افرادى را كه مى خواهند آبرومند زندگى كنند و سربار اين و آن نباشند اين همه مدح و تمجيد كرده اند.
نيز درباره كسانى كه حرص بر دنيا آنها را از آخرت غافل مى سازد در روايات معصومان اشارات مهمى آمده است؛ از جمله در حديثى از اميرمؤمنان عليه السلام مى خوانيم كه وارد بازار بصره شد در حالى كه همه حريصانه مشغول خريد وفروش بودند و از ياد خدا غافل. امام عليه السلام آنها را صدا زد و فرمود: «يَا عَبِيدَ الدُّنْيَا وَعُمَّالَ أَهْلِهَا إِذَا كُنْتُمْ بِالنَّهَارِ تَحْلِفُونَ وَبِاللَّيْلِ فِي فُرُشِكُمْ تَنَامُونَ وَفِي خِلالِ ذَلِکَ عَنِ الاْخِرَةِ تَغْفُلُونَ فَمَتَى تُجَهِّزُونَ الزَّادَ وَتُفَكِّرُونَ فِي الْمَعَادِ؛ هنگامى كه شما در روز (براى به چنگ آوردن ثروت بيشتر) پيوسته سوگند ياد مى كنيد و شب در بستر خود مى خوابيد و در ميان اين دو از آخرت غافليد پس كى مى خواهيد زاد وتوشه قيامت را فراهم سازيد و درباره معاد بينديشيد؟». در اين ميان مردى عرض كرد: اى اميرمؤمنان! ما چاره اى جز طلب معاش نداريم. اگر نكنيم چه كنيم؟ اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «إِنَّ طَلَبَ الْمَعَاشِ مِنْ حِلِّهِ لا يَشْغَلُ عَنْ عَمَلِ الاْخِرَةِ؛ طلب معاش از طريق حلال هرگز انسان را از آخرت غافل نمى سازد». سپس امام عليه السلام بعد از بيان نكات ديگر در پايان حديث به اين آيات استشهاد فرمود: «(فَأَمَّا مَنْ طَغَى * وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَى)؛ اما كسى كه طغيان كند و زندگى دنيا را مقدم بشمرد مأواى او دوزخ است».
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 270 نهج البلاغه: تکلیف زیورآلات کعبه
وَ رُوِيَ أَنَّهُ ذُكِرَ عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فِي أَيَّامِهِ حَلْيُ الْكَعْبَةِ وَ كَثْرَتُهُ، فَقَالَ قَوْمٌ لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بِهِ جُيُوشَ الْمُسْلِمِينَ كَانَ أَعْظَمَ لِلْأَجْرِ وَ مَا تَصْنَعُ الْكَعْبَةُ بِالْحَلْيِ، فَهَمَّ عُمَرُ بِذَلِكَ وَ سَأَلَ عَنْهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) فَقَالَ:
إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى النَّبِيِّ (صلی الله علیه وآله) وَ الْأَمْوَالُ أَرْبَعَةٌ: أَمْوَالُ الْمُسْلِمِينَ، فَقَسَّمَهَا بَيْنَ الْوَرَثَةِ فِي الْفَرَائِضِ، وَ الْفَيْءُ فَقَسَّمَهُ عَلَى مُسْتَحِقِّيهِ، وَ الْخُمُسُ فَوَضَعَهُ اللَّهُ حَيْثُ وَضَعَهُ، وَ الصَّدَقَاتُ فَجَعَلَهَا اللَّهُ حَيْثُ جَعَلَهَا؛ وَ كَانَ حَلْيُ الْكَعْبَةِ فِيهَا يَوْمَئِذٍ، فَتَرَكَهُ اللَّهُ عَلَى حَالِهِ وَ لَمْ يَتْرُكْهُ نِسْيَاناً وَ لَمْ يَخْفَ عَلَيْهِ [عَنْهُ] مَكَاناً؛ فَأَقِرَّهُ حَيْثُ أَقَرَّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ. فَقَالَ لَهُ عُمَرُ لَوْلَاكَ لَافْتَضَحْنَا، وَ تَرَكَ الْحَلْيَ بِحَالِهِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
سرنوشت زيورآلات كعبه:
سيّد رضى شأن ورودى براى اين كلام حكيمانه امام عليه السلام نقل مى كند ومى گويد: «روايت شده است كه در ايام خلافت عمر بن الخطاب، نزد او از زيورهاى كعبه و كثرت آن سخن به ميان آمد. گروهى (به عمر) گفتند: اگر آنها را مى گرفتى (و مى فروختى) و با آن، لشكرهاى مسلمين را مجهز مى ساختى، اجر آن بيشتر بود. كعبه چه احتياجى به اين زيورها دارد؟ به دنبال آن، عمر تصميم به اين كار گرفت و از اميرمؤمنان عليه السلام دراين باره سؤال كرد»؛ (وَ رُوِيَ أَنَّهُ ذُكِرَ عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فِي أَيَّامِهِ حَلْيُ الْكَعْبَةِ وَكَثْرَتُهُ فَقَالَ قَوْمٌ لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بِهِ جُيُوشَ الْمُسْلِمِينَ كَانَ أَعْظَمَ لِلاَْجْرِ وَمَا تَصْنَعُ الْكَعْبَةُ بِالْحَلْيِ فَهَمَّ عُمَرُ بِذَلِکَ وَسَأَلَ عَنْهُ أَمِيرَالْمُوْمِنِينَ عليه السلام).
«امام عليه السلام در پاسخ او فرمود: اين قرآن بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شد در حالى كه چهار نوع مال وجود داشت: اموال مسلمانان، كه آنها را (طبق دستور قرآن) به عنوان ارث مطابق سهام خاص در ميان ورثه تقسيم فرمود، و فىء (غنائمى كه از طريق جنگ يا غير جنگ به دست آمده بود)، كه آن را بر مستحقانش تقسيم كرد، وخمس، كه آن را در موارد خود قرار داد، و صدقات (زكوات)، كه آن را در آنجا كه لازم بود قرار داد (و در ميان مستحقانش تقسيم فرمود) و در آن زمان زيورهاى كعبه وجود داشت و خدا آن را بر همان حال باقى گذاشت (و حكم خاصى براى تقسيم آن بيان نكرد) و اين امر نه از روى فراموشى بود و نه به دليل مخفى بودن مكان آن، بنابراين تو نيز آن را بر همان حال كه خدا و پيامبرش آن را قرار دادهاند باقى بگذار (و از تصرف در آن صرف نظر كن)»؛ (فَقال عليه السلام : إنَّ الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله، وَالاَْمْوَالُ أَرْبَعَةٌ: أَمْوَالُ الْمُسْلِمِينَ فَقَسَّمَهَا بَيْنَ الْوَرَثَةِ فِي الْفَرَائِضِ؛ وَالْفَيْءُ فَقَسَّمَهُ عَلَى مُسْتَحِقِّيهِ؛ وَالْخُمْسُ فَوَضَعَهُ اللّهُ حَيْثُ وَضَعَهُ؛ والصَّدَقَاتُ فَجَعَلَهَا اللّهُ حَيْثُ جَعَلَهَا. وَكَانَ حَلْيُ الْكَعْبَةِ فِيهَا يَوْمَئِذٍ، فَتَرَكَهُ اللّهُ عَلَى حَالِهِ، وَلَمْ يَتْرُكْهُ نِسْيَاناً، وَلَمْ يَخْفَ عَلَيْه مَكاناً، فَأَقِرَّهُ حَيْثُ أَقَرَّهُ اللّهُ وَرَسُولُهُ).
هنگامى كه عمر گفتار امام عليه السلام را شنيد عرض كرد: «اگر تو نبودى رسوا مى شديم. و زيورهاى كعبه را به حال خود واگذاشت»؛ (فَقَالَ لَهُ عُمَرُ لَوْلاکَ لاَفْتَضَحْنَا وَتَرَکَ الْحَلْيَ بِحَالِهِ).
امام عليه السلام درواقع براى پاسخگويى به مشكل زيورآلات كعبه از دليل روشنى استفاده كرد و فرمود كه «هرگاه به قرآن مجيد مراجعه شود تكليف تمام اموال، چه اموال خصوصى و شخصى و چه اموال بيت المال روشن شده است». درباره اموال شخصى، حكم ارث به شكل مبسوط در سوره «نساء» آمده و درباره اموال عمومى مانند خمس، در آيه 41 سوره «انفال» و درمورد حكم زكات، در آيه 60 سوره «توبه» و درباره غنائم كه به صورت فىء وارد بيت المال مى شود در آيه 7 سوره «حشر» حكم آمده است. ولى با اينكه زيورآلات و اموالِ متعلق به كعبه، كم نبوده است با اين حال قرآن سكوت اختيار كرده و اين سكوت هرگز به معناى فراموشى و از قلم افتادن نيست، بلكه مفهومش اين است كه بايد در اختيار كعبه باشد. اين همان چيزى است كه گاه در اصول فقه، از آن به اطلاق مقامى تعبير مى شود وسكوت در مقام بيان، نشانه عدم ثبوت حكم و يا نشانه ثبوت حكم خاصى مى گردد.
اينكه بعضى تصور كرده اند زيورآلات كعبه چيز قابل توجهى نبوده، اشتباه بزرگى است، زيرا در صدر اين كلام آمد كه مردم به خليفه دوم پيشنهاد كردند از آن براى تجهيز لشكرهاى مسلمين استفاده كند و اين دليل بر فراوانى آنهاست. اشتباه ديگر اينكه بعضى تصور كرده اند حرام بودن تصرف در حلى كعبه به دليل آن است كه طبق يك قاعده اصولى، اصل در اشياء «حَظْر» است يعنى تا اباحه چيزى ثابت نشود بايد از انجام دادن آن خوددارى كرد ، با اينكه در اصول، ثابت كرده ايم اصل در اشياء، اباحه است و به هنگام شك در تكاليف وجوبى وتحريمى، اصل برائت جارى مى شود و به فرض كه اصل در اشياء، حظر باشد، ادله برائت و اباحه بر آن حاكم شده است. بنابراين دليل حرمت تصرف در اشياء مزبور، همان سكوت معنادار قرآن و سنت پيامبر صلي الله عليه وآله است.
*****
نكته ها:
1. داستان حُلىِّ كعبه:
از تواريخ استفاده مى شود كه هديه دادن زيورآلات به كعبه، قبل از اسلام شروع شده است، از جمله «ابن خلدون» در تاريخ خود مى نويسد: هنگامى كه «عبدالمطلب» چاه زمزم را حفر كرد دو مجسمه (كوچك) آهو از طلا وشمشيرهايى در آنجا يافت كه «ساسان»، پادشاه ايران آن را براى كعبه هديه فرستاده بود و آن را در كنار زمزم دفن كرده بودند. هنگامى كه «عبدالمطلب» آنها را بيرون آورد، آن دو آهوى طلايى را به عنوان زينت كعبه قرار داد وشمشيرها را نيز به كعبه اختصاص داد. «يعقوبى» نيز در تاريخ خود مطلبى نزديك به آن آورده است و او هم تصريح مى كند اولين كسى كه كعبه را تزئين كرد، «عبدالمطلب» بود.
از بعضى نقلها نيز استفاده مى شود كه نه تنها كعبه در زمان جاهليت زيور داشت، بلكه گاه افرادى به آن زيورها دستبرد مى زدند. از رواياتى كه در منابع اهل بيت آمده استفاده مى شود كه از هداياى كعبه مى توان براى حجاج نيازمند استفاده كرد؛ از جمله در حديثى از امام باقر عليه السلام آمده است كه شخصى خدمت آن حضرت عرض كرد: به كعبه كنيزى هديه كرده اند كه پانصد دينار ارزش دارد چه دستورى مى فرماييد؟ حضرت فرمود: آن را بفروش و مبلغ آن را به كسانى كه در راه مانده اند و حجاجى كه نيازمندند بده.
نيز شخصى از ابوالحسن (موسى بن جعفر) عليه السلام درباره خريدن قطعه اى از پرده كعبه سؤال كرد (هنگامى كه پرده كعبه را عوض مى كردند، پرده كهنه را قطعه قطعه كرده، هديه مى دادند و يا مى فروختند) كه قسمتى از آن را براى خود نگاه داشته و بقيه را مى خواست بفروشد. حضرت فرمود كه مانعى ندارد وبراى او بركت دارد. سؤال كرد: آيا مى شود چيزى از آن را كفن ميت قرار داد؟ حضرت فرمود: نه.
قرائن نشان مى دهد كه زيورآلات كعبه قبل از اسلام نيز وجود داشته است. از حديثى كه علامه مجلسى؛ در بحارالانوار از «ابن اسحاق» نقل مى كند استفاده مى شود كه كعبه گنجى داشت درون چاهى در داخل كعبه وجمعى از قريش پنج سال پيش از بعثت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله آن را سرقت كردند. پس از اسلام نيز تا مدتها كسى در آن تصرف نمى كرد و حتى امام على بن ابى طالب عليه السلام در حديث شريف مورد بحث نيز از تصرف در آن نهى فرموده است؛ ولى سالهاست كه هيچگونه زيورآلاتى در كعبه مشاهده نمى شود. تنها، پرده كعبه را هر سال عوض مى كنند و پرده پيشين را قطعه قطعه كرده براى شخصيتهاى كشورهاى اسلامى مى فرستند يا به زوار مى دهند؛ اما اينكه از چه زمانى آن زيورآلات برداشته شد و يا در صندوق يا محل خاصى حفظ گرديد براى ما روشن نيست. و به تازگى حاكمان وهابى براثر باورهاى نادرست خود در نفى «تبرك»، پرده كعبه را بايگانى مى كنند.
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه چرا امام عليه السلام به عمر فرمود حلى كعبه را به حال خود واگذارد؟ در حالى كه به طور مداوم زيورآلات تازه اى به كعبه هديه مى كردند و انباشتن و نگهداشتن همه آنها وجهى نداشت. پاسخ سؤال اين است كه دستور آن حضرت به ظاهر دستورى موقت بوده است و هدف اين بوده كه حتى الامكان آن زيورآلات حفظ شود تا اگر نيازى براى مرمت كعبه يا مسجدالحرام پيدا شود از آنها استفاده كنند؛ به خصوص اينكه كعبه و مسجد الحرام، پيوسته در معرض سيلهاى سنگين بود، بنابراين دستور امام عليه السلام دستورى هميشگى به شمار نمى آيد.
2. لَوْلا عَلِىٌّ لَهَلَکَ عُمَر:
آنچه در ذيل اين حديث شريف آمده كه عمر پس از شنيدن اين كلام حكيمانه خطاب به على بن ابى طالب عليه السلام عرض كرد: «لَوْلاکَ فَافْتَضَحْنا؛ اگر تو نبودى رسوا مى شديم»، منحصر به اين مورد نيست، بلكه در طول خلافت خود بارها به مشكلات علمى و فقهى برخورد كه كسى جز اميرمؤمنان على عليه السلام آن را براى وى نگشود و اين اعتراف را به تعبيرات مختلف تكرار كرد كه مرحوم علامه امينى در جلد ششم الغدير در بحث «نوادر الاثر» آنها را با ذكر مدارك دقيق از كتب اهل سنت آورده است. تعبيراتى همانند آنچه در ذيل مى آيد:
1. «لَوْلا عَلِىٌّ لَضَلَّ عُمَرُ؛ اگر على نبود عمر گمراه مى شد».
2. «اللّهُمَّ لا تَبْقِنى لِمُعْضِلَةٍ لَيْسَ لَهَا ابْنُ أبيطالِبٍ؛ خدايا! هرگاه مشكلى پيش آيد كه على براى حل آن حضور نداشته باشد مرا باقى مگذار».
3. «لا أبْقانِىَ اللهُ بِأرْضٍ لَسْتَ فِيها يا أبَاالْحَسَنِ؛ خدا مرا در سرزمينى زنده ندارد كه تو در آن نباشى».
4. «أعُوذُ بِاللهِ مِنْ مُعْضِلَةٍ لا عَلِىٌّ بِها؛ به خدا پناه مى برم از اينكه مشكلى پيش آيد و على براى حل آن حضور نداشته باشد».
5. «عَجَزَتِ النِّساءُ أنْ تَلِدْنَ مِثْلَ عَلِىِّ بْنِ أبيطالِبٍ لَوْلا عَلِىٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛ مادران عاجزندازاينكه مثل على بن ابى طالب را بزايند اگر على نبود عمر هلاك مى شد».
6. «يَابْنَ أبيطالبٍ ما زِلْتَ كاشِفُ كُلِّ شُبْهَةٍ وَمُوضِحُ كُلِّ حُكْمٍ؛ اى فرزند ابوطالب! تو همواره حل كننده شبهات و واضح كننده احكام بوده اى».
7. «رُدُّوا قَوْلَ عُمَرِ إلى عَلِىٍّ. لَوْلا عَلِىٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛ سخن عمر را به على بازگردانيد (و به وسيله او اصلاح كنيد) اگر على نبود عمر هلاك مى شد».
تعبيرات ديگرى نيز از اين قبيل هست كه همه با اسناد دقيق از كتب اهل سنت ذكر شده است».
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 271 نهج البلاغه: حکم سرقت از بیت المال
رُوِيَ أَنَّهُ (علیه السلام) رُفِعَ إِلَيْهِ رَجُلَانِ سَرَقَا مِنْ مَالِ اللَّهِ، أَحَدُهُمَا عَبْدٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ الْآخَرُ مِنْ عُرُوضِ [عُرْضِ] النَّاسِ؛ فَقَالَ (علیه السلام):
أَمَّا هَذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ لَا حَدَّ عَلَيْهِ، مَالُ اللَّهِ أَكَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً، وَ أَمَّا الْآخَرُ فَعَلَيْهِ الْحَدُّ الشَّدِيدُ، فَقَطَعَ يَدَهُ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
حكم حكيمانه:
همانگونه كه در ترجمه اين كلام شريف آمد به گفته سيّد رضى؛، اين سخن را امام عليه السلام هنگامى فرمود كه «دو نفر را كه از بيت المال سرقت كرده بودند نزد آن حضرت آوردند؛ يكى غلامى بود مربوط به بيت المال و ديگرى غلامى متعلق به مردم»؛ (رُوِيَ أَنَّهُ عليه السلام رُفِعَ إِلَيْهِ رَجُلانِ سَرَقَا مِنْ مَالِ اللَّهِ أَحَدُهُمَا عَبْدٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَالآْخَرُ مِنْ عُرُوضِ النَّاسِ).
«عروض» ـ به گفته لسان العرب ـ جمع عَرض به معناى متاع است، بنابراين «عُرُوضُ النّاس» يعنى غلامى كه از امتعه و دارايى مردم محسوب مى شده نه بيت المال؛ ولى در بيشتر نسخ به جاى «عروض»، «عُرض» به معناى توده مردم يا ساير مردم آمده است.
امام عليه السلام در اينجا حكم حكيمانه اى صادر كرد و فرمود: «اما اين يكى (كه برده بيت المال است) خود از مال الله به شمار مى آيد و حدى بر او جارى نخواهد شد»؛ (فقال عليه السلام: أمَّا هذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ اللّهِ وَلاَ حَدَّ عَلَيْهِ). سپس به عنوان دليل افزود: «بخشى از مال الله بخش ديگرى را خورده»؛ (مَالُ اللّهِ أَكَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً). اشاره به اينكه او فى الجمله حق داشته است كه از بيت المال چيزى بردارد، چراكه نفقه او بر بيت المال است، بنابراين اجراى حد درمورد او دليلى ندارد. اما نفر دوم بايد مشمول حد شديد باشد (كه در اينجا منظور حدّ سرقت است و به دنبال آن امام عليه السلام دستور داد) دست او را قطع كردند»؛ (وَأَمَّا الاْخَرُ فَعَلَيْهِ الْحَدُّ آلشَّدِيدُ فَقَطَعَ يَدَهُ).
اين حكم در كتاب حدود در ميان فقهاى شيعه مسلم است كه اگر برده اى جزء غنائم جنگى باشد و چيزى از غنيمت را سرقت كند مشمول حكم قطع دست نمى شود. مرحوم صاحب جواهر بعد از ذكر اين حكم كه در متن شرايع آمده مى گويد : «بِلا خِلافٍ أجِدُهُ فيهِ»؛ (هيچ اختلافى در اين حكم در ميان فقهاى اصحاب نيافتم) و بعد به حديث بالا استدلال مى كند، سپس دليل ديگرى را كه در متن شرايع آمده ذكر مى كند كه اگر چنين برده اى قطع دست شود نه تنها به نفع بيت المال نيست، بلكه ضرر بيشترى به بيت المال مى خورد و مى دانيم يكى از فلسفه هاى اجراى اين حد، دفع ضرر است و ضرر را نبايد با ضرر دفع كرد. البته اين نكته جالبى است، خواه به عنوان علت پذيرفته شود و يا به عنوان حكمت و يا مؤيد. در پايان مى افزايد: حاكم شرع او را تأديب مى كند به گونه اى كه بار ديگر بر اين كار جرأت نكند.
اين نكته نيز حائز اهميت است كه نفر دوم كه دستور قطع دست او داده شد در يك مورد از اجراى حد معاف مى شود و آن اين است كه از كسانى باشد كه سهمى در بيت المال داشته باشند در اين صورت اگر بيش از سهم خود به مقدار نصاب دزدى نكند قطع دست نمى شود. ولى فقهاى اهل سنت راه ديگرى را در اين مسئله پيموده و گفته اند كسى كه چيزى از مال غنيمت را پيش از قسمتش بدزدد، خواه بيش از حق او باشد يا نه، قطع دست نمى شود، چون مخلوط شدن حقش با بيت المال مصداق شبهه ومانع از قطع دست است. اين در صورتى است كه حقى در غنيمت داشته باشد به اين طريق كه با اذن صاحب خود در ميدان جنگ شركت كرده باشد. و اگر حقى نداشته باشد و صاحب آن غلام حقى در غنيمت داشته باشد باز قطع دست نمى شود، زيرا سهم مشاع صاحبش مصداق شبهه است كه مانع قطع دست مى شود.
همانگونه كه ملاحظه مى كنيد اين فتوا با اينكه مخالف كلام اميرمؤمنان على عليه السلام است استدلال بسيار ضعيفى دارد، زيرا آميخته شدن حق انسان با بيت المال در صورتى كه بيش از حدِّ خود را به مقدار نصاب سرقت كند شبهه اى ندارد. همچنين آميخته شدن حق صاحب غلام با بيت المال، آن هم موجب شبهه مانع از اجراى حد نمى شود. فرض كنيد كسى پيدا شد كه صد برابر حق خود را از بيت المال سرقت كرد، باز هم بگوييم شبهه است و مانع اجراى حد؟ هيچ فقيه آگاهى مى تواند چنين سخنى را بپذيرد؟ به همين دليل در فقه ما بيشتر فقها پذيرفته اند كه در چنين صورتى حد جارى مى شود، بلكه بعضى معتقدند اگر شريك به اندازه سهم خود نيز سرقت كند در حالى كه مى داند مال مشترك است و تقسيم نشده است و پيش از تقسيم، تصرف در آن جايز نيست، در اين صورت نيز حد بر او جارى مىشود؛ ولى بسيارى آن را مصداق شبهه گرفته اند كه در اين فرض، حد اجرا نمى شود و كلام امام عليه السلام را بر غير اين صورت بايد حمل كرد.
شايان توجه است كه اين حديث شريف با سند صحيح از امام باقر عليه السلام در ضمن قضاوت هاى اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده و در ذيل آن آمده است: «ثُمَّ أَمَرَ أَنْ يُطْعَمَ السَّمْنَ وَ اللَّحْمَ حَتَّى بَرَأَتْ مِنْهُ؛ امام عليه السلام بعد از قطع دست او دستور داد غذاهاى مقوى از گوشت و روغن به او بخورانند تا زمانى كه دستهايش التيام پيدا كند و بتواند به خانه خود بازگردد».
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 272 نهج البلاغه: ضرورت تغییر بدعتها
وَ قَالَ (علیه السلام): لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَايَ مِنْ هَذِهِ الْمَدَاحِضِ، لَغَيَّرْتُ أَشْيَاءَ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
مبارزه با بدعتها:
امام علیه السلام در اين گفتار پرمعناى خود به انحرافات و بدعتهايى كه بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله پيدا شده بود اشاره كرده مى فرمايد: «اگر گامهايم در اين لغزشگاهها استوار بماند امورى را تغيير خواهم داد»؛ (لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَاىَ مِنْ هذِهِ الْمَدَاحِضِ لَغَيَّرْتُ أَشْيَاءَ).
«مَداحِضْ» جمع «مِدْحَض» به معناى لغزشگاه است و ريشه اصلى آن «دَحْض» و «دُحوض» به معناى لغزش است. مى دانيم پس از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله در زمان خلفا انحرافى چه در مسائل عقيدتى وچه در احكام روى داد كه غالباً منشأ سياسى يا عدم آگاهى به تعليمات اسلام داشت و امام علیه السلام مترصد بود مسلمانان را از آن انحرافات بازگرداند و به اسلام خالص و راستين زمان پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله سوق دهد؛ ولى متأسفانه جنگهاى داخلى كه يكى پس از ديگرى واقع شد و بى وفايى كوفيان و فعاليت شديد منافقان به آن حضرت مجال نمى داد. ازاينرو فرمود كه اگر اين لغزشگاهها برطرف گردد و آرامش پيدا شود ـ كه متأسفانه تا آخر عمر مبارك آن حضرت حاصل نشد ـ امورى را تغيير خواهم داد.
شاهد اين سخن ما خطبه اى است كه حضرت ضمن آن مى فرمايد: «قَدْ عَمِلَتِ الْوُلاةُ قَبْلِي أَعْمَالاً خَالَفُوا فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُتَعَمِّدِينَ لِخِلافِهِ نَاقِضِينَ لِعَهْدِهِ مُغَيِّرِينِ لِسُنَّتِهِ وَلَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَرْكِهَا وَحَوَّلْتُهَا إِلَى مَوَاضِعِهَا وَإِلَى مَا كَانَتْ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَتَفَرَّقَ عَنِّي جُنْدِي حَتَّى أَبْقَى وَحْدِي أَوْ قَلِيلٌ مِنْ شِيعَتِي؛ زمامداران پيش از من كارهايى انجام دادند كه برخلاف سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. عامدانه راه خلاف رفتند و نقض عهد آن حضرت كردند و سنتش را تغيير دادند و اگر من مردم را وادار به ترك آنها كنم و آنها را به حال اول و به همان چيزى كه در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله بود بازگردانم، لشكرم از اطراف من پراكنده مى شود تا آنجا كه تنهاى تنها مى مانم و يا كمى از شيعيان من با من مى مانند».
اين بدعتها زياد بودند كه به بخشى از آنها اشاره مى شود:
تبعيض ميان عرب و عجم كه در زمان عمر واقع شد و بيت المال را ميان مسلمانان يكسان تقسيم نكرد.
مخالفت با حج تمتع و ازدواج موقت كه در عبارت معروف از او نقل شده است: «مُتْعَتانِ كانَتا في عَهْدِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله وَأنا أنْهي وَأُعاقِبُ عَلَيْهِما» كه با تعبيرات متفاوتى در كتب زيادى نقل شده است.
خواندن نماز تراويح (نمازهاى مستحب شب ماه رمضان كه بايد فرادى خوانده شود و او دستور داد به صورت جماعت بخوانند).
گفتن «الصَّلاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ» در اذان صبح كه به گفته ابن ابى شيبه در كتاب مصنف خود، عمر شنيد كه مؤذن او به هنگام اذان صبح مى گويد: «الصَّلاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ»، عمر از اين جمله خوشنود شد و به مؤذن خود گفت: «أقِرّها في أذانِکَ؛ آن را در اذان (صبحِ) خود همواره بگو».
همچنين حذف «حَىِّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» از اذان به بهانه اينكه اگر مردم نماز را بهترين كار بشمرند ممكن است به جهاد اهميت ندهند.
در روايت معروفى آمده است كه عكرمه از ابن عباس سؤال كرد: چرا عمر «حَىِّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» را از اذان حذف كرد؟ ابن عباس گفت: «أرادَ عُمَرُ أنْ لا يَتَّكِلَ النّاسُ عَلَى الصَّلاةِ وَيَدَعُوا الْجِهادَ فَلِذلِکَ حَذَفَها مِنَ الاْذانِ». شوكانى در نيل الاوطار از كتاب الاحكام نقل مى كند: «قَدْ صَحَّ لَنا أنَّ حَىِّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ كانَتْ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله يُؤَذَّنُ بِها وَلَمْ تُطْرَحْ إلّا في زَمَنِ عُمَرِ؛ در روايت صحيح ثابت شده است كه «حَىِّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» در زمان پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله بود و آن را در اذان مى گفتند؛ ولى در زمان عمر آن را حذف كردند».
سپس در زمان عثمان، بدعتهاى عجيب تر ديگرى گذاشته شد كه از آن جمله تقسيم بيت المال و مقامهاى حساس حكومت اسلامى در ميان خويشاوندان او و وابستگان به او بود كه همين مطلب سبب شد داد و فرياد مردم به اعتراض بلند شود؛ اعتراضى كه سرانجام منجر به قتل او شد. امثال اين بدعتها كه در كتب مشروحه كلاميه آمده، فراوان است.
اميرمؤمنان على علیه السلام مى خواست پس از استقرار حكومت، تمام اين بدعتها را حذف كند وسنتهاى عصر رسول الله صلی الله علیه و آله را زنده نمايد؛ ولى متأسفانه مشكلات داخلى كشور اسلام و جنگها اجازه نداد و اين افتخار بزرگ از مسلمانان سلب شد.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 273 نهج البلاغه: راضی بودن به مقدرات الهی
وَ قَالَ (علیه السلام): اعْلَمُوا عِلْماً يَقِيناً، أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْعَبْدِ -وَ إِنْ عَظُمَتْ حِيلَتُهُ وَ اشْتَدَّتْ طَلِبَتُهُ وَ قَوِيَتْ مَكِيدَتُهُ- أَكْثَرَ مِمَّا سُمِّيَ لَهُ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ، وَ لَمْ يَحُلْ بَيْنَ الْعَبْدِ فِي ضَعْفِهِ وَ قِلَّةِ حِيلَتِهِ وَ بَيْنَ أَنْ يَبْلُغَ مَا سُمِّيَ لَهُ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ. وَ الْعَارِفُ لِهَذَا الْعَامِلُ بِهِ أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً [رَحْمَةً] فِي مَنْفَعَةٍ، وَ التَّارِكُ لَهُ الشَّاكُّ فِيهِ أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلًا فِي مَضَرَّةٍ؛ وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَيْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَى، وَ رُبَّ مُبْتَلًى مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَى؛ فَزِدْ أَيُّهَا الْمُسْتَنْفِعُ [الْمُسْتَمِعُ] فِي شُكْرِكَ، وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِكَ، وَ قِفْ عِنْدَ مُنْتَهَى رِزْقِكَ.
و آن حضرت فرمود: به علم يقينى بدانيد كه خداوند براى بنده اش هر چند چاره جويى اش عظيم و جستجوگريش سخت و نقشه اش نيرومند باشد، بيش از آنچه در كتاب حكيمش براى او مقرر شده به او نرساند، و بنده ناتوان و كم تدبير را نيز از رسيدن به آنچه كه در كتاب حكيمش براى او مقرر شده مانع نگردد.
كسى كه به اين واقعيت آشناست و بر اساس آن حركت مى كند آسايش و سودش از همه مردم برتر است. و آن كه اين حقيقت را از نظر دور داشته و در آن دچار ترديد است گرفتارى و زيانش از همه مردم بيشتر است.
بسا كسى كه مشمول نعمت حق است ولى به سبب آن به كيفر حق نزديك مى گردد، و بسا مبتلايى كه ابتلايش موجب احسان به اوست.
اى شنونده بر شكرگزاريت بيفزا، و شتابت را كم كن، و نزد منتهاى روزيت توقّف كن.
ضرورت توكّل به خداوند (اعتقادى):
و درود خدا بر او، فرمود: به يقين بدانيد خداوند براى بنده خود هر چند با سياست و سخت كوش و در طرح و نقشه نيرومند باشد، بيش از آنچه كه در علم الهى(1) وعده فرمود، قرار نخواهد داد، و ميان بنده، هر چند ناتوان و كم سياست باشد، و آنچه در قرآن براى او رقم زده حايلى نخواهد گذاشت.
هر كس اين حقيقت را بشناسد و به كار گيرد، از همه مردم آسوده تر است و سود بيشترى خواهد برد. و آن كه آن را واگذارد و در آن شك كند، از همه مردم گرفتارتر و زيانكارتر است. چه بسا نعمت داده شده اى كه گرفتار عذاب شود، و بسا گرفتارى كه در گرفتارى ساخته شده و آزمايش گردد، پس اى كسى كه از اين گفتار بهرمند مى شوى، بر شكر گزارى بيفزاى، و از شتاب بى جا دست بردار، و به روزى رسيده قناعت كن.
__________________________________________
(1). ذكر حكيم را به قرآن، علم الهى، لوح محفوظ تفسير كرده اند.
[و فرمود:] به يقين بدانيد كه خدا بنده اش را -هر چند چاره انديشى اش نيرومند بود و جستجويش به نهايت و قوى در ترفند- بيش از آنچه در ذكر حكيم براى او نگاشته مقرر نداشته، و بنده ناتوان و اندك حيله را منع نفرمايد كه در پى آنچه او را مقرر است برآيد، و آن كه اين داند و كار بر وفق آن راند، از همه مردم آسوده تر بود و سود بيشتر برد، و آن كه آن را واگذارد و بدان يقين نيارد دل مشغولى اش بسيار است و بيشتر از همه زيانبار، و بسا نعمت خوار كه به نعمت فريب خورد و سرانجام گرفتار گردد، و بسا مبتلا كه خدايش بيازمايد تا بدو نعمتى عطا فرمايد.
پس اى سود خواهنده سپاس افزون كن و شتاب كمتر، و بيش از آنچه تو را روزى است انتظار مبر.
امام عليه السّلام (در اينكه بايد بآنچه مقدّر شده ساخت) فرموده است:
1- با يقين و باور بدانيد كه خدا قرار نداده براى بنده -اگر چه بسيار چاره جو و سخت كوشا و در مكر و فريب توانا باشد- بيشتر از آنچه در علم الهى براى او مقدّر و نامزد گشته است،
2- و جلوگير نشده است بين بنده -كه ناتوان و كم چاره بوده- و بين اينكه برسد باو آنچه در علم الهىّ براى او مقدّر و نامزد شده است،
3- و شناساى باين راز و بكار برنده آن از جهت آسودگى در سود (دنيا و آخرت) برترين مردمان است، و چشم پوشنده و شكّ كننده در آن از جهت گرفتارى در زيان برترين مردمان است،
4- و بسا بنعمت رسيده اى كه بسبب نعمت كم كم بعذاب و كيفر نزديك گشته،
5- و بسا گرفتارى كه بر اثر گرفتارى احسان و نيكوئى باو شده است،
6- پس اى شنونده (اين گفتار) بسيار سپاسگزار و كم بشتاب و به رسيده از روزى بايست و تن برضاء بده (كه كس را بيشتر از آنچه بايد باو برسد ندهند. و اين مطلب منافات با امر و دستور بدعاء و سعى و كوشش در طلب رزق ندارد، زيرا دعاء و سعى در بدست آوردن روزى گاهى سبب وجود روزى بيش از آنچه مقدّر گشته ميشود).
امام عليه السلام فرمود: يقين بدانيد خدا براى بنده اش ـ اگرچه بسيار چاره جو و سختكوش و در طرح نقشه ها قوى باشد ـ بيش از آنچه در كتاب الهى براى او (از روزى) مقدر شده قرار نداده است و (به عكس) ـ هرچند بنده اش ناتوان و كم تدبير باشد ـ ميان او و آنچه برايش در كتاب الهى مقرر گشته مانع نگرديده است و كسى كه از اين حقيقت آگاه باشد و به آن عمل نمايد از همه مردم، آسوده خاطرتر و پرمنفعت تر است و آنكس كه آن را ترك كند و در آن شك و ترديد داشته باشد، از همه مردم، گرفتارتر و زيانكارتر است و چه بسيارند افرادى كه مشمول نعمت (الهى) هستند؛ اما اين نعمت مقدمه بلاى هلاكت ايشان محسوب مى شود و چه بسيارند افرادى كه در بلا وسختى قرار دارند اما اين بلا وسيله اى براى آزمايش و تكامل آنهاست. بنابراين اى كسى كه مى خواهى از اين گفتار بهره گيرى! بر شكرت بيفزا و از شتاب (براى به دست آوردن دنيا) بكاه وهنگامى كه به آخرين حد روزى خود مى رسى قانع باش.
شرح
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
از حرص خود بكاه و به سهم خود قانع باش:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه در حقيقت مى خواهد حريصان در دنيا را از حرص بازدارد و به كفاف و عفاف قانع سازد و از مسابقه گناه آلودى كه براى به چنگ آوردن اموال بيشتر در ميان گروهى از دنياپرستان رايج است جلوگيرى كند، مى فرمايد: «به يقين بدانيد خدا براى بنده اش ـ اگرچه بسيار چاره جو وسختكوش و در طرح نقشه ها قوى باشد ـ بيش از آنچه در كتاب الهى براى او (از روزى) مقدر شده قرار نداده است»؛ (اعْلَموا عِلْماً يَقِيناً اِنَّ اللّهَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْعَبْدِ ـ وَإِنْ عَظُمَتْ حِيلَتُهُ، وَاشْتَدَّتْ طِلْبَتُهُ، وَقَوِيَتْ مَكِيدَتُهُ ـ أَكْثَرَ مِمَّا سُمِّىَ لَهُ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ).
سپس به نقطه مقابل آن اشاره كرده مى فرمايد: «و (به عكس) ـ هرچند بنده اش ناتوان و كم تدبير باشد ـ ميان او و آنچه برايش در كتاب الهى مقرر گشته مانع نگرديده است»؛ (وَلَمْ يَحُلْ بَيْنَ الْعَبْدِ فِي ضُعْفِهِ وَقِلَّةِ حِيلَتِهِ، وَبَيْنَ أَنْ يَبْلُغَ مَا سُمِّيَ لَهُ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ).
جمله «ذِكْرِ الْحَكيمِ» گرچه در قرآن مجيد به معناى آيات الهى آمده است وبعضى از شارحان نهج البلاغه آن را در اينجا همين گونه تفسير كرده اند؛ ولى با توجه به اينكه اندازه روزى افراد به طور مشخص در قرآن مجيد نيامده و هدف امام عليه السلام در اين بيان حكيمانه اين است كه حد و حدود روزى اشخاص در ذكر حكيم بيان شده، اين كلام با لوح محفوظ و كتاب علم الهى تناسب دارد كه در آنجا همه مقدرات ثبت است.
علامه مجلسى؛ در بحارالانوار در باب «القلم و اللوح المحفوظ» نيز رواياتى را نقل مى كند كه «ذكر حكيم» در آنها به طور واضح به لوح محفوظ تفسير شده است. بنابراين نبايد ترديد كرد كه منظور از «ذكر حكيم» در اينجا قرآن مجيد نيست بلكه همان لوح محفوظ است كه گاهى به عنوان علم الهى تفسير مى شود.
سپس امام عليه السلام به نتيجه اين اقتصاد اشاره كرده، مى فرمايد: «كسى كه از اين حقيقت آگاه باشد و به آن عمل كند آسايش و راحتى و منفعتش از همه كس بيشتر است و آن كس كه آن را ترك گويد ودر آن شك و ترديد كند از همه مردم گرفتارتر و زيانكارتر است»؛ (وَآلْعَارِفُ لِهذَا آلْعَامِلُ بِهِ، أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً فِي مَنْفَعَةٍ، وَالتَّارِکُ لَهُ الشَّاکُّ فِيهِ أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلاً فِي مَضَرَّةٍ).
نتيجه گيرى امام عليه السلام كاملاً روشن و منطقى است؛ افراد حريص كه دائمآ براى رسيدن به آنچه برايشان مقدّر نشده دست و پا مى زنند، پيوسته در زحمتند و روحشان در عذاب و جسمشان خسته و ناتوان است، و به عكس، آنهايى كه به مقدرات الهى قانع هستند، نه حرص و آز بر آنها غلبه مى كند و نه پيوسته در تلاش و عذاب و زياده خواهى هستند.
بارها گفته ايم اينگونه تعبيرات كه در آيات قرآنى و روايات درمورد تقدير روزى وارد شده، مفهومش اين نيست كه از تلاش و كوشش براى پيشرفت اقتصادى و تأمين زندگى آبرومندانه دست بكشيم، زيرا آن يك وظيفه واجب است كه در روايات اسلامى نيز بر آن تأكيد و حتى همرديف جهاد فى سبيل الله شمرده شده است، همانگونه كه در حديث معروف معتبرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «الْكَادُّ عَلَى عِيَالِهِ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ؛ كسى كه براى تأمين زندگى عيال خود زحمت بكشد مانند مجاهد در راه خداست». بنابراين روزى مقدّر با تلاش و كوشش رابطه دارد. يا به تعبير ديگر، تقديرات الهى مشروط به تلاش و سعى و كوشش است وافراد تنبل و بيكار و بى تدبير از سهم مقدرشان نيز محروم خواهند شد.
آنگاه امام عليه السلام در ادامه اين سخن به دو مورد كه درواقع جنبه استثنا از آن قاعده بالا دارد اشاره كرده، مى فرمايد: «بسيارند افرادى كه مشمول نعمت خداوند هستند؛ اما اين نعمت مقدمه بلا و هلاكت ايشان است و چه بسيارند كسانى كه در بلا و سختى قرار دارند؛ اما اين بلا وسيله اى براى آزمايش و تكامل آنهاست»؛ (وَرُبَّ مُنْعَمٍ عَلَيْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَى، وَرُبَّ مُبْتَلىً مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَى).
در پايان، امام عليه السلام مستمعان خود را مخاطب قرار داده مى فرمايد: «اى بهره گيرنده (اى شنونده) بر شكر نعمتها بيفزا و از سرعت و شتاب (براى به دست آوردن زخارف دنيا) بكاه و هنگامى كه به روزى خود به طور كامل رسيده اى توقف كن»؛ (فَزِدْ أَيُّهَا الْمُسْتَنفِعُ فِي شُكْرِکَ، وَقَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِکَ، وَقِفْ عِنْدَ مُنْتَهَى رِزْقِکَ).
شايان توجه است كه در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه «أيُّهَا الْمُسْتَمِعْ؛ اى شنونده» آمده در حالى كه در نسخه صبحى صالح كه آن را به عنوان متن انتخاب كرده ايم «مُسْتَنْفِعُ»؛ (اى بهره گيرنده) آمده است و بدون شك تعبير اول كه در بسيارى از نسخ آمده مناسبتر است. از مجموع اين حديث شريف و احاديث فراوان ديگرى كه در باب رزق و روزى به ما رسيده استفاده مى شود كه روزى از سوى خداى متعال براى هركس مقدر شده و تلاشهاى زياد براى فراتر از آن رفتن سودى ندارد وبه عكس افراد ضعيف نيز روزى مقدرشان از سوى خداوند مى رسد. البته ممكن است ظلم ظالمان سبب شود افرادى حق ديگران را غصب كنند وافرادى از گرسنگى بميرند. اين خود امتحان الهى است كه در دنيا مقرر شده است.
اضافه بر اين، گاه مى شود ـ مطابق آنچه در ذيل گفتار حكيمانه بالا آمد ـ خداوند نعمت هاى زيادى به افرادى كه طغيان و سركشى را از حد گذرانده اند مى دهد تا مست نعمت و غرق عيش و نوش شوند، ناگهان آنها را از ايشان مى گيرد تا عذابشان دردناكتر باشد؛ همانگونه كه در آيه شريفه 44 از سوره «انعام» آمده است: «(فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ)؛ (آرى،) هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد، و) آنچه را به آنها يادآورى شده بود فراموش كردند، درهاى همه چيز (از نعمتها) را به روى آنها گشوديم؛ تا (كاملاً) خوشحال شدند (ودل به آن بستند)؛ ناگهان آنها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم)؛ در اين هنگام، همگى مأيوس شدند؛ (و درهاى اميد به روى آنها بسته شد)». درست همانند كسى كه از درختى غاصبانه بالا مى رود كه هرچه بالاتر برود سقوطش از فراز درخت دردناكتر و شكننده تر است. اين همان چيزى است كه به عنوان عذاب استدراجى در قرآن و روايات منعكس شده است. به عكس افرادى هستند كه خداوند روزى آنها را محدود مى كند تا صحنه آزمايش الهى كه موجب ترفيع مقام آنهاست فراهم گردد.
جمله اى كه امام عليه السلام در پايان اين سخن فرموده (وَقَصِّرْ مِنْ عَجَلِکَ وَقِفْ عِنْدَ مُنْتَهى رِزْقِکَ) نيز گواه بر اين است كه هدف، كنترل حرص حريصان و آزِ آزمندان و شتاب دنياپرستان است.
مرحوم «مغنيه» براى حل بعضى از شبهات ناچار شده است تفسير ديگرى براى گفتار حكيمانه بالا انتخاب كند كه با ظاهر اين حديث شريف هماهنگ نيست. او مى گويد: منظور از «ذكر حكيم» همان قرآن است و منظور از تعيين سهم هركس از روزى همان است كه در آيات شريفه سوره «زلزال» مى خوانيم : «(فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرآ يَرَه * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّآ يَرَهُ)؛ هركس به اندازه سنگينى ذرهاى كار نيك كند (در آخرت) آن را مى بيند و (همچنين) هركس به قدر ذره اى كار بد كند او نيز (در سراى ديگر) آن را خواهد ديد». نتيجه اينكه انسان در برابر اعمالش جزا داده مى شود و آنچه را از نيك و بد انجام داده در آخرت به آن خواهد رسيد؛ خواه در دنيا قوى و نيرومند باشد يا ضعيف و ناتوان. نه قدرت و ثروت دنيا او را به خدا نزديك مى كند و نه وى را از عذاب دوزخ ـ اگر از گمراهان باشد ـ بازمى دارد و نه ضعف و فقر ميان انسان ونعمتهاى بهشتى ـ هرگاه از هدايت شدگان باشد ـ مانع مى شود.
ولى نبايد ترديد كرد كه منظور از «ذكر حكيم» همان لوح محفوظ است كه در بالا شرح داده شد و منظور از تعيين سهميه، سهميه مادى دنيوى است و ذيل حديث، شاهد گويايى بر اين مطلب است و همچنين احاديث ديگرى كه در باب تقسيم رزق و روزى رسيده است.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 274 نهج البلاغه: ضرورت عمل به دانستهها
وَ قَالَ (علیه السلام): لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلًا، وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً؛ إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا، وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
راه پايدارى علم و يقين:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه اش، به عالمان بى عمل اشاره كرده نخست مى فرمايد: «علم خويشتن را جهل قرار ندهيد»؛ (لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلاً).
اشاره به اينكه هرچيزى آثارى دارد كه از آثار آن مى توان آن را شناخت، هنگامى كه اثر و خاصيت خود را از دست بدهد به منزله معدوم است؛ هرچند ظاهرآ وجود داشته باشد. قرآن مجيد درباره انسانهايى كه چشم و گوش دارند؛ اما آثارى كه از چشم وگوش انتظار مى رود يعنى شنيدن و عمل كردن و ديدن و عبرت گرفتن، در كار آنها نيست، تعبير به ناشنوا و نابينا كرده و حتى آنها را مردگان بى جانى شمرده است، مى فرمايد: «(إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ * وَمَا أَنْتَ بِهَادِى الْعُمْىِ عَنْ ضَلاَلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ مُّسْلِمُونَ)؛ تو نمى توانى سخن خود را به گوش مردگان برسانى و نمى توانى صداى خود را به گوش كران برسانى در آن هنگام كه پشت مى كنند و از سخنان تو مى گريزند * ونيز نمى توانى كوران را از گمراهى شان برهانى؛ تو فقط مى توانى سخن خود را به گوش كسانى برسانى كه آماده پذيرش ايمان به آيات ما هستند و در برابر حق تسليمند!».
اميرمؤمنان على عليه السلام نيز ثروت اندوزان بخيل و خودخواه را مردگان برخوردار از حيات ظاهرى مى شمرد و مى فرمايد: «هَلَکَ خُزَّانُ الاَْمْوَالِ وَهُمْ أَحْيَاءٌ». به عكس، دانشمندانى را كه از دنيا رفته اند و آثارشان در افكار و دلها باقى است زندگان جاويد مى داند و مى فرمايد: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَأَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ». همانگونه كه قرآن مجيد نيز شهيدان را زندگان جاويد دانسته است. بنابراين اين يك فرهنگ قرآنى و اسلامى است كه هر موضوع بى خاصيتى در حكم معدوم است و به همين دليل عالمانى كه به علم خود عمل نمى كنند در كلام امام عليه السلام به منزله جاهلان شمرده شده اند.
به دنبال آن مى افزايد: «يقين خود را (نيز) شك قرار ندهيد»؛ (وَيَقِينَكُمْ شَكّاً). روشن است كسى كه يقين دارد به اينكه فلان غذا مسموم است و از آن مى خورد به منزله كسى است كه شك دارد و از يقين بى بهره است. همچنين آنهايى كه به قيامت يقين دارند و آماده آن نمى شوند، آثار منفى گناه را مى دانند ومرتكب مى شوند، به آثار مثبت اطاعت پى برده اند و ترك مى كنند، همه به منزله انسان هاى شكاكند. به همين دليل امام عليه السلام در حكمت 126 از چندين گروه تعجب مى كند، قدر مشترك همه آنها اين است كه چيزى را مى دانند و يقين دارند ولى بر طبق آن گام برنمى دارند. آغاز آن حكمت چنين است «عَجِبْتُ لِلْبَخيلٍ».
سپس امام عليه السلام در پايان اين سخن مى فرمايد: «آنگاه كه عالم شديد عمل كنيد و زمانى كه يقين كرديد اقدام نماييد (تا علم و عمل شما هماهنگ گردد و تناقض ميان باطن و ظاهر شما برچيده شود»؛ (إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا، وَإِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا). اين نتيجه قطعى بيانى است كه امام عليه السلام در آغاز فرمود؛ هرگاه بخواهيم علم ما جهل نشود بايد عمل كنيم و هرگاه اراده كنيم كه يقين ما تبديل به شك نشود بايد بر طبق آن رفتار نماييم.
اين سخن را با حديث ديگرى در همين زمينه پايان مى دهيم. «ابن عساكر» در تاريخ دمشق در شرح حال اميرمؤمنان على عليه السلام مى گويد: عمر به امام عليه السلام عرض كرد: «عِظْنى يا أبَا الْحَسَنِ؛ اى ابوالحسن مرا موعظه كن». امام عليه السلام به او فرمود : «لا تَجْعَلْ يَقينَکَ شَكّآ وَلا عِلْمَکَ جَهْلاً وَلا ظَنَّکَ حَقّآ وَاعْلَمْ أنَّهُ لَيْسَ لَکَ مِنَ الدُّنْيا إلّا ما أعْطَيْتَ فَأمْضَيْتَ وَقَسَمْتَ فَسَوَّيْتَ وَلَبِسْتَ فَأبْلَيْتَ، قالَ صَدَقْتَ يا أبَاالْحَسَنِ؛ يقين خود را شك قرار مده و علمت را جهل مكن و ظن خود را حق مپندار وبدان بهره تو از دنيا همان است كه به تو عطا شده و استفاده كرده اى و قسمت تو شده و آن را تسويه كرده اى و پوشيده اى و كهنه و فرسوده ساخته اى». عمر گفت: راست گفتى اى ابوالحسن.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 275 نهج البلاغه: نکوهش طمع و دلبستگی به دنیا
وَ قَالَ (علیه السلام): إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ وَ ضَامِنٌ غَيْرُ وَفِيٍّ؛ وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِيِّهِ؛ وَ كُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّيْءِ الْمُتَنَافَسِ فِيهِ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ لِفَقْدِهِ؛ وَ الْأَمَانِيُّ تُعْمِي أَعْيُنَ الْبَصَائِرِ؛ وَ الْحَظُّ يَأْتِي مَنْ لَا يَأْتِيهِ.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
شش نكته آموزنده:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه اش به شش نكته اشاره مى كند كه هركدام اندرز گرانبهايى است و در ابتدا چنين به نظر مى رسد كه اين نكات، مستقل از يكديگرند؛ ولى با دقت مى توان رابطه اى در ميان آنها يافت. نخست مى فرمايد : «طمع (انسان را) به سرچشمه آب وارد مى كند و او را تشنه بازمى گرداند»؛ (وقال عليه السلام: إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ).
زيرا شخص طمعكار غالبا دنبال چيزى مى رود كه در دسترس او قرار نخواهد گرفت؛ ولى طمع، او را به هوس مى اندازد كه به آن برسد و به اشتباه، آن را دستيافتنى مى پندارد؛ اما همچون كسى كه به سراغ آب مى رود ولى با سراب روبرو مى شود، ناكام بازمى گردد.
در دومين نكته مى فرمايد: «طمع، ضامنى است كه وفا نمى كند»؛ (وَضَامِنٌ غَيْرُ وَفِيٍّ). زيرا طمع، شخص طمعكار را به دنبال خواسته هايش مى فرستد، همان خواسته هايى كه دست نيافتنى است و آن را براى طمعكار تضمين مى كند؛ ولى همانند ضامنى كه به قول خود وفا نمى كند، طمعكار را محروم و ناكام رها مى سازد.
در سومين نكته مى فرمايد: «بسيار شده است كه نوشنده آب پيش از آنكه سيراب شود گلوگيرش شده (و به هلاكت مى رسد)»؛ (وَرُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِيِّهِ). اين است سرنوشت طمعكارى كه با حرص و ولع به دنبال چيزى مى رود وخود را به آب و آتش مى زند و پيش از آنكه به آن برسد هلاك مى گردد؛ مانند كسى كه عطش شديدى به او روى آورده، هنگامى كه به آب مى رسد با حرص و ولع چنان مى نوشد كه گلوگيرش مى شود و سيراب نشده جان مى دهد.
آنگاه در چهارمين نكته به حريصان و طماعان اشاره كرده، مى فرمايد: «هرقدر ارزش چيزى بيشتر باشد به گونه اى كه افراد براى به دست آوردن آن، با يكديگر به رقابت برخيزند، همانقدر، مصيبت از دست دادنش زيادتر خواهد بود»؛ (وَكُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّيْءِ آلْمُتَنَافَسِ فِيهِ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ لِفَقْدِهِ). بنابراين شخص طمعكار كه با شتاب براى به دست آوردن اشياى مهم مورد نظرش با ديگران به رقابت برمى خيزد، هنگامى كه به آن نرسد يا برسد و آن را از دست بدهد گرفتار مصيبت عظيمى خواهد شد و اين، يكى ديگر از مصائب بزرگ طمعكاران دنياپرست است.
در پنجمين نكته امام عليه السلام به آرزوهاى دور و زياد اشاره كرده است كه چشم انسان را كور و گوشش را كر مى كند، مى فرمايد: «آرزوها چشم بصيرت را نابينا مى سازد»؛ (وَالاَْمَانِيُّ تُعْمِي أَعْيُنَ الْبَصَائِرِ). دليل آن هم روشن است؛ عشق و علاقه شديد به چيزى كه از دسترس بيرون است به انسان اجازه نمى دهد موانعى را كه بر سر راه است ببيند و يا آثار زيانبار آن چيز را مشاهده كند، همچنان در بيابان آرزوها براى يافتن آب به دنبال سراب مى دود و اى بسا گرفتار حيوانات درنده و گرگان خونخوار مى شود و يا در پرتگاهها سقوط مى كند.
در ششمين و آخرين نكته به اين حقيقت اشاره مى كند كه هميشه با تلاش وكوشش و دست و پا زدن، انسان به خواسته هايش نمى رسد، مى فرمايد: «(گاه سود و بهره به سراغ كسى مىآيد كه دنبالش نمى رود»؛ (وَالْحَظُّ يَأْتِي مَنْ لاَ يَأْتِيهِ). هم در زندگى خود ديده ايم و هم در تاريخ خوانده ايم كه افراد زيادى بودند بى آنكه بسيار دست و پا بزنند به مقصود رسيدند و به عكس افرادى هم بودند كه با تلاش و كوشش فراوان به جايى نرسيدند.
اشتباه نشود، هرگز امام عليه السلام در اين گفتار نورانى خود نمى خواهد نقش تلاش و كوشش و سعى را در رسيدن به اهداف بزرگ ناديده بگيرد، زيرا آن، يك اصل اساسى ازنظر قرآن و روايات بوده و عقل نيز حاكم به آن است. مقصود امام عليه السلام اين است كه از طمعِ طمع ورزان بكاهد و آنها را از آلوده شدن به انواع گناهان براى رسيدن به مقاصدشان باز دارد. از آنچه گفته شد به خوبى روشن مى شود كه شش نكته اى كه در اين گفتار حكيمانه آمده گرچه به ظاهر مستقل و جدا از هم به نظر مى رسند؛ ولى با دقت ثابت مى شود كه با هم ارتباط نزديكى دارند.
اين سخن را با داستان افسانه اى پرمعنايى درباره سرنوشت طمعكاران كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود آورده پايان مى دهيم. وى مى گويد: مردى، قُبَّرَه (چكاوكى را) زنده صيد كرد. چكاوك به سخن آمد گفت: با من چه مى خواهى بكنى؟ صياد گفت: سرت را مى برم و گوشتت را مى خورم. چكاوك گفت: گوشت من به اندازه اى ناچيز است كه هيچكس را سير نمى كند؛ ولى من حاضرم سه چيز را به تو بياموزم كه از خوردن من براى تو بسيار بهتر است: يكى از آن سه را هنگامى به تو مى آموزم كه در دست توام، دومى را هنگامى كه من را رها كردى و بر درخت نشستم، سومى را هنگامى كه از درخت پرواز كردم و روى كوه قرار گرفتم. مرد صياد (خوشحال شد و) گفت: اولى را بگو. چكاوك گفت: هرگز براى چيزى كه از دست رفته غصه مخور (با غصه و اندوه بازنمى گردد). مرد صياد او را رها كرد. هنگامى كه روى درخت نشست گفت: دومى را بگو. چكاوك گفت: اگر كسى چيزى را كه امكان وجود ندارد ممكن دانست، هرگز سخنش را مپذير. سپس چكاوك پرواز كرد و روى كوه نشست وبه صياد گفت: اى بدبخت اگر مرا ذبح كرده بودى از درون چينه دان من دو گوهر گرانبها استخراج مى كردى كه وزن هركدام از آنها سى مثقال است. صياد به شدت متأسف شد و دست خود را به دندان گزيد و گفت: پس سومين نصيحت چه شد؟ چكاوك گفت: تو آن دو تا را فراموش كردى سومى را مى خواهى؟ مگر در نصيحت اول به تو نگفتم بر چيزى كه از دستت رفت تأسف نخور؛ ولى تو تأسف خوردى و مگر در نصيحت دوم نگفتم اگر تو را به چيزى خبر دهند كه غير ممكن است نپذير؟ من تمام گوشت و خون و پرم بيست مثقال نيست، چگونه پذيرفتى كه در چينه دان من دو گوهر گرانبهاست كه هركدام سى مثقال است؟ چكاوك اين را گفت و پرواز كرد و رفت.
اين داستان درواقع تصديق كلام امام عليه السلام در جمله چهارم و پنجم است.
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 276 نهج البلاغه: پرهیز از ریا و خودنمایی
وَ قَالَ (علیه السلام): اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ [تَحْسُنَ] فِي لَامِعَةِ الْعُيُونِ عَلَانِيَتِي وَ تُقَبِّحَ [تَقْبُحَ] فِيمَا أُبْطِنُ لَكَ سَرِيرَتِي، مُحَافِظاً عَلَى رِثَاءِ [رِيَاءِ] النَّاسِ مِنْ نَفْسِي بِجَمِيعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَيْهِ مِنِّي، فَأُبْدِيَ لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِي وَ أُفْضِيَ إِلَيْكَ بِسُوءِ عَمَلِي، تَقَرُّباً إِلَى عِبَادِكَ وَ تَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِك.
- شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
- شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
- منهاج البراعه (خوئی)
- جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( مهدوی دامغانی )
از رياكارى به خدا پناه بريم:
امام عليه السلام در اين دعاى نورانى اش در پيشگاه خدا از رياكارى به او پناه مى برد وبا چند تعبير دقيق آن را بيان مى كند. نخست عرضه مى دارد: «بارپروردگارا! به تو پناه مى برم از اينكه ظاهرم را در چشمها نيكو جلوه دهى و باطنم را در پيشگاهت زشت سازى»؛ (اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِکَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ فِي لاَمِعَةِ الْعُيُونِ عَلاَنِيَتي، وَتُقَبِّحَ فِيَما أُبْطِنُ لَکَ سَرِيرَتِي).
«لامِعَةُ الْعُيُونِ» به اصطلاح ازقبيل اضافه صفت به موصوف و به معنى «عيون لامعه» يعنى چشمهاى پرنور است؛ يعنى كار من به جايى نرسد كه حتى افراد تيزبين مرا خوب پندارند در حالى كه در باطن خوب نباشم.
در دومين جمله همين معنا را در قالب ديگرى آورده، عرضه مى دارد : «(خداوندا چنان نباشم كه) خوشبينى مردم را نسبت به خودم در آنچه تو از آن آگاهى جلب كنم (در حالى كه در باطن چنين نباشم و از طريق ريا خود را در صف نيكان معرفى كنم)»؛ (مُحَافِظاً عَلى رِثَاءِالنَّاسِ مِنْ نَفْسِي بِجَمِيعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَيْهِ مِنِّي).
حضرت در سومين تعبير، همين معنا را با اشاره به ثمره نامطلوب آن بازگوكرده، عرضه مى دارد: «(چنان نباشم) كه حُسن ظاهرم را براى مردم آشكار سازم و اعمال بدم را فقط به سوى تو آورم تا به اين وسيله به بندگانت نزديك گردم و از رضا و خشنودى تو دور شوم»؛ (فَأُبْدِي لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِي، وَأُفْضِي إِلَيْکَ بِسُوءِ عَمَلِي، تَقَرُّباً إِلَى عِبَادِکَ َتَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِکَ).
روشن است كه هدف رياكاران جلب توجه مردم و از اين طريق، رسيدن به منافع مادى و دنيوى است اين يك هدف است، ولى دورى از خداوند هدف نيست بلكه غايت و نتيجه اين كار است هر چند مَجازا در عبارت بالا به شكل هدف بيان شده است. بديهى است كه اين دعا درسى است براى همه مردم نه اينكه امام عليه السلام چنين باشد بلكه مى خواهد به طور غير مستقيم كه در دلها تأثير بيشترى دارد نتيجه رياكارى را براى همگان روشن سازد و آن را خطايى بزرگ معرفى كند كه نتيجه آن، دورى از خدا و سرگردانى در وادى شرك و بت پرستى است.
*****
نكته:
نكوهش شديد ريا در كتاب و سنّت:
در آيات قرآن و روايات اسلامى، عمل ريايى به شدت نكوهش شده است. قرآن مجيد در آيه 264 سوره «بقره» مى گويد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذَى كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدا لّاَ يَقْدِرُونَ عَلَى شَىْءٍ مِّمَّا كَسَبُوا وَاللهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! بخششهاى خود را با منّت و آزار، باطل نسازيد! همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم، انفاق مى كند؛ و به خدا و روز رستاخيز، ايمان نمى آورد؛ (كار او) همچون قطعه سنگى است كه بر آن، (قشر نازكى از) خاك باشد؛ (و بذرهايى در آن افشانده شود؛) و رگبار باران به آن برسد، (و همه خاكها و بذرها را بشويد،) و آن را صاف (و خالى از خاك و بذر) رها كند. آنها از كارى كه انجام داده اند، چيزى به دست نمى آورند؛ و خداوند، جمعيت كافران را هدايت نمى كند».
در اين آيه شريفه نكات بسيارى نهفته است: از يكسو ريا و شرك را همرديف قرار داده و از سويى ديگر عمل ريايى را بى نتيجه و بى اثر خوانده ومسلمانان را به شدت از چنين كارى نهى كرده همانگونه كه انفاق هاى توأم با منت و آزار را منفور شمرده است.
رسول خدا صلي الله عليه وآله در حديثى از آينده چنين خبر مى دهد. «سَيَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ تَخْبُثُ فِيهِ سَرَائِرُهُمْ وَتَحْسُنُ فِيهِ عَلانِيَتُهُمْ طَمَعاً فِي الدُّنْيَا لا يُرِيدُونَ بِهِ مَا عِنْدَ رَبِّهِمْ يَكُونُ دِينُهُمْ رِيَاءً لا يُخَالِطُهُمْ خَوْفٌ يَعُمُّهُمُ اللَّهُ بِعِقَابٍ فَيَدْعُونَهُ دُعَاءَ الْغَرِيقِ فَلا يَسْتَجِيبُ لَهُمْ؛ زمانى بر مردم فرا مى رسد كه باطن آنها زشت وظاهرشان براى طمع در دنيا زيبا مى شود. هرگز پاداشهايى را كه نزد خداست طلب نمى كنند، دينشان رياسْت و خوف خدا در وجودشان نيست. در آن زمان خدا آنها را به مجازاتى مبتلا مى سازد كه حتى اگر مانند دعاى غريق (كسى كه با تمام وجودش خدا را مى خواند) خدا را بخوانند دعايشان مستجاب نمى شود».
در منابع معروف حديث از جمله كتاب شريف كافى و كتاب وسائل الشيعه روايات بسيارى درباره نكوهش رياكارى وارد شده است؛ از جمله كلينى؛ در جلد دوم كافى در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «كُلُّ رِيَاءٍ شِرْکٌ إِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِلنَّاسِ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى النَّاسِ وَمَنْ عَمِلَ لِلَّهِ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللَّهِ».
در حديث ديگرى در تفسير آيه «(فَمَنْ كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلا صَالِحا وَلاَ يُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدا) (و مفهوم شرك در آيه) مى فرمايد: «الرَّجُلُ يَعْمَلُ شَيْئاً مِنَ الثَّوَابِ لا يَطْلُبُ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ إِنَّمَا يَطْلُبُ تَزْكِيَةَ النَّاسِ يَشْتَهِي أَنْ يُسْمِعَ بِهِ النَّاسَ فَهَذَا الَّذِي أَشْرَکَ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ عَبْدٍ أَسَرَّ خَيْراً فَذَهَبَتِ الاَْيَّامُ أَبَداً حَتَّى يُظْهِرَ اللَّهُ لَهُ خَيْراً وَمَا مِنْ عَبْدٍ يُسِرُّ شَرّاً فَذَهَبَتِ الْأَيَّامُ أَبَداً حَتَّى يُظْهِرَ اللَّهُ لَهُ شَرّاً؛ منظور از آن كسى است كه عملى داراى ثواب را انجام مى دهد؛ ولى مقصودش خدا نيست بلكه مقصودش اين است كه مردم او را پاك بشمرند وپيوسته دوست دارد كه مردم عمل او را بشنوند (و او را ستايش كنند) اين كسى است كه براى عبادت پروردگارش شريك قرار داده است. سپس امام عليه السلام فرمود : هركس كار نيكى را مخفيانه انجام دهد مدت زيادى نمى گذرد كه خدا آن را ظاهر مى سازد و هيچ بنده اى نيست كه امر شرى را پنهانى به جا آورد مگر اينكه پس از مدتى خداوند شر آن را آشكار مى سازد»
از کتاب توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
توضیح الحکم شرح حکمتهای نهج البلاغه تهیه کننده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/toziholhekam.htm
http://hedayat.blogfa.com/post/13668
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
