ترجمه و شرح حکمت 336 نهج البلاغه: لزوم وفای به وعده

متن نهج البلاغه

وَ قَالَ (عليه السلام): الْمَسْئُولُ حُرٌّ، حَتَّى يَعِدَ.

انسان در گرو وعده هاى خويش است:
اين گفتار حكيمانه در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه و شروح آن نيامده است. مرحوم فيض الاسلام در نسخه خود وصبحى صالح در نسخه اى كه در دست ماست آن را آورده اند و ظاهر اين است كه از نسخه ابن ابى الحديد گرفته اند. به هر حال گفتارى است بسيار پرمعنا و حكيمانه. امام عليه السلام مى فرمايد: «كسى كه از او درخواستى شده، تا وعده نداده آزاد است»؛ (الْمَسْؤُولُ حُرٌّ حَتَّى يَعِدَ).
اشاره به اينكه پس از وعده دادن در گرو وعده خويش است و تا به آن وفا نكند آزاد نمى شود. همانگونه كه در بيان اسناد اين گفتار حكيمانه آورديم، علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آن را از كتاب العدد القوية، تأليف مرحوم علامه حلى با اضافه اى به اين صورت آورده است: «الْمَسْئُولُ حُرٌّ حَتَّى يَعِدَ وَالْمَسْئُولُ مُسْتَرَقٌّ حَتَّى يُنْجِزَ؛ آنكس كه از او درخواستى شود آزاد است تا زمانى كه وعده نداده، و برده است تا زمانى كه به وعده خود وفا كند». روشن است كه حرّيّت و بردگى در اين گفتار حكيمانه جنبه مجازى دارد ومنظور اين است كه اشخاص حر از هر نظر آزادند و در قيد اسارت ديگرى نيستند؛ ولى برده در قيد اسارت ديگرى است و انسان تا وعده نداده آزاد است؛ اما هرگاه وعده اى به ديگرى بدهد گويا زنجير اسارتى را بر گردن خود نهاده و تا به وعده اش وفا نكند از گردن او برداشته نخواهد شد.
پيامى كه اين كلام دارد مسئله لزوم وفاى به وعده است؛ مبادا كسى وعده بدهد باز هم خود را آزاد پندارد و گمان كند هيچ وظيفه و مسئوليتى در برابر وعده اى كه داده است بر دوش ندارد. بايد خود را همچون اسيرى بداند كه تا وعده اش را وفا نكند آزاد نمى شود.
*****
نكته:
اهميت وفاى به عهد:
بسيارى از افراد درمورد وعده ها و عهدهاى خود بى اعتنا و سهل انگارند در حالى كه قرآن مجيد و روايات اسلامى به آن اهميت فوق العاده اى داده اند. قرآن مجيد مى فرمايد: «(وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولا)؛ به عهد خود وفا كنيد كه از عهد (در قيامت) سؤال مى شود». رسول خدا صلي الله عليه و آله مى فرمايد: «الْعِدَةُ دَيْنُ وَيْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أخْلَفَ وَيْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أخْلَفَ وَيْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أَخْلَفَ؛ وعده به منزله بدهكارى است. واى به حال كسى كه وعده مى دهد و خلاف مى كند، واى به حال كسى كه وعده مى دهد وخلاف مى كند، واى به حال كسى كه وعده مى دهد و خلاف مى كند». ازاين روايت استفاده مى شود كه وعده به منزله بدهكارى شديد و مؤكد است كه افراد باايمان بايد به آن عمل كنند. البته ازنظر فقهى، وعده هاى ابتدايى كه در ضمن عقد و قراردادى نباشد واجب العمل نيست؛ ولى از آيات و روايات استفاده مى شود كه مستحب بسيار مؤكدى است؛ گويا ديواربه ديوار واجبات مؤكد است. بر اين پايه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در حديث ديگرى مى فرمايد: «الواعِدُ بِالْعِدَةِ مِثْلُ الدَّيْنِ أوْ أَشَدَّ؛ كسى كه وعده اى مى دهد (وعده اش) مانند بدهكارى يا شديدتر از آن است».
اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «ما باتَ لِرَجُلٍ عِنْدي مَوْعِدٌ قَطُّ فَباتَ يَتَمَلْمَلُ عَلى فِراشِهِ لِيَغْدُو بِالظَّفَرِ بِحاجَتِهِ أشَدُّ مِنْ تَمَلْمُلِي عَلى فِراشي حِرْصآ عَلَى الْخُروجِ إلَيْهِ مِنْ دَيْنٍ عُدْتُهُ وَخَوْفآ مِنْ عائِقٍ يُوجِبُ الْخُلْفَ فَإِنَّ خُلْفَ الْوَعْدِ لَيْسَ مِنْ أخْلاقِ الْكِرامِ؛ كسى كه وعده اى به او داده ام و شب هنگام در بسترش بيدار است ولحظه شمارى مى كند كه صبح شود و نزد من آيد و حاجتش برآورده شود، ناراحتى و انتظار او هرگز از ناراحتى من شب هنگام در بسترم بيشتر نيست، چرا كه انتظار مى كشم به سراغ او بروم و از دِين وعده او درآيم. مبادا مانعى سبب خلف وعده شود، زيرا خلف وعده از اخلاق انسان هاى باشخصيت وبزرگوار نيست».
روايات درباره نكوهش خلف وعده در منابع اسلامى بسيار است. اين گفتار را با حديثى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم، فرمود: «عِدَةُ الْمُوْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ لاكَفَّارَةَ لَهُ فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللَّهِ بَدَأَ وَلِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ وَذَلِکَ قَوْلُهُ (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لاتَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ)؛ وعده مؤمن به برادرش نوعى نذر است، هرچند كفاره ندارد و هركس خلف وعده كند درواقع با خدا مخالفت كرده و خود را در معرض خشم او قرار داده و اين همان چيزى است كه قرآن مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا سخنى مى گوييد كه به آن عمل نمى كنيد؟ اين كار موجب خشم عظيم در پيشگاه خداست كه سخنى بگوييد و به آن عمل نكنيد»


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۴ تیر ۱۴۰۰ | 19:18 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 337 نهج البلاغه: ضرورت عمل گرایى

وَ قَالَ (عليه السلام): الدَّاعِي بِلَا عَمَلٍ، كَالرَّامِي بِلَا وَتَرٍ.

دعوت كننده بى عمل:
امام عليه السلام در اين گفتار نورانى به كسانى اشاره مى كند كه مردم را به چيزى فرا مى خوانند كه خود عامل به آن نيستند و بدون شك دعوت آنها بى اثر است، مى فرمايد: «آنكس كه مردم را (به نيكى ها) فرا مى خواند ولى خود به آن عمل نمى كند مانند كماندارى است كه با كمان بدون زه مى خواهد تيراندازى كند»؛ (الدَّاعِي بِلاَ عَمَلٍ كَالرَّامِي بِلاَ وَتَرٍ).
مى دانيم كمان از دو بخش اصلى تشكيل شده است: اوّل قوسى كه حالت فنرى دارد. دوم زهى كه دو سر قوس را به هم متصل مى كند (زه را معمولاً از روده گوسفند يا مانند آن مى گرفتند و به هم مى تابيدند و بسيار محكم بود). هنگامى كه تيرانداز آماده كار مى شد ته چوبه تير را به زه تكيه مى داد و سپس زه وچوبه را با هم به عقب مى كشيد. قوس كمان جمع مى شد آنگاه آن را رها مى كرد، فشار قوس كمان بر زه سبب مى شد كه تير به سوى مقصد پرتاب شود. حال اگر كسى تنها قوسى داشته باشد بدون زه آيا مى تواند تيرى پرتاب كند و به هدف بزند؟ به يقين نه. هرگاه مردم كسى را ببينند كه پيوسته ديگران را به نيكى ها دعوت مى كند اما خودش عامل نيست سخن او را باور نمى كنند وهنگامى كه باور نكردند عمل نمى كنند؛ اما اگر ببينند او پيش از ديگران به گفتار خود عمل مى كند يقين پيدا مى كنند كه گوينده به سخن خود ايمان دارد و از دل مى گويد ولاجرم و بر دل مى نشيند و ديگران به آن عمل مى كنند.
تفسير ديگرى كه براى اين حديث شريف شده اين است كه منظور از «داعى» دعا كننده است و معناى جمله اين مى شود: «كسى كه دعا مى كند ـ مثلاً براى فزونى روزى يا فزونى علم يا نجات در آخرت ـ ولى كارى انجام نمى دهد؛ مانند تيراندازى است كه با كمان بدون زه مى خواهد تيراندازى كند». شك نيست كه دعا بسيار مؤثر است؛ اما دعا كننده بايد آنچه را در توان دارد به كار گيرد و آنچه را در توان ندارد از خدا بخواهد. با توجه به اينكه در بعضى از مصادر اين گفتار حكيمانه، به جاى «الداعى»، «العالم» آمده تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد. آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز اين حقيقت را تأييد مى كنند كه دعوت مردم به سوى نيكى ها بدون عمل كارساز نيست.
در خطبه 175 از اميرمؤمنان على عليه السلام خوانديم كه فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي، وَاللَّهِ، مَا أَحُثُّكُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَأَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا، وَلا أَنْهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَأَتَنَاهَى قَبْلَكُمْ عَنْهَا؛ اى مردم، به خدا سوگند! من شما را به هيچ طاعتى ترغيب نمى كنم، مگر اين كه خودم پيش از شما به آن عمل مى نمايم و شما را از هيچ معصيتى بازنمى دارم، مگر اين كه خودم پيش از شما از آن دورى مى جويم».
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «إنَّ الْعالِمَ إذا لَمْ يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ كَما يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفا؛ هرگاه عالم به علمش عمل نكند موعظه و اندرز او از دلها فرو مى ريزد، آنگونه كه دانه هاى باران از سنگ سخت فرو مى ريزد». قرآن مجيد نيز مى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوييد كه عمل نمى كنيد؟! * نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه عمل نمى كنيد!».
اينها در صورتى است كه داعى را به معناى دعوت كننده به نيكى ها بدانيم؛ اما اگر به معناى دعا باشد آن نيز هماهنگ با روايات اسلامى است. در حديث پرمعنايى كه علامه مجلسى آن را در بحارالانوار از كتاب دعوات راوندى نقل كرده مى خوانيم كه امام صادق عليه السلام فرمود: «أَرْبَعٌ لا يُسْتَجَابُ لَهُمْ دُعَاءٌ رَجُلٌ جَالِسٌ فِي بَيْتِهِ يَقُولُ يَا رَبِّ ارْزُقْنِي فَيَقُولُ لَهُ أَ لَمْ آمُرْکَ بِالطَّلَبِ وَرَجُلٌ كَانَتْ لَهُ امْرَأَةٌ قَدْ غَالَبَهَا (فدعا عليها) فَيَقُولُ أَلَمْ أَجْعَلْ أَمْرَهَا بِيَدِکَ وَرَجُلٌ كَانَ لَهُ مَالٌ فَأَفْسَدَهُ فَيَقُولُ يَا رَبِّ ارْزُقْنِي فَيَقُولُ لَهُ أَلَمْ آمُرْکَ بِالاِْقْتِصَادِ أَلَمْ آمُرْکَ بِالاِْصْلاحِ ثُمَّ قَرَأَ وَالَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكانَ بَيْنَ ذلِکَ قَواماً وَرَجُلٌ كَانَ لَهُ مَالٌ فَأَدَانَهُ بِغَيْرِ بَيِّنَةٍ فَيَقُولُ أَلَمْ آمُرْکَ بِالشَّهَادَةِ؛ چهار گروهند كه دعاى آنها مستجاب نمى شود (نخست) كسى كه در خانه اش نشسته (و دنبال تلاش براى معاش نمى رود) و عرض مى كند: پروردگارا! به من روزى ده. خدا در پاسخ او مى گويد : آيا به تو دستور نداده ام كه بايد به دنبال كار و طلب روزى بروى؟، و كسى كه همسرى دارد و پيوسته از دست او ناراحت است و دعا مى كند تا از شر او خلاص شود، خدا مى فرمايد: مگر به تو حق طلاق ندادم؟، و كسى كه اموال (فراوانى) داشته و آنها را بيهوده خرج كرده سپس عرضه مى دارد: خدايا! به من روزى ده. خداوند به او پاسخ مى دهد: مگر به تو دستور ميانه روى (و هزينه كردن از روى حساب و كتاب) ندادم و آيا به تو دستور ندادم كه در اصلاح مال بكوشى؟ سپس امام عليه السلام آيه 67 سوره «فرقان» را تلاوت فرمود: «بندگان خدا كسانى هستند كه وقتى انفاق كنند نه اسراف مى كنند و نه سختگيرى و در ميان اين دو حد اعتدالى دارند»، و كسى كه اموالى داشته و آن را بدون گرفتن شاهد وگواه وام داده است (و گيرنده وام آن را انكار مى كند و او پيوسته دعا مى كند كه خداوندا! به قلب او بينداز كه بدهى من را بدهد) خداوند به او مى فرمايد: آيا به تو دستور ندادم كه گواه بگيرى؟».
چهار موردى كه در اين روايت ذكر شده همگى درواقع مثالهايى است براى كسانى كه دعا مى كنند و عملى كه بر آنها لازم است انجام نمى دهند و بديهى است كه دعا كنندگان بى عمل منحصر به اين چهار مورد نيستند. مفهوم دعا اين است كه ما حداكثر تلاش خود را براى رسيدن به مقاصد صحيح انجام دهيم و آنجا كه توانايى نداريم دعا كنيم: خداوندا! حل بقيه مشكل با توست


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۹ | 20:29 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 338 نهج البلاغه: لزوم هماهنگى علم فطری و اکتسابی

وقال (عليه السلام): الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ؛ وَلاَ يَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ، إِذَا لَمْ يَكُنِ الْمَطْبُوعُ.

و آن حضرت فرمود: دانش دو نوع است: فطرى و شنيده شده، اگر دانش فطرى در انسان نباشد دانش شنيدنى سودى ندهد.

اقسام علم (علمى):
و درود خدا بر او، فرمود: علم دو گونه است: علم فطرى و علم اكتسابى، علم اكتسابى اگر هماهنگ با علم فطرى نباشد سودمند نخواهد بود.(1)
______________________________
(1). علومى كه انسان در طبيعت و فطرت خود آن را مى ‏يابد و زمينه ‏هاى يافتن آن را دارد (مطبوع) است، و علومى كه با درس و بحث آن را بدست مى‏ آورد (مسموع) مى‏ باشد، اشاره به علم: اين تيوشن ‏INTUITION (علم حضورى، درك مستقيم) و برگسونيسم ‏BERGSONISM (درون بينى يا درك مستقيم) و اشاره به اكتسابى بودن برخى از علوم (اكى‏ رد ACGUIRED) علم اكتسابى و (نيچرال ساينس ‏NATURAL SCIENCE).

[و فرمود:] دانش دو گونه است: در طبيعت سرشته، و به گوش هشته، و به گوش هشته سود ندهد اگر در طبيعت سرشته نبود.

امام عليه السّلام (در باره علم) فرموده است:
علم بر دو نوع است: يكى علم مطبوع و علمى كه طبيعىّ و فطرىّ (اثرش در كردار آشكار) باشد و ديگرى علم مسموع و شنيده شده (از راه آموختن و مطالعه). و علم مسموع سود ندهد هر گاه مطبوع نباشد (شخص را بحقائق معارف نرسانده نيك بخت نگرداند).

امام عليه السلام فرمود: علم و دانش دو گونه است: فطرى و شنيدنى (اكتسابى) و دانش شنيدنى سودى نمى دهد هنگامى كه هماهنگ با فطرى نباشد.

شرح

هماهنگى دانش فطرى و اكتسابى:
امام عليه السلام در اين جا به نكته مهمى درباره علم و دانش انسانى اشاره كرده، مى فرمايد: «علم دو گونه است: فطرى و شنيدنى (اكتسابى) و دانش شنيدنى (اكتسابى) سودى نمى دهد مگر آنكه با فطرى همراه باشد»؛ (الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ، وَلاَ يَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ يَكُنِ الْمَطْبُوعُ).
براى اين كلام امام عليه السلام تفسيرهاى مختلفى شده است: نخست اينكه منظور از علم مطبوع، دانش هاى غريزى و وجدانيات است كه انسان از آغاز با الهام الهى در درون جان خود دارد و علم مسموع علومى است كه از طريق شنيدن از دانشمندان و صاحبان تجربه و آگاهى به دست مى آيد و اگر اين دسته از علوم با علوم فطرى انسان هماهنگ نباشد نه تنها موجب هدايت نمى شود؛ بلكه گاه موجب گمراهى است. البته نمى توان انكار كرد كه همه مردم در علم فطرى يكسان نيستند؛ بعضى به قدرى تيزبين و ذاتآ هشيارند كه در بسيارى از مسائل نياز به معلم و آموزگار ندارند و بعضى به قدرى كند ذهن كه حتى در مسائل بديهى گاهى پاى آنها مى لنگد، بنابراين از همه نمى توان يكسان انتظار داشت و خداوند نيز هركس را به مقدار استعداد و توانش تكليف مى كند: (لاَ يُكَلِّفُ اللهُ نَفْسا إِلاَّ مَا آتَاهَا).
تفسير ديگر اينكه منظور از علم مطبوع، همان بديهياتى است كه هر كسى بدون استدلال آن را مى پذيرد؛ مانند بطلان اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين وجمع بين ضدين و علوم ديگرى از اين دست كه پايه و اساس علوم نظرى است و تمام علوم نظرى سرانجام به علوم فطرى بازمى گردد، زيرا مثلاً اگر ما با استدلالهاى قوى ثابت كرديم كه فلان مسئله صحيح است؛ ولى آيا مى شود در عين اينكه صحيح باشد باطل هم باشد؟ قضيه امتناع اجتماع نقيضين مى گويد: امكان ندارد، بنابراين آنچه با دليل اثبات شده صحيح است و جز آن باطل.
تفسير سوم اينكه منظور از علم مطبوع، علم به اصول اعتقادى مانند توحيد وعدل الهى و معاد است كه تمام آنها با وجدان قابل اثباتند و علم مسموع همان علم به فروع دين است. به يقين اگر علم به اصول نباشد علم به فروع وعمل به آن سودى نمى بخشد.
تفسير چهارم اينكه مراد از علم مسموع، شنيده هاست خواه در مسائل اخلاقى باشد يا اصول و فروع بى آنكه به صورت ملكه در وجود انسان درآيد ودر اعماق جان نفوذ كند و منظور از علم مطبوع، علم و دانشى است كه در عمق جان انسان رسوخ پيدا مى كند و تبديل به ملكه انسانى مى شود و مسلم است كه تا چنين حالتى براى انسان حاصل نگردد شنيده ها به تنهايى كافى نيست و به تعبير ديگر علم مسموع به تنهايى مانند آبى است كه در ظرف ريخته مى شود؛ ولى علم مطبوع مانند آبى است كه در پاى درخت مى ريزند و در ريشه ها و ساقه و برگ وگل و ميوه نفوذ مى كند. اين آب است كه مفيد است نه آبى كه تنها در ظرف جمع شده و هيچ تأثيرى نگذاشته است.
البته مانعى ندارد كه هر چهار تفسير در كلام امام عليه السلام جمع باشد، زيرا استعمال لفظ در اكثر از يك معنا جايز است، بلكه يكى از فنون فصاحت و بلاغت محسوب مى شود. به هر روى، براى رسيدن به كمال علم و دانش بايد همه اين دستورات را به كار بست؛ از وجدانيات و بديهيات كمك گرفت، در اصول اعتقادى راسخ شد وآنچه را انسان فرا گرفته با رياضت و تهذيب نفس به صورت ملكه باطنى درآورد تا انسان بتواند از اين علوم استفاده كند و مايه نجات او گردد، به حقيقت علم واصل شود و جهلى را كه در لباس علم درآمده از خود دور سازد، راه مستقيم را پيموده و در بيراهه ها گمراه نگردد.
محتواى اين حديث شريف به صورت سه بيت شعرِ جالب نيز آمده است كه «وطواط» در الغرر والعرر آن را به اميرمؤمنان على عليه السلام نسبت مى دهد، هر چند «ابوطالب مكى» در قوت القلوب گوينده آن را بعض الحكماء بدون مشخص كردن نام ذكر كرده، و اشعار اين است:
رَأَيْتُ الْعَقْلَ عَقْلَيْنِ           فَمَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ 
وَلا يَنْفَعُ مَسْمُوعٌ           إذا لَمْ يَکُ مَطْبُوعٌ
كَما لا تَنْفَعُ الشَّمْسُ          وَ ضَوْءُ الْعَيْنِ مَمْنُوعٌ
عقل را دو گونه ديدم: عقل فطرى و عقل شنيدنى. عقل شنيدنى سودى نمى بخشد هنگامى كه عقل فطرى نباشد. همانگونه كه نور آفتاب سودى نمى بخشد براى كسانى كه چشم بينا ندارند


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ | 11:20 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 339 نهج البلاغه: تأثیر دولت و قدرت بر اندیشه

وقال (عليه السلام): صَوَابُ الرَّأْي بِالدُّوَلِ؛ يُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا، وَيَذْهَبُ بِذَهَابِهَا.

هماهنگى رأى صائب، با قدرت:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى درباره رابطه آراء صحيح با قدرت وحكومت اشاره مى كند و مى فرمايد: «رأى صائب و صحيح، همراه قدرت وحكومت است؛ با آن مى آيد و با آن مى رود»؛ (صَوَابُ الرَّأْي بِالدُّوَلِ: يُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا، وَيَذْهَبُ بِذَهَابِهَا).
براى اين گفتار امام عليه السلام چند تفسير وجود دارد : نخست اينكه تا انسان آراء صحيح و صائبى نداشته باشد نمى تواند حكومت خوبى تشكيل دهد؛ مديريت هاى عالى و قوى سرچشمه حكومت هاى نيرومند و صالح است همراه اين مديريت ها آن حكومت ها شكل مى گيرد و با از بين رفتن آن، حكومت ها رو به زوال مى نهند. شاعر معروف فارسى زبان، سعدى شيرازى نيز مى گويد:
عقل و دولت قرين يكدگرند          هر كه را عقل نيست دولت نيست
تفسير ديگر اينكه رأى صائب به هنگام قدرت حاصل مى شود، زيرا افراد قوى و نيرومند براى حفظ قدرت خود مى كوشند تا صحيح ترين راه را انتخاب كنند در حالى كه افراد ضعيف و ناتوان آمادگى روحى براى گرفتن تصميم هاى صحيح ندارند، ازاينرو با حصول قدرت، رأى صائب مى آيد و با پشت كردن قدرت، رأى صائب هم از دست مى رود.
تفسير سوم اينكه چون افراد به قدرت مى رسند هر نظرى اظهار دارند از سوى اطرافيان متملق و چاپلوس نظرى صحيح و صواب معرفى مى شود، هرچند باطل باشد و به عكس هنگامى كه قدرت از دست برود گروهى ظاهربين صائب ترين نظرها را نيز انكار مى كنند. شبيه همين معنا در كلام ديگرى از مولا اميرمؤمنان عليه السلام در غررالحكم آمده است: «الدَّوْلَةُ تَرُدُّ خَطَأُ صاحِبِها صَوابآ وَصَواب ضِدِّهِ خَطاءً؛ دولت و قدرت، خطاى صاحب آنرا صواب جلوه مى دهد و صواب بر ضد آن را خطا مى شمارد».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۹ | 10:19 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 340 نهج البلاغه: ارزش شکر و خویشتنداری

وَ قَالَ (عليه السلام): الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ، وَ الشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى.

زينت فقر و غنا:
اين گفتار حكيمانه در جلد دوازدهم از همين كتاب در حكمت 68 عيناً تكرار شده و ما در آنجا توضيحات لازم را داديم و در اينجا مى افزاييم : امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به دو نكته مهم اشاره كرده نخست مى فرمايد : «عفت و خويشتندارى زينت فقر است»؛ (الْعَفَافُ زِينَةُ آلْفَقْرِ).
شخص فقير به حسب ظاهر و به تصوّر توده مردم داراى نقطه ضعفى است، چراكه دست او از مال دنيا تهى است؛ اما هرگاه عفت و خويشتندارى داشته باشد، چشم به مال مردم ندوزد، از طريق حرام به دنبال كسب مال نگردد ودر مقابل اغنيا سر تعظيم فرود نياورد، اين حالت خويشتندارى كه در عرف عرب «عفت» ناميده مى شود زينت او مى گردد و نقطه ضعف ظاهرى او را مى پوشاند. بايد توجه داشت كه «عفاف» و «عفت» تنها به معناى خويشتندارى در برابر آلودگى هاى جنسى نيست آنگونه كه در فارسى امروز ما معنا مى شود، بلكه ازنظر واژه عربى، هرگونه خويشتندارى در مقابل گناه و كار خلاف را فرا مى گيرد. خداوند درباره جمعى از فقراى آبرومند و باايمان در سوره «بقره» آيه 273 مى فرمايد: «(يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ)؛ شخص نادان آنها را براثر عفت، غنى و ثروتمند مى پندارد»، بنابراين «عفت» به معناى خوددارى كردن از حرام و هرگونه كار خلاف است؛ خواه در مسائل جنسى باشد يا غير آن.
آنگاه در دومين جمله مى فرمايد: «شكر و سپاسگزارى، زينت توانگرى است»؛ (وَالشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى).
ثروتمندان و اغنيا اگر شكر توانگرى را به جا آورند، نه تنها شكر لفظى بلكه شكر عملى را نيز انجام دهند و از آنچه خدا به آنها داده به نيازمندان ببخشند وكارهاى خير انجام دهند و باقيات و صالحاتى از خود به يادگار بگذارند، بهترين زينت را دارند؛ اما اگر ثروتمند بخيل و ممسك و خسيس بود لكه ننگى بر دامان او مى نشيند و در نظرها زشت و نازيبا جلوه مى كند.
شايان توجه است كه مرحوم اربلى در كتاب كشف الغمة اين كلام حكيمانه را با اضافات زيادى درمورد امورى كه زينت بر امور ديگرى مى شود از امام عليه السلام به اين طريق نقل كرده است: «الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ وَالشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى وَالصَّبْرُ زِينَةُ الْبَلاءِ وَالتَّوَاضُعُ زِينَةُ الْحَسَبِ وَالْفَصَاحَةُ زِينَةُ الْكَلامِ وَالْعَدْلُ زِينَةُ الاِْيمَانِ وَالسَّكِينَةُ زِينَةُ الْعِبَادَةِ وَالْحِفْظُ زِينَةُ الرِّوَايَةِ وَخَفْضُ الْجَنَاحِ زِينَةُ الْعِلْمِ وَحُسْنُ الاَْدَبِ زِينَةُ الْعَقْلِ وَبَسْطُ الْوَجْهِ زِينَةُ الْحِلْمِ وَالاِْيثَارُ زِينَةُ الزُّهْدِ وَبَذْلُ الْمَجْهُودِ زِينَةُ النَّفْسِ وَكَثْرَةُ الْبُكَاءِ زِينَةُ الْخَوْفِ وَالتَّقَلُّلُ زِينَةُ الْقَنَاعَةِ وَتَرْکُ الْمَنِّ زِينَةُ الْمَعْرُوفِ وَالْخُشُوعُ زِينَةُ الصَّلاةِ وَتَرْکُ مَا لا يَعْنِي زِينَةُ الْوَرَعِ؛ عفت (وخويشتندارى) زينت فقر است و شكر زينت غنا و ثروتمندى، صبر زينت بلا و مصيبت است و تواضع زينت شخصيت، فصاحت زينت كلام است و عدالت زينت ايمان، آرامش زينت عبادت است و حفظ كردن زينت روايت، فروتنى زينت علم است و ادب زينت عقل، گشادگى چهره زينت حلم است و ايثار وفداكارى زينت زهد، بخشش به مقدار آنچه انسان در توان دارد زينت روح است و كثرت گريه زينت خوف از خدا، مصرف كم زينت قناعت است و ترك منت زينت كار خير و بخشش، خشوع زينت نماز است و ترك آنچه مربوط به انسان نيست زينت ورع و پرهيزكارى».
آرى هر يك از صفات برجسته انسانى و نعمتهاى الهى بايد آثارى در اعمال و رفتار انسان بگذارد. اگر اين آثار نمايان باشد زينت آن محسوب مى شود و اگر نباشد زشت است. آنها كه گرفتار مصيبت مى شوند اگر صبر و شكيبايى پيشه كنند آبرومندند و اگر بى تابى و جزع كنند رفتار آنها زشت خواهد بود. افراد باشخصيت و همچنين عالمان و دانشمندان اگر تواضع كنند به شخصيت وعلم خود زينت بخشيده اند و اگر كبر و غرور پيشه كنند شخصيت و علم خود را زشت نشان داده اند و همچنين تمام نعمت هاى الهى و صفات برجسته انسانى وحوادث سخت زندگى را. امام عليه السلام در گفتار حكيمانه اى كه مرحوم سيّد رضى نقل كرده است به دو بخش از آن؛ يعنى زينت فقر و زينت غنا اشاره كرده وبه نظر مى رسد سيّد رضى آن را از روايت مفصلى كه نقل كرديم برگزيده وبه اصطلاح، تقطيع كرده است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۹ | 10:4 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 341 نهج البلاغه: سختی روز مجازات ظالم

وَ قَالَ (عليه السلام): يَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ، أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ.

و آن حضرت فرمود: روز عدالت بر ستمگر شديدتر از روز ستم بر ستمديده است.

روز دردناك ظالم (سياسى):
و درود خدا بر او، فرمود: روز انتقام گرفتن از ظالم سخت تر از ستمكارى بر مظلوم است.

[و فرمود:] روز داد بر ستمگر سخت تر است از روز ستم بر ستم بر.

امام عليه السّلام (در باره ستمگر) فرموده است:
روز دادخواهى (قيامت) بر ستمگر سختتر است از روزى كه بر ستمكشيده ستم شده (شرح اين مطلب در فرمايش دويست و سى و سه گذشت).

امام عليه السلام فرمود: روز اجراى عدل بر ستمگر، سخت تر است از روز ظلم كردن ستمگر بر مظلوم.

شرح

روز اجراى عدل بر ستمگران:
همانگونه كه در ذكر سند اين كلام حكيمانه اشاره شد پيش از اين نيز با تفاوتى تحت شماره 241 آمده در آنجا چنين ذكر شده بود: «يَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ!». درواقع كلام حكيمانه مورد بحث مى تواند شرحى بر روايت 241 باشد، زيرا در آنجا گفته شده بود «يوم المظلوم» در اينجا مى فرمايد: «يوم العدل» بنابراين منظور از روز مظلوم، روز اجراى عدالت است نسبت به ظالم و گرفتن انتقام مظلوم از ستمگر و همانگونه كه در آنجا اشاره كرديم درباره اين روز، خواه روز عدالتش ناميم يا روز مظلوم، دو احتمال هست: نخست اينكه منظور از آن روز رستاخيز است كه بسيارى از شارحان نهج البلاغه آن را پذيرفته اند و در اين صورت شدت اين روز نسبت به روز ظلم و جور آشكار است؛ دنيا و ستمهاى ستمگران هرچه باشد به سرعت مى گذرد؛ اما مجازات آنها در قيامت پايدار وبرقرار است. هم ازنظر طول زمان بيشتر است و هم ازنظر كيفيت مجازات الهى، شديدتر.
تفسير ديگر اينكه منظور از روز اجراى عدالت اعم از دنيا و آخرت است، زيرا تاريخ نشان مى دهد كه بسيارى از ظالمان در همين دنيا به مجازاتهاى سختى گرفتار شده اند و حتى در عمر كوتاه خود نيز بارها صحنه آن را ديده ايم كه اگر آن را جمع آورى كنيم كتابى مى شود.
با توجه به مطلق بودن كلمه «عدل» تفسير دوم مناسبتر به نظر مى رسد به خصوص اينكه جور در دنيا واقع مى شود و اگر عدل هم در دنيا باشد تناسب بيشترى دارد و مى دانيم كه مجازاتهاى ظالمان در دنيا مانع از مجازات آنها در آخرت نيست و بايد كفاره ظلم خود را هم در دنيا بدهند و هم در آخرت، بنابراين كلام حكيمانه پيشگفته، مفهوم عامى دارد كه دنيا و آخرت، هر دو را فرا مى گيرد. بنابر آنچه گفته شد جمله «يَوْمَ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ» نيز شرح «يَوْمَ الظّالِمُ عَلَى الْمَظْلُومِ» است؛ يعنى روز ظلم ظالم نسبت به مظلوم.
اميرمؤمنان على عليه السلام در سخنان ديگرش نيز با تعبيرات ديگرى به اين حقيقت اشاره كرده مى فرمايد: «لِلظَّالِمِ غَداً يَكْفِيهِ عَضُّهُ يَدَيْه؛ ظالم فردايى دارد كه هر دو دست خود را با دندان مى گزد و همين براى او كافى است».
از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز استفاده مى شود كه خدا در همين دنيا ظالمانى بر ظالمان ديگر مسلط مى كند كه از آنها انتقام بگيرند. امام باقر عليه السلام در حديثى مى فرمايد: «مَا انْتَصَرَ اللهُ مِنْ ظالِمٍ إِلّا بِظالِمٍ وَذلِکَ قَوْلُهُ عَزَّوَجَلَّ : (وَكَذَلِکَ نُوَلِّى بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضا)؛ خداوند از ظالمان به وسيله ظالمان انتقام مى گيرد واين همان است كه در قرآن فرمود: اينگونه بعضى از ظالمين را بر بعضى مسلط مى كنيم».
مى دانيم: اگر عادلى بخواهد انتقام مظلومى را بگيرد اولاً روى حساب و قانون عدالت رفتار مى كند، ثانياً چون از دست شخص عادلى ضربه مى خورد، بر او گواراتر است از اينكه از دست ظالم ديگرى همچون خودش ضربه بى حساب وكتاب بخورد. از اينها گذشته، روايات، نكته دقيق ديگرى را بيان مى كند و آن اينكه ظالم در همان لحظه كه ظلم مى كند بخشى از دين و ايمان خود را از دست مى دهد واين انتقام بزرگى است. امام صادق عليه السلام فرمود: «أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ يَأْخُذُ مِنْ دِينِ الظَّالِمِ أَكْثَرَ مِمَّا يَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانيد مظلوم از دين ظالم بيش از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گيرد خواهد گرفت».
در حديث ديگرى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «مَنْ خَافَ الْقِصَاصَ كَفَّ عَنْ ظُلْمِ النَّاسِ؛ كسى كه از قصاص (در دنيا و آخرت) بترسد از ظلم مردم خوددارى مى كند».
اضافه بر اين، از روايات استفاده مى شود كه مجازات و كيفر ظلم و ستم سريع تر از هر گناه ديگرى به انسان مى رسد، همانگونه كه نيكوكارى درباره ديگران سريعتر از كارهاى خير ديگر پاداشش به انسانها خواهد رسيد. در كتاب شريف كافى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «إِنَّ أَسْرَعَ الْخَيْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ وَإِنَّ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْي؛ سريعترين چيزى كه ثوابش به انسان مى رسد نيكوكارى در حق ديگران وسريع ترين شرى كه كيفرش دامان انسان را مى گيرد ظلم و ستم است».
اين مسئله به قدرى داراى اهميت است كه امام باقر عليه السلام در حديث ديگرى مى فرمايد: در كتاب على عليه السلام آمده است: «ثَلاثُ خِصَالٍ لا يَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّى يَرَى وَبَالَهُنَّ الْبَغْيُ وَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ وَالْيَمِينُ الْكَاذِبَةُ يُبَارِزُ اللَّهَ بِهَا؛ سه عمل است كه صاحب آنها هرگز از دنيا نمى رود تا وبال و آثار سوء آن را ببيند: ظلم و قطع رحم و قسم دروغين كه با اينها با خدا مبارزه مى كند».
اين سخن را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم. آنجا كه فرمود: «مَا مِنْ ذَنْبٍ أَجْدَرَ أَنْ يُعَجِّلَ اللَّهُ لِصَاحِبِهِ الْعُقُوبَةَ فِي الدُّنْيَا مَعَ مَا يَدَّخِرُ لَهُ فِي الاْخِرَةِ مِنَ الْبَغْيِ وَقَطِيعَةِ الرَّحِمِ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً؛ سزاوارترين گناهانى كه خداوند عقوبتش را در دنيا به زودى به صاحبش مى رساند به اضافه كيفرهايى كه در آخرت براى او ذخيره كرده، ظلم و قطع رحم است». در ذيل كلام حكيمانه 241 نيز بحثهاى مهم ديگرى در زمينه تفسير حكمت مورد بحث داشتيم.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۹ | 10:7 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 342 نهج البلاغه: چشم نداشتن به مال مردم

وقال (عليه السلام): الْغِنَى الاَْكْبَرُ، الْيَأْسُ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ.

برترين بى نيازى:
اين حديث شريف تنها در نسخه ابن ابى الحديد آمده است و ديگران آن را در شروح خود نياورده اند و به همين دليل، سخنى درباره آن نگفته اند، جز بعضى؛ مانند مرحوم مغنية كه آن را از ابن ابى الحديد گرفته و شرح كوتاه و مختصرى كرده است. به هر حال امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اخلاقى و مهم اشاره كرده مى فرمايد: «برترين بى نيازى آن است كه از آنچه در دست مردم است چشم بپوشى و مأيوس باشى»؛ (الْغِنَى الاَْكْبَرُ الْيَأْسُ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ).
اين يك واقعيت است كه هركس چشمداشتى به اموال و امكانات و مقامات ديگران داشته باشد به همان نسبت كوچك و موهون مى شود؛ خواه دست نياز به سوى آنها دراز كند و يا اين حالت را به سوى ديگرى نشان دهد و تا انسان به اموال و امكانات ديگران بى اعتنا نباشد حقيقت غنا و بى نيازى را درك نمى كند. «غنى» تنها با داشتن ثروت نيست. بسيارند ثروتمندانى كه درواقع فقيرند، زيرا چنان بخيلند كه نه ديگران از ثروتشان استفاده مى كنند و نه حتى خودشان، و چنان حريصند كه به آنچه دارند قانع نيستند و چشم به اموال و ثروتهاى ديگران دوخته اند. اينگونه افراد در عين غناى ظاهرى، در باطن، فقير وبيچاره اند.
در مقابل، كسانى هستند كه زندگى ساده و زاهدانه اى دارند و به حسب ظاهر دستشان از مال دنيا كوتاه است؛ اما همان را كه دارند با ديگران تقسيم مى كنند وهرگز چشم به اموال و ثروت ديگران نمى دوزند. اينها گرچه در چشم ظاهربينان فقيرند؛ اما ازنظر اولياء الله برترين اغنيا محسوب مى شوند. درواقع آنچه امام عليه السلام در اين كلام نورانى فرموده مى تواند برگرفته از آيات قرآن مجيد باشد. آنجا كه قرآن، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را مخاطب ساخته چنين مى گويد: «(وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجآ مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَيْرٌ وَأَبْقَى)؛ و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادّى، كه به گروههايى از آنان داده ايم، ميفكن! اينها شكوفه هاى زندگى دنياست؛ تا آنان را در آن بيازماييم؛ و روزىِ پروردگارت بهتر و پايدارتر است!». شبيه همين معنا در آيه 88 سوره «حجر» نيز آمده است.
امام عليه السلام طبق روايت غررالحكم همين معنا را با تعبير ديگرى بيان كرده چنين مى فرمايد: «نالَ الْغِنى مَنْ رَزَقَ الْيَأْسَ عَمّا فِي أيْدِي النَّاسَ؛ كسى كه خداوند به او بى اعتنايى نسبت به آنچه در دست مردم است عطا فرموده، به حقيقت غنا رسيده است».
اين مسئله به اندازه اى اهميت دارد كه كلينى؛ در كتاب شريف كافى بابى تحت عنوان «الاستغناء عن الناس» ذكر كرده و روايات بسيارى در اين زمينه از ائمه معصوم نقل كرده است؛ از جمله در حديثى از امام سجاد عليه السلام آمده است : «رَأَيْتُ الْخَيْرَ كُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِي قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ وَمَنْ لَمْ يَرْجُ النَّاسَ فِي شَيْءٍ وَرَدَّ أَمْرَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ اسْتَجَابَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ فِي كُلِّ شَيْءٍ؛ تمام نيكى ها را در طمع نورزيدن به آنچه در دست مردم است ديدم وكسى كه قطع اميد از مردم كند و كار خود را در جميع امور به خداى متعال واگذارد خدا خواسته او را در همه چيز برمى آورد».
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَنْ لا يَسْأَلَ رَبَّهُ شَيْئاً إِلاَّ أَعْطَاهُ فَلْيَيْأَسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِمْ وَلا يَكُونُ لَهُ رَجَاءٌ إِلاَّ عِنْدَاللَّهِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ ذَلِکَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ يَسْأَلِ اللَّهَ شَيْئاً إِلاَّ أَعْطَاهُ؛ هرگاه كسى از شما اراده مى كند كه چيزى از خدا نخواهد مگر اينكه به او بدهد، از آنچه در دست همه مردم است چشم پوشى كند و اميدش تنها به خدا باشد. هرگاه خداوند چنين حالتى را در قلب او ببيند هرچه از خدا بخواهد به او مى دهد».
اهميت اين موضوع ازنظر عقل علاوه بر نقل، به قدرى آشكار است كه در آثار قديمى كه از حكماى يونان رسيده نيز به خوبى منعكس است؛ از جمله داستان معروف اسكندر و ديوژن است: «اسكندر پس از آنكه ايران را فتح كرد وفتوحات زيادى نصيبش شد، همه آمدند در مقابلش كرنش و تواضع كردند. ديوژن نيامد و به او اعتنا نكرد. آخر دل اسكندر طاقت نياورد، گفت ما مى رويم سراغ ديوژن. سراغ ديوژن در بيابان رفت. او هم به قول امروزى ها حمّام آفتاب گرفته بود. اسكندر مى آمد. آن نزديكى ها كه سر و صداى اسبها و غيره بلند شد او كمى بلند شد، نگاهى كرد و ديگر اعتنا نكرد، دومرتبه خوابيد تا وقتى كه اسكندر با اسب بالاى سرش رسيد. همان جا ايستاد و گفت: بلند شو. دو سه كلمه با او حرف زد و او جواب داد. در آخر اسكندر به او گفت: چيزى از من بخواه. گفت: فقط يك چيز مى خواهم. گفت: چه؟ گفت: سايه ات را از سر من كم كن، من اينجا آفتاب گرفته بودم، آمدى سايه انداختى و جلوى آفتاب را گرفتى. وقتى كه اسكندر با سران سپاه خودش برگشت، سران گفتند: عجب آدم پستى بود، عجب آدم حقيرى! آدم يعنى اينقدر پست! دولت عالم به او رو آورده، او مى توانست همه چيز بخواهد؛ ولى اسكندر در مقابل روح ديوژن خرد شده بود». جمله اى گفته كه در تاريخ مانده است، گفت: «اگر اسكندر نبودم دوست داشتم ديوژن باشم».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۹ | 17:57 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 343 نهج البلاغه: انسان در گرو اعمال خویش

وَ قَالَ (عليه السلام): الْأَقَاوِيلُ مَحْفُوظَةٌ، وَ السَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ، وَ كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ؛ وَ النَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ، إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ؛ سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ، وَ مُجِيبُهُمْ مُتَكَلِّفٌ؛ يَكَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْياً، يَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْيِهِ الرِّضَى وَ السُّخْطُ؛ وَ يَكَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً، تَنْكَؤُهُ اللَّحْظَةُ وَ تَسْتَحِيلُهُ الْكَلِمَةُ الْوَاحِدَة.

هركس در گرو اعمال خويش است:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه درباره چند خطر كه در انتظار انسان هاست هشدار مى دهد: نخست مى فرمايد: «گفتار انسانها نگهدارى مى شود»؛ (الأَقَاوِيلُ مَحْفُوظَةٌ).
همانگونه كه قرآن مجيد مى فرمايد: «(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ * إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ * مَّا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ)؛ ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم، و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم! * (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه دو فرشته راست و چپ كه ملازم انسانند اعمال او را دريافت مى دارند. * انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اين كه فرشته اى مراقب وآماده براى (ضبط) آن است!».
در حديثى مى خوانيم: معاذ بن جبل از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله پرسيد: چه چيز مى تواند مرا وارد بهشت كند و از دوزخ دور دارد؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله دستورى به او دادند و در آخر فرمودند: «ألا أُخْبِرُکَ بِمِلاکِ ذلِکَ كُلِّهِ؛ آيا اساس و ريشه همه اينها را به تو بگويم؟» معاذ گفت: «آرى يا رسول الله» پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «كَفِّ عَلَيْکَ هذا وَأشارَ إلى لِسانِهِ؛ اين را حفظ كن، و اشاره به زبان خود نمود».
در دومين هشدار مى فرمايد: «باطن اشخاص آزموده خواهد شد»؛ (وَالسَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ). انسانها در كشاكش امتحانهاى سخت قرار مى گيرند تا آنچه در باطن دارند آشكار گردد و معلوم شود تا چه حد در ادعاهاى خود صادقند. همانگونه كه قرآن مجيد خطاب به ياران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى فرمايد: «(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ)؛ ما همه شما را قطعاً مى آزماييم تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از ميان شما كيانند، و اخبار شما را بيازماييم!».
در حديث شريفى از اميرمؤمنان على عليه السلام در خطبة الوسيلة مى خوانيم : «وَالاَْيَّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرَائِرَ الْكَامِنَة؛ گذشت روزگار آنچه را در باطن نهفته شده براى تو آشكار مى سازد».
در ذيل حكمت 217 و در ذيل گفتار حكيمانه 93 بحثهاى مشروحى درباره مسئله امتحان و اهداف آن و نقش حوادث در ظاهر ساختن باطن انسانها داشتيم.
سپس امام عليه السلام به سراغ هشدار رفته و با استفاده از يكى از آيات قرآن مى فرمايد: «و هركس در گرو اعمال خويش است»؛ (وَكُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ).
«رَهينَة» به معناى گروگان از ماده (رهن) گرفته شده و آن وثيقه اى است كه معمولاً شخص وام گيرنده به طلبكار مى دهد. از اين تعبير استفاده مى شود كه تمام وجود انسانها در گرو اعمالى است كه انجام مى دهند و تا وظيفه خود را انجام ندهند اين گروگان آزاد نمى شود. هرگاه انسان به اين سه هشدار عكس العمل مناسب نشان دهد و ايمان داشته باشد كه تمام سخنانش در نامه اعمالش و نزد خداى متعال حفظ مى شود و آنچه در درون دارد روزى آشكار مى گردد و همواره در گرو اعمال خويش و انجام وظايف الهى است، به يقين مصداق روشن فرد مؤمن صالح خواهد بود و به يقين اهل نجات است.
آنگاه امام عليه السلام سخن از هشدار چهارم مى گويد: «(بدانيد) مردم همگى در نُقصانند و همگى داراى عيوبى هستند جز كسى كه خداوند او را حفظ كرده است»؛ (وَالنَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ إِلاَّ مَنْ عَصَمَ اللّهُ).
منقوص، كسى است كه داراى نقص و عيبى است و مدخول نيز همين معنا را مى دهد. ممكن است اوّلى اشاره به نقصان در عقل و اعتقادات باشد و دومى اشاره به نُقصان اعمال و گرفتار بودن در چنگال رذائل اخلاقى. اين هشدار چهارم اشاره به كسانى است كه گرفتار انواع معاصى و گناهان هستند و مى گويند: ما سرانجام توبه خواهيم كرد و خود را اصلاح مى كنيم. امام عليه السلام مى فرمايد: همگى در حال نُقصانند و عيوب به باطن آنها سرايت مى كند وبازگشت و جبران، روزبه روز مشكل تر مى شود. جمله «إِلاَّ مَنْ عَصَمَ آللّهُ» در درجه اوّل شامل حال معصومان است و ليكن تمام كسانى كه پيرو آنانند و در مسير آنها گام برمى دارند نيز از نوعى عصمت الهى برخوردار مى شوند.
قرآن مجيد در آيه 175 سوره «نساء» بعد از آن كه به اهميت قرآن اشاره كرده، مى فرمايد: «(فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطآ مُّسْتَقِيمآ)؛ اما آنها كه به خدا ايمان آورده اند و به اين كتاب آسمانى چنگ زدند به زودى همه را در رحمت و فضل خود وارد خواهد ساخت و در صراط مستقيم به سوى خودش هدايت مى كند».
آنگاه امام عليه السلام نشانه هايى از اين گروه آلوده به گناه را بيان مى كند كه به وسيله آنها مى توان آنان را شناخت. نشانه اوّل اينكه مى فرمايد: «پرسش كنندگان آنها درپى بهانه جويى وآزارند»؛ (سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ). آنها به قصد حلّ مشكلات و كاستن از مجهولات و پى بردن به حقايق، سؤال نمى كنند، بلكه سؤالشان حتّى از عالمان به صورت انحرافى و به قصد بهانه جويى و آزار طرف است.
نشانه ديگر اينكه «پاسخگويندگان آنها نيز درپى توجيه و تكلّفند»؛ (وَمُجِيبُهُمْ مُتَكَلِّفٌ). اشاره به اينكه عالِم آنها درپى پاسخگويى صحيح نيست، بلكه آنچه را مطابق ميل خود مى بيند بر مبانى شرع و كتاب و سنت تحميل كرده و از طريق تفسير به رأى آنها را به مردم ارائه مى دهد و گاه ممكن است چيزى را نداند وبه جاى اينكه با صراحت بگويد نمى دانم، با تكلّف مى خواهد پاسخى براى آن ـ هر چند نادرست ـ پيدا كند. هم پرسش كنندگان در مسير باطلند و هم پاسخگويان.
در گفتار حكيمانه 320 نيز گذشت كه وقتى كسى مسئله پيچيده اى را از آن حضرت پرسيد، امام عليه السلام در پاسخ گفت: «براى به دست آوردن آگاهى پرسش كنيد نه براى بهانه جويى و توليد دردسر، چراكه نادانِ آماده يادگيرى شبيه عالم است و عالم و دانشمند خلافگو شبيه جاهل بهانه جوست».
در نشانه سوم مى فرمايد: «حتى برترين آنها ازنظر فكر و انديشه به سبب حبّ و بُغض، از رأى خود بازمى گردد»؛ (يَكَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْياً يَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْيِهِ الرِّضَى وَالسُّخْطُ).
آرى چنان كه مى دانيم يكى از موانع معرفت، حُبّ و بُغض هاى افراطى است كه سبب مى شود انسان عقيده صائب و رأى صحيح خود را رها سازد و به چيزى كه دوست دارد روى آورد، هرچند باطل باشد، و از چيزى كه از آن نفرت دارد منصرف شود، گرچه حق باشد. و تا انسان از اين صفات رذيله تهى نشود چهره حقيقت را آن چنان كه هست نمى تواند مشاهده كند.
در آخرين نشانه مى فرمايد: «با استقامت ترين آنها با يك نگاه و يا يك كلمه دگرگون مى شود»؛ (وَيَكَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً تَنْكَؤُهُ اللَّحْظَةُ، وَتَسْتَحِيلُهُ الْكَلِمَةُ الْوَاحِدَةُ!).
اشاره به اينكه انسان ممكن است كوه علم و دانش و داراى عقل قوى و در برابر مشكلات نيرومند باشد؛ اما هرگاه تابع هوا و هوس گردد يك نگاه هوس آلود ممكن است زندگى او را دگرگون سازد و يك جمله فريبنده او را از راه به دَربَرَد.
در حديثى كه در كتاب شريف كافى از امام باقر عليه السلام نقل شده مى خوانيم: «إنَّما الْمُؤْمِنُ الَّذي إذا رَضِىَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضاهُ فِي إثْمٍ وَلا باطِلٍ وَإذا سَخَطَ لَمْ يُخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ وَالَّذِي إذا قَدَرَ لَمْ تُخْرِجْهُ قُدْرَتُهُ إلَى التَّعَدّي إلى ما لَيْسَ لَهُ بِحَقٍّ؛ انسان باايمان كسى است كه هرگاه از كسى يا چيزى راضى شود اين رضايت و خشنودى، او را در گناه و باطل وارد نمى كند و هرگاه به شخصى يا چيزى خشمگين شود اين خشم، او را از قول حق بيرون نمى برد و كسى است كه چون قدرت يابد قدرتش او را به سوى تعدّى كردن و به سراغ چيزى رفتن كه حق او نيست نمى كشاند».
از مجموع آنچه امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه و هشدارگونه بيان فرمود به خوبى استفاده مى شود كه همه افراد اعم از مؤمنان عادى و مؤمنان والامقام، همه بايد مراقب خويش باشند، چراكه خطرهايى از ناحيه زبان و نيت هاى باطن، همه را تهديد مى كند و گاه ممكن است صحنه هاى هوس آلود، هدايا و سخنان تملق آميز، انسان را بلغزاند و آثار اعمال او را از ميان ببرد.
در تواريخ آمده است كه «خالد بن معمر» از ياران بااستقامت على عليه السلام بود؛ اما يك جمله معاويه او را دگرگون ساخت و آن اينكه در صفين، «خالد» صدا زد : چه كسى آماده شهادت است و حاضر است جان خود را به خداوند بفروشد؟ هفت هزار نفر با او بيعت كردند به اين شرط كه دست از نبرد برندارند تا وارد خيمه معاويه شوند. آنها جنگ عظيمى كردند حتى غلاف شمشير را شكستند (اشاره به اينكه اين شمشير نبايد در نيام رود). هنگامى كه به نزديك خيمه معاويه رسيدند او فرار كرد و به بعضى از خيمه هاى لشكر پناه برد و كسى را نزد خالد فرستاد وگفت: تو پيروزى، اگر ادامه ندهى من حكومت خراسان را به تو وامى گذارم. در اين هنگام طمع بر خالد مسلط شد و كار خود را ناقص رها كرد وبعد از آنكه معاويه مسلط بر عراق شد و مردم با او بيعت كردند، حكومت خراسان را به «خالد» داد؛ ولى عجيب اينكه پيش از آنكه «خالد» به مركز حكومت خود برسد از دنيا رفت.
از قديم گفته اند: هدايا چشم دانشمندان را كور مى كند و عقل عاقلان را مى گيرد. نيز گفته اند: هنگامى كه هديه از در وارد مى شود حق از پنجره خارج مى گردد.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۹ | 11:11 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 344 نهج البلاغه: توجه به ناپایدارى دنیا

وَ قَالَ (عليه السلام): مَعَاشِرَ النَّاسِ، اتَّقُوا اللَّهَ، فَكَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لَا يَبْلُغُهُ، وَ بَانٍ مَا لَا يَسْكُنُهُ، وَ جَامِعٍ مَا سَوْفَ يَتْرُكُهُ، وَ لَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ، أَصَابَهُ حَرَاماً وَ احْتَمَلَ بِهِ آثَاماً، فَبَاءَ بِوِزْرِهِ وَ قَدِمَ عَلَى رَبِّهِ آسِفاً لَاهِفاً، قَدْ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ "ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ".

زيانكاران هر دو جهان!
امام عليه السلام: در اين كلام حكيمانه و كوبنده به دنياپرستان هشدارهاى جدى مى دهد: نخست مى فرمايد: «اى مردم! تقواى الهى پيشه كنيد چه بسيار آرزومندانى كه به آرزوى خويش نمى رسند و بناكنندگانى كه در آنچه ساخته اند ساكن نمى شوند و گردآورندگان اموالى كه به زودى آن را ترك مى گويند»؛ (مَعَاشِرَ النَّاسِ، اتَّقُوا اللّهَ فَكَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لاَ يَبْلُغُهُ، وَبَانٍ مَا لاَ يَسْكُنُهُ، وَجَامِعٍ مَا سَوْفَ يَتْرُكُهُ).
درواقع امام عليه السلام: نخست به طور كلى از آرزوهاى عقيم و دست نيافتنى سخن مى گويد، سپس انگشت روى دو مورد خاص؛ يعنى بناها و قصرها، و اموال وثروتها مى گذارد. بناهايى كه انسان مى سازد و رها مى كند و مى رود و اموالى كه گردآورى كرده و بى آنكه از آنها بهره ببرد رها مى سازد و دنيا راترك مى گويد.
سپس به اين نكته اشاره دارد كه مشكل اين گروه از دنياپرستان تنها اين نيست كه از نتيجه زحمات خود بهره مند نمى شوند، بلكه مشكل مهم ترى در پيش دارند و آن تهيه اين اموال از طرق نامشروع و مسئوليت آفرين است. مى فرمايد: «چه بسا آنها را از طريق باطل گردآورى كرده و يا حق آن را نپرداخته اند»؛ (وَلَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ، وَمِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ).
در اينجا نيز امام عليه السلام: به دو موضوع از منابع حرام اشاره فرموده است: نخست، به دست آوردن مال از طريق باطل، مانند اينكه در بخت آزمايى ها وامثال آن اموالى به دست آورد و يا اشيايى را كه معامله بر آن باطل است مورد استفاده قرار دهد و ديگر اينكه حقوقى را كه به آن اموال تعلق مى گيرد ـ اعم از حقوق شرعى و حق الناس ـ نمى پردازد. «(درنتيجه) آن را از طريق حرام به دست آورده و گناهان آن را بر دوش مى كشند»؛ (أَصَابَهُ حَرَاماً، وَاحْتَمْلَ بِهِ آثَاماً).
در حديثى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده است مى خوانيم: «قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام: يقُولُ لا يجْتَمِعُ الْمَالُ إِلاَّ بِخِصَالٍ خَمْسٍ بِبُخْلٍ شَدِيدٍ وَأَمَلٍ طَوِيلٍ وَحِرْصٍ غَالِبٍ وَقَطِيعَةِ الرَّحِمِ وَإِيثَارِ الدُّنْيا عَلَى الاْخِرَةِ؛ راوى مى گويد: از امام على بن موسى الرضا عليه السلام: شنيدم كه مى فرمود: مال، (غالبآ) انباشته نمى شود مگر از پنج راه: بخل شديد، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب بر انسان، قطع رحم و ترجيح دنيا بر آخرت». بديهى است اگر انسان بخيل نباشد و گرفتار آرزوهاى طولانى نگردد وحرص نورزد و خويشاوندان خود را از اموالش بهره مند سازد و آخرت را بر دنيا از طريق انجام دادن كارهاى خير با اموالش ترجيح دهد، اموال، غالبآ انباشته نخواهد شد.
آنگاه امام عليه السلام: به نتيجه نهايى اسف انگيز و شوم اين اعمال اشاره كرده مى فرمايد: «اين افراد بر پروردگار خويش (در قيامت) وارد مى شوند در حالى كه غمگين هستند و افسوس مى خورند كه هم دنيا را از دست داده اند و هم آخرت را واين زيان آشكارى است»؛ (فَبَاءَ بِوِزْرِهِ، وَقَدِمَ عَلَى رَبِّهِ آسِفاً لاَهِفاً، قَدْ (خَسِرَ آلدُّنْيَا وَالاْخِرَةَ ذَلِکَ هُوَ آلْخُسْرَانُ آلْمُبِينُ)).
علامه مجلسى؛ اين كلام شريف را با مقدمه پرمعنايى از آن حضرت در بحارالانوار آورده و مى فرمايد: «انْظُرُوا إِلَى الدُّنْيا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا فَإِنَّهَا عَنْ قَلِيلٍ تُزِيلُ السَّاكِنَ وَتَفْجَعُ الْمُتْرَفَ فَلا تَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ مَا يعْجِبُكُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يصْحَبُكُمْ مِنْهَا فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَكَّرَ وَاعْتَبَرَ وَأَبْصَرَ إِدْبَارَ مَا قَدْ أَدْبَرَ وَحُضُورَ مَا قَدْ حَضَرَ فَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الدُّنْيا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يكُنْ وَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الاْخِرَةِ لَمْ يزَلْ وَكُلُّ مَا هُوَ آتٍ قَرِيبٌ...؛ (اى مردم!) به دنيا نگاه زاهدانه كنيد، چراكه به زودى ساكنان خود را زائل مى كند و مترفان و ثروتمندان بى درد را ناگهان گرفتار مى سازد، بنابراين فزونى آنچه مايه اعجاب شماست در دنيا شما را نفريبد، زيرا بسيار كم با شما خواهد بود. خداوند رحمت كند كسى را كه فكر مى كند و عبرت مى گيرد و به پشت كردن آنچه از دنيا پشت كرده و حضور آنچه حاضر است نظر مى كند. گويى آنچه در دنيا موجود است به زودى نابود مى شود و آنچه در آخرت است همواره باقى است. (بدانيد) آنچه مى آيد نزديك است به وقوع بپيوندد». سپس جمله هاى بالا را تا آخر ذكر مى كند.
امام عليه السلام: حال اينگونه افراد را مصداق خسران مبين دانسته است، زيرا انسان گاه بهره اى مى برد؛ ولى به دنبال آن گرفتار خسارت مهمى مى شود؛ مانند اينكه غذاى بسيار لذيذى مى خورد و به دنبال آن گرفتار بيمارى هايى مى گردد. اين خسران است اما نه خسران مبين. يا اينكه اموال نامشروعى فراهم مى كند و با آن چند صباحى به عيش و نوش مى پردازد؛ ولى عذاب طولانى مدت الهى را براى خود فراهم مى بيند. اين هم ممكن است ازنظر ظاهربينان خسران مبين نباشد. «خسران مبين» جايى است كه از راه نامشروع، اموال و ثروتهايى گردآورى وكاخهايى بنا مى كند و بى آنكه كمترين بهره اى ببرد، رها كرده به ديار باقى مى شتابد در حالى كه مسئوليت همه گناه آن بر دوش اوست. اين، «خسران مبين» است كه امام عليه السلام با استفاده از آيات قرآن در بالا به آن اشاره فرموده است. از آنجا كه بسيارند كسانى كه به همين سرنوشت گرفتار مى شوند و انسان نمى داند جزء كدامين دسته است، جاى آن دارد كه به هوش آيد و به جبران گذشته بپردازد.
شاهد گوياى اين مطلب داستانى است كه طبرى در كتاب خود در حوادث سال 61 نقل مى كند وى مى گويد: عبيدالله بن زياد پس از اقدام عمر سعد به قتل امام حسين عليه السلام به او گفت: آن نامه اى كه به تو نوشتم و دستور قتل حسين را دادم كجاست؟ (گويا مى خواست آن را بازپس بگيرد و خود را از مسئوليت آن جدا كند) عمر گفت: من دستور تو را انجام دادم ولى آن نامه از بين رفت. ابن زياد گفت: حتمآ بايد آن نامه را بياورى. عمر باز هم گفت: نامه از بين رفته است. ابن زياد گفت: به خدا سوگند بايد نامه را بياورى. عمر گفت: به خدا قسم اين نامه حتى به دست پيرزنان قريش هم رسيده است تا عذر مرا در مدينه بر آنها آشكار سازد. به خدا سوگند من تو را نصيحتى درباره حسين كردم؛ نصيحتى كه اگر به پدرم سعد بن ابى وقاص كرده بودم حق او ادا شده بود. عثمان بن زياد، برادر عبيدالله بن زياد در آنجا حاضر بود گفت: عمر راست مى گويد. به خدا سوگند من دوست داشتم كه تمام طايفه بنى زياد تا روز قيامت در بينى مردانشان مهارى بود و حسين به وسيله آنها به قتل نمى رسيد. راوى اين روايت مى گويد: به خدا سوگند عبيدالله بن زياد اين سخن را كه شنيد سكوت كرد و انكار نكرد. آرى او هم مى دانست كه مصداق خسر الدنيا والآخرة شده است.

 

 

 


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ | 8:55 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 345 نهج البلاغه: نعمت دست نيافتن به گناه

وَ قَالَ (عليه السلام): مِنَ الْعِصْمَةِ، تَعَذُّرُ الْمَعَاصِي.

شرح

نعمت عدم توانايى بر گناه:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اشاره مى كند كه از جهاتى قابل دقت است، مى فرمايد: «عدم توانايى بر گناه، نوعى عصمت است»؛ (مِنَ الْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعَاصِي).
مى دانيم عصمت معناى عامى دارد كه به معناى محفوظ ماندن، به ويژه محفوظ ماندن از گناه است. گاه اين حالت در حد كمال ديده مى شود كه مقام والاى انبيا و امامان است. آنها ملكه اى نفسانى دارند كه از هر گناه و خطا آنان را بازمى دارد و همين مقام سبب اعتماد همه مردم به آنها مى شود كه گفتار ورفتارشان حجت و سرمشق براى همگان باشد. مرحله پايين ترى از آن، ملكه عدالت است كه بازدارنده از معاصى كبيره واصرار بر صغيره است؛ ولى چنان نيست كه در برابر همه چيز مقاومت كند. درست مانند سدى است كه در برابر سيلاب بسته اند كه اگر سيلاب شديد و قوى باشد ممكن است سد را بشكند و با خود ببرد. افراد عادل نيز ممكن است گاه در برابر عوامل نيرومند گناه زانو بزنند و سپس پشيمان شوند و رو به درگاه خدا آورند و توبه كنند و سد عصمت عدالت در آنها بار ديگر تجديد شود.
نوع سومى از عصمت است كه انسان به سبب فراهم نبودن وسايل و اسباب گناه از آن دور مى ماند. يا قدرت بر گناه ندارد؛ مانند نابينا كه نمى تواند نگاه هوس آلود به نامحرم داشته باشد و يا قدرت جسمانى دارد اما وسايل گناه فراهم نيست؛ مثل اينكه شرابى نيست تا بنوشد؛ هر چند مايل به آن باشد و يا حكومت اسلامى او را از گناه بازمى دارد هر چند او مايل به گناه باشد. اينگونه عصمت افتخار نيست و ثوابى در برابر ترك گناه به چنين شخصى داده نمى شود؛ ولى فايده اش اين است كه از عذاب الهى دور مى ماند و بسا لطف خدا شامل افرادى شود و گناه كردن را بر آنها متعذّر كند تا از كيفر گناه دور بمانند. البته گاه ادامه تعذر سبب مى شود كه انسان به ترك گناه عادت كند آنگونه كه اگر اسباب آن هم فراهم شود به سراغ آن نمى رود. اين نوعى امداد الهى در زمينه عصمت است.
پيام اين گفتار امام عليه السلام آن است كه افرادى كه نمى توانند خود را در محيط گناه آلود نگه دارند سعى كنند از آن محيط دور بمانند تا گناه براى آنها متعذر شود و البته ثواب ترك گناه را به نوعى خواهند داشت. عدم حضور در مجلس معصيت و لزوم هجرت از مناطقى كه انسان را به هر حال آلوده گناه مى كند ناظر به همين معناست. حتى اگر درست بينديشيم يكى از آثار و بركات هجرت مسلمانان از مكه به مدينه، يا از مكه به حبشه نيز همين بود كه از محيط شرك كه آنها را مجبور به گناه مى كرد دور بمانند و خدا را آزادانه بندگى و عبادت كنند. قرآن مجيد در سوره «نساء»، آيه 97 مى فرمايد: «(إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الاَْرْضِ قالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَساءَتْ مَصيراً)؛ كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح)، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند: «شما در چه حالى بوديد؟ (و چرا با اينكه مسلمان بوديد، در صفِ كفّار جاى داشتيد؟!)» گفتند: «ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم». آنها ـ فرشتگان ـ گفتند: «مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!» آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدى دارند».
قابل توجه است كه در غررالحكم (همانگونه كه در مصادر ذكر شد) اين كلام شريف به اين صورت نقل شده است: (إنَّ مِنَ النِّعْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعاصي) و اين واقعآ نعمتى الهى است كه انسان بايد شكر آن را بگزارد همانگونه كه سعدى مى گويد:
چگونه شكر اين نعمت گزارم           که زور مردم آزارى ندارم
حافظ نيز مى گويد:
من از بازوى خود دارم بسى شكر          كه زور مردم آزارى ندارم
يكى از شعراى معاصر، كلام امام عليه السلام را به اين صورت ترجمه كرده ومى گويد:
گر دسترست نيست به كارى كه خطاست           اين نيز نشانه اى ز الطاف خداست
گر عاجزى از اينكه گناهى بكنى           كن شكر كه اين عجز هم از نعمتهاست
ابن ابى الحديد حديث ديگرى در اين زمينه مشابه آن نقل كرده است: «إِنَّ مِنَ الْعِصْمَةِ أنْ لا تَجِدَ؛ نوعى از عصمت اين است كه وسايل گناه را در اختيار نداشته باشى».
پيام ديگرى كه اين گفتار حكيمانه دارد اين است كه حاكمان جامعه براى دور ماندن مردم از گناه، كارى كنند كه اسباب معصيت از ميان آنها برچيده شود وبه اصطلاح روز، از طريق اقداماتى تأمينى و تربيتى، جامعه را از گناه دور دارند.

توضیح الحکم «شرح حکمتهای نهج البلاغه» درلینک زیر ببینید

http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/toziholhekam.pdf


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹ | 10:38 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 346 نهج البلاغه: نتیجه درخواست از مردم

وَ قَالَ (عليه السلام): مَاءُ وَجْهِكَ جَامِدٌ، يُقْطِرُهُ السُّؤَالُ؛ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ.

تا مى توانى از كسى تقاضا مكن:
امام عليه السلام درباره تقاضا نزد اشخاص مختلف نكته جالبى را بيان مى كند ومى فرمايد: «آبرويت جامد است و تقاضا آن را آب كرده و فرو مى ريزد. ببين آن را نزد كه فرو مى ريزى»؛ (مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ يُقْطِرُهُ السُّؤَالُ، فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ).
«ماءُ وَجْه» كه ترجمه تحت اللفظى آن «آبرو» است دقيقآ در فارسى و عربى معناى يكسان دارد. آبرو عبارت از احترام و شخصيت انسان است؛ شخص آبرومند كسى است كه در جامعه محترم باشد و به ديده احترام به او بنگرند، براى سخنش اهميت قائل باشند و در مشكلات به سراغ او بروند. چرا اين ويژگى نامش آبرو است؟ شايد ـ همانگونه كه بعضى از شارحان نهج البلاغه اشاره كرده اند ـ دليلش اين باشد كه انسان هنگامى كه از كسى تقاضايى مى كند، يا حادثه نامطلوبى اتفاق مى افتد از شرم و حيا چهره او برافروخته شده و عرق بر صورتش جارى مى شود، به اندازه اى كه گاه از صورت مى چكد. اين درواقع آب صورت است كه به تناسب واژه «آبرو» يا «ماء الوجه» بر آن اطلاق شده است. به هر روى، امام عليه السلام مى فرمايد: آب صورت تو در حال عادى جامد است. هنگامى كه از ديگرى تقاضا مى كنى مايع شده و فرو مى ريزد. بنگر نزد چه كسى آن را فرو مى ريزى. اشاره به اينكه انسان تا مى تواند نبايد از كسى تقاضايى كند و آبروى خود را در آن راه بريزد؛ اما اگر روزى ناچار شد، بايد كسى را براى تقاضا كردن برگزيند كه شايسته آن باشد و لااقل آبروى خود را نزد انسان باشخصيتى فروريخته باشد.
در حديثى مى خوانيم كه «حارث همدانى» (از ياران خاص اميرمومنان على عليه السلام) مى گويد: شبى نزد آن حضرت به گفتگو نشسته بودم. عرض كردم : حاجتى دارم. امام عليه السلام فرمود: مرا شايسته دانستى كه حاجت خود را از من بخواهى؟ عرض كردم: آرى. فرمود: خدا تو را جزاى خير دهد. سپس برخاست و چراغ را خاموش كرد و نشست. بعد فرمود: چراغ را براى اين خاموش كردم كه ذلت عرض حاجت را در صورت تو نبينم. اكنون بگو چه مى خواهى، زيرا از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله شنيدم مى فرمود: حوائج مردم امانت الهى در سينه بندگان است. كسى كه آن را بپوشاند عبادتى براى او محسوب مى شود و كسى كه آن را افشا كند لازم است براى انجام آن حاجت تلاش كند.
در اين زمينه، احاديث فراوانى در منابع مختلف اسلامى آمده است: از جمله در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «لَوْ يعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِى الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَلَوْ يعْلَمُ الْمُعْطِى مَا فِى الْعَطِيةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً؛ اگر تقاضا كننده مى دانست تقاضا كردن چه عيوبى دارد هيچكس از ديگرى تقاضايى نمى كرد واگر شخص بخشنده مى دانست چه فضيلتى در عطيه است هيچكس ديگرى را محروم نمى ساخت».
نقطه مقابل سوال، «تعفف» است كه قرآن مجيد جمعى از فقرا و نيازمندان را براى داشتن آن ستوده، مى فرمايد: «(لِلفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ لاَيَسْتَطِيعُونَ ضَرْبآ فِى الاَْرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ لاَ يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافآ وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللهَ بِهِ عَلِيمٌ)؛ (انفاقِ شما، مخصوصاً بايد) براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا، در تنگنا قرار گرفته اند؛ (وتوجّه به آيين خدا، آنها را از وطن هاى خويش آواره ساخته؛ و شركت در ميدانِ جهاد، به آنها اجازه نمىدهد تا براى تأمين هزينه زندگى، دست به كسب و تجارتى بزنند؛) نمى توانند مسافرتى كنند (و سرمايه اى به دست آورند؛) و از شدّت خويشتندارى، افراد ناآگاه آنها را بى نياز مى پندارند؛ امّا آنها را از چهره هايشان مى شناسى؛ و هرگز با اصرار چيزى از مردم نمى خواهند. (اين است مشخّصات آنها!) و هرچيز خوبى در راه خدا انفاق كنيد، خداوند از آن آگاه است». يعنى با اينكه آثار فقر به هر حال در چهره آنها نمايان است؛ اما حاضر نيستند از كسى سوال و تقاضايى كنند.
در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مى خوانيم كه خطاب به اباذر فرمود: «يا أَبَا ذَرٍّ إِياکَ وَالسُّوَالَ فَإِنَّهُ ذُلٌّ حَاضِرٌ وَفَقْرٌ تَتَعَجَّلُهُ وَفِيهِ حِسَابٌ طَوِيلٌ يوْمَ الْقِيامَة؛ اى اباذر! از سوال و درخواست بپرهيز كه ذلت حاضر و فقرى است كه آن را با شتاب به سوى خود مى آورى (به علاوه) حسابى طولانى در روز قيامت دارد. از اين حديث شريف نبوى استفاده مى شود كه شخص سائل اگر نياز شديد نداشته باشد در قيامت مورد بازخواست قرار مى گيرد.
به همين دليل در حديثى از امام حسين عليه السلام مى خوانيم كه شخصى خدمت آن حضرت رسيد و تقاضايى كرد امام عليه السلام فرمود: «إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لا تَصْلُحُ إِلاَّ فِى غُرْمٍ فَادِحٍ أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ أَوْ حَمَالَةٍ مُقَطَّعَةٍ فَقالَ السّائِلُ: مَا جِئْتُ إِلاَّ فِى إِحْدَاهُنَّ فَأَمَرَ لَهُ بِمِائَةِ دِينَارٍ؛ سوال و تقاضا شايسته نيست مگر در بدهكارى سنگين يا فقر ناتوان كننده يا ديه ثابت و مسلّم. سائل عرض كرد: من به دليل يكى از اين سه چيز خدمت شما رسيده ام. امام عليه السلام امر فرمود يكصد دينار به او دادند. (هر دينار يك مثقال طلا بود)».
نيز به همين دليل در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «وَمَنْ فَتَحَ عَلَى نَفْسِهِ بَابَ مَسْأَلَةٍ فَتَحَ اللَّهُ عَلَيهِ سَبْعِينَ بَاباً مِنَ الْفَقْرِ لا يسُدُّ أَدْنَاهَا شَىءٌ؛ كسى كه بر خود درى از سوال و تقاضا بگشايد خداوند هفتاد در از فقر به سوى او مى گشايد كه چيزى كمترينِ اين درها را نمى بندد».
از اين احاديث و احاديث ديگر و كلام حكيمانه بالا كه همه به اين مضمون وارد شده استفاده مى شود كه افراد باايمان حتى الامكان و تا زمانى كه به شدت گرفتار نشده اند از كسى چيزى تقاضا نكنند و مناعت طبع و تعفف را نگاه دارند.
اين سخن را با حديثى كه در كتاب شريف كافى از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله نقل شده پايان مى دهيم. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: گروهى از انصار خدمت پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله رسيدند و به آن حضرت سلام كردند. پيامبر صلي الله عليه وآله به آنها جواب گفت. عرض كردند: اى رسول خدا! ما را حاجتى است. فرمود: حاجتتان را بيان كنيد. عرض كردند: حاجت بسيار بزرگى است. فرمود: بگوييد چيست؟ عرض كردند: بهشت را براى ما تضمين كن. پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله سر به زير انداخت و با عصاى كوچكى كه در دست داشت به زمين اشاره كرد. سپس سر بلند كرد و فرمود: «أَفْعَلُ ذَلِکَ بِكُمْ عَلَى أَنْ لا تَسْأَلُوا أَحَداً شَيئآ؛ من اين كار را انجام مى دهم به اين شرط كه هرگز از كسى چيزى تقاضا نكنيد. بعد از اين ماجرا آنها به قدرى به اين شرط وفادار بودند كه اگر در سفرى سوار بر مركب بودند و تازيانه يكى از آنها مى افتاد به شخص پياده اى نمى گفت اين تازيانه را به من بده، چراكه آن هم نوعى تقاضا بود؛ خودش پياده مى شد و تازيانه را برمى داشت و زمانى كه بر سر سفره اى نشسته بودند هرگاه يكى از حاضران به ظرف آب از ديگرى نزديكتر بود به او نمى گفت ظرف آب را به من بده. خودش برمى خاست و از ظرف آب مى نوشيد.

توضیح الحکم «شرح حکمتهای نهج البلاغه» درلینک زیر ببینید

http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/toziholhekam.pdf


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۹ | 23:51 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 347 نهج البلاغه: اعتدال در مدح دیگران

وَ قَالَ (عليه السلام): الثَّنَاءُ بِأَكْثَرَ مِنَ الِاسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ، وَ التَّقْصِيرُ عَنِ الِاسْتِحْقَاقِ عِيٌّ أَوْ حَسَد.

حدّ مدح و ستايش:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به مطلب مهمى درباره افراط و تفريط در ستايش افراد اشاره كرده، مى فرمايد: «مدح و ستايشِ بيش از حدّ استحقاق، تملق است و كمتر از استحقاق، عجز و درماندگى و يا حسد است»؛ (الثَّنَاءُ بِأَكْثَرَ مِنَ آلاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ، وَالتَّقْصِيرُ عَنِ آلاِسْتِحْقَاقِ عِيٌّ أَوْ حَسَدٌ).
شك نيست كه مدح و ستايش در حد اعتدال، كارى است بسيار پسنديده، زيرا از يكسو سبب تشويق شخصى مى شود كه كارى در خور ستايش انجام داده و يا فضيلتى ازنظر اوصاف انسانى دارد، و احساس مى كند كه افراد، قدردانِ كارها و صفات او هستند و همين امر او را در ادامه راه دلگرم مى سازد، به گونه اى كه مشكلات را به راحتى تحمل مى كند. از سوى ديگر هنگامى كه ديگران ببينند افراد نيكوكار و يا كسانى كه موصوف به صفات انسانى هستند مورد مدح و ستايش قرار مى گيرند، آنها نيز تشويق مى شوند و همين امر سبب گسترش كارهاى نيك و صفات نيك در جامعه مى شود. به همين دليل در هر عصر و زمان به خصوص در عصر ما برنامه هايى براى بزرگداشت افراد و دادن جوايز به آنها در حضور جمعى از شخصيتها برپا مى شود و بهترين ها را ستايش و تشويق مى كنند تا درسى براى همگان باشد ونشانه اى از حق شناسى و قدردانى از سوى مديران جامعه تلقى شود.
ولى اين كارِ نيك و پرفايده هرگاه دستخوش افراط و تفريط گردد تبديل به ضد خواهد شد و آثار بد فراوانى خواهد داشت و اگر از حد بگذرد شكل تملق وچاپلوسى به خود مى گيرد كه از زشت ترين كارهاست؛ كارى است آميخته با دروغ و اظهار ذلت، كارى است كه چه بسا سبب گمراهى افرادى خواهد شد كه مورد ستايش واقع مى شوند و آنها در آغاز ممكن است آن اغراق گويى ها را باطل بدانند ولى كم كم آن را صحيح پندارند و گمراه شوند و اينگونه افراد اگر از مديران و روساى جامعه باشند آثار سوء اين حالت به مردم هم سرايت مى كند وآنها نيز زيان مى بينند و به همين دليل امام عليه السلام مى فرمايد: مدح و ستايشِ بيش از استحقاق، تملق است (و تمام زيانهاى آن را دربر دارد).
ولى اگر مدح و ثنا كمتر از استحقاق باشد؛ يعنى گوينده نخواهد يا نتواند حق آن را به جاى آورد و يا كار مهمى را كه از طرف سر زده كم ارزش بشمرد وصفات فضيلت او را كم اهميت معرفى كند، از يكى از اين دو چيز ممكن است سرچشمه بگيرد كه يكى مربوط به گوينده ازنظر ذاتى است و ديگرى در ارتباطش با طرف مقابل. ازنظر ذاتى آن است كه در بيان ارزش خدمات وصفات اشخاص ناتوان باشد و نتواند حق مطلب را ادا كند و در صورت دوم مانعى جلوى او را مى گيرد كه حق مطلب را ادا كند و آن ممكن است غالبآ حسد و گاه كينه و عداوت و زمانى حفظ منافع مادى باشد و از همين رو امام عليه السلام مى فرمايد: (مدح و ستايش كمتر از استحقاق، ناشى از عجز و درماندگى و يا حسد است).
قرآن مجيد بارها مومنان و مجاهدان و افرادى را كه كارهاى مهمى انجام داده اند ستايش مى كند. درمورد فداكارى اميرمومنان على عليه السلام در «ليلة المبيت» مى فرمايد: «(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ)؛ بعضى از مردم (باايمان و فداكار، همچون على عليه السلام در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر صلي الله عليه و آله) جان خود را براى خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند به بندگان مهربان است».
در سوره «دهر»، هجده آيه درباره فداكارى اميرمومنان عليه السلام و همسرش زهراى مرضيه و فرزندانش امام حسن و امام حسين كه سه روز روزه گرفتند و طعام افطار خود را به مسكين و يتيم و اسير دادند بيان داشته و كار آنها را بسيار ستوده و وعده انواع نعمتهاى بهشتى را به آنها داده است.
در آيه ولايت (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ) خاتم بخشى اميرمومنان عليه السلام را در حال نماز ستوده است.
درباره ياران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز نمونه هاى فراوانى هست؛ از جمله «(لَقَدْ رَضِىَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحا قَرِيبا)؛ خداوند از مومنان ـ هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند ـ راضى و خشنود شد؛ خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مى دانست، ازاينرو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد وپيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود».
از اين قبيل آيات در قرآن فراوان ديده مى شود كه همه آنها درسى است براى ما كه بايد كارهاى نيك نيكوكاران و صفات برجسته آنها را در برابر آنها و در مقابل مردم ستود تا هم آنها تشويق شوند و هم ساير مردم درس بگيرند. ولى اين حكم، استثنايى هم دارد و آن جايى است كه اگر كسى را پيش روى او مدح و ثنا بگوييم مغرور مى شود و همان غرور، او را طلبكار از مردم و گاهى طلبكار از خدا مى سازد و گاه سبب درجازدن يا عقبگرد او مى شود. ازاينرو در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «إذا مَدَحْتَ أخاکَ فِي وَجْهِهِ فَكَأَنَّما أَمْرَرْتَ عَلى حَلْقِهِ الْمُوسى؛ هنگامى كه برادرت را پيش روى او مدح و ثنا بگويى مانند اين است كه تيغ بر گلويش كشيده باشى».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۹ | 19:20 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 348 نهج البلاغه: نکوهش کوچک شمردن گناه

وَ قَالَ (عليه السلام): أَشَدُّ الذُّنُوبِ، مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُه.

شديدترين گناه:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى در ارتباط با گناهان اشاره كرده مى فرمايد: «شديدترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را كوچك بشمرد»؛ (أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ).
دليل آن روشن است. كسى كه گناهى را كوچك مى شمرد به آسانى به آن گرفتار مى شود و گاه آن را آنقدر تكرار مى كند كه به صورت ملكه او درمى آيد وغرق در آن مى شود و سرانجام به عذاب الهى در دنيا و آخرت گرفتار خواهد شد. اضافه بر اين، از يك نظر هيچ گناهى كوچك نيست، زيرا گناهكار فرمان خدا را مى شكند و عصيان پروردگار هرچه باشد بزرگ و مهم است. به عكس هرگاه انسان براى گناهى اهميت قائل باشد از آن فاصله مى گيرد وخود را حفظ مى كند و كمتر آلوده آن مى شود؛ يعنى ابهت گناه، سدى در برابر آلودگى به آن است. اين درست به آن مى ماند كه انسان بگويد: «فلان دشمن من حقير است، من اعتنايى به او ندارم، من بايد از فلان دشمن ديگر خود را حفظ كنم» و چه بسا اين تصور سبب مى شود كه آن دشمن حقير، ضربه كارى به او وارد كند در حالى كه هيچگونه آمادگى براى دفاع در مقابل او ندارد؛ ولى هرگاه در برابر دشمنى قرار گيرد كه ازنظر او خطرناك است كاملاً آماده دفاع مى شود. كوتاه سخن اينكه انسان ضربه را از جايى مى خورد كه به آن اهميت نمى دهد.
كلينى؛ در كتاب شريف كافى در باب «استصغار الذنب؛ كوچك شمردن گناه» حديث جالبى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه: «اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّهَا لا تُغْفَرُ قُلْتُ وَمَا الْمُحَقَّرَاتُ قَالَ الرَّجُلُ يذْنِبُ الذَّنْبَ فَيقُولُ طُوبَى لِى لَوْ لَمْ يكُنْ لِى غَيرُ ذَلِکَ؛ از گناهان كوچك بپرهيزيد، چراكه بخشوده نمى شود. راوى سوال مى كند: منظورتان از گناهان كوچك چيست؟ فرمود: گناهى است كه انسان مرتكب مى شود و مى گويد: خوشا به حال من اگر فقط گناه من همين باشد». درواقع چنين كسى فرمان الهى را حقير شمرده و نسبت به آن اهانت كرده است.
در همان باب از كتاب كافى حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه و آله نَزَلَ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ فَقَالَ لاَِصْحَابِهِ ائْتُوا بِحَطَبٍ فَقَالُوا يا رَسُولَ اللَّهِ نَحْنُ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ مَا بِهَا مِنْ حَطَبٍ قَالَ فَلْيأْتِ كُلُّ إِنْسَانٌ بِمَا قَدَرَ عَلَيهِ فَجَاءُوا بِهِ حَتَّى رَمَوْا بَينَ يدَيهِ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله هَكَذَا تَجْتَمِعُ الذُّنُوبُ ثُمَّ قَالَ إِياكُمْ وَالْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لِكُلِّ شَىءٍ طَالِباً أَلا وَإِنَّ طَالِبَهَا يكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ وَكُلَّ شَىءٍ أَحْصَيناهُ فِى إِمامٍ مُبِينٍ؛ پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در سفرى در سرزمين خشك و بى آب و علفى فرود آمد وبه يارانش فرمود: مقدارى هيزم بياوريد. (تا آتش براى رفع نياز روشن كنيم) عرضه داشتند: اى رسول خدا! اينجا زمين بى آب و علفى است، هيزمى ندارد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: هركدام از شما به هراندازه كه مى توانيد بياوريد. (آنها در بيابان پخش شدند و) هركدام چيزى با خود آورد و آنها را در برابر پيامبر صلي الله عليه و آله روى هم ريختند. (و از فزونى آن تعجب كردند). پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: گناهان اينگونه جمع مى شوند. از گناهان كوچك بپرهيزيد، زيرا هر گناهى بازخواست كننده اى دارد. آگاه باشيد بازخواست كننده گناهان آنها را مى نويسد و آثار آنان را حفظ مى كند و (خداوند در قرآن مى فرمايد): هرچيزى را در امام مبين (لوح محفوظ) شمارش كرده ايم». بعيد نيست كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آتشى در آن هيزمها افكنده باشد و هنگامى كه آتش از آن زبانه كشيده اين سخن را فرموده باشد. اشاره به اينكه آتش هاى عظيم قيامت از درون اين گناهان كوچك برمى خيزد.
در حديث ديگرى كه مرحوم «شيخ طوسى» در كتاب امالى آورده است مى خوانيم كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به ابوذر فرمود: «يا أَبَا ذَرٍّ لا تَنْظُرْ إِلَى صِغَرِ الْخَطِيئَةِ وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى مَنْ عَصَيتَ؛ اى اباذر! نگاه به كوچكى گناه مكن؛ بلكه نگاه به عظمت خدايى كن كه او را عصيان مى كنى».
در حديث ديگرى از امام كاظم عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «لَا تَسْتَكْثِرُوا كَثِيرَ الْخَيرِ وَلا تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ قَلِيلَ الذُّنُوبِ يجْتَمِعُ حَتَّى يكُونَ كَثِيراً وَخَافُوا اللَّهَ فِى السِّرِّ حَتَّى تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِكُمُ النَّصَفَ؛ كار خير را، هر چند زياد انجام دهيد بزرگ نشمريد (كه شما را از ادامه راه بازمى دارد) و گناهان كم را اندك ندانيد، زيرا گناهان كم جمع مى شود و تبديل به بسيار خواهد شد و از خدا در پنهانى نيز بترسيد تا انصاف را بتوانيد از ناحيه خود رعايت كنيد». اين حديث مى تواند اشاره به نكته ديگرى در باب كوچك يا كم شمردن گناه باشد كه اگر انسان گناه را كم و يا كوچك بشمرد از تكرار آن بيم ندارد و زمانى متوجه مى شود كه به گناهان كبيره و بسيارى تبديل شده است، بنابراين كوچك شمردن گناه به هر حسابى كه باشد گناهى ديگر است.
افزون بر اينها كوچك و بزرگ بودن گناه دقيقآ روشن نيست؛ چه بسا ما گناهى را كوچك بشمريم و در پيشگاه خداوند بزرگ باشد و مايه خشم و غضب او گردد، همانگونه كه در حديث پرمعنايى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آمده است: «إِنَّ اللَّهَ كَتَمَ ثَلاثَةً فِى ثَلاثَةٍ كَتَمَ رِضَاهُ فِى طَاعَتِهِ وَكَتَمَ سَخَطَهُ فِى مَعْصِيتِهِ وَكَتَمَ وَلِيّهُ فِى خَلْقِهِ فَلا يسْتَخِفَّنَّ أَحَدُكُمْ شَيئاً مِنَ الطَّاعَاتِ فَإِنَّهُ لا يدْرِى فِى أَيهَا رِضَى اللَّهِ وَلا يسْتَقِلَّنَّ أَحَدُكُمْ شَيئاً مِنَ الْمَعَاصِى فَإِنَّهُ لا يدْرِى فِى أَيهَا سَخَطُ اللَّهِ وَلا يزْرِينَّ أَحَدُكُمْ بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لا يدْرِى أَيهُمْ وَلِى اللَّهِ؛ خدا سه چيز را در سه چيز مخفى داشت: رضاى خود را در طاعتش و خشم خود را در معصيتش و وليش را در ميان خلق، بنابراين هيچيك از شما چيزى از طاعات را كوچك نشمرد، چراكه نمى داند شايد در آن رضاى خدا باشد و هيچيك از شما چيزى از معاصى را كم نشمرد، زيرا نمى داند شايد خشم و غضب پروردگار در آن باشد و به هيچكس از خلق خدا عيب جويى و اهانت نكنيد، چراكه نمى دانيد كدام يك از آنها از اولياءالله هستند».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۹ | 23:59 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 349 نهج البلاغه: پندهای مهم اخلاقی

وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ، وَ مَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اللَّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ، وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ، وَ مَنْ كَابَدَ الْأُمُورَ عَطِبَ، وَ مَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ، وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ، وَ مَنْ كَثُرَ كَلَامُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ، وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ، وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ؛ وَ مَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ [غَيْرِهِ] النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذَلِكَ الْأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ؛ وَ الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ، وَ مَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ، وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلَامَهُ مِنْ عَمَلِهِ، قَلَّ كَلَامُهُ إِلَّا فِيمَا يَعْنِيهِ.

يازده نكته مهم:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه كه مجموعه اى است از اندرزهاى بسيار سودمند و سرنوشت ساز، به يازده نكته مهم اشاره مى كند؛ نخست مى فرمايد : «هركس به عيب خود نگاه كند از عيب جويى ديگران بازمى ماند»؛ (مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ).
بى شك انسان بى عيب غير از معصومان وجود ندارد. بعضى عيوب كمترى دارند و بعضى بيشتر، بنابراين عقل و درايت ايجاب مى كند انسان به جاى اينكه به عيب ديگران بپردازد به اصلاح عيب خويش بپردازد. اصولاً كسى كه به اصلاح عيب خويش مى پردازد مجالى براى عيب جويى ديگران نمى بيند واگر مجالى هم داشته باشد شرم مى كند و به خود مى گويد: من با داشتن اين عيوب چگونه به عيب جويى ديگران بپردازم. البته منظور حضرت ترك عيبجويى است و گرنه بيان كردن عيب ديگران به عنوان امر به معروف و نهى از منكر و براى اصلاح آن صفات و آن هم به گونه اى كه به احترام و شخصيت آنان برنخورد نه تنها عيب نيست، بلكه كارى است بسيار پسنديده و در بسيارى از موارد، واجب. در خطبه 176 نيز امام عليه السلام تعبير جالب ديگرى در اين زمينه دارد و مى فرمايد : «طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيبُهُ عَنْ عُيوبِ النَّاسِ؛ خوشا به حال كسى كه اشتغالش به عيوب خود، او را از اشتغال به عيوب مردم بازدارد». اميرمومنان على عليه السلام در حديث ديگرى مى فرمايد: «أَعْقَلُ النّاسِ مَنْ كانَ بِعَيْبِهِ بَصيرآ وَعَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ ضَريرآ؛ عاقل ترين مردم كسى است كه بيناى عيب خود باشد و كور از عيب ديگران».
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ثَلاثَةٌ فِى ظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ يوْمَ لا ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّهُ رَجُلٌ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ وَرَجُلٌ لَمْ يقَدِّمْ رِجْلاً وَلَمْ يوَخِّرْ رِجْلاً أُخْرَى حَتَّى يعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ رِضًى أَوْ سَخَطٌ وَرَجُلٌ لَمْ يعِبْ أَخَاهُ بِعَيبٍ حَتَّى ينْفِى ذَلِکَ الْعَيبَ مِنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ لا ينْفِى مِنْهَا عَيباً إِلاَّ بَدَا لَهُ عَيبٌ آخَرُ وَكَفَى بِالْمَرْءِ شُغُلاً بِنَفْسِهِ عَنِ النَّاسِ؛ گروهى در سايه عرش خدا در روز قيامت هستند در آن روزى كه سايه اى جز سايه او نيست: كسانى كه عدالت را درمورد حقوق خود با ديگران رعايت مى كنند و كسانى كه گامى جلو و گامى به عقب نمى گذارند مگر اينكه بدانند رضاى خدا در آن است يا خشم او و كسانى كه هيچ عيب را بر برادر خود نگيرند مگر اينكه نخست آن عيب را از خود دور سازند (اگر اين كارها را كند هرگز به عيوب ديگران نمى پردازد) زيرا انسان هيچ عيبى را برطرف نمى سازد مگر اينكه عيب ديگرى از خودش براى او ظاهر مى شود و اين كار او را از پرداختن به عيوب ديگران بازمى دارد)».
در دومين جمله مى فرمايد: «كسى كه به آنچه خدا به او روزى داده راضى وقانع شود، بر آنچه از دست داده اندوهناك نخواهد شد»؛ (وَمَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اللّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ). بسيارند كسانى كه پيوسته به دليل از دست دادن اموال يا مقامات خود، گرفتار غم و اندوهند و با اينكه زندگى نسبتآ مطلوبى دارند غم و اندوه همچون طوفانى زندگى آنها را مشوش مى سازد، در حالى كه اگر قناعت پيشه مى كردند و به آنچه خدا به آنها داده بود راضى مى شدند، غم و اندوه از صفحه دل آنها برچيده مى شد و زندگى خوب و آرامى داشتند. اضافه بر اين انسان بايد بداند بسيارى از امورى كه از دست مى رود هيچگاه مقدر نبوده است كه نصيب وى شود، پس چرا براى آنچه براى انسان مقدر نيست غمگين گردد.
در سومين نكته مى فرمايد: «آنكس كه تيغ ستم بركشد (سرانجام) با همان تيغ كشته مى شود»؛ (وَمَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ). گرچه اين موضوع مانند بسيارى ديگر از پيامدهاى رذائل اخلاقى جنبه كلى وعمومى و دائمى ندارد؛ ولى در طول تاريخ بسيار ديده شده كه ظالمان با همان روش كه ديگران را مى كشتند كشته شده اند.
در حالات «ابومسلم» آمده است كه «ابوسلمة» را غافلگيرانه كشت وششصدهزار نفر را نيز به طور غافلگيرانه و ناجوانمردانه و توأم با شكنجه به قتل رسانيد. هنگامى كه منصور دوانيقى خواست او را به قتل برساند اين دو شعر را براى او خواند.
زَعَمْتَ أَنَّ الدِّينَ لا يَنْقَضي          فَاسْتَوْفِ بِالْكَيْلِ أبا مُجْرِمٍ
اشْرَبْ بِكَأسٍ كُنْتَ تَسْقي بِها          امَرُّ فِي الْحَلْقِ مِنَ الْعَلْقَمِ
گمان كردى كه دين ادا نمى شود. اى ابومجرم! با همان پيمانه اى كه به ديگران مى دادى دريافت دار! از همان جامى بنوش كه با آن تلخ ترين نوشابه را به ديگران مى دادى.
در همان كتاب آمده است: هنگامى كه متوكل عباسى بر محمد بن عبدالملك زيات خشمگين شد ـ و آن چند ماه پس از خلافت متوكل بود ـ تمام اموال او وآنچه را در اختيار داشت گرفت؛ اموالى كه زيات در ايام وزارتش در دوران معتصم و الواثق بالله از افراد به زور گرفته بود و تنورى از آهن ساخته بود ودرون آن ميخهايى كار گذاشته بود؛ ميخهايى تيز همچون سوزن و به اين وسيله مخالفان خود را شكنجه مى كرد و مى كشت. متوكل دستور داد خودش را در همان تنور بيندازند. او در آنجا دو شعر (عبرت انگيز) براى متوكل نوشت:
هِىَ السَّبِيلُ فَمِنْ يَوْم إلى يَوْمٍ         كَأنَّهُ ما تَريکَ الْعَيْنُ فِي النَّوْمِ
لا تَجْزِعَنَّ رُوَيْدآ إنَّها دُوَلٌ          دُنْيا تُنَقِّلُ مِنْ قَوْمٍ إلى قَوْمٍ
اين راهى است كه هر روز رونده اى دارد و شبيه چيزى است كه انسان در خواب مى بيند. بى تابى نكن، آرام باش اينها حكومت هايى است دنيوى كه از گروهى به گروه ديگر منتقل مى شود.
هنگامى كه فرداى آن روز اين نامه به دست متوكل رسيد (كمى متنبه شد و) دستور داد او را از آن تنور خارج كنند. وقتى به سراغ او آمدند مرده بود و حبس او در آن تنور چهل روز به طول انجاميد. امثال اينگونه داستانها در طول تاريخ بسيار است. اين سخن را با حديثى كوتاه و پرمعنا از اميرمومنان على عليه السلام كه در تحف العقول آمده است پايان مى دهيم كه به فرزندش امام حسين عليه السلام ضمن نصايح فراوانى فرمود: «وَمَنْ حَفَرَ بِئْراً لاَِخِيهِ وَقَعَ فِيهَا؛ كسى كه چاهى براى ديگران حفر كند سرانجام خودش در آن چاه خواهد افتاد».
در چهارمين نكته مى فرمايد: «كسى كه (بى مقدمه) به سراغ كارهاى سخت وسنگين برود هلاك مى شود»؛ (وَمَنْ كَابَدَ الاُْمُورَ عَطِبَ). «كابد» از ماده «مكابدة» به معنى درگير شدن سخت با كارى است و «عَطِب» از ماده «عَطَب» بر وزن «نسب» به معناى هلاكت است.
اين گفتار حكيمانه دو تفسير دارد: نخست اينكه انسان هنگامى كه مى خواهد به سراغ كارهاى مهم وسخت برود بايد پيشبينى هاى لازم و مقدمات كار را از هر نظر فراهم كند. در غير اين صورت گرفتار مى شود و به هلاكت مى رسد. تفسير ديگر اينكه انسان چون به سراغ كارى مى رود در صورتى كه با مشكلات سخت يا بن بست ها روبرو شد نبايد اصرار ورزد و لجوجانه ادامه دهد كه مايه هلاكت اوست. بنابراين نه بدون مقدمه بايد به سراغ كارهاى مهم رفت و نه لجوجانه در انجام كارهاى سخت اصرار داشت كه هر دو مايه از بين رفتن نيروها و قواى انسان و هلاكت است. البته هلاكت در اينجا ممكن است به معناى مرگ يا كنايه از ناتوانى شديد واز دست دادن نيروها باشد.
سپس امام عليه السلام به نكته پنجم كه از جهاتى شباهت با نكته چهارم دارد، هر چند با آن متفاوت است، اشاره كرده مى فرمايد: «هركس خود را در گردابهاى خطرناك بيفكند، غرق مى شود»؛ (وَمَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ). اشاره به اينكه كسى كه بى مطالعه خودش را در امور خطرناك بيندازد، سرانجام غرق خواهد شد. البته شجاعت صفت بسيار پسنديده اى است؛ ولى تهوّر صفت زشت و ناپسندى است، چراكه شجاعت را در غير مورد، صرف كرده است و اين به كار كوهنوردانى شبيه است كه از نقاط خطرناك به سوى قله پيش مى روند، اين كار عاقلانه نيست، بايد راههاى مطمئن تر را پيدا كرد و از آن طريق به قله صعود نمود. يا مثلا هنگام زمستان به كسى مى گويند مسيرى كه مى روى خطر سقوط بهمن در آن است و او مى گويد من شجاعت مى كنم و پيش مى روم، و يا از نقاطى كه احتمال وجود ميدان مين باشد بى مطالعه عبور مى كند. در مسائل اجتماعى، سياسى و اقتصادى نيز همين معنا متصور است كه انسان دست به كارهاى خطرناك بزند و فكر عاقبت آن را نكند. عاقل كسى است كه با تدبير و شجاعت كارها را دنبال كند. در فقه اسلامى نيز طبق حديث معروف: «نَهَى النَّبِىُّ عَنِ الْغَرَرِ «يا» نَهَى النَّبِىُّ عَنْ بَيْعِ الْغَرَرِ» پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله از انجام كارهاى مجهول و خطرناك ومعاملاتى كه اينگونه باشد نهى كرده است. بسيارند كسانى كه در معاملاتى كه يا ثمن مجهول است يا مثمن و يا شرايط مبهم يا وضع بازار تيره و تار است وارد مى شوند وتمام سرمايه خود را از كف داده، به فقر مبتلا مى گردند. شاعر عرب مى گويد: مَنْ حارَبَ الاْيّامَ أَصْبَحَ رُمْحُه قَصِدآ وَأَصْبَحَ سَيْفُهُ مَفْلولا: كسى كه به جنگ حوادث روز، بى مطالعه برود نيزه اش مى شكند و شمشير او كند مى شود.
حضرت در ششمين توصيه مى فرمايد: «هركس در موارد سوءظن گام بگذارد سرانجام متهم خواهد شد»؛ (وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ آلسُّوءِ اتُّهِمَ). گفتار حكيمانه امام عليه السلام در اينجا اشاره به همان چيزى است كه به صورت ضرب المثل در ميان مردم درآمده است: «إتَّقُوا مِنْ مَواضِعِ التُّهَمِ؛ از جاهايى كه تهمت خيز است بپرهيزيد». بى شك انسان هرقدر پاك و منزه باشد نبايد در جاهايى كه تهمت خيز است گام بگذارد؛ مثلا در مجلس شرابخواران حضور يابد، در محله هاى بدنام ومراكز فساد گام نهد و يا با افراد بدنام و آلوده طرح دوستى بريزد. به يقين انسان پاك و پرهيزكار نيز هنگامى كه مرتكب اينگونه كارها شود متهم مى گردد ودرواقع آبروى خود را به دست خود ريخته است.
شبيه همين معنا از امام عليه السلام در حديث ديگرى آمده است كه مى فرمايد: «مَنْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلتُّهْمَةِ فَلايَلُومَنَّ مَنْ أساءَ بِهِ الظَّنَّ؛ كسى كه خود را در معرض تهمت قرار دهد نبايد كسانى را سرزنش كند كه به او سوءظن پيدا مى كنند». نيز در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «اِتَّقُوا مَواضِعَ الرَّيْبِ وَلا يَقِفَنَّ أَحَدُكُمْ مَعَ أُمِّهِ فِى الطَّريقِ فَإِنَّهُ لَيْسَ كُلُّ أَحَدٍ يَعْرِفُها؛ از مواضعى كه موجب سوءظن است بپرهيزيد و هيچكس از شما با مادرش در وسط راه نايستد، زيرا همه نمى دانند او مادر وى است (و چه بسا فكر كنند او با زن نامحرمى رابطه دارد)». البته مواردى هست كه قرائن نشان مى دهد فلان زن، خواهر يا مادر يا همسر اوست كه اينگونه موارد مستثناست.
امام عليه السلام هفتمين نكته راهگشا و تربيت كننده را بيان مى كند و مى فرمايد : «كسى كه سخنش بسيار شود (و پرحرف باشد) خطاى او فراوان خواهد بود»؛ (وَمَنْ كَثُرَ كَلاَمُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ). دليل آن روشن است. افراد پرحرف مجالى براى تفكر و انديشه كافى ندارند و كسى كه نينديشد و سخن بگويد اشتباهش فراوان خواهد بود. به عكس، كسانى كه كم مى گويند و فكر مى كنند، گزيده مى گويند.
حضرت به دنبال آن مى افزايد: «كسى كه خطايش زياد شود حيائش كم مى شود»؛ (وَمَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَيَاؤُهُ). دليل آن نيز روشن است. انسان تا زمانى كه گناه نكرده يا خطايى از او سرنزده از انجام آن گناه يا خطا شرم دارد؛ اما هنگامى كه تكرار شد، شرم او فرو مى ريزد. به تجربه ثابت شده است افراد بى بندوبار براثر فزونى گناه، حيا و شرم را از دست مى دهند و از انجام دادن آن گناه در انظار مردم باكى ندارند.
به دنبال آن مى فرمايد: «كسى كه حيائش كم شد تقوايش كاستى مى گيرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ). اين هم دليل واضحى دارد، زيرا حيا مانع مهمى در برابر گناه است. اگر شرم وحيا از بين برود راه انسان به سوى گناه باز مى شود و افراد گنهكار نمى توانند باتقوا باشند.
در ادامه آن مى فرمايد: «كسى كه تقوا و ورع او كم شود قلبش مى ميرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ). زيرا حيات قلب به احساس مسئوليت در پيشگاه خدا و در برابر مردم ووجدان خويش است. قلبى كه احساس مسئوليت نكند و عكس العمل مناسب در مقابل خطا نشان ندهد مرده است و به يقين بى تقوايى سبب مرگ قلب است.
در پايان اين سخن مى فرمايد: «كسى كه قلبش بميرد داخل آتش دوزخ مى شود»؛ (وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ). زيرا ناپارسايان گنهكار، پرخطا و فاقد احساس مسئوليت، جايى جز دوزخ نخواهند داشت. درواقع اين گفتار امام عليه السلام مقدمه و نتيجه اى دارد و در ميان آن مقدمه و نتيجه چهار مرحله به صورت علت و معلول پيموده مى شود؛ از پرحرفى و كثرت كلام، شروع و پس از گذشتن از چهار مرحله به دوزخ منتهى مى گردد و همه ازقبيل علت و معلول يكديگرند.
در حديثى از امام باقر عليه السلام كه در كتاب شريف كافى آمده مى خوانيم: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلاَّ وَفِى قَلْبِهِ نُكْتَةٌ بَيضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِى النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ وَإِنْ تَمَادَى فِى الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ حَتَّى يغَطِّى الْبَياضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَياضَ لَمْ يرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَيرٍ أَبَداً وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ : (كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ) ؛ هيچ بنده اى نيست مگر اينكه در قلبش نقطه روشنى است (روشنايى و نورانيت ايمان و تقوا). هنگامى كه مرتكب گناهى مى شود در آن نقطه روشن، نقطه سياهى پديدار مى گردد. هرگاه توبه كند آن نقطه سياه برطرف مى شود و اگر ادامه بدهد سياهى فزونى مى يابد تا تمام آن نقطه روشن را بگيرد و هنگامى كه آن نقطه روشن به كلى از بين برود صاحب آن قلب هرگز به سوى خير بازنمى گردد و اين همان است كه خداى متعال در قرآن مجيد فرموده: چنين نيست كه آنها (گروه كافران و منافقان) مى پندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است! (ازاينرو حق را درك نمى كنند)».
در نقطه مقابل پرگويى و كثرت كلام، سكوت است و اينكه انسان جز در موارد ضرورت سخن نگويد كه در روايات اسلامى مدح فراوانى از آن شده است. در حديثى از امام اميرمومنان عليه السلام در غررالحكم مى خوانيم: «إنْ كانَ فِي الْكَلامِ الْبَلاغَةُ فَفِى الصُّمْتِ السَّلامَةُ مِنَ الْعِثارِ؛ اگر در سخن گفتن، زيبايى بلاغت باشد، در سكوت، سلامت از لغزش هاست». در حديث ديگرى امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين نقل مى كند كه فرمود: «الصَّمْتُ كَنْزٌ وَافِرٌ وَزَينُ الْحَلِيمِ وَسِتْرُ الْجَاهِلِ؛ سكوت گنج بزرگى است وزينت افراد عاقل و پوششى براى جاهل است». در نكوهش پرگويى و كثرت كلام نيز روايات فراوانى نقل شده است؛ از جمله در بابى كه در ميزان الحكمة تحت عنوان «النهى عن كثرة الكلام» آمده از اميرمومنان عليه السلام مى خوانيم: «مَنْ أكْثَرَ أهْجَرَ وَمَنْ تَفَكَّرَ أبْصَرَ؛ كسى كه پرگو باشد هزيان مى گويد و كسى كه (سكوت و) تفكر كند بينا مى شود».
آنگاه امام عليه السلام در ادامه كلام خود به مسائل مهمى از اخلاق اسلامى اشاره مى كند و در هشتمين نكته مى افزايد: «كسى كه به عيوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولى براى خويش آن را خوب بداند، احمق واقعى است»؛ (وَمَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ، فَأَنْكَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ الاَْحْمَقُ بِعَيْنِهِ). دليل بر احمق واقعى بودن او روشن است، زيرا از يكسو كارهايى را بر ديگران عيب مى گيرد كه مفهومش تنفر از آن كارهاست و از سويى ديگر همان كارها جزء برنامه زندگى اوست كه مفهومش علاقه مندى به آن است؛ يعنى در آنِ واحد دو چيز متضاد را در درون فكر خود جمع كرده است: خوب دانستن چيزى و بد دانستن همان چيز، و اين كار جز از احمقان انتظار نمى رود. البته كم نيستند كسانى كه به اينگونه تضادها گرفتارند؛ مال مردم را مى برند وآن را كار خوبى مى پندارند؛ ولى اگر مالش را ببرند داد و فرياد برمى آورد كه اين مسلمانى نيست. ديگران را به دليل غصب اموال همنوعان، نامسلمان مى شمرد وخودش نيز غاصب است و در عين حال مسلمان! و امثال آن كه همگى طبق فرموده امام عليه السلام در زمره احمقان واقعى اند. بر اين اساس، عاقل واقعى در مكتب اميرمومنان على عليه السلام كسى است كه هيچگونه تضادى در ميان افكار و رفتارش وجود نداشته باشد؛ آنچه را بد مى داند براى همه حتى براى خودش بد بداند و آنچه را خوب مى شمرد براى همه از جمله خودش خوب بشمرد.
امام عليه السلام در حكمت 126 موارد فراوانى از كسانى را كه گرفتار تضاد در عقيده و عمل هستند بيان فرمود. در تواريخ نيز كم نيستند حاكمانى كه گرفتار اينگونه تضادها شده اند و براى ملت خود مصائبى آفريده اند. در حالات عبدالملك مروان آمده است كه يزيد را به دليل ويران كردن كعبه در ماجراى ابن زبير ملامت مى كرد؛ اما هنگامى كه خودش به حكومت رسيد وابن زبير را مزاحم خود در منطقه حجاز ديد، حجاج بن يوسف ثقفى را فرستاد تا به او حمله كند. او به كعبه پناه برد. عبدالملك دستور داد خانه خدا را بر سرش ويران كنند و به بهانه مضحكى متوسل شد، وى مى گفت: هدف من ويران كردن كعبه نبوده، بلكه هدفم دَرهم كوبيدن عبدالله بن زبير بوده است.آرى اينگونه افراد را بايد احمقان تاريخ ناميد.
سپس در نهمين نكته مى فرمايد: «قناعت سرمايه اى است فناناپذير»؛ (وَالْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ). اين جمله عينآ در حكمت شماره 57 و همچنين 475 آمده است و شايد اين تكرار به دليل اين است كه سيّد رضى؛ بخشهايى از نهج البلاغه را با فاصله زمانى زيادى نگاشته كه باعث شده بخشهاى گذشته از حافظه اش محو شود. به هر روى، همانگونه كه در سابق هم گفته ايم، قناعت به معناى راضى بودن به حداقل ضروريات زندگى، سبب مى شود كه انسان زندگى بسيار ساده اى داشته باشد. اداره كردن زندگى ساده كار مشكلى نيست در حالى كه افراد حريص هرقدر اموال و امكاناتشان بيشتر شود، آتش حرصشان تندتر مى گردد و به اين ترتيب همواره در رنج هستند در حالى كه شخص قناعت پيشه زندگى آرام وآسوده اى دارد. در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «خِيارُ أُمَّتِى الْقانِعُ وَشِرارُهُمُ الطَّامِعُ؛ بهترين افراد امت من قناعت پيشگان و بدترين آنها طمع كارانند». افزون بر اين از روايات اسلامى استفاده مى شود كه بى نيازى بدون قناعت حاصل نمى شود؛ از جمله در حديثى از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام نقل شده است: «مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ؛ كسى كه قانع باشد به آنچه خدا به او روزى داده است، غنى ترين مردم است». كلينى؛ بابى تحت عنوان «باب القناعة» در جلد دوم كافى آورده و در آن احاديث بسيارى در اهميت و فضيلت اين صفت ذكر كرده است.
سپس امام عليه السلام در دهمين نكته مى فرمايد: «آنكس كه فراوان ياد مرگ كند به اندكى از دنيا راضى مى شود»؛ (وَمَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ). روشن است آنكس كه مرگ را فراموش كند و در عالم خيال و پندار، زندگى را جاويد بداند حرص بر او غلبه مى كند و هرچه از دنيا به دست آورد به آن قانع نخواهد بود؛ اما آنكس كه مى داند ممكن است فردا بانگ رحيل از اين جهان براى او سر داده شود و يا به تعبير ديگر پايان عمر خود را در هر لحظه امكانپذير مى بيند به مقدارى كه نياز دارد راضى مى شود و از حرص و طمع بازمى ماند. كلينى؛ در جلد دوم كتاب كافى بابى در مذمت دنيا و زهد ذكر كرده واز جمله امورى كه در ترك دنياپرستى موثر ذكر مى كند ياد مرگ است. در حديث سيزدهم آن باب آمده كه يكى از ياران امام باقر عليه السلام عرض كرد: حديثى براى من بيان كنيد كه از آن بهره مند شوم. امام عليه السلام فرمود: «أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ يكْثِرْ إِنْسَانٌ ذِكْرَ الْمَوْتِ إِلاَّ زَهِدَ فِى الدُّنْيا؛ زياد به ياد مرگ باش، چراكه هيچ انسانى فراوان ياد مرگ نمى كند مگر اينكه نسبت به زرق و برق دنيا بى اعتنا مى شود».
مرحوم علامه مجلسى نيز در بحارالانوار رواياتى در اين زمينه آورده؛ از جمله روايتى است از امام صادق عليه السلام كه مى فرمايد: «ذِكْرُ الْمَوْتِ يمِيتُ الشَّهَواتِ فِى النَّفْسِ وَيقْلَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ، وَيقَوِّى الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللَّهِ وَيرِقُّ الطَّبْعَ، وَيكْسِرُ أَعْلامَ الْهَوى، وَيطْفِى نارَ الْحِرْصِ، وَيحَقِّرُ الدُّنْيا، وَهُوَ مَعْنى ما قالَ النَّبِى صلي الله عليه و آله فِكْرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ؛ ياد مرگ، شهوت هاى سركش را در درون آدمى مى ميراند، ريشه هاى غفلت را از دل برمى كند، قلب را به وعده هاى الهى نيرو مى بخشد، به طبع آدمى نرمى و لطافت مىدهد، نشانه هاى هواپرستى را دَرهم مى شكند، آتش حرص را خاموش مى سازد و دنيا را در نظر انسان كوچك مى كند، و اين است معناى سخنى كه پيغمبر صلي الله عليه و آله فرموده: يك ساعت فكر كردن از يك سال عبادت بهتر است».
در يازدهمين و آخرين نكته حكيمانه مى فرمايد: «آنكس كه بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مى شود سخن كم مى گويد مگر در آنجا كه به او مربوط است»؛ (وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ كَلاَمُهُ إِلاَّ فِيَما يَعْنِيهِ). بسيارند كسانى كه هرچه بر سر زبانشان آمد مى گويند و چنين مى پندارند كه سخن، باد هواست و جايى ثبت نمى شود در حالى كه سخنان انسان سرنوشت سازترين اعمال اوست و بارها گفته ايم بخش عظيمى از گناهان كبيره به وسيله زبان انجام مى شود، همانگونه كه بخش عظيمى از طاعات با زبان است. زبان، كليد خوشبختى ها و بدبختى هاست، بنابراين چگونه ممكن است انسان سخنش را جزء اعمالش نداند؟ به يقين اگر بداند (مَّا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ)؛ انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اينكه همان دم، فرشته اى مراقب و آماده براى انجام مأموريت (و ضبط آن) است!» در سخنان خود دقت مى كند و جز آنچه به او مربوط است و مصلحت وى ايجاب مى كند سخن نخواهد گفت. درباره خطرات زبان و بيهوده گويى ها و سخنان بدون مطالعه روايات فراوانى از معصومان نقل شده است.
*****
نكته:
نسخه اى كامل!
امام عليه السلام در اين مجموعه از كلمات حكمت آميز كه به يازده دستور مهم اشاره كرده، نسخه اى كامل مربوط به سير و سلوك در راه حق و رسيدن به قرب خدا ونجات از عذاب دنيا و آخرت ارائه فرموده است. بخشى از آن مربوط به تربيت نفوس و خودسازى است: نپرداختن به عيوب ديگران و به عكس، دقت در عيوب خويشتن و ترك فضول كلام كه مايه حيات قلب است و توجه به خطرات زبان، همه از امورى است كه سالكان راه حق را در اين مسير كمك مى كند و به اهداف مقدس خود واصل مى نمايد.
بخش ديگر مربوط به تحصيل آرامش در حيات دنياست: قناعت پيشه كردن و ترك تجمل پرستى و به ياد مرگ بودن و راضى شدن به مقدار ضرورت از مواهب دنيا، همه از امورى است كه درهاى آرامش را به روى انسان مى گشايد و او را از غوطه ور شدن در امورى كه مايه پريشانى و اضطراب است حفظ مى كند.
بخش ديگر در ارتباط با مسائل اجتماعى و زندگى صحيح با مردم است؛ ترك ظلم و ستم و توجه به عواقب سوء آن، پرهيز از موارد تهمت و نگاه كردن به وضع مردم و خويشتن با يك چشم، همه از امورى است كه رابطه انسان را با مردم اصلاح مى كند. در مجموع نسخه جامعى است كه هركس آن را به كار بندد در طريق سير وسلوك و پوييدن راه حق نياز به چيز ديگرى ندارد. چه خوب است افراد به جاى اينكه به دنبال پير و شيخ و مرشد و استاد عرفان بيفتند كه خطرات فراوانى دربر دارد همين برنامه مطمئن را نصب العين خود قرار دهند و آنچه را مى خواهند از آن بخواهند و آنچه را مى جويند در آن بجويند.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ | 18:16 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 350 نهج البلاغه: نشانه‌های ظالمان

وَ قَالَ (عليه السلام): لِلظَّالِمِ مِنَ الرِّجَالِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ: يَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ، وَ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ، وَ يُظَاهِرُ الْقَوْمَ الظَّلَمَةَ.

و آن حضرت فرمود: مرد ستمكار را سه نشانه است: به ما فوقش با سرپيچى، و به زير دستش با قهر و غلبه ستم مى كند، و ستمگران را پشتيبانى مى نمايد.

روانشناسى مردان ستمكار (سياسى، اجتماعى، اخلاقى):
و درود خدا بر او، فرمود: مردم ستمكار را سه نشان است: با سركشى به ما فوق خود ستم روا دارد، و به زيردستان خود با زور و چيرگى ستم مى كند، و ستمكاران را يارى مى دهد.

[و فرمود:] ستمكار را سه نشان است: بر آنكه برتر از اوست ستم كند به نافرمانى، و بر آن كه فروتر از اوست به چيرگى و آزار رسانى، و ستمكاران را يارى كند و پشتيبانى.

امام عليه السّلام (در باره ستمگر) فرموده است:
ستمگر از مردم را سه نشانه است (اوّل): با گناه و نافرمانى ستم ميكند بكسى (خداوند) كه برتر از او است، و (دوم) با زور و برترى ستم مى نمايد بكسيكه زير دست او است، و (سوم) گروه ستمكاران را (با گفتار و كردار و صرف مال) كمك ميكند.

امام عليه السلام فرمود: مردان ستمگر سه نشانه دارند: به مافوق خود از طريق نافرمانى ستم مى كنند و با قهر و غلبه، به زيردستان خويش ستم روا مى دارند و پشتيبان گروه ظالمانند.

شرح

نشانه هاى ظالم:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه نشانه هاى ظالمان و ستمگران را روشن مى سازد و نشان مى دهد كه ظالم، تنها كسى نيست كه حق ديگران را ببرد و آنها را در فشار قرار دهد، بلكه ظالم معناى وسيعى دارد كه سه نشانه آن را امام عليه السلام بيان فرموده است. البته كسانى كه هر سه نشانه در آنها باشد در مرحله بالاى ظلم و ستم قرار دارند؛ ولى هر يك از اين سه نشانه نيز به تنهايى مى تواند دليل بر ظالم بودن باشد. نخست مى فرمايد: «ظالم سه نشانه دارد (نشانه اول اينكه) به مافوق خود از طريق نافرمانى ستم مى كند»؛ (لِلظَّالِمِ مِنَ آلرِّجَالِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ: يَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ).
غالباً مردم وصف ظالم را براى چنين شخصى به كار نمى برند، بلكه او را عاصى و نافرمان مى دانند؛ ولى هرگاه آن را درست بشكافيم مى بينيم داشتن چنين خصلتى ظلم است. نه تنها از اين جهت كه ظلم معناى وسيعى دارد و هرچيزى كه در غير محل قرار دهند نوعى ظلم محسوب مى شود، بلكه ازاينرو كه واقعآ ظلم و ستم بر شخص مافوق است، زيرا ابهت او را دَرهم مى شكند وديگران را به او جسور مى سازد و به مديريت و فرماندهى او لطمه وارد مى كند وچه ظلم وستمى از اين بدتر كه انسان مدير و مدبرى را در كار خود تضعيف يا فلج كند.
آنگاه در بيان دومين نشانه ظالم، مى فرمايد: «با قهر و غلبه، به زيردستان خويش ستم مى كند»؛ (وَمَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ).
مصداق روشن ستم همين است كه انسان درباره زيردستانش موازين عدالت را رعايت نكند، حقوق آنها را محترم نشمرد، در ميان آنها تبعيض قائل شود، بيش از آنچه در توان دارند از آنها كار بخواهد، سوابق خدمت آنها را فراموش كند، درمشكلات به فكر آنها نباشد و يا حتى بعد از وفاتشان از آنها يادى نكند. همه اينها مصداقهايى براى ستم نسبت به زيردستان است و هركدام مى تواند نشانه اى باشد.
حضرت در سومين نشانه مى فرمايد: «و جمعيت ستمگران را پشتيبانى مى كند»؛ (وَيُظَاهِرُ الْقَوْمَ الظَّلَمَةَ).
همكارى با ظالمان و ستمگران در هر مرحله كه باشد نوعى ظلم محسوب مى شود و به همين دليل معاونت ظلمه يكى از گناهان بزرگ در اسلام شمرده شده است و حتى در روايتى مى خوانيم: «إِذَا كَانَ يوْمُ الْقِيامَةِ نَادَى مُنَادٍ أَينَ الظَّلَمَةُ وَأَعْوَانُ الظَّلَمَةِ وَأَشْبَاهُ الظَّلَمَةِ حَتَّى مَنْ بَرَى لَهُمْ قَلَماً وَلاقَ لَهُمْ دَوَاةً قَالَ فَيجْتَمِعُونَ فِى تَابُوتٍ مِنْ حَدِيدٍ ثُمَّ يرْمَى بِهِمْ فِى جَهَنَّمَ؛ هنگامى كه روز قيامت فرا مى رسد ندا كننده اى ندا مى دهد: ظالمان و كمككاران آنها و شبيهان آنها كجا هستند؟ حتى كسى كه قلمى براى آنها تراشيده و يا دوات آنها را براى نوشتن فرمان ظلم آماده كرده همه آنها را جمع مى كنند و در تابوتى از آهن مى نهند سپس آنها را به جهنّم پرتاب خواهند كرد».
روايات در اين زمينه بسيار است كه در كتب حديث و كتب فقهى در باب «اعانت ظالم» ذكر شده است. در حديث ديگرى كه در كتاب وسائل الشيعه از رسول خدا صلي الله عليه وآله آمده است مى خوانيم: «مَنْ مَشَى إِلَى ظَالِمٍ لِيعِينَهُ وَهُوَ يعْلَمُ أَنَّهُ ظَالِمٌ فَقَدْ خَرَجَ مِنَ الاِْسْلام؛ كسى كه به سوى ستمگرى برود تا به او كمك كند در حالى كه مى داند او ظالم است، از اسلام (راستين) خارج شده است».
اين سه نشانه كه امام عليه السلام براى ظالم ذكر كرده در بسيارى از موارد لازم وملزوم يكديگرند و گاه ممكن است از هم جدا شوند و هركدام نشانه مستقلى محسوب گردند. ممكن است كسى با ظالمان همكارى كند اما به زيردستانش ظلم نكند ويا توانايى آن را نداشته باشد. يا نسبت به بالادست خود عصيان كند؛ اما نسبت به كسانى كه زيردست او هستند ستم روا مدارد. به هر حال هركدام نشانه اى است براى شناخت ظالمان و اگر هر سه در يك فرد جمع شوند وى مصداق اتم ظالم و ستمگر است. اين تعبيرات نشان مى دهد كه اسلام با ظلم و ستم در هر چهره و هر مرحله وهر شكلى كه باشد مخالف است.
بحث را با حديث ديگرى از رسول خدا صلي الله عليه و آله پايان مى دهيم: «إنَّهُ لَيَأْتِي الْعَبْدُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَقَدْ سَرَّتْهُ حَسَناتُهُ فَيَجِيُ الرَّجُلُ فَيَقُولُ: يا رَبِّ ظَلَمَني هذا فَيُوْخَذُ مِنْ حَسَناتِهِ فَيُجْعَلُ فِي حَسَناتِ الَّذي سَأَلَهُ فَما يَزالُ كَذلِکَ حَتّى ما يَبْقى لَهُ حَسَنَةٌ فَإذا جاءَ مَنْ يَسْأَلُهُ نَظَرَ إلى سَيِّئاتِهِ فَجُعِلَتْ مَعَ سَيِّئاتِ الرَّجُلِ فَلا يَزالُ يُسْتَوْفى مِنْهُ حَتّى يَدْخُلُ النّارَ؛ روز قيامت بنده اى از بندگان خدا را (براى حساب) مى آورند در حالى كه حسناتش او را مسرور ساخته است. در اين هنگام كسى مى آيد ومى گويد: خداوندا! اين مرد به من ستم كرده. در اين هنگام از حسنات او برمى دارند و به حسنات مظلوم مى افزايند و همين گونه اين كار تكرار مى شود تا آنكه حسنه اى از او باقى نمى ماند. سپس هنگامى كه مدعى ديگرى پيدا مى كند نگاه به گناهان او مى كنند و به نامه اعمال ظالم منتقل مى نمايند و اين كار پيوسته ادامه پيدا مى كند تا داخل در آتش دوزخ شود».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ | 12:12 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 351 نهج البلاغه: گشایش بعد از سختی‌ها

وَ قَالَ (عليه السلام): عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ، تَكُونُ الْفَرْجَةُ؛ وَ عِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلَاءِ، يَكُونُ الرَّخَاءُ.

گرفتاران، اميدوار باشند:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به يكى از اصول زندگى بشر نه به عنوان قانونى كلى، بلكه قانونى غالبى اشاره كرده و به وسيله آن به تمام گرفتاران اميد مى بخشد و مى فرمايد: «هنگامى كه سختى ها به آخرين درجه شدت برسد گشايش روى مى دهد و در آن هنگام كه حلقه هاى بلا تنگ مى شود نوبت آسايش و راحتى فرا مى رسد»؛ (عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ تَكُونُ الْفَرْجَةُ، وَعِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلاَءِ يَكُونُ الرَّخَاءُ).
اين حقيقت به كرار تجربه شده كه پايان شبهاى سياه سپيد است و عاقبت گرفتارى ها راحتى و استراحت است. به همين دليل انسان هرگز نبايد به هنگام هجوم مشكلات و درد و رنجها مأيوس گردد و دست به كارهاى نامعقول بزند ويا زبان به ناشكرى بگشايد و بى تابى كند، بلكه پيوسته اميدوار باشد كه به دنبال اين شدتها و تنگى حلقه هاى بلا گشايش حاصل مى شود، طوفان بلا فرو مى نشيند و ابرهاى نوميدى كنار مى رود و آفتاب شفاف اميد آشكار مى گردد.
قرآن مجيد نيز به همين حقيقت در سوره «انشراح» خطاب به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله اشاره كرده مى فرمايد: «(فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا)؛ زيرا با سختى آسانى است (باز هم) با سختى آسانى است». در تفسير سوره «انشراح» كه خدا در آن مى فرمايد: راحتى به همراه سختى است پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى فرمايد: «لَوْ كانَ الْعُسْرُ فِي حُجْرٍ لَدَخَلَ عَلَيْهِ الْيُسْرُ حَتّى يُخْرِجَهُ؛ هرگاه سختى وارد لانه اى شود، راحتى وارد مى شود و آن را بيرون مى كند» سپس آيه شريفه (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرآ) را تلاوت فرمود.
بسيار مى شود كه اين سختى ها و تنگى حلقه بلاها آزمون الهى و مقدمه اى است براى ترفيع مقام انسان. در حالات انبياى الهى نيز اين مطلب بسيار ديده مى شود؛ نمونه روشن آن زندگى ايوب عليه السلام است. اين پيامبر داراى همه امكانات، زن و فرزند و زندگى مناسب بود؛ اما خدا در آزمونى سخت يكى را پس از ديگرى از او گرفت و او همچنان صبر كرد. سرانجام دست به دعا برداشت و از پيشگاه پروردگار تقاضاى گشايش كرد، همانگونه كه در آيه 83 و 84 سوره «انبياء» مى خوانيم: «(وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ)؛ و ايوب را (به ياد آور) هنگامى كه پروردگارش را خواند (و عرضه داشت): «بدحالى و مشكلات به من روى آورده؛ و تو مهربان ترين مهربانانى!». به دنبال آن آمده است: «(فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ)؛ ما دعاى او را مستجاب كرديم؛ وناراحتى هايى را كه داشت برطرف ساختيم؛ و خاندانش را به او بازگردانديم؛ وهمانندشان را بر آنها افزوديم؛ تا رحمتى از سوى ما و تذكرى براى عبادت كنندگان باشد».
در سوره «بقره» نيز به مومنانى كه در كوران حوادث جنگ احزاب و احد بى تابى مى كردند و پيوسته در انتظار رسيدن يارى خداوند بودند گوشزد مى كند كه اين مشكلات مخصوص شما نيست، انبياى پيشين نيز گرفتار مشكلات عظيمى شدند و سرانجام يارى خداوند بعد از يك دوران سخت به سراغ آنان آمد، مى فرمايد: «(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِيبٌ)؛ آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد، بى آنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه گرفتارى ها وناراحتى ها به آنها رسيد، و آن چنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه ايمان آورده بودند گفتند: «پس يارى خدا كى خواهد آمد؟!» (در اين هنگام، تقاضاى يارى از او كردند، و به آنها گفته شد:) آگاه باشيد، يارى خدا نزديك است!)».
بى شك اين كلام حكمت آميز پيام هاى متعددى دارد: از يكسو پيام اميد به همراه خود دارد و از سوى ديگر جلوى بى تابى ها و جزع را مى گيرد و از سوى سوم به رهروان راه حق نويد مى دهد كه اگر صبر و استقامت پيشه كنند و با مشكلات به مبارزه برخيزند سرانجام امدادهاى الهى و فرج بعد از شدت به سراغ آنان خواهد آمد.
اين نكته را نيز مى توان از اين كلام شريف و از ساير روايات اسلامى استفاده كرد كه برطرف شدن مشكلات گاه نياز به زمان دارد كه اگر انسان پيش از رسيدن وقت آن زياد دست و پا بزند مشكلى بر مشكلات خود مى افزايد.
اين سخن را با حديث جالبى كه «قاضى تنوخى» در كتاب الفرج بعد الشدة از اميرمومنان عليه السلام نقل كرده است پايان مى دهيم. در اين حديث چنين آمده كه مرد عربى خدمت اميرمومنان عليه السلام آمد و عرضه داشت: من گرفتارى ها و مشكلات زيادى دارم، نكته اى به من بياموز كه از آن استفاده كنم. امام عليه السلام فرمود: اى اعرابى! «إنَّ لِلْمِهَنِ أوْقاتآ وَلَها غاياتٌ فَاجْتِهادُ الْعَبْدِ فِي مِهْنِتَهِ قَبْلَ إزالَةِ اللهِ تَعالى يَكُونُ زِيادَةٌ فِيها؛ مهنتها ومشكلات، زمان و سرآمدى دارد وتلاش انسان براى برطرف ساختن آن پيش از آنكه فرمان الهى برسد بر حجم آن مشكلات مى افزايد». سپس امام عليه السلام به آيه شريفه 38 سوره زمر استدلال كرد آنگاه افزود: «لكِنِ اسْتَعِنْ بِاللهِ وَاصْبِرْ وَأكْثِرْ مِنَ الاِْسْتِغْفارِ فَإِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ وَعَدَ الصّابِرينَ خَيْرآ كَثِيرآ؛ از خدا يارى بطلب و شكيبايى پيشه كن و بسيار استغفار كن كه خداى متعال به صابران وعده خير بسيار داده است».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۲ آذر ۱۳۹۹ | 10:24 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 352 نهج البلاغه: اعتدال در پرداختن به خانواده

وَ قَالَ (عليه السلام) لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ: لَا تَجْعَلَنَّ أَكْثَرَ شُغُلِكَ بِأَهْلِكَ وَ وَلَدِكَ؛ فَإِنْ يَكُنْ أَهْلُكَ وَ وَلَدُكَ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ، فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَوْلِيَاءَهُ؛ وَ إِنْ يَكُونُوا أَعْدَاءَ اللَّهِ، فَمَا هَمُّكَ وَ شُغُلُكَ بِأَعْدَاءِ اللَّهِ.

 

و آن حضرت به بعضى از يارانش فرمود: اكثر شغل خود را براى اهل و فرزندت قرار مده، اگر آنها از دوستان خدايند كه خداوند دوستانش را ضايع نمى كند، و اگر از دشمنان خدايند اندوه و شغل تو در راه دشمنان خدا براى چيست.
 

اعتدال در پرداخت به امور خانواده (اخلاق اجتماعى، خانوادگى):
و درود خدا بر او، فرمود: (به برخى از ياران خود فرمود) بيشترين اوقات زندگى را به زن و فرزندت اختصاص مده، زيرا اگر زن و فرزندت از دوستان خدا باشند خدا آنها را تباه نخواهد كرد، و اگر دشمنان خدايند، چرا غم دشمنان خدا را مى خورى.
 

[و يكى از ياران خود را فرمود:] بيش در بند زن و فرزندت مباش كه اگر دوستان خدايند، خدا دوستانش را ضايع ننمايد، و اگر دشمنان خدايند، ترا غم دشمنان خدا چرا بايد.
 

امام عليه السّلام به يكى از اصحابش (در باره زن و فرزند) فرموده است:
بيشتر كارت را براى زن و فرزندت قرار مده كه اگر آنان دوست خدا باشند خدا دوستانش را تباه نسازد (و در كمك و يارى آنها بغير خود نياز ندارد) و اگر دشمن خدا باشند اندوه و كار تو براى دشمنان خدا چيست (براى اصلاح حال دشمنان او كوشش مكن كه كمك بآنها مستلزم عذاب و كيفر است).
 

امام عليه السلام فرمود: بيشترين دل مشغولى خود را به خانواده و فرزندان (و تأمين زندگى آنها) اختصاص مده، زيرا اگر آنها از دوستان خدا باشند خدا دوستان خود را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا مى كنى؟!
 

شرح

زياد خود را اسير آنها مكن:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه براى جلوگيرى از حرص حريصان ودنياپرستى دنياپرستان كه علاقه شديدى به زن و فرزند خويش دارند به يكى از ياران خود چنين فرمود: «بيشترين دلمشغولى خود را به خانواده و فرزندان (وتأمين زندگى آنها) اختصاص مده، زيرا اگر آنها از دوستان خدا باشند خدا دوستان خود را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا مى كنى؟!»؛ (لاَ تَجْعَلَنَّ أَكْثَرَ شُغْلِکَ بِأَهْلِکَ وَوَلَدِکَ: فَإِنْ يَكُنْ أَهْلُکَ وَوَلَدُکَ أَوْلِيَاءَ اللّهِ، فَإِنَّ آللّهَ لاَ يُضِيعُ أَوْلِيَاءَهُ، وَإِنْ يَكُونُوا أَعْدَاءَ اللّهِ، فَمَا هَمُّکَ وَشُغْلُکَ بِأَعْدَاءِ اللّهِ؟!).
بعيد نيست مخاطب امام عليه السلام فردى باشد كه پيوسته به دنبال گردآورى مال وثروت و تأمين زندگى امروز و فرداى فرزندان خود بوده و به وظايف ديگر خويش اهميتى نمى داده است، لذا امام عليه السلام با اين تقسيم دوگانه اى كه بيان فرموده او را از اين كار بازمى دارد و به او توصيه مى كند كه بيش از حد در اين راه تلاش مكن و به فكر خويشتن و زندگى سراى ديگر نيز باش. روشن است كه از دو حال بيرون نيست: يا زن و فرزند انسان از دوستان خدا هستند و تكيه بر لطف پروردگار دارند و خدا هم آنها را محروم نمى سازد. قرآن مجيد مى فرمايد: «(أَلَيْسَ اللهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ)؛ آيا خداوند براى (نجات و دفاع از) بنده اش كافى نيست؟!».
در جاى ديگر مى فرمايد: «(وَمَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجآ * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ)؛ و هركس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند، و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى دهد؛ و هركس بر خدا توكّل كند، كفايت امرش را خواهد كرد (و كارش را سامان مى بخشد)».
اگر همسر و فرزند انسان در صف دشمنان خدا باشند چرا انسان تمام وقت وفكر خود را صرف تأمين زندگى آينده آنها كند؟ متأسفانه بسيارند كسانى كه به سبب عواطف افراطى حتى وسايل و ابزار گناه فرزندان خود را فراهم مى سازند و از اين طريق در گناه آنها شريك مى شوند واز آن بدتر اينكه گاه اين عواطف افراطى سبب مى شود كه در كسب مال نيز ملاحظه حلال و حرام نكنند و از هر راه ممكن به جمع مال بپردازند. در اينگونه موارد اگر فرزند، صالح باشد و خبر از كار پدر نداشته باشد تصرفات او بعد از مرگ پدر در آن اموال شرعآ مجاز است؛ لذتش را او مى برد وعقوبتش را پدر مى كشد.
در حديثى كه علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آورده مى خوانيم كه يكى از دوستان اميرمومنان عليه السلام از او تقاضاى مالى كرد. حضرت فرمود: بگذار سهم خود را از بيت المال دريافت دارم، با تو تقسيم مى كنم. عرض كرد: اين مقدار براى من كافى نيست (و چون مرد دنياپرستى بود و از بذل و بخشش بى حساب و كتاب معاويه خبر داشت) به سوى معاويه رفت. معاويه مال فراوانى به او داد. او نامه اى براى اميرمومنان على عليه السلام نوشت و حضرت را از اين ماجرا باخبر ساخت. (در واقع مى خواست بگويد: شما به تقاضاى من ترتيب اثر نداديد، دشمن شما انجام داد) امام عليه السلام در پاسخ نامه او چنين مرقوم فرمود: اما بعد از حمد و ثناى الهى، مالى كه در دست توست پيش از آن در دست ديگران بوده و بعد از تو نيز به دست ديگران مى رسد. چيزى نصيب تو مى شود كه براى آخرت خود ذخيره كرده باشى. تو بايد خود را بر نيازمندترين فرزندان خود مقدم دارى. سپس فرمود: «فَإِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لاَِحَدِ رَجُلَينِ إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِطَاعَةِ اللَّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ وَإِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيةِ اللَّهِ فَشَقِى بِمَا جَمَعْتَ لَهُ وَلَيسَ مِنْ هَذَينِ أَحَدٌ بِأَهْلٍ أَنْ تُوْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ...؛ زيرا تو براى يكى از دو كس اموال را جمع مى كنى (و بعد از خود مى گذارى) يا كسى كه با آن به اطاعت خدا مى پردازد در اين صورت او سعادتمند شده و تو محروم و بدبخت، و يا كسى است كه با آن معصيت الهى مى كند و او با اموالى كه تو جمع كرده اى شقاوتمند مى شود. هيچيك از اين دو صلاحيت ندارند كه او را بر خود مقدم دارى...».
مفهوم اين سخن اين نيست كه انسان به فكر تأمين زندگى همسر و فرزندان خود نباشد، بلكه اين گفته ناظر به حال كسانى است كه همه همّ و غم خود را صرف اين كار مى كنند و از هر طريقى كه امكان داشته باشد به جمع مال و ذخيره كردن براى همسر و فرزند مى پردازند و چه بسيارند كسانى كه در اواخر عمر خود به اشتباه خويش پى مى برند و مى بينند فرزندان آنها اموالشان را ميان خود تقسيم مى كنند و اعتنايى به پدر و نيازهاى او ندارند و گاهى ديده شده كه پدر را از خانه خود نيز بيرون مى اندازند و در اين حال سخت ترين شكنجه هاى روحى نصيب چنين كسانى مى شود كه اموال را براى چنان كسانى جمع آورى كرده اند.
در كتاب البيان و التبيين نوشته «جاحظ» چنين آمده است كه «عبدالله عتبة بن مسعود» زمينى داشت كه آن را به هشتاد هزار (دِرهم) فروخت (تا در كار خيرى مصرف كند). به او گفتند: خوب بود بخشى از اين مال را براى فرزندانت ذخيره مى كردى. او در پاسخ چنين گفت: من اين مال را براى خودم نزد خداى متعال ذخيره كردم و خداى متعال را براى فرزندانم ذخيره قرار مى دهم. يكى از شاعران فارسى زبان، كلام مولا را در اين گفتار حكيمانه در شعرش چنين خلاصه كرده است:
فرزند، بنده اى است خدا را غمش مخور        تو كيستى كه به ز خدا بنده پرورى
گر صالح است گنج سعادت براى اوست         ور طالح است رنج زيادى چرا برى؟


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۹ | 19:8 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 353 نهج البلاغه: بدترین عیب

وَ قَالَ (عليه السلام): أَكْبَرُ الْعَيْبِ، أَنْ تَعِيبَ مَا فِيكَ مِثْلُهُ.

نخست به اصلاح خويش پرداز:
امام عليه السلام در اين گفتار پرمعنا به افراد عيبجو هشدار مى دهد كه «بزرگ ترين عيب آن است كه آنچه خود دارى براى ديگران عيب بشمارى»؛ (أَكْبَرُ الْعَيْبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيکَ مِثْلُهُ).
اشاره به اينكه چنين انسانى خود داراى عيبى است و آن را ناديده مى گيرد حتى ممكن است به آن افتخار كند؛ اما هنگامى كه اين عيب را در ديگران مى بيند زبان به نكوهش مى گشايد و صاحب آن عيب را ملامت و سرزنش مى كند و گاه بر سر او فرياد مى زند. چنين انسانى گرفتار تناقض آشكارى است و در آنِ واحد چيزى را هم خوب مى داند و هم بد، در حالى كه عدم امكان جمع بين نقيضين وضدين حتى بر كودكان و گاه بر حيوانات هم آشكار است و اين نشانه انحطاط فوق العاده فكرى كسى است كه مرتكب آن مى شود. به همين دليل امام عليه السلام آن را بزرگ ترين عيب شمرده است.
در گفتار حكيمانه 349 كه به تازگى از شرح آن گذشتيم امام عليه السلام چنين كسى را احمق واقعى مى شمارد و مى فرمايد: «وَمَنْ نَظَرَ فِى عُيوبِ النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا ثُمَّ رَضِيهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الاَْحْمَقُ بِعَينِهِ». در خطبه هاى فراوانى نيز امام عليه السلام به همين نكته با تعابير ديگرى اشاره كرده است؛ از جمله در خطبه 140 مى فرمايد: «در عيبجويى هيچكس نسبت به گناهى كه انجام داده شتاب نكن شايد او آمرزيده شده باشد و در عين حال بر گناه كوچكى كه خود انجام داده اى ايمن مباش شايد به سبب آن مجازات شوى، بنابراين هركدام از شما از عيب ديگرى آگاه شود؛ ولى مى داند خودش عيب دارد از عيب جويى او خوددارى كند»؛ (لا تَعْجَلْ فِى عَيبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَلا تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِکَ صَغِيرَ مَعْصِيةٍ فَلَعَلَّکَ مُعَذَّبٌ عَلَيهِ فَلْيَكْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ عَيبَ غَيرِهِ لِمَا يعْلَمُ مِنْ عَيبِ نَفْسِه).
در خطبه 176 مى فرمايد: «خوشا به حال كسى كه پرداختن به حال خويش، او را از پرداختن به عيب مردم بازمى دارد»؛ (طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيبُهُ عَنْ عُيوبِ النَّاس).
در غررالحكم نيز اين معنا با عبارت ديگرى آمده است: «إنْ سَمَتَّ هِمَّتَکَ لإصْلاحِ النّاسِ فَابْدأ بِنَفْسِکَ فَإنْ تَعاطِيکَ صَلاحُ غَيْرِکَ وَأَنْتَ فاسِدٌ أَكْبَرِ الْعَيْبَ».
اين نكته نيز قابل توجه است كه انسان براثر حب ذات، گاه عيب خود را هرگز نمى بيند و يا اگر ببيند كوچك مى شمرد؛ اما براثر رقابت با ديگران گاه عيوب آنها را بسيار بزرگتر از آنچه هست مى پندارد و اين سبب مى شود از عيب خويش غافل گردد و به عيبجويى از ديگران بپردازد و اين خطر بزرگى است بر سر راه پويندگان راه حق و طالبان سير و سلوك الى الله و مشكل بزرگى است در جوامع انسانى كه وحدت جامعه را هدف مى گيرد.
شعراى عرب و عجم نيز اين مطلب را به نظم كشيده اند؛ يكى از شعرا مى گويد:
إذا أَنْتَ عِبْتَ الاْمْرَ ثُمَّ أَتَيْتَهُ          فَأَنْتَ وَمَنْ تَزْري عَلَيْهِ سِواءٌ
هنگامى كه كارى را (از ديگران) عيب مى شمرى؛ اما خودت آن را انجام مى دهى تو با آنكس كه بر او خرده مى گيرى يكسان هستى.
شاعر ديگرى مى گويد:
يَمْنَعُني عَنْ عَيْبِ غَيْري         الَّذي أعْرِفُهُ عِنْدي مِنَ الْعَيْبي
عَيْبي لَهُمْ بِالظَّنِّ مِنِّي لَهُمْ         وَلَسْتُ مِنْ عَيْبي في رَيْبي
عيبى را كه من از خود سراغ دارم مرا از عيبجويى ديگران بازمى دارد. چراكه عيبى را كه در آنها سراغ دارم به ظن و گمان است؛ ولى عيبى را كه در خودم مى دانم يقينى و قطعى است.
شاعر فارسى زبان نيز مى گويد:
هر كسى گر عيب خود ديدى ز پيش          كى بُدى فارغ وى از اصلاح خويش
غافلند اين خلق از خود اى پدر         لاجرم گويند عيب همدگر
شاعر ديگرى مى گويد:
مكن عيب خلق اى خردمند فاش          به عيب خود از خلق مشغول باش


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۹ | 13:4 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 354 نهج البلاغه: تبریک گفتن تولد نوزاد

وَ هَنَّأَ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلًا بِغُلَامٍ وُلِدَ لَهُ، فَقَالَ لَهُ لِيَهْنِئْكَ الْفَارِسُ. فَقَالَ (عليه السلام):
لَا تَقُلْ ذَلِكَ، وَ لَكِنْ قُلْ شَكَرْتَ الْوَاهِبَ، وَ بُورِكَ لَكَ فِي الْمَوْهُوبِ، وَ بَلَغَ أَشُدَّهُ، وَ رُزِقْتَ بِرَّهُ.

شيوه تبريك نوزاد:
در آغاز اين كلام نورانى مى خوانيم: «كسى در محضر امام عليه السلام به ديگرى با اين عبارت نوزادش را تبريك گفت: قدم اين نوزاد يكه سوار مبارك باد»؛ (وَهَنَّأ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلاً بِغُلامٍ وُلِدَ لَهُ فَقالَ لَهُ: لِيُهْنِئْکَ الْفَارِسُ). «امام عليه السلام فرمود: اين چنين مگو»؛ (فقال عليه السلام: لاَتَقُلْ ذلِکَ). ولى بگو: «شكرگزار بخشنده باش»؛ (وَلكِنْ قُلْ: شَكَرْتَ الْوَاهِبَ). سپس فرمود: «(اين سه تقاضا را از خدا براى او بكن و بگو:) اين مولود بر تو مبارك باد (اميدوارم) بزرگ شود و از نيكى هايش بهره مند گردى»؛ (وَبُورِکَ لَکَ فِي الْمَوْهُوبِ، وَبَلَغَ أَشُدَّهُ، وَ رُزِقْتَ بِرَّهُ).
بى شك فرزند، موهوبى الهى است و پيش از هرچيز بايد به فكر شكر واهب بود، نه اينكه آن را جداى از بركات الهى شمرد و به شجاعت آينده و يا غارتگرى او انديشيد و بعد از آن بايد دعا كرد كه خدا اين فرزند را از خطرات حفظ كند تا مسير تكامل را طى كند و به حدّ كمال برسد و مبدأ خيرات و بركات شود و نه تنها براى خودش بلكه خير و نيكى او به ديگران هم برسد و چه خوب است كه به هنگام تبريك گفتن براى مولود جديد به تمام اين نكته ها توجه شود.
******
نكته:
تحيتها و تبريكها:
در ميان هر قوم و ملتى به مناسبتهاى مختلف تبريكها و تسليت ها وتهنيت هايى وجود دارد و مجموع آنها مى تواند نشانه فرهنگ آنها باشد كه آنها به چه مى انديشند و براى چه چيزهايى ارزش قائلند. در عصر جاهليت كه همه چيز بر محور مسائل مادى و گاهى از نوع پست وضد ارزش دور مى زد، تبريك ها و تحيتهاى آنها شكل همان فرهنگ را داشت. اسلام كه آمد آن را دگرگون ساخت و در تمام اين موارد تعبيرات را چنان قرار داد كه انسان را به ياد خداوند خالق يكتا بيندازد. مثلا آنها به هنگام ملاقات با يكديگر «أنْعِمْ صَباحآ وَأنْعِمْ مَساءً؛ صبح بخير وعصر بخير» مى گفتند؛ ولى اسلام آمد و آن را تبديل به «سلام» كرد كه مفهومش تقاضاى سلامتى از سوى خدا براى مخاطب است.
على بن ابراهيم در تفسير خود مى گويد: «كَانَ أَصْحَابُ النَّبِى صلي الله عليه و آله إِذَا أَتَوْهُ يقُولُونَ لَهُ أَنْعِمْ صَبَاحاً وَأَنْعِمْ مَسَاءً وَهِى تَحِيةُ أَهْلِ الْجَاهِلِيةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ وَإِذا جاوُکَ حَيوْکَ بِما لَمْ يحَيکَ بِهِ اللَّهُ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله قَدْ أَبْدَلَنَا اللَّهُ بِخَيرٍ مِنْ ذَلِکَ تَحِيَّةَ أَهْلِ الْجَنَّةِ: السَّلامُ عَلَيكُمْ؛ اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله (در آغاز) هنگامى كه خدمت او مى رسيدند مى گفتند: أنْعِمْ صَباحآ وَأنْعِمْ مَساءً و اين تحيت اهل جاهليت بود. خداوند اين آيه شريفه را نازل كرد كه منافقان هنگامى كه نزد تو مى آيند تحيتى به تو مى گويند كه خدا تو را با آن، تحيت نگفته است. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود : خداوند اين تحيت را به بهتر از آن براى ما تبديل كرده كه تحيت اهل بهشت السلام عليكم است».
در حديث ديگرى كه كلينى؛ در كتاب كافى آورده مى خوانيم: «إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِى عليهما السلام خَرَجَ مِنَ الْحَمَّامِ فَلَقِيهُ إِنْسَانٌ فَقَالَ طَابَ اسْتِحْمَامُکَ فَقَالَ يا لُكَعُ وَمَا تَصْنَعُ بِالاِسْتِ هَاهُنَا فَقَالَ طَابَ حَمِيمُکَ فَقَالَ أَمَا تَعْلَمُ أَنَّ الْحَمِيمَ الْعَرَقُ قَالَ فَطَابَ حَمَّامُکَ قَالَ وَإِذَا طَابَ حَمَّامِى فَأَى شَىءٍ لِى وَلَكِنْ قُلْ طَهُرَ مَا طَابَ مِنْکَ وَطَابَ مَا طَهُرَ مِنْکَ؛ امام حسن عليه السلام از حمام خارج شده بود. انسانى او را ملاقات كرد و به عنوان تحيت عرض كرد: (طابَ اسْتِحْمامُکَ) امام عليه السلام فرمود: اى نادان! چرا واژه «إست» را در اينجا به كار بردى؟ آن شخص عرض كرد: «طابَ حَميمُکَ» امام عليه السلام فرمود: مگر نمى دانى «حميم» به معناى عرق است (عرق كه طيب و طاهر نمى شود). عرض كرد: «طابَ حَمّامُکَ» (حمام تو پاكيزه باد) امام عليه السلام فرمود: حمام پاكيزه شود براى من چه خواهد بود؟ (اشاره به اينكه تو بايد به من دعا كنى نه به حمام) سپس امام عليه السلام به او فرمود: اين جمله را بگو: پاكيزه باد آنچه از تو نيكوست و نيكو باد آنچه از تو پاكيزه است.
مرحوم شوشترى از كتاب تاريخ بغداد نقل مى كند كه عقيل به بصره آمد و با زنى ازدواج كرد. به او اين چنين تبريك گفتند: «بِالرِّفاءِ وَالْبَنينَ» ازدواجت با سازش و فرزندان فراوان قرين باد. عقيل گفت: اين چنين نگوييد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ما را از آن نهى كرده و دستور داده است اينگونه تبريك بگوييم: «بارَکَ اللهُ لَکَ وَبارَکَ عَلَيْکَ» مبارك باد بر تو و توفيق مراقبت بر او يابى.
از آنچه در بالا آمد استفاده مى شود كه اسلام براى كوچكترين مسائل زندگى نيز دستور سازنده اى دارد و در مجموع فرهنگ جامعى را به بشريت عرضه داشته تا آنجا كه نشانه ايمان را دارا بودن همه آنها دانسته است. در حديث جالبى از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مى خوانيم كه فرمود: «الاْيمانُ بِضْعَةٌ وَسَبْعُونَ شُعْبَةٌ أَعْلاها شَهادَةُ أَنْ لا إلهَ إلاَّ اللهُ وَأَدْناها إماطَةُ الاْذى عَنِ الطَّريقِ؛ ايمان هفتاد و چند شعبه دارد. برترين آنها گواهى به يگانگى خدا و توحيد است و كمترين آنها كنار زدن موانع از مسير (مسلمانان)».
بنابراين مومن واقعى كسى است كه همه اين شعب را دارا باشد و رستگار، جامعه اى است كه داراى همه ارزشهاى اسلامى گردد.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۹ | 11:5 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 355 نهج البلاغه: نکوهش تجمل گرایی

وَ بَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً، فَقَالَ (عليه السلام): أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا، إِنَّ الْبِنَاءَ يَصِفُ لَكَ الْغِنَى.

درهم و دينار تو از قصرت سر برآورده!
امام عليه السلام هنگامى كه مردى از عاملان (فرمانداران) خود را ديد كه بناى باشكوهى ساخته به او فرمود: «درهمها (و دينارِ) تو از اين بنا سر برآورده وچنين بنايى به يقين نشانه غنا و ثروت توست»؛ (وَبَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً فَقال عليه السلام: أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُؤوسَهَا! إِنَّ الْبِنَاءَ يَصِفُ لَکَ الْغِنَى).
مكرر در نهج البلاغه ديده ايم كه اميرمومنان على عليه السلام درباره وضع خانه هاى مختلف سخن گفته و انگشت روى جزئيات گذاشته است و رهبرى و هدايت خود را از اين طريق كامل كرده است. در داستان خانه شريح قاضى كه ظاهرآ خانه مجللى بود و نمى بايست يك قاضى كشور اسلامى چنان خانه اى براى خود تهيه كند، امام عليه السلام با لحنى ملامت آميز مطالب مهمى را به او تذكر داد وسندى براى آن خانه درست كرد، سندى عجيب و بى سابقه، نه مانند اسناد معمولى خانه ها؛ سندى بسيار آموزنده و عبرت انگيز كه ناپايدارى و بى اعتبارى دنيا را برملا مى سازد و نشان مى دهد كه آنها كه در بند خانه هاى مجلل و بسيار مستحكم هستند تا چه حد گرفتار غفلت و غرورند و از واقعيات مربوط به دنيا بى خبر. به تعبير امام عليه السلام اگر «شريح»، اين سند اخلاقى را پيش از اين مشاهده مى كرد از خريد آن خانه منصرف مى شد. (شرح كامل اين نامه و اين سند را در جلد نهم از همين كتاب ذيل نامه سوم مطالعه فرماييد).
در خطبه 209 نيز خوانديم كه «علاء بن زياد همدانى» يكى از ياران امام عليه السلام در بصره بيمار شده بود. حضرت به عيادت او رفت و هنگامى كه چشمش به خانه وسيع او افتاد به صورت استفهام انكارى فرمود: «با اين خانه وسيع در اين دنيا چه مى خواهى بكنى، در حالى كه در سراى آخرت به آن نيازمندترى؟» سپس راهى به او نشان داد كه اين خانه وسيع مايه ناراحتى او در آخرت نشود. فرمود: آرى اگر بخواهى مى توانى با همين خانه وسيع به آخرت خود برسى وسعادتمند شوى؛ اينگونه كه از ميهمانها (ى نيازمند) در آن پذيرايى كنى و صله رحم در آن به جا آورى و حقوق شرعى آن را بپردازى. اگر چنين كنى به وسيله اين خانه، خانه آخرت تو آباد مى شود. اينگونه حوادث نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيشوايان اسلام به مسائل تربيتى و اخلاقى اهميت مى دادند و به اصطلاح از هر سوژه اى براى طرح يكى از مسائل اخلاقى بهره مى گرفتند، با موشكافى به اطراف خود مى نگريستند و هر انحرافى را تذكر مى دادند.
بازمى گرديم به تفسير كلام حكيمانه امام عليه السلام. جمله «إِنَّ الْبِنَاءَ يصِفُ لَکَ الْغِنَى». اشاره به اين است كه اين خانه نشان مى دهد تو مرد ثروتمندى هستى وهمين سبب مى شود كه علامات سوال، اطراف تو به وجود آورد كه يك كارگزار حكومت اسلامى اين همه ثروت را از كجا به دست آورده است و مردم به غيبت تو خواهند نشست و حسودان نيز بر تو حسد خواهند برد. آيا بهتر نبود خانه متوسطى تهيه مى كردى تا از همه اين آزارها در امان بمانى؟ تعبير به «أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا؛ دِرهمهاى نقره (و دينارهاى طلا) سر و كله خود را از بالاى اين بنا آشكار ساخته است» نشان مى دهد كه او ثروتهايى اندوخته بود؛ ولى سعى داشت مردم از آن باخبر نشوند، زندگى به ظاهر ساده وبى آلايشى داشت. امام عليه السلام به او هشدار مى دهد كه اين ساختمان تو باطن تو را آشكار ساخته و آنچه را پنهان مى داشتى برملا نموده است. مردم به ثروتمند بودن تو پى برده اند و طبعآ سيل اعتراضاتشان به سوى تو سرازير خواهد شد.
*****
نكته:
خانه مناسب و در حدّ شأن:
در بعضى از روايات اسلامى، داشتن خانه وسيع يكى از نشانه هاى سعادت شمرده شده است. در كتاب وسائل الشيعه در ابواب «احكام المساكن» به تناسب احكام مساجد، بابى تحت عنوان «اسْتِحْبَابِ سَعَةِ الْمَنْزِلِ» وجود دارد و در آن احاديث فراوانى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و ائمه هدى درباره تشويق به وسعت منزل ذكر شده است؛ از جمله در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ الْمَسْكَنُ الْوَاسِعُ؛ از جمله سعادتهاى انسان مسلمان اين است كه مسكن وسيعى داشته باشد».
در حديث ديگرى مى خوانيم كه از امام ابوالحسن (امام كاظم) عليه السلام پرسيدند: فضيلت زندگى دنيا در چيست؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «سَعَةُ الْمَنْزِلِ وَكَثْرَةُ الْمُحِبِّين؛ وسعت منزل و فزونى دوستان و محبان».
احاديث متعدد ديگرى به همين مضمون در همان باب آمده است. آيا اينگونه احاديث با آنچه در بالا از كلمات اميرمومنان على عليه السلام آمد مخالف است؟ به يقين تعارضى ندارد، زيرا منظور، خانه وسيعى است در حد متعادل نه آنچنان افراط گونه كه اسباب غيبت و حسادت و يا ناراحتى مستمندان گردد و نه آنچنان تنگ و تاريك كه روح انسان را آزار دهد. اسلام در هرجا طرفدار اعتدال و ميانه روى است و همه پيروان خود را از افراط و تفريط برحذر مى دارد؛ افراط و تفريطى كه هر دو مايه مشكلات وبدبختى هاست.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۹ | 11:2 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 356 نهج البلاغه: چگونگی رسیدن روزی

وَ قِيلَ لَهُ (عليه السلام): لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَيْتِهِ وَ تُرِكَ فِيهِ، مِنْ أَيْنَ كَانَ يَأْتِيهِ رِزْقُهُ؟ فَقَالَ (عليه السلام): مِنْ حَيْثُ يَأْتِيهِ أَجَلُه.

به حضرت گفته شد: اگر درب خانه كسى را به رويش ببندند و او را در آنجا رها كنند رزقش از كجا مى آيد؟ آن حضرت فرمود: از آنجا كه اجلش مى آيد.

قدرت خداوند در روزى رسانى (اعتقادى):
و درود خدا بر او، (از امام پرسيدند اگر در خانه مردى را به رويش بندند، روزى او از كجا خواهد آمد؟ فرمود:) از آن جايى كه مرگ او مى آيد.

[و او را گفتند اگر در خانه مردى را به رويش بندند روزى او از كجا سوى او آيد؟ فرمود:] از آنجا كه مرگش بر وى در آيد.

بامام عليه السّلام گفتند اگر در خانه مردى را به رويش ببندند و او را در آن (بى آذوقه) بگذارند روزيش از كجا مى آيد؟ آن حضرت (در باره روزى) فرمود:
از جائيكه اجل و مردنش مى آيد (از هر راه كه مرگ مى آيد خداى تعالى قادر و توانا است كه روزى را از آن راه بياورد پس چنانكه در بسته از آمدن مرگ مانع نمى شود از رسيدن روزى هم مانع نمى گردد).

از امام عليه السلام پرسيدند: اگر درِ خانه كسى را به روى او ببندند و در همان جا محبوس گردد از كجا روزى اش مى رسد؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: از همان جا كه اجل به سراغ او مى آيد!

شرح

كسى كه عمرش باقى است روزى اش مى رسد:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه در برابر سوال پيچيده اى جواب پيچيده اى بيان فرموده است. «از امام عليه السلام پرسيدند: اگر درِ خانه كسى را به روى او ببندند و در همان جا محبوس گردد از كجا روزى اش مى رسد؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: از همان جا كه اجل به سراغ او مى آيد»؛ (وَ قِيلَ لَهُ عليه السلام لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَيْتِهِ وَتُرِکَ فِيهِ مِنْ أَيْنَ كَانَ يَأْتِيهِ رِزْقُهُ مِنْ حَيْثُ يَأْتِيهِ أَجَلُهُ).
در اينجا سوالى است كه ابن ابى الحديد آن را در آغاز تفسيرى كه بر اين گفتار شريف دارد ذكر كرده است و آن اينكه بسيار ديده شده افرادى را در زندان يا خانه يا غارى محبوس كرده اند و از گرسنگى مرده اند، بنابراين چگونه پاسخ امام عليه السلام در اينجا قابل قبول است؟ به تعبير ديگر، مرگ، فناست و فنا بر اثر اسبابش كه از جمله آن عدم تغذيه است حاصل مى شود، بنابراين نمى توان آن را با حيات كه سببش رزق و روزى است قياس كرد.
در پاسخ اين مطلب همه شارحان و از جمله ابن ابى الحديد تقريبا راه واحدى را برگزيده اند و آن اينكه اين سخن مربوط به جايى است كه اراده و مشيت الهيه تعلق گرفته باشد كسى زنده بماند و در اين حال خداوند از طرق ممكن اسباب ادامه حيات او را فراهم مى كند؛ مثلاً خدا مى خواست اصحاب كهف سيصد و نه سال در خواب باشند و زنده بمانند و قطعا در اين مدّت نياز به تغذيه داشته اند؛ ولى امدادهاى الهى به نحوى آنها را تغذيه مى كرد و زنده نگاه مى داشت. يا اينكه خدا مى خواست يونس عليه السلام در شكم ماهى چهل روز (بنابر قولى) زنده بماند، ازاينرو اسباب آن را براى او فراهم ساخت. در داستان مريم سلام الله عليها مى خوانيم كه خدا از درخت خشكيده نخل، خرما براى او تهيه كرد و نيز در كنار محرابش غذاهاى بهشتى يا ميوه هايى كه در آن فصل وجود نداشت فراهم مى شد.
بر اين پايه، اگر مشيت الهيه بر حيات كسى تعلق گيرد اسباب حيات او را حتى در اتاق دربسته يا در زندان و غارى كه كسى در آن راه نمى يابد فراهم مى سازد و همانگونه كه فرشته مرگ مى تواند از اين موانع عبور كند فرشته اى كه اسباب حيات را فراهم سازد نيز مى تواند از آن عبور نمايد. بسيار ديده ايم يا شنيده ايم كه در زلزله هاى خطرناك افرادى را بعد از يك هفته يا بيشتر و حتى بچه هاى كوچكى را زنده از زير آوار درآورده اند. در حالى كه طبق موازين عادى نه هواى كافى براى زنده ماندن داشته اند و نه غذا. به تعبير ديگر، رزق دوگونه است: رزق حتمى و رزق غير حتمى. يا رزق مقسوم و رزق غير مقسوم؛ رزق حتمى روزى اى است كه انسان بخواهد يا نخواهد به او مى رسد. جنين كه در شكم مادر زنده است خداوند رزق حتمى به او مى دهد چه بخواهد و چه نخواهد و حتى اگر قادر به تلاش باشد تلاش او هيچ گونه تأثيرى ندارد. اما روزى غير حتمى چيزى است كه انسان بايد براى به دست آوردن آن به كوشش برخيزد. اگر تلاش كند به آن مى رسد و اگر تنبلى كند به آن نخواهد رسد، ازاينرو در روايتى مى خوانيم: كسى كه در خانه اش بنشيند و كار نكند و بگويد: خدا روزى رسان است، دعايش مستجاب نمى شود و به او گفته مى شود: «أَلَمْ آمُرْکَ بِالطَّلَب؟؛ آيا من به تو دستور ندادم برخيزى و براى به دست آوردن روزى تلاش كنى؟».
شعرا نيز هر دو قسم روزى را در اشعار خود آورده اند؛ درمورد قسم اوّل، شاعرى مى گويد:
از مرگ مينديش و غم رزق مخور          كين هر دو به وقت خويش ناچار رسد
درمورد قسم دوم روزى كه نيازبه تلاش وكوشش دارد صائب تبريزى مى گويد:
چون شير مادر است مهيا اگرچه رزق          اين جهد و كوشش تو به جاى مكيدن است
*****
نكته:
رزق و روزى افراد:
در آيات قرآن و روايات اسلامى بر اين معنا تأكيد شده است كه خدا براى هر موجودى رزق و روزى اى معين كرده كه به او مى رسد؛ در آيه 6 سوره «هود» مى خوانيم: «(وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِى الاَْرْضِ إِلاَّ عَلَى اللهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِى كِتَابٍ مُّبِينٍ)؛ هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند».
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلي الله عليه وآله مى خوانيم: «يا أَبَا ذَرٍّ لَوْ أَنَّ ابْنَ آدَمَ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ كَمَا يفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ لاََدْرَكَهُ رِزْقُهُ كَمَا يدْرِكُهُ الْمَوْت؛ اى ابوذر اگر انسان از رزق و روزى اش بگريزد همانگونه كه از مرگ گريزان است روزى به سراغش مى آيد همانگونه كه (روزى) مرگ به سراغ او خواهد آمد».
امثال اين روايت در منابع روايى فراوان است. هدف از اين تعبيرات و آنكه دستور داده شده انسان بايد براى به دست آوردن روزى كوشش كند، اين است كه از حرص زدن بپرهيزد و به زندگى معقولى قانع باشد تا آلوده حرام نگردد و ميدان را براى ديگران نيز باز بگذارد، ازاينرو در حكمت 379 اميرمومنان على بن ابى طالب عليه السلام روزى را به دوگونه تقسيم مى كند: يك گونه آن روزى كه در طلب انسان است و يك گونه روزى اى كه انسان آن را طلب مى كند حتى اگر به سراغش نرود روزى به سراغ او مى آيد. سپس مى افزايد: بنابراين فكر فردا را بر فكر امروزت تحميل نكن. (و زياد براى به دست آوردن روزى بيشتر تلاش آميخته با حرص نداشته باش).
امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: «لِيكُنْ طَلَبُکَ الْمَعِيشَةَ فَوْقَ كَسْبِ الْمُضَيعِ، دُونَ طَلَبِ الْحَرِيصِ؛ بايد تلاش تو براى به دست آوردن روزى فراتر از افرادى باشد كه سستى مى كنند و ضايع مى سازند و كمتر از كسانى باشد كه حرص مى زنند و آز و طمع بر آنها غالب است».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۹ | 11:14 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 357 نهج البلاغه: نگاه امام علی (علیه السلام) به مرگ

وَ عَزَّى قَوْماً عَنْ مَيِّتٍ مَاتَ لَهُمْ، فَقَالَ (عليه السلام): إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَيْسَ لَكُمْ بَدَأَ وَ لَا إِلَيْكُمُ انْتَهَى؛ وَ قَدْ كَانَ صَاحِبُكُمْ هَذَا يُسَافِرُ، فَعُدُّوهُ فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ؛ فَإِنْ قَدِمَ عَلَيْكُمْ، وَ إِلَّا قَدِمْتُمْ عَلَيْهِ.

تسليتى پرمعنا:
امام عليه السلام به سبب لطف و محبتى كه به همه داشت از جزئيات زندگى افراد نيز غافل نمى شد و سعى داشت مشكلات مردم را از هر قبيل حل كند؛ از جمله هنگامى كه از مرگ يكى از مسلمانان باخبر شد به بازماندگانش چنين تسليت گفت: «اين امر (مرگ) نه آغازش از شما بوده و نه به شما پايان خواهد يافت. اين دوست شما سابقآ هم گاهى مسافرت مى رفت، اكنون نيز تصور كنيد كه به سفرى رفته است. اگر او از سفر بازگردد چه بهتر و اگر بازنگردد شما به سوى او خواهيد رفت (و يكديگر را ملاقات خواهيد نمود)»؛ (وعَزَّى قَوْماً عَنْ مَيِّتٍ ماتَ لَهُمْ فقال عليه السلام: إِنَّ هذا الاَْمْرَ لَيْسَ لَكُمْ بَدَأَ، وَلاَ إِلَيْكُمُ آنْتَهَى، وَقَدْ كَانَ صَاحِبُكُمْ هذَا يُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ، فَإِنْ قَدِمَ عَلَيْكُمْ وَإِلاَّ قَدِمْتُمْ عَلَيْهِ).
اين سخن را هر مصيبت زده اى بشنود آرامش مى يابد، زيرا به اين نكته توجه پيدا مى كند كه نه عزيز از دست رفته آنها نخستين كسى بوده كه مرگ، دامانش را گرفته و نه آخرين كس است. نيز امام عليه السلام به اين نكته توجه مى دهد كه مرگ به معناى فنا و نيستى نيست كه شما اينقدر براى آن ناراحت شويد؛ سفرى است كه همه در پيش دارند، سفرى است به جهانى برتر و والاتر كه اگر مردم داراى اعمال صالح باشند در آن سفر در بهشت برين هنگامى كه بر كرسى ها تكيه كرده اند يكديگر را ملاقات مى كنند و با هم سخن مى گويند. اين تصوير از مرگ، مردن را براى همگان آسان مى سازد و مايه تسليت خاطر كسانى است كه عزيزانشان از دست رفته اند.
*****
نكته:
از اندوه مصيبت زدگان بكاهيد:
بى شك زندگى در دنيا خالى از مصائب نيست به خصوص اگر انسان عمر طولانى پيدا كند كه در اين حال گرفتار مصيبت هاى عزيزان و دوستان و بستگان مى شود و گاه شدت مصيبت آن چنان زياد است كه انسان را از پاى درمى آورد و يا خداى نكرده او را به ناسپاسى وامى دارد و براى اينكه انسان گرفتار اينگونه حالات نشود اسلام دستورات دقيق و حساب شده اى داده است. نخست به خود افراد دستور مى دهد كه خودشان تسليت گوى خود باشند. مثلاً با گفتن: «(إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)؛ ما همه از خدا هستيم و به سوى او بازمى گرديم» به خود آرامش مى بخشد، چراكه به هنگام گفتن اين سخن توجه پيدا مى كند كه قانون مرگ، قانونى عمومى است و همه در اين قافله در حركتند؛ بعضى در پيشاپيش قافله و برخى در پس آن. توجه به اين حقيقت بار مصيبت را سبك مى كند.
در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ يصَابُ بِمُصِيبَةٍ وَإِنْ قَدُمَ عَهْدُهَا فَأَحْدَثَ لَهَا اسْتِرْجَاعاً إِلاَّ أَحْدَثَ اللَّهُ لَهُ مَنْزِلَةً وَأَعْطَاهُ مِثْلَ مَا أَعْطَاهُ يوْمَ أُصِيبَ بِهَا؛ هيچ مسلمانى گرفتار مصيبتى نمى شود هر چند تازه باشد و او در برابر آن جمله (إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) بگويد، مگر اينكه خداوند منزلت والايى براى او قرار مى دهد و به اندازه آنچه از دست او رفته به او پاداش مى بخشد». ام سلمه، همسر پيامبر گرامى اسلام صلي الله عليه و آله مى گويد: اين حقيقت در زندگى من تجلى كرد. هنگامى كه ابوسلمه (همسر من كه مرد بسيار شريفى بود) از دنيا رفت من جمله (إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) را (مطابق دستور پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله) گفتم سپس پيش خود فكر كردم مگر كسى مثل ابوسلمه پيدا مى شود كه خدا به من بدهد؟ اما چيزى نگذشت كه خداوند افتخار همسرى پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را به من داد.
از سوى ديگر به برادران دينى و نزديكان و بستگان دستور مى دهد كه با سخنان محبّت آميز و ابراز همدردى، فشار مصيبت را از مصيبت زده كم كنند؛ در حديثى كه مرحوم نورى آن را در مستدرك الوسائل آورده است مى خوانيم: فرزندى از معاذ بن جبل از دنيا رفت. او بسيار ناراحت شد. اين مطلب به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله رسيد. حضرت نامه پرمعنايى براى او نوشت به اين مضمون: «بسم الله الرحمن الرحيم، از محمد رسول خدا به سوى معاذ بن جبل. سلام بر تو. حمد مى كنم خدايى را كه معبودى جز او نيست. اما بعد. خداوند متعال اجر و پاداش عظيم و صبر به تو عنايت كند و به ما و تو شكر را روزى فرمايد. (بدان) جان ما وخانواده ما و اموال و اولاد ما از مواهب گواراى الهى است و عاريتهايى است كه به نزد ما سپرده شده است. انسان مدت معينى از آن بهره مى گيرد و (خداوند) در وقت معينى آن را مى گيرد سپس بر ما واجب كرده شكر آن را به هنگامى كه مى دهد وصبر را هنگامى كه مبتلا مى سازد و مى گيرد ترك نكنيم. پسرت از مواهب گواراى الهى و عاريت هايى بود كه خدا به تو داده بود. مدتى با او مسرور بودى سپس او را در برابر پاداش فراوان از تو گرفت. پاداش او همان درود ورحمت وهدايت الهى است اگر صبر و شكيبايى را پيشه كنى. مبادا دو مصيبت الهى را براى خود بپذيرى (مصيبت از دست دادن فرزند و مصيبت از بين رفتن پاداش الهى). درنتيجه اجر تو از بين برود و از آنچه از دست داده اى پشيمان شوى. اگر پاداش مصيبت خود را ببينى، مى بينى كه اين مصيبت در برابر ثوابى كه خدا به تو داده كم و كوچك است. وعده الهى را قطعى بدان و بر مصيبتى كه بر تو وارد شده تأسف مخور، والسّلام»


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹ | 18:10 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 358 نهج البلاغه: مغرور نشدن از نعمتها و صبر در بلاها

وَ قَالَ (عليه السلام): أَيُّهَا النَّاسُ! لِيَرَكُمُ اللَّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِينَ، كَمَا يَرَاكُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِينَ؛ إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ، فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اسْتِدْرَاجاً، فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً؛ وَ مَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ، فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اخْتِبَاراً، فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولًا.

و آن حضرت فرمود: اى مردم، بايد خداوند شما را به هنگام نعمت در ترس ببيند به همان صورت كه در بلا هراسان مى نگرد، چرا كه به هر كس نعمت وسيع بخشيده شود و آن را مقدمه كيفر تدريجى به حساب نياورد از برنامه ترسناكى خود را ايمن دانسته، و كسى كه زندگى بر او تنگ گرفته شده و او آن را امتحان نداند پاداشى را كه به آن اميد مى رفت ضايع نموده.

مسؤوليّت نعمت ها (اخلاقى، اقتصادى):
و درود خدا بر او، فرمود: اى مردم، بايد خدا شما را به هنگام نعمت همانند هنگامه كيفر، ترسان بنگرد. زيرا كسى كه رفاه و گشايش را زمينه گرفتار شدن خويش نداند، پس خود را از حوادث ترسناك ايمن مى پندارد، و آن كس كه تنگدستى را آزمايش الهى نداند پاداشى را كه اميدى به آن بود از دست خواهد داد.

[و فرمود:] مردم بايد خدا به هنگام نعمت شما را ترسان بيند، چنانكه از كيفر هراسان. آن را كه گشايشى در مالش پديد گرديد و گشايش را چون دامى پنهان نديد، خود را از كارى بيمناك در امان پنداشت، و آن كه تنگدست شد و تنگدستى را آزمايشى به حساب نياورد پاداشى را كه اميد آن مى رفت، ضايع گذاشت.

امام عليه السّلام (در ترغيب به سپاسگزارى و شكيبائى) فرموده است:
1- اى مردم، بايد خدا شما را از نعمت و بخشش (خود) ترسان ببيند چنانكه از عذاب و كيفر (خويش) هراسان مى بيند (بايد هميشه مواظب سپاسگزارى از نعمتهاى خدا باشيد و كفران ننمائيد كه بعذاب و كيفر گرفتار شويد)
2- محقّقا كسيكه فراخ گردد بر او دارائى كه در دست دارد و آنرا (سبب) بتدريج رسيدن بعذاب نبيند (و ناسپاسى نمايد) از ترسناكى ايمن و آسوده گشته (غافل مانده) است،
3- و كسيكه تنگدست گردد و آنرا آزمايش (خود) نبيند (و شكيبائى از دست دهد) پاداشى را كه اميد و آرزو بآن است (براى شكيبا مقرّر گشته) تباه ساخته است.

امام عليه السلام فرمود: اى مردم! بايد خداوند، شما را به هنگام نعمت ترسان ببيند همانگونه كه از بلا ونقمت ترسان مى بيند؛ زيرا كسى كه خدا به او نعمت گسترده اى بخشيده و آن را (احتمالا) استدراج (مقدمه مجازات تدريجى) نشمرد از امر خوفناكى خود را ايمن دانسته و (به عكس) كسى كه خدا بر او تنگ گيرد (ونعمتهايى راازاوسلب كند) وآن را آزمايش (و مقدمه ترفيع مقام) نداند پاداش اميدبخشى را از دست داده است.

شرح

بلا در لباس نعمت و نعمت در شكل بلا:
اميرمومنان على عليه السلام در اين كلام شريف به دو نكته مهم اشاره كرده نخست مى فرمايد: «اى مردم! بايد خداوند، شما را به هنگام نعمت ترسان ببيند همانگونه كه از بلا و نقمت ترسان مى بيند؛ زيرا كسى كه خدا به او نعمت گستردهاى بخشيده و آن را (احتمالا) استدراج (مقدمه مجازات تدريجى) نشمرد از امر خوفناكى خود را ايمن دانسته است»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، لِيَرَكُمُ اللّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِينَ، كَمَا يَرَاكُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِينَ! إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذلِکَ اسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً).
منظور از نعمت هاى استدراجى كه در قرآن به آن اشاره شده: اين است كه خدا افرادى كه طغيان را به مرحله شديد رسانده اند نخست مشمول نعمتهاى خودش قرار مى دهد و هنگامى كه غرق نعمت شدند ناگهان نعمت را از آنها مى گيرد و به سختى آنها را مجازات مى كند كه اين مجازات بعد از نعمت، بسيار دردناك است. همچون كسى كه از درختى بالا مى رود هرچه بالاتر رود به هنگام سقوط براثر طوفان يا لغزشى، به زمين خوردن او دردناكتر است و به گفته شاعر:
لا جرم هركس كه بالاتر نشست         استخوانش سخت ترخواهد شكست
اين معنا در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز بدون ذكر واژه استدراج به وضوح آمده است آنجا كه مى فرمايد: «(فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ)؛ (آرى،) هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد، و) آنچه را به آنها يادآورى شده بود فراموش كردند، درهاى همه چيز (از نعمتها) را به روى آنها گشوديم؛ تا (كاملا)ً خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ ناگهان آنها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم)؛ در اين هنگام، همگى مأيوس شدند؛ (و درهاى اميد به روى آنها بسته شد)».
امير مومنان عليه السلام در اين كلام پرمعنا به صاحبان نعمت هشدار مى دهد كه مراقب باشيد مبادا اين نعمتها مقدمه نقمت شديدى باشد. احتياط را از دست ندهيد، به اعمال خود مغرور نشويد و دائمآ از درگاه خدا عذر تقصير بخواهيد. در «لِيرَكُم»، «لِيرَ» فعل امر (مفرد مذكر غائب) و «كُم» مفعول آن است؛ ولى در نسخه تحف العقول «فَلْيَراكُمْ» آمده كه به صورت جمله خبريه است به معناى انشا و امر، و لام آن براى تأكيد است نه لام امر. «وجلين» جمع «وَجِل» به معناى ترسان است. «فَرِقين» جمع «فَرِق» نيز به معناى ترسان است و اختلاف تعبير با وحدت معنا از شئون بلاغت است.
در جمله دوم اين كلام حكيمانه به نقطه مقابل اين مطلب اشاره شده مى فرمايد: «(به عكس) كسى كه خداوند بر او تنگ گيرد (و نعمتهايى را از او سلب كند) و آن را آزمايش (و مقدمه ترفيع مقام) نداند پاداش اميدبخشى را از دست داده است»؛ (وَمَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذلِکَ اخْتِبَاراً فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولاً).
اين سخن درواقع تسلى و دلدارى به گرفتاران در مصائب است كه زبان به ناشكرى نگشايند و بى تابى و جزع نكنند. چه بسا مصيبت و مشكلى كه رخ داده آزمونى باشد براى ترفيع مقام، بنابراين صبر و شكيبايى پيشه كنند و از خداى رحمان و رحيم پاداش صبر خود را بخواهند. به تعبير ديگر، اين كلام شريف مسئله تعادل خوف و رجاء را به شكل زيبايى ترسيم مى كند. به صاحبان نعمت توصيه مى كند بيم از عذاب الهى را در همان نعمتى كه داريد فراموش نكنيد و به گرفتاران در مصيبت سفارش مى كند كه رجاء و اميد را به رحمت الهى از دست ندهيد. اين همان چيزى است كه در آيات قرآنى و روايات متعدد بر آن تأكيد شده است.
همانگونه كه در ذيل گفتار 319 ذكر كرديم در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه خداوند به موسى عليه السلام خطاب كرد و فرمود: «اى موسى! هنگامى كه ديدى فقر به سوى تو مى آيد بگو آفرين بر شعار صالحان و هنگامى كه ببينى غنى و ثروت به سوى تو مى آيد بگو (مبادا) گناهى باشد كه مجازاتش به سرعت دامنگير شده است»؛ (يا مُوسَى إِذَا رَأَيتَ الْفَقْرَ مُقْبِلاً فَقُلْ مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِينَ وَإِذَا رَأَيتَ الْغِنَى مُقْبِلاً فَقُلْ ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ).
واژه «مأمول» به معناى شىء مطلوب و مورد توجه است. اين نكته نيز شايان توجه است كه ابن شعبه حرانى جمله اى در آغاز اين كلام حكيمانه آورده است كه مرحوم سيّد رضى آن را جدا ساخته و در حكمت 244 گذشت و آن جمله اين است «(يا أيُّهَا النّاسُ) إِنَّ لِلَّهِ فِى كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا وَمَنْ قَصَّرَ فِيهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹ | 18:49 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 359 نهج البلاغه: ترغیب به تربیت نفس

وَ قَالَ (عليه السلام): يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا، فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَى الدُّنْيَا لَا يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلَّا صَرِيفُ أَنْيَابِ الْحِدْثَانِ. أَيُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا.

اى اسيران هوس!
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه خود به دو مطلب اشاره مى كند: نخست دنياپرستان را مخاطب قرار داده مى فرمايد: «اى اسيران حرص در دنيا بازايستيد»؛ (يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا).
تعبير به «اسير» بيان بسيار مناسبى است، زيرا دنياپرستانى كه گرفتار حرص در دنيا مى شوند به جايى مى رسند كه از خود اراده اى ندارند و همچون اسير، شب و روز در فكر به چنگ آوردن اموال بيشتر يا مقامات بالاترند و چقدر زشت است انسانى كه گل سرسبد جهان آفرينش است چنان اسير حرص شود كه اراده خود را از دست بدهد. افزون بر اين، تشبيه به «اسير» دليل بر بى ارزش بودن اين افراد است، زيرا همواره به اسيران با ديده حقارت مى نگريستند و براى آنها مقام و موقعيتى قائل نبودند و در بسيارى از موارد آنها را به صورت بردگان خريد و فروش مى كردند.
آنگاه امام عليه السلام دليلى براى دستور بازايستادن اسيران حرص ذكر كرده مى فرمايد: «زيرا افراد دلبسته به دنيا را جز صداى برخورد دندان هاى حوادث سخت، به خود نمى آورد»؛ (فَإِنَّ آلْمُعَرِّجَ عَلَى آلدُّنْيَا لاَ يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِيفُ أَنْيَابِ آلْحِدْثَانِ).
امام عليه السلام در اينجا تشبيه شگفتى كرده، حوادث سخت را به حيوانات درنده اى شبيه مى داند كه به هنگام حمله دندان هايشان را به هم مى سايند و دندان قروچه مى كنند به گونه اى كه صداى دندانهاى آنها شنيده مى شود. امام عليه السلام مى فرمايد : حوادث خطرناك هنگامى كه دامان آنها را گرفت و همچون حيوان درنده اى كه لحظه اى پيش از حمله دندانهايش را به هم مى سايد به آنها حمله ور مى شود وهنگامى بيدار مى شوند كه كار از كار گذشته است. افراد زيادى را سراغ داريم يا در تاريخ نامشان آمده كه چنان غرق زرق و برق دنيا و هوا و هوسها مى شدند كه هيچ موعظه اى در آنها موثر نمى شد. تنها زمانى بيدار مى شدند كه حوادث سخت و خطرناك دامن آنها را گرفته بود.
علامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود ماجراى عبرت انگيزى از كامل ابن اثير نقل مى كند كه شبى از شبها جعفر برمكى (وزير معروف و پرقدرت هارون) در مجلس عياشى خود نشسته بود و زن آوازه خوانى براى او آواز مى خواند از جمله اين شعر را در ميان آوازش خواند:
وَلَوْ فُوديتَ مِنْ حَدَثِ اللَّيالي        فَدَيْتُکَ بِالطَّريفِ وَبِالتّلادِ
اگر بتوانى از حوادث ناگوار شبها رهايى يابى من جوايز زيبا و پرقيمتى را فداى تو خواهم كرد.
در اين هنگام ناگهان مسرور خادم، (جلاد) هارون الرشيد وارد شد. (جعفر تعجب كرد) مسرور گفت: آمده ام سر تو را براى هارون ببرم. جعفر خودش را روى پاى مسرور انداخت و آن را مى بوسيد و تقاضا مى كرد كه اين كار را به تأخير بيندازد و او را زنده نزد هارون ببرد تا هرچه او خواست درباره اش تصميم بگيرد؛ ولى مسرور نپذيرفت و در همان جا سر او را از تن جدا كرد و در دامنش انداخت و نزد هارون برد. اين داستان با تفاوتهايى در كتب ديگر مانند الوافى بالوفيات آمده است؛ از جمله اينكه مسرور جعفر را نكشت و نزد هارون برد و در آنجا هارون دستور داد سر او را از تن جدا كنند و بعد از آن نيز دستور داد سر مسرور، قاتل او را از تن جدا كنند و گفت: من نمى خواهم قاتل جعفر را (كه روزى مورد علاقه شديد من بود) ببينم.
سپس امام عليه السلام در نكته دوم راه خودسازى را به همه انسانها نشان مى دهد وتمام مردم جهان را مخاطب ساخته مى فرمايد: «اى مردم! خودتان به تربيت نفس خويش بپردازيد و آن را از جاذبه عادتها بازداريد»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا).
اشاره به اينكه معلم و مربى انسان قبل از هركس بايد خود او باشد و تا انسان به تربيت خويش نپردازد تعليم و تربيت معلمان و پيشوايان و مربيان در او اثر نخواهد گذاشت. در خطبه 90 نيز امام عليه السلام تعبير جالبى در اين زمينه دارد مى فرمايد: «وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ يعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى يكُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَ زَاجِرٌ لَمْ يكُنْ لَهُ مِنْ غَيرِهَا لا زَاجِرٌ وَلا وَاعِظٌ؛ بدانيد كسى كه بر ضد هواى نفس خود كمك نشود تا واعظ و رادعى از درون جانش براى او فراهم گردد، مانع و واعظى از غير خود نخواهد يافت».
جمله (وَاَعْدِلُوا بِها...) درواقع اشاره به يكى از طرق مهم تهذيب نفس است و آن اينكه بسيار مى شود انسان عادت هايى پيدا مى كند كه براى او كشش وجاذبه زيادى دارد و همين عادات او را دائمآ در هواپرستى غرق مى سازد؛ مانند عادت به شراب و يا حتى عادت به مواد مخدر. امام عليه السلام دستور مى دهد خود را از جاذبه اين عادات سوء، رهايى بخشيد تا بتوانيد نفس خويشتن را اصلاح كنيد. «اسرى» و اسارى جمع اسير و «رغبت» به معناى حرص و ولع است. «الْمُعَرِّجَ»از ريشه عَرَج (بر وزن حرج) به معناى تمايل داشتن به چيزى است. «لايروعه»ازريشه روع (بروزن قول) به معناى ترساندن وترسيدن آمده است. «صريف» به معناى صداى برخورد دندانها و مانند آن است. «الحدثان» به معناى بلاها و حوادث ناخوشايند روزگار است و در بعضى از نسخ «حَدَثان» (بر وزن ضربان) آمده است. «ضراوة» به معناى جاذبه و كشش است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ | 11:55 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 360 نهج البلاغه: پرهیز از بدگمانى

وَ قَالَ (عليه السلام): لَا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلًا.

و آن حضرت فرمود: به سخنى كه از كسى صادر مى شود تا جايى كه براى آن محمل خير مى يابى گمان بد مبر.

ضرورت پرهيز از بدگمانى (اخلاق اجتماعى):
و درود خدا بر او، فرمود: شايسته نيست به سخنى كه از دهان كسى خارج شد، گمان بد ببرى، چرا كه براى آن برداشت نيكويى مى توان داشت.

[و فرمود:] به سخنى كه از دهان كسى برآيد، گمان بد بردنت نشايد، چند كه توانى آن را به نيك برگردانى.

امام عليه السّلام (در باره بدگمانى) فرموده است:
به سخنى كه از (دهان) كسى بيرون آيد بايد گمان بد مبرى در حاليكه احتمال نيكى بر آن مى برى (تا ممكن است بآن بد گمان مباش و همچنين اگر فعلى ديدى تا ممكن است نيك پندار ولى دور انديشى را در بعضى جاها نبايد از دست داد، و در فرمايش يك صد و دهم تعيين جاهاى خوش بينى و بد بينى شد).

امام عليه السلام فرمود: هر سخنى كه از دهان كسى خارج مى شود، تا احتمال خير و نيكى در آن مى يابى حمل بر فساد مكن.

شرح

تا مى توانى حمل بر صحت كن:
سرمايه اصلى يك جامعه، اعتماد عمومى مردم نسبت به يكديگر است، ازاينرو امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه دستورى در اين زمينه مى دهد ومى فرمايد: «هر سخنى كه از زبان كسى خارج مى شود تا احتمال خير و نيكى در آن مى يابى حمل بر فساد مكن»؛ (لاَ تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلاً).
در كتاب شريف كافى به جاى «من احد»، «من اخيك» آمده است به اين معنا كه مسئله حسن ظن كامل را نسبت به برادران دينى ذكر كرده نه به هركس. در ضمن، امام عليه السلام راه مبارزه با سوءظن را نيز در اين گفتار حكيمانه نشان داده است و آن اينكه انسان تمام احتمالات را درباره سخن يا عملى كه از ديگرى سرمى زند مورد توجه قرار دهد و آنچه مناسب حسن ظن است برگزيند واحتمالات سوء را از فكر خود دور سازد. اين كار سبب مى شود عُلقه و محبت و دوستى و مودت در ميان افراد جامعه بيشتر و از پراكندگى و سلب اعتماد جلوگيرى شود و درنتيجه زمينه هاى همكارى كه بر پايه اعتماد قرار دارد بيشتر گردد و بركات فزونترى بهره فرد وجامعه شود. افرادى كه گرفتار سوءظن هستند غالباً منزوى اند، از همه دورى مى كنند، هر صدايى را بر ضد خود مى پندارند و هركس را در فكر نقشه اى بر ضد خود مى بينند. اين حالت هم آرامش آنها را از بين مى برد و هم بهره گيرى آنها را از كمكهاى ديگران در برابر مشكلات و سختى هاى زندگى. آنچه در اين كلام حكيمانه آمده است درمورد سخنانى است كه انسان از ديگران مى شنود؛ ولى در حديث ديگرى مسئله به صورت گسترده ترى مطرح شده و هر كارى را شامل مى شود: در كتاب شريف كافى اين حديث به اين صورت نقل شده است: «ضَعْ أَمْرَ أَخِيکَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى يأْتِيکَ مَا يغْلِبُکَ مِنْهُ وَلا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِيکَ سُوءاً وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِى الْخَيرِ مَحْمِلاً؛ كار برادر خود را به نيكوترين وجهى توجيه كن تا زمانى كه دليل قاطعى بر ضد آن قائم شود وهرگز به كلامى كه از برادرت صادر شده سوءظن نداشته باش در حالى كه مى توانى محملى در خير براى آن پيدا كنى)».
در حديث ديگرى از امام كاظم عليه السلام كه در كتاب كافى آمده مى خوانيم: راوى خدمت آن حضرت عرض مى كند: فدايت شوم، گاهى از يكى از برادرانم مطلبى به من مى رسد كه من آن را ناخوشايند مى دارم هنگامى كه از او سوال مى كنم انكار مى كند در حالى كه جمعيتى از افراد مورد وثوق آن را به من خبر داده اند. امام عليه السلام فرمود: حتى گوش و چشم خود را در برابر برادر مسلمانت تكذيب كن. اگر پنجاه نفر نزد تو آيند و بر چيزى سوگند ياد كنند؛ ولى او مطلب ديگرى بگويد او را تصديق كن و آن گواهان را تكذيب نما. البته منظور اين نيست كه آن جمعيت را آشكارا تكذيب كند و متهم به دروغ سازد، بلكه منظور اين است كه حسن ظن خود را در دل نسبت به برادر مسلمانت با گفته آنها رها مكن.
اين نكته را در اينجا بايد افزود كه آنچه در اين حديث آمده درمورد مسائل شخصى است وگرنه امورى كه سرنوشت ساز است و به حقوق الهى يا جامعه مرتبط مى شود بايد مورد توجه قرار گيرد و درباره آن تحقيق شود. همه اينها درواقع برگرفته از دستورات قرآن مجيد است، آنجا كه مى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرآ مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چراكه پاره اى از آنها گناه است».
جالب اينكه قرآن مجيد بعد از اين دستور به عدم تجسس و بعد از آن دستور به عدم غيبت مى دهد و مى فرمايد: (وَلاَ تَجَسَّسُوا وَلاَ يَغْتَبْ بَّعْضُكُمْ بَعْضآ) اشاره به اينكه گمان بد سبب تجسس مى شود و جستجوگرى گاه به نقطه ضعف هايى مى رسد و به دنبال آن گناه غيبت شروع مى شود و درواقع اين سه گناه لازم وملزوم يكديگرند.
مسئله حسن ظن با تمام اهميتى كه در حفظ نظام جامعه و پيوند محبت ودوستى افراد نسبت به هم دارد خالى از استثنا نيست، همانگونه كه در حكمت 114 آمده بود كه امام عليه السلام مى فرمايد: «إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ؛ هنگامى كه صلاح و نيكى بر زمان واهلش ظاهر گردد اگر كسى در اين حال گمان بد به ديگرى برد كه از او گناهى ظاهر نشده، به او ستم كرده است وهنگامى كه فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هركس گمان خوب به ديگرى برد خود را فريب داده است!».
در ذيل اين حكمت نيز بيانات ديگرى در اين زمينه داشتيم. همچنين بعضى از افراد به حكم كارى كه دارند (مانند مأموران اطلاعات و ضد جاسوسى) ناچارند حسن ظن را رها سازند و هميشه احتمالهاى سوء را مورد توجه قرار دهند. آنها اگر بخواهند همه چيز را حمل بر صحت كنند و سوءظن را مطلقاً كنار بگذارند ممكن است گرفتار اشتباهات زيادى در تشخيص مجرمان ومفسدان وخائنان شوند؛ ولى ناگفته پيداست آنها نيز نمى توانند سوءظن خود را به ديگران منتقل كنند و يا پيش از ثبوت خلافى، به مجرم بودن كسى حكم نمايند.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹ | 14:57 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 361 نهج البلاغه: راه اجابت دعا

وَ قَالَ (عليه السلام): إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ حَاجَةٌ، فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِهِ (صلى الله عليه وآله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ، فَإِنَّ اللَّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَ يَمْنَعَ الْأُخْرَى.

راه استجابت دعا:
امام(عليه السلام) در اين كلام شريف به نكته مهمى درمورد اسباب اجابت دعا اشاره كرده، مى فرمايد: «هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شروع كن، سپس حاجت خود را بخواه زيرا خداوند، كريم تر از آن است كه دو حاجت از او بخواهند، يكى را قبول و ديگرى را رد كند»; (إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللّهِ، سُبْحَانَهُ، حَاجَةٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِهِ(صلى الله عليه وآله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ; فَإِنَّ اللّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَيَمْنَعَ الاُْخْرَى).
در اين جا دو سؤال مهم مطرح است: نخست اين كه چگونه نمى شود بين دو حاجت جدايى افكند، خدا يكى را بپذيرد و ديگرى را نپذيرد، اگر اين موضوع با كرم و رحمت الهى منافات داشته باشد آن مواردى كه يك حاجت بيشتر از خدا نمى خواهيم و برآورده نمى شود چه خواهد شد؟
پاسخ اين سؤال اين است كه خداوند، كريم است و شخص كريم هنگامى كه دو چيز يا چند چيز از او بخواهند در ميان آن ها تجزيه قائل نمى شود و اين نشانه نهايت كرم خداوند است و چنين نيست كه به گفته بعضى از شارحان، يك سخن عاميانه باشد كه در ميان مردم معمول است مى گويند: تبعيض در ميان دو خواهش نبايد كرد، و امام(عليه السلام) هم از باب سخن گفتن مطابق افكار اين دسته از مردم كلام فوق را فرموده باشد. اين اشتباه بزرگى است. مقام امام(عليه السلام) والاتر از آن است كه افكار عاميانه را تأييد كند. البته اجابت دعا همان گونه كه در روايات متعددى وارد شده، گاه به اين صورت است كه خداوند عين آن را به درخواست كننده مى دهد و گاه اگر آن را مصلحت نبيند، عوض آن را در دنيا يا آخرت به صورت ديگرى به او خواهد داد. در واقع هيچ دعايى نيست كه به اجابت نرسد، خواه عين آن خواسته را خدا بدهد يا چيزى را به جاى آن و معادل آن يا بيشتر از آن.
سؤال ديگر اين است كه آيا صلوات فرستادن ما چيزى بر مقام پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى افزايد؟
بعضى از شارحان نهج البلاغه اصرار بر اين دارند كه مقام پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بى نهايت بالاست و چيزى بر آن افزوده نخواهد شد. در حالى كه اين سخن اشتباه بزرگى است، مقامات قرب الى الله بى نهايت است، چنين نيست كه پايان بيابد بنابراين خداوند به بركت دعاى ما رحمت تازه اى بر روان پاك پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى فرستد. و به عبارت ديگر، اين ما نيستيم كه مقام آن حضرت را بالاتر از آنچه هست مى بريم بلكه اين خداوند است كه گاه خودش و گاه به بركت تقاضاى فرشتگان و گاه به تقاضاى بندگان صالح، رحمت تازه اى بر روان پاك پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستد.
در دعاها و روايات اسلامى شواهد روشنى بر اين مطلب وجود دارد. در روايت معروف تشهّد نماز، اين تعبير از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: «وَتَقبَّلْ شَفاعتَه فى اُمَّتِهِ وارفَعْ دَرَجَتَه».[1]
در يكى از خطبه هاى اميرمؤمنان على(عليه السلام) در روز جمعه نيز اين عبارت آمده است: «اللّهمَّ صَلِّ على محمَّد عَبدِكَ وَرَسولِكَ ونَبِيِّكَ صلاةً نامِيةً زاكِيةً تَرفَعُ بها دَرَجَتَه».[2]
در دعايى كه از امام سجّاد(عليه السلام) وارد شده مى خوانيم كه در مقام صلوات فرستادن بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به پيشگاه خداوند عرضه مى دارد: «فَارْفَعْهُ بِسَلامِنا إلى حَيثِ قدَّرتَ فى سابقِ عِلمِك أن تُبَلِّغَهُ إيّاهُ وبِصَلاتِنا عليه; مقام او را با سلام و درود ما بالا ببر تا آن جا كه در علم خود براى او مقدر كرده اى كه او را به آن مقام برسانى».[3]
از سويى ديگر مى دانيم كه طبق روايات متعدد، هركس سنت حسنه اى بگذارد به تعداد كسانى كه به آن سنت عمل مى كنند به او پاداش داده مى شود. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بزرگ ترين سنت را كه آيين اسلام است در ميان جامعه بشريت قرار داده است بنابراين به تعداد كسانى كه تا روز قيامت به آيين او مى پيوندند و به سنتش عمل مى كنند خداوند اجر و پاداش و ترفيع مقام به او مى دهد.
اضافه بر اين، فرض كنيم پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ده سال بيشتر از اين، عمر نصيبش مى شد آيا در آن ده سال، عبادات او ترفيع مقام برايش نداشت و در همان مقامى كه داشت باقى مى ماند؟
كوتاه سخن اين كه مدارك فراوانى داريم كه ثابت مى كند قرب خداوند نهايت و پايانى ندارد و معصومين(عليهم السلام) نيز مى توانند هر زمان به قرب و مقام والاترى برسند. همان گونه كه از آغاز رسالت و امامت تا پايان آن به يقين ترفيع مقام داشتند بعد از رحلت و شهادت نيز بهوسيله تقاضاى رحمت و صلوات مؤمنان و يا عمل به سنت آن ها ترفيع مقام مى يابند.
به هر حال بدون شك اگر در استقبال يا بدرقه دعاها صلوات و درود بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد به اجابت نزديك است و به همين دليل در بسيارى از دعاهاى امام سجاد(عليه السلام) مى بينيم هنگامى كه چيزى را از خدا مى خواست نخست صلوات و درود بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستاد.
اين مطلب در دعاى مكارم الاخلاق كاملاً نمايان است كه در هر فرازى از اين دعا نخست امام(عليه السلام) صلوات و درود بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستد و بعد تقاضاى تازه اى از خداوند متعال مى نمايد.
اين سخن را با رواياتى كه مرحوم كلينى در جلد دوم كافى در باب «الصلاة على النبى(صلى الله عليه وآله)...» نقل كرده است پايان مى دهيم:
در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: «لاَ يزَالُ الدُّعَاءُ مَحْجُوباً حَتَّى يصَلَّى عَلَى وَ عَلَى أَهْلِ بَيتِى; پيوسته دعا محجوب است (و به اجابت نمى رسد) تا زمانى كه صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود».[4]
در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «اجْعَلُونِى فِى أَوَّلِ الدُّعَاءِ وَفِى آخِرِهِ وَفِى وَسَطِهِ; مرا در ابتداى دعا و در وسط دعا و در آخر دعا قرار دهيد».[5]
در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «مَنْ كَانَتْ لَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ حَاجَةٌ فَلْيبْدَأْ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِهِ ثُمَّ يسْأَلُ حَاجَتَهُ ثُمَّ يخْتِمُ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يقْبَلَ الطَّرَفَينِ وَيدَعَ الْوَسَطَ إِذَا كَانَتِ الصَّلاةُ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد لا تُحْجَبُ عَنْهُ; كسى كه حاجتى در پيشگاه خدا دارد نخست صلوات بر محمّد و آلش بفرستد بعد حاجت خود را بخواهد سپس آن را با صلوات بر محمّد و آل محمّد پايان دهد زيرا خداوند متعال گرامى تر از آن است كه دو طرف را بپذيرد و آنچه در وسط آن دو واقع شده است را نپذيرد. چون هنگامى كه صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود (به يقين) محجوب از خداوند نخواهد بود»[6]. [7]
*****
پی نوشت:
[1]. وسائل الشيعه، ج 4، ص 989، ابواب تشهد، باب 3، ح 1 و 2.
[2]. من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 432.
[3]. مطابق نقل مرحوم علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه)، ج 2، ص 335.
[4]. كافى، ج 2، ص 491، ح 1.
[5]. همان، ص 492، ح 5.
[6]. همان، ص 494، ح 16.
[7]. سند گفتار حكيمانه: به گفته مرحوم خطيب در كتاب مصادر آنچه را مرحوم سيد رضى در اين جا آورده است مرحوم آمدى در غررالحكم با تفاوتى ذكر كرده كه از آن استفاده مى شود از جاى ديگرى گرفته است. سپس مى افزايد: مضمون اين روايت شريف در اخبار اهل بيت(عليهم السلام) به صورت گسترده آمده و در روايات متعددى مى خوانيم كه براى استجابت دعا بايد نخست يا در پايان آن از درود بر محمّد و آل محمّد(عليهم السلام) استفاده كرد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 266)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۹ | 10:24 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 362 نهج البلاغه: ترک مجادله برای حفظ آبرو

وَ قَالَ (عليه السلام): مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ، فَلْيَدَعِ الْمِرَاء.

براى حفظ آبرو:
امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه خود به يك نكته روانشناسى در زندگى اجتماعى اشاره كرده، مى فرمايد: «كسى كه به آبروى خود علاقه مند است بايد بحث هاى لجاجت آميز را با ديگران ترك گويد»; (مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ الْمِرَاءَ).
«ضنّ» از ماده «ضِنّة» (بر وزن منّة) در اصل به معناى بخل درباره اشياء نفيس و گران بهاست و سپس به هرگونه بخل و يا حتى خويشتن دارى در برابر انجام كارى اطلاق شده است. جامع ترين چيزى كه درباره مفهوم «عِرض» در كتب لغت آمده است چيزى است كه نويسنده فرهنگ ابجدى در كتاب خود آورده، مى گويد: عِرض به معناى آن چيزى از اصالت و بزرگى است كه انسان بدان مى بالد و افتخار مى كند، مانند آبرو، حيثيت، نفس، جسد، شرف و بزرگى پدران و نياكان يا در پيروان و فرزندان، بوى اندام و اخلاق پسنديده. واژه «مِراء» به معناى گفتگوهاى لجاجت آميز و توأم با خصومت به منظور پيروزى بر حريف است هر چند حق نباشد، و سرچشمه آن تعصب و لجاجت و برترى جويى است كه مانع از پذيرش سخن حق مى شود.
بنابراين، مفهوم كلام امام(عليه السلام) اين مى شود: هر كس مى خواهد آبرو، شخصيت، اصالت و قداست نفس خويش و آنچه مربوط به اوست را حفظ كند بايد مِراء را كنار بگذارد. زيرا به هنگام مراء، افراد بر سر لجاجت مى افتند و گاه انواع توهين ها را به طرف مقابل روا مى دارند و عيوب پنهانى او را برمى شمارند و هتك حرمت مى كنند، گاه درباره خودش و گاه درباره كسانى كه مورد علاقه او هستند. بنابراين افرادى كه علاقه مند به آبرو و شخصيت خود مى باشند بايد همين كه بحث آن ها با طرف مقابل به مرحله مراء رسيد كلام را قطع كنند و او را رها سازند.
در حكمت 31 اميرمؤمنان على(عليه السلام) حقيقت ايمان را بر اساس چهار پايه تشريح مى كند و در مقابل آن براى شك نيز چهار ستون قائل است. ستون اوّل، مراء و جدال مى باشد و در بيان آن مى فرمايد: «فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيدَناً لَمْ يصْبِحْ لَيلُه; آنكس كه مِراء را عادت خويش قرار دهد هرگز از تاريكى شك به روشنايى يقين گام نمى نهد» و به يقين چنين است زيرا افرادى كه اهل مِراء و جدال هستند دائماً در اين فكرند كه بر حريف خود غلبه يابند خواه حق باشد يا باطل و به همين دليل ضعيف ترين ادله را براى خود حجت مى شمارند و محكم ترين دليل رقيب را ناديده مى انگارند و به اين ترتيب دائماً در بيراهه و تاريكى سير مى كنند و صبحگاهان روشنِ يقين در زندگى آن ها هرگز ظاهر نمى شود. به همين دليل امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در كلام ديگرى كه مرحوم كلينى در كافى از آن حضرت نقل كرده مى فرمايد: «إِياكُمْ وَالْمِرَاءَ وَالْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الاِْخْوَانِ وَينْبُتُ عَلَيهِمَا النِّفَاقُ; از مِراء و خصومت بپرهيزيد كه دل را در برابر برادران دينى بيمار مى سازد و نفاق از آن مى رويد».[1]
امام عسكرى(عليه السلام) در روايتى كه ابن شعبه حرانى آن را در تحف العقول نقل كرده مى فرمايد: «لاَ تُمَارِ فَيذْهَبَ بَهَاؤُكَ وَلاَ تُمَازِحْ فَيجْتَرَأَ عَلَيكَ; مراء نكن كه شخصيت تو را از بين مى برد و (زياد) مزاح مكن كه افراد را در برابر تو جسور مى سازد (و رعايت احترام تو را نخواهند كرد)».[2]
در غررالحكم در حديث پرمعنايى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «سِتَّةٌ لا يُمارون: الفقيهُ والرئيسُ والدّنِيُّ والبَذِىّ والمرأةُ والصبِىّ; با شش گروه بحث توأم با جدل و مراء نكنيد: شخص دانشمند، رئيس جمعيت، شخص پست، فرد بد زبان، زن (نادان) و كودك (زيرا در برابر فقيه و رئيس ناتوان خواهيد شد و در برابر چهار گروه ديگر آبروى شما مى رود)».[3]
در نكوهش مراء روايات بسيار فراوانى از پيشوايان اسلام نقل شده است كه علاقه مندان مى توانند در بحارالانوار، وسايل الشيعه، كنز العمال و ميزان الحكمة در بحث مراء، آن را مطالعه كنند.
اين سخن را با حديث ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم: «لا يسْتَكْمِلُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الاِْيمَانِ حتَّى يدَعَ الْمِرَاءَ وَإِنْ كَانَ مُحِقّاً;هيچ كس حقيقت ايمان را به کمال نمى رساند مگر زمانى كه مراء و جدال را ترك گويد هرچند حق با او باشد»[4]. [5]
*****
پی نوشت:
[1]. كافى، ج 2، ص 300، ح 1.
[2]. تحف العقول، ص 486.
[3]. غررالحكم، ح 11047.
[4]. بحارالانوار، ج 2 ص 138، ح 53.
[5]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر باز ذكر اسناد اين كلام حكمت آميز را به آخر كتابش حواله داده است همان چيزى كه متأسفانه موفق به انجام آن نشد. ولى در كتاب نزهة الناظر و تنبيه الخاطر نوشته دانشمند اهل سنت به نام حلوانى با همين عبارت آمده است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹ | 14:12 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 363 نهج البلاغه: نشانۀ حماقت

وَ قَالَ (عليه السلام): مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الْإِمْكَانِ، وَ الْأَنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَة.

و آن حضرت فرمود: شتاب ورزيدن پيش از امكان، و كندى نمودن بعد از فرصت از حماقت است.

شرح

دو دليل نادانى:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو چيز كه از نشانه هاى نادانى است اشاره كرده، مى فرمايد: «عجله كردن پيش از فراهم شدن امكانات، و از دست دادن امكانات و سستى نمودن پس از فرصت، از حماقت و نادانى است»; (مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الاِْمْكَانِ، وَ الاَْنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ).
«خُرْق» (بر وزن مرغ) به گفته غالب ارباب لغت به معناى نادانى و كم عقلى است ولى «خَرق» (بر وزن خلق) به معناى پاره كردن يا سوراخ كردن چيزى به عنوان افساد است كه در قرآن مجيد در داستان موسى و خضر(عليهما السلام) به آن اشاره شده است و بعيد نيست هر دو به يك ريشه بازگردد زيرا پاره كردن و فاسد كردن، كار افراد نادان است. واژه «أناة» به معناى صبر كردن و تأنى نمودن در انجام كارى است. اين واژه هرگاه درمورد خداوند به كار برده مى شود و مى گويند: خداوند ذو أناة است مفهومش اين است كه در مجازات گنهكاران هرگز تعجيل نمى كند تا اتمام حجت بر آن ها شود، و گاه اين واژه به معناى سستى كردن نيز به كار مى رود همانگونه كه در گفتار حكيمانه بالا ديده مى شود.
به هر حال امام(عليه السلام) دو چيز را در اين جا نشانه حماقت و نادانى مى شمرد: نخست تعجيل كردن قبل از فراهم شدن امكانات است مثل اين كه كسى در فصل غوره كردن درختان انگور اصرار بر چيدن انگور داشته باشد كه نشانه نادانى است و ديگر اين كه وقتى فرصت ها فراهم مى شود سستى كند و به اصطلاح اين دست و آن دست نمايد تا فرصت از دست برود; فرصتى كه شايد هرگز بازنگردد اين هم نشانه بى خبرى و نادانى است. عاقل و دانا كسى است كه صبر كند و در انتظار فرصت باشد و هنگامى كه فرصت فراهم شد بدون فوت وقت دست به كار شود و به مقصود خود برسد. اين كار نشانه مديريت صحيح است.
در روايات اسلامى در نكوهش عجله و شتاب بى مورد و همچنين نكوهش از دست دادن فرصت ها مطالب زيادى وارد شده است. ازجمله درباره عجله و شتاب بى مورد در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «إِنَّمَا أَهْلَكَ النَّاسَ الْعَجَلَةُ وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ تَثَبَّتُوا لَمْ يهْلِكْ أَحَدٌ; مردم را عجله (بى جا) هلاك مى كند و اگر مردم در كارها درنگ مى كردند (و با آرامش و دقت كارها را انجام مى دادند) احدى هلاك نمى شد». [1]
قابل توجه اين كه در دنياى امروز يكى از مهم ترين عوامل تصادف هاى وسايل نقليه و مرگوميرهاى ناشى از آن عجله و سرعت هاى غير مجاز ذكر شده است.
در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم آمده است: «العَجولُ مُخْطِئٌ وإن مَلَكَ، المُتَأنِّى مُصِيبٌ وإن هَلَك; عجول، خطاكار است هر چند (تصادفاً) پيروز شود و كسى كه با تأنى (و حساب) كار مى كند به واقع مى رسد هر چند (در پاره اى از اوقات، ظاهراً) ناكام شود».[2]
در حديث ديگرى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل كرده است مى خوانيم: «مَنِ اسْتَطَاعَ أَنْ يمْنَعَ نَفْسَهُ مِنْ أَرْبَعَةِ أَشْياءَ فَهُوَ خَلِيقٌ بِأَنْ لاَ ينْزِلَ بِهِ مَكْرُوهٌ أَبَداً قِيلَ وَ مَا هُنَّ يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ الْعَجَلَةُ وَ اللَّجَاجَةُ وَ الْعُجْبُ وَ التَّوَانِى; كسى كه بتواند خود را از چهار چيز بازدارد سزاوار است كه هرگز گرفتار حادثه ناگوارى نشود. عرض كردند: اى اميرمؤمنان آن چهار چيز چيست؟ فرمود: عجله و لجاجت و خودپسندى و تنبلى».[3]
در برابر روايات مذكور، در بعضى از روايات ديگر مشاهده مى كنيم كه دستور به عجله داده شده است ازجمله در حديثى امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «مَنْ هَمَّ بِشَىء مِنَ الْخَيرِ فَلْيعَجِّلْهُ فَإِنَّ كُلَّ شَىء فِيهِ تَأْخِيرٌ فَإِنَّ لِلشَّيطَانِ فِيهِ نَظْرَةً; كسى كه تصميم به كار خيرى گرفت بايد در آن شتاب كند زيرا به هنگام تأخير، شيطان ممكن است در آن وسوسه كند و آن را (براى هميشه) به عقب بيندازد».[4]
بديهى است كه هيچ گونه تضادى بين اين گونه از روايات نيست. عجله مذموم در جايى است كه انسان بدون فراهم شدن مقدمات و امكانات شتاب كند و نيروى خود را به هدر دهد و عجله ممدوح آن است كه هرگاه تمام مقدمات و امكانات فراهم شد به تأخير نيندازد زيرا شياطين انس و جن ممكن است در آن موانعى ايجاد كنند.
درمورد نكوهش از دست دادن فرصت ها نيز روايات فراوانى از معصومين(عليهم السلام) در كتب مختلف نقل شده است ازجمله در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «تَرْكُ الفُرَصِ غُصَصٌ; از دست دادن فرصت ها سبب انواع غصه هاست».[5]
در حديث ديگرى از اميرمؤمنان(عليه السلام) آمده است: «مَنْ أَخَّرَ الْفُرْصَةَ عَنْ وَقْتِهَا فَلْيكُنْ عَلَى ثِقَة مِنْ فَوْتِهَا; كسى كه به موقع از فرصت استفاده نكند مطمئن باشد كه فرصت از دست خواهد رفت».[6]
روشن است كه استفاده كردن از فرصت به معناى عجله بى جا نيست بلكه شتاب و سرعت در كارهايى است كه اسباب آن فراهم شده و هر لحظه ممكن است موانعى پيش آيد. در اين گونه موارد بايد شتاب كرد و پيش از فوت فرصت به مقصد رسيد[7]. [8]
*****
پی نوشت:
[1]. بحارالانوار، ج 68، ص 340، ح 11.
[2]. غررالحكم، ح 5789 و 10961.
[3]. بحارالانوار، ج 75، ص 62، ح 144.
[4]. كافى، ج 2، ص 143، ح 9.
[5]. بحارالانوار، ج 74، ص 167، ح 192.
[6]. ميزان الحكمة، ج 8 باب التحذير من اضاعة الفرص.
[7]. براى توضيح بيشتر مى توانيد به كتاب اخلاق در قرآن، ج 2، ص 415 به بعد مراجعه كنيد.
[8]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب مى گويد: دانشمند و اديب معروف «ميدانى» آن را با تفاوت مختصرى در كتاب مجمع الامثال خود آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267). اضافه مى كنيم: آمدى نيز در غررالحكم آن را با تفاوت هايى نقل كرده كه نشان مى دهد از منبع ديگرى گرفته است. (غررالحكم، ح 5772) و حلوانى از علماى قرن پنجم نيز آن را در كتاب خود نزهة الظاهر ذكر كرده است. (نزهة الظاهر، ص 48)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۹ | 15:41 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 364 نهج البلاغه: سؤال بیهوده نکردن

وَ قَالَ (عليه السلام): لَا تَسْأَلْ عَمَّا لَا يَكُونُ، فَفِي الَّذِي قَدْ كَانَ لَكَ شُغُلٌ.

تفكر منطقى:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى درمورد سؤال كردن اشاره كرده، مى فرمايد: «درباره آنچه تحقق يافتنى نيست سؤال مكن چراكه در آنچه تحقق يافته به اندازه كافى اسباب مشغولى فكر وجود دارد»; (لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ يَكُونُ، فَفِي الَّذِي قَدْ كَانَ لَكَ شُغْلٌ).
سؤال كردن كار خوبى است و كليد گنجينه علم و دانش است به همين دليل در قرآن مجيد و روايات اسلامى كراراً به آن دستور داده شده است و حتى حيا كردن از سؤال درباره امورى كه مربوط به سرنوشت انسان در دين و دنياست به عنوان حياء حمق (حياء احمقانه) شمرده شده است. ولى سؤال بايد درباره امورى باشد كه مربوط به حيات مادى يا معنوى انسان است و امورى كه امكان تحقق در آن تصور شود. اما اگر كسى خود را به سؤالاتى درباره امور غير ممكن يا بسيار نادر مشغول كند، از مسائل مهم زندگى بازمى ماند. مثلاً بعضى سؤال مى كنند كه اگر انسان با جن ازدواج كند فرزندانى كه از آن ها متولد مى شوند چگونه اند و چه احكامى دارند؟ و يا اگر از آميزش انسان با حيوان بچه اى متولد شود آن بچه مشمول چه احكامى است؟ گاه سؤال درباره امور ممكن است اما امورى كه هيچ تأثيرى در زندگى مادى و معنوى ما ندارد، مثلاً سؤال مى كنند ابعاد كشتى نوح(عليه السلام) از نظر طول و عرض چقدر بود؟ حيواناتى كه آن حضرت در كشتى با خود سوار كرد كدام يك از حيوانات بودند؟ يا سؤالى كه معروف است اشعث بن قيس از امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) كرد و گفت: تعداد موهاى سر من چقدر است؟ كه حضرت جواب كوبنده اى به او داد.[1]
اين در حالى است كه انسان مجهولات بسيارى دارد كه رسيدن به پاسخ آن ها در سرنوشت او بسيار مؤثر است و اگر تمام اوقات فراغت خود را صرف يافتن پاسخ آن ها كند چه بسا موفق به همه آن ها نشود.
آيا در چنين شرايطى عقل اجازه مى دهد كه انسان به سراغ سؤال درباره امور غير ممكن برود و از آنچه ممكن است و در زندگى او مؤثر مى باشد صرف نظر كند؟
***
نكته:
آداب سؤال:
در احاديث اسلامى به پيروى از قرآن، سؤال به عنوان كليد علم معرفى شده است. در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِيحُهُ السُّؤَالُ فَاسْأَلُوا رَحِمَكُمُ اللَّه فَإِنَّهُ يؤْجَرُ أَرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَ الْمُتَكَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ; علم، گنجينه است و كليد اين گنجينه ها سؤال است بنابراين سؤال كنيد; خدا رحمت كند شما را زيرا چهار گروه درمورد سؤال اجر و پاداش الهى دارند: سؤال كنندگان، پاسخ گويان، شنوندگان و كسانى كه آن ها را دوست دارند».[2]
در حديث ديگرى آن حضرت مى فرمايد: «السُّؤالُ نِصْفُ العِلْمِ; سؤال نيمى از علم و دانش است».[3]
ولى سؤال با تمام اهميّتش، استثنائاتى هم دارد كه در آن موارد سؤال كردن زشت و نازيباست. ازجمله همان مطلبى كه در گفتار حكيمانه بالا آمد كه انسان درباره امور غير ممكن پرسش كند.
ديگر اين كه سؤال ها جنبه تفقه و فراگيرى علم نداشته باشد بلكه كسى بخواهد براى خفيف و خوار كردن طرف مقابل يا به عنوان لجبازى چيزى بپرسد و سؤال خود را پيگيرى نمايد.
نيز امورى وجود دارد كه وقت آن فرا نرسيده است و عجله كردن درمورد آن صحيح نيست مانند آنچه در قرآن مجيد در داستان خضر و موسى(عليهما السلام) آمده است كه خضر(عليه السلام) از موسى(عليه السلام) عهد گرفته بود كه اگر امور عجيبى از خضر(عليه السلام) ديد عجله در سؤال نكند و بگذارد تا او به موقع آن را پاسخ گويد.
همچنين سؤال كردن درباره امورى كه تكليف انسان را سنگين مى كند در حالى كه اگر درباره آن سؤال نشود خداوند براى آن مؤاخذه نمى كند. مثل سؤالات مكررى كه بنى اسرائيل درباره گاوى كه مأمور بودند آن را ذبح كنند از موسى(عليه السلام) كردند و لحظه به لحظه كار خود را مشكل تر و پيچيده تر ساختند. قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ).[4]
يا سؤال درباره امورى كه عقل انسان هرگز به حقيقت آن نخواهد رسيد مانند سؤال درباره كنه ذات پروردگار كه هيچ انسانى نمى تواند به آن برسد چون فكر و روح انسان محدود است و ذات پاك خداوند نامحدود.
يا سؤال درباره مسائل پيچيده اى كه فهم آن در استعداد سؤال كننده نيست مانند سؤال درباره قضا و قدر كه از پيچيده ترين مسائل علمى و فلسفى است و ائمه(عليهم السلام) آن دسته از ياران خود را كه استعداد درك اين گونه از مسائل را نداشتند از فكر كردن درمورد آن نهى مى نمودند.
اين امور شش گانه مواردى است كه سؤال كردن درباره آن ها مذموم و نكوهيده است و با توجه به اين كه دنيايى از مسائل سرنوشت ساز وجود دارد كه انسان پاسخ آن ها را نمى داند و بايد براى حل آن ها بكوشد و از دانشمندان آگاه پرسش كند، بسيار بى خردى است كه انسان آن ها را فراموش كند و به امورى بپردازد كه اثرى جز اتلاف وقت يا حيرت و سرگردانى براى او ندارد.[5]
*****
پی نوشت:
[1]. بحارالانوار، ج 41، ص 313.
[2]. همان، ج 74، ص 146، ح 39.
[3]. كنزالعمال، مطابق نقل ميزان الحكمة، ح 2877، باب سؤال.
[4]. مائده، آيه 101.
[5]. سند گفتار حكيمانه: در كتاب مصادر تنها منبع ديگرى كه براى اين گفتار حكيمانه ذكر شده غررالحكم آمدى است كه آن را در حرف «لاء» با تفاوت هايى ذكر كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹ | 5:56 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 355 نهج البلاغه: نکوهش تجمل گرایی

وَ بَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً، فَقَالَ (عليه السلام): أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا، إِنَّ الْبِنَاءَ يَصِفُ لَكَ الْغِنَى.

درهم و دينار تو از قصرت سر برآورده!
امام عليه السلام هنگامى كه مردى از عاملان (فرمانداران) خود را ديد كه بناى باشكوهى ساخته به او فرمود: «درهمها (و دينارِ) تو از اين بنا سر برآورده وچنين بنايى به يقين نشانه غنا و ثروت توست»؛ (وَبَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً فَقال عليه السلام: أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُؤوسَهَا! إِنَّ الْبِنَاءَ يَصِفُ لَکَ الْغِنَى).
مكرر در نهج البلاغه ديده ايم كه اميرمومنان على عليه السلام درباره وضع خانه هاى مختلف سخن گفته و انگشت روى جزئيات گذاشته است و رهبرى و هدايت خود را از اين طريق كامل كرده است. در داستان خانه شريح قاضى كه ظاهرآ خانه مجللى بود و نمى بايست يك قاضى كشور اسلامى چنان خانه اى براى خود تهيه كند، امام عليه السلام با لحنى ملامت آميز مطالب مهمى را به او تذكر داد وسندى براى آن خانه درست كرد، سندى عجيب و بى سابقه، نه مانند اسناد معمولى خانه ها؛ سندى بسيار آموزنده و عبرت انگيز كه ناپايدارى و بى اعتبارى دنيا را برملا مى سازد و نشان مى دهد كه آنها كه در بند خانه هاى مجلل و بسيار مستحكم هستند تا چه حد گرفتار غفلت و غرورند و از واقعيات مربوط به دنيا بى خبر. به تعبير امام عليه السلام اگر «شريح»، اين سند اخلاقى را پيش از اين مشاهده مى كرد از خريد آن خانه منصرف مى شد. (شرح كامل اين نامه و اين سند را در جلد نهم از همين كتاب ذيل نامه سوم مطالعه فرماييد).
در خطبه 209 نيز خوانديم كه «علاء بن زياد همدانى» يكى از ياران امام عليه السلام در بصره بيمار شده بود. حضرت به عيادت او رفت و هنگامى كه چشمش به خانه وسيع او افتاد به صورت استفهام انكارى فرمود: «با اين خانه وسيع در اين دنيا چه مى خواهى بكنى، در حالى كه در سراى آخرت به آن نيازمندترى؟» سپس راهى به او نشان داد كه اين خانه وسيع مايه ناراحتى او در آخرت نشود. فرمود: آرى اگر بخواهى مى توانى با همين خانه وسيع به آخرت خود برسى وسعادتمند شوى؛ اينگونه كه از ميهمانها (ى نيازمند) در آن پذيرايى كنى و صله رحم در آن به جا آورى و حقوق شرعى آن را بپردازى. اگر چنين كنى به وسيله اين خانه، خانه آخرت تو آباد مى شود. اينگونه حوادث نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيشوايان اسلام به مسائل تربيتى و اخلاقى اهميت مى دادند و به اصطلاح از هر سوژه اى براى طرح يكى از مسائل اخلاقى بهره مى گرفتند، با موشكافى به اطراف خود مى نگريستند و هر انحرافى را تذكر مى دادند.
بازمى گرديم به تفسير كلام حكيمانه امام عليه السلام. جمله «إِنَّ الْبِنَاءَ يصِفُ لَکَ الْغِنَى». اشاره به اين است كه اين خانه نشان مى دهد تو مرد ثروتمندى هستى وهمين سبب مى شود كه علامات سوال، اطراف تو به وجود آورد كه يك كارگزار حكومت اسلامى اين همه ثروت را از كجا به دست آورده است و مردم به غيبت تو خواهند نشست و حسودان نيز بر تو حسد خواهند برد. آيا بهتر نبود خانه متوسطى تهيه مى كردى تا از همه اين آزارها در امان بمانى؟ تعبير به «أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا؛ دِرهمهاى نقره (و دينارهاى طلا) سر و كله خود را از بالاى اين بنا آشكار ساخته است» نشان مى دهد كه او ثروتهايى اندوخته بود؛ ولى سعى داشت مردم از آن باخبر نشوند، زندگى به ظاهر ساده وبى آلايشى داشت. امام عليه السلام به او هشدار مى دهد كه اين ساختمان تو باطن تو را آشكار ساخته و آنچه را پنهان مى داشتى برملا نموده است. مردم به ثروتمند بودن تو پى برده اند و طبعآ سيل اعتراضاتشان به سوى تو سرازير خواهد شد.
*****
نكته:
خانه مناسب و در حدّ شأن:
در بعضى از روايات اسلامى، داشتن خانه وسيع يكى از نشانه هاى سعادت شمرده شده است. در كتاب وسائل الشيعه در ابواب «احكام المساكن» به تناسب احكام مساجد، بابى تحت عنوان «اسْتِحْبَابِ سَعَةِ الْمَنْزِلِ» وجود دارد و در آن احاديث فراوانى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و ائمه هدى درباره تشويق به وسعت منزل ذكر شده است؛ از جمله در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ الْمَسْكَنُ الْوَاسِعُ؛ از جمله سعادتهاى انسان مسلمان اين است كه مسكن وسيعى داشته باشد».
در حديث ديگرى مى خوانيم كه از امام ابوالحسن (امام كاظم) عليه السلام پرسيدند: فضيلت زندگى دنيا در چيست؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «سَعَةُ الْمَنْزِلِ وَكَثْرَةُ الْمُحِبِّين؛ وسعت منزل و فزونى دوستان و محبان».
احاديث متعدد ديگرى به همين مضمون در همان باب آمده است. آيا اينگونه احاديث با آنچه در بالا از كلمات اميرمومنان على عليه السلام آمد مخالف است؟ به يقين تعارضى ندارد، زيرا منظور، خانه وسيعى است در حد متعادل نه آنچنان افراط گونه كه اسباب غيبت و حسادت و يا ناراحتى مستمندان گردد و نه آنچنان تنگ و تاريك كه روح انسان را آزار دهد. اسلام در هرجا طرفدار اعتدال و ميانه روى است و همه پيروان خود را از افراط و تفريط برحذر مى دارد؛ افراط و تفريطى كه هر دو مايه مشكلات وبدبختى هاست.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹ | 11:18 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |