ترجمه و شرح حکمت 356 نهج البلاغه: چگونگی رسیدن روزی

وَ قِيلَ لَهُ (عليه السلام): لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَيْتِهِ وَ تُرِكَ فِيهِ، مِنْ أَيْنَ كَانَ يَأْتِيهِ رِزْقُهُ؟ فَقَالَ (عليه السلام): مِنْ حَيْثُ يَأْتِيهِ أَجَلُه.

به حضرت گفته شد: اگر درب خانه كسى را به رويش ببندند و او را در آنجا رها كنند رزقش از كجا مى آيد؟ آن حضرت فرمود: از آنجا كه اجلش مى آيد.

قدرت خداوند در روزى رسانى (اعتقادى):
و درود خدا بر او، (از امام پرسيدند اگر در خانه مردى را به رويش بندند، روزى او از كجا خواهد آمد؟ فرمود:) از آن جايى كه مرگ او مى آيد.

[و او را گفتند اگر در خانه مردى را به رويش بندند روزى او از كجا سوى او آيد؟ فرمود:] از آنجا كه مرگش بر وى در آيد.

بامام عليه السّلام گفتند اگر در خانه مردى را به رويش ببندند و او را در آن (بى آذوقه) بگذارند روزيش از كجا مى آيد؟ آن حضرت (در باره روزى) فرمود:
از جائيكه اجل و مردنش مى آيد (از هر راه كه مرگ مى آيد خداى تعالى قادر و توانا است كه روزى را از آن راه بياورد پس چنانكه در بسته از آمدن مرگ مانع نمى شود از رسيدن روزى هم مانع نمى گردد).

از امام عليه السلام پرسيدند: اگر درِ خانه كسى را به روى او ببندند و در همان جا محبوس گردد از كجا روزى اش مى رسد؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: از همان جا كه اجل به سراغ او مى آيد!

شرح

كسى كه عمرش باقى است روزى اش مى رسد:
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه در برابر سوال پيچيده اى جواب پيچيده اى بيان فرموده است. «از امام عليه السلام پرسيدند: اگر درِ خانه كسى را به روى او ببندند و در همان جا محبوس گردد از كجا روزى اش مى رسد؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: از همان جا كه اجل به سراغ او مى آيد»؛ (وَ قِيلَ لَهُ عليه السلام لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَيْتِهِ وَتُرِکَ فِيهِ مِنْ أَيْنَ كَانَ يَأْتِيهِ رِزْقُهُ مِنْ حَيْثُ يَأْتِيهِ أَجَلُهُ).
در اينجا سوالى است كه ابن ابى الحديد آن را در آغاز تفسيرى كه بر اين گفتار شريف دارد ذكر كرده است و آن اينكه بسيار ديده شده افرادى را در زندان يا خانه يا غارى محبوس كرده اند و از گرسنگى مرده اند، بنابراين چگونه پاسخ امام عليه السلام در اينجا قابل قبول است؟ به تعبير ديگر، مرگ، فناست و فنا بر اثر اسبابش كه از جمله آن عدم تغذيه است حاصل مى شود، بنابراين نمى توان آن را با حيات كه سببش رزق و روزى است قياس كرد.
در پاسخ اين مطلب همه شارحان و از جمله ابن ابى الحديد تقريبا راه واحدى را برگزيده اند و آن اينكه اين سخن مربوط به جايى است كه اراده و مشيت الهيه تعلق گرفته باشد كسى زنده بماند و در اين حال خداوند از طرق ممكن اسباب ادامه حيات او را فراهم مى كند؛ مثلاً خدا مى خواست اصحاب كهف سيصد و نه سال در خواب باشند و زنده بمانند و قطعا در اين مدّت نياز به تغذيه داشته اند؛ ولى امدادهاى الهى به نحوى آنها را تغذيه مى كرد و زنده نگاه مى داشت. يا اينكه خدا مى خواست يونس عليه السلام در شكم ماهى چهل روز (بنابر قولى) زنده بماند، ازاينرو اسباب آن را براى او فراهم ساخت. در داستان مريم سلام الله عليها مى خوانيم كه خدا از درخت خشكيده نخل، خرما براى او تهيه كرد و نيز در كنار محرابش غذاهاى بهشتى يا ميوه هايى كه در آن فصل وجود نداشت فراهم مى شد.
بر اين پايه، اگر مشيت الهيه بر حيات كسى تعلق گيرد اسباب حيات او را حتى در اتاق دربسته يا در زندان و غارى كه كسى در آن راه نمى يابد فراهم مى سازد و همانگونه كه فرشته مرگ مى تواند از اين موانع عبور كند فرشته اى كه اسباب حيات را فراهم سازد نيز مى تواند از آن عبور نمايد. بسيار ديده ايم يا شنيده ايم كه در زلزله هاى خطرناك افرادى را بعد از يك هفته يا بيشتر و حتى بچه هاى كوچكى را زنده از زير آوار درآورده اند. در حالى كه طبق موازين عادى نه هواى كافى براى زنده ماندن داشته اند و نه غذا. به تعبير ديگر، رزق دوگونه است: رزق حتمى و رزق غير حتمى. يا رزق مقسوم و رزق غير مقسوم؛ رزق حتمى روزى اى است كه انسان بخواهد يا نخواهد به او مى رسد. جنين كه در شكم مادر زنده است خداوند رزق حتمى به او مى دهد چه بخواهد و چه نخواهد و حتى اگر قادر به تلاش باشد تلاش او هيچ گونه تأثيرى ندارد. اما روزى غير حتمى چيزى است كه انسان بايد براى به دست آوردن آن به كوشش برخيزد. اگر تلاش كند به آن مى رسد و اگر تنبلى كند به آن نخواهد رسد، ازاينرو در روايتى مى خوانيم: كسى كه در خانه اش بنشيند و كار نكند و بگويد: خدا روزى رسان است، دعايش مستجاب نمى شود و به او گفته مى شود: «أَلَمْ آمُرْکَ بِالطَّلَب؟؛ آيا من به تو دستور ندادم برخيزى و براى به دست آوردن روزى تلاش كنى؟».
شعرا نيز هر دو قسم روزى را در اشعار خود آورده اند؛ درمورد قسم اوّل، شاعرى مى گويد:
از مرگ مينديش و غم رزق مخور          كين هر دو به وقت خويش ناچار رسد
درمورد قسم دوم روزى كه نيازبه تلاش وكوشش دارد صائب تبريزى مى گويد:
چون شير مادر است مهيا اگرچه رزق          اين جهد و كوشش تو به جاى مكيدن است
*****
نكته:
رزق و روزى افراد:
در آيات قرآن و روايات اسلامى بر اين معنا تأكيد شده است كه خدا براى هر موجودى رزق و روزى اى معين كرده كه به او مى رسد؛ در آيه 6 سوره «هود» مى خوانيم: «(وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِى الاَْرْضِ إِلاَّ عَلَى اللهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِى كِتَابٍ مُّبِينٍ)؛ هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند».
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلي الله عليه وآله مى خوانيم: «يا أَبَا ذَرٍّ لَوْ أَنَّ ابْنَ آدَمَ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ كَمَا يفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ لاََدْرَكَهُ رِزْقُهُ كَمَا يدْرِكُهُ الْمَوْت؛ اى ابوذر اگر انسان از رزق و روزى اش بگريزد همانگونه كه از مرگ گريزان است روزى به سراغش مى آيد همانگونه كه (روزى) مرگ به سراغ او خواهد آمد».
امثال اين روايت در منابع روايى فراوان است. هدف از اين تعبيرات و آنكه دستور داده شده انسان بايد براى به دست آوردن روزى كوشش كند، اين است كه از حرص زدن بپرهيزد و به زندگى معقولى قانع باشد تا آلوده حرام نگردد و ميدان را براى ديگران نيز باز بگذارد، ازاينرو در حكمت 379 اميرمومنان على بن ابى طالب عليه السلام روزى را به دوگونه تقسيم مى كند: يك گونه آن روزى كه در طلب انسان است و يك گونه روزى اى كه انسان آن را طلب مى كند حتى اگر به سراغش نرود روزى به سراغ او مى آيد. سپس مى افزايد: بنابراين فكر فردا را بر فكر امروزت تحميل نكن. (و زياد براى به دست آوردن روزى بيشتر تلاش آميخته با حرص نداشته باش).
امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: «لِيكُنْ طَلَبُکَ الْمَعِيشَةَ فَوْقَ كَسْبِ الْمُضَيعِ، دُونَ طَلَبِ الْحَرِيصِ؛ بايد تلاش تو براى به دست آوردن روزى فراتر از افرادى باشد كه سستى مى كنند و ضايع مى سازند و كمتر از كسانى باشد كه حرص مى زنند و آز و طمع بر آنها غالب است».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹ | 22:4 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 357 نهج البلاغه: نگاه امام علی (علیه السلام) به مرگ

وَ عَزَّى قَوْماً عَنْ مَيِّتٍ مَاتَ لَهُمْ، فَقَالَ (عليه السلام): إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَيْسَ لَكُمْ بَدَأَ وَ لَا إِلَيْكُمُ انْتَهَى؛ وَ قَدْ كَانَ صَاحِبُكُمْ هَذَا يُسَافِرُ، فَعُدُّوهُ فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ؛ فَإِنْ قَدِمَ عَلَيْكُمْ، وَ إِلَّا قَدِمْتُمْ عَلَيْهِ.

تسليتى پرمعنا:
امام عليه السلام به سبب لطف و محبتى كه به همه داشت از جزئيات زندگى افراد نيز غافل نمى شد و سعى داشت مشكلات مردم را از هر قبيل حل كند؛ از جمله هنگامى كه از مرگ يكى از مسلمانان باخبر شد به بازماندگانش چنين تسليت گفت: «اين امر (مرگ) نه آغازش از شما بوده و نه به شما پايان خواهد يافت. اين دوست شما سابقآ هم گاهى مسافرت مى رفت، اكنون نيز تصور كنيد كه به سفرى رفته است. اگر او از سفر بازگردد چه بهتر و اگر بازنگردد شما به سوى او خواهيد رفت (و يكديگر را ملاقات خواهيد نمود)»؛ (وعَزَّى قَوْماً عَنْ مَيِّتٍ ماتَ لَهُمْ فقال عليه السلام: إِنَّ هذا الاَْمْرَ لَيْسَ لَكُمْ بَدَأَ، وَلاَ إِلَيْكُمُ آنْتَهَى، وَقَدْ كَانَ صَاحِبُكُمْ هذَا يُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ، فَإِنْ قَدِمَ عَلَيْكُمْ وَإِلاَّ قَدِمْتُمْ عَلَيْهِ).
اين سخن را هر مصيبت زده اى بشنود آرامش مى يابد، زيرا به اين نكته توجه پيدا مى كند كه نه عزيز از دست رفته آنها نخستين كسى بوده كه مرگ، دامانش را گرفته و نه آخرين كس است. نيز امام عليه السلام به اين نكته توجه مى دهد كه مرگ به معناى فنا و نيستى نيست كه شما اينقدر براى آن ناراحت شويد؛ سفرى است كه همه در پيش دارند، سفرى است به جهانى برتر و والاتر كه اگر مردم داراى اعمال صالح باشند در آن سفر در بهشت برين هنگامى كه بر كرسى ها تكيه كرده اند يكديگر را ملاقات مى كنند و با هم سخن مى گويند. اين تصوير از مرگ، مردن را براى همگان آسان مى سازد و مايه تسليت خاطر كسانى است كه عزيزانشان از دست رفته اند.
*****
نكته:
از اندوه مصيبت زدگان بكاهيد:
بى شك زندگى در دنيا خالى از مصائب نيست به خصوص اگر انسان عمر طولانى پيدا كند كه در اين حال گرفتار مصيبت هاى عزيزان و دوستان و بستگان مى شود و گاه شدت مصيبت آن چنان زياد است كه انسان را از پاى درمى آورد و يا خداى نكرده او را به ناسپاسى وامى دارد و براى اينكه انسان گرفتار اينگونه حالات نشود اسلام دستورات دقيق و حساب شده اى داده است. نخست به خود افراد دستور مى دهد كه خودشان تسليت گوى خود باشند. مثلاً با گفتن: «(إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)؛ ما همه از خدا هستيم و به سوى او بازمى گرديم» به خود آرامش مى بخشد، چراكه به هنگام گفتن اين سخن توجه پيدا مى كند كه قانون مرگ، قانونى عمومى است و همه در اين قافله در حركتند؛ بعضى در پيشاپيش قافله و برخى در پس آن. توجه به اين حقيقت بار مصيبت را سبك مى كند.
در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ يصَابُ بِمُصِيبَةٍ وَإِنْ قَدُمَ عَهْدُهَا فَأَحْدَثَ لَهَا اسْتِرْجَاعاً إِلاَّ أَحْدَثَ اللَّهُ لَهُ مَنْزِلَةً وَأَعْطَاهُ مِثْلَ مَا أَعْطَاهُ يوْمَ أُصِيبَ بِهَا؛ هيچ مسلمانى گرفتار مصيبتى نمى شود هر چند تازه باشد و او در برابر آن جمله (إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) بگويد، مگر اينكه خداوند منزلت والايى براى او قرار مى دهد و به اندازه آنچه از دست او رفته به او پاداش مى بخشد». ام سلمه، همسر پيامبر گرامى اسلام صلي الله عليه و آله مى گويد: اين حقيقت در زندگى من تجلى كرد. هنگامى كه ابوسلمه (همسر من كه مرد بسيار شريفى بود) از دنيا رفت من جمله (إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) را (مطابق دستور پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله) گفتم سپس پيش خود فكر كردم مگر كسى مثل ابوسلمه پيدا مى شود كه خدا به من بدهد؟ اما چيزى نگذشت كه خداوند افتخار همسرى پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را به من داد.
از سوى ديگر به برادران دينى و نزديكان و بستگان دستور مى دهد كه با سخنان محبّت آميز و ابراز همدردى، فشار مصيبت را از مصيبت زده كم كنند؛ در حديثى كه مرحوم نورى آن را در مستدرك الوسائل آورده است مى خوانيم: فرزندى از معاذ بن جبل از دنيا رفت. او بسيار ناراحت شد. اين مطلب به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله رسيد. حضرت نامه پرمعنايى براى او نوشت به اين مضمون: «بسم الله الرحمن الرحيم، از محمد رسول خدا به سوى معاذ بن جبل. سلام بر تو. حمد مى كنم خدايى را كه معبودى جز او نيست. اما بعد. خداوند متعال اجر و پاداش عظيم و صبر به تو عنايت كند و به ما و تو شكر را روزى فرمايد. (بدان) جان ما وخانواده ما و اموال و اولاد ما از مواهب گواراى الهى است و عاريتهايى است كه به نزد ما سپرده شده است. انسان مدت معينى از آن بهره مى گيرد و (خداوند) در وقت معينى آن را مى گيرد سپس بر ما واجب كرده شكر آن را به هنگامى كه مى دهد وصبر را هنگامى كه مبتلا مى سازد و مى گيرد ترك نكنيم. پسرت از مواهب گواراى الهى و عاريت هايى بود كه خدا به تو داده بود. مدتى با او مسرور بودى سپس او را در برابر پاداش فراوان از تو گرفت. پاداش او همان درود ورحمت وهدايت الهى است اگر صبر و شكيبايى را پيشه كنى. مبادا دو مصيبت الهى را براى خود بپذيرى (مصيبت از دست دادن فرزند و مصيبت از بين رفتن پاداش الهى). درنتيجه اجر تو از بين برود و از آنچه از دست داده اى پشيمان شوى. اگر پاداش مصيبت خود را ببينى، مى بينى كه اين مصيبت در برابر ثوابى كه خدا به تو داده كم و كوچك است. وعده الهى را قطعى بدان و بر مصيبتى كه بر تو وارد شده تأسف مخور، والسّلام»


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹ | 11:2 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 358 نهج البلاغه: مغرور نشدن از نعمتها و صبر در بلاها

وَ قَالَ (عليه السلام): أَيُّهَا النَّاسُ! لِيَرَكُمُ اللَّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِينَ، كَمَا يَرَاكُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِينَ؛ إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ، فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اسْتِدْرَاجاً، فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً؛ وَ مَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ، فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اخْتِبَاراً، فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولًا.

بلا در لباس نعمت و نعمت در شكل بلا:
اميرمومنان على عليه السلام در اين كلام شريف به دو نكته مهم اشاره كرده نخست مى فرمايد: «اى مردم! بايد خداوند، شما را به هنگام نعمت ترسان ببيند همانگونه كه از بلا و نقمت ترسان مى بيند؛ زيرا كسى كه خدا به او نعمت گستردهاى بخشيده و آن را (احتمالا) استدراج (مقدمه مجازات تدريجى) نشمرد از امر خوفناكى خود را ايمن دانسته است»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، لِيَرَكُمُ اللّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِينَ، كَمَا يَرَاكُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِينَ! إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذلِکَ اسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً).
منظور از نعمت هاى استدراجى كه در قرآن به آن اشاره شده: اين است كه خدا افرادى كه طغيان را به مرحله شديد رسانده اند نخست مشمول نعمتهاى خودش قرار مى دهد و هنگامى كه غرق نعمت شدند ناگهان نعمت را از آنها مى گيرد و به سختى آنها را مجازات مى كند كه اين مجازات بعد از نعمت، بسيار دردناك است. همچون كسى كه از درختى بالا مى رود هرچه بالاتر رود به هنگام سقوط براثر طوفان يا لغزشى، به زمين خوردن او دردناكتر است و به گفته شاعر:
لا جرم هركس كه بالاتر نشست         استخوانش سخت ترخواهد شكست
اين معنا در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز بدون ذكر واژه استدراج به وضوح آمده است آنجا كه مى فرمايد: «(فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ)؛ (آرى،) هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد، و) آنچه را به آنها يادآورى شده بود فراموش كردند، درهاى همه چيز (از نعمتها) را به روى آنها گشوديم؛ تا (كاملا)ً خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ ناگهان آنها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم)؛ در اين هنگام، همگى مأيوس شدند؛ (و درهاى اميد به روى آنها بسته شد)».
امير مومنان عليه السلام در اين كلام پرمعنا به صاحبان نعمت هشدار مى دهد كه مراقب باشيد مبادا اين نعمتها مقدمه نقمت شديدى باشد. احتياط را از دست ندهيد، به اعمال خود مغرور نشويد و دائمآ از درگاه خدا عذر تقصير بخواهيد. در «لِيرَكُم»، «لِيرَ» فعل امر (مفرد مذكر غائب) و «كُم» مفعول آن است؛ ولى در نسخه تحف العقول «فَلْيَراكُمْ» آمده كه به صورت جمله خبريه است به معناى انشا و امر، و لام آن براى تأكيد است نه لام امر. «وجلين» جمع «وَجِل» به معناى ترسان است. «فَرِقين» جمع «فَرِق» نيز به معناى ترسان است و اختلاف تعبير با وحدت معنا از شئون بلاغت است.
در جمله دوم اين كلام حكيمانه به نقطه مقابل اين مطلب اشاره شده مى فرمايد: «(به عكس) كسى كه خداوند بر او تنگ گيرد (و نعمتهايى را از او سلب كند) و آن را آزمايش (و مقدمه ترفيع مقام) نداند پاداش اميدبخشى را از دست داده است»؛ (وَمَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذلِکَ اخْتِبَاراً فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولاً).
اين سخن درواقع تسلى و دلدارى به گرفتاران در مصائب است كه زبان به ناشكرى نگشايند و بى تابى و جزع نكنند. چه بسا مصيبت و مشكلى كه رخ داده آزمونى باشد براى ترفيع مقام، بنابراين صبر و شكيبايى پيشه كنند و از خداى رحمان و رحيم پاداش صبر خود را بخواهند. به تعبير ديگر، اين كلام شريف مسئله تعادل خوف و رجاء را به شكل زيبايى ترسيم مى كند. به صاحبان نعمت توصيه مى كند بيم از عذاب الهى را در همان نعمتى كه داريد فراموش نكنيد و به گرفتاران در مصيبت سفارش مى كند كه رجاء و اميد را به رحمت الهى از دست ندهيد. اين همان چيزى است كه در آيات قرآنى و روايات متعدد بر آن تأكيد شده است.
همانگونه كه در ذيل گفتار 319 ذكر كرديم در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه خداوند به موسى عليه السلام خطاب كرد و فرمود: «اى موسى! هنگامى كه ديدى فقر به سوى تو مى آيد بگو آفرين بر شعار صالحان و هنگامى كه ببينى غنى و ثروت به سوى تو مى آيد بگو (مبادا) گناهى باشد كه مجازاتش به سرعت دامنگير شده است»؛ (يا مُوسَى إِذَا رَأَيتَ الْفَقْرَ مُقْبِلاً فَقُلْ مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِينَ وَإِذَا رَأَيتَ الْغِنَى مُقْبِلاً فَقُلْ ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ).
واژه «مأمول» به معناى شىء مطلوب و مورد توجه است. اين نكته نيز شايان توجه است كه ابن شعبه حرانى جمله اى در آغاز اين كلام حكيمانه آورده است كه مرحوم سيّد رضى آن را جدا ساخته و در حكمت 244 گذشت و آن جمله اين است «(يا أيُّهَا النّاسُ) إِنَّ لِلَّهِ فِى كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا وَمَنْ قَصَّرَ فِيهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۹ | 18:25 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 359 نهج البلاغه: ترغیب به تربیت نفس

وَ قَالَ (عليه السلام): يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا، فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَى الدُّنْيَا لَا يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلَّا صَرِيفُ أَنْيَابِ الْحِدْثَانِ. أَيُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا.

اى اسيران هوس!
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه خود به دو مطلب اشاره مى كند: نخست دنياپرستان را مخاطب قرار داده مى فرمايد: «اى اسيران حرص در دنيا بازايستيد»؛ (يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا).
تعبير به «اسير» بيان بسيار مناسبى است، زيرا دنياپرستانى كه گرفتار حرص در دنيا مى شوند به جايى مى رسند كه از خود اراده اى ندارند و همچون اسير، شب و روز در فكر به چنگ آوردن اموال بيشتر يا مقامات بالاترند و چقدر زشت است انسانى كه گل سرسبد جهان آفرينش است چنان اسير حرص شود كه اراده خود را از دست بدهد. افزون بر اين، تشبيه به «اسير» دليل بر بى ارزش بودن اين افراد است، زيرا همواره به اسيران با ديده حقارت مى نگريستند و براى آنها مقام و موقعيتى قائل نبودند و در بسيارى از موارد آنها را به صورت بردگان خريد و فروش مى كردند.
آنگاه امام عليه السلام دليلى براى دستور بازايستادن اسيران حرص ذكر كرده مى فرمايد: «زيرا افراد دلبسته به دنيا را جز صداى برخورد دندان هاى حوادث سخت، به خود نمى آورد»؛ (فَإِنَّ آلْمُعَرِّجَ عَلَى آلدُّنْيَا لاَ يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِيفُ أَنْيَابِ آلْحِدْثَانِ).
امام عليه السلام در اينجا تشبيه شگفتى كرده، حوادث سخت را به حيوانات درنده اى شبيه مى داند كه به هنگام حمله دندان هايشان را به هم مى سايند و دندان قروچه مى كنند به گونه اى كه صداى دندانهاى آنها شنيده مى شود. امام عليه السلام مى فرمايد : حوادث خطرناك هنگامى كه دامان آنها را گرفت و همچون حيوان درنده اى كه لحظه اى پيش از حمله دندانهايش را به هم مى سايد به آنها حمله ور مى شود وهنگامى بيدار مى شوند كه كار از كار گذشته است. افراد زيادى را سراغ داريم يا در تاريخ نامشان آمده كه چنان غرق زرق و برق دنيا و هوا و هوسها مى شدند كه هيچ موعظه اى در آنها موثر نمى شد. تنها زمانى بيدار مى شدند كه حوادث سخت و خطرناك دامن آنها را گرفته بود.
علامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود ماجراى عبرت انگيزى از كامل ابن اثير نقل مى كند كه شبى از شبها جعفر برمكى (وزير معروف و پرقدرت هارون) در مجلس عياشى خود نشسته بود و زن آوازه خوانى براى او آواز مى خواند از جمله اين شعر را در ميان آوازش خواند:
وَلَوْ فُوديتَ مِنْ حَدَثِ اللَّيالي        فَدَيْتُکَ بِالطَّريفِ وَبِالتّلادِ
اگر بتوانى از حوادث ناگوار شبها رهايى يابى من جوايز زيبا و پرقيمتى را فداى تو خواهم كرد.
در اين هنگام ناگهان مسرور خادم، (جلاد) هارون الرشيد وارد شد. (جعفر تعجب كرد) مسرور گفت: آمده ام سر تو را براى هارون ببرم. جعفر خودش را روى پاى مسرور انداخت و آن را مى بوسيد و تقاضا مى كرد كه اين كار را به تأخير بيندازد و او را زنده نزد هارون ببرد تا هرچه او خواست درباره اش تصميم بگيرد؛ ولى مسرور نپذيرفت و در همان جا سر او را از تن جدا كرد و در دامنش انداخت و نزد هارون برد. اين داستان با تفاوتهايى در كتب ديگر مانند الوافى بالوفيات آمده است؛ از جمله اينكه مسرور جعفر را نكشت و نزد هارون برد و در آنجا هارون دستور داد سر او را از تن جدا كنند و بعد از آن نيز دستور داد سر مسرور، قاتل او را از تن جدا كنند و گفت: من نمى خواهم قاتل جعفر را (كه روزى مورد علاقه شديد من بود) ببينم.
سپس امام عليه السلام در نكته دوم راه خودسازى را به همه انسانها نشان مى دهد وتمام مردم جهان را مخاطب ساخته مى فرمايد: «اى مردم! خودتان به تربيت نفس خويش بپردازيد و آن را از جاذبه عادتها بازداريد»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا).
اشاره به اينكه معلم و مربى انسان قبل از هركس بايد خود او باشد و تا انسان به تربيت خويش نپردازد تعليم و تربيت معلمان و پيشوايان و مربيان در او اثر نخواهد گذاشت. در خطبه 90 نيز امام عليه السلام تعبير جالبى در اين زمينه دارد مى فرمايد: «وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ يعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى يكُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَ زَاجِرٌ لَمْ يكُنْ لَهُ مِنْ غَيرِهَا لا زَاجِرٌ وَلا وَاعِظٌ؛ بدانيد كسى كه بر ضد هواى نفس خود كمك نشود تا واعظ و رادعى از درون جانش براى او فراهم گردد، مانع و واعظى از غير خود نخواهد يافت».
جمله (وَاَعْدِلُوا بِها...) درواقع اشاره به يكى از طرق مهم تهذيب نفس است و آن اينكه بسيار مى شود انسان عادت هايى پيدا مى كند كه براى او كشش وجاذبه زيادى دارد و همين عادات او را دائمآ در هواپرستى غرق مى سازد؛ مانند عادت به شراب و يا حتى عادت به مواد مخدر. امام عليه السلام دستور مى دهد خود را از جاذبه اين عادات سوء، رهايى بخشيد تا بتوانيد نفس خويشتن را اصلاح كنيد. «اسرى» و اسارى جمع اسير و «رغبت» به معناى حرص و ولع است. «الْمُعَرِّجَ»از ريشه عَرَج (بر وزن حرج) به معناى تمايل داشتن به چيزى است. «لايروعه»ازريشه روع (بروزن قول) به معناى ترساندن وترسيدن آمده است. «صريف» به معناى صداى برخورد دندانها و مانند آن است. «الحدثان» به معناى بلاها و حوادث ناخوشايند روزگار است و در بعضى از نسخ «حَدَثان» (بر وزن ضربان) آمده است. «ضراوة» به معناى جاذبه و كشش است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۹ | 12:33 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 359 نهج البلاغه: ترغیب به تربیت نفس

وَ قَالَ (عليه السلام): يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا، فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَى الدُّنْيَا لَا يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلَّا صَرِيفُ أَنْيَابِ الْحِدْثَانِ. أَيُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا.

 

و آن حضرت فرمود: اى اسيران هوا و هوس، آرزوها را كوتاه كنيد، زيرا مردم دلبسته به دنيا را جز صداى دندانهاى حوادث از اين دنيا نمى ترساند، اى مردم، خودتان عهده دار ادب كردن خود شويد، و نفس را از جرأت بر عادات هلاك كننده باز گردانيد.
 

راه خودسازى (اخلاقى، تربيتى):
و درود خدا بر او، فرمود: اى اسيران آرزوها، بس كنيد زيرا صاحبان مقامات دنيا را تنها دندان حوادث روزگار به هراس افكند، اى مردم كار تربيت خود را خود بر عهده گيريد، و نفس را از عادت هايى كه به آن حرص دارد باز گردانيد.
 

[و فرمود:] اى اسيران آز باز ايستيد كه گراينده دنيا را آن هنگام بيم فرا آيد كه بلاهاى روزگار دندان به هم سايد. مردم كار ترتيب خود را خود برانيد و نفس خود را از عادتها كه بدان حريص است باز گردانيد.
 

امام عليه السّلام (در دورى از خواهش نفس) فرموده است:
1- اى گرفتاران خواهش نفس باز ايستيد (از آن پيروى نكنيد) كه دلبند بدنيا را نمى ترساند مگر صداى دندانهاى مصيبتها و اندوهها (شنيدن اندوههاى سخت كه از روى خشم و تندى باشد چنانكه شخص هنگام خشم بر ديگرى دندان بهم مى سايد)
2- اى مردم، خودتان به ادب كردن و اصلاح نفسهاتان بپردازيد (پسنديده ها را شعار خويش نمائيد) و آنها را از جرأت و دليرى بر عادتها و خوها (ى ناشايسته) باز گردانيد (تا از كيفر رستخيز برهيد).
 

امام عليه السلام فرمود: اى اسيران حرص و رغبت در دنيا! بس كنيد، زيرا افراد دلبسته به دنيا را جز صداى برخورد دندانهاى حوادث سخت، به خود نياورد. اى مردم! تربيت نفس خويش را بر عهده بگيريد و آن را از كشش عادات (بد) بازداريد.
 

شرح

اى اسيران هوس!
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه خود به دو مطلب اشاره مى كند: نخست دنياپرستان را مخاطب قرار داده مى فرمايد: «اى اسيران حرص در دنيا بازايستيد»؛ (يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا).
تعبير به «اسير» بيان بسيار مناسبى است، زيرا دنياپرستانى كه گرفتار حرص در دنيا مى شوند به جايى مى رسند كه از خود اراده اى ندارند و همچون اسير، شب و روز در فكر به چنگ آوردن اموال بيشتر يا مقامات بالاترند و چقدر زشت است انسانى كه گل سرسبد جهان آفرينش است چنان اسير حرص شود كه اراده خود را از دست بدهد. افزون بر اين، تشبيه به «اسير» دليل بر بى ارزش بودن اين افراد است، زيرا همواره به اسيران با ديده حقارت مى نگريستند و براى آنها مقام و موقعيتى قائل نبودند و در بسيارى از موارد آنها را به صورت بردگان خريد و فروش مى كردند.
آنگاه امام عليه السلام دليلى براى دستور بازايستادن اسيران حرص ذكر كرده مى فرمايد: «زيرا افراد دلبسته به دنيا را جز صداى برخورد دندان هاى حوادث سخت، به خود نمى آورد»؛ (فَإِنَّ آلْمُعَرِّجَ عَلَى آلدُّنْيَا لاَ يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِيفُ أَنْيَابِ آلْحِدْثَانِ).
امام عليه السلام در اينجا تشبيه شگفتى كرده، حوادث سخت را به حيوانات درنده اى شبيه مى داند كه به هنگام حمله دندان هايشان را به هم مى سايند و دندان قروچه مى كنند به گونه اى كه صداى دندانهاى آنها شنيده مى شود. امام عليه السلام مى فرمايد : حوادث خطرناك هنگامى كه دامان آنها را گرفت و همچون حيوان درنده اى كه لحظه اى پيش از حمله دندانهايش را به هم مى سايد به آنها حمله ور مى شود وهنگامى بيدار مى شوند كه كار از كار گذشته است. افراد زيادى را سراغ داريم يا در تاريخ نامشان آمده كه چنان غرق زرق و برق دنيا و هوا و هوسها مى شدند كه هيچ موعظه اى در آنها موثر نمى شد. تنها زمانى بيدار مى شدند كه حوادث سخت و خطرناك دامن آنها را گرفته بود.
علامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود ماجراى عبرت انگيزى از كامل ابن اثير نقل مى كند كه شبى از شبها جعفر برمكى (وزير معروف و پرقدرت هارون) در مجلس عياشى خود نشسته بود و زن آوازه خوانى براى او آواز مى خواند از جمله اين شعر را در ميان آوازش خواند:
وَلَوْ فُوديتَ مِنْ حَدَثِ اللَّيالي        فَدَيْتُکَ بِالطَّريفِ وَبِالتّلادِ
اگر بتوانى از حوادث ناگوار شبها رهايى يابى من جوايز زيبا و پرقيمتى را فداى تو خواهم كرد.
در اين هنگام ناگهان مسرور خادم، (جلاد) هارون الرشيد وارد شد. (جعفر تعجب كرد) مسرور گفت: آمده ام سر تو را براى هارون ببرم. جعفر خودش را روى پاى مسرور انداخت و آن را مى بوسيد و تقاضا مى كرد كه اين كار را به تأخير بيندازد و او را زنده نزد هارون ببرد تا هرچه او خواست درباره اش تصميم بگيرد؛ ولى مسرور نپذيرفت و در همان جا سر او را از تن جدا كرد و در دامنش انداخت و نزد هارون برد. اين داستان با تفاوتهايى در كتب ديگر مانند الوافى بالوفيات آمده است؛ از جمله اينكه مسرور جعفر را نكشت و نزد هارون برد و در آنجا هارون دستور داد سر او را از تن جدا كنند و بعد از آن نيز دستور داد سر مسرور، قاتل او را از تن جدا كنند و گفت: من نمى خواهم قاتل جعفر را (كه روزى مورد علاقه شديد من بود) ببينم.
سپس امام عليه السلام در نكته دوم راه خودسازى را به همه انسانها نشان مى دهد وتمام مردم جهان را مخاطب ساخته مى فرمايد: «اى مردم! خودتان به تربيت نفس خويش بپردازيد و آن را از جاذبه عادتها بازداريد»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا).
اشاره به اينكه معلم و مربى انسان قبل از هركس بايد خود او باشد و تا انسان به تربيت خويش نپردازد تعليم و تربيت معلمان و پيشوايان و مربيان در او اثر نخواهد گذاشت. در خطبه 90 نيز امام عليه السلام تعبير جالبى در اين زمينه دارد مى فرمايد: «وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ يعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى يكُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَ زَاجِرٌ لَمْ يكُنْ لَهُ مِنْ غَيرِهَا لا زَاجِرٌ وَلا وَاعِظٌ؛ بدانيد كسى كه بر ضد هواى نفس خود كمك نشود تا واعظ و رادعى از درون جانش براى او فراهم گردد، مانع و واعظى از غير خود نخواهد يافت».
جمله (وَاَعْدِلُوا بِها...) درواقع اشاره به يكى از طرق مهم تهذيب نفس است و آن اينكه بسيار مى شود انسان عادت هايى پيدا مى كند كه براى او كشش وجاذبه زيادى دارد و همين عادات او را دائمآ در هواپرستى غرق مى سازد؛ مانند عادت به شراب و يا حتى عادت به مواد مخدر. امام عليه السلام دستور مى دهد خود را از جاذبه اين عادات سوء، رهايى بخشيد تا بتوانيد نفس خويشتن را اصلاح كنيد. «اسرى» و اسارى جمع اسير و «رغبت» به معناى حرص و ولع است. «الْمُعَرِّجَ»از ريشه عَرَج (بر وزن حرج) به معناى تمايل داشتن به چيزى است. «لايروعه»ازريشه روع (بروزن قول) به معناى ترساندن وترسيدن آمده است. «صريف» به معناى صداى برخورد دندانها و مانند آن است. «الحدثان» به معناى بلاها و حوادث ناخوشايند روزگار است و در بعضى از نسخ «حَدَثان» (بر وزن ضربان) آمده است. «ضراوة» به معناى جاذبه و كشش است .


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۹ | 11:2 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 360 نهج البلاغه: پرهیز از بدگمانى

وَ قَالَ (عليه السلام): لَا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلًا.

تا مى توانى حمل بر صحت كن:
سرمايه اصلى يك جامعه، اعتماد عمومى مردم نسبت به يكديگر است، ازاينرو امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه دستورى در اين زمينه مى دهد ومى فرمايد: «هر سخنى كه از زبان كسى خارج مى شود تا احتمال خير و نيكى در آن مى يابى حمل بر فساد مكن»؛ (لاَ تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلاً).
در كتاب شريف كافى به جاى «من احد»، «من اخيك» آمده است به اين معنا كه مسئله حسن ظن كامل را نسبت به برادران دينى ذكر كرده نه به هركس. در ضمن، امام عليه السلام راه مبارزه با سوءظن را نيز در اين گفتار حكيمانه نشان داده است و آن اينكه انسان تمام احتمالات را درباره سخن يا عملى كه از ديگرى سرمى زند مورد توجه قرار دهد و آنچه مناسب حسن ظن است برگزيند واحتمالات سوء را از فكر خود دور سازد. اين كار سبب مى شود عُلقه و محبت و دوستى و مودت در ميان افراد جامعه بيشتر و از پراكندگى و سلب اعتماد جلوگيرى شود و درنتيجه زمينه هاى همكارى كه بر پايه اعتماد قرار دارد بيشتر گردد و بركات فزونترى بهره فرد وجامعه شود. افرادى كه گرفتار سوءظن هستند غالباً منزوى اند، از همه دورى مى كنند، هر صدايى را بر ضد خود مى پندارند و هركس را در فكر نقشه اى بر ضد خود مى بينند. اين حالت هم آرامش آنها را از بين مى برد و هم بهره گيرى آنها را از كمكهاى ديگران در برابر مشكلات و سختى هاى زندگى. آنچه در اين كلام حكيمانه آمده است درمورد سخنانى است كه انسان از ديگران مى شنود؛ ولى در حديث ديگرى مسئله به صورت گسترده ترى مطرح شده و هر كارى را شامل مى شود: در كتاب شريف كافى اين حديث به اين صورت نقل شده است: «ضَعْ أَمْرَ أَخِيکَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى يأْتِيکَ مَا يغْلِبُکَ مِنْهُ وَلا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِيکَ سُوءاً وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِى الْخَيرِ مَحْمِلاً؛ كار برادر خود را به نيكوترين وجهى توجيه كن تا زمانى كه دليل قاطعى بر ضد آن قائم شود وهرگز به كلامى كه از برادرت صادر شده سوءظن نداشته باش در حالى كه مى توانى محملى در خير براى آن پيدا كنى)».
در حديث ديگرى از امام كاظم عليه السلام كه در كتاب كافى آمده مى خوانيم: راوى خدمت آن حضرت عرض مى كند: فدايت شوم، گاهى از يكى از برادرانم مطلبى به من مى رسد كه من آن را ناخوشايند مى دارم هنگامى كه از او سوال مى كنم انكار مى كند در حالى كه جمعيتى از افراد مورد وثوق آن را به من خبر داده اند. امام عليه السلام فرمود: حتى گوش و چشم خود را در برابر برادر مسلمانت تكذيب كن. اگر پنجاه نفر نزد تو آيند و بر چيزى سوگند ياد كنند؛ ولى او مطلب ديگرى بگويد او را تصديق كن و آن گواهان را تكذيب نما. البته منظور اين نيست كه آن جمعيت را آشكارا تكذيب كند و متهم به دروغ سازد، بلكه منظور اين است كه حسن ظن خود را در دل نسبت به برادر مسلمانت با گفته آنها رها مكن.
اين نكته را در اينجا بايد افزود كه آنچه در اين حديث آمده درمورد مسائل شخصى است وگرنه امورى كه سرنوشت ساز است و به حقوق الهى يا جامعه مرتبط مى شود بايد مورد توجه قرار گيرد و درباره آن تحقيق شود. همه اينها درواقع برگرفته از دستورات قرآن مجيد است، آنجا كه مى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرآ مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چراكه پاره اى از آنها گناه است».
جالب اينكه قرآن مجيد بعد از اين دستور به عدم تجسس و بعد از آن دستور به عدم غيبت مى دهد و مى فرمايد: (وَلاَ تَجَسَّسُوا وَلاَ يَغْتَبْ بَّعْضُكُمْ بَعْضآ) اشاره به اينكه گمان بد سبب تجسس مى شود و جستجوگرى گاه به نقطه ضعف هايى مى رسد و به دنبال آن گناه غيبت شروع مى شود و درواقع اين سه گناه لازم وملزوم يكديگرند.
مسئله حسن ظن با تمام اهميتى كه در حفظ نظام جامعه و پيوند محبت ودوستى افراد نسبت به هم دارد خالى از استثنا نيست، همانگونه كه در حكمت 114 آمده بود كه امام عليه السلام مى فرمايد: «إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ؛ هنگامى كه صلاح و نيكى بر زمان واهلش ظاهر گردد اگر كسى در اين حال گمان بد به ديگرى برد كه از او گناهى ظاهر نشده، به او ستم كرده است وهنگامى كه فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هركس گمان خوب به ديگرى برد خود را فريب داده است!».
در ذيل اين حكمت نيز بيانات ديگرى در اين زمينه داشتيم. همچنين بعضى از افراد به حكم كارى كه دارند (مانند مأموران اطلاعات و ضد جاسوسى) ناچارند حسن ظن را رها سازند و هميشه احتمالهاى سوء را مورد توجه قرار دهند. آنها اگر بخواهند همه چيز را حمل بر صحت كنند و سوءظن را مطلقاً كنار بگذارند ممكن است گرفتار اشتباهات زيادى در تشخيص مجرمان ومفسدان وخائنان شوند؛ ولى ناگفته پيداست آنها نيز نمى توانند سوءظن خود را به ديگران منتقل كنند و يا پيش از ثبوت خلافى، به مجرم بودن كسى حكم نمايند


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹ | 13:36 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 361 نهج البلاغه: راه اجابت دعا

وَ قَالَ (عليه السلام): إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ حَاجَةٌ، فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِهِ (صلى الله عليه وآله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ، فَإِنَّ اللَّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَ يَمْنَعَ الْأُخْرَى.

و آن حضرت فرمود: هرگاه تو را به خداوند حاجتى باشد دعاى خود را با صلوات بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آغاز كن، سپس حاجت بخواه، كه خداوند كريم تر از آن است كه از او دو حاجت بخواهند، يكى را جواب دهد و ديگرى را منع نمايد.

روش خواستن از خدا (عبادى، معنوى):
و درود خدا بر او، فرمود: هر گاه از خداى سبحان درخواستى دارى، ابتدا بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درود بفرست، سپس حاجت خود را بخواه، زيرا خدا بزرگوارتر از آن است كه از دو حاجت درخواست شده، يكى را برآورد و ديگرى را باز دارد.

[و فرمود:] هرگاه تو را به خداى سبحان نيازى است در آغاز بر رسول خدا (ص) درود فرست، سپس حاجت خود بخواه كه خدا بزرگوارتر از آن است كه بدو دو حاجت برند، يكى را برآرد و ديگرى را باز دارد.

امام عليه السّلام (در ترغيب بدرود فرستادن) فرموده است:
هر گاه ترا به خداوند سبحان حاجت و درخواستى باشد پس درخواست را بدرود بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آغاز كن آنگاه حاجت خود را بخواه زيرا خداوند بخشنده تر است از اينكه دو حاجت از او خواسته شود يكى از آنها (درخواست رحمت و درود بر پيغمبر) را روا سازد و ديگرى (حاجت تو) را روا نسازد.

امام(عليه السلام) فرمود: هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شروع كن، سپس حاجت خود را بخواه زيرا خداوند، كريم تر از آن است كه دو حاجت از او بخواهند، يكى را قبول و ديگرى را رد كند.

شرح

راه استجابت دعا:
امام(عليه السلام) در اين كلام شريف به نكته مهمى درمورد اسباب اجابت دعا اشاره كرده، مى فرمايد: «هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شروع كن، سپس حاجت خود را بخواه زيرا خداوند، كريم تر از آن است كه دو حاجت از او بخواهند، يكى را قبول و ديگرى را رد كند»; (إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللّهِ، سُبْحَانَهُ، حَاجَةٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِهِ(صلى الله عليه وآله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ; فَإِنَّ اللّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَيَمْنَعَ الاُْخْرَى).
در اين جا دو سؤال مهم مطرح است: نخست اين كه چگونه نمى شود بين دو حاجت جدايى افكند، خدا يكى را بپذيرد و ديگرى را نپذيرد، اگر اين موضوع با كرم و رحمت الهى منافات داشته باشد آن مواردى كه يك حاجت بيشتر از خدا نمى خواهيم و برآورده نمى شود چه خواهد شد؟
پاسخ اين سؤال اين است كه خداوند، كريم است و شخص كريم هنگامى كه دو چيز يا چند چيز از او بخواهند در ميان آن ها تجزيه قائل نمى شود و اين نشانه نهايت كرم خداوند است و چنين نيست كه به گفته بعضى از شارحان، يك سخن عاميانه باشد كه در ميان مردم معمول است مى گويند: تبعيض در ميان دو خواهش نبايد كرد، و امام(عليه السلام) هم از باب سخن گفتن مطابق افكار اين دسته از مردم كلام فوق را فرموده باشد. اين اشتباه بزرگى است. مقام امام(عليه السلام) والاتر از آن است كه افكار عاميانه را تأييد كند. البته اجابت دعا همان گونه كه در روايات متعددى وارد شده، گاه به اين صورت است كه خداوند عين آن را به درخواست كننده مى دهد و گاه اگر آن را مصلحت نبيند، عوض آن را در دنيا يا آخرت به صورت ديگرى به او خواهد داد. در واقع هيچ دعايى نيست كه به اجابت نرسد، خواه عين آن خواسته را خدا بدهد يا چيزى را به جاى آن و معادل آن يا بيشتر از آن.
سؤال ديگر اين است كه آيا صلوات فرستادن ما چيزى بر مقام پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى افزايد؟
بعضى از شارحان نهج البلاغه اصرار بر اين دارند كه مقام پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بى نهايت بالاست و چيزى بر آن افزوده نخواهد شد. در حالى كه اين سخن اشتباه بزرگى است، مقامات قرب الى الله بى نهايت است، چنين نيست كه پايان بيابد بنابراين خداوند به بركت دعاى ما رحمت تازه اى بر روان پاك پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى فرستد. و به عبارت ديگر، اين ما نيستيم كه مقام آن حضرت را بالاتر از آنچه هست مى بريم بلكه اين خداوند است كه گاه خودش و گاه به بركت تقاضاى فرشتگان و گاه به تقاضاى بندگان صالح، رحمت تازه اى بر روان پاك پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستد.
در دعاها و روايات اسلامى شواهد روشنى بر اين مطلب وجود دارد. در روايت معروف تشهّد نماز، اين تعبير از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: «وَتَقبَّلْ شَفاعتَه فى اُمَّتِهِ وارفَعْ دَرَجَتَه».[1]
در يكى از خطبه هاى اميرمؤمنان على(عليه السلام) در روز جمعه نيز اين عبارت آمده است: «اللّهمَّ صَلِّ على محمَّد عَبدِكَ وَرَسولِكَ ونَبِيِّكَ صلاةً نامِيةً زاكِيةً تَرفَعُ بها دَرَجَتَه».[2]
در دعايى كه از امام سجّاد(عليه السلام) وارد شده مى خوانيم كه در مقام صلوات فرستادن بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به پيشگاه خداوند عرضه مى دارد: «فَارْفَعْهُ بِسَلامِنا إلى حَيثِ قدَّرتَ فى سابقِ عِلمِك أن تُبَلِّغَهُ إيّاهُ وبِصَلاتِنا عليه; مقام او را با سلام و درود ما بالا ببر تا آن جا كه در علم خود براى او مقدر كرده اى كه او را به آن مقام برسانى».[3]
از سويى ديگر مى دانيم كه طبق روايات متعدد، هركس سنت حسنه اى بگذارد به تعداد كسانى كه به آن سنت عمل مى كنند به او پاداش داده مى شود. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بزرگ ترين سنت را كه آيين اسلام است در ميان جامعه بشريت قرار داده است بنابراين به تعداد كسانى كه تا روز قيامت به آيين او مى پيوندند و به سنتش عمل مى كنند خداوند اجر و پاداش و ترفيع مقام به او مى دهد.
اضافه بر اين، فرض كنيم پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ده سال بيشتر از اين، عمر نصيبش مى شد آيا در آن ده سال، عبادات او ترفيع مقام برايش نداشت و در همان مقامى كه داشت باقى مى ماند؟
كوتاه سخن اين كه مدارك فراوانى داريم كه ثابت مى كند قرب خداوند نهايت و پايانى ندارد و معصومين(عليهم السلام) نيز مى توانند هر زمان به قرب و مقام والاترى برسند. همان گونه كه از آغاز رسالت و امامت تا پايان آن به يقين ترفيع مقام داشتند بعد از رحلت و شهادت نيز بهوسيله تقاضاى رحمت و صلوات مؤمنان و يا عمل به سنت آن ها ترفيع مقام مى يابند.
به هر حال بدون شك اگر در استقبال يا بدرقه دعاها صلوات و درود بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد به اجابت نزديك است و به همين دليل در بسيارى از دعاهاى امام سجاد(عليه السلام) مى بينيم هنگامى كه چيزى را از خدا مى خواست نخست صلوات و درود بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستاد.
اين مطلب در دعاى مكارم الاخلاق كاملاً نمايان است كه در هر فرازى از اين دعا نخست امام(عليه السلام) صلوات و درود بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستد و بعد تقاضاى تازه اى از خداوند متعال مى نمايد.
اين سخن را با رواياتى كه مرحوم كلينى در جلد دوم كافى در باب «الصلاة على النبى(صلى الله عليه وآله)...» نقل كرده است پايان مى دهيم:
در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: «لاَ يزَالُ الدُّعَاءُ مَحْجُوباً حَتَّى يصَلَّى عَلَى وَ عَلَى أَهْلِ بَيتِى; پيوسته دعا محجوب است (و به اجابت نمى رسد) تا زمانى كه صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود».[4]
در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «اجْعَلُونِى فِى أَوَّلِ الدُّعَاءِ وَفِى آخِرِهِ وَفِى وَسَطِهِ; مرا در ابتداى دعا و در وسط دعا و در آخر دعا قرار دهيد».[5]
در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «مَنْ كَانَتْ لَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ حَاجَةٌ فَلْيبْدَأْ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِهِ ثُمَّ يسْأَلُ حَاجَتَهُ ثُمَّ يخْتِمُ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يقْبَلَ الطَّرَفَينِ وَيدَعَ الْوَسَطَ إِذَا كَانَتِ الصَّلاةُ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد لا تُحْجَبُ عَنْهُ; كسى كه حاجتى در پيشگاه خدا دارد نخست صلوات بر محمّد و آلش بفرستد بعد حاجت خود را بخواهد سپس آن را با صلوات بر محمّد و آل محمّد پايان دهد زيرا خداوند متعال گرامى تر از آن است كه دو طرف را بپذيرد و آنچه در وسط آن دو واقع شده است را نپذيرد. چون هنگامى كه صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود (به يقين) محجوب از خداوند نخواهد بود»[6]. [7]
*****
پی نوشت:
[1]. وسائل الشيعه، ج 4، ص 989، ابواب تشهد، باب 3، ح 1 و 2.
[2]. من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 432.
[3]. مطابق نقل مرحوم علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه)، ج 2، ص 335.
[4]. كافى، ج 2، ص 491، ح 1.
[5]. همان، ص 492، ح 5.
[6]. همان، ص 494، ح 16.
[7]. سند گفتار حكيمانه: به گفته مرحوم خطيب در كتاب مصادر آنچه را مرحوم سيد رضى در اين جا آورده است مرحوم آمدى در غررالحكم با تفاوتى ذكر كرده كه از آن استفاده مى شود از جاى ديگرى گرفته است. سپس مى افزايد: مضمون اين روايت شريف در اخبار اهل بيت(عليهم السلام) به صورت گسترده آمده و در روايات متعددى مى خوانيم كه براى استجابت دعا بايد نخست يا در پايان آن از درود بر محمّد و آل محمّد(عليهم السلام) استفاده كرد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 266)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹ | 10:52 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 361 نهج البلاغه: راه اجابت دعا

وَ قَالَ (عليه السلام): إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ حَاجَةٌ، فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِهِ (صلى الله عليه وآله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ، فَإِنَّ اللَّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَ يَمْنَعَ الْأُخْرَى.

 

و آن حضرت فرمود: هرگاه تو را به خداوند حاجتى باشد دعاى خود را با صلوات بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آغاز كن، سپس حاجت بخواه، كه خداوند كريم تر از آن است كه از او دو حاجت بخواهند، يكى را جواب دهد و ديگرى را منع نمايد.
 

روش خواستن از خدا (عبادى، معنوى):
و درود خدا بر او، فرمود: هر گاه از خداى سبحان درخواستى دارى، ابتدا بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درود بفرست، سپس حاجت خود را بخواه، زيرا خدا بزرگوارتر از آن است كه از دو حاجت درخواست شده، يكى را برآورد و ديگرى را باز دارد.
 

[و فرمود:] هرگاه تو را به خداى سبحان نيازى است در آغاز بر رسول خدا (ص) درود فرست، سپس حاجت خود بخواه كه خدا بزرگوارتر از آن است كه بدو دو حاجت برند، يكى را برآرد و ديگرى را باز دارد.
 

امام عليه السّلام (در ترغيب بدرود فرستادن) فرموده است:
هر گاه ترا به خداوند سبحان حاجت و درخواستى باشد پس درخواست را بدرود بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آغاز كن آنگاه حاجت خود را بخواه زيرا خداوند بخشنده تر است از اينكه دو حاجت از او خواسته شود يكى از آنها (درخواست رحمت و درود بر پيغمبر) را روا سازد و ديگرى (حاجت تو) را روا نسازد.

امام(عليه السلام) فرمود: هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شروع كن، سپس حاجت خود را بخواه زيرا خداوند، كريم تر از آن است كه دو حاجت از او بخواهند، يكى را قبول و ديگرى را رد كند.

شرح

راه استجابت دعا:
امام(عليه السلام) در اين كلام شريف به نكته مهمى درمورد اسباب اجابت دعا اشاره كرده، مى فرمايد: «هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شروع كن، سپس حاجت خود را بخواه زيرا خداوند، كريم تر از آن است كه دو حاجت از او بخواهند، يكى را قبول و ديگرى را رد كند»; (إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللّهِ، سُبْحَانَهُ، حَاجَةٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِهِ(صلى الله عليه وآله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ; فَإِنَّ اللّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَيَمْنَعَ الاُْخْرَى).
در اين جا دو سؤال مهم مطرح است: نخست اين كه چگونه نمى شود بين دو حاجت جدايى افكند، خدا يكى را بپذيرد و ديگرى را نپذيرد، اگر اين موضوع با كرم و رحمت الهى منافات داشته باشد آن مواردى كه يك حاجت بيشتر از خدا نمى خواهيم و برآورده نمى شود چه خواهد شد؟
پاسخ اين سؤال اين است كه خداوند، كريم است و شخص كريم هنگامى كه دو چيز يا چند چيز از او بخواهند در ميان آن ها تجزيه قائل نمى شود و اين نشانه نهايت كرم خداوند است و چنين نيست كه به گفته بعضى از شارحان، يك سخن عاميانه باشد كه در ميان مردم معمول است مى گويند: تبعيض در ميان دو خواهش نبايد كرد، و امام(عليه السلام) هم از باب سخن گفتن مطابق افكار اين دسته از مردم كلام فوق را فرموده باشد. اين اشتباه بزرگى است. مقام امام(عليه السلام) والاتر از آن است كه افكار عاميانه را تأييد كند. البته اجابت دعا همان گونه كه در روايات متعددى وارد شده، گاه به اين صورت است كه خداوند عين آن را به درخواست كننده مى دهد و گاه اگر آن را مصلحت نبيند، عوض آن را در دنيا يا آخرت به صورت ديگرى به او خواهد داد. در واقع هيچ دعايى نيست كه به اجابت نرسد، خواه عين آن خواسته را خدا بدهد يا چيزى را به جاى آن و معادل آن يا بيشتر از آن.
سؤال ديگر اين است كه آيا صلوات فرستادن ما چيزى بر مقام پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى افزايد؟
بعضى از شارحان نهج البلاغه اصرار بر اين دارند كه مقام پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بى نهايت بالاست و چيزى بر آن افزوده نخواهد شد. در حالى كه اين سخن اشتباه بزرگى است، مقامات قرب الى الله بى نهايت است، چنين نيست كه پايان بيابد بنابراين خداوند به بركت دعاى ما رحمت تازه اى بر روان پاك پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى فرستد. و به عبارت ديگر، اين ما نيستيم كه مقام آن حضرت را بالاتر از آنچه هست مى بريم بلكه اين خداوند است كه گاه خودش و گاه به بركت تقاضاى فرشتگان و گاه به تقاضاى بندگان صالح، رحمت تازه اى بر روان پاك پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستد.
در دعاها و روايات اسلامى شواهد روشنى بر اين مطلب وجود دارد. در روايت معروف تشهّد نماز، اين تعبير از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: «وَتَقبَّلْ شَفاعتَه فى اُمَّتِهِ وارفَعْ دَرَجَتَه».[1]
در يكى از خطبه هاى اميرمؤمنان على(عليه السلام) در روز جمعه نيز اين عبارت آمده است: «اللّهمَّ صَلِّ على محمَّد عَبدِكَ وَرَسولِكَ ونَبِيِّكَ صلاةً نامِيةً زاكِيةً تَرفَعُ بها دَرَجَتَه».[2]
در دعايى كه از امام سجّاد(عليه السلام) وارد شده مى خوانيم كه در مقام صلوات فرستادن بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به پيشگاه خداوند عرضه مى دارد: «فَارْفَعْهُ بِسَلامِنا إلى حَيثِ قدَّرتَ فى سابقِ عِلمِك أن تُبَلِّغَهُ إيّاهُ وبِصَلاتِنا عليه; مقام او را با سلام و درود ما بالا ببر تا آن جا كه در علم خود براى او مقدر كرده اى كه او را به آن مقام برسانى».[3]
از سويى ديگر مى دانيم كه طبق روايات متعدد، هركس سنت حسنه اى بگذارد به تعداد كسانى كه به آن سنت عمل مى كنند به او پاداش داده مى شود. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بزرگ ترين سنت را كه آيين اسلام است در ميان جامعه بشريت قرار داده است بنابراين به تعداد كسانى كه تا روز قيامت به آيين او مى پيوندند و به سنتش عمل مى كنند خداوند اجر و پاداش و ترفيع مقام به او مى دهد.
اضافه بر اين، فرض كنيم پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ده سال بيشتر از اين، عمر نصيبش مى شد آيا در آن ده سال، عبادات او ترفيع مقام برايش نداشت و در همان مقامى كه داشت باقى مى ماند؟
كوتاه سخن اين كه مدارك فراوانى داريم كه ثابت مى كند قرب خداوند نهايت و پايانى ندارد و معصومين(عليهم السلام) نيز مى توانند هر زمان به قرب و مقام والاترى برسند. همان گونه كه از آغاز رسالت و امامت تا پايان آن به يقين ترفيع مقام داشتند بعد از رحلت و شهادت نيز بهوسيله تقاضاى رحمت و صلوات مؤمنان و يا عمل به سنت آن ها ترفيع مقام مى يابند.
به هر حال بدون شك اگر در استقبال يا بدرقه دعاها صلوات و درود بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد به اجابت نزديك است و به همين دليل در بسيارى از دعاهاى امام سجاد(عليه السلام) مى بينيم هنگامى كه چيزى را از خدا مى خواست نخست صلوات و درود بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستاد.
اين مطلب در دعاى مكارم الاخلاق كاملاً نمايان است كه در هر فرازى از اين دعا نخست امام(عليه السلام) صلوات و درود بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستد و بعد تقاضاى تازه اى از خداوند متعال مى نمايد.
اين سخن را با رواياتى كه مرحوم كلينى در جلد دوم كافى در باب «الصلاة على النبى(صلى الله عليه وآله)...» نقل كرده است پايان مى دهيم:
در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: «لاَ يزَالُ الدُّعَاءُ مَحْجُوباً حَتَّى يصَلَّى عَلَى وَ عَلَى أَهْلِ بَيتِى; پيوسته دعا محجوب است (و به اجابت نمى رسد) تا زمانى كه صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود».[4]
در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «اجْعَلُونِى فِى أَوَّلِ الدُّعَاءِ وَفِى آخِرِهِ وَفِى وَسَطِهِ; مرا در ابتداى دعا و در وسط دعا و در آخر دعا قرار دهيد».[5]
در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «مَنْ كَانَتْ لَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ حَاجَةٌ فَلْيبْدَأْ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِهِ ثُمَّ يسْأَلُ حَاجَتَهُ ثُمَّ يخْتِمُ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يقْبَلَ الطَّرَفَينِ وَيدَعَ الْوَسَطَ إِذَا كَانَتِ الصَّلاةُ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد لا تُحْجَبُ عَنْهُ; كسى كه حاجتى در پيشگاه خدا دارد نخست صلوات بر محمّد و آلش بفرستد بعد حاجت خود را بخواهد سپس آن را با صلوات بر محمّد و آل محمّد پايان دهد زيرا خداوند متعال گرامى تر از آن است كه دو طرف را بپذيرد و آنچه در وسط آن دو واقع شده است را نپذيرد. چون هنگامى كه صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود (به يقين) محجوب از خداوند نخواهد بود»[6]. [7]
*****
پی نوشت:
[1]. وسائل الشيعه، ج 4، ص 989، ابواب تشهد، باب 3، ح 1 و 2.
[2]. من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 432.
[3]. مطابق نقل مرحوم علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه)، ج 2، ص 335.
[4]. كافى، ج 2، ص 491، ح 1.
[5]. همان، ص 492، ح 5.
[6]. همان، ص 494، ح 16.
[7]. سند گفتار حكيمانه: به گفته مرحوم خطيب در كتاب مصادر آنچه را مرحوم سيد رضى در اين جا آورده است مرحوم آمدى در غررالحكم با تفاوتى ذكر كرده كه از آن استفاده مى شود از جاى ديگرى گرفته است. سپس مى افزايد: مضمون اين روايت شريف در اخبار اهل بيت(عليهم السلام) به صورت گسترده آمده و در روايات متعددى مى خوانيم كه براى استجابت دعا بايد نخست يا در پايان آن از درود بر محمّد و آل محمّد(عليهم السلام) استفاده كرد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 266)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹ | 11:22 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 362 نهج البلاغه: ترک مجادله برای حفظ آبرو

وَ قَالَ (عليه السلام): مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ، فَلْيَدَعِ الْمِرَاء.

و آن حضرت فرمود: كسى كه آبروى خود را خواهد بايد گفتگوهاى لجاجت آميز را رها نمايد.

ضرورت پرهيز از جدال و درگيرى (اجتماعى، اخلاقى):
و درود خدا بر او، فرمود: هر كس كه از آبروى خود بيمناك است از جدال بپرهيزد.

[و فرمود:] آن كه نخواهد آبرويش بريزد، از جدال بپرهيزد.

امام عليه السّلام (در باره ستيزگى) فرموده است:
هر كه به آبروى خويش بخل ورزد (آبرو دوست باشد) بايد ستيزگى (در چيزى با ديگرى) را رها كند (زيرا ستيزگى خصوصا با عيب جويان آبروى شخص را برده دلها را باو كينه دار نمايد).

امام(عليه السلام) فرمود: كسى كه به آبروى خود علاقه مند است بايد بحث هاى لجاجت آميز را با مردم رها كند.

شرح

براى حفظ آبرو:
امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه خود به يك نكته روانشناسى در زندگى اجتماعى اشاره كرده، مى فرمايد: «كسى كه به آبروى خود علاقه مند است بايد بحث هاى لجاجت آميز را با ديگران ترك گويد»; (مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ الْمِرَاءَ).
«ضنّ» از ماده «ضِنّة» (بر وزن منّة) در اصل به معناى بخل درباره اشياء نفيس و گران بهاست و سپس به هرگونه بخل و يا حتى خويشتن دارى در برابر انجام كارى اطلاق شده است. جامع ترين چيزى كه درباره مفهوم «عِرض» در كتب لغت آمده است چيزى است كه نويسنده فرهنگ ابجدى در كتاب خود آورده، مى گويد: عِرض به معناى آن چيزى از اصالت و بزرگى است كه انسان بدان مى بالد و افتخار مى كند، مانند آبرو، حيثيت، نفس، جسد، شرف و بزرگى پدران و نياكان يا در پيروان و فرزندان، بوى اندام و اخلاق پسنديده. واژه «مِراء» به معناى گفتگوهاى لجاجت آميز و توأم با خصومت به منظور پيروزى بر حريف است هر چند حق نباشد، و سرچشمه آن تعصب و لجاجت و برترى جويى است كه مانع از پذيرش سخن حق مى شود.
بنابراين، مفهوم كلام امام(عليه السلام) اين مى شود: هر كس مى خواهد آبرو، شخصيت، اصالت و قداست نفس خويش و آنچه مربوط به اوست را حفظ كند بايد مِراء را كنار بگذارد. زيرا به هنگام مراء، افراد بر سر لجاجت مى افتند و گاه انواع توهين ها را به طرف مقابل روا مى دارند و عيوب پنهانى او را برمى شمارند و هتك حرمت مى كنند، گاه درباره خودش و گاه درباره كسانى كه مورد علاقه او هستند. بنابراين افرادى كه علاقه مند به آبرو و شخصيت خود مى باشند بايد همين كه بحث آن ها با طرف مقابل به مرحله مراء رسيد كلام را قطع كنند و او را رها سازند.
در حكمت 31 اميرمؤمنان على(عليه السلام) حقيقت ايمان را بر اساس چهار پايه تشريح مى كند و در مقابل آن براى شك نيز چهار ستون قائل است. ستون اوّل، مراء و جدال مى باشد و در بيان آن مى فرمايد: «فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيدَناً لَمْ يصْبِحْ لَيلُه; آنكس كه مِراء را عادت خويش قرار دهد هرگز از تاريكى شك به روشنايى يقين گام نمى نهد» و به يقين چنين است زيرا افرادى كه اهل مِراء و جدال هستند دائماً در اين فكرند كه بر حريف خود غلبه يابند خواه حق باشد يا باطل و به همين دليل ضعيف ترين ادله را براى خود حجت مى شمارند و محكم ترين دليل رقيب را ناديده مى انگارند و به اين ترتيب دائماً در بيراهه و تاريكى سير مى كنند و صبحگاهان روشنِ يقين در زندگى آن ها هرگز ظاهر نمى شود. به همين دليل امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در كلام ديگرى كه مرحوم كلينى در كافى از آن حضرت نقل كرده مى فرمايد: «إِياكُمْ وَالْمِرَاءَ وَالْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الاِْخْوَانِ وَينْبُتُ عَلَيهِمَا النِّفَاقُ; از مِراء و خصومت بپرهيزيد كه دل را در برابر برادران دينى بيمار مى سازد و نفاق از آن مى رويد».[1]
امام عسكرى(عليه السلام) در روايتى كه ابن شعبه حرانى آن را در تحف العقول نقل كرده مى فرمايد: «لاَ تُمَارِ فَيذْهَبَ بَهَاؤُكَ وَلاَ تُمَازِحْ فَيجْتَرَأَ عَلَيكَ; مراء نكن كه شخصيت تو را از بين مى برد و (زياد) مزاح مكن كه افراد را در برابر تو جسور مى سازد (و رعايت احترام تو را نخواهند كرد)».[2]
در غررالحكم در حديث پرمعنايى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «سِتَّةٌ لا يُمارون: الفقيهُ والرئيسُ والدّنِيُّ والبَذِىّ والمرأةُ والصبِىّ; با شش گروه بحث توأم با جدل و مراء نكنيد: شخص دانشمند، رئيس جمعيت، شخص پست، فرد بد زبان، زن (نادان) و كودك (زيرا در برابر فقيه و رئيس ناتوان خواهيد شد و در برابر چهار گروه ديگر آبروى شما مى رود)».[3]
در نكوهش مراء روايات بسيار فراوانى از پيشوايان اسلام نقل شده است كه علاقه مندان مى توانند در بحارالانوار، وسايل الشيعه، كنز العمال و ميزان الحكمة در بحث مراء، آن را مطالعه كنند.
اين سخن را با حديث ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم: «لا يسْتَكْمِلُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الاِْيمَانِ حتَّى يدَعَ الْمِرَاءَ وَإِنْ كَانَ مُحِقّاً;هيچ كس حقيقت ايمان را به کمال نمى رساند مگر زمانى كه مراء و جدال را ترك گويد هرچند حق با او باشد»[4]. [5]
*****
پی نوشت:
[1]. كافى، ج 2، ص 300، ح 1.
[2]. تحف العقول، ص 486.
[3]. غررالحكم، ح 11047.
[4]. بحارالانوار، ج 2 ص 138، ح 53.
[5]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر باز ذكر اسناد اين كلام حكمت آميز را به آخر كتابش حواله داده است همان چيزى كه متأسفانه موفق به انجام آن نشد. ولى در كتاب نزهة الناظر و تنبيه الخاطر نوشته دانشمند اهل سنت به نام حلوانى با همين عبارت آمده است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹ | 11:22 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 363 نهج البلاغه: نشانۀ حماقت

وَ قَالَ (عليه السلام): مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الْإِمْكَانِ، وَ الْأَنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَة.

دو دليل نادانى:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو چيز كه از نشانه هاى نادانى است اشاره كرده، مى فرمايد: «عجله كردن پيش از فراهم شدن امكانات، و از دست دادن امكانات و سستى نمودن پس از فرصت، از حماقت و نادانى است»; (مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الاِْمْكَانِ، وَ الاَْنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ).
«خُرْق» (بر وزن مرغ) به گفته غالب ارباب لغت به معناى نادانى و كم عقلى است ولى «خَرق» (بر وزن خلق) به معناى پاره كردن يا سوراخ كردن چيزى به عنوان افساد است كه در قرآن مجيد در داستان موسى و خضر(عليهما السلام) به آن اشاره شده است و بعيد نيست هر دو به يك ريشه بازگردد زيرا پاره كردن و فاسد كردن، كار افراد نادان است. واژه «أناة» به معناى صبر كردن و تأنى نمودن در انجام كارى است. اين واژه هرگاه درمورد خداوند به كار برده مى شود و مى گويند: خداوند ذو أناة است مفهومش اين است كه در مجازات گنهكاران هرگز تعجيل نمى كند تا اتمام حجت بر آن ها شود، و گاه اين واژه به معناى سستى كردن نيز به كار مى رود همانگونه كه در گفتار حكيمانه بالا ديده مى شود.
به هر حال امام(عليه السلام) دو چيز را در اين جا نشانه حماقت و نادانى مى شمرد: نخست تعجيل كردن قبل از فراهم شدن امكانات است مثل اين كه كسى در فصل غوره كردن درختان انگور اصرار بر چيدن انگور داشته باشد كه نشانه نادانى است و ديگر اين كه وقتى فرصت ها فراهم مى شود سستى كند و به اصطلاح اين دست و آن دست نمايد تا فرصت از دست برود; فرصتى كه شايد هرگز بازنگردد اين هم نشانه بى خبرى و نادانى است. عاقل و دانا كسى است كه صبر كند و در انتظار فرصت باشد و هنگامى كه فرصت فراهم شد بدون فوت وقت دست به كار شود و به مقصود خود برسد. اين كار نشانه مديريت صحيح است.
در روايات اسلامى در نكوهش عجله و شتاب بى مورد و همچنين نكوهش از دست دادن فرصت ها مطالب زيادى وارد شده است. ازجمله درباره عجله و شتاب بى مورد در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «إِنَّمَا أَهْلَكَ النَّاسَ الْعَجَلَةُ وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ تَثَبَّتُوا لَمْ يهْلِكْ أَحَدٌ; مردم را عجله (بى جا) هلاك مى كند و اگر مردم در كارها درنگ مى كردند (و با آرامش و دقت كارها را انجام مى دادند) احدى هلاك نمى شد». [1]
قابل توجه اين كه در دنياى امروز يكى از مهم ترين عوامل تصادف هاى وسايل نقليه و مرگوميرهاى ناشى از آن عجله و سرعت هاى غير مجاز ذكر شده است.
در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم آمده است: «العَجولُ مُخْطِئٌ وإن مَلَكَ، المُتَأنِّى مُصِيبٌ وإن هَلَك; عجول، خطاكار است هر چند (تصادفاً) پيروز شود و كسى كه با تأنى (و حساب) كار مى كند به واقع مى رسد هر چند (در پاره اى از اوقات، ظاهراً) ناكام شود».[2]
در حديث ديگرى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل كرده است مى خوانيم: «مَنِ اسْتَطَاعَ أَنْ يمْنَعَ نَفْسَهُ مِنْ أَرْبَعَةِ أَشْياءَ فَهُوَ خَلِيقٌ بِأَنْ لاَ ينْزِلَ بِهِ مَكْرُوهٌ أَبَداً قِيلَ وَ مَا هُنَّ يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ الْعَجَلَةُ وَ اللَّجَاجَةُ وَ الْعُجْبُ وَ التَّوَانِى; كسى كه بتواند خود را از چهار چيز بازدارد سزاوار است كه هرگز گرفتار حادثه ناگوارى نشود. عرض كردند: اى اميرمؤمنان آن چهار چيز چيست؟ فرمود: عجله و لجاجت و خودپسندى و تنبلى».[3]
در برابر روايات مذكور، در بعضى از روايات ديگر مشاهده مى كنيم كه دستور به عجله داده شده است ازجمله در حديثى امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «مَنْ هَمَّ بِشَىء مِنَ الْخَيرِ فَلْيعَجِّلْهُ فَإِنَّ كُلَّ شَىء فِيهِ تَأْخِيرٌ فَإِنَّ لِلشَّيطَانِ فِيهِ نَظْرَةً; كسى كه تصميم به كار خيرى گرفت بايد در آن شتاب كند زيرا به هنگام تأخير، شيطان ممكن است در آن وسوسه كند و آن را (براى هميشه) به عقب بيندازد».[4]
بديهى است كه هيچ گونه تضادى بين اين گونه از روايات نيست. عجله مذموم در جايى است كه انسان بدون فراهم شدن مقدمات و امكانات شتاب كند و نيروى خود را به هدر دهد و عجله ممدوح آن است كه هرگاه تمام مقدمات و امكانات فراهم شد به تأخير نيندازد زيرا شياطين انس و جن ممكن است در آن موانعى ايجاد كنند.
درمورد نكوهش از دست دادن فرصت ها نيز روايات فراوانى از معصومين(عليهم السلام) در كتب مختلف نقل شده است ازجمله در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «تَرْكُ الفُرَصِ غُصَصٌ; از دست دادن فرصت ها سبب انواع غصه هاست».[5]
در حديث ديگرى از اميرمؤمنان(عليه السلام) آمده است: «مَنْ أَخَّرَ الْفُرْصَةَ عَنْ وَقْتِهَا فَلْيكُنْ عَلَى ثِقَة مِنْ فَوْتِهَا; كسى كه به موقع از فرصت استفاده نكند مطمئن باشد كه فرصت از دست خواهد رفت».[6]
روشن است كه استفاده كردن از فرصت به معناى عجله بى جا نيست بلكه شتاب و سرعت در كارهايى است كه اسباب آن فراهم شده و هر لحظه ممكن است موانعى پيش آيد. در اين گونه موارد بايد شتاب كرد و پيش از فوت فرصت به مقصد رسيد[7]. [8]
*****
پی نوشت:
[1]. بحارالانوار، ج 68، ص 340، ح 11.
[2]. غررالحكم، ح 5789 و 10961.
[3]. بحارالانوار، ج 75، ص 62، ح 144.
[4]. كافى، ج 2، ص 143، ح 9.
[5]. بحارالانوار، ج 74، ص 167، ح 192.
[6]. ميزان الحكمة، ج 8 باب التحذير من اضاعة الفرص.
[7]. براى توضيح بيشتر مى توانيد به كتاب اخلاق در قرآن، ج 2، ص 415 به بعد مراجعه كنيد.
[8]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب مى گويد: دانشمند و اديب معروف «ميدانى» آن را با تفاوت مختصرى در كتاب مجمع الامثال خود آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267). اضافه مى كنيم: آمدى نيز در غررالحكم آن را با تفاوت هايى نقل كرده كه نشان مى دهد از منبع ديگرى گرفته است. (غررالحكم، ح 5772) و حلوانى از علماى قرن پنجم نيز آن را در كتاب خود نزهة الظاهر ذكر كرده است. (نزهة الظاهر، ص 48)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۹ | 17:32 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 364 نهج البلاغه: سؤال بیهوده نکردن

متن نهج البلاغه

تفكر منطقى:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى درمورد سؤال كردن اشاره كرده، مى فرمايد: «درباره آنچه تحقق يافتنى نيست سؤال مكن چراكه در آنچه تحقق يافته به اندازه كافى اسباب مشغولى فكر وجود دارد»; (لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ يَكُونُ، فَفِي الَّذِي قَدْ كَانَ لَكَ شُغْلٌ).
سؤال كردن كار خوبى است و كليد گنجينه علم و دانش است به همين دليل در قرآن مجيد و روايات اسلامى كراراً به آن دستور داده شده است و حتى حيا كردن از سؤال درباره امورى كه مربوط به سرنوشت انسان در دين و دنياست به عنوان حياء حمق (حياء احمقانه) شمرده شده است. ولى سؤال بايد درباره امورى باشد كه مربوط به حيات مادى يا معنوى انسان است و امورى كه امكان تحقق در آن تصور شود. اما اگر كسى خود را به سؤالاتى درباره امور غير ممكن يا بسيار نادر مشغول كند، از مسائل مهم زندگى بازمى ماند. مثلاً بعضى سؤال مى كنند كه اگر انسان با جن ازدواج كند فرزندانى كه از آن ها متولد مى شوند چگونه اند و چه احكامى دارند؟ و يا اگر از آميزش انسان با حيوان بچه اى متولد شود آن بچه مشمول چه احكامى است؟ گاه سؤال درباره امور ممكن است اما امورى كه هيچ تأثيرى در زندگى مادى و معنوى ما ندارد، مثلاً سؤال مى كنند ابعاد كشتى نوح(عليه السلام) از نظر طول و عرض چقدر بود؟ حيواناتى كه آن حضرت در كشتى با خود سوار كرد كدام يك از حيوانات بودند؟ يا سؤالى كه معروف است اشعث بن قيس از امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) كرد و گفت: تعداد موهاى سر من چقدر است؟ كه حضرت جواب كوبنده اى به او داد.[1]
اين در حالى است كه انسان مجهولات بسيارى دارد كه رسيدن به پاسخ آن ها در سرنوشت او بسيار مؤثر است و اگر تمام اوقات فراغت خود را صرف يافتن پاسخ آن ها كند چه بسا موفق به همه آن ها نشود.
آيا در چنين شرايطى عقل اجازه مى دهد كه انسان به سراغ سؤال درباره امور غير ممكن برود و از آنچه ممكن است و در زندگى او مؤثر مى باشد صرف نظر كند؟
***
نكته:
آداب سؤال:
در احاديث اسلامى به پيروى از قرآن، سؤال به عنوان كليد علم معرفى شده است. در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِيحُهُ السُّؤَالُ فَاسْأَلُوا رَحِمَكُمُ اللَّه فَإِنَّهُ يؤْجَرُ أَرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَ الْمُتَكَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ; علم، گنجينه است و كليد اين گنجينه ها سؤال است بنابراين سؤال كنيد; خدا رحمت كند شما را زيرا چهار گروه درمورد سؤال اجر و پاداش الهى دارند: سؤال كنندگان، پاسخ گويان، شنوندگان و كسانى كه آن ها را دوست دارند».[2]
در حديث ديگرى آن حضرت مى فرمايد: «السُّؤالُ نِصْفُ العِلْمِ; سؤال نيمى از علم و دانش است».[3]
ولى سؤال با تمام اهميّتش، استثنائاتى هم دارد كه در آن موارد سؤال كردن زشت و نازيباست. ازجمله همان مطلبى كه در گفتار حكيمانه بالا آمد كه انسان درباره امور غير ممكن پرسش كند.
ديگر اين كه سؤال ها جنبه تفقه و فراگيرى علم نداشته باشد بلكه كسى بخواهد براى خفيف و خوار كردن طرف مقابل يا به عنوان لجبازى چيزى بپرسد و سؤال خود را پيگيرى نمايد.
نيز امورى وجود دارد كه وقت آن فرا نرسيده است و عجله كردن درمورد آن صحيح نيست مانند آنچه در قرآن مجيد در داستان خضر و موسى(عليهما السلام) آمده است كه خضر(عليه السلام) از موسى(عليه السلام) عهد گرفته بود كه اگر امور عجيبى از خضر(عليه السلام) ديد عجله در سؤال نكند و بگذارد تا او به موقع آن را پاسخ گويد.
همچنين سؤال كردن درباره امورى كه تكليف انسان را سنگين مى كند در حالى كه اگر درباره آن سؤال نشود خداوند براى آن مؤاخذه نمى كند. مثل سؤالات مكررى كه بنى اسرائيل درباره گاوى كه مأمور بودند آن را ذبح كنند از موسى(عليه السلام) كردند و لحظه به لحظه كار خود را مشكل تر و پيچيده تر ساختند. قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ).[4]
يا سؤال درباره امورى كه عقل انسان هرگز به حقيقت آن نخواهد رسيد مانند سؤال درباره كنه ذات پروردگار كه هيچ انسانى نمى تواند به آن برسد چون فكر و روح انسان محدود است و ذات پاك خداوند نامحدود.
يا سؤال درباره مسائل پيچيده اى كه فهم آن در استعداد سؤال كننده نيست مانند سؤال درباره قضا و قدر كه از پيچيده ترين مسائل علمى و فلسفى است و ائمه(عليهم السلام) آن دسته از ياران خود را كه استعداد درك اين گونه از مسائل را نداشتند از فكر كردن درمورد آن نهى مى نمودند.
اين امور شش گانه مواردى است كه سؤال كردن درباره آن ها مذموم و نكوهيده است و با توجه به اين كه دنيايى از مسائل سرنوشت ساز وجود دارد كه انسان پاسخ آن ها را نمى داند و بايد براى حل آن ها بكوشد و از دانشمندان آگاه پرسش كند، بسيار بى خردى است كه انسان آن ها را فراموش كند و به امورى بپردازد كه اثرى جز اتلاف وقت يا حيرت و سرگردانى براى او ندارد.[5]
*****
پی نوشت:
[1]. بحارالانوار، ج 41، ص 313.
[2]. همان، ج 74، ص 146، ح 39.
[3]. كنزالعمال، مطابق نقل ميزان الحكمة، ح 2877، باب سؤال.
[4]. مائده، آيه 101.
[5]. سند گفتار حكيمانه: در كتاب مصادر تنها منبع ديگرى كه براى اين گفتار حكيمانه ذكر شده غررالحكم آمدى است كه آن را در حرف «لاء» با تفاوت هايى ذكر كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۶ تیر ۱۳۹۹ | 10:8 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 365 نهج البلاغه: راه خودسازی

وَ قَالَ (عليه السلام): الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ؛ وَ الِاعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ؛ وَ كَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ، تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ.

بهترين راه ادب آموزى خويشتن:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به سه نكته مهم اشاره كرده، نخست مى فرمايد: «فكر، آينه شفاف و درخشنده اى است»; (الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ).
هنگامى كه اشيا در مقابل آينه قرار مى گيرند و نور بر آن ها مى تابد، نور از اشيا بر مى خيزد و به آينه مى خورد و از آن بازمى گردد و به چشم انسان منتقل مى شود و از آن جا كه هر قسمتى از اشيا نور را به يك نحو منعكس مى كند تمام مشخصات آن شىء در چشم انسان منعكس مى شود، و جمله معروفى كه در تعريف فكر گفته اند: «الفكر حركة الى المبادىء ومن مبادىء الى المراد» فكر از دو حركت تشكيل مى شود: از مبادى به سوى مقصد حركت مى كند و از مقصد به سوى انسان، و حقايق اشيا را به او نشان مى دهد، مى تواند قابل تطبيق بر اين حركت دوگانه در مقابل آينه باشد. به هر حال خداوند لطف بزرگى در حق انسان كرده كه اين آينه شفاف تمام نماى حقايق را در اختيار او گذاشته مشروط بر اين كه آن را به وسيله هوى و هوس ها، تعصب ها، پيش داورى هاى غلط، تقليدهاى كوركورانه و در يك كلمه موانع شناخت، تاريك و كدر نسازد و خود را از اين نعمت بزرگ الهى محروم ننمايد. و به گفته شاعر:
إذا المرء كانت له فكرة  ***  ففى كل شىء له عبرة
هنگامى كه انسان فكر آماده اى داشته باشد به هرچيز بنگرد درس عبرتى از آن مى آموزد.[1]
در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «إِذَا قَدَّمْتَ الْفِكْرَ فِى أَفْعَالِكَ حَسُنَتْ عَوَاقِبُكَ فِى كُلِّ أَمْر; اگر كارهاى خود را با فكر آغاز كنى پايان تمام كارهاى تو خوب خواهد بود».[2]
در حديث ديگر از آن حضرت مى خوانيم: «ما ذَلَّ مَن أحسَنَ الفِكْرَ; كسى كه خوب بينديشد هرگز ذليل نمى شود».[3]
در حديث ديگرى از امام مجتبى(عليه السلام) آمده است: «أوصيكم بتقوى الله و إدامةِ التفكّرِ فإنّ التّفَكّر أبو كُلِّ خير و أُمِّه; شما را به تقواى الهى و تداوم تفكر توصيه مى كنم زيرا فكر كردن، پدر و مادر همه نيكى هاست».[4]
آنگاه امام(عليه السلام) به نكته دوم اشاره كرده، مى فرمايد: «حوادثِ عبرت انگيز، بيم دهنده و اندرزگوست»; (وَ الاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ).
واژه «اعتبار» به معناى عبرت گرفتن است ولى در اين جا به معناى حوادث عبرت انگيز مى باشد. اين حوادث، بشير و نذير است; حوادثى كه عاقبت كار ظالمان و ستمگران را نشان مى دهد، بيم دهنده و انذاركننده است و حوادثى كه پايان كار عدالت پيشگان و نيكوكاران را نشان مى دهد بشير و اندرزگوست.
هنگامى كه از يك سو از آينه شفاف فكر استفاده گردد و از سوى ديگر از حوادث تاريخى و عبرت آموز پند گرفته شود به يقين انسان مى تواند در صراط مستقيم به سوى مقصد الهى پيش رود.
قرآن مجيد، هم به تفكر اهميت فراوان داده و در آيات زيادى انسان ها را به آن دعوت نموده و هم تاريخ عبرت انگيز پيشينيان را در سوره هاى مختلف بازگو كرده است تا اسباب تربيت انسان ها كامل گردد.
از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه رابطه نزديكى ميان انديشيدن و عبرت گرفتن است. در آيه 176 سوره اعراف مى فرمايد: «(فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُون); اين داستان ها را (براى آنها) بازگو كن، شايد بينديشند (وبيدار شوند)!».
اميرمؤمنان على(عليه السلام) در حديثى در غررالحكم مى فرمايد: «كَسْبُ العقلِ الاعتِبارُ وَالاستِظهارُ و كَسْبُ الجَهلِ الغَفلةُ و الاغترِارُ; عقل، عبرت مى گيرد و خود را با آن تقويت مى كند ولى جهل به غفلت و غرور وامى دارد».[5]
سپس امام(عليه السلام) در سومين نكته مى فرمايد: «براى تأديب خويشتن همين بس كه از آنچه براى ديگران نمى پسندى بپرهيزى»; (وَكَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ).
هيچ انسانى به كمال نمى رسد مگر اين كه در اصلاح عيوب خويش بكوشد ولى شناخت عيوب غالباً مشكل است. اى بسا انسان براثر حب ذات نه تنها عيب خود را نمى بيند بلكه ممكن است آن را نشانه حسن بشمارد; ولى در برابر ديگران چنين نيست; عيوب آن ها را با تمام ريزه كارى ها مى بيند و گاه زبان به انتقاد از اين و آن مى گشايد.
بنابراين بهترين و عاقلانه ترين راه براى شناخت عيوب خويشتن اين است كه انسان آنچه را براى ديگران عيب مى شمرد از خود دور سازد و ديگران را مقياس و معيار براى سنجش حال خويشتن قرار دهد. آيا راهى بهتر از اين براى اصلاح نقاط ضعف يافت مى شود؟
ولى نمى توان انكار كرد كه افرادى هستند كه صفات يا اعمالى را به ديگران خرده مى گيرند اما آن را براى خود مى پسندند و به فرموده اميرمؤمنان(عليه السلام) در حكمت 349 اين ها احمق واقعى هستند: «وَ مَنْ نَظَرَ فِى عُيوبِ النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا ثُمَّ رَضِيهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ الاَْحْمَقُ بِعَينِه». اين سخن شبيه چيزى است كه در ميان اديبان، معروف است كه از لقمان پرسيدند: ادب را از كه آموختى؟ گفت: از بى ادبان، هرچه از ايشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهيز كردم.[6]
ريشه اين معنا نيز در قرآن مجيد وجود دارد آن جا كه مى فرمايد: «(أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ); آيا مردم را به نيكى (و ايمان به پيامبرى كه صفات او آشكارا در تورات آمده) دعوت مى كنيد، اما خودتان را فراموش مى نماييد؟».[7]
اشاره به اين كه نبايد تنها نيكى را به ديگران توصيه كرد و پرهيز از زشتى ها را درباره ديگران مورد توجه قرار داد بلكه خود انسان اولويت دارد.
*****
نكته:
خداوند در انسان غريزه اى آفريده كه براى حفظ و صيانت او و رسيدن به كمالاتش نقش بسيار مهمى دارد و به يك معنا از مهمترين مواهب الهى است و آن اين كه انسان خود را دوست مى دارد و به همين دليل به سراغ اطاعت فرمان خدا و پرهيز از گناه مى رود تا به كمال معنوى برسد و از پاداش هاى الهى در قيامت بهره مند شود و از عذاب و كيفر او در امان بماند.
انسان به دنبال علم و دانش مى رود و انگيزه اصلى او حب ذات است چراكه علم را كمال خويشتن مى بيند. براى رسيدن به مواهب مادى و پيشرفت در امور اقتصادى تلاش مى كند زيرا آن ها را ابزارى براى كمال مادى يا معنوى خود مى بيند.
اگر انسان ها از كشور خويش دفاع مى كنند، همسر و فرزند خود را دوست دارند، براى حفظ آبروى خود مى كوشند، همه اين ها سرچشمه اى در حب ذات دارد و اگر روزى اين علاقه از او برچيده شود نشاطِ حيات در او خاموش مى گردد و به موجودى عاطل و باطل تبديل مى شود.
ولى همين حب ذات اگر به صورت افراطى درآيد بزرگ ترين بلاى جان انسان است و نتيجه آن، خودخواهى و خودپسندى و خودبرتربينى، فراموش كردن ديگران، توقعات بى جا، نديدن صفات زشت در خويشتن و در نتيجه سقوط از مقام انسانيت است.
آنچه امام(عليه السلام) در جمله مذكور به آن هشدار مى دهد اشاره به همين نكته است، مى فرمايد: ممكن است حب ذات مانع از اين گردد كه عيوب خويشتن را ببينى; مشاهده كن درباره ديگران چه مى گويى و چه امورى را بر آنان خرده مى گيرى و عيب مى دانى همان را براى خويش عيب و نقص بدان. اين در حقيقت راهى است براى فرار از آثار سوء حب ذات افراطى.[8]
*****
پی نوشت:
[1]. مجموعه ورّام، ج 1، ص 250.
[2]. غررالحكم، ح 597.
[3]. همان، ح 543.
[4]. مجموعه ورّام، ج 1، ص 52.
[5]. غررالحكم، ح 10751.
[6]. گلستان سعدى.
[7]. بقره، آيه 44.
[8]. سند گفتار حكيمانه: جمله «الفكر مرآة صافيه» همان گونه كه مرحوم خطيب نيز به آن اشاره كرده در حكمت پنجم با ذكر مدرك گذشت و اما جمله «الاعتبار منذر ناصح» را قبل از مرحوم سيد رضى، مرحوم ابن شعبه حرانى در كتاب تحف العقول نقل كرده است و تمام اين كلام را مرحوم شيخ طوسى (قبل از سيد رضى) در امالى آورده است. كراجكى نيز در كنزالفوائد جمله اخير را در لابه لاى حكمت هاى ديگرى ذكر كرده كه به وضوح استفاده مى شود از نهج البلاغه نگرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱ تیر ۱۳۹۹ | 10:17 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 366 نهج البلاغه: لزوم عمل به دانسته‌ها

وَ قَالَ (عليه السلام): الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ، فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ؛ وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإِنْ أَجَابَهُ، وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه.

آنجا كه علم فرار مى كند!
در همين باره قرآن مجيد مى فرمايد: «(ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُون); سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را مسخره نمودند!».[1]
اين آيه به وضوح مى گويد: گنهكاران در عاقبت، كارشان به جايى مى رسد كه آيات الهى را نيز تكذيب مى كنند بلكه آن را به سخريه مى گيرند.
بنابراين اگر بخواهيم علم ما تبديل به جهل نشود و در مبانى علمى خود ترديد نكنيم بايد به آنچه مى دانيم جامه عمل بپوشانيم تا علم ما تبديل به يك علم پايدار گردد.
اصولاً علم ـ به خصوص در ارتباط با فروع دين و مسائل اخلاقى ـ جنبه مقدميت دارد يعنى مقدّمه اى است براى عمل و تكامل انسان از اين طريق و مى دانيم اگر تمام مقدمات براى انجام كارى آماده باشد و كار انجام نشود مقدمات ارزشى ندارد.
لذا اميرمؤمنان(عليه السلام) در خطبه 110، عالم بى عمل را به منزله جاهل بى خبر شمرده است و مى فرمايد: «وَ إِنَّ الْعَالِمَ بِغَيرِ عِلْمِهِ كَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِى لاَ يسْتَفِيقُ مِنْ جَهْلِهِ; بَلِ الْحُجَّةُ عَلَيهِ أعْظَمُ، وَ الحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ، وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَمُ; به يقين، عالمى كه به غير علمش عمل مى كند، همچون جاهل سرگردانى است كه هرگز از جهل خويش بيرون نمى آيد; بلكه حجّت بر او عظيم تر، حسرتش پايدارتر و سرزنش او در پيشگاه خدا سزاوارتر است!».
اين نكته نيز قابل توجه است كه علم مراتبى دارد. در مرحله سطحى ممكن است آثار عملى از خود نشان ندهد ولى اگر به مرحله يقين قطعى كه در درون جان انسان نفوذ دارد برسد توأم با عمل است. آيا كسى كه يقين به سوزندگى آتش دارد هرگز دست خود را در آن فرو مى كند؟ و يا كسى كه يقين به مسموم بودن غذايى دارد آن را تناول مى كند؟
ازهمين رو اميرمؤمنان على(عليه السلام) در حكمت 92 مى فرمايد: «أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِى الْجَوَارِحِ وَ الاَْرْكَانِ; پست ترين مرحله علم آن است كه تنها بر زبان باشد و برترين آن، آن است كه در اعضا و اركان وجود انسان آشكار گردد».
نكته ديگر اين كه عمل به علم گاه سبب توسعه علم مى شود مثلاً كسى كه مى داند تواضع خوب است به خصوص در برابر استاد و تواضع پيشه كند اى بسا علوم بيشترى را از استاد خود فرامى گيرد.
همچنين كسى كه مى داند عبادات واجب الهى لازم العمل است و به آن عمل مى كند نورانيت علم در قلب او فزون تر مى شود.
ازاين رو در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مَنْ عَمِلَ بِمَا يعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يعْلَمْ; كسى كه عمل كند به چيزى كه مى داند خداوند دانشى را كه نمى داند به او تعليم مى كند».[2]
راغب اصفهانى در مقدمه تفسير خود حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) به اين صورت نقل مى كند: «قالتِ الحكمةُ: مَن أرادَنى فَلْيَعملْ بأحسَنِ ما عَلِمَ، ثمّ تَلا (الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ); دانش مى گويد هركس طالب من است به بهترين چيزهايى كه مى داند عمل كند. سپس امام(عليه السلام) اين آيه را تلاوت فرمود: بندگان حقيقى من همان كسانى هستند كه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آن ها پيروى مى كنند».[3]
اين سخن را با حديثى از حضرت مسيح(عليه السلام) پايان مى دهيم; فرمود: «لَيْسَ بِنافِعِكَ أن تَعْلَمَ ما لَمْ تَعْمَلْ إنَّ كثرةَ العِلمِ لا يَزيدُكَ إلاّ جَهلاً إذا لَمْ تعمَلْ بِه; علمى كه با آن عمل نباشد براى تو سودمند نيست و كثرت علم در صورتى كه خالى از عمل باشد چيزى جز بر جهل تو نمى افزايد»[4]. [5]
*****
پی نوشت:
[1]. روم، آيه 10.
[2]. بحارالانوار، ج 40، ص 128.
[3]. زمر، آيه 18.
[4]. مجموعه ورّام، ج 1، ص 64.
[5]. سند گفتار حكيمانه: اين گفتار حكيمانه را مرحوم كلينى در روايتى در كافى از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده است و همچنين ابن كثير در كتاب البداية و النهاية از امام على بن ابى طالب(عليه السلام) با تفاوتى روايت كرده است. در غررالحكم نيز روايتى شبيه به اين روايت آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267.) اضافه مى كنيم كه در غرر دو روايت نقل شده كه يكى از آن دو عين همان چيزى است كه در نهج البلاغه آمده و ديگرى متفاوت است. در يكى چنين مى خوانيم: «العلم مقرون بالعمل فمن علم عمل» و در ديگرى مى خوانيم: «العلم يهتف بالعمل فإن أجابه و إلا ارتحل». (غررالحكم، احاديث 142 و 143)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۹ | 10:26 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 367 نهج البلاغه: پرهیز از دنیا طلبی

وَ قَالَ (عليه السلام): يَا أَيُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ الدُّنْيَا حُطَامٌ مُوبِئٌ، فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ، قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِينَتِهَا وَ بُلْغَتُهَا أَزْكَى مِنْ ثَرْوَتِهَا؛ حُكِمَ عَلَى مُكْثِرٍ مِنْهَا بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِينَ مَنْ غَنِيَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ؛ مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَيْهِ كَمَهاً، وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِيرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَيْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ يَشْغَلُهُ وَ غَمٌّ يَحْزُنُهُ، كَذَلِكَ حَتَّى يُؤْخَذَ بِكَظَمِهِ، فَيُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَيِّناً عَلَى اللَّهِ فَنَاؤُهُ وَ عَلَى الْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ؛ وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الدُّنْيَا بِعَيْنِ الِاعْتِبَارِ وَ يَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الِاضْطِرَارِ وَ يَسْمَعُ فِيهَا بِأُذُنِ الْمَقْتِ وَ الْإِبْغَاضِ؛ إِنْ قِيلَ أَثْرَى، قِيلَ أَكْدَى، وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ، حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ؛ هَذَا وَ لَمْ يَأْتِهِمْ يَوْمٌ فِيهِ يُبْلِسُونَ.

و فرمود (ع): اى مردم، متاع اين جهانى همانند گياهى است خشك و بيمارى انگيز. پس، از چراگاهى دورى گزينيد كه رخت بر بستن از آن خوشتر است از قرار گرفتن در آن و به اندك روزى آن خرسند شدن، بهتر است از ثروت آن.
آنكه مال فراوان اندوخته، محكوم به فقر است و هر كه از آن بى نيازى جسته به آسودگى رسيده. كسى را كه به زيورها و آرايه هايش فريفته شود، نابينايى در پى است. هر كه دوستيش را شعار خود سازد، دل خود را از اندوه پر ساخته و اين اندوه در اعماق قلبش بماند، اندوهى بر او چيره شود و به خود مشغولش دارد و اندوهى محزونش نمايد و همچنان، با او در ستيز و كشاكش بود تا راه نفسش بسته آيد و او را در گورستانى افكنند، در حالى كه، شاهرگ حياتش بريده شده است. گرفتن جانش بر خداوند آسان بود و به گورستان بردنش براى يارانش سهل.
مؤمن دنيا را به ديده عبرت مى نگرد، و به هر چه روزى روزانه اوست، خرسند است و با خشم و كينه، سخن دنيا را مى شنود، اگر گويند كه توانگر شد، بى درنگ، بانگ برآيد كه تهى دست گرديد و اگر به زندگيش شادمان شوند بايد به سوگ مردنش نشست. چنين است حال آدمى در اين جهان و حال آنكه، روزى كه در آن نوميد شوند هنوز در نرسيده است.

و آن حضرت فرمود: اى مردم، كالاى دنيا گياهى است خشك و وبا خيز، از چراگاه آن بپرهيزيد، چه اينكه دل كندن از آن لذت بخش تر از اعتماد به آن است، و به اندازه برداشت كردن از دنيا پاكيزه تر از اندوختن آن است، بر آن كه به افزون كردن ثروت اقدام كند حكم به تهيدستى شده، و آن كه در آن كوس بى نيازى زده به آسايشش كمك گشته.
آن را كه زيور دنيا به شگفتى اندازد كور دلى از پى در آيد، و آن كه عشقش را به دل گيرد خاطرش را از اندوهها پر كند كه براى آن اندوهها در سويداى قلبش خلجان است، اندوهى مشغولش دارد، و غمى محزونش كند، چنين است تا نفس گلو گيرش شود و او را به بيابان اندازند، در حالى كه رگهاى حياتش قطع شده، نابود كردنش بر خدا، و انداختنش به گورستان براى دوستان آسان است.
مؤمن با ديده عبرت به دنيا مى نگرد، و از آن از باب اضطرار به اندازه شكم بر مى دارد، و وصف دنيا را به گوش خشم و دشمنى مى شنود. اگر بگويند ثروتمند شد بعد از اندكى مى گويند به تهيدستى نشست، و اگر به بودنش شاد شوند به مرگش اندوهگين گردند. اين است وضع دنيا، و هنوز اهل دنيا را روزى كه در آن نوميد شوند نيامده.

روش برخورد با دنيا (اخلاقى، معنوى):
و درود خدا بر او، فرمود: اى مردم، كالاى دنياى حرام چون برگ هاى خشكيده وبا خيز است، پس از چراگاه آن دورى كنيد، كه دل كندن از آن لذّت بخش تر از اطمينان داشتن به آن است، و به قدر ضرورت از دنيا برداشتن بهتر از جمع آورى سرمايه فراوان است.
آن كس كه از دنيا زياد برداشت به فقر محكوم است، و آن كس كه خود را از آن بى نياز انگاشت در آسايش است، و آن كس كه زيور دنيا ديدگانش را خيره سازد دچار كور دلى گردد، و آن كس كه به دنياى حرام عشق ورزيد، درونش پر از اندوه شد، و غم و اندوه ها در خانه دلش رقصان گشت، كه از سويى سرگرمش سازند، و از سويى ديگر رهايش نمايند، تا آنجا كه گلويش را گرفته در گوشه اى بميرد، رگ هاى حيات او قطع شده، و نابود ساختن او بر خدا آسان، و به گور انداختن او به دست دوستان است.
امّا مؤمن با چشم عبرت به دنيا مى نگرد، و از دنيا به اندازه ضرورت برمى دارد، و سخن دنيا را از روى دشمنى مى شنود، چرا كه تا گويند سرمايه دار شد، گويند تهيدست گرديد، و تا در زندگى شاد مى شوند، با فرا رسيدن مرگ غمگين مى گردند، و اين اندوه چيزى نيست كه روز پريشانى و نوميدى هنوز نيامده است.

[و فرمود:] مردم خواسته دنيا خرده گياهى است خشك و با آلود كه از آن چراگاه دورى تان بايد نمود. دل از آن كندن خوشتر تا به آرام رخت در آن گشادن، و روزى يك روزه برداشتن پاكيزه تر تا ثروت آن را روى هم نهادن.
آن كه از آن بسيار برداشت به درويشى محكوم است و آن كه خود را بى نياز انگاشت با آسايش مقرون. آن را كه زيور دنيا خوش نمايد كورى اش از پى در آيد. و آن كه خود را شيفته دنيا دارد، دنيا درون وى را از اندوه بينبارد، اندوه ها در دانه دل او رقصان اندوهيش سرگرم كند و اندوهى نگران تا آن گاه كه گلويش بگيرد و در گوشه اى بميرد. رگهايش بريده -اجلش رسيده- نيست كردنش بر خدا آسان و افكندنش -در گور- به عهده برادران.
و همانا مرد با ايمان به جهان به ديده عبرت مى نگرد، و از آن به اندازه ضرورت مى خورد. و در آن -سخن دنيا را- به گوش ناخشنودى و دشمنى مى شنود. اگر گويند مالدار شد -ديرى نگذرد- كه گويند تهيدست گرديد و اگر به بودنش شاد شوند، غمگين گردند كه عمرش به سر رسيد. اين است -حال آدميان- و آنان را نيامده است روزى كه نوميد شوند در آن.

امام عليه السّلام (در دورى نمودن از دنيا) فرموده است:
1- اى مردم كالاى دنيا گياه خشك خورد شده وباء آورنده تباه كننده است پس دورى كنيد از چراگاهى كه كوچ كردن و نماندن در آن از آرام گرفتن در آن سودمندتر است (چون ماندن و دل بستن بآن سبب بدبختى است) و اندك روزى و خوراك آن (به اندازه اى كه اين راه سر رسد) پاكيزه تر است از دارائى در آن (چون رنج دنيا و حساب آخرتش كمتر است)
2- مقرّر شده است براى كسيكه (بر اثر حرص و آز) بسيار در آن دارائى گرد آورد فقر و بى چيزى (آخرت چون در دنيا گرفتار بوده و نتوانسته توشه اى بردارد) و يارى شده است كسيكه (با قناعت) از آن بى نياز مانده (جمع آورى نكرده) به آسودگى (در روز رستخيز)
3- و كسيرا كه زينت و آرايش آن به شگفت آورده هر دو چشمش را كور مادر زاد گردانده (مانند آنكه نشان بينائى در او نيست)
4- و كسيكه دوستى آنرا روش خود نمايد خاطرش را پر از اندوهها كند كه آن اندوهها را بر دانه دل او نگرانى است، اراده و قصدى (براى بدست آوردن كالاى آن) او را مشغول و گرفتار مى سازد، و اراده و قصدى او را اندوهگين، و همچنين پيوسته در كشاكش اندوهها و گرفتاريها است تا آنكه راه نفس او (گلويش) گرفته شود (بميرد) پس او را بصحراء اندازند (در گورستان بخاك سپارند) در حاليكه دو رگ دل او قطع شده است (هلاك گشته) و بر خدا نابود شدنش و بر برادران و ياران انداختنش (به گورستان) سهل و آسان مى باشد،
5- و مؤمن بچشم عبرت و آگاهى بدنيا مى نگرد، و باندازه نيازمندى شكم از روى اضطرار و ناچارى قوت و روزى بدست مى آورد، و به گوش خشم و دشمنى (گفتار در باره دنيا را) مى شنود
6- (و امّا حال انسان در دنيا) اگر گفته شود فلانى توانگر و بى نياز شد (پس از چندى) گفته ميشود فقير و بى چيز گرديد، و اگر ببقاء و هستيش شاد شوند (روز ديگر) بفناء و نيستيش اندوهگين گردند، اينست حال انسان در دنيا و حال آنكه نيامده است روزى (قيامت) كه در آن (دنيا دوستان بر اثر سختى عذاب و گرفتارى جاويد از رحمت خدا و آسودگى) نوميد ميشوند.

امام(عليه السلام) فرمود: اى مردم! متاع دنيا همچون گياهان خشكيده «وبا خيز» است بنابراين از چنين چراگاهى دورى كنيد. دل كندن از آن لذت بخش تر است از دل بستن و اعتماد به آن، و استفاده از آن به مقدار نياز بهتر است از جمع كردن و انباشتن ثروت آن. كسى كه از آن بسيار گردآورى كند محكوم به فقر و نيازمندى است و هر آن كس از آن بى نيازى جويد به آسايش و آرامش خود كمك كرده است. كسى كه زر و زيورهاى دنيا در نظرش شگفت انگيز باشد قلب او نابينا مى شود و آن كس كه عشق آن را به خداوند بى اهميت و افكندنش به گورستان براى دوستانش آسان است.
(امام(عليه السلام) فرمود:) انسان مؤمن، تنها با چشم عبرت به دنيا مى نگرد، از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره مى گيرد و آهنگ دلرباى آن را با بغض و نفرت مى شنود. هرگاه گفته شود فلان كس توانگر شد (ديرى نمى پايد كه) گفته مى شود بدبخت و بى نوا گشت و هرگاه مردم از فكر بقاى او (در اين جهان) شاد شوند (چيزى نمى گذرد كه) خبر مرگ او آن ها را محزون مى كند. اين حال دنياى آنهاست و هنوز روزى كه در آن به راستى غمگين و مأيوس شوند (روز رستاخيز) فرا نرسيده است.

شرح


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۹ | 21:32 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 368 نهج البلاغه: فلسفه پاداش و کیفر خدا

وَ قَالَ (عليه السلام): إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ، ذِيَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نِقْمَتِهِ، وَ حِيَاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ.

و فرمود (ع): خداى تعالى ثواب را در اطاعت خود نهاده است و عقاب را در معصيتش، تا بندگان خود را از عذاب خود مصون دارد و آنها را به بهشت روانه دارد.

فلسفه ثواب و عقاب:
امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى و فشرده و كوتاه به فلسفه ثواب و عقاب در برابر اطاعت و معصيت اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند سبحان ثواب را بر اطاعتش و كيفر را بر معصيتش مقرر داشته است تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد و آن ها را به سوى بهشتش سوق دهد»; (إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ، ذِيَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نَقْمَتِهِ وَ حِيَاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ).
«ذيادة» در اصل از ماده «ذود» (بر وزن ذوب) به معناى منع كردن و جلوگيرى نمودن است كه در قرآن مجيد در سوره قصص آيه 23 درمورد دختران شعيب به آن اشاره شده و مى فرمايد: «(وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمْ امْرَأتَيْنِ تَذُودَانِ); در كنار چاه آب مدين به جز چوپان ها دو زن را ديد كه از رفتن گوسفندان خود به سوى چاه آب جلوگيرى مى كردند». در كلام نورانى مورد بحث مفهومش اين است كه خداوند عقاب را بر گناه قرار داده تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد. «حياشة» مصدر حاش يحوش ـ آن گونه كه ارباب لغت ازجمله ابن منظور در لسان العرب، گفته اند ـ به معناى سوق دادن صيد به سوى دام يا به سوى افرادى كه آماده صيد كردن هستند مى باشد سپس به معناى هرگونه سوق دادن، به كار رفته و در كلام نورانى بالا به همين معنا استفاده شده است زيرا امام(عليه السلام) مى فرمايد: خداوند ثواب و عقاب را بر طاعت و معصيت قرار داده تا بندگانش را به سوى بهشتش سوق دهد. (توجه داشته باشيد كه اين واژه اجوف واوى است و اجوف يايى آن به معناى ديگرى است.)
تعبير به «وضع الثواب...» سبب شده است كه در ميان شارحان نهج البلاغه بحث هايى درباره هماهنگى اين كلام با مذهب اشاعره يا عدليه صورت گيرد. مى دانيم اشاعره منكر حسن و قبح عقلى هستند بنابراين اوامر و نواهى را تابع مصالح و مفاسد نمى دانند و همچنين ثواب و عقاب را امر عقلى نمى شمرند بلكه معتقدند همه اين ها قراردادى و طبق وضع شارع مقدس است در حالى كه پيروان مكتب عدل (شيعه و معتزله) معتقدند كه حسن و قبح، عقلى است; آنچه خداوند امر فرموده داراى مصلحتى بوده و آنچه نهى كرده داراى مفسده اى و اين مصالح و مفاسد سبب اوامر و نواهى پروردگار شده است. ثواب و عقاب نيز يك امر عقلى است چراكه مطيع و عاصى نمى توانند در ترازوى عقل يكسان باشند به همين دليل خداوند به مطيعان پاداش نيك و به عاصيان كيفر و مجازات مى دهد.
ولى قابل توجه اين كه اگر خداوند هيچ ثواب و عقابى بر اطاعت و معصيت قرار ندهد بلكه همان مصالح و مفاسد را كه در طاعات و معاصى است سبب امر و نهى قرار دهد كارى برخلاف عدالت و حكمت و حكم عقل انجام نداده است. مثلاً اگر طبيب به بيمار دستور دهد فلان دارو را مصرف كن و اين امر طبيب داراى فوائدى براى اين بيمار باشد همين نكته براى صحت امر طبيب كافى است و نياز به پاداش و جزاى اضافه اى ندارد و همچنين اگر بيمار را از بعضى كارها بازدارد به دليل زيانى كه در آن كارهاست، نهى او حكيمانه است و نيازى به كيفر ندارد. اوامر و نواهى الهى نيز اگر تنها به دليل مصالح و مفاسد آن ها باشد كاملاً حكيمانه است و نيازى به پاداش و كيفر ندارد. ولى خداوند براى لطف و رحمت بيشتر و ايجاد انگيزه در طاعات و نفرت از معاصى، براى اطاعت ثوابى قرار داده و براى معصيت عقابى.
اين در واقع شبيه همان قاعده لطف است كه ارباب علم كلام مى گويند و خلاصه اش اين است كه شخص حكيم هنگامى كه چيزى را از كسى مى خواهد آنچه او را به اطاعت نزديك مى كند و از معصيت بازمى دارد در نظر مى گيرد بى آن كه او را اجبار كرده باشد: (اللُّطفُ هو ما يكونُ المكلَّفُ معه أقرَبَ إلى فعلِ الطاعةِ وأبعَد مِن فِعلِ المَعصيةِ ولم يَكُن له حظٌّ فى التَّمكينِ (أي القدرَةِ) ولم يبلُغْ حَدَّ الإلجاءِ). بنابراين حسن و قبح عقلى، و وضع ثواب و عقاب بر طاعت و معصيت بر اساس حكمت الهى نه تنها منافاتى با يكديگر ندارند بلكه مؤيد يكديگرند.
*****
نكته:
آيا ثواب، تفضّل است يا استحقاق؟
در ذيل خطبه 216 در جلد هشتم، اين مسئله را مطرح كرديم كه آيا پاداش هاى الهى بر اساس استحقاقى است كه بندگان پيدا مى كنند و يا نوعى تفضل و كرم پروردگار است. در اين مسئله اختلاف نظر فراوانى در ميان علماى علم كلام به ويژه اشاعره و معتزله وجود دارد. مهمترين دليلى كه طرفداران استحقاق مى گويند اين است كه اطاعت فرمان خدا غالباً با مشكلاتى همراه است. چگونه ممكن است خداوند حكيم عادل اين مشكلات را بر بندگان خود تحميل كند و اجر و پاداشى در برابر آن قرار ندهد در حالى كه ازنظر فقهى هر كسى براى ديگرى كارى انجام دهد يا بايد اجرة المثل به او داد و يا اجرة المسمى، مگر آن كه خودش قصد تبرع داشته باشد. ولى به يقين قياس اين دو با يكديگر قياس مع الفارق است. كارگر و اجيرى كه براى ما كار مى كند مشكلى را از ما حل مى كند و خدمتى براى ما انجام مى دهد نه اين كه مشكل خود را حل كند. ولى اطاعت فرمان هاى پروردگار خدمتى به خداوند نيست بلكه خدمتى به خود ماست زيرا يقين داريم كه تمام آن ها داراى مصالحى است كه عايد ما مى شود و به تعبير ديگر، شبيه دستورى است كه طبيب به بيمار مى دهد. آيا اگر بيمار دستور طبيب را اجرا كند و سلامتى خود را بازيابد حق دارد از طبيب تقاضاى اجرتى در برابر زحمت خوردن داروهاى تلخ كند؟ فرمان هاى پروردگار درمورد واجبات و محرمات همه از اين قبيل است.
بنابراين نتيجه مى گيريم كه اگر خداوند پاداشى مى دهد صرفاً تفضل است، شبيه جايزه هايى كه به نفرهاى اول در امتحانات مى دهند. مسلم است كه آن ها خدمتى به خودشان كرده اند نه به استادشان ولى استاد براى تشويق تفضلاً جايزه اى هم به آن ها مى دهد. كلام حكيمانه مذكور نيز اشاره به همين معنا مى كند كه خداوند ثواب و عقاب را بر طاعت و معصيت قرار داده است تا بندگانش را از عذاب نجات داده و به سوى بهشت سوق دهد. يعنى اين ثواب و عقاب نيز مصلحتى دارد كه عايد بندگان مى شود.
اين سخن را با حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم، آن جا كه فرمود: «لَنْ يدْخِلَ الْجَنَّةَ أَحَداً عَمَلُهُ، قالُوا: وَ لا أَنْتَ يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ: وَ لا أَنَا، الاَّ أَنْ يتَغَمَّدَنِى اللَّهُ بِرَحْمَتِهِ!; هيچ كس را عملش وارد بهشت نمى سازد. عرض كردند: حتى خود شما اى رسول خدا؟! فرمود: آرى، من هم چنين هستم، مگر اين كه رحمت خدا شامل من شود!».[1] و در ذيل حديث آمده است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دست مبارك را بر سر خود نهاد و با صداى بلند جمله بالا را بيان كرد. يعنى يقين بدانيد كه من هم مشمول اين حكم هستم. اشاره به اين كه پاداش الهى به قدرى پراهميت است كه اگر بنا بود ما اجر و مزدى از خداوند طلبكار باشيم اين پاداش هاى عظيم و اين بهشت جاويدان بسيار فراتر از اعمال ما بود.[2]
*****
پی نوشت:
[1]. بحارالانوار، ج 7، ص 11.
[2]. سند گفتار حكيمانه: از آنچه مرحوم خطيب در مصادر آورده استفاده مى شود كه اين كلام نورانى با خطبه اى كه فاطمه زهرا(عليها السلام) درباره فدك خوانده هماهنگ است و مرحوم آمدى نيز آن را در كتاب غررالحكم با تفاوتى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 268)

 


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۸ | 13:14 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 369 نهج البلاغه: مهجوریت اسلام و قرآن

وَ قَالَ (عليه السلام): يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا يَبْقَى فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ؛ وَ مَسَاجِدُهُمْ يَوْمَئِذٍ عَامِرَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى، سُكَّانُهَا وَ عُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الْأَرْضِ؛ مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ، وَ إِلَيْهِمْ تَأْوِي الْخَطِيئَةُ، يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِيهَا، وَ يَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَيْهَا؛ يَقُولُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ فَبِي حَلَفْتُ لَأَبْعَثَنَّ عَلَى أُولَئِكَ فِتْنَةً تَتْرُكُ الْحَلِيمَ فِيهَا حَيْرَانَ، وَ قَدْ فَعَلَ، وَ نَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللَّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ.

و فرمود (ع): بر مردم روزگارى بيايد كه از قرآن جز نشانى و از اسلام جز نامى نماند. در آن روزگار، مسجدهايشان از حيث بنا آباد است و از جهت رستگارى ويران. ساكنان و آباد كنندگانش، از بدترين مردم روى زمين خواهند بود. فتنه ها از آنجا بيرون آيد و خطاكاريها در پناه آنها مأوا گيرد. هر كه خواهد از آن فتنه ها كنارى گيرد، بگيرندش و به ميان فتنه اش افكنند. و هر كه خود را واپس دارد به سوى فتنه هايش رانند. خداى تعالى فرمايد: سوگند به خودم كه بر ايشان فتنه اى برگمارم، آنسان، كه مردم بردبار را در آن حيران گذارم و خداوند چنين خواهد كرد. از خداوند مى خواهيم كه از لغزش و غفلت ما درگذرد.

زمانى طوفانى در پيش است :
امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خويش از زمانى خبر مى دهد كه اسلام و قرآن به فراموشى سپرده مى شود و اهل آن زمان غرق گناه مى گردند، و نُه ويژگى از مفاسد براى آن زمان ذكر مى كند و مى فرمايد: «روزگارى بر مردم خواهد آمد كه در ميان آن ها از قرآن چيزى جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقى نمى ماند»; (يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَيَبْقَى فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ، وَ مِنَ الاِْسْلاَمِ إِلاَّ اسْمُهُ).
رسم در اين جا به معنى خطوط است، هرچند بعضى آن را به معنى قرائت، تفسير كرده اند كه بعيد به نظر مى رسد. با اين كه اين دو ويژگى براى معرفى اهل آن زمان كه از اسلام، تنها به ظواهرى قناعت كرده اند و از حقيقت اسلام چيزى در ميان آن ها باقى نمانده كفايت مى كند با اين حال چند جمله ديگر در معرفى آن ها بيان كرده و مى فرمايد: «مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محكم ولى از جهت هدايت خراب و ويران است»; (وَمَسَاجِدُهُمْ يوْمَئِذ عَامِرَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى).
اشاره به اين كه آن ها تنها به ظواهر اسلام و مساجد قناعت مى كنند و به مسائل مربوط به فرهنگ اسلامى كه بايد در آن جا پياده شود و مسجد كانون آن باشد توجهى ندارند.
سپس در وصف ديگرى مى فرمايد: «ساكنان آن مساجد و آبادكنندگان آن بدترين مردم روى زمين اند فتنه و فساد از آن ها برمى خيزد و خطاها و گناهان به سوى آن ها بازمى گردد»; (سُكَّانُهَا وَعُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الاَْرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ، وَإِلَيهِمْ تَأْوِى الْخَطِيئَةُ).
اشاره به اين كه ميان ظاهر و باطن آن ها فرق بسيار است، ظاهر آن ها اين است كه اهل مسجد و عمران و آبادى آن هستند در حالى كه جز فتنه گرى و گناه، چيزى از آن ها برنمى خيزد، حتى از همان مساجد آباد براى فتنه گرى و توطئه بر ضدّ مؤمنان راستين، و انحرافات خود بهره مى جويند.
سپس در آخرين بيان صفات آن ها مى فرمايد: «(آن ها به گمراهى خود قانع نيستند بلكه اصرار به گمراه ساختن ديگران نيز دارند) هرگاه كسى از فتنه آنان كناره گيرى كند او را به آن بازمى گردانند و هركس كه از آن جا وامانده به سوى آن سوقش مى دهند»; (يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِيهَا، وَيَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَيْهَا).
آرى آن ها اصرار دارند كه هيچ مانعى بر سر راه اعمال زشت و كارهاى خلافشان نباشد و اگر كسانى از آن ها كناره گيرى كنند به اجبار آن ها را به جمع خود بازمى گردانند.
امام(عليه السلام) در پايان به عذاب دردناك آن ها اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند سبحان مى فرمايد: به ذاتم سوگند مى خورم فتنه اى بر آنان بر مى انگيزم كه عاقل بردبار در آن حيران بماند»; (يَقُولُ اللّهُ سُبْحَانَهُ: فَبِي حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلَى أُولئِكَ فِتْنَةً تَتْرُكُ الْحَلِيمَ فِيهَا حَيْرَانَ).
اين فتنه ممكن است يك بلاى آسمانى يا زلزله هاى ويرانگر زمينى يا بيمارى هاى فراگير و يا شمشيرهاى دشمنان سلطه گر باشد كه همگى در برابر آن حيران بمانند و حتى عاقلان بردبار راه برون رفتى از آن نيابند.
و در آخرين جمله مى فرمايد: «هم اكنون اين كار انجام شده و ما از خداوند مى خواهيم كه از لغزش ها و غفلت ها درگذرد»; (وَقَدْ فَعَلَ، وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ).
امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خود زمانى را ترسيم مى كند كه نور هدايت الهى به خاموشى مى گرايد، آفتاب عالم تاب اسلام رو به افول مى نهد و مسلمانان راستين كم مى شوند و آن ها كه هستند براثر فشارها خانه نشين مى گردند، صحنه اجتماع به دست رياكارانى مى افتد كه قرآن را با صداى خوب مى خوانند و آن را با بهترين خط و زيباترين طبع آراسته مى كنند، نمونه ديگر رياكارى آن ها مساجد آباد و پرشكوه است، اين ها همه در حالى است كه در باطن، نه خبرى از تعليمات اسلام است و نه از اخلاق اسلام. بازيگران رياكار اين ميدان كه بدترين مردم روى زمين اند كارى جز فتنه گرى و خطاكارى ندارند و عجب اين كه اصرار دارند ديگران را هم به رنگ خود درآورند چراكه اگر آن ها مسلمان راستين باشند مانع كار آنان مى شوند پس بايد آن ها را نيز از اسلام بيرون بُرد تا راه براى پيشرفت اين گروه فتنه گر صاف و هموار شود. البته خداوند تنها به مجازات آنان در عرصه قيامت اكتفا نمى كند بلكه در همين دنيا نيز آن ها را گرفتار انواع مصائب مى كند، اين مجازات ها ممكن است در اشكال مختلف جلوه گر شود، بلاهاى آسمانى، فتنه هاى زمينى، بيمارى هاى فراگير، قحط سالى و از همه بدتر سلطه گروهى بى رحم بر آن ها و كشت و كشتار آنان به دست اين گروه، فتنه هايى كه به قدرى پيچيده و متراكم است كه آگاه ترين مردم از حلّ آن عاجز مى شوند و ناچار حيران و سرگردان تماشاگر اين صحنه ها خواهند بود.
آيا آنچه امام(عليه السلام) از اين اوصاف براى مردم آن زمان بيان كرده اشاره به زمان خود اوست كه براثر حكومت هاى خودكامه و سلطه بنى اميه و نفوذ بازماندگان عصر جاهليت در مراكز قدرت اسلامى، مردم گرفتار چنين شرايطى شدند و يا اشاره به زمان هاى آينده مثلا زمانى مثل زمان ماست. جمله «يأتى» كه به صورت فعل مضارع است و همچنين «لا يبقى» و افعال مضارع ديگرى كه در كلام امام(عليه السلام) پى درپى به كار رفته است نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) از حادثه اى در آينده خبر مى دهد ولى جمله «وقد فعل» (خداوند اين كار را كرده است) نشان مى دهد كه چنين گروهى در عصر و زمان امام(عليه السلام) بودند و خداوند نيز مجازاتش را بر آن ها وارد ساخت.
ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند كه ممكن است جمله «وقد فعل» اشاره به اين باشد كه خداوند شبيه اين عذاب را بر اقوام پيشين كه از راه حق منحرف مى شدند و گرفتار همين مفاسد اجتماعى و اخلاقى بودند، نازل كرده يعنى اين موضوع در تاريخ بشر سابقه دارد و بارها تكرار شده است. بعضى احتمال ضعيف سومى داده اند و آن اين كه جمله «قد فعل» تأكيد بر اين باشد كه خداوند چنين سوگندى را ياد كرده است. احتمال چهارمى نيز در اين جا وجود دارد كه فعل ماضى اشاره به مضارع متحقق الوقوع باشد; يعنى چيزى كه در آينده قطعاً واقع مى شود گاه به صورت فعل مضارع بيان مى گردد كه در قرآن مجيد نظاير متعددى دارد. البته فعل مضارع براى زمان حال و استقبال، هر دو مى آيد ولى استعمال آن منحصراً در زمان حال، قطعاً خلاف ظاهر است و احتياج به قرائن روشن دارد. (توضيح بيشترى در اين زمينه در قسمت نكته خواهد آمد).
امام(عليه السلام) در پايان اين سخن راه توبه را به مردم نشان مى دهد و مى فرمايد: «ما از خداوند خواستاريم كه از لغزش ها و غفلت هاى ما درگذرد»; (وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ).
اشاره به اين كه اگر مردم بيدار شوند و به درگاه الهى روى آورند و از غفلت ها و لغزش هايى كه داشته اند از پيشگاه خدا آمرزش بطلبند اميد است كه آن بلاها و فتنه ها برطرف گردد.
*****
نكته:
آيا زمان ما مصداق كلام بالاست؟
تعبيراتى كه امام(عليه السلام) در اين جمله هاى پرمعنا به كار برده و تمام آن به صورت فعل مضارع يا شبيه مضارع است خبر مى دهد كه اين شرايط نابسامان و اوضاع دردناك در آينده براى مسلمانان براثر غفلت ها و بيگانگى از تعليمات اسلام روى مى دهد اما جمله آخر آن كه مى فرمايد: «وَ قَدْ فَعَلَ، وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللَّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ; خداوند چنين فتنه اى را به دليل آن كارهاى ناشايست بر آن ها مسلط ساخته و ما از خدا مى خواهيم كه از لغزش ها و غفلت هاى ما بگذرد» نشان مى دهد كه در عصر امام(عليه السلام) چنين حادثه دردناكى روى داده است. از زمان خليفه سوم جامعه اسلامى به تدريج از اسلام فاصله گرفت و مال و ثروت هنگفت حاصل از غنائم آن ها را به خود مشغول ساخت و آلوده گناهان زيادى شدند و به دنبال آن، فتنه بنى اميه به وجود آمد و مردم را در حيرت شديدى فرو برد.
ولى اين احتمال وجود دارد كه گفتار امام(عليه السلام) داراى چند مرحله است، يك مرحله آن در آن عصر اتفاق افتاد و مرحله شديدترش در اعصار بعد. آن گونه كه نمونه آن را با چشم خود در بسيارى از كشورهاى اسلامى مى بينيم كه قرآن، زياد مى خوانند ولى از عمل به قرآن خبرى نيست، داد اسلام زياد مى زنند ولى از تعليمات اسلام بى گانه اند، مساجد فراوانى دارند، بسيار آباد و پرشكوه ولى نور هدايت در آن ها نيست، فتنه ها از آن ها مى جوشد و همه جا را فرامى گيرد به خصوص اين گفتار درباره سلفى هاى تكفيرى و متعصب، كاملاً صادق است و فتنه اى كه بر آن ها مسلط شده فتنه يهود و بعضى از كشورهاى بزرگ است كه قبله اول مسلمين را گرفته اند و همواره كشورهاى اسلامى را تهديد كرده مسلمين را حيران و سرگردان مى كنند. البته اين احتمال را نيز كه فعل ماضى «قد فعل» اشاره به مضارع متحقق الوقوع و مسلم باشد نبايد ازنظر دور داشت.[1]
*****
پی نوشت:
[1]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر مى گويد: مطابق آنچه در ميزان الاعتدال ذهبى آمده، اصل اين سخن از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است كه اميرمؤمنان(عليه السلام) آن را از آن حضرت نقل كرده و نويسنده رساله اصول الايمان نيز آن را روايت نموده ولى بخش آخر آن را اميرمؤمنان على(عليه السلام) بر آن افزوده است. مرحوم صدوق نيز در ثواب الاعمال آن را آورده است و اين كه مرحوم سيد رضى آن را از كلمات اميرمؤمنان(عليه السلام) شمرده، شك نيست كه در جايى به عنوان روايت آن حضرت بوده همانگونه كه آمدى در غررالحكم نيز بخش هايى از آن را از اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل نموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 270)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۸ | 11:36 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 370 نهج البلاغه: تاکید بر تقوا و خلقت هدفدار انسان

وَ رُوِيَ أَنَّهُ (عليه السلام)، قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلَّا قَالَ أَمَامَ الْخُطْبَةِ:
أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ، فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَيَلْهُوَ، وَ لَا تُرِكَ سُدًى فَيَلْغُوَ؛ وَ مَا دُنْيَاهُ الَّتِي تَحَسَّنَتْ لَهُ، بِخَلَفٍ مِنَ الْآخِرَةِ الَّتِي قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ؛ وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الدُّنْيَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ، كَالْآخَرِ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الْآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ.

گويند كمتر اتفاق مى افتاد كه امام بر منبر نشيند و پيش از اداى سخن، مردم را چنين اندرزى ندهد:
اى مردم، از خداى بترسيد. هيچكس به عبث آفريده نشده تا سرگرم لهو و بازيچه گردد و او را به خود وانگذاشته اند تا به كارهاى لغو و بيهوده پردازد.
مباد كه دنيا در نظرش به گونه اى آراسته آيد كه آن را جانشين آخرت، كه زشتش انگاشته، قرار دهد.
آن فريب خورده اى كه در دنيا به بالاترين پيروزى رسيده، هرگز به پايه كسى كه از آخرت اندك سهمى يافته، نرسد.

يك پيام مستمر:
امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى به سه نكته مهم اشاره مى فرمايد و جالب اين كه از آغاز اين كلام استفاده مى شود، مواقعى كه به منبر مى رفت غالباً در آغاز خطبه ها به اين نكته ها اشاره مى فرمود; (وَ رُوِى أَنَّهُ(عليه السلام) قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلا قَالَ أَمَامَ الْخُطْبَةِ).
در نخستين نكته به هدف آفرينش انسان به صورت سربسته اشاره كرده، مى فرمايد: «اى مردم! تقواى الهى پيشه كنيد. هيچ كس بيهوده و عبث آفريده نشده كه به لهو (و انواع سرگرمى ها) بپردازد و مهمل و بى هدف رها نگشته تا پيوسته به كارهاى لغو مشغول شود»; (أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَيَلْهُو، وَ لاَ تُرِكَ سُدًى فَيَلْغُو).
«سدى» به معناى رها شده و بى هدف و بى برنامه است. به شترى كه ساربان، آن را در بيابان رها كند «ابل سدى» مى گويند. تفاوت «لهو» و «لغو» كه در كلام بالا آمد اين است كه «لهو» به معناى سرگرمى است و انواع بازى هاى سرگرم كننده را شامل مى شود اما «لغو» بيهوده كارى است حتى اگر هيچ سرگرمى اى در آن نباشد. هنگامى كه به اين جهان پهناور با اين همه نظامات و اين همه بدايع نگاه مى كنيم و سپس به مواهب زياد و نعمت هاى گوناگونى كه در وجود ما به وديعت نهاده شده مى نگريم يقين پيدا مى كنيم كه آفريننده آن دستگاه باعظمت و اين موجود عجيب هدف مهمى در نظر داشته است. هرگز نه اين عالم پهناور بيهوده آفريده شده است و نه خلقت اين اعجوبه جهان هستى كه نامش انسان است بى هدف مى باشد. بنابراين بايد آن هدف را پيدا كرد و در مسير آن گام برداشت و آن، چيزى نيست جز سير الى الله و پيمودن مسير تكامل و رسيدن به سعادت جاويدان كه همه پيامبران الهى به خصوص پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از آن خبر دادند.
جالب اين است كه هرگاه از يك فيلسوف مادى گرا سؤال كنيم كه اين چشم انسان براى چيست؟ تمام اهداف چشم را برمى شمارد، گوش براى چيست؟ اهداف آن را نيز ذكر مى كند و همچنين زبان و دست و پا و حتى ابروها و مژه ها، براى هركدام اهداف مهمى ذكر مى كند اما اگر از او سؤال كنيم: اين مجموعه كه جزء جزئش با هدف است براى چيست؟ در پاسخ آن فرو مى ماند و جوابى ندارد. اما فيلسوف الهى شفاف ترين جواب را كه در بالا اشاره شده و انبياى الهى و دليل عقل، پشتيبان آن هستند بيان مى كند. انسان به سرمايه دار عظيمى مى ماند كه بايد با اين سرمايه هاى الهى، گوهرهاى گران بهايى به دست آورد كه ارزش آن را داشته باشد نه اين كه سرمايه وجود خويش و شايستگى ها و لياقتش را به هدر دهد و با دست خالى چشم از جهان ببندد و راهى راه زيان كاران شود.
آنگاه در دومين نكته اشاره به كسانى مى كند كه آخرت را به سبب بدنگرى، به دنيا فروخته اند، مى فرمايد: «(هرگز) دنياى دلپسند او جاى آخرتى را كه با بدنگرى، زشت در نظرش جلوه كرده است نخواهد گرفت»; (وَ مَا دُنْيَاهُ الَّتي تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَف مِنَ الاْخِرَةِ الَّتِي قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ).
هواى نفس، بلاى بزرگى است، گاهى ديدگاه انسان را چنان دگرگون مى سازد كه زشت را زيبا و زيبا را زشت مى بيند همانگونه كه قرآن مجيد درباره گروهى از اقوام منحرف پيشين مى فرمايد: «(وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ); شيطان اعمال آن ها را در نظرشان زينت داده است».[1] و در جاى ديگر مى فرمايد: «(زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا); زندگى دنيا در نظر كافران زينت داده شده است».[2]
طبيعى است، هنگامى كه زندگى دنيا در نظر انسان خوشايند و زيبا باشد، آخرت در نظرش زشت و ناپسند است، از آن مى گريزد و به سوى دنيا باشتاب مى رود و اين است سرنوشت تمام كسانى كه وسوسه هاى شيطان و هوى و هوس هاى نفس، ديد و فكر آن ها را دگرگون ساخته است.
در سومين نكته اشاره به سرنوشت اين گونه فريب خوردگان كرده، مى فرمايد: «آن فريب خورده اى كه با برترين همت (و بالاترين كوشش) بر دنيا ظفر يافته همچون كسى نيست كه به كمترين سهم خود از آخرت دست يافته است»; (وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الدُّنْيَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ كَالآخَرِ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ).
چه شوم است سرنوشت كسانى كه بالاترين همت و تلاش خود را براى دست يافتن به متاع ناپايدار و زودگذر دنيا به كار مى گيرند و چه زيباست سرنوشت كسانى كه با تلاش و كوشش و همت خود سهمى از سعادت اخروى پيدا كرده اند، هر چند اين سهم كوچك باشد.
در حديثى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام صادق(عليه السلام) آورده است مى خوانيم كه ابوبصير خدمت حضرت رسيد، عرض كرد: فدايت شوم مرا تشويق (به بهشت) كن. امام(عليه السلام) فرمود: بوى بهشت از فاصله هزار سال به مشام مى رسد و كمترين منزلى كه بهشتيان دارند منزلى است كه اگر همه جن و انس را بخواهد به آن دعوت كند مى تواند از آن ها پذيرايى نمايد بى آن كه چيزى از نعمت هاى او كاسته شود و كمترين مقام اهل بهشت مقام كسى است كه داخل بهشت مى شود و سه باغ در برابر او نمايان مى گردد و هنگامى كه در پايين ترين آن ها وارد مى شود همسران و خادمان و نهرها و ميوه هاى فراوانى مى بيند و شكر و حمد خدا را به جا مى آورد. به او گفته مى شود: سر بلند كن و باغ دوم را ببين كه در آن نعمت هايى است كه در باغ اول نيست. عرضه مى دارد: خداوندا! اين باغ را نيز نصيب من كن. مى فرمايد: شايد اگر آن را به تو بدهم باز غير آن را بخواهى. عرضه مى دارد: همين را مى خواهم، همين را مى خواهم. (و به همين ترتيب باغ ديگرى را با نعمت هاى بسيار فراوان مشاهده مى كند و شكر و سپاس خدا را بسيار به جا مى آورد)[3]. [4]
*****
پی نوشت:
[1]. عنكبوت، آيه 38.
[2]. بقره، آيه 212.
[3]. بحارالانوار، ج 8، ص 120، ح 11.
[4]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر مى گويد: بخش آغازين اين كلام نورانى در كتاب دُستور معالم الحكم (نوشته قاضى قضاعى متوفاى 454) با تغييراتى آمده كه به روشنى نشان مى دهد از منبع ديگرى اخذ كرده است. زمخشرى نيز در ربيع الابرار آن را آورده است. سپس تصريح مى كند كه اين كلام حكيمانه در نسخه ابن ابى الحديد آمده و در نسخ ديگر وجود ندارد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 270.) در غررالحكم بخش آخرين اين كلام نورانى با تفاوت چشمگيرى ذكر شده كه نشانه تعدد منابع است. (غررالحكم، ح 2502)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۴ تیر ۱۳۹۸ | 10:45 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 371 نهج البلاغه: کلیدهای سعادت دنیا و آخرت

وَ قَالَ (عليه السلام): لَا شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الْإِسْلَامِ، وَ لَا عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى، وَ لَا مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ، وَ لَا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ، وَ لَا كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ، وَ لَا مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ، وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ، وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَ مَطِيَّةُ التَّعَبِ، وَ الْحِرْصُ وَ الْكِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِئِ الْعُيُوبِ.

و فرمود (ع): هيچ شرفى، برتر از اسلام نيست و هيچ عزتى، فراتر از پرهيزگارى نيست و هيچ پناهگاهى، بهتر از پارسايى نيست و هيچ شفيعى، پيروزمندتر از توبه نيست
و هيچ گنجى، توانگرتر از قناعت نيست و هيچ ثروتى، نيكوتر از خشنودى به روزى روزانه، تهى دستى را نزدايد.
هر كس به كفافى كه او را داده اند، بسنده كند، به آسودگى، پيوسته است و در سايه امن و راحت جاى گرفته.
خواهشهاى نفسانى كليد رنجها و مركب خستگيهاست.
حرص و تكبر و حسد، آدمى را به فرو افتادن در ورطه گناهان فرا مى خوانند. و بدكارى، جامع همه زشتيهاست.

ده موضوع مهم و سرنوشت ساز:
امام(عليه السلام) در اين جمله هاى كوتاه و پرمعنا اشاره به ده موضوع مهم مى كند كه هفت موضوع مربوط به فضايل اخلاقى و سه موضوع مربوط به رذايل اخلاقى است. نخست مى فرمايد: «شرافتى برتر از اسلام نيست»; (لاَشَرَفَ أَعْلَى مِنَ الاِْسْلاَمِ).
اين نكته با توجه به اين كه اسلام مجموعه اى از عقايد والاى دينى و برنامه هاى سازنده عبادى و دستورات مهم اخلاقى است كاملاً روشن است. بسيارى از افراد، شرف را در مقام هاى مادى متزلزل و اموال و ثروت هاى ناپايدار و قدرت قوم و قبيله كه دائماً در معرض فناست مى دانند. در حالى كه شرافت واقعى اين است كه انسان يك مسلمان راستين باشد.
در جمله دوم مى فرمايد: «عزت و قدرتى گران بهاتر از پرهيزكارى نيست»; (وَلاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى). زيرا تقوا چنان انسان را مسلط بر خويش مى سازد كه وسوسه هاى شيطان و هواى نفس را به عقب مى راند. چه قدرتى از اين بالاتر كه انسان شيطان را به زمين بزند و هواى نفس را مهار كند.
در سومين جمله مى فرمايد: «هيچ پناهگاهى بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهيز از شبهات) نيست»; (وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ). لغزش هاى انسان در بسيارى از موارد در امور شبهه ناك است كه انسان را به پرتگاه محرمات مسلم شرع سوق مى دهد. كسى كه داراى ورع و پرهيز از شبهات است در پناهگاه مطمئنى قرار گرفته كه او را از چنين لغزشى بازمى دارد.
در حكمت چهارم نيز شبيه اين جمله گذشت آن جا كه مى فرمايد: «الْوَرَعُ جُنَّة; ورع، سپر محكمى است». امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «إِنَّ أَشَدَّ الْعِبَادَةِ الْوَرَعُ; دشوارترين عبادت ورع است».[1] زيرا علاوه بر ترك محرمات و انجام واجبات، انسان را از ارتكاب شبهات بازمى دارد.
در حديث ديگرى آمده است كه يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) خدمتش عرض كرد: من توفيق زيارت شما را چند سال يك بار پيدا مى كنم دستورى بيان فرما كه به آن عمل كنم (و ضامن سعادتم باشد). امام(عليه السلام) فرمود: «أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَالْوَرَعِ وَ الاِجْتِهَادِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لاَ ينْفَعُ اجْتِهَادٌ لاَ وَرَعَ فِيهِ; تو را به تقواى الهى و ورع و تلاش و كوشش (در مسير اطاعت پروردگار) سفارش مى كنم و بدان كه تلاش بدون ورع نتيجه بخش نخواهد بود».[2]
در چهارمين نكته مى فرمايد: «هيچ شفيعى نجات بخش تر از توبه نيست»; (وَلاَ شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ).
زيرا شفاعت شفيعانُ ديگر گاه پذيرفته مى شود و گاه ممكن است پذيرفته نشود زيرا بار گناه، سنگين تر از شفاعت است. اما توبه واقعى كه با ندامت كامل و تصميم بر عدم تكرار گناه و جبران گذشته و اعمال صالح آينده صورت گيرد قطعاً در پيشگاه خداوند پذيرفته خواهد شد. بنابراين گنهكاران به جاى اين كه به انتظار شفاعت شفيعان بنشينند بهتر است توبه كنند و شفاعت را براى تأكيد بر پذيرش آن از شفيعان بخواهند.
خداوند به طور مطلق در قرآن مجيد مى فرمايد: «(وَهُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ); خداوند كسى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و گناهان آن ها را مى بخشد».[3]
در پنجمين نكته اشاره به اهميت قناعت كرده، مى فرمايد: «هيچ گنجى بى نيازكننده تر از قناعت نيست»; (وَ لاَ كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ).
گنج هاى ديگر پايان مى پذيرند، گنجى كه پايان نمى پذيرد گنج قناعت است.
اضافه بر اين، براى حفظ گنج هاى ظاهرى رنج فراوان بايد كشيد چراكه دشمنان و سارقان و حسودان دائماً در كمين آن اند. ولى گنج قناعت هيچ سارق و دشمن و حسودى ندارد. و به گفته سعدى:
گنج آزادگى و كنج قناعت ملكى است *** كه به شمشير ميسر نشود سلطان را
و به گفته حافظ:
گنج زر گر نبود، كنج قناعت باقى است *** آن كه آن داد به شاهان به گدايان اين داد
در گفتار حكيمانه 57 آمده بود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ ينْفَدُ; قناعت سرمايه اى است كه هرگز تمام نمى شود». همين مضمون در گفتار حكيمانه 349 و گفتار حكيمانه 229 آمده بود.
حقيقت قناعت يك ملكه درونى است كه انسان با داشتن آن با حدّاقل لازم براى زندگى مى سازد و به دنبال زرق و برق و اضافات و تشريفاتى كه وقت و فكر و عمر انسان را مصروف خود مى سازد نمى رود و به همين دليل آلوده انواع گناهان و مسائل غير اخلاقى نمى شود.
اضافه بر اين، شخص قانع، آزادگى فوق العاده اى دارد زيرا زير بار منت هيچ كس نيست; در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم آمده است: «الْحُرُّ عَبْدٌ مَا طَمِعَ وَ الْعَبْدُ حُرٌّ إِذَا قَنِعَ; شخص آزاده، برده است هنگامى كه طمع كند، و برده، آزاده است هنگامى كه قناعت پيشه كند».[4]
در ششمين نكته مى فرمايد: «هيچ مالى براى نابودى فقر بهتر از رضا به مقدار نياز نيست»; (وَلاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ).
اين جمله كه در واقع تكميل كننده جمله سابق است اشاره به اين دارد كه بى نيازى حقيقى در آن است كه انسان به ضروريات زندگى راضى باشد و درپى مال اندوزى و فراهم كردن اسباب و وسايل تجملاتى كه به يقين مورد نياز او نيست خود را به زحمت نيفكند كه اين نوعى فقر و آن نوعى غناست.
در هفتمين نكته باز بر آنچه در نكته پنجم و ششم گذشت به گونه ديگرى مهر تأييد مى زند و مى فرمايد: «آنكس كه به مقدار نياز اكتفا كند به آسايش و راحتى هميشگى دست يافته و در فراخناى آسودگى جاى گرفته است در حالى كه دنياپرستى كليد رنج و بلا و مَركب تعب و ناراحتى است»; (وَمَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَمَطِيَّةُ التَّعَبِ).
«تبوأ» از ماده «تبوِئَه» (بر وزن تذكره) به معناى سكنى دادن به قصد دوام و بقاست.
«خفض» معانى متعددى دارد ازجمله تنزل و كاهش، فروتنى و نيز به معناى آسايش و فراخى زندگى است.
«دعة» به معناى آسودگى و «رغبة» به معناى دنياپرستى و «نَصَب» به معناى خستگى و درماندگى و «مطية» به معناى مركب است.
روشن است كه آنچه انسان را در زندگى به زحمت و رنج مى افكند دنياپرستى است وگرنه براى به دست آوردن يك زندگى ساده آميخته با قناعت، رنج و زحمت زيادى لازم نيست و همان طور كه امام(عليه السلام) در جمله بالا فرمود، دنياپرستى است كه كليد رنج و ناراحتى هاست و مركب ناراحتى و تعب است.
در پايان براى تكميل نكات گذشته به نكته ديگر كه ناظر به سه رذيله اخلاقى است با ذكر آثار آن ها اشاره كرده، مى فرمايد: «حرص و تكبر و حسد انگيزه اى هستند براى فرو رفتن در گناهان، و شر و بدكارى، جامع تمام (اين) عيب هاست»; (وَالْحِرْصُ وَالْكِبْرُ وَالْحَسَدُ دَوَاع إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِي الْعُيُوبِ).
«تقحُّم» به معناى فرو رفتن در چيزى است.
سه رذيله اى كه امام(عليه السلام) به عنوان انگيزه غوطه ور شدن در گناهان بيان فرموده همان سه رذيله معروف آغاز آفرينش انسان است; شيطان بر اثر تكبر رانده درگاه خدا شد و آدم به دليل حرص، ترك اولى كرد و از درخت ممنوع خورد و از بهشت اخراج شد و قابيل براثر حسد، نخستين قتل و جنايت را در عالم بنيان نهاد و منفور ساحت قدس پروردگار گشت.
در حديثى از امام على بن الحسين(عليه السلام) مى خوانيم: «فَأَوَّلُ مَا عُصِى اللَّهُ بِهِ الْكِبْرُ وَ هِى مَعْصِيةُ إِبْلِيسَ حِينَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ وَ الْحِرْصُ وَ هِى مَعْصِيةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا فَكُلا مِنْ حَيثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ فَأَخَذَا مَا لاَ حَاجَةَ بِهِمَا إِلَيهِ فَدَخَلَ ذَلِكَ عَلَى ذُرِّيتِهِمَا إِلَى يوْمِ الْقِيامَةِ وَ ذَلِكَ أَنَّ أَكْثَرَ مَا يطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لاَ حَاجَةَ بِهِ إِلَيهِ ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِى مَعْصِيةُ ابْنِ آدَمَ حَيثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِكَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْيا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْكَلاَمِ وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَال فَاجْتَمَعْنَ كُلُّهُنَّ فِى حُبِّ الدُّنْيا فَقَالَ الاَْنْبِياءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِكَ حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة; نخستين چيزى كه با آن معصيت خدا شد تكبر بود و آن معصيت ابليس بود هنگامى كه از اطاعت فرمان خدا سر باز زد و تكبر كرد و از كافران شد (سپس) حرص بود و آن (سرچشمه) معصيت آدم و حوا شد. هنگامى كه خداوند عزّوجلّ به آن ها فرمود: از ميوه هاى بهشتى هرگونه مى خواهيد بخوريد ولى نزديك اين درخت (ممنوع) نشويد كه از ظالمان خواهيد شد. ولى آن ها چيزى را كه نياز به آن نداشتند برگرفتند و اين مشكلى براى ذريه آن ها تا روز قيامت ايجاد كرد و ازاين رو بيشترين چيزى كه فرزندان آدم به دنبال آن هستند چيزى است كه به آن نيازى ندارند. سپس حسد بود كه (سرچشمه) معصيت فرزند آدم (قابيل) شد در آن جا كه به برادرش حسد ورزيد و او را به قتل رساند. و از اين صفات رذيله سه گانه، عشق به زنان و عشق به دنيا و عشق به رياست و راحت طلبى و عشق به سخن گفتن و برترى جويى و ثروت، سرچشمه گرفت و هفت خصلت شد كه تمام آن ها در حب دنيا جمع شد. ازاين رو پيغمبران و دانشمندان بعد از آگاهى از اين موضوع گفتند: حب دنيا سرچشمه تمام گناهان است».[5]
جمله «وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِى الْعُيوبِ» اشاره به اين نكته است كه اين عيوب سه گانه (حرص و كبر و حسد) و عيوب ديگر، همه تحت عنوان «شر» قرار مى گيرند كه نقطه مقابل خير است و تمام آفات و آسيب ها از آن سرچشمه مى گيرد.[6]
*****
پی نوشت:
[1]. كافى، ج 2، ص 77، ح 5.
[2]. همان، ص 76، ح 1.
[3]. شورى، آيه 25.
[4]. غررالحكم، ح 8975.
[5]. كافى، ج 2، ص 130، ح 11.
[6]. سند گفتار حكيمانه: در كتاب مصادر آمده است كه مرحوم سيد رضى اين گوهرهاى پرارزش را از خطبه اميرمؤمنان(عليه السلام) كه به نام «خطبة الوسيلة» معروف است برگرفته و گروهى قبل از سيد رضى و بعد از او آن را نقل كرده اند. ازجمله مرحوم كلينى در كتاب روضه كافى آن را به طور كامل آورده است و بخشى از آن را ابن شعبه حرانى در تحف العقول آورده همان گونه كه با تفاوت مختصرى در وصيت اميرمؤمنان(عليه السلام) به فرزندش امام حسين(عليه السلام) نيز آمده است. نيز مرحوم صدوق در كتاب امالى به آن اشاره كرده است (مصادر نهج البلاغه، ج4، ص271). اضافه مى كنيم: در كتاب شريف من لا يحضر نيز اين كلمات نورانى به عنوان خطبه اى كه اميرمؤمنان(عليه السلام) بعد از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بيان كرده ذكر شده است. (من لا يحضر، ج 4، ص 406، ح 5880)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۲ تیر ۱۳۹۸ | 13:18 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 372 نهج البلاغه: عوامل پایداری دین و دنیا

وَ قَالَ (عليه السلام) لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ: يَا جَابِرُ، قِوَامُ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا بِأَرْبَعَةٍ: عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ، وَ جَاهِلٍ لَا يَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ جَوَادٍ لَا يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَ فَقِيرٍ لَا يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ. فَإِذَا ضَيَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْكَفَ الْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ. يَا جَابِرُ، مَنْ كَثُرَتْ نِعَمُ اللَّهِ عَلَيْهِ، كَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَيْهِ؛ فَمَنْ قَامَ لِلَّهِ فِيهَا بِمَا يَجِبُ فِيهَا، عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ الْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ يَقُمْ فِيهَا بِمَا يَجِبُ، عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَ الْفَنَاءِ.

به جابر بن عبد الله الانصارى فرمود: اى جابر، قوام دنيا بر چهار كس است: عالمى كه علم خود را به كار دارد. جاهلى كه از فرا گرفتن علم سر بر نتابد، بخشنده اى كه در بخشش بخل نورزد و فقيرى كه دنيا را به آخرتش نفروشد. هرگاه، عالم، علم خود را به كار ندارد، جاهل از آموختن سر بر تابد و هرگاه، توانگر از بخشيدن مال خود بخل ورزد، فقير آخرتش را به دنيا خواهد فروخت.
اى جابر، هر كس كه از نعمت خدا بسيار بهره مند شود، نيازهاى مردم به او افزون باشد. هركس كه در نعمتى كه خدا به او ارزانى داشته به گونه اى كه بر او واجب است عمل كند، خداوند نعمت او را دوام بخشد و باقى گذارد و هر كه چنين نكند، داراييش را به فنا و زوال كشاند.

اركان دين و دنيا:
اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين كلام جامع و نورانى خطاب به جابر بن عبدالله انصارى (آن يار وفادار و باشخصيت) درباره قوام دين و دنيا سخن مى گويد و مى فرمايد: «اى جابر! استوارى دين و دنيا به چهار چيز است»; (لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ الاَْنْصَارِيِّ: يَا جَابِرُ، قِوَامُ الدِّينِ وَالدُّنْيَا بِأَرْبَعَة). اشاره به اين كه اگر اين چهار چيز هركدام در جاى خود قرار گيرد هم دين مردم سامان مى يابد و هم دنياى آنها.
سپس در توضيح آن فرمود: «(نخست) دانشمندى كه علم خود را به كار گيرد (و دوم) نادانى كه از فراگيرى علم سر باز نزند»; (عَالِم مُسْتَعْمِل عِلْمَهُ، وَجَاهِل لاَيَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ).
بنابراين نخستين پايه ها علم و دانش، و تعليم و تعلم است و تا اين دو پايه محكم نشود نه دين مردم سامان مى يابد نه دنياى آنها; در دينشان گرفتار انواع خرافات و بدعت ها مى شوند و در دنيايشان گرفتار انواع پريشانى ها و اختلافات و رنج ها و ناكامى ها.
آنگاه به ركن سوم و چهارم اشاره كرده، مى فرمايد: «(و سوم) سخاوتمندى كه در كمك هاى مالى به ديگران بخل نورزد و (چهارم) نيازمندى كه آخرت خود را به دنيا نفروشد»; (وَ جَوَاد[1] لاَ يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَ فَقِير لاَ يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ).
«معروف» در اين جا به معناى كمك مالى كردن به مردم است.
اشاره به اين كه بعد از علم و دانش، دو ركن اصلى ديگر، مال و ثروت و تقسيم عادلانه آن و حل مشكلات نيازمندان است. جامعه فقير و همچنين جامعه اى كه ثروتمندان بخيلى داشته باشد از آرامش و امنيت محروم خواهد بود.
آنگاه امام(عليه السلام) اشاره به نقطه مقابل اين چهار ركن و آثار شوم آن مى كند و مى فرمايد: «پس هرگاه عالم، علم خود را به كار نگيرد و ضايع كند جاهل از فراگيرى علم خوددارى خواهد كرد و زمانى كه اغنيا در كمك هاى مالى بخل ورزند، نيازمندان، آخرت خود را به دنيا مى فروشند»; (فَإِذَا ضَيَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْكَفَ الْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ).
بديهى است كه افراد غير عالم هنگامى كه ببينند علما به علم خود پايبند نيستند، هم به خود آن ها بى اعتماد مى شوند و هم به علمشان و در اين حال به دنبال فراگيرى علوم آن ها نمى روند و مى گويند: اگر علم آن ها حقيقتى داشت خودشان به آن عمل مى كردند. به تعبير ديگر، بهترين راه تبليغ علم، عمل به آن است همان گونه كه در حديث معروف از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيرِ أَلْسِنَتِكُمْ».[2]
در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم كه فرمود: «إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ يعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ كَمَا يزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا; هنگامى كه عالم به علمش عمل نكند مواعظ و اندرزهاى او از دل ها فرو مى ريزد آن گونه كه باران از سنگ هاى سخت فرو مى ريزد (و بر آن باقى نمى ماند)».[3]
نيز روشن است كه هرگاه اغنيا به وظايف خود در برابر نيازمندان عمل نكنند آن ها سد تقوا را شكسته و آلوده انواع گناهان، امثال سرقت و غارت، خيانت در امانت، حتى قيام هاى عمومى بر ضد ثروتمندان و رفتن به سراغ نظام هاى اشتراكى و كمونيستى مى شوند.
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ مِنْ بَقَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ بَقَاءِ الاِْسْلاَمِ أَنْ تَصِيرَ الاَْمْوَالُ عِنْدَ مَنْ يعْرِفُ فِيهَا الْحَقَّ وَ يصْنَعُ فِيهَا الْمَعْرُوفَ فَإِنَّ مِنْ فَنَاءِ الاِْسْلاَمِ وَ فَنَاءِ الْمُسْلِمِينَ أَنْ تَصِيرَ الاَْمْوَالُ فِى أَيدِى مَنْ لاَ يعْرِفُ فِيهَا الْحَقَّ وَ لاَ يصْنَعُ فِيهَا الْمَعْرُوفَ; از عوامل بقاء اسلام و مسلمين اين است كه اموال و ثروت ها به دست كسانى بيفتد كه حق را در آن بشناسند و به ديگران كمك كنند، و از عوامل فناء اسلام و مسلمين اين است كه اموال به دست كسانى بيفتد كه حق را در آن نشناسند و كمك به ديگران نكنند».[4]
سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به نكته مهم ديگرى اشاره كرده، مى فرمايد: «اى جابر! كسى كه نعمت فراوان خداوند به او روى آورد نياز مردم به او بسيار خواهد شد»; (يَا جَابِرُ، مَنْ كَثُرَتْ نِعَمُ اللّهِ عَلَيْهِ كَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَيْهِ).
طبيعى است كه تشنگان به دنبال چشمه هاى آب مى روند و گرسنگان به دنبال منابع غذا. بنابراين كسانى كه خداوند نعمت فراوانى به آن ها داده بايد از مراجعات مكرر مردم تعجب يا وحشت نكنند، و اين خود نعمت ديگرى است كه بتوانند با نعمت هاى وافرى كه در اختيار آنهاست گره از كار مردم بگشايند.
سپس امام(عليه السلام) به واكنش هاى مختلف افراد پرنعمت در برابر اين وضع و آثار آن اشاره كرده، مى فرمايد: «در اين حال آن كس كه وظيفه واجب خود را در برابر اين نعمت هاى الهى انجام دهد زمينه دوام و بقاء آن ها را فراهم ساخته و آن كس كه به وظيفه واجب خود در برابر آن ها عمل نكند آن ها را در معرض زوال و فنا قرار داده است»; (فَمَنْ قَامَ لِلّهِ فِيهَا بِمَا يَجِبُ فِيها عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ الْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ يَقُمْ فِيهَا بِمَا يَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَالْفَنَاءِ).
«عرّض» از ماده «تعريض» به معناى چيزى را در معرض شخص يا حادثه اى قرار دادن است.
همين مضمون با تفاوتى در كتب متعددى از امام حسين سيدالشهدا(عليه السلام) نقل شده است كه در يكى از خطبه هاى خود فرمود: «وَاعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيكُمْ فَلاَ تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ نِقَما; بدانيد نيازهاى مردم به شما از نعمت هاى خدا بر شماست از اين نعمت ناراحت نشويد كه تبديل به نقمت خواهد شد».[5]
روشن است كه هرگاه درخت پرميوه اى در باغ باشد، تمام افرادى كه وارد باغ مى شوند چشم به آن مى دوزند و از آن توقع و انتظار دارند، حتى پرندگان نيز از آن سهمى مى خواهند. در صورتى كه توقعات مردم برآورده نشود، امواج كينه و عداوت در دل ها پيدا مى شود و همين امر آن نعمت را در معرض زوال قرار مى دهد. اضافه بر اين خداوند بركت را از آن برمى دارد و آن نعمت به سوى زوال و فنا مى رود.
از سويى ديگر نعمت هاى بزرگى كه خداوند به افراد مى دهد خواه مال فراوان باشد يا قدرت بسيار يا هوش سرشار، همه آن براى زندگى شخصى آن ها لازم نيست. پيداست كه خداوند آن ها را مأمور ساخته كه به وسيله آن بار مشكلات را از دوش ديگران بردارند و گره از كار آن ها بگشايند. حال اگر اين امانت دار الهى به وظيفه خود عمل نكند خداونداو را عزل كرده امانتش رابه دست ديگرى مى سپارد.
در قرآن مجيد در داستان قارون ثروتمند گردنكش نيز آمده است كه عقلاى بنى اسرائيل به او گفتند: «(وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللهُ الدَّارَ الاْخِرَةَ وَلاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللهُ إِلَيْكَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِى الاَْرْضِ إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ); و در آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب; و بهره ات را از دنيا فراموش مكن، و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن، و هرگز در زمين در جستوجوى فساد مباش، كه خدا مفسدان را دوست ندارد».[6]
ولى قارون اين نصيحت منطقى و عاقلانه را نپذيرفت و آن ثروت عظيم را مولود علم و تدبير خود شمرد و براى ديگران در آن سهمى قائل نشد. سرانجام خداوند او و ثروتش را در زمين فرو برد. زلزله اى واقع شد و شكافى در زمين ايجاد گرديد و او و سرمايه اش در آن دفن شدند (فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الاَْرْضَ).[7]
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «مَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَيهِ اشْتَدَّتْ مَئُونَةُ النَّاسِ عَلَيهِ فَاسْتَدِيمُوا النِّعْمَةَ بِاحْتِمَالِ الْمَئُونَةِ وَ لاَ تُعَرِّضُوهَا لِلزَّوَالِ فَقَلَّ مَنْ زَالَتْ عَنْهُ النِّعْمَةُ فَكَادَتْ أَنْ تَعُودَ إِلَيهِ; كسى كه نعمت خداوند بر او فراوان و عظيم شود نياز مردم به او شديد خواهد شد پس نعمت ها را از طريق تحمل اين هزينه ها بر خود پايدار سازيد و آن را در معرض زوال قرار ندهيد زيرا هنگامى كه نعمت (براثر ناسپاسى) زائل شود كمتر ديده مى شود كه بازگردد».[8]
در كتاب كافى در همين باب روايات ديگرى به همين مضمون وارد شده است و در باب «حسن جوار النعم» نيز رواياتى در اين زمينه ديده مى شود ازجمله يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) مى گويد: از آن حضرت شنيدم كه فرمود: «أَحْسِنُوا جِوَارَ النِّعَمِ قُلْتُ وَ مَا حُسْنُ جِوَارِ النِّعَمِ قَالَ الشُّكْرُ لِمَنْ أَنْعَمَ بِهَا وَ أَدَاءُ حُقُوقِهَا; همسايه و ملازم خوبى براى نعمت هاى الهى باشيد. راوى عرض مى كند: چگونه همسايه و ملازم خوبى باشيم؟ امام(عليه السلام) مى فرمايد: شكر بخشنده نعمت را به جاى آوريد و حقوق آن را ادا كنيد».[9]
*****
نكته:
جابر بن عبدالله يكى از اصحاب جليل القدر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و از عاشقان اهل بيت(عليهم السلام) است و روايات فراوانى در فضيلت او نقل شده است. او در داستان عقبه (گروه هفتاد نفرى اى كه قبل از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مدينه، به نزديكى مكه آمدند و با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پيمان وفادارى بستند) شركت داشت و در آن زمان جوان كم سن و سالى بود و بعداً كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مدينه هجرت فرمود جزء ياران خاص آن حضرت شد و در غالب غزوات اسلامى در ركاب پيغمبر(صلى الله عليه وآله) شركت داشت و در عمر طولانى خود امامان متعددى را ملاقات كرد و در اواخر عمر نابينا شده بود ولى خدمت امام باقر(عليه السلام) را درك كرد و سلام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را به او رساند.
در حديثى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل كرده است مى خوانيم كه امام محمّد بن على بن الحسين (الباقر)(عليهم السلام) مى فرمايد: «دَخَلْتُ عَلَى جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَسَلَّمْتُ عَلَيهِ فَرَدَّ عَلَى السَّلاَمَ قَالَ لِى مَنْ أَنْتَ وَ ذَلِكَ بَعْدَ مَا كُفَّ بَصَرُهُ فَقُلْتُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِى بْنِ الْحُسَينِ قَالَ يا بُنَى ادْنُ مِنِّى فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَقَبَّلَ يدِى ثُمَّ أَهْوَى إِلَى رِجْلِى يقَبِّلُهَا فَتَنَحَّيتُ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ لِى رَسُولُ اللَّهِ يقْرِئُكَ السَّلاَمَ فَقُلْتُ وَعَلَى رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَكَيفَ ذَاكَ يا جَابِرُ فَقَالَ كُنْتُ مَعَهُ ذَاتَ يوْم فَقَالَ لِى يا جَابِرُ لَعَلَّكَ تَبْقَى حَتَّى تَلْقَى رَجُلاً مِنْ وُلْدِى يقَالُ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِى بْنِ الْحُسَينِ يهَبُ اللَّهُ لَهُ النُّورَ وَ الْحِكْمَةَ فَأَقْرِئْهُ مِنِّى السَّلاَمَ; روزى بر جابر بن عبدالله انصارى وارد شدم و به او سلام كردم. پاسخ سلام مرا گفت. بعد سؤال كرد گفت: تو كيستى؟ ـ و اين بعد از آن بود كه نابينا شده بود ـ گفتم: محمّد بن على بن الحسين هستم. گفت: فرزندم نزديك من بيا. به نزديك او رفتم. دست مرا بوسيد و خم شد تا پاهاى مرا ببوسد كه من خود را عقب كشيدم. سپس به من گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به تو سلام رساند. گفتم: سلام و رحمت و بركات الهى بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) باد. اى جابر! اين بيان چگونه بوده است؟ جابر عرض كرد: من روزى خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله) بودم، فرمود: اى جابر! گويا تو باقى مى مانى تا مردى از فرزندان مرا ملاقات كنى كه نامش محمّد بن على بن الحسين است. خداوند نور و حكمت و دانش را به او مى بخشد. سلام مرا به او برسان».[10]
داستان زيارت قبر امام حسين(عليه السلام) توسط جابر در اوّلين اربعين، مشهور است و از نشانه هاى عشق و علاقه او به خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى باشد كه در آن سن و سال در حالى كه نابينا بود مسير ميان مدينه و كربلا را طى كرد و خود را در ميان انبوه مشكلات به آن جا رسانيد و آن زيارت پرمعناى مخصوص را در كنار قبر حضرت خواند و گريست.
جابر بن عبدالله انصارى در سال 74 هجرى قمرى در حالى كه 94 ساله بود در شهر مدينه چشم از دنيا بربست[11]. [12]
*****
پی نوشت:
[1]. در بسيارى از نسخه هاى اين حديث شريف ازجمله در خصال صدوق، غررالحكم، تحف العقول و مشكاة الانوار به جاى واژه «جواد» واژه «غنى» آمده است و مناسب هم همين است زيرا نقطه مقابل فقير، غنى است نه جواد. غنى ممكن است بخل بورزد يا نورزد ولى جواد هرگز بخل نخواهد ورزيد. در ذيل همين كلام نيز واژه «غنى» آمده است.
[2]. كافى، ج 2، ص 78، ح 14.
[3]. كافى، ج 1، ص 44، ح 3.
[4]. همان، ج 4، ص 25، ح 1.
[5]. بحارالانوار، ج 75، ص 121، ح 4.
[6]. قصص، آيه 77 .
[7]. قصص، آيه 81 .
[8]. كافى، ج 4، ص 37، ح 1.
[9]. كافى، ج 4، ص 38، ح 2.
[10]. بحارالانوار، ج 46، ص 227، ح 8.
[11]. براى اطلاع بيشتر از حالات جابر مى توانيد به كتاب اعيان الشيعه، ج 4، ص 45 و سفينة البحار مرحوم محدث قمى ماده «جبر» مراجعه كنيد.
[12]. سند گفتار حكيمانه: ازجمله كتاب هايى كه قبل از تدوين نهج البلاغه اين گفتار حكيمانه را نقل كرده، تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(عليه السلام) و خصال صدوق و تحف العقول ابن شعبه حرانى است. بعد از نهج البلاغه نيز در كتاب هاى متعددى از شيعه و اهل سنت آمده است ازجمله مناقب خوارزمى، روضة الواعظين، مشكاة الانوار و تذكرة الخواص سبط بن جوزى و مجمع الامثال ميدانى است كه با مختصر تفاوتى آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 272)

 


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ | 10:47 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 373 نهج البلاغه: مراتب نهى از منکر

وَ رَوَى ابْنُ جَرِيرٍ الطَّبَرِيُّ فِي تَارِيخِهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى الْفَقِيهِ -وَ كَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الْأَشْعَثِ-، أَنَّهُ قَالَ فِيمَا كَانَ يَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَى الْجِهَادِ إِنِّي سَمِعْتُ عَلِيّاً -رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِي الصَّالِحِينَ وَ أَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّيقِينَ- يَقُولُ يَوْمَ لَقِينَا أَهْلَ الشَّامِ:
أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً يُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْكَراً يُدْعَى إِلَيْهِ، فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ، فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ، وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ، وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ، لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَ كَلِمَةُ الظَّالِمِينَ هِيَ السُّفْلَى، فَذَلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَى وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِينُ.

محمد بن جرير طبرى در تاريخ خود از عبد الرحمن بن ابى ليلى فقيه روايت كند، (و اين عبد الرحمن از آنان بود كه با ابن اشعث به جنگ حجاج رفت) كه او هنگامى كه مردم را به جهاد با حجاج تحريض مى كرد، گفت كه شنيدم كه على -كه خدا را درجات او را در ميان صالحان فرا برد و ثواب شهيدان و صديقانش عطا كند- در روزى كه با مردم شام روبرو شديم، مى فرمود:
اى مؤمنان، كسى كه ببيند كه بر مردم ستم مى كنند يا آنها را به منكرى فرا مى خوانند و او در دل انكار كند، سالم مانده و مبرّا از گناه. و هر كه آن را به زبان انكار كند، از ثواب بهره يابد و او از آنكه تنها به دل انكار كرده، برتر است و آنكه انكار خود را با شمشير اعلام دارد تا سخن حق بالا گيرد و سخن باطل روى در نشيب نهد، كسى است كه راه رستگارى را يافته و بر آن قيام نموده و نور يقين در قلبش درخشيده است.

مراحل سه گانه نهى از منكر:
سيد رضى در مقدّمه اين حكمت چنين مى گويد: «محمّد بن جرير طبرى (مورخ معروف) در تاريخ خود از عبدالرحمن بن ابى ليلى، فقيه معروف ـ كه از كسانى كه براى پيكار عليه حجاج همراه ابن اشعث خروج كرد ـ نقل كرده كه مى گويد: در سخنانى كه حجاج براى تشويق مردم ايراد كرد چنين گفت كه در روزى كه با شاميان روبرو بوديم من از على(عليه السلام) كه خداوند درجاتش را در ميان صالحان برتر نمايد و ثواب شهيدان و صديقان را به او عنايت كند شنيدم كه چنين فرمود»; (وَرَوَى ابْنُ جَرِير الطَّبَرِيُّ فِي تَارِيخِهِ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى الْفَقِيهِ وَكَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الاَْشْعَثِ أَنَّهُ قَالَ فِيمَا كَانَ يَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَى الْجِهَادِ إِنِّي سَمِعْتُ عَلِيّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِي الصَّالِحِينَ وَأَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَالصِّدِّيقِينَ يَقُولُ يَوْمَ لَقِينَا أَهْلَ الشَّامِ). «اى مؤمنان! هركس ظلم و ستمى را مشاهده كند كه در حال انجام است يا كار زشت و منكرى را ببيند كه مردم را به سوى آن فرامى خوانند اگر تنها با قلبش آن را انكار كند راه سلامت را برگزيده و گناهى بر او نيست (به شرط اين كه بيشتر از آن در توان نداشته باشد)»; «أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً يُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْكَراً يُدْعَى إِلَيْهِ، فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِىءَ).
امام(عليه السلام) مراحل سه گانه اى را براى مبارزه با ظلم ظالم و نهى از منكر بيان فرموده كه نخستين مرحله آن، انكار با قلب و بيزارى از آن در دل است. البته اگر بيش از اين در توان شخص نباشد اين مقدار بر او واجب است و خداوند از او مى پذيرد ولى امام(عليه السلام) پاداشى براى آن ذكر نكرده است شايد به اين دليل كه كارى از او سر نزده تنها آلوده گناه نشده و رضايت به گناه نداده است.
سپس امام(عليه السلام) به سراغ مرحله دوم مى رود و مى فرمايد: «و آن كس كه با زبان و بيان به مبارزه برخيزد و آن را انكار كند پاداش الهى خواهد داشت و مقامش از گروه نخست، برتر است»; (وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ، وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ).
روشن است كه اين اجر و پاداش و برترى مقام در صورتى است كه توانى نداشته باشد كه عملاً با ظلم ظالم و منكرات گنهكاران مبارزه كند و اين دومين مرحله نهى از منكر است كه فقها نيز در كتب فقهى خود در كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر ذكر كرده اند.
سپس امام(عليه السلام) به سراغ برترين و بالاترين و آخرين مرحله نهى از منكر و مبارزه با فساد رفته، مى فرمايد: «اما آن كس كه با شمشير براى بالا بردن نام خدا و سرنگونى ظالمان به انكار برخيزد او كسى است كه به راه هدايت راه يافته و بر جاده حقيقى گام نهاده و نور يقين در قلبش تابيده است»; (وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللّهِ هِىَ الْعَلْيَا وَ كَلِمَةُ الظَّالِمينَ هِيَ السُّفْلَى، فَذَلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَى، وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِينُ).
تعبير به «من انكره بالسيف» به معناى تكيه بر قدرت است و «سيف» به معناى شمشير موضوعيتى ندارد. جمله «لتكون كلمة الله...» بيان كننده اين حقيقت است كه براى پيشبرد اهداف مقدس الهى و برچيدن بساط ظلم بايد از قدرت و قوت استفاده كرد. ممكن است انكار زبانى تأثيرات محدودى داشته باشد ولى آنچه مى تواند بساط ظلم ظالمان را برچيند و عدل و داد را جايگزين سازد همان تكيه بر قدرت است. از اين جا لزوم تشكيل حكومت اسلامى براى تحقق بخشيدن به اهداف اسلام استفاده مى شود و اين موضوع را با چشم خود در تشكيل نظام جمهورى اسلامى مشاهده كرديم. قبل از آن در مساجد و مجالس مختلف مذهبى سخن از احكام و برنامه هاى اسلامى، بسيار بود كتاب هاى فراوانى در اين زمينه نوشته شد ولى تأثير آن ها محدود بود. آنچه توانست به حكومت ظالمان و خودكامگان پايان دهد و به اجراى احكام اسلامى در سطح گسترده كمك كند قيام عمومى مردم و تكيه بر قدرت جماهير بود. تعبير به «فذلك الذى اصاب ...» با توجه به مفهوم حصر كه از آن استفاده مى شود اشاره به اين است كه جز از اين راه نمى توان در طريق هدايت، به معناى وسيع كلمه، گام نهاد. تعبير به «نوّر فى قلبه اليقين» اشاره به اين است كه نور يقين و ايمان در چنان محيطى كه پاك از ظلم و عدوان است بر دل ها مى تابد. كلام نورانى 374 كه بعد از اين خواهد آمد نيز توضيح بيشترى براى اين كلام محسوب مى شود.
در نامه معروفى كه امام حسين سيدالشهدا(عليه السلام) براى اهل كوفه نوشت مضمونى ديده مى شود كه در پاره اى از جهات به آنچه در كلام مولى آمده، شبيه است. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار چنين نقل مى كند: امام(عليه السلام) در نامه اى به اشراف اهل كوفه چنين مرقوم داشت: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) قَدْ قَالَ فِى حَياتِهِ مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يعْمَلُ فِى عِبَادِ اللَّهِ بِالاِْثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يغَيرْ بِقَوْل وَ لاَ فِعْل كَانَ حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلاَءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيطَانِ وَتَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَىءِ وَأَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلاَلَهُ وَ إِنِّى أَحَقُّ بِهَذَا الاَْمْرِ لِقَرَابَتِى مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله); اما بعد از حمد و ثناى الهى; شما مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در زمان حيات خود فرمود: كسى كه سلطان ظالمى را ببيند كه حرام خدا را حلال شمرده، پيمان الهى را شكسته، به مخالفت سنت رسول الله(صلى الله عليه وآله) برخاسته و در ميان بندگان خدا به گناه و ظلم مشغول است سپس با گفتار و عمل خود با او مخالفت نكند سزاوار است كه خداوند او را به سرنوشت همان ظالم گرفتار سازد و شما به خوبى مى دانيد كه اين جمعيت (بنى اميه) اصرار بر اطاعت شيطان دارند و از اطاعت رحمن سر باز زده اند، مفاسد را آشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل نموده اند و بر بيت المال مسلمين چنگ انداخته و حرام خدا را حلال شمرده اند و من از همه به اين امر (قيام بر ضد آنان) به سبب قرابت و خويشاوندى با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سزاوارترم».[1]
از كلام طبرى استفاده مى شود كه امام(عليه السلام) بار ديگر اين سخن را به صورت خطبه در سرزمين بيضه در مقابل حر بن يزيد رياحى و لشكرش كه براى جلوگيرى از حركت امام(عليه السلام) آمده بودند بيان فرمود.[2]
*****
نكته ها:
1. محمد بن جرير طبرى:
در مقدمه اى كه مرحوم سيد رضى براى اين گفتار بسيار پرمحتوا بيان كرده نخست اشاره به ابن جرير طبرى شده است. طبرى نام دو نفر است يكى شيعه و ديگرى اهل سنت كه هر دو ابوجعفر محمّد بن جرير طبرى نام دارند. تاريخ معروف طبرى مربوط به طبرى اهل سنت است كه مردى دانشمند و در عصر و زمان خود كم نظير بود. نوشته هاى زيادى دارد كه از جمله آن ها تفسير مهمى به نام جامع البيان و تاريخ مشهورش است و كتابى به نام كتاب الولاية دارد كه طرق مختلف حديث غدير را در آن بيان كرده است. تاريخ او از معروف ترين تاريخ هاست و مطالب زيادى در آن نقل شده است و نسبت به بسيارى از تواريخ اسلامى دقيق تر است (هرچند خالى از اشتباه نيست).
او در آمل مازندران در سال 224 تولد يافت و در سال 310 در بغداد چشم از جهان پوشيد. اما ابن جرير طبرى شيعى آملى نيز كنيه اش ابوجعفر است و از بزرگان علماى اماميه در قرن چهارم بود. نويسنده كتاب دلايل الامامة و كتاب المسترشد مى باشد و مرحوم نجاشى او را مردى ثقه و جليل القدر و كثير العلم از اصحاب ما شمرده است.[3]
2. عبدالرحمن بن ابى ليلى:
به گفته خطيب بغدادى در كتاب تاريخش، ابوليلى پدر عبدالرحمن از ياران خاص على(عليه السلام) بود و در خدمت آن حضرت به مدائن آمد و فرزندش نيز از كسانى است كه در كتب ما از وى به نيكى ياد شده است و تعبير به فقيه در كلام سيد رضى ظاهراً صفت براى عبدالرحمن است نه صفت براى پدرش ابى ليلى و همان گونه كه مرحوم سيد رضى اشاره كرده عبدالرحمن از كسانى بود كه همراه ابن اشعث براى جنگ با حجاج خروج كرد يا از كسانى بود كه مردم را به جهاد در مقابل حجاج دعوت مى كرد. از نوشته هاى مرحوم سيد محسن امين در اعيان الشيعه استفاده مى شود كه او از قرّاء بود، بعضى از قاريان معروف، قرائت قرآن را از او فراگرفته اند.
البته فرد ديگرى به نام عبدالرحمن بن ابى ليلى در ميان فقهاى اهل سنت ديده مى شود كه معاصر با امام صادق(عليه السلام) است و گاه حالات اين دو با يكديگر ممكن است اشتباه شود.
و اما ابن اشعث كه در بالا به آن اشاره شده نامش عبدالرحمن، فرزند محمّد بن اشعث بن قيس بود. او در زمان حجاج از طرف وى به عنوان والى سجستان انتخاب شد ولى برگشت و با حجاج به پيكار برخاست، چند بار با او جنگيد و سرانجام شكست خورد و فرار كرد و در سال 85 جهان را بدرود گفت[4]. [5]
*****
پی نوشت:
[1]. بحارالانوار، ج 44، ص 382.
[2]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 304.
[3]. براى توضيح بيشتر به كتاب هاى الكنى و الالقاب، تاريخ نامه طبرى و الذريعة مراجعه شود.
[4]. براى توضيحات بيشتر درباره ابن ابى ليلى و ابن الاشعث به الكنى والالقاب مرحوم محدث قمى و اعيان الشيعه مرحوم سيد محسن امين و معجم الرجال آيت الله خويى و شرح نهج البلاغه مرحوم علاّمه شوشترى ذيل حكمت مورد بحث مراجعه كنيد.
[5]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر مى گويد: با توجه به سندى كه سيد رضى براى اين گفتار حكيمانه ذكر كرده نيازى به جستوجو براى سند ديگرى نداريم زيرا طبرى اين گفتار نورانى را در حوادث سال 82 با سند خودش از ابى مخنف نقل كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 274)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۷ | 11:34 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 374 نهج البلاغه: اهمیت امر به معروف و نهى از منکر

وَ فِي كَلَامٍ آخَرَ لَهُ (علیه السلام) يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى:
فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ، فَذَلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ؛ وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ، فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ وَ مُضَيِّعٌ خَصْلَةً؛ وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ، فَذَلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلَاثِ وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَةٍ؛ وَ مِنْهُمْ تَارِكٌ لِإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ، فَذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ.
وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ، إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ؛ وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ، لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ؛ وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ.

در سخنى ديگر هم در اين معنى گويد:
كسى است كه كار زشت را نكوهيده دارد و به دست و زبان و دل خود از آن اعراض مى كند. چنين كسى خصال نيكو را به كمال رسانيده است.
و كسى است كه به زبان و دل انكارش مى كند نه به دست. چنين كسى را دو خصلت از خصال نيكوست او يك خصلت را ضايع گذاشته است. و كسى كه فقط به دل انكار كند، نه به دست و زبان، چنين كسى دو خصلت را كه شريفترند، تباه كرده است و كسى كه منكر را به زبان انكار كند و نه به دست و نه به دل، چنين كسى مرده اى است در ميان زندگان.
همه اعمال نيكو در برابر امر به معروف و نهى از منكر، همانند دميدنى است بر درياى مواج، امر به معروف و نهى از منكر نه مرگ كسى را نزديك مى سازد و نه از روزى كسى مى كاهد. از همه اينها برتر، سخن از دادگرى گفتن است، رو در روى حاكمى ستمكار.

مردگان زنده نما!
مرحوم سيد رضى در ابتداى اين گفتار حكيمانه مى گويد: امام(عليه السلام) در سخن ديگرى كه در همين معنا (اشاره به گفتار حكيمانه قبل است) بيان كرده چنين مى فرمايد: «گروهى از مردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منكرات و انكار منكر برمى خيزند. آن ها تمام خصلت هاى نيك را به طور كامل در خود جمع كرده اند»; (وَفِي كَلام آخَرَ لَهُ يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى: فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ، فَذلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ).
امام(عليه السلام) تقسيم سه گانه اى در اين گفتار حكيمانه و پرمعنا براى آمرين به معروف و ناهين از منكر بيان كرده، كه اين قسمِ اوّلِ آن است و اشاره به كسانى است كه با تمام وجود خود و با استفاده از تمام وسايل به مبارزه با منكرات برمى خيزند. منظور از نهى از منكر با قلب (همانگونه كه در تفسير حكمت گذشته آمد) اين است كه انسان در دل از منكرات متنفر باشد و هرگز به آن رضايت ندهد هرچند نتواند بيش از اين كارى انجام دهد و يا بتواند و كوتاهى كند. منظور از مبارزه با زبان واضح است: نصيحت كند، اعتراض نمايد و گاه لازم است فرياد بكشد. معناى انكار منكر با دست هرگونه اقدام عملى است براى پيشگيرى از منكر يا برچيدن بساط منكرات موجود كه گاه منجر به درگيرى فيزيكى به سبب مقاومت عاملين به منكر و جسور بودن آن ها مى شود. قابل توجه اين كه امام(عليه السلام) اين سه را به ترتيب اهميت ذكر كرده است: نخست انكار با يد سپس لسان و بعد قلب. اين كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: چنين كسى تمام خصال نيك را در خود جمع كرده، به سبب اين است كه كارى فراتر از آن تصور نمى شود و اين كه بعضى از شارحان نهج البلاغه كمك هاى مالى را قسم چهارم ذكر كرده اند صحيح به نظر نمى رسد زيرا كمك هاى مالى نيز جزء اقدامات عملى است كه با دست انجام مى شود.
آنگاه امام(عليه السلام) به سراغ گروه دوم مى رود و مى فرمايد: «گروهى ديگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمى خيزند اما با دست كارى انجام نمى دهند آن ها به دو خصلت از خصلت هاى نيك تمسك جسته اند و يكى را ضايع كرده اند»; (وَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ، فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ وَمُضَيِّعٌ خَصْلَةً).
شك نيست كه افراد ناتوان و يا توانمند فاقد مسئوليت كامل، نخستين چيزى را كه ترك مى كنند اقدامات عملى در راه نهى از منكر است. تنها در قلبشان از آن متنفرند و با زبان هم نصيحت و اعتراض مى كنند. آن ها در برابر دو قسمتى كه انجام داده اند مأجورند و درباره ترك مبارزه عملى با منكر ـ در صورتى كه قدرت داشته باشند ـ مسئوليت سنگينى در پيشگاه خدا دارند.
سپس امام(عليه السلام) به سراغ گروه سوم مى رود و مى فرمايد: «گروهى ديگر تنها با قلبشان نهى از منكر مى كنند (و از آن بيزارند) ولى مبارزه با دست و زبان را ترك مى گويند اين گروه بهترين خصلت هاى اين سه را ترك گفته و تنها به يكى چنگ زده اند»; (وَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَالتَّارِكُ بِيَدِهِ وَلِسَانِهِ، فَذلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلاثِ وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَة).
تعبير امام(عليه السلام) به «اشرف الخصلتين» در واقع ازقبيل اضافه صفت به موصوف است و در معنا «الخصلتين الاشرفين» مى باشد. آرى آن ها مهمترين بخش از نهى از منكر را كه بخش عملى و زبانى است رها ساخته و به كمترين آن كه مزاحمتى براى هيچ كس توليد نمى كند قناعت نموده اند و آن ها ضعيف ترين ناهيان از منكرند. ولى اين مرحله نيز داراى تأثير قابل توجهى است زيرا تنفر قلبى سبب مى شود كه شخص لااقل آلوده گناه نشود كه اگر اين تنفر نباشد او نيز به گناه خو مى گيرد و به صف گنهكاران مى پيوندد. در حكمت 201 نيز گذشت كه اميرمؤمنان(عليه السلام)اشاره به داستان قوم ثمود مى كند كه يك نفر از آن ها آمد ناقه اى را كه معجزه آشكار صالح(عليه السلام) بود پى كرد و به قتل رساند ولى خداوند اين كار را به همه آن ها نسبت مى دهد و مى فرمايد: (فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ) و امام(عليه السلام) در توجيه آن مى فرمايد: «إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا; ناقه ثمود را يك نفر پى كرد ولى خداوند همه را مشمول عذاب ساخت زيرا قلباً به آن راضى بودند».
آنگاه امام(عليه السلام) به گروه چهارمى اشاره مى كند كه متفاوت با اين سه گروه اند و آن ها كسانى هستند كه تمام مراحل نهى از منكر را رها كرده و بى خيال از كنار منكرات جامعه مى گذرند. مى فرمايد: «گروهى ديگر نه با زبان نهى از منكر مى كنند و نه با قلب و نه با دست. اين ها (در حقيقت) مردگانى در ميان زندگان هستند»; (وَمِنْهُمْ تَارِكٌ لاِِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ، فَذلِكَ مَيِّتُ الاَْحْيَاءِ).
چه تعبير جالب و گويايى! زنده كسى است كه داراى حس و حركت باشد و مؤمن زنده كسى است كه در برابر زشتى ها حركتى از خود نشان دهد. كسى كه هيچ گونه حركتى حتى به صورت تنفر قلبى از خودش در مقابل مظاهر زشت و منكر جامعه نشان نمى دهد واقعاً در صف مردگان قرار گرفته است. از ديدگاه اسلام (كتاب و سنت) گروهى ظاهراً از دنيا رفته اند و در ميان ما نيستند و جسم بى جان آن ها در قبرها نهفته است ولى در واقع زنده اند چراكه آثارشان در همه جا نمايان است. مگر زندگى چيزى جز نشان دادن آثار حيات است؟ همان گونه كه قرآن درباره شهدا مى گويد: (وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
اميرمؤمنان على(عليه السلام) در گفتار حكيمانه اى كه خطاب به كميل بيان كرد مى فرمايد: «هَلَكَ خُزَّانُ الاَْمْوَالِ وَ هُمْ أَحْياءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِى الدَّهْر; ثروت اندوزان مرده اند ولى علما و دانشمندان تا پايان دنيا زنده اند».[2]
بنابراين، زندگى بى خاصيت مرگ است، مرگى توأم با آثار حيات مادى.
آنگاه امام(عليه السلام) در بخش ديگرى از اين كلام پرمعنا به بيان اهميت امر به معروف و نهى از منكر به صورت كلى پرداخته، مى فرمايد: «(بدانيد) تمام اعمال نيك و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر همچون آب دهان است در برابر دريايى عميق و پهناور»; «وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللّهِ، عِنْدَ الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ، إِلاَّ كَنَفْثَة فِي بَحْر لُجِّيٍّ).
اين تعبير به راستى تعبير عجيبى است; تمام كارهاى نيك: نماز و روزه و زكات و حج و حتى جهاد فى سبيل الله در برابر امر به معروف و نهى از منكر بسيار كوچك و ناچيز است. دليلش اين است كه اين دو وظيفه بزرگ اسلامى ضامن اجراى تمام آن كارهاى نيك و فرائض و واجبات است. اگر امر به معروف و نهى از منكر تعطيل شود به دنبال آن نماز و روزه و حج و جهاد نيز به تدريج به فراموشى سپرده مى شود و اين است دليل برترى اين دو بر آنها.
آنگاه امام(عليه السلام) در آخرين بخش از كلام نورانى خود به افراد ضعيف النفس هشدار مى دهد و مى فرمايد: «(بدانيد) امر به معروف و نهى از منكر نه مرگ كسى را نزديك مى كند و نه از روزى كسى مى كاهد (و بدانيد) از همه اين ها مهمتر سخن حقى است كه در برابر پيشواى ستمگرى گفته مى شود (و از مظلومى در مقابل آن ظالم دفاع مى گردد»; (وَ إِنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ لاَ يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَل، وَ لاَ يُنْقِصَانِ مِنْ رِزْق، وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْل عِنْدِ إِمَام جَائِر).
بسيارند كسانى كه گمان مى كنند اگر به سراغ انجام اين دو وظيفه بروند جانشان يا نانشان به خطر مى افتد در حالى كه چنين نيست. خداوند حافظ جان و نان آن هاست و اين تفكر، تفكرى است شرك آلود و بى گانه از حق.
جمله «وَ اَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ كُلِّهِ» حقيقت مهمى را بازگو مى كند و آن اين كه انسان بايد شجاع باشد و در برابر ظالمان، بى اعتنا به خطراتى كه ممكن است او را تهديد كند حق را بيان دارد و اى بسا بيان حق، آن ها را بيدار و يا حداقل شرمنده سازد و از انجام ظلم هايى بازدارد.
جالب اين كه ابن ابى الحديد در ذيل اين جمله اشاره به داستان زيد بن ارقم در برابر ابن زياد يا يزيد بن معاويه مى كند و مى گويد: مصداق اين سخن روايتى است كه مى گويد: زيد بن ارقم، ابن زياد ـ و گاه گفته شده يزيد بن معاويه ـ را ديد كه با چوبدستى خود به دندان امام حسين(عليه السلام)مى زند در آن زمانى كه سر آن حضرت را نزد او برده بودند. زيد بن ارقم فرياد زد و گفت: چوب را بردار. بسيار ديدم كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين دندان ها را مى بوسيد.[3]
نمونه ديگر آن سخنى است كه عبدالله بن عفيف ازدى در مسجد كوفه در برابر ابن زياد گفت و سخنان او را درهم كوبيد. هنگامى كه ابن زياد بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام) و يارانش براى قدرت نمايى به مسجد كوفه آمد و بر فراز منبر رفت و در برابر انبوه جمعيت، خدا را حمد كرد كه پيروز شده و اهانت شديدى به حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) كرد و آن حضرت را به دروغگويى نسبت داد، عبدالله بن عفيف ازدى (كه چشمش نابينا بود) از ميان جمعيت برخاست و فرياد زد: «يا ابْنَ مَرْجانةَ! اِنّ الكذّابَ وَابنَ الكَذّابِ أنتَ و أبوكَ و مَنِ اسْتَعْمَلَكَ وأبوهُ يا عَدُوَّ اللهِ أتقتُلُونَ أولادَ النَّبِيِّين وَتَتَكَلَّمونَ بِهذا الكَلامِ على مَنابِرِ المُسلِمين؟; اى پسر مرجانه! دروغگو و فرزند دروغگو تويى و پدر توست و كسى كه تو را بر اين مسند نشانده و پدر اوست. اى دشمن خدا فرزندان پيامبران را به قتل مى رسانى و اين سخن زشت را بر منبر مسلمانان مى گويى؟». (قابل توجه اين كه او ابن زياد را ابن زياد خطاب نكرد بلكه به مادرش مرجانه نسبت داد تا آلوده بودن نسب او را با اين سخن آشكار كند و در ميان جمعيت رسوايش سازد). ابن زياد كه انتظار چنين سخنى را از هيچ كس نداشت خشمگين شد و گفت: گوينده اين سخن كيست؟ عبدالله بن عفيف گفت: منم اى دشمن خدا! آيا خاندان پاكى را كه خداوند آن ها را از هرگونه آلودگى پيراسته به قتل مى رسانى و مى پندارى مسلمانى؟ وا غوثاه; كجايند فرزندان مهاجر و انصار كه از تو و از آن طغيانگر (يزيد) نفرين شده فرزند نفرين شده توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله)، انتقام بگيرند... .
به اين ترتيب، عبدالله، بذر انقلاب بر ضد بنى اميه و خونخواهى امام حسين(عليه السلام)را در دل ها با سخنانش پاشيد و هرچند سرانجام در اين راه شهيد شد ولى كار خود را كرد.[4]
مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) نمونه ديگرى ذكر مى كند و آن اين كه مروان دستور داد روز عيد (فطر يا قربان) منبر را آماده كنند و قبل از اداى نماز عيد شروع به خواندن خطبه كرد. مردى برخاست و گفت: اى مروان تو مخالفت با سنّت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كردى. اوّلاً منبر را روز عيد بيرون آوردى (در حالى كه خطبه را بايد ايستاده بخوانى نه نشسته بر منبر). ثانياً خطبه نماز عيد را قبل از نماز مى خوانى (در حالى كه خطبه نماز عيد، بعد از نماز است) ابوسعيد در آن صحنه حاضر بود، پرسيد: اين مرد كيست؟ گفتند: فلان شخص، فرزند فلان شخص. گفت: بدانيد اين مرد وظيفه خود را انجام داد. من از پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: هركس كار منكرى را ببيند اگر بتواند بايد آن را با دست خود و عملاً تغيير دهد و اگر نتواند با زبان و اگر نتواند با قلب (متنفر از آن باشد) و اين ضعيف ترين مرحله ايمان است.[5]
قابل توجه اين كه تغيير دادن زمان خطبه، از بعد از نماز عيد به قبل از آن ـ به گفته ابوبكر كاشانى (نويسنده كتاب بدائع الصنائع و از فقهاى اهل سنت) ـ به اين سبب بود كه سخنان بى اساسى در خطبه هاى خود مى گفتند و مردم مى دانستند و براى خطبه آنها نمى نشستند. ناچار زمان آن را تغيير دادند.[6]
داستان معروف فرزدق و اشعار مشهورش درباره امام سجاد(عليه السلام) در برابر هشام بن عبدالملك در كنار خانه خدا نيز نمونه زنده و بارزى از اين گفتار امام(عليه السلام) است.[7]
البته در ذيل اين داستان آمده است كه هشام سخت از اين اشعار عصبانى شد و حقوق فرزدق را از بيت المال قطع كرد ولى امام سجاد(عليه السلام) آن را جبران فرمود. و در نهايت اشعار فرزدق در تاريخ جاودان و ماندگار شد.
داستان هاى زيادى در تاريخ اسلام از اين دست ديده مى شود. گرچه در بعضى از آن ها جان ناهى از منكر به خطر افتاد ولى اين در موارد نادرى بود كه با كليتى كه امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه فرموده منافاتى ندارد زيرا همواره عمومات، استثنائاتى دارد.
*****
نكته:
امر به معروف و نهى از منكر در تعليمات اسلامى:
درباره اين دو فريضه اسلامى آيات فراوان و روايات بسيارى وارد گرديده و مقدار اهميتى كه به آن ها داده شده در هيچ موضوع ديگرى تا اين حد ديده نمى شود.
قرآن مجيد، امت اسلامى را بهترين امت ها شمرده و در تأييد آن نكاتى فرموده كه نخستين آن مسئله امر به معروف و نهى از منكر و سپس ايمان به خداست. مى فرمايد: (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللهِ).[8]
در شش آيه قبل از آن دستور مؤكد ديگرى به صورت گروهى دراين باره مى دهد، مى فرمايد: «(وَلْتَكُنْ مِّنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ); بايد از ميان شما، جمعى دعوت به نيكى، و امر به معروف و نهى از منكر كنند! و آن ها رستگاران اند».[9]
به اين ترتيب، هم عنوان بهترين امت ها را داشتن و هم در گروه رستگاران بودن در سايه امر به معروف و نهى از منكر حاصل مى شود.
امام باقر(عليه السلام) نيز درباره اهميت اين دو وظيفه در حديث معروفى مى فرمايد: «إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْكَرِ سَبِيلُ الأَنْبِياءِ وَ مِنْهاجُ الصُّلَحاءِ فَرِيضَةٌ عَظِيمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَكاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظالِمُ وَ تُعْمَرُ الأَرْضُ وَ ينْتَصَفُ مِنَ الأَعْداءِ وَ يسْتَقِيمُ الأَمْرُ; امر به معروف و نهى از منكر راه انبيا و طريق صالحان است، دو فريضه بزرگ الهى است كه بقيه فرائض با آن ها برپا مى شود، و به وسيله اين دو، راه ها امن مى گردد، و كسب و كار مردم حلال و حقوق افراد تأمين مى شود، و در سايه آن زمين ها آباد مى گردند، از دشمنان انتقام گرفته مى شود، و در پرتو آن همه كارها روبه راه مى گردد».[10]
براى اهميت اين دو فريضه الهى همين بس كه از روايات استفاده مى شود شرط قبولى دعا انجام آن هاست. همانگونه كه اميرمؤمنان(عليه السلام) در واپسين ساعات عمر در بستر شهادت فرمود: «لاَ تَتْرُكُوا الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْكَرِ فَيوَلَّى عَلَيكُمْ شِرَارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ يُسْتَجَابُ لَكُمْ; امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه اشرار بر شما مسلط مى شوند سپس هرچه دعا كنيد مستجاب نمى گردد».[11]
آيه 63 سوره مائده علماى اهل كتاب را سخت نكوهش مى كند كه براثر ترك امر به معروف و نهى از منكر، امت هاى آن ها آلوده انواع گناهان شدند و در پايان آيه مى گويد: چه زشت است كارى كه آن ها انجام مى دادند: (لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالاَْحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاِْثْمَ وَأَكْلِهِمْ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ).
در خطبه قاصعه[12] تعبير تند ديگرى درباره تاركان امر به معروف و نهى از منكر ديده مى شود، مى فرمايد: «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِى بَينَ أَيدِيكُمْ إِلاَّ لِتَرْكِهِمُ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْكَرِ فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهَاءَ لِرُكُوبِ الْمَعَاصِى، وَ الْحُلَمَاءَ لِتَرْكِ التَّنَاهِى; خداوند سبحان مردم قرون پيشين را از رحمت خود دور نساخت جز به اين سبب كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك كردند، لذا افراد نادان را به سبب گناه و دانايان را به علّت ترك نهى از منكر از رحمت خود دور ساخت».
فلسفه اين اهميت ـ همان گونه كه در بالا اشاره شده ـ اين است كه قوانين الهى در صورتى لباس وجود به خود مى پوشد و اجرا مى گردد كه نظارتى بر آن باشد و اين نظارت در درجه اول همان نظارت عمومى از ناحيه امر به معروف و نهى از منكر است كه اگر ترك شود اجراى احكام الهى يا متوقف مى شود و يا سست.
درباره اهميت اين دو فريضه بزرگ الهى و معناى معروف و منكر و مراحل امر و نهى و شرايط آن مى توان كتاب يا كتاب ها نوشت و در فقه اسلامى نيز در كنار مسئله جهاد، كتابى به عنوان كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر ديده مى شود.[13]
در اين جا اين سخن را با حديث نابى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) كه در كتاب تهذيب الاحكام شيخ طوسى آمده است پايان مى دهيم، فرمود: «لاَ يزَالُ النَّاسُ بِخَير مَا أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى فَإِذَا لَمْ يفْعَلُوا ذَلِكَ نُزِعَتْ مِنْهُمُ الْبَرَكَاتُ وَ سُلِّطَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْض وَ لَمْ يكُنْ لَهُمْ نَاصِرٌ فِى الاَْرْضِ وَ لاَ فِى السَّمَاءِ; مردم همواره در طريق خير و سعادت اند تا زمانى كه امر به معروف و نهى از منكر را انجام مى دهند و تعاون بر نيكى و تقوا مى نمايند. زمانى كه اين ها ترك شود بركات الهى از آن ها قطع خواهد شد و بعضى بر بعض ديگر سلطه پيدا مى كنند و ياورى در زمين و آسمان نخواهند داشت»[14]. [15]
*****
پی نوشت:
[1]. آل عمران، آيه 169.
[2]. نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 147.
[3]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 19، ص 307. طبرى، مورخ مشهور نيز در تاريخ خود اين داستان را آورده است. تاريخ طبرى، ج 4، ص 349.
[4]. براى آگاهى از دنباله اين داستان عبرت آموز به كتاب عاشورا (ريشه ها و انگيزه ها...) صفحه 582 مراجعه كنيد.
[5]. شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 13، ص 193; سنن ابى داود، ج 1، ص 254.
[6]. بدائع الصنايع، ج 1، ص 276.
[7]. بحارالانوار، ج 46، ص 123.
[8]. آل عمران، آيه 110
[9]. آل عمران، آيه 104
[10]. كافى، ج 5، ص 55 و 56.
[11]. نهج البلاغه، نامه 47.
[12]. خطبه 192 نهج البلاغه.
[13]. براى توضيح بيشتر مى توانيد به جواهرالكلام، ج 21 و همچنين تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيات 106 و 110 سوره آل عمران مراجعه كنيد.
[14]. تهذيب الاحكام، ج 6، ص 181، ح 22.
[15]. سند گفتار حكيمانه: در كتاب مصادر آمده است: بخشى از اين كلام نورانى را قبل از سيد رضى ابوطالب مكى در كتاب قوت القلوب با تفاوت هايى آورده است. سپس مى افزايد: دليل ايراد اين كلام از سوى امام(عليه السلام) آن گونه كه در كتاب فقه الرضا كه قبل از نهج البلاغه نگاشته شده آمده است اين است كه اميرمؤمنان(عليه السلام) مشغول خواندن خطبه بود كه مردى عرضه داشت: اى اميرمؤمنان! از مرده زندگان براى ما سخن بگو. امام(عليه السلام) خطبه خود را قطع كرد و گفتار حكيمانه بالا را ايراد فرمود. آنگاه مى افزايد كه در مصادر خطبه 154 گذشت كه آن خطبه و اين گفتار حكيمانه و چند گفتار حكيمانه ديگر (از كلمات قصار) همه خطبه واحده اى بوده كه يك جا از سوى امام(عليه السلام) ايراد شده (و مرحوم سيد رضى آن ها را از هم جدا ساخته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص275)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۹۷ | 19:12 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 375 نهج البلاغه: نکوهش بی‌تفاوتی نسبت به منکر

وَ عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) يَقُولُ:
أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهَادِ، الْجِهَادُ بِأَيْدِيكُمْ، ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ، ثُمَّ بِقُلُوبِكُمْ؛ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً قُلِبَ، فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلَاهُ.

ابو جحيفه گويد: از امير المؤمنين (ع) شنيدم كه فرمود:
نخستين جهادى كه در آن شكست مى خوريد، جهاد با دستهايتان است. سپس، جهاد است با زبانهايتان و آن گاه جهاد با دلهايتان. كسى كه كار نيكويى را در دل نستايد و كار زشتى را در دل نكوهش نكند، دگرگون شود و زير و زبر گردد.

قلب هاى واژگونه!
اين كلام نورانى در واقع تكميل بر دو گفتار حكيمانه اى است كه قبلا تحت شماره 373 و 374 آمد و ناظر به مراحل سه گانه امر به معروف و نهى از منكر است و در واقع هركدام از زاويه اى به اين مسئله مهم مى نگرد. «در اين جا ابوجحيفه[1] مى گويد: من از اميرمؤمنان(عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: نخستين مرحله اى از جهاد كه از شما مى گيرند و در آن مغلوب مى شويد جهاد با دست (جهاد عملى) است سپس جهاد با زبان و بعد جهاد با قلب»; (وَ عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) يَقُولُ: أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهَادِ الْجِهَادُ بِأَيْدِيكُمْ، ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِكُمْ).
روشن است كه ظالمان و دشمنان اسلام نخست تلاش مى كنند چراغ پرفروغ امر به معروف و نهى از منكر عملى را از مسلمانان بگيرند و اجازه ندهند كسى عملاً امر به معروف يا نهى از منكر كند مبادا موقعيت آن ها به خطر بيفتد.
هنگامى كه جهاد عملى را خاموش كردند به سراغ جهاد زبانى مى روند و اجازه نمى دهند كسى بر فراز منابر يا در مجامع ديگر امر به معروف و نهى از منكر كند و كسانى را كه اقدام به اين كار كنند تحت تعقيب قرار مى دهند و حتى در تاريخ مى خوانيم كه گاه زبان بعضى از آن ها را قطع مى كردند تا نتوانند امر به معروف و نهى از منكر كنند و بساط ظالمان را متزلزل سازند مانند آنچه درباره ميثم تمار، آن يار باوفا و دوست مخلص على(عليه السلام) نقل شده كه حتى هنگامى كه او را به چوبه دار آويزان كردند (معمول بود طناب را زير بغل شخصى كه مى خواستند به دار بياويزند قرار مى دادند) باز بر فراز چوبه دار فضايل على(عليه السلام) را بيان مى كرد. ابن زياد دستور داد زبانش را قطع كردند.
يا اين كه همچون ابوذر به نقطه دور افتاده اى تبعيد مى شدند تا كسى پيام زبان حق گويشان را نشنود آن گونه كه در زمان معاويه و خليفه سوم روى داد.
و هنگامى كه اين مرحله از جهاد را گرفتند تبليغات منفى را آغاز مى كنند به گونه اى كه آن حالت تنفر قلبى را به تدريج از مردم بگيرند تا شعله جهاد با قلب نيز خاموش شود و يا اين كه وقتى جهاد عملى و جهاد با زبان گرفته شد و مدتى گذشت به تدريج انسان ها زشتى منكرات را فراموش مى كنند همان گونه كه انسان ماهر در انجام يك كار اگر مدتى آن را ترك كند مهارت خود را به كلى از دست خواهد داد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه احتمال ديگرى در تفسير اين كلام داده اند و آن اين كه وقتى حاكميت ظالمان ادامه پيدا كند نسل هايى كه بعداً روى كار مى آيند زشتى منكرات را فراموش مى كنند و به اين ترتيب جهاد با قلب نيز ترك مى شود.
آنگاه امام(عليه السلام) در يك نتيجه گيرى پرمعنا مى فرمايد: «كسى كه حتى با قلبش از نيكى ها طرفدارى و با منكرات مبارزه نكند قلبش واژگونه مى شود، بالاى آن پايين و پايين آن بالا قرار مى گيرد»; (فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً، وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاَهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ).
معلوم است كه منظور از «قلب» در اين جا آن عضو صنوبرى كه وسيله رسانيدن خون به تمام اعضاى بدن است نمى باشد بلكه قلب در اين جا به معناى عقل و حس تشخيص است زيرا يكى از معانى قلب در لغت، همان عقل است. اشاره به اين كه انسان حس تشخيص نيك و بد را در چنان محيطى از دست مى دهد و به تدريج نيكى ها در نظرش زشت و زشتى ها در نظرش زيبا خواهد شد.
در حديثى پرمعنا و پيشگويانه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين مى خوانيم: «كَيفَ بِكُمْ إِذَا فَسَدَتْ نِسَاؤُكُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُكُمْ وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ فَقِيلَ لَهُ وَ يكُونُ ذَلِكَ يا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ كَيفَ بِكُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْكَرِ وَ نَهَيتُمْ عَنِ الْمَعْرُوفِ فَقِيلَ لَهُ يا رَسُولَ اللَّهِ وَ يكُونُ ذَلِكَ قَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ كَيفَ بِكُمْ إِذَا رَأَيتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْرُوفاً; چگونه خواهيد بود هنگامى كه زنان شما فاسد شوند و جوانان شما فاسق و امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنيد؟ كسى عرض كرد: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)! آيا چنين امرى واقع مى شود؟ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: آرى و بدتر از اين واقع خواهد شد. چگونه خواهيد بود هنگامى كه امر به منكر مى كنيد و نهى از معروف؟ عرض كردند: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)! آيا چنين چيزى واقع خواهد شد؟ فرمود: آرى و بدتر از اين روى مى دهد. چگونه خواهيد بود هنگامى كه معروف را منكر و منكر را معروف (و زيبايى ها را زشت و زشتى ها را زيبا) خواهيد ديد؟».[2]
در قرآن مجيد نيز آمده است كه يكى از كارهاى شيطان اين است كه زشتى ها را در نظر انسان زيبا نشان مى دهد: «(وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لاَ يَهْتَدُونَ); و شيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آن ها را از راه بازداشته; و ازاين رو هدايت نمى شوند!».[3]
اين كار مخصوص شياطين جن نيست بلكه شيطان هاى انسان نما نيز اين كار را انجام مى دهند.[4]
*****
پی نوشت:
[1]. نام او وهب بن وهب و بعضى گفته اند وهب بن عبد الله سوائى است كه در خردسالى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را درك كرد و جزء جوان ترين صحابه محسوب مى شود با اين حال احاديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شنيده و روايت كرده است. در حديثى آمده است كه ابو جحيفه غذاى فراوانى خورده بود و خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رسيد و در حضور آن حضرت آروغى زد. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: ابو جحيفه چنين مكن. كسى كه در دنيا بيش از همه سير شود در قيامت بيش از همه گرسنه خواهد بود. ابو جحيفه كه اين سخن را شنيد ديگر هرگز شكم خود را پر از غذا نمى كرد حتى فرداى شبى كه شام مى خورد، صبحانه نمى خورد و آن روز كه صبحانه مى خورد شام نمى خورد (و گفتار پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را به طور كامل اطاعت كرد) ابو جحيفه بعداً به كوفه آمد و در تمام جنگ هاى اميرمؤمنان على(عليه السلام) در ركاب آن حضرت بود. على (عليه السلام) او را دوست مى داشت و به او اعتماد مى كرد و او را وهب الخير مى ناميد و (به سبب اعتمادى كه به او داشت) او را مأمور بيت المال كوفه كرد. وى در سال 72 هجرى قمرى دنيا را وداع گفت. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 276)
[2]. كافى، ج 5، ص 59، ح 14.
[3]. نمل، آيه 24.
[4]. سند گفتار حكيمانه: در مصادر چنين آمده است كه اين كلام نورانى را قبل از سيد رضى على بن ابراهيم قمى در تفسيرش و قاضى قضاعى در كتاب دستور معالم الحكم با تفاوتى آورده اند. همچنين سيد ابوطالب يحيى بن الحسين الحسنى (متوفاى 424) در امالى خود آن را به صورت مسند ذكر كرده و (بعد از سيد رضى) ابو حامد غزالى در احياء العلوم آن را با تفاوتى آورده است و نيز روايت آمدى در غررالحكم تفاوتى با روايت سيد رضى و روايت ديگران دارد و نشان مى دهد هركدام آن را از منبع خاص خود گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 277)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۷ | 17:14 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 376 نهج البلاغه: سختی حق و آسانی باطل

وَ قَالَ (عليه السلام): إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ.

و فرمود (ع): حق دشوار است، ولى گواراست و باطل آسان است و بيمارى افزاى.

عاقبت حق و باطل:
از نوشته بلاذرى در انساب الاشراف استفاده مى شود كه اين كلام را اميرمؤمنان على(عليه السلام) هنگامى بيان فرمود كه عثمان تمام فرمانداران خود را از نقاط مختلف كشور اسلام گردآورى كرده بود تا درباره شكايات مردم از آن ها صحبت كند. از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز در اين مجلس دعوت به عمل آمد. حضرت خطاب به عثمان اين جمله را بيان فرمود: «حق، سنگين اما گواراست و باطل، سبك اما بلاخيز و مرگ آور است»; (إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ).
«مرىء» به معناى گوارا و «وبىء» به معناى وباخيز است كه گاه تفسير به مرگ آور مى شود.
سپس افزود: واى بر تو هرگاه كسى به تو راست بگويد عصبانى مى شوى و اما اگر دروغ بگويد راضى مى گردى: (انك متى تصدق تسخط و متى تكذب ترض).[1]
توضيح اين كه در كتاب الفتوح ابن اعثم كوفى آمده است كه گروهى از اهل شام نزد عثمان آمدند و از معاويه شكايت كردند و جمعى از خوبان كوفه نزد او آمدند و از والى او سعيد بن عاص شكايت داشتند. عثمان گفت: تا كى اين گونه شكايت ها از اين دو نفر به من مى رسد؟ حجاج بن غزيه انصارى گفت: مردم فقط از اين دو نفر شكايت ندارند آن ها از همه عمال و فرمانداران تو شاكى هستند. يك بار به سراغ آن ها فرستادى و احضارشان كردى سپس بار ديگر آن ها را به مقام خود بازگرداندى، اكنون به سراغ آن ها بفرست و آن ها را در حضور اصحاب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به اين مسجد احضار كن سپس از آن ها عهد و پيمان بگير كه به كسى ظلم نكنند و آن ها را سوگند ده آنگاه آن ها را به جاى خود بازگردان و اگر نپذيرفتند ديگرى را به جاى آن ها بفرست زيرا صالحان مسلمين كم نيستند. بسيارى از مردم نيز همين پيشنهاد را تأييد كردند.
به دنبال اين ماجرا عثمان به سراغ جميع كارگزاران و فرماندارانش فرستاد و آن ها را احضار كرد سپس رو به اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كرد و گفت: اى مردم! اين ها كارگزاران من اند كه مورد اعتمادم بوده اند اگر دوست داشته باشيد آن ها را عزل مى كنم و آن كس را كه شما دوست بداريد به جاى آن ها مى گذارم.
اين جا بود كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) (كه مى دانست عثمان در اين سخن خود پايدار نخواهد ماند) فرمود: اى عثمان! حق، سنگين است (و تلخ) و باطل، سبك است (و شيرين) تو مردى هستى كه اگر به تو راست بگويند خشمگين مى شوى و اگر دروغ بگويند راضى مى گردى. مطالب بسيارى از مردم به تو رسيده كه اگر آن ها را ترك كنى بهتر از آن است كه اصرار بر آن ها داشته باشى. از خدا بپرهيز و از آنچه مردم درباره تونمى پسندند توبه كن.
آنگاه طلحه نيز سخنانى در تأييد سخنان على(عليه السلام) گفت. سرانجام عثمان عصبانى شد و گفت: چرا مرا رها نمى كنيد؟ چرا اين همه سرزنش مى كنيد؟ من كارى نكرده ام. شما اوضاع را بر ضد من دگرگون ساختيد... .[2]
حوادث بعد از اين ماجرا كه در تاريخ صدر اسلام به طور مشروح آمده نشان مى دهد كه عثمان سرانجام تن به حق نداد چراكه تلخ و سنگين بود و باطل را برگزيد چراكه ظاهراً شيرين بود ولى عاقبت دردناكى براى او و براى جهان اسلام به وجود آمد. اى كاش كلام اميرمؤمنان على(عليه السلام) را پذيرفته بود و آن همه آسيب ها به جهان اسلام نمى رسيد.
سنگينى حق به اين دليل است كه در بسيارى از موارد برخلاف ميل انسان است و اصولاً حركت كردن در مسير حق كار بسيار پيچيده و مشكل است و به گفته بعضى از دانشمندان مانند راه رفتن روى طناب است كه اگر اندك خطايى در آن شود انسان سقوط مى كند; در مسير حق نيز اگر انسان خطا كند در وادى باطل گرفتار خواهد شد. ولى به هر حال نتيجه حق بسيار گواراست، هم در دنيا باعث خشنودى بندگان خداست و هم در آخرت موجب سعادت جاودان و نجات ابدى است. بعضى آن را تشبيه به داروى تلخ شفابخشى كرده اند كه خوردن آن ناگوار اما نتيجه آن رهايى از بيمارى هاى خطرناك است.
اما به عكس، باطل، سبك و آسان است چراكه انسان هرگونه بخواهد آن را مطابق ميل خود تنظيم مى كند و به طور موقت از آن لذت مى برد ولى عاقبتى دردناك دارد; هم در اين دنيا مردم بر ضد او مى شورند و هم در آخرت گرفتار عذاب دردناك الهى مى شود. در داستان عمال عثمان نيز تاريخ مى گويد كه چه عاقبت ناگوار و بدى در انتظار او بود و چه مشكلات عظيمى براى جهان اسلام به وجود آورد. آرى انحراف از حق، آثار بسيار ناگوارى دارد.
شبيه همين كلام نورانى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به صورت ديگرى آمده است كه فرمود: «الْحَقُّ ثَقيلٌ مُرٌّ، وَ الْباطِلُ خَفيفٌ حُلْوٌ، وَ رُبَّ شَهْوَةِ ساعَة تُورِثُ حُزْناً طَويلاً; حق، سنگين و تلخ است، و باطل، سبك و شيرين; ليكن چه بسا يك لحظه شهوت پرستى، نگرانى و حزن طولانى درپى داشته باشد».[3]
آرى; حق، سنگين و تلخ است; زيرا گاهى به ضرر و زيان انسان تمام مى شود و بسيارى از اوقات حق برخلاف خواسته هاى درونى و شهوات انسان است و گاهى نيز اجراى حق، سرزنش ديگران و ناملايمات و مشكلاتى را به همراه دارد كه براى انسان گران و سنگين تمام مى شود. اما باطل، سبك و شيرين است; ولى همچون سمّ، مهلك و كشنده است; به همين دليل، چه بسا سبب يك عمر پشيمانى و ناراحتى بشود; مثلاً كسى كه از روى خواسته نفس براى مدّت كوتاه گناهى را انجام مى دهد كه مجازات آن زندان ابد است پس از دستگيرى و بازداشت، كفّاره يك ساعت گناه را بايد يك عمر بپردازد.[4]
*****
پی نوشت:
[1]. الغدير، ج 9، ص 71 به نقل از انساب الاشراف، ج 5، ص 44.
[2]. الفتوح ابن اعثم، ج 2، ص 394-395 .
[3]. ميزان الحكمة، باب 888، ح 4100.
[4]. سند گفتار حكيمانه: از كسانى كه اين گفتار حكيمانه را نقل كرده اند بلاذرى در انساب الاشراف است كه آن را با اضافاتى نقل كرده است. همچنين ابن اعثم كوفى در كتاب الفتوح (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 277)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷ | 11:33 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 377 نهج البلاغه: نه ایمن از عذاب، نه نومید از رحمت

وَ قَالَ (عليه السلام): لَا تَأْمَنَنَّ عَلَى خَيْرِ هَذِهِ الْأُمَّةِ عَذَابَ اللَّهِ، لِقَوْلِهِ تَعَالَى "فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ"؛ وَ لَا تَيْأَسَنَّ لِشَرِّ هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ، لِقَوْلِهِ تَعَالَى "إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ".

و فرمود (ع): بر بهترين كسان اين امت هم از عذاب خداى ايمن مباش، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: «از مكر خداوند جز زيانكاران ايمن نيستند»
 و بر بدترين كسان اين امت، از رحمت خداوند مأيوس مباش كه خداى تعالى فرموده است: «هر آينه از رحمت خدا جز كافران نوميد نگردند».

نه نيكوكاران در امانند نه بدكاران مأيوس:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه كوتاه به دو نكته مهم اشاره مى كند و در واقع به همگان هشدار مى دهد. در نكته اول مى فرمايد: «بهترين افراد اين امت را نبايد از عذاب الهى ايمن بدانيد زيرا خداوند مى فرمايد: جز زيان كاران هيچ كس در برابر مجازات الهى احساس امنيت نمى كند»; (لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَى خَيْرِ هذِهِ الاُْمَّةِ عَذَابَ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ»).
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در اين جا ايرادى مطرح كرده و آن را بدون پاسخ گذاشته است و آن اين كه آيه شريفه اول درمورد قوم زيان كار است كه ممكن است در برابر مجازات الهى احساس امنيت كند اما كسى كه از بهترين افراد اين امت است مشمول اين آيه نيست. چگونه امام(عليه السلام) آيه را تطبيق بر اين گونه افراد فرموده است؟
پاسخ اين ايراد روشن است و تعجب مى كنيم چگونه ابن ابى الحديد توجه به آن پيدا نكرده است. منظور امام(عليه السلام) اين است: افرادى كه در صف متقين و نيكوكاران قرار دارند از آينده خود در امان نباشند زيرا هر زمان ممكن است لغزشى براى آن ها پيدا شود و از مسير حق منحرف گردند و گرفتار عذاب الهى شوند. همان گونه كه در ميان ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) افرادى مثل طلحه و زبير بودند كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) خدمات بزرگى به اسلام كردند و همه جا از آن ها به نيكى ياد مى شد ولى در زمان على(عليه السلام) بيعت او را شكستند و شمشير به روى امام وقت خود كشيدند و براى به دست آوردن مقام، جنگ جمل را به راه انداختند كه گروه زيادى از مسلمانان در آن جنگ كشته شدند و خود آن ها نيز به قتل رسيدند.
در ذيل آيه شريفه 175 سوره اعراف نيز داستان مردى از بنى اسرائيل در تفاسير مختلف نوشته شده است كه نخست در صف مؤمنان بود و حامل آيات و علوم الهى شده بود سپس از اين مسير گام بيرون نهاد و شيطان به وسوسه او پرداخت و عاقبت كارش به گمراهى و بدبختى كشيده شد. «(وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ); و بر آن ها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم; ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت و شيطان درپى او افتاد، و از گمراهان شد!». مفسران نام اين شخص را بلعم باعورا نوشته اند كه دانشمند مهمى بود ولى سرانجام براثر دنياپرستى منحرف گشت.
آنگاه در دومين جمله مى فرمايد: «براى بدترين افراد اين امت نيز نبايد از رحمت خداوند مأيوس شد زيرا خداوند متعال مى فرمايد: از رحمت خدا جز كافران مأيوس نمى شوند»; (وَلاَ تَيْأَسَنَّ لِشَرِّ هذِهِ الاُْمَّةِ مِنْ رَوْحِ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»).
دليل آن هم روشن است. چون بدترين افراد ممكن است روزى متنبه شوند و در مقام توبه و انابه برآيند و مشمول رحمت الهى گردند. همان گونه كه در جمله دوم منظور امام(عليه السلام) اين نيست كه بدترين افراد در حالى كه توبه نكرده اند و تغيير مسير نداده اند مشمول رحمت حق مى شوند، در جمله اول نيز به قرينه مقابله همين است كه بهترين افراد ممكن است تغيير مسير دهند و گرفتار عذاب الهى شوند. در تاريخ اسلام نيز افراد زيادى را سراغ داريم كه روزى در صف كفار و بدكاران و سارقان و مانند آن بودند اما ناگهان بيدار شدند و به راه حق برگشتند و عاقبت به خير شدند.
در ذيل گفتار حكمت آميز شماره 170 داستانى از جلد هشتم كافى نقل كرديم كه سخن از عابدى مى گفت كه شيطان او را فريب داد و به گناه دعوت كرد ولى زن آلوده گنهكارى او را از گناه نجات داد و خودش نيز اهل نجات شد. توضيح آن را در ذيل همان كلام مطالعه فرماييد.
*****
نكته:
منظور از مكر الهى چيست؟
«مكر» در فارسىِ امروز به معناى توطئه مخفيانه براى انجام كارهاى خلاف است و جنبه ضد ارزش دارد در حالى كه در لغت عرب به معناى هرنوع چاره انديشى براى بازداشتن ديگرى از كار يا از چيزى است خواه خوب باشد يا بد. بنابراين هنگامى كه مكر به خداوند نسبت داده مى شود به معناى چاره انديشى براى بازداشتن است كه گاه درمورد گنهكاران به كار مى رود و مفهومش همان مجازات هاى الهى است و گاه درمورد نيكوكاران به كار مى رود كه مفهومش بازداشتن از خطرهاست. در آيه مورد بحث، مكر به همان معناى اول يعنى مجازات الهى است و مى دانيم هيچ كس ـ حتى نيكوكارترين شخص ـ نبايد ترس از مجازات را از خود دور سازد چراكه خوف و رجا به صورت متعادل رمز پيشرفت و پيروزى است. تنها جمعيت زيان كاران هستند كه خود را در امن و امان از مجازات الهى مى بينند و هر كارى را براى خود روا مى دارند. ولى مؤمنان و صالحان همواره در بيم و اميدند; مبادا لغزشى كنند و حسنات آن ها بر باد رود، و همواره به لطف خدا اميدوارند.
در حديثى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) كه در غررالحكم آمده مى خوانيم: «مَنْ أمِنَ مَكرَ اللهِ هَلَك; كسى كه خود را از عذاب الهى در امان ببيند هلاك مى شود».[1]
در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه مى فرمايد: «إِذَا رَأَيتُمُ الْعَبْدَ يتَفَقَّدُ الذُّنُوبَ مِنَ النَّاسِ نَاسِياً لِذَنْبِهِ فَاعْلَمُوا أَنَّهُ قَدْ مُكِرَ بِهِ; هنگامى كه ببينيد كسى از بندگان خدا گناهان مردم را مورد توجه قرار مى دهد و گناه خود را فراموش مى كند بدانيد فريب خورده (و خود را از عذاب الهى مصون دانسته است)»[2]. [3]
*****
پی نوشت:
[1]. غررالحكم، ح 1719.
[2]. بحارالانوار، ج 75، ص 249.
[3]. سند گفتار حكيمانه: در مصادر آمده است كه ابن عبد ربه در كتاب عقد الفريد آن را به اضافه كلام حكمت آميز پيشين به صورت كلام واحد آورده و اسامة بن منقذ در لباب الآداب حكمت 82 و 90 و حكمت مورد بحث را در كلام واحدى ذكر كرده و به هر حال اين كلام حكمت آميز، هم در كتب پيش از سيد رضى و هم كتب بعد از او آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 278)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷ | 21:14 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 378 نهج البلاغه: نکوهش بخل

وَ قَالَ (عليه السلام): الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُيُوبِ، وَ هُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى كُلِّ سُوء.

سرچشمه تمام عيوب:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه بخل را به عنوان يك صفت رذيله كه سرچشمه رذايل ديگر است معرفى كرده، مى فرمايد: «بخل، جامع تمام عيب ها و وسيله اى است كه انسان را به سوى هر بدى اى مى كشاند»; (الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِي الْعُيُوبِ، وَهُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى كُلِّ سُوء).
«مساوى» ظاهراً جمع «مسائة» به معناى بدى است و بعضى گفته اند كه «مساوى» جمع «مسوى» مى باشد. انسان بخيل از يك سو از پرداخت حقوق شرعى امتناع كرده و سعى مى كند تا آن جا كه ممكن است از آن بكاهد. از سويى ديگر در مواردى كه صله رحمى ايجاب مى كند به احرام كمك نمايد خوددارى مى كند و به اين ترتيب جزء قاطعان رحم مى شود. از سويى ديگر به سبب علاقه فوق العاده به اندوختن مال ممكن است آلوده احتكار، رباخوارى، غش در معامله و انواع كسب هاى حرام شود. نيز براى پوشانيدن چهره واقعى خود به سراغ رياكارى مى رود و براى اين كه در برابر درخواست كنندگان كمك جواب رد بدهد متوسل به انواع دروغ ها مى شود و به اين ترتيب بخل، سرچشمه گناهان فراوان و عيوب بسيار خواهد بود. از طرف ديگر شخص بخيل در اعتقادات خود نيز مشكل دارد چراكه اگر سوءظن به خدا نداشت انفاق مى كرد و به وعده هاى الهى دل خوش بود. البته بخل درجاتى دارد و تمام صفاتى كه گفته شد مربوط به تمام درجات نيست هرچه شديدتر باشد آثار سوئش بيشتر است.
حقيقت بخل آن است كه انسان نخواهد ديگرى از اموال يا موقعيت او و يا علم او برخوردار شود. دانشمندان براى بخل انواع و اقسامى شمرده اند. كمترين آن اين است كه انسان نخواهد ديگران از امكانات او استفاده كنند و بالاترين آن اين است كه نخواهد ديگران از اموال يكديگر، يا از اموال خودشان بهره مند گردند و گاه بخل به قدرى شديد مى شود كه انسان دربرابر خويشتن هم بخيل مى گردد و حاضر نيست خودش از امكاناتش بهره مند شود.
قرآن مجيد بخيلان را به عذاب خواركننده تهديد كرده است، مى فرمايد: «(الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَيَكْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُّهِيناً); آن ها كسانى هستند كه بخل مى ورزند، و مردم را به بخل دعوت مى كنند، و آنچه را كه خداوند از فضل (و رحمت) خود به آن ها داده، كتمان مى نمايند. (اين عمل، در حقيقت از كفرشان سرچشمه گرفته;) و ما براى كافران، عذاب خواركننده اى آماده كرده ايم».[1]
قابل توجه اين كه خداوند اينگونه افراد را جزء كافران شمرده است.
در احاديث اسلامى نكوهش هاى زيادى درباره بخل و بخيل آمده است ازجمله در حديثى كه در غررالحكم از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل شده است مى خوانيم: «البُخلُ يُذِلّ مُصاحِبَه وَيُعِزّ مُجانِبَهُ; بخل، صاحبش را ذليل و بيگانه از او را عزيز مى كند».[2]
در حديث ديگرى از همان منبع و از همان حضرت مى خوانيم: «البَخيلُ يَبخَلُ عَلى نَفسِه باليَسيرِ مِن دُنياه ويَسمَحُ لِوراثهِ بِكُلِّها; بخيل حتى مقدار كمى از دنيا را بر خود حرام مى كند ولى همه آن را در اختيار وارث مى گذارد».[3]
نيز در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «الْبَخِيلُ بَعِيدٌ مِنَ اللَّهِ بَعِيدٌ مِنَ الْجَنَّةِ قَرِيبٌ مِنَ النَّار; بخيل از خدا و مردم دور است و به آتش دوزخ نزديك».[4]
سرچشمه اصلى بخل همان سوءظن به وعده هاى الهى است آن جا كه در برابر انفاق وعده جبران بى شمار فرموده و بخيل به اين وعده هاى صريح الهى اعتنا نمى كند.
اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «البُخلُ بالمَوجودِ سُوءُ الظّنِّ بالمَعبودِ; بخل ورزيدن درباره آنچه انسان در اختيار دارد نشانه سوءظن به معبود است».[5]
نقطه مقابل بخل سخاوت است كه صفت بارز اولياءالله و مؤمنان راستين مى باشد. آن ها آنقدر سخاوت به خرج مى دادند كه گاه تمام يا بخش عمده زندگى خود را در اختيار ديگران مى گذاشتند.
يكى از شاخه هاى بخل، بخل در علم است كه متأسفانه مصاديق زيادى دارد: مطلبى را كشف كرده و حاضر نيست به ديگران بياموزد و گاه بخيلانى در علوم پيدا مى شوند كه علم و دانش خود را با خود به گور مى برند. در دنياى امروز بخل در علم از ناحيه سردمداران جهان يك كار رايج و بسيار زشت است كه حاضر نيستند حتى فرمول هاى داروهاى نجات بخش را در اختيار ديگران بگذارند هرچند اين كار سبب مرگ افراد زيادى شود.
البته همه بخيلان در تمام شاخه هاى بخل مشترك نيستند بعضى بخل به مال دارند بعضى بخل به مقام و گروهى بخل به علم و دانش و گاه بعضى همه اين بخل ها را در خود جمع مى كنند.
در عصر و زمان ما كسانى پيدا مى شوند كه چندين شغل را در اختيار گرفته اند (گاه بيش از ده شغل) در حالى كه جوانانى پيدا مى شوند كه از عهده آن ها برمى آيند ولى آن بخيلان حاضر نيستند يكى از آن ها را در اختيار آنان بگذارند و اين نهايت بخل و پستى است. به خدا پناه مى بريم از اين كه گرفتار چنين رذيله اخلاقى شويم كه ما را، هم از خدا دور مى كند و هم از خلق خدا.[6]
*****
پی نوشت:
[1]. نساء، آيه 37.
[2]. غررالحكم، ح 6553.
[3]. غررالحكم، ح 6515.
[4]. مستدرك الوسائل، ج 15، ص 259، ح 14.
[5]. غررالحكم، ح 6512.
[6]. سند گفتار حكيمانه: در مصادر آمده است كه اين كلام حكيمانه را طرطوشى (متوفاى 520 از دانشمندان اندلس كه در شهر طرطوش مى زيسته است) در كتاب سراج الملوك در ضمن حكمت هاى آن حضرت(عليه السلام) آورده و مرحوم ابن شعبه حرانى آن را در كتاب تحف العقول در وصيت حضرت به امام حسين(عليه السلام) با تفاوت هايى ذكر كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280). اضافه بر اين ميدانى در مجمع الامثال، ج 2، ص 421 با تفاوت هايى و زمخشرى در ربيع الابرار، ج 4، ص 393 عين آن را ذكر كرده است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۷ | 17:32 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 379 نهج البلاغه: نهی از حرص زدن برای روزی

وَ قَالَ (عليه السلام): يَا ابْنَ آدَمَ، الرِّزْقُ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ، فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ؛ فَلَا تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِكَ عَلَى هَمِّ يَوْمِكَ، كَفَاكَ كُلُّ يَوْمٍ عَلَى مَا فِيهِ؛ فَإِنْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ، فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى سَيُؤْتِيكَ فِي كُلِّ غَدٍ جَدِيدٍ مَا قَسَمَ لَكَ، وَ إِنْ لَمْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ، فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِيمَا لَيْسَ لَكَ؛ وَ لَنْ يَسْبِقَكَ إِلَى رِزْقِكَ طَالِبٌ، وَ لَنْ يَغْلِبَكَ عَلَيْهِ غَالِبٌ، وَ لَنْ يُبْطِئَ عَنْكَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَكَ.
قال الرضي: و قد مضى هذا الكلام فيما تقدم من هذا الباب إلا أنه هاهنا أوضح و أشرح، فلذلك كررناه على القاعدة المقررة في أول الكتاب.

ترجمه

و فرمود (ع): روزى بر دو گونه است: يكى آنكه تو در طلبش هستى و يكى آنكه او در طلب توست و اگر تو به سوى او نروى او به سوى تو خواهد آمد. پس، اندوه سال خود را بر اندوه روز خود بار مكن كه هر روز، هر چه تو را روزى مقرر كرده اند، كفايت كند. اگر آن سال از عمر تو باشد، خداى تعالى در هر روز كه مى آيد، آنچه قسمت تو ساخته به تو عطا خواهد كرد. و اگر آن سال از عمر تو نباشد پس چرا بايد اندوه چيزى را بخورى كه از آن تو نيست.
در آنچه روزى توست هيچ خواهنده اى بر تو پيشى نگيرد و هيچ غلبه كننده اى بر تو غالب نشود و آنچه براى تو مقدر شده، در رسيدن به تو، درنگ نكند.
(سید رضى گويد: اين سخن پيش از اين در اين باب آمده است، ولى در اينجا واضحتر و مشروح تر بيان شده. از آن رو آن را دوباره آورديم، آنسان، كه در آغاز كتاب مقرر داشته بوديم.)

روزى دو گونه است:
همان گونه كه مرحوم سيد رضى در ذيل اين كلام نورانى آورده (بخشى از) اين كلام قبلا در كلمات قصار (حكمت 267) آمده است و همان گونه كه ديگران گفته اند (بخشى از آن) در نامه 31 كه وصاياى اميرمؤمنان على(عليه السلام) را به امام حسن(عليه السلام) منعكس مى كند ذكر شده است. بخش ديگرى نيز تنها در اين جا آمده است. به هر حال هدف اصلى امام(عليه السلام) اين است كه انسان ها را از حرص به دنيا بازدارد و به گونه اى نباشند كه تمام تلاش و كوشش آن ها براى به دست آوردن رزق و روزى باشد و از وظايف ديگر دور بمانند و لزوم تحصيل روزى را بهانه خود براى حرص به دنيا قرار دهند. مى فرمايد: «اى فرزند آدم! روزى دوگونه است يكى آن كه تو به دنبالش مى روى و ديگرى آن كه به دنبال تو مى آيد كه اگر به دنبالش نروى باز هم به سراغ تو خواهد آمد»; (يَابْنَ آدَمَ، الرِّزْقُ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ، فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ).
به يقين همه روزى ها مقدر است ولى بعضى مشروط است به تلاش و كوشش و سعى و كار كه اگر اين شرط حاصل نشود فراهم نخواهد شد. مانند روزى هايى كه از طريق كشاورزى و دامدارى و صنايع و تجارت و امثال آن حاصل مى شود. قسم دوم روزى هايى است كه مشروط به اين شرط نيست بلكه ناخواسته به سراغ انسان مى آيد. مانند ارث غير منتظره اى كه به انسان مى رسد و يا سود كلانى كه بدون تلاش و كوشش از طريق ترقى قيمت ها و يا هداياى غير منتظره عايد انسان مى گردد.
آنگاه امام(عليه السلام) چنين نتيجه مى گيرد: «بنابراين غم و اندوه تمام سال را بر همّ و غمّ امروزت اضافه مكن. غم هر روز براى آن روز كافى است»; (فَلاَ تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِكَ عَلَى هَمِّ يَوْمِكَ! كَفَاكَ كُلُّ يَوْم عَلَى مَا فِيهِ).
درست است كه انسان بايد آينده نگر باشد و تنها به فكر امروز نباشد و به همين دليل در دنيايى كه ما زندگى مى كنيم دولت ها برنامه هاى پنج ساله و ده ساله و پنجاه ساله دارند. منظور امام(عليه السلام) اين است كه حريصان را از حرص زياد بازدارد تا به بهانه تأمين آينده، شب و روز در فكر دنيا نباشند.
آنگاه امام(عليه السلام) به استدلال روشنى پرداخته، مى فرمايد: «اگر در تمام سال زنده بمانى و جزء عمر تو باشد خداوند هر روز آنچه از روزى براى تو معين كرده است به تو مى دهد و اگر تمام آن سال جزء عمر تو نباشد چرا غم و اندوه چيزى را بخورى كه مربوط به تو نيست؟»; (فَإِنْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَى سَيُؤْتِيكَ فِي كُلِّ غَد جَدِيد مَا قَسَمَ لَكَ; وَ إِنْ لَمْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِيَما لَيْسَ لَكَ).
بسيارند كسانى كه براى به دست آوردن درآمدهاى هنگفت دست و پا مى زنند در حالى كه تنها بخش كوچكى را از آن مصرف كرده و بقيه را براى وارثان خود مى گذارند و در واقع تلاشگران خسته و بى مزدند. هدف امام(عليه السلام) اين است كه اين گروه از افراد را از تلاش هاى بى حد و حساب كه آرامش دنيا و نجات آخرت را بر باد مى دهد بازدارد. و به گفته شاعر:
آن كه مكنت بيش از آن خواهد كه قسمت كرده اند *** گو طمع كم كن كه زحمت بيش باشد بيش را
در آخرين جمله به نكته ديگرى در همين باره اشاره كرده، مى فرمايد: «(بدان) هيچ كس پيش از تو نمى تواند روزى تو را دريافت كند و يا آن را از دست تو بيرون ببرد و آنچه براى تو مقدر شده است بدون تأخير به تو مى رسد»; (وَلَنْ يَسْبِقَكَ إِلَى رِزْقِكَ طَالِبٌ وَلَنْ يَغْلِبَكَ عَلَيْهِ غَالِبٌ، وَ لَنْ يُبْطِىءَ عَنْكَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَكَ).
همان گونه كه در بالا اشاره كرديم هرگز هدف امام(عليه السلام) اين نيست كه افراد را از تلاش و كوشش براى حل مشكلات اقتصادى بازدارد چراكه آن حضرت و ساير معصومين(عليهم السلام) در كلمات ديگر خود به اين نوع تلاش سفارش كرده اند بلكه هدف اين است كه با بيان اين واقعيت ها كه روزى بر دوگونه است و خداوند آنچه مقدر باشد به انسان مى رساند، سدى در برابر حرص و طمع و دنياپرستى و افزون طلبى ايجاد كنند.
مرحوم سيد رضى در ذيل اين كلام حكيمانه مى گويد: «مضمون اين سخن در همين باب (حكمت 267) گذشت ولى چون كلام امام(عليه السلام) در اين جا واضح تر و مشروح تر بود آن را بر اساس روشى كه در آغاز كتاب تذكر داده ايم تكرار كرديم»; (قال الرضيُّ: و قد مضى هذا الكلام فيما تقدّم من هذا الباب، إلا أنّه هاهنا أوْضَحُ و أشْرَحُ، فلذلِك كرّرناه على القاعدةِ المقرّرة في أوّل الكتاب).
اين سخن سيد رضى اشاره به نكته اى است كه در مقدمه نهج البلاغه آورده و آن اين كه كلمات امام(عليه السلام) گاهى با روايات مختلف نقل شده است. سيد رضى آن را مطابق يكى از روايات نقل مى كند سپس به روايتى كه از طريق ديگر نقل شده و مشروح تر و گسترده تر است دست مى يابد و لذا آن را تكرار مى كند تا فايده بيشترى نصيب خوانندگان گردد. در اين زمينه توضيحات ديگرى در ذيل حكمت 267 و همچنين در ذيل نامه 31 كه مشتمل بر حكمت ها و اندرزهاى فراوان خطاب به امام حسن مجتبى(عليه السلام) مى باشد، آمده است.[1]
*****
پی نوشت:
[1]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر مى گويد: از كسانى كه قبل از سيد رضى اين گفتار حكيمانه را نقل كرده اند، ابوطالب مكى در قوت القوت و ابن عبد ربه در عقد الفريد است كه آن را در ضمن وصيت امام(عليه السلام) به محمّد بن حنفية ذكر كرده است و همچنين صدوق در من لايحضره الفقيه و كراجكى در كنزالفوائد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 279)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۷ | 10:17 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

حکمت 380 نهج البلاغه: ناپایداری و بی‌اعتباری دنیا

وَ قَالَ (عليه السلام): رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ يَوْماً لَيْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ، وَ مَغْبُوطٍ فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ قَامَتْ بَوَاكِيهِ فِي آخِرِهِ.

و فرمود (ع): چه بسا كسانى كه آمدن روز را ببينند، ولى رفتنش را نبينند و ديگران در آغاز شب بر او رشك برند و در پايان شب، سوگواران بر او بگريند.

بى اعتبارى اين جهان:
هدف از اين كلام حكيمانه بيان بى اعتبارى دنياست و بيدار كردن غافلان از خواب غفلت; مى فرمايد: «چه بسيار كسانى كه در آغاز روز زنده بودند اما روز را به پايان نبردند و چه بسيار كسانى كه در آغاز شب زندگى شان مورد غبطه مردم بود اما در پايان همان شب عزاداران به سوگشان نشستند»; (رُبَّ مُسْتَقْبِل يَوْماً لَيْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ، وَ مَغْبُوط فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ، قَامَتْ بَوَاكِيهِ فِي آخِرِهِ).
بسيارند كسانى كه خيال مى كنند اگر امروز سالم و شاداب و سرخوش اند ماه ها يا سال ها اين وضع ادامه پيدا مى كند و يا اگر امروز در مجلس جشن و سرورى حضور دارند اين مجالس تا مدت ها ادامه خواهد يافت. در حالى كه اگر به تاريخ مراجعه كنيم و يا حتى حوادثى را كه در دوران عمر خود ديده ايم مورد بررسى قرار دهيم مى بينيم اين ها خيال باطلى بيش نيست. افرادى بودند بسيار قوى و نيرومند ازنظر جسمانى و بسيار قدرتمند ازنظر موقعيت اجتماعى ولى ناگهان با گذشتن يك روز يا يك شب همه چيز دگرگون شد. آن آدم سالم، گرفتار سكته مغزى شد و به صورت يك انسان به تمام معنا فلج درآمد و آن شخص قدرتمند به دست يكى از نزديكانش به قتل رسيد همان گونه كه درباره نادرشاه افشار نقل كرده اند كه در اوج قدرت به وسيله يكى از نزديكانش به قتل رسيد آن گونه كه شاعر آن را ترسيم كرده است:
شبانگه به دل قصد تاراج داشت *** سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت
به يك گردش چرخ نيلوفرى *** نه نادر به جا ماند نى نادرى
مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) اشاره به بعضى از تحولات عراق كرده، مى گويد: سر شب دولت ملك فيصل كه آخرين نفر از شرفاء بود با قدرت بر سر كار بود ولى در آخر شب عبدالكريم قاسم قيام كرد و حكومت جديد را تشكيل داد.[1]
قرآن مجيد روشن ترين نمونه را در اين زمينه در پايان سوره قصص در داستان قارون، ثروتمند بزرگ بنى اسرائيل آورده است كه يك روز تمام ياران و كارگزاران خود را بسيج كرد تا ثروت او را به نمايش بگذارند به گونه اى كه بسيارى از بنى اسرائيل به حال او غبطه خوردند و گفتند: «(يا لَيتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِى قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظّ عَظيم); اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!».[2]
ولى فردا كه فرمان مرگ او از سوى خداوند صادر شد و زمين شكافت و خودش و تمام اموالش درون زمين مدفون شد آن ها كه ديروز آرزوى زندگى او را مى كردند، گفتند: «(وَيْكَأَنَّ اللهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلاَ أَنْ مَّنَّ اللهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ); واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هركس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد يا تنگ مى گيرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد! اى واى! گويى كافران هرگز رستگار نمى شوند!».[3]
مرحوم صدوق در كتاب من لا يحضر اين كلام شريف را با اضافه پرمعنايى (ذيل وصاياى امام(عليه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفيه) آورده است و آن اين گونه است: «فَلاَ يغُرَّنَّكَ مِنَ اللَّهِ طُولُ حُلُولِ النِّعَمِ وَ إِبْطَاءُ مَوَارِدِ النِّقَمِ فَإِنَّهُ لَوْ خَشِى الْفَوْتَ عَاجَلَ بِالْعُقُوبَةِ قَبْلَ الْمَوْت; چون چنين است، فزونى نعمت هاى خداوند و تأخير مجازات هاى او تو را مغرور نسازد زيرا او اگر از اين ترس داشت كه مجازات از دست رود قبل از مرگ به سرعت كيفر مى داد».[4]
شعراى عرب و عجم در همين مضمون اشعار بيدار كننده اى سروده اند. ازجمله شاعر عرب مى گويد:
يا راقد الليل مسرورا بأوله *** إن الحوادث قد يطرقن أسحارا
اى كسى كه در شب خوشحال به بستر استراحت مى روى مراقب باش كه حوادث تلخ گاهى سحرگاه به سراغ تو مى آيد.
و ديگرى مى گويد:
عجبا لعين تلذّ بالرّقاد *** وملك الموت معه على وساد
در شگفتم از چشمى كه به خواب خوش فرو مى رود در حالى كه فرشته مرگ همواره در كنار او خوابيده است.[5]
و شاعر فارسى زبان مى گويد:
به شب بودى به پا قصر سرورش *** سر و كارش سحر با قبر و گورش
نماز شام بودش تاج بر سر *** شفق چون زد كشيدش خاك دربر
در ذيل كلام حكمت آميز 191 مسائل مشابهى گذشت.[6]
*****
پی نوشت:
[1]. شرح نهج البلاغه علامه شوشترى (بهج الصباغه)، ج 11، ص 343.
[2]. قصص، آيه 79
[3]. قصص، آيه 82.
[4]. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 386، ح 5834.
[5]. شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 11، ص 343.
[6]. سند گفتار حكيمانه: از كلام مرحوم خطيب در مصادر استفاده مى شود كه قبل و بعد از سيد رضى اين گفتار حكيمانه از منابع ديگرى اخذ شده است ازجمله در كتاب من لايحضره الفقيه آن را جزء وصاياى امام(عليه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفية نقل كرده و سبط بن جوزى آن را در تذكرة الخواص توأم با حكمت 344 آورده است. نيز آمدى در غررالحكم با تفاوت قابل ملاحظه اى آن را ذكر كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 279)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۷ | 18:18 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 381 نهج البلاغه: ضرورت کنترل زبان

وقال (عليه السلام): الْكـَلاَمُ فِي وَثَاقِكَ مَا لَـمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ؛ فَإِذَا تَكَـلَّمْتَ بِهِ، صِرْتَ فی وَثَاقِهِ؛ فَاخْزُنْ لِسَانَكَ، كَمَا تَخْزُنُذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ؛ فَرُبَّ كَلِمَة سَلَبَتْ نِعْمَةً وَ جَلَبَتْ نِقْمَةً.

و فرمود (ع): سخن در بند توست، تا آن را بر زبان نياورده ‏اى، چون بر زبانش آورى تو به بند او در آمده ‏اى. پس، همچنان كه، زر و سيمت را حفظ مى‏ كنى، زبانت را هم حفظ كن، زيرا چه بسا يك كلمه كه نعمتى را سلب كند و محنتى را فراخواند.

حتى با يك كلمه:
درباره اهميت سكوت و خطرات سخن گفتن بى رويه، در كلمات پيشين امام(عليه السلام) مطالب قابل توجهى خوانديد. امام (عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه در ضمن سه جمله ديگر بر اين مسأله تأكيد مى كند. نخست مى فرمايد: «سخن، تا نگفته اى اسير توست اما همين كه گفتى تو اسير او خواهى بود»; (الْكَلاَمُ فِي وَثَاقِكَ مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ; فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فی وَثَاقِهِ).
چه تشبيه و تعبير جالبى! به راستى، سخن قبل از آن كه از دهان گوينده اش بيرون آيد همچون اسيرى در نزد اوست ولى همين كه از دهان گوينده بيرون آمد نه تنها قادر بر مهار كردنش نيست بلكه در اسارت آن خواهد بود و تمام مسئوليت هايش را بايد به عهده بگيرد. پس چه بهتر كه انسان كم سخن بگويد و سنجيده بگويد.
امام(عليه السلام) در دومين تعبير از تشبيه ديگرى استفاده كرده، مى فرمايد: «زبانت را همچون طلا و نقره ات حفظ كن»; (فَاخْزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ).
شك نيست كه انسان اجناس گران بهاى خود را با دقت محافظت مى كند مبادا سارقان آن را بربايند و يا به گونه ديگرى از دست برود. امام(عليه السلام) مى فرمايد كه زبان تو نيز سرمايه بسيار گران بهايى است كه بايد با دقت در حفظ آن بكوشى.
در سومين جمله به عنوان يك دليل مى فرمايد: «اى بسا گفتن يك كلمه نعمت بزرگى را از انسان سلب كرده يا بلا و مصيبتى را فراهم ساخته است»; (فَرُبَّ كَلِمَة سَلَبَتْ نِعْمَةً وَجَلَبَتْ نِقْمَةً).
اهميت سكوت تا آنجاست كه از داستان زكريا در قرآن مجيد استفاده مى شود خداوند هنگامى كه به زكريا بشارت فرزندى را به نام يحيى داد عرضه داشت: «خدايا! نشانه اى براى من قرار ده. خطاب آمد: نشانه تو اين است كه سه شبانه روز قدرت تكلم با مردم نخواهى داشت در حالى كه زبانت سالم است; (قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّى آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَال سَوِيّاً) [1] و به اين ترتيب سكوت به عنوان آيتى از آيات خدا نسبت به موهبتى كه ارزانى داشته بود قرار داده شد.[2]
*****
پی نوشت:
[1]. مريم، آيه 10.
[2]. سند گفتار حكيمانه: تنها منبعى كه مرحوم خطيب قبل از نهج البلاغه براى اين كلام شريف نقل كرده است كتاب من لا يحضر مرحوم صدوق است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 289). اضافه مى كنيم كه مرحوم صدوق آن را در من لا يحضر در ذيل كلام حكمت آميز گذشته در وصاياى على(عليه السلام) به محمّد بن حنفيه نقل كرده است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۷ | 17:22 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 382 نهج البلاغه: آنچه نمیدانی نگو

وَ قَالَ (عليه السلام): لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ، بَلْ لَا تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ؛ فَإِنَّ اللَّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِكَ كُلِّهَا فَرَائِضَ يَحْتَجُّ بِهَا عَلَيْكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

و فرمود (ع): چيزى را كه نمى دانى مگوى، حتى بسيارى از چيزهايى را، كه مى دانى، بر زبان مياور. زيرا خدا بر اعضاى تو احكامى واجب كرده كه در آن روز به آنها بر تو حجت آورد.

دو نكته حكيمانه:

امام(عليهالسلام) در اين گفتار حكيمانه به دو نكته مهم اشاره مى فرمايد: نخست اينكه انسان بايد از گفتن چيزى كه درباره آن آگاهى ندارد بپرهيزد، مى فرمايد: «آنچه را نمى دانى مگو»; (لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ).
زيرا اولاً درآيات متعددى از قرآن مجيد از اين كار نهى شده است به خصوص هرگاه اسناد بهخداوند متعال داده شود. در سوره بقره مى فرمايد: «(إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْبِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ); او شما را فقط به بدى ها و كار زشت فرمان مى دهد; (و نيزدستور مى دهد) آنچه را كه نمى دانيد، به خدا نسبت دهيد».[1]
در سورهاعراف نيز مى خوانيم كه خداوند مى فرمايد: «(قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَالْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالاِْثْمَ وَالْبَغْىَبِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَنْ تُشْرِكُوا بِاللهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِسُلْطَاناً وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ); بگو: «خداوند، تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد چه پنهان، حرام كرده است; و (همچنين) گناه و ستم به ناحق را; و اين كه چيزى را كه خداوند دليلى براى آننازل نكرده، شريك او قرار دهيد; و به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمىدانيد».[2]
در سوره اسراء مى فرمايد: «(وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَبِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَئِكَكَانَ عَنْهُ مَسْئُولا); از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن، چراكه گوشو چشم و دل، همه مسئول اند».[3]
ثانياً ازنظر عقل نيز كار قبيحى استزيرا هنگامى كه انسان چيزى را نمى داند ولى به طور قطع از آن خبر مى دهدمفهومش اين است كه من درباره آن علم و اطلاع دارم در حالى كه اين دروغ است ودروغ، از زشت ترين كارهاست.
اضافه بر اين امكان دارد آن سخن برخلافواقع و كذب باشد بنابراين ذكر آن به طور قطع، نوعى تجرى در برابر خداونداست چراكه چيزى را بى پروا مى گويد كه احتمال دارد معصيت خداوند باشد.
مرحومكلينى در جلد اول كتاب كافى بابى تحت عنوان «النَّهْى عَنِ الْقَوْلِبِغَيرِ عِلْم» ذكر كرده كه در آن روايات بسيارى آورده است. ازجمله درحديثى از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: «لِلْعَالِمِ إِذَاسُئِلَ عَنْ شَىء وَ هُوَ لاَ يعْلَمُهُ أَنْ يقُولَ اللَّهُ أَعْلَمُوَلَيسَ لِغَيرِالْعَالِمِ أَنْ يقُولَ ذَلِكَ; هنگامى كه سؤالى از شخصعالمى شود در حالى كه پاسخ آن را نمى داند بايد بگويد: «الله اعلم» و كسىكه عالم نيست حتى اين جمله را هم نبايد بگويد (زيرا او علمى ندارد كه خدارا از خود اعلم بداند)».[4]
در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است كه شخص غير عالم در برابر چنين سؤالى بايد بگويد: «لا ادرى; نمى دانم» و نگويد: «الله اعلم».[5]
درحديث ديگرى مى خوانيم كه زرارة ابن اعين از امام باقر(عليه السلام) پرسيد: خداوند چه حقى بر بندگان دارد؟ امام(عليه السلام) فرمود: «أَنْ يقُولُوامَا يعْلَمُونَ وَيقِفُوا عِنْدَ مَا لاَ يعْلَمُون; از آنچه مى دانند سخنبگويند و درباره آنچه نمى دانند توقف كنند».[6]
احاديث ديگرى نيز قريب به همين مضمون نقل شده است.
مرحومعلامه مجلسى نيز در جلد دوم بحارالانوار باب 16، همين مطلب (نهى از گفتنچيزى بدون آگاهى از آن) را عنوان كرده و آيات متعدد و 50 روايت در اينزمينه نقل كرده است.
در دومين نكته امام(عليه السلام) مى فرمايد: «بلكههمه آنچه را مى دانى نيز مگو زيرا خداوند بر تمام اعضاى انسان واجباتى قرارداده كه در قيامت از آن ها بازخواست مى كند»; (بَلْ لاَ تَقُلْ كُلَّ مَاتَعْلَمُ، فَإِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِكَ كُلِّهَا فَرَائِضَيَحْتَجُّ بِهَا عَلَيْكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ).
زيرا اولاً بيان آنچهانسان مى داند گاه افشاى اسرار مؤمنين و گاه غيبت و عيب جويى ديگران است وگاه سبب اهانت و يا ايجاد اختلاف در ميان مردم و يا اشاعه فحشا و يا سبباضطراب افكار عمومى مى شود و يا افراد كم استعدادى را به گمراهى مى افكندكه همه اين ها از مصاديق گناه است.
ثانياً بيان آنچه انسان مى داند گاهىسبب انحراف از فضايل اخلاقى است زيرا گاهى خودستايى و اظهار كبر و غرور وبرترى بر ديگران است و گاه شكل ريا و سمعه به خود مى گيرد كه تمام اين هامذموم است.
علتى كه امام(عليه السلام) براى نكته دوم گفته است مقصودايشان را كاملاً آشكار مى سازد و آن اين كه چشم و گوش و دست و پا و زبانهركدام مسئوليتى دارند: (إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّأُوْلَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولا)[7] و مسئوليت زبان از همه اعضا بيشتراست و گناهانى كه با زبان انجام مى شود فزون تر و متنوع تر مى باشد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه كلام اخير امام(عليه السلام) بيان علت براى هر دو بخش كلام آن حضرت باشد.
ولىنبايد فراموش كرد كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: همه آنچه را مى دانى (كُلّ ما تعلَم). اشاره به اين كه بسيارى از چيزهايى را كه انسان مى داندبايد براى ديگران بيان كند و مردم را از جهل و بى خبرى درباره احكام الهى ومفاسد اخلاقى و يا خطراتى كه جامعه اسلامى را تهديد مى كند خارج سازد.[8]
*****
پی نوشت:
[1]. بقره، آيه 169.
[2]. اعراف، آيه 33.
[3]. اسراء، آيه 36.
[4]. كافى، ج 1، ص 42، ح 5.
[5]. همان، ح 6.
[6]. همان، ص 43، ح 7
[7]. اسراء، آيه 36.
[8]. سند گفتار حكيمانه: قبل از سيد رضى مرحوم صدوق اين كلام حكيمانه را دركتاب من لا يحضر و مرحوم مفيد در كتاب اختصاص ضمن وصاياى امام(عليه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفية آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص279)

 


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲ تیر ۱۳۹۷ | 13:30 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ترجمه و شرح حکمت 383 نهج البلاغه: تلاش بر طاعت و دوری از معصیت

وَ قَالَ (عليه السلام): احْذَرْ أَنْ يَرَاكَ اللَّهُ عِنْدَ مَعْصِيَتِهِ، وَ يَفْقِدَكَ عِنْدَ طَاعَتِهِ، فَتَكُونَ مِنَ الْخَاسِرِينَ. وَ إِذَا قَوِيتَ، فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ، وَ إِذَا ضَعُفْتَ، فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ.

و فرمود (ع): بترس از اين كه، خدا تو را آنجا كه معصيت اوست ببيند و آنجا كه طاعت اوست، نيابد. پس زيانكار باشى. اگر نيرومند هستى، نيرويت را در طاعت خدا به كار بر و اگر ناتوان هستى در معصيت او ناتوان باش

شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )

شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )

در برابر معاصى ضعيف و در برابر طاعات قوى باش:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اش به دو نكته مهم اشاره مى فرمايد. نكته اول اين است كه به همگان هشدار مى دهد مراقب اعمال خويش باشند، مى فرمايد: «برحذر باش از اين كه خداوند تو را نزد معصيت هايش حاضر ببيند و نزد طاعاتش غايب كه از زيان كاران خواهى بود»; (اِحْذَرْ أَنْ يَرَاكَ اللّهُ عِنْدَ مَعْصِيَتِهِ وَ يَفْقِدَكَ عِنْدَ طَاعَتِهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخَاسِرِينَ).
اشاره به اين كه عالَم محضر خداست و خداوند از ما به ما نزديك تر است حتى افكار و خيالاتى را كه در ذهن ما نقش مى بندد مى داند و مى بيند بنابراين چگونه به خود اجازه مى دهيم كه در صحنه هاى معصيت در حضور خداوند، حضور داشته باشيم و در صحنه هاى اطاعت كه خاصان و مقربان پروردگار و مؤمنان صالح حضور دارند جاى ما خالى باشد؟ امام صادق(عليه السلام) طبق روايتى كه در كتاب شريف كافى آمده است به يكى از ياران خود به نام اسحاق بن عمار مى فرمايد: «يا إِسْحَاقُ خَفِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ وَ إِنْ كُنْتَ لاَ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يرَاكَ فَإِنْ كُنْتَ تَرَى أَنَّهُ لاَ يرَاكَ فَقَدْ كَفَرْتَ وَ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ يرَاكَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِيةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِينَ عَلَيكَ; اى اسحاق! آن گونه از خدا بترس كه گويى او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند. اگر فكر مى كنى كه خدا تو را نمى بيند كافر شده اى و اگر مى دانى تو را مى بيند ولى آشكارا معصيتش را مى كنى او را كمترين بينندگان به حساب آورده اى (زيرا در برابر يك انسان عادى و حتى گاه در مقابل يك كودك حاضر نيستى بسيارى از گناهان را انجام دهى پس چگونه در محضر پروردگار مرتكب آن مى شوى؟)».[1]
از اين سخن مى توان نتيجه گرفت كه بى تقوايى هاى انسان ها نتيجه ضعف ايمان آن ها به خداوند و معاد است. يا او را همه جا حاضر نمى دانند و يا وعده هاى معاد و پاداش و كيفر اعمال را كوچك مى شمرند كه اگر چنين نبود روح تقوا حاكم بود.
از همين رو در حديثى مى خوانيم كه از امام صادق(عليه السلام) تفسير تقوا را پرسيدند. امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: «أَنْ لاَ يفْقِدَكَ اللَّهُ حَيثُ أَمَرَكَ وَ لاَ يرَاكَ حَيثُ نَهَاكَ; حقيقت تقوا اين است كه خدا تو را در جايى كه امر كرده، غايب نبيند و در جايى كه نهى كرده حضور نداشته باشى».[2]
اميرمؤمنان(عليه السلام) در جمله دوم از گفتار حكيمانه مورد بحث به نكته ديگرى اشاره مى كند كه در واقع تكميل كننده جمله پيشين است. مى فرمايد: «و هرگاه قوى و قدرتمند مى شوى قدرت بر اطاعت خداوند داشته باش و هرگاه ضعيف و ناتوان مى گردى در برابر معصيت خداوند ضعيف و ناتوان باش»; (وَ إِذَا قَوِيتَ فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ اللّهِ، وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِيَةِ اللّهِ).
اشاره به اين كه سعى كن اسباب اطاعت را فراهم كنى و درطريق اطاعت پروردگار قوى شوى و نيز سعى كن اسباب معصيت را از ميان بردارى و در طريق عصيان ضعيف شوى زيرا فراهم آوردن اسباب يا از ميان بردن آن غالباً كارى است كه در اختيار انسان مى باشد. مثلاً هنگامى كه افراد عادى نزد علما و دانشمندان وارسته دينى بروند تا نصيحتى از آن ها بشنوند سبب مى شود كه روح آن ها براى اطاعت پروردگار قوى گردد و هنگامى كه از بدان و دوستان بدكار دورى كنند اسباب معصيت را از ميان برداشته و خود را براى انجام آن ضعيف مى سازند.
در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيه شريفه (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبّهِ جَنّتانِ) آمده است: «مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ يراهُ وَ يسْمَعُ ما يقُوْلُ وَ يعْلَمُ ما يعْمَلُ مِنْ خَير أَوْ شَرّ، فَيحْجُزُهُ ذلِكَ عَنِ الْقَبيحِ مِنَ الاَْعمالِ، فَذلِكَ الَّذى خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى; كسى كه بداند خدا او را مى بيند و آنچه را مى گويد مى شنود و از اعمال نيك و بدى كه انجام مى دهد آگاه است و اين امر او را از اعمال قبيح بازدارد اين كسى است كه از مقام پروردگارش خائف است و نفس خويش را از هوى بازمى دارد».[3]
در آيات قرآن مجيد نيز تعبيرات مختلفى ديده مى شود كه در واقع گفتار امام(عليه السلام) برگرفته از آنهاست.
در آيه چهاردهم سوره علق درباره بعضى از كافران و تكذيب كنندگان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) آمده است: «(أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللهَ يَرَى); آيا او نمى دانست كه خداوند اعمالش را مى بيند».
در آيه 108 سوره نساء مى خوانيم: «(يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ); آن ها زشتكارى خود را از مردم پنهان مى دارند; اما از خدا پنهان نمى دارند».
اين سخن را با نكته اى كه مرد سالكى بيان كرده پايان مى دهيم: نقل شده كه او بعد از گناهى توبه كرده بود ولى پيوسته مى گريست. به او گفتند: چرا اين قدر گريه مى كنى؟ مگر نمى دانى خداوند غفور است و آمرزنده گناهان؟ گفت: آرى ممكن است او عفو كند ولى اين خجلت و شرمسارى را از اين كه او مرا به هنگام گناه ديده است، چگونه از خود دور سازم؟
گيرم كه تو از سر گنه درگذرى *** وان شرم كه ديدى كه چه كردم چه كنم؟! [4]
*****
پی نوشت:
[1]. كافى، ج 2، ص 67، ح 2.
[2]. بحارالانوار، ج 67، ص 285.
[3]. كافى، ج 2، ص 7، ح 10.
[4]. سند گفتار حكيمانه: تنها منبعى كه مرحوم خطيب در مصادر براى اين كلام شريف غير از نهج البلاغه ذكر كرده كتاب غررالحكم آمدى است كه آن را با تفاوتى ازنظر الفاظ آورده است هر چند معنا يكى است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص280). ولى با مراجعه به كتاب من لايحضره الفقيه مرحوم صدوق روشن مى شود كه او نيز صدر آن را با تفاوتى ضمن وصيت اميرمؤمنان(عليه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفية ذكر نموده است (من لايحضره الفقيه، ج 2، ص628) و مى دانيم مرحوم صدوق پيش از سيد رضى مى زيسته است. قابل توجه اين كه در من لا يحضر اين كلام شريف به صورت دو قسمت جداگانه در دو مورد از وصيت نامه مزبور ذكر شده است. (جمله و اذا قويت... جداگانه است) (من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 556).


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۷ | 21:21 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |