ترجمه و شرح حکمت 384 نهج البلاغه: نکوهش اعتماد به دنیا و کوتاهی در عمل
وَ قَالَ (عليه السلام): الرُّكُونُ إِلَى الدُّنْيَا مَعَ مَا تُعَايِنُ مِنْهَا جَهْلٌ، وَ التَّقْصِيرُ فِي حُسْنِ الْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَيْهِ غَبْنٌ، وَ الطُّمَأْنِينَةُ إِلَى كُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ الِاخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ.
و فرمود (ع): گرايش به دنيا، با آنچه از آن مى بينى، نادانى است و قصور در انجام كردار نيك، اگر به ثواب آن اطمينان دارى، زيانكارى است و اعتماد به هر كس، پيش از آزمايش او، نشان عجز و ناتوانى در كارهاست.
شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )
سه نكته حكيمانه:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به سه نكته مى كند كه هركدام حكمت مستقلى است. نخست مى فرمايد: «اعتماد به دنيا با وجود آنچه با چشم خود از (تحولات و دگرگونى هاى) آن مشاهده مى كنى جهل و نادانى است»; (الرُّكُونُ إِلَى الدُّنْيَا مَعَ مَا تُعَايِنُ مِنْهَا جَهْلٌ).
همه افراد، بدون استثنا يا در تواريخ خوانده اند و يا درباره پيشينيان شنيده اند و يا با چشم خود ديده اند كه افراد قدرتمند يا ثروتمند و پرتوان ناگهان قدرت و ثروت و توان خود را از دست داده و به صورت فردى ضعيف و ناتوان درآمده اند. يك روز امير بود و فرداى آن اسير است، يك روز جوانى نيرومند و فردا بيمار ناتوانى در بستر، يك روز ثروتمند و روز ديگر فقيرى نيازمند. با اين تحولات سريع و دگرگونى هايى كه در امور دنيا مى بينيم اگر به امكانات آن اعتماد كنيم آيا نشانه جهل و نادانى نيست؟ عاقل كسى است كه دل به دنيا نبندد هر چند از امكانات فراوانى برخوردار باشد. اين گونه افراد آسوده زندگى مى كنند و آسوده از جهان مى روند و از تحولات و دگرگونى هاى دهر هرگز ناراحت نمى شوند. در حالى كه دلبستگان به دنيا با از دست دادن مقام يا مال و ثروت، چنان ناراحت مى شوند كه گاه كارشان به جنون و ديوانگى مى كشد.
مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى كند كه ابوالفتح ابن عميد از صاحب بن عباد نزد سلطان وقت، مؤيدالدولة، سعايت كرد تا او را از كار خود (وزير مخصوص بودن) بركنار ساخت و خودش به تدبير امور پرداخت همانگونه كه براى ركن الدولة، پدر مؤيدالدولة تدبير مى كرد. روزى نديمان و دوستان خاص خود را دعوت كرد، مجلس عظيمى تشكيل داد و زينت آلات فراوان و ظروف طلا و نقره اى كه از حد و حصر خارج بود حاضر ساخت و مشغول نوشيدن شراب شد و آن روز و آن شب مرتباً شراب مى خورد و به غلامان خود دستور داد كه مجلس را به همان حال نگه داريد، چيزى از آن كم و زياد نشود تا فردا نيز ادامه دهيم و به نديمان و دوستان خاص خود گفت: فردا صبح نيز در اين مجلس شركت كنيد. سپس به اتاق خواب خود رفت و نديمان به خانه هاى خود بازگشتند. سحرگاهان همان شب مؤيدالدولة دستور داد او را دستگير كردند و كسى را به خانه اش فرستاد كه آنچه در آن است گردآورى كرده بياورد و صاحب بن عباد را به وزارت بازگرداند و ابن عميد همچنان در آن حال نكبت بود تا از دنيا رفت.[1]
آنگاه امام(عليه السلام) به دومين نكته اشاره كرده، مى فرمايد: «كوتاهى در حُسن عمل با وجود اطمينان به پاداش (الهى) براى آن، غبن و خسارت است»; (وَالتَّقْصِيرُ فِى حُسْنِ الْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَيهِ غَبْنٌ).
اشاره به اين كه اگر انسان شك در معاد و ثواب و عقاب داشته باشد كوتاهى او در انجام كارهاى نيك ممكن است قابل توجيه باشد اما افراد باايمان كه معاد را باور كرده و به ثواب و جزاى الهى ايمان دارند آن هم ثواب هاى بسيار عظيمى كه تناسبى با مقدار عمل انسان ها ندارد بلكه فقط مناسب فضل و الطاف الهى است اگر در انجام كارهاى نيك كوتاهى كنند به راستى عجيب است و اين همان غبن و خسارتى است كه انسان با دست خود بر خويشتن وارد مى كند.
حقيقت غبن آن است كه انسان سرمايه اى را از دست دهد و نتواند معادل يا بيش از آن به دست آورد و نيز فرصت مناسبى براى به دست آوردن سود كلانى در اختيار او باشد اما فرصت را از دست دهد و آن سود را تحصيل نكند; اين ها همه مصداق غبن است.
قرآن مجيد روز قيامت را يوم التغابن نام نهاده، مى فرمايد: «(يوْمَ يجْمَعُكُمْ لِيوْمِ الْجَمْعِ ذَلِكَ يوْمُ التَّغَابُنِ); اين (رستاخيز عام) در زمانى خواهد بود كه خداوند همه شما را در روز اجتماع گردآورى مى كند و آن روز، روز تغابن است».[2]
تغابن از باب تفاعل معمولا درمورد كارى گفته مى شود كه دو جانبه باشد مانند تعارض و تزاحم و اين معنى در قيامت صادق است زيرا همگى خود را مغبون مى بينند، مؤمنان به اين دليل كه كارهاى نيك بيشترى انجام نداده اند و اى بسا كافران مانع بودند و كافران به اين دليل كه هيچ اندوخته اى براى آن روز به دستشان نيامده و شايد مؤمنان را در خبررسانى مقصر مى پندارند. از گفته بعضى از اهل لغت نيز استفاده مى شود كه باب تفاعل هميشه به اين معنا نيست و تغابن در آيه مزبور به معنى ظهور غبن است. آرى آن روز ظاهر مى شود كه چه اشخاصى مغبون بوده اند و چه اشخاصى بهره كافى برده اند.
سپس امام(عليه السلام) به سومين و آخرين نكته اشاره كرده، مى فرمايد: «اطمينان به هركس قبل از آزمايش و امتحان او دليل عجز و ناتوانى است»; (وَالطُّمَأْنِينَةُ إِلَى كُلِّ أَحَد قَبْلَ الاِخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ).
با توجه به اين كه ابليسِ آدم رو بسيار است پس به هر دستى نبايد داد دست. دوستان انسان در سرنوشت او تأثير عميقى دارند نبايد هيچ كس را بدون امتحان به دوستى برگزيد. سرمايه هايى را كه خدا به انسان داده نمى توان در اختيار هركس گذاشت، اى بسا انسانِ خائن و سارق باشد، بايد افراد را كراراً آزمود و سپس به آن ها اطمينان كرد.
اين مطلب در عصر و زمان ما اهميت بيشترى پيدا كرده چراكه ابليسان آدم رو و منافقان ظاهرالصلاح و خائنان در لباس خادم فراوان شده اند، بنابراين تا اطمينان از طريق امتحان حاصل نشود اعتماد به آن ها نشانه عجز و ناتوانى است.
قابل توجه اين كه گاه انسان به كسى بعد از آزمايش هاى متعدد اعتماد مى كند ولى سرانجام، شخصِ فاسد و مفسدى از آب درمى آيد، بنابراين چگونه مى توان بدون آزمايش به هر كسى اعتماد كرد و دين و دنياى خود را به او سپرد؟
به گفته شاعر عرب:
وَكُنتُ أرى أنَّ التّجارِبَ عُدّةٌ *** وَخانَتْ ثِقاةُ النّاسِ حِينَ التَّجارُبِ
من چنين مى پنداشتم كه تجربه و آزمايش، وسيله خوبى است ولى بعضى از افراد مورد اطمينان به هنگام تجربه ها (ى دشوار) خائن از آب درآمدند.
قابل توجه اين كه امام(عليه السلام) به سه پيامد منفى كه مربوط به سه اشتباه است در اين كلام حكيمانه اش اشاره كرده است: «جهل» و «غبن» و «عجز».
نشانه جهل، تكيه كردن بر اين دنياى ناپايدار است و سبب غبن، كوتاهى در انجام كارهاى نيك است و نشانه عجز، اطمينان به افراد، قبل از اختبار و امتحان مى باشد.
مرحوم آمدى در غررالحكم روايات ديگرى از امام(عليه السلام) نقل كرده كه هماهنگ با جمله اخير آن حضرت در حكمتِ مورد بحث است. ازجمله اين كه مى فرمايد: «الطُّمأنِينَةُ على كُلِّ أحَد قَبْلِ اختِبار مِن قُصورِ العَقْلِ; اطمينان به هركس پيش از آزمودن او نشانه كم عقلى است».[3]
و نيز مى فرمايد: «قَدِّمِ الاختِبارَ فِى اتِّخاذِ الإخْوانِ فَإنّ الاختِبارَ مِعمارٌ يُفَرِّق بينَ الأخيارِ وَالأشجارِ; قبل از گزينش دوستان، آن ها را آزمايش كنيد زيرا آزمايش، معمارى است كه نيكان را از بدان جدا مى كند».[4]
ممكن است سؤال شود كه در اخبار متعدد اسلامى آمده است كه به همه مسلمانان حُسن ظنّ داشته باشيد و فعل آن ها را حمل بر صحت كنيد آيا اين روايات با آنچه در بالا آمد سازگار است؟ پاسخ اين سؤال روشن است: ازنظر كلّى و به هنگام معاشرت با مردم بايد فعل افراد را حمل بر صحت كرد اما اگر كسى بخواهد شريكى انتخاب كند يا دوستى برگزيند و سرمايه دين و دنياى خود را در اختيار او بگذارد به يقين بايد بعد از امتحان و اختبار باشد.[5]
*****
پی نوشت:
[1]. شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 603.
[2]. تغابن، آيه 9.
[3]. غررالحكم، ح 9490.
[4]. غررالحكم، ح 9492.
[5]. سند گفتار حكيمانه: دانشمند معروف، ميدانى، در مجمع الامثال اين كلام حكيمانه را در ذيل كلمات اميرمؤمنان على(عليه السلام) آورده با بعضى از اضافات (كه نشان مى دهد از منبعى غير از نهج البلاغه گرفته است.) ازجمله «البخل جامع لمساوىء العيوب» كه در حكمت 378 گذشت (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280) و بعيد نيست كه اين ها هر دو با هم در كلام امام(عليه السلام) آمده و سيد رضى آن ها را تفكيك نموده است. اضافه مى كنيم: مرحوم آمدى نيز آن را در غرر با تفاوتى ذكر كرده (غررالحكم، ح 2351، 158 و 9490) و همچنين ابن طلحه شافعى در مطالب السؤول با اضافاتى آورده است. (مطالب السؤول، ص 203)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
وَ قَالَ (عليه السلام): مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ أَنَّهُ لَا يُعْصَى إِلَّا فِيهَا، وَ لَا يُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلَّا بِتَرْكِهَا.
در پستى دنيا همين بس!
درباره پستى دنيا و بى ارزش بودن زرق و برق آن در قرآن مجيد تعبيرات مختلفى ديده مى شود. گاهى از آن تعبير به لهو و لعب شده: (وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ)[1] و گاه از آن تعبير به زخرف شده و اين كه اگر مردمِ دنياپرست همگى به دنيا اقبال نمى كردند به قدرى دنيا بى ارزش بود كه براى كافران خانه هاى پرزرق و برق و زينتى قرار مى داديم: (وَلَوْلاَ أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِّنْ فَضَّة وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ * وَلِبُيُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَسُرُراً عَلَيْهَا يَتَّكِئُونَ * وَزُخْرُفاً وَإِنْ كُلُّ ذَلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ).[2]
و در احاديث اسلامى به برگ درخت نيم جويده در دهان ملخ تشبيه شده است (وَإِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فِي فَمِ جَرَادَة تَقْضَمُهَا).[3] و امثال اين تعبيرات.
آنچه در اين گفتار حكيمانه مى بينيم تعبير جديدى در اين زمينه است. امام(عليه السلام) مى فرمايد: «براى پستى دنيا (ى فريبنده و پرزرق و برق) همين بس كه معصيت خداوند فقط در آن انجام مى شود و براى رسيدن به پاداش الهى راهى جز ترك آن نيست»; (مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللّهِ أَنَّهُ لاَ يُعْصَى إِلاَّ فِيهَا، وَ لاَ يُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلاَّ بِتَرْكِهَا).
امام(عليه السلام) در اين گفتار نورانى به دو نكته در پستى دنيا اشاره مى كند: نخست اين كه جاى معصيت الهى تنها اينجاست و دوم اين كه وسيله رسيدن به سعادت جاويدان ترك آن است.
عجيب آن است كه در حديثى از امام سجاد(عليه السلام) مى خوانيم كه مى فرمايد: «خَرَجنا مع الحُسَينِ فَما نَزَلَ مَنزِلا وما ارتَحَل مِنه إلاّ ذَكَر يحيى بنَ زكرِيّا وقَتْلَه وقال يَوماً: وَمِن هَوانِ الدُّنيا على اللهِ عزّ وجَلّ أنّ رأسَ يحيى بنَ زكرِيّا أُهدِيَ إلى بَغيّ مِن بَغايا بني إسرائيل; ما با امام حسين (پدرم به سوى كربلا) خارج شديم امام هر زمان در منزلى پياده مى شد و يا از آن حركت مى كرد به ياد يحيى بن زكريا و قتل او مى افتاد و روزى فرمود: در پستى دنيا در برابر خداوند متعال همين بس كه سر يحيى بن زكريا (پيامبر بزرگ الهى) براى زن آلوده اى از زنان آلوده بنى اسرائيل هديه فرستاده شد».[4] اين تعبير اشاره روشنى است به پيش بينى شهادت امام(عليه السلام).
امام كاظم(عليه السلام) در حديث معروف هشام بن حكم كه در آغاز جلد اوّل اصول كافى آمده است خطاب به هشام مى فرمايد: «يا هِشام! إنّ العُقَلاءَ ترَكوا فُضولَ الدُّنيا فَكَيف الذّنوب، وتَرْكُ الدّنيا مِن الفَضْلِ وتَرْكُ الذّنوبِ مِنَ الفَرْضِ; عاقلان اضافات دنيا را ترك كرده اند تا چه رسد به گناهان، چراكه ترك دنيا فضيلت است و ترك گناهان فريضه».[5]
از حديث بالا به خوبى استفاده مى شود كه منظور از ترك دنيا ترك ضروريات و نيازهاى زندگانى ساده نيست چراكه در احاديث ديگر، كمكى براى رسيدن به آخرت شمرده شده (نعم العون الدنيا على الآخرة)[6] بلكه به تعبير امام كاظم(عليه السلام) منظور فضول دنياست، زرق و برق ها، زينت و تجملات بى حساب و مانند آن است بنابراين هيچ منافاتى بين كلام حكيمانه بالا و رواياتى كه درباره لزوم برخوردارى از حدّ معقول زندگى آمده نيست.
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) از راهى عبور مى كرد، چشمش به بزغاله مرده اى افتاد كه در محل گردآورى زباله ها افتاده بود، به اصحابش فرمود: ارزش اين بزغاله چقدر است؟ عرض كردند: اگر زنده بود شايد به اندازه يك درهم نيز نبود. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «والّذِي نَفْسِى بِيَدِهِ لَلدُّنيا أهوَنُ عَلى اللهِ من هذا الجَدْى على أهْلِه; دنيا كم ارزش تر است در پيشگاه خدا از اين بزغاله در نزد صاحبانش»[7]. [8]
*****
پی نوشت:
[1]. عنكبوت، آيه 64 .
[2]. زخرف، آيات 33-35.
[3]. نهج البلاغه، كلام 224.
[4]. بحارالانوار، ج 45، ص 90.
[5]. اصول كافى، ج 1، ص 17.
[6]. كافى، ج5، ص 72 .
[7]. كافى، ج 2، ص 129; بحارالانوار، ج 70، ص 55.
[8]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر مى گويد: اين گفتار حكيمانه را ابوعثمان جاحظ (متوفاى 255) در تعدادى از كتاب هايش نقل كرده و آمُدى نيز در غررالحكم با تفاوت مختصرى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 386 نهج البلاغه: جوینده یابنده است
وَ قَالَ (عليه السلام): مَنْ طَلَبَ شَيْئاً، نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ.
و فرمود (ع): هر كس در طلب چيزى برخيزد، يا همه آن را به دست خواهد آورد يا بخشى از آن را.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 387 نهج البلاغه: معیار خیر و شرّ
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 388 نهج البلاغه: بیماری دل، بدتر از فقر و مرض
وَ قَالَ (عليه السلام): أَلَا وَ إِنَّ مِنَ الْبَلَاءِ الْفَاقَةَ، وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ، وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ؛ أَلَا وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ.
و فرمود (ع): بدانيد كه يكى از بلاها تهيدستى است و بدتر از تهيدستى بيمارى تن است و بدتر از بيمارى تن بيمارى دل است. بدانيد كه [از نعمتهاست گشايش در مال و برتر از گشايش در مال تندرستى است و] برتر از تندرستى پرهيزگارى است.
بدترين بلاها:
امام(عليه السلام) در اين گفتار نورانى در چهار جمله به چهار نكته مهم اشاره مى كند. در جمله هاى سه گانه نخست اشاره به سه بلا كرده كه يكى از ديگرى شديدتر و رنج آورتر است. نخست مى فرمايد: «آگاه باشيد كه فقر و تنگدستى يكى از بلاهاست»; (ألاَ وَإِنَّ مِنَ الْبَلاَءِ الْفَاقَةَ).
در حكمت 163 نيز فقر به عنوان «الموت الاكبر; مرگ بزرگ تر» معرفى شده است. در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: «الْفَقْرُ سَوَادُ الْوَجْهِ فِى الدَّارَينِ; فقر مايه روسياهى در دنيا و آخرت است».[1] دليل آن هم روشن است; شخصى كه گرفتار فقر و تنگدستى مى شود چه بسا آلوده گناهان زيادى ازقبيل سرقت و خيانت و تقلب و مانند آن مى گردد. ازنظر معنوى، فقر، انسان را به ناشكرى و ناسپاسى در برابر پروردگار و جزع و فزع وامى دارد و به اين ترتيب، هم از خدا دور مى شود و هم از خلق خدا. به همين دليل در اسلام دستورهاى فراوانى براى مبارزه با فقر داده شده است چراكه دعوت به فضايل اخلاقى و ايمان و اعتقاد صحيح به هنگام بى نيازى، بسيار آسان تر است. البته نمى توان انكار كرد كه گروهى از اولياء الله هستند كه گرفتار فقرند و در عين حال شاكرند و صابرند و در مسير حق گام برمى دارند.
آنگاه امام(عليه السلام) در جمله دوم اشاره به چيزى كه بدتر از فقر است مى كند، مى فرمايد: «بدتر از فقر، بيمارى بدن است»; «وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ».
به يقين، غالب افراد اگر زندگانى فقيرانه اى داشته باشند ولى تندرست باشند آن را بر غناى توأم با بيمارى و بيزارى از همه چيز، ترجيح مى دهند. انسان بيمار كه ملازم و حليف بستر است چه بهره اى مى تواند از غنا و ثروت خود ببرد جز اين كه ببيند و حسرت بخورد. بسيارند كسانى كه حاضرند تمام ثروت خود را بدهند تا از بستر بيمارى برخيزند. اساساً همان گونه كه اشاره كرديم ثروتمند بيمار نه تنها از ثروت خود بهره اى نمى برد بلكه زجر هم مى كشد چون مى بيند ديگران از ثروت او بهره مند مى شوند و او محروم است.
سپس امام(عليه السلام) به بلايى كه از آن هم بدتر است اشاره كرده، مى فرمايد: «و بدتر از بيمارى بدن، بيمارى قلب است»; (وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ).
روشن است كه منظور از قلب در اين جا آن عضوى كه وسيله خون رسانى به تمام بدن است نمى باشد بلكه قلب به معناى روح و جان آدمى است و در لغت، يكى از معانى آن نيز همين معنا ذكر شده است. افراد بيماردل كسانى هستند كه يا ازنظر اعتقادى گرفتار انحرافات مختلفى شده اند و يا ازنظر اخلاقى آلوده به انواع رذايل گشته اند مانند بخل و حسد و كينه توزى و شهوت پرستى و ... . معلوم است كه بيمارى تن در دنيا انسان را آزار مى دهد ولى بيمارى قلب و روح، هم در دنيا انسان را آزار مى دهد و هم مايه بدبختى او در سراى ديگر است و به همين دليل بيمارى روح و قلب از همه آنچه قبلا ذكر شد بدتر مى باشد.
در آخرين جمله از اين كلام نورانى، امام(عليه السلام) مى فرمايد: «آگاه باشيد كه به سبب صحت بدن تقواى قلب حاصل مى شود»; (ألاَ وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ).
اشاره به اين كه عقل سالم و اخلاق خوب از سلامت جسم سرچشمه مى گيرد يا به تعبير ديگر انسانى كه ازنظر جسمى سالم نباشد زمينه هاى بى تقوايى ممكن است در وى حاصل شود.
ولى بايد توجه داشت كه اين جمله به اين صورت در تمام نسخه هاى اصلى نهج البلاغه كه به دست ما رسيده، نيامده است بلكه در همه نسخه هاى معروف به اين صورت نقل شده است: «وَأَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْب; بهتر از صحت بدن تقواى قلب است». به اين ترتيب جمله مزبور هماهنگ با جمله هاى قبل از آن مى شود كه امام(عليه السلام) درباره اهميت تقواى الهى و فضايل اخلاقى و برترى آن بر مال و ثروت و سلامت تن بيان فرموده است. در حالى كه جمله مزبور به صورت اول هيچ هماهنگى اى با جمله هاى قبل ندارد و بعيد نيست كه صبحى صالح كه اين نسخه را انتخاب كرده اشتباه نموده باشد.
مرحوم علامه مجلسى نيز در بحارالانوار به نقل از نهج البلاغه جمله مزبور را به صورت دوم آورده است كه نشان مى دهد نسخه نهج البلاغه اى كه نزد ايشان بوده به همين صورت بوده است.[2] در نهج البلاغه اى كه اخيراً از طرف سازمان اوقاف جمهورى اسلامى منتشر شده و در مقدمه آن تصريح شده كه در تحقيق عبارات نهج البلاغه به چهار نسخه قديمى موجود در كتابخانه هاى مهم مربوط به زمانى كه نزديك به زمان مرحوم سيد رضى بوده اعتماد شده است نيز جمله بالا به صورت دوم يعنى «وَأَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْب» آمده است. بنابراين احتمال اشتباه صبحى صالح بسيار قوى به نظر مى رسد. به خصوص اين كه در مصادر نهج البلاغه نيز به همين صورت دوم ذكر شده است.
در ضمن، از كلام مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار و كسانى كه عبارت نهج البلاغه را به صورت دوم آورده اند استفاده مى شود كه منشأ اشتباه صبحى صالح حذف بعضى از جمله هاى گفتار حكيمانه مورد بحث است و در اصل چنين بوده است: «أَلاَ وَ إِنَّ «مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ الْمَالِ وَ أَفْضَلُ مِنْ سَعَةِ الْمَالِ صِحَّةُ الْبَدَنِ وَ أَفْضَل» مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ; آگاه باشيد كه يكى از نعمت هاى مهم الهى وسعت مال است و از وسعت مال برتر صحت بدن است و از صحت بدن برتر تقواى قلب است».
در واقع امام(عليه السلام) در مقابل سه جمله اول كه اشاره به فقر و بيمارى جسمانى و بيمارى قلب فرموده و يكى را از ديگرى بدتر شمرده، در اين عبارت به نقطه هاى مقابل آن اشاره كرده (ثروت و مال و صحت بدن و صحت قلب) و هر كدام را از مورد قبلى بالاتر شمرده است.[3]
*****
پی نوشت:
[1]. بحارالانوار، ج 69، ص 30.
[2]. بحارالانوار، ج 78، ص 175، ح 12.
[3]. سند گفتار حكيمانه: اين كلام حكيمانه ـ به گفته مرحوم خطيب در مصادر ـ جزء وصاياى اميرمؤمنان على(عليه السلام) به فرزندش امام حسن(عليه السلام) است كه مرحوم شيخ طوسى در كتاب امالى خود به صورت مسند از آن حضرت با اضافات فراوانى نقل كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 281). اضافه مى كنيم كه مرحوم ابن شعبه حرانى آن را در كتاب تحف العقول با اضافاتى نقل كرده است (تحف العقول، ص 203) نيز در غررالحكم با تفاوتى آمده كه نشان مى دهد از منابع ديگرى گرفته شده است. (غررالحكم، ح 8219)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 389 نهج البلاغه: برتری عمل بر حسب و نسب
وَ قَالَ (عليه السلام): مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ، لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ . وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى: مَنْ فَاتَهُ حَسَبُ نَفْسِهِ، لَمْ يَنْفَعْهُ حَسَبُ آبَائِه.
و فرمود (ع): هر كه عملش او را واپس دارد، نسبش سبب نشود كه پيش افتد . و در روايتى ديگر است: هر كه شرافت و حسب خود را از دست بدهد، شرافت و حسب نياكان سودش نكند.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 390 نهج البلاغه: سبک زندگی اسلامی
وَ قَالَ (عليه السلام): لِلْمُؤْمِنِ ثَلَاثُ سَاعَاتٍ؛ فَسَاعَةٌ يُنَاجِي فِيهَا رَبَّهُ، وَ سَاعَةٌ يَرُمُّ مَعَاشَهُ، وَ سَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَ بَيْنَ لَذَّتِهَا فِيمَا يَحِلُّ وَ يَجْمُلُ. وَ لَيْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ شَاخِصاً إِلَّا فِي ثَلَاثٍ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ خُطْوَةٍ فِي مَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ.
و فرمود (ع): مؤمن را سه ساعت است: ساعتى كه در آن با پروردگار خود راز مى گويد و ساعتى كه در پى تحصيل معاش خويش است و ساعتى كه به خوشيها و لذات حلال و نيكوى خود مى پردازد. و عاقل در پى سه كار باشد: يا در پى اصلاح معاش خود يا در كار معاد يا در پى لذتهاى غير حرام.
تقسيم صحيح ساعات شب و روز:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه برنامه اى به منظور نظم زندگى پربركت براى انسان ها، ارائه داده است. نخست مى فرمايد: «انسان باايمان ساعات شبانه روز خود را به سه بخش تقسيم مى كند»; (لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَات).
روشن است كه منظور از ساعت در اينجا، ساعت مصطلح امروز نيست كه عبارت از شصت دقيقه باشد بلكه ساعت به مفهوم لغوى آن است يعنى بخشى از زمان (برحة من الزمان).
آنگاه به اين تقسيم سه گانه پرداخته، مى فرمايد: «قسمتى را صرف مناجات با پروردگارش مى كند و قسمت ديگرى را براى ترميم معاش و كسب و كار زندگى قرار مى دهد و قسمت سوم را براى بهره گيرى از لذات حلال و دلپسند مى گذارد»; (لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَات: فَسَاعَةٌ يُنَاجِي فِيهَا رَبَّهُ، وَ سَاعَةٌ يَرُمُّ مَعَاشَهُ، وَسَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَبَيْنَ لَذَّتِها فِيَما يَحِلُّ وَ يَجْمُلُ).
به اين ترتيب قسمت مهم و اصلى زندگى همان مناجات با پروردگار است و قسمت دوم كه انسان را براى بخش اوّل آماده مى سازد ترميم معاش و كسب درآمدهاى مادى است به گونه اى كه سربار ديگران نباشد و زندگى معقول آبرومندى براى خود تهيه كند. بخش سوم كه در واقع كمك به دو بخش اول مى كند اين است كه به استراحت و تفريح سالم بپردازد تا هم نشاط براى كار پيدا كند و هم براى عبادت و نيز بتواند سلامتى را كه شرط انجام بخش اوّل و دوم است براى خود حفظ كند.
چه تقسيم جالب و دلپسندى كه ضامن سعادت دنيا و آخرت است! بعضى از شارحان از اين تقسيمات سه گانه اين گونه استفاده كرده اند كه بايد به هركدام هشت ساعت را اختصاص داد; كار نبايد بيش از هشت ساعت باشد و استراحت و تفريح نيز بيش از اين مطلوب نيست و اما مناجات با پروردگار نيز با توجه به مقدمات و آمادگى هايى كه جهت آن لازم است (شستوشوى بدن، طهارت لباس، غسل و وضو و نيز رفتن به مسجد و بازگشت از آن و انجام عبادات) هشت ساعت را دربر مى گيرد. البته ممكن است براى عده اى اين تقسيم به طور دقيق انجام نشود ولى با مقدارى كم و زياد تقسيم مزبور صادق است.
اما متأسفانه بعضى آن چنان غرق زندگى مادى مى شوند كه تقريباً تمام اوقات شب و روز آن ها به آن تعلق مى گيرد و حتى در خواب نيز حساب درآمدها و بدهى ها را انجام مى دهند و به زن و فرزند خود نيز نمى رسند و حتى سلامتى خود را در اين راه به خطر مى اندازند. اين ها درحقيقت بى نوايانى هستند كه براى ديگران زحمت مى كشند، جمع مى كنند و مى گذارند و مى روند. نه خود از آن بهره اى مى گيرند و نه به نيازمندان بهره اى مى دهند. وبه عكس، بعضى كسب و كار را رها كرده و گوشه عزلت اختيار نموده و دائماً مشغول عبادت اند كه به يقين آن ها نيز از تعليمات اسلام دور و با آن بيگانه اند. و گروه سومى غرق لذات و عياشى و هوسرانى هستند; نه از دنيا خبر دارند و نه از عقبى، اموال بى حسابى از پدر و مادر يا از طرق ديگر به آن ها رسيده و همه چيز را رها كرده و به عيش و نوش پرداخته اند كه به يقين آن ها نيز نه عاقبت خوبى در اين دنيا دارند و نه آينده اى در آخرت.
در بعضى از روايات ساعات شبانه روز به چهار بخش تقسيم شده است. ازجمله در حديثى از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) چنين مى خوانيم: «اجْتَهِدُوا فِى أَنْ يكُونَ زَمَانُكُمْ أَرْبَعَ سَاعَات سَاعَةً لِمُنَاجَاةِ اللَّهِ وَ سَاعَةً لاَِمْرِ الْمَعَاشِ وَ سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ الاِْخْوَانِ وَ الثِّقَاتِ الَّذِينَ يعَرِّفُونَكُمْ عُيوبَكُمْ وَ يخْلِصُونَ لَكُمْ فِى الْبَاطِنِ وَسَاعَةً تَخْلُونَ فِيهَا لِلَذَّاتِكُمْ فِى غَيرِ مُحَرَّم; كوشش كنيد كه زمان شما به چهار بخش تقسيم شود: بخشى براى مناجات با پروردگار و بخشى براى امر معاش و بخشى براى معاشرت با دوستان و افراد مورد اعتماد كه عيوب شما را براى شما بازگو مى كنند و با خلوص باطن به شما خدمت مى نمايند، و بخشى از آن را نيز براى لذات غير حرام باقى گذاريد».
و روايات ديگرى نيز به همين مضمون يا قريب به آن از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) نقل شده است. و روشن است كه منافاتى بين اين تقسيم بندى ها نيست براى اين كه در تقسيم سه گانه بخشى در بخش ديگر ادغام شده است.
در ضمن از اين احاديث به خوبى استفاده مى شود كه اسلام هيچ گونه مخالفتى با لذات حلال ندارد بلكه بر آن تأكيد نموده زيرا همان گونه كه در بالا به آن اشاره شد تفريح سالم و لذات حلال، روح را آرامش بخشيده و جسم را سالم مى كند و انسان در پرتو آن مى تواند به بخش هاى مهم زندگى، بهتر برسد. ولى مهم آن است كه خط فاصل لذات حلال و حرام روشن گردد و اين احاديث بهانه اى براى هوس رانان و عياشان نگردد. سپس امام(عليه السلام) در بخش دوم اين گفتار حكيمانه همان مطلب را به صورت زيباى ديگرى بيان كرده است، مى فرمايد: «سزاوار نيست كه انسان عاقل حركتش جز در سه چيز باشد: مرمت معاش، گامى در راه معاد و لذت در غير حرام»; (وَ لَيْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ شَاخِصاً إِلاَّ فِي ثَلاَث: مَرَمَّة لِمَعَاش، أَوْ خُطْوَة فِي مَعَاد، أَوْ لَذَّة فِي غَيْرِ مُحَرَّم).
جمعى از شارحان نهج البلاغه واژه «شاخص» را در اين جا «مسافر» معنا كرده اند كه البته يكى از معانى اين واژه همين است و به اين ترتيب گفته اند: نه تنها انسان در حضر بايد اوقات شبانه روز را به سه بخش تقسيم كند بلكه سفرش نيز بايد چنين باشد. ولى با توجه به اين كه واژه شاخص تنها به معناى مسافر نيست بلكه به كسى كه براى كارى قيام مى كند نيز اطلاق مى شود ضرورتى ندارد كه ذيل اين كلام حكمت آميز را فقط مربوط به زمانى كه كسى در حال سفر است بدانيم.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
شرح و تفسير حکمت 391 نهج البلاغه
وقال علیه السلام:ازْهَدْ فِي الدُّنْيَا يُبَصِّرْكَ اللّهُ عَوْرَاتِهَا، وَ لاَ تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُول عَنْكَ!
امام(عليه السلام) فرمود: زهد و بى اعتنايى به (زرق و برق) دنيا پيشه كن تا خداوند چشم تو را براى ديدن عيوب آن بينا سازد و غافل مباش كه (فرشتگان الهى و از آن بالاتر ذات پاك پروردگار) مراقب تواند.
شرح و تفسير
زاهد باش تا ببينى!
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو نكته مهم اشاره مى كند. نخست مى فرمايد: «زهد و بى اعتنايى به (زرق و برق) دنيا پيشه كن تا خداوند چشم تو را براى ديدن عيوب آن بينا سازد»; «ازْهَدْ فِي الدُّنْيَا يُبَصِّرْكَ اللّهُ عَوْرَاتِهَا». روشن است كه انسان هرگاه دل بسته و عاشق چيزى باشد هرگز عيوب آن را نمى بيند بلكه بسيار مى شود كه عيوب را محاسن و صفات برجسته مى شمرد و در حديث مشهورى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است «حُبُّكَ لِلشَّىءِ يعْمِى وَيصِمُّ; علاقه تو به چيزى، نابينا و كرت مى كند». اين مسأله با تجربه هاى شخصى كاملاً به اثبات رسيده است كه در واقع محبت افراطى و عشق به چيزى، از حجاب هاى معرفت محسوب مى شود و تا اين حجاب كنار نرود انسان حسن و عيب ها را از هم تشخيص نمى دهد. شاعر عرب هم مى گويد: وَعَيْنُ الرِّضا عَن كُلِّ عَيْب كَلِيلَةٌ *** وَلكِنّ عَيْنَ السُّخْطِ تُبْدِى المَساوِيا نگاه خوش بينانه (و عاشقانه) به چيزى، تمام عيوب را مى پوشاند ولى نگاه هاى خشمگين همه عيوب را آشكار مى سازد. در شعرى از مجنون عامرىِ معروف درباره معشوقه اش ليلى مى خوانيم: يَقولونَ لَيْلى سَوْدَةٌ حَبَشِيَّةٌ *** وَلَو لا سَوادُ المِسْكِ ما كانَ غالِيا مى گويند ليلى سياه و حبشى است (درست است ولى) اگر مشك، سياه نباشد گران قيمت نيست. و به گفته شاعر فارسى زبان: اگر بر ديده مجنون نشينى *** به جز زيبايى ليلى نبينى از همين رو گفته اند كه عيوب خود را از ديگران بشنويد و در آينه وجود ديگران ببينيد زيرا انسان به خود بسيار خوش بين است و همين خوش بينى مانع از مشاهده عيوب خويشتن است. اين سخن درمورد تمام امورى كه انسان به آن علاقه دارد صادق است. افرادى هستند كه وقتى فحش هاى ركيك از فرزندانشان مى شنوند آن را شيرين زبانى مى پندارند و هنگامى كه شيطنت هاى بدى از آن ها مى بينند آن را نشانه نشاط و استعداد آن ها مى شمرند. امام(عليه السلام) درباره زيبايى هاى ظاهرى دنيا نيز هشدار مى دهد و مى فرمايد: اگر مى خواهيد از عيوب دنيا آگاه شويد بايد زهد در دنيا را پيشه كنيد. هنگامى كه بى اعتنا شديد، عيوب، يكى بعد از ديگرى آشكار مى گردد. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «مَنْ زَهِدَ فِى الدُّنْيا أَثْبَتَ اللَّهُ الْحِكْمَةَ فِى قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُيوبَ الدُّنْيا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْيا سَالِماً إِلَى دَارِ السَّلاَمِ; كسى كه زهد در دنيا را پيشه كند خداوند علم و دانش را در قلب او قرار مى دهد و زبانش را به آن جارى مى سازد و عيوب دنيا را به او نشان مى دهد دردهاى دنيا و دواهاى آن را مى شناسد و از دنيا سالم به دارالسلام (و جوار رحمت الهى) مى رود». در روايت ديگرى كه آن را نيز مرحوم كلينى در كتاب كافى از آن حضرت آورده است مى خوانيم: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْد خَيراً زَهَّدَهُ فِى الدُّنْيا وَ فَقَّهَهُ فِى الدِّينِ وَبَصَّرَهُ عُيوبَهَا; هنگامى كه خداوند خير و نيكى براى بنده اش اراده كند او را به دنيا بى اعتنا مى سازد و عالم به احكام دينش مى كند و عيوب دنيا را در نظرش آشكار مى سازد». سپس امام(عليه السلام) در دومين نكته مى فرمايد: «غافل مباش كه (از تو غفلت ندارند و) مراقب تواند»; (وَلاَ تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُول عَنْكَ!). اشاره به اين كه مأموران پروردگار و فرشتگانِ ثبت اعمال، پيوسته مراقب تو مى باشند; هر عمل كوچك يا بزرگى از تو سر زند آن را ثبت مى كنند و از آن بالاتر عالم، محضر خداست و ذات پاك او به تو از تو نزديك تر است. بنابراين هرگز مورد غفلت نخواهى بود و چون چنين است تو نيز از حال خود غافل مباش. ارتباط اين جمله با جمله اول از اين جا روشن مى شود كه انسان هاى فريفته دنيا غالباً از خود و آينده خويش غافل مى شوند و همين امر سبب بدبختى و تيره روزى آن ها مى شود و انسان غافل همواره در دام بلاها گرفتار مى گردد. در حديثى نيز از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «عَجَبٌ لِغَافِل وَ لَيسَ بِمَغْفُول عَنْهُ وَ عَجَبٌ لِطَالِبِ الدُّنْيا وَ الْمَوْتُ يطْلُبُهُ وَ عَجَبٌ لِضَاحِك مِلْءَ فِيهِ وَ هُوَ لاَ يدْرِى أَرَضِى اللَّهُ أَمْ سَخِطَ لَهُ; در تعجبم از كسى كه غافل است و از او غافل نيستند و نيز در تعجبم از كسى كه در طلب دنياست و مرگ در طلب اوست و در شگفتم از كسى كه با تمام دهانش مى خندد (و قهقهه مى زند) در حالى كه نمى داند خدا از او راضى است يا خشمگين». سلمان فارسى نيز در اين زمينه مى گويد: «عَجِبْتُ بِسِتّ ثَلاَثَةٌ أَضْحَكَتْنِى وَثَلاَثَةٌ أَبْكَتْنِى فَأَمَّا الَّتِى أَبْكَتْنِى فَفِرَاقُ الاَْحِبَّةِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) وَ هَوْلُ الْمُطَّلَعِ وَ الْوُقُوفُ بَينَ يدَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا الَّتِى أَضْحَكَتْنِى فَطَالِبُ الدُّنْيا وَ الْمَوْتُ يطْلُبُهُ وَ غَافِلٌ وَلَيسَ بِمَغْفُول عَنْهُ وَ ضَاحِكٌ مِلْءَ فِيهِ وَ لاَ يدْرِى أَ رَضِى لَهُ أَمْ سَخِطَ; از شش چيز در شگفتم; سه چيز مرا مى خنداند و سه چيز مرا به گريه وامى دارد. اما آنچه مرا به گريه وامى دارد جدايى دوستان عزيز است (دوستى همچون) محمّد(صلى الله عليه وآله)و وحشت قيامت و ايستادن در پيشگاه خداوند عزّوجلّ و اما آنچه مرا به خنده وامى دارد طالب دنياست در حالى كه مرگ در طلب اوست و غافل است در حالى كه مورد غفلت نيست، و كسى كه با تمام دهان خود مى خندد و قهقهه مى زند در حالى كه نمى داند از او خوشنود شده اند يا نه».
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
وَ قَالَ (عليه السلام): تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا، فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه.
و فرمود (ع): سخن بگويد تا شناخته شويد كه آدمى در زير زبانش پنهان است.
شخصيت انسان زير زبان او نهفته است:
امام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى اشاره كرده سپس دليل زيبايى براى آن ذكر مى كند، نخست مى فرمايد: «سخن بگوييد تا شناخته شويد»; (تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا).
اشاره به اين كه اگر مى خواهيد مقامات علمى و فضل و كمال و ايمان و ارزش هاى وجودى شما آشكار گردد و مردم از آن بهره گيرند سخن بگوييد تا شما را بشناسند و به شخصيت شما پى ببرند و جايگاه خود را در جامعه پيدا كنيد و بتوانيد فرد مفيدى باشيد. زيرا زبان، ترجمان عقل و كليد گنجينه هاى روح آدمى است و «تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد». و اگر سكوت كنيد ممكن است ساليان دراز در ميان مردم باشيد و شما را نشناسند و از وجودتان استفاده نكنند و در واقع مانند محتكرى شويد كه مواد مورد نياز مردم را در انبارى پنهان كرده و درِ آن را قفل نموده است.
آنگاه امام(عليه السلام) با تعبير جالبى براى آن استدلال مى كند، مى فرمايد: «زيرا انسان در زير زبان خود پنهان است»; (فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ).
گويى شخصيت انسان مخفى گاهى دارد و آن، زير زبان اوست، هنگامى كه سخن بگويد، زبان از روى آن برمى خيزد و مخفى گاه آشكار مى شود. ضمناً از اين جمله دو نكته ديگر نيز استفاده مى شود: نخست اين كه گرچه سكوت نشانه كمال انسان است و در روايات تأكيد زيادى بر آن شده ولى در مواردى سخن گفتن لازم و واجب است، همان گونه كه پيش از اين در روايت بسيار پرمعنايى از امام سجاد(عليه السلام) آمد كه از آن حضرت سؤال كردند: آيا كلام افضل است يا سكوت؟ امام(عليه السلام) فرمود: هر دو آفاتى دارند اگر از آفات سالم بمانند كلام از سكوت افضل است. عرض كردند: چگونه افضل است اى فرزند رسول خدا؟ فرمود: خداوند متعال انبيا و اوصيا را به سكوت مبعوث نكرد بلكه آن ها را مبعوث به كلام كرد، هرگز بهشت را با سكوت به كسى نمى دهند و ولايت الله با سكوت حاصل نمى شود، پرهيز از آتش دوزخ با سكوت ميسر نمى گردد، همه اين ها به وسيله كلام به دست مى آيد. آرى من هرگز ماه را با خورشيد برابر نمى بينم، حتى اگر بخواهى فضيلت سكوت را بيان كنى بايد با كلام، اين فضيلت را شرح دهى در حالى كه هرگز نمى توانى فضيلت كلام را با سكوت بيان كنى.
ديگر اين كه افرادى كه فضيلتى ندارند و نقايصى در خود مى بينند چه بهتر كه در مجالس سكوت كنند و شخصيت ناقص خود را كه در زير زبانشان نهفته است آشكار نسازند.
مرحوم صدوق در كتاب خصال سخنى از شعبى (محدث و تابعى معروف، متوفاى 103) نقل مى كند كه مى گويد: اميرمؤمنان(عليه السلام) نُه جمله را به صورت ارتجالى (بدون مقدمه) بيان فرمود كه چشم بلاغت را درآورد و گوهرهاى حكمت و دانش را يتيم نمود و همه مردم را حتى از رسيدن به يكى از آن ها بازداشت. سه جمله در باب مناجات است و سه جمله در باب حكمت و سه جمله در باب ادب.
اما سه جمله اى كه در باب مناجات است: «إلهى كَفى لى عِزّاً أن أكونَ لَكَ عَبداً وكَفى بِى فَخراً أن تكونَ لى رَبّاً أنتَ كما أُحِبّ فاجعَلْنى كَما تُحِبّ; الهى اين عزت براى من بس كه بنده تو باشم و اين افتخار براى من بس كه تو پروردگار من باشى تو همان گونه هستى كه من دوست مى دارم پس مرا آن گونه قرار ده كه تو دوست دارى».
و اما درباره حكمت و دانش چنين فرمود: «قِيمةُ كُلِّ امْرِء ما يُحسِنُه وما هلَك امرِءٌ عَرَف قَدْرَهُ والمَرءُ مَخبوءٌ تَحت لِسانِهِ; ارزش هر انسانى به اندازه كارى است كه به خوبى از عهده آن برمى آيد، و آن كس كه قدر خود را بشناسد (و از آن تجاوز نكند) هرگز هلاك نمى شود و انسان در زير زبانش پنهان است».
و اما سه جمله اى كه درباره آداب است; فرمود: «اُمْنُنْ على مَنْ شِئْتَ تَكُن أمِيرَهُ واحْتَج إلى مَن شِئْتَ تَكُنْ أسِيرَه واسْتَغْنِ عمَّن شِئْتَ تَكُن نَظِيره; به هركس مى خواهى، نعمتى ببخش تا اميرش باشى و به هركس مى خواهى محتاج شو تا اسيرش شوى و از هركس مى خواهى بى نياز باش تا نظيرش باشى».
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد

خُذْ مِنَ الدُّنْيَا مَا أَتَاكَ، وَتَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّى عَنْكَ; فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِي الطَّلَبِ.
امام(عليه السلام) فرمود: از دنيا همان قدر را بگير كه به سراغ تو مى آيد و از آنچه از تو روى گردانده روى بگردان (و به دنبال آن مشتاب) و اگر چنين نمى كنى لااقل در طلب دنيا به صورت معقول تلاش كن (و تندروى مكن).
شرح و تفسير
تلاش معقول
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو نكته اشاره مى كند كه يكى زاهدانه است و ديگرى عاقلانه. در نكته اول مى فرمايد: «از دنيا همان قدر را بگير كه به سراغ تو مى آيد و از آنچه از تو روى گردانده روى بگردان (و به دنبال آن مشتاب)»; (خُذْ مِنَ الدُّنْيَا مَا أَتَاكَ، وَتَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّى عَنْكَ). اشاره به اين كه هر انسانى در شرايط معمولى و كسب و كار عادى، درآمدى دارد كه اين درآمد خواه ناخواه به سراغ او مى آيد. مثلاً هنگامى كه زراعت مى كند معمولاً اين زراعت درآمدى دارد و همچنين دامدارى و تجارت و صنعت. ولى بسيار مى شود كه اضافه بر آن به سراغ انسان نمى آيد. امام(عليه السلام) مى فرمايد: چه بهتر كه تو هم به سراغ آن نروى و اين حقيقت زهد و بى اعتنايى به دنياست. هرگز منظور امام(عليه السلام) اين نيست كه انسان در خانه خود بنشيند تا رزق و روزى اش به سراغ او بيايد اين همان چيزى است كه با صراحت در روايات از آن نهى شده است. بلكه منظور آن است كه اصرار بر افزودن مال و ثروت در جايى كه اسبابش فراهم نيست نداشته باشد چراكه هم مشقت زيادى را بر انسان تحميل مى كند و هم ممكن است آلوده انواع گناهان و انحراف از مسير شرع شود و اى بسا اگر به آن نرسد زبان به ناشكرى و كفران بگشايد. در جمله دوم مى فرمايد: «اگر چنين نمى كنى لااقل در طلب دنيا به صورت معقول تلاش كن (و تندروى مكن)»; (فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِي الطَّلَبِ). اشاره به اين كه اگر اصرار دارى بر مال و جاه خود بيفزايى، تندروى مكن; عاقلانه تلاش كن و آلوده گناهان مشو و به تعبير ديگر مانند افراد حريص و دنياپرست كه به هر درى مى زنند مباش. به يقين يك زندگى ساده و آبرومندانه و خالى از هرگونه آلودگى به گناه، بسيار افتخارآميزتر است از زندگى پرزرق و برقى كه از طريق تلاش خسته كننده و آلوده به انواع گناهان به دست آمده است. در حديثى كه مرحوم كلينى در كافى آورده است مى خوانيم كه امام صادق(عليه السلام)فرمود: «خَرَجَ النَّبِى(صلى الله عليه وآله) وَ هُوَ مَحْزُونٌ فَأَتَاهُ مَلَكٌ وَ مَعَهُ مَفَاتِيحُ خَزَائِنِ الاَْرْضِ فَقَالَ يا مُحَمَّدُ هَذِهِ مَفَاتِيحُ خَزَائِنِ الاَْرْضِ يقُولُ لَكَ رَبُّكَ افْتَحْ وَ خُذْ مِنْهَا مَا شِئْتَ مِنْ غَيرِ أَنْ تُنْقَصَ شَيئاً عِنْدِى فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) الدُّنْيا دَارُ مَنْ لاَ دَارَ لَهُ وَ لَهَا يجْمَعُ مَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ فَقَالَ الْمَلِكُ وَالَّذِى بَعَثَكَ بِالْحَقِّ نَبِياً لَقَدْ سَمِعْتُ هَذَا الْكَلاَمَ مِنْ مَلَك يقُولُهُ فِى السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ حِينَ أُعْطِيتُ الْمَفَاتِيحَ; پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در حالى كه غمگين بود از منزل خارج شد فرشته اى خدمت آن حضرت آمد در حالى كه كليد گنج هاى زمين را در دست داشت عرض كرد: اى محمّد! اين كليد گنج هاى زمين است پروردگارت مى فرمايد: آن ها را بگشا و هرچه مى خواهى بردار بى آن كه چيزى از مقام تو نزد من كم شود. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: دنيا خانه كسى است كه خانه ديگرى ندارد و آن را كسى گردآورى مى كند كه عقلى ندارد. آن فرشته عرض كرد: قسم به خدايى كه تو را مبعوث به حق كرده است عين اين سخن را از فرشته اى در آسمان چهارم شنيدم در آن هنگام كه كليد اين گنج ها به دست من داده شد». مشكلات عظيمى كه در دنياى ديروز و امروز و فردا وجود داشته، دارد و خواهد داشت ناشى از حرص حريصان و دنياپرستان است كه به سهم و حق خود از دنيا قانع نيستند و اصرار دارند از ديگران بگيرند و به خود بيفزايند. سرچشمه جنگ ها و نزاع ها و بسيارى از پرونده هاى سنگين دادگاه ها همين حرص دنيا و بيش از حق خود طلبيدن است و اگر به دستورى كه امام(عليه السلام) فرموده عمل شود آتش جنگ ها خاموش مى گردد و پرونده هاى دادگاه ها بسته خواهد شد. اين سخن را با شعرى از شاعر عرب پايان مى دهيم هرچند سخن در اين جا بسيار است. يا حَرِيصاً قَطَع الأيّامَ فِى *** بُؤسِ عَيْش وَعَناء و تَعَب لَيْسَ يَعدُوكَ مِنَ الرِّزقِ الّذِى *** قَسَم اللّهُ فأجْمِل فى الطَّلَب اى كسى كه تمام روزها را در ناراحتى و رنج و تعب (براى افزودن مال و ثروت) مى گذرانى! (بدان) آن رزقى كه خدا براى تو مقرر كرده است از تو دريغ نخواهد شد بنابراين در طلب دنيا معقولانه رفتار كن.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
شرح و تفسير حکمت 394 نهج البلاغه
وقال علیه السلام:رُبَّ قَوْل أَنْفَذُ مِنْ صَوْل.
امام(عليه السلام) فرمود: چه بسيار سخن هايى كه از حمله كردن (و اعمال قدرت) نافذتر است.
شرح و تفسير
كلمات نافذتر از تيرها!
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به نكته مهمى درباره تأثير سخن كرده، مى فرمايد: «چه بسيار سخنانى كه از حمله (و اعمال قدرت) نافذتر است»; (رُبَّ قَوْل أَنْفَذُ مِنْ صَوْل). اين كلام حكمت آميز ممكن است هم ناظر به تأثيرات مثبت سخن باشد هم تأثيرات منفى آن. زيرا گاهى سخن به قدرى نافذ و مؤثر است كه ممكن است دشمن يا دشمنانى را مغلوب سازد و مردم را بر ضد آن ها بشوراند و آن ها را به فرار وادارد. نيز گاه ممكن است تأثير سخن در آزردن اشخاص و ناراحت كردن آن ها از حمله كردن با سلاح بيشتر باشد همان گونه كه شاعر عرب مى گويد: جِراحاتُ السِّنانِ لها التِيامٌ *** وَلا يَلتامُ ما جَرَح اللِّسانُ جراحات نيزه ها ممكن است بهبود يابد ولى اى بسا كه جراحات زبان هرگز بهبودى نيابد. به همين دليل است كه بعضى نام «لسان» را «سنان» گذاشته اند. زبان آدمى به راستى از عجايب مخلوقات پروردگار است. قطعه گوشتى بيشتر نيست اما كارهاى حيرت آورى انجام مى دهد. به هنگام غذا خوردن، مرتب لقمه را از يك طرف دهان به طرف ديگر به زير دندان ها مى فرستد و به قدرى ماهرانه كار مى كند كه خودش زير دندان ها نمى رود ولى گاه اتفاق مى افتد كه خطايى از او سر مى زند و انسان چنان زبان خود را گاز مى گيرد كه فريادش بلند مى شود آنگاه به ياد اين نعمت الهى مى افتد كه اگر مهارت زبان نبود اين گونه حوادث پيوسته اتفاق مى افتاد و زندگى را بر انسان تلخ مى كرد. از سوى ديگر هنگامى كه غذا آماده بلعيدن شد كمك بسيار مؤثرى به بلع آن مى كند و اگر نبود بلعيدن غذا امكان نداشت. تشخيص طعم غذاهاى مختلف و جدا كردن خوب از بد و زهر از دارو نيز بهوسيله آن انجام مى شود. پزشكان نيز از مشاهده رنگ و شكل زبان به بسيارى از بيمارى ها پى مى برند. كار مهم ديگر آن به هنگام سخن گفتن آشكار مى شود. صدايى كه از تارهاى صوتى از گلوى انسان بيرون مى آيد يك صداى ممتد، يكنواخت و بى معناست. اين زبان است كه آن را بهوسيله حركات مختلف تبديل به مخارج حروف مى كند و از آن، كلمه و جمله مى سازد و مكنون دل آدمى را بيان مى كند. صدايى كه از تارهاى صوتى برمى خيزد در واقع مانند مُركبى است كه بر نوك قلم هاى دانشمندان قرار دارد. اين مركب هيچ شكل و قيافه اى ندارد و اين قلم است كه با گردش خود به آن شكل حروف مى دهد و جمله ها را مى سازد و مسائل مهم علمى را منعكس مى كند. اما همين زبان اگر از مسير حق منحرف شد مى تواند مبدل به يكى از بلاهاى خطرناك شود و آدمى را تا سرحد كفر و مرگ بكشاند همان گونه كه از قديم ضمن ضرب المثلى گفته اند: «زبان سرخ، سر سبز مى دهد بر باد». در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «فِتْنَةُ اللِّسَانِ أَشَدُّ مِنْ ضَرْبِ السَّيفِ; گزش زبان از ضربت شمشير سخت تر است». در كتاب تمام نهج البلاغه ضمن وصيت مشروحى از اميرمؤمنان على(عليه السلام)كه خطاب به اصحابش مى كند و آداب دين و دنيا را به آن ها مى آموزد چنين آمده است: «إِحْسَبُوا كَلاَمَكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ يقِلُّ كَلاَمُكُمْ إِلاَّ فِى الْخَيرِ كُفُّوا أَلْسِنَتَكُمْ، وَسَلِّمُوا تَسْليماً تَغْتَنِمُوا فَرُبَّ قَوْل أنْفَذُ مِنْ صَوْل، وَ رُبَّ فِتْنَة أَثَارَهَا قَوْلٌ; گفتار خود را از اعمال خويش حساب كنيد تا سخن شما جز در راه خير و نيكى كم شود زبان هاى خود را نگاه داريد و تسليم فرمان خدا باشيد تا غنيمت ببريد. چه بسيار سخنانى كه از حمله نافذتر است و چه بسيار فتنه ها كه از گفتارها برخاسته است». در كتاب ميزان الحكمة در واژه «اللسان» تحت عنوان «خطر اللسان» روايات تكان دهنده اى ذكر شده است. ازجمله در حديثى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام)آمده است: «رب لسان أتى على إنسان; چه بسيار زبانى كه انسانى را به كشتن داده است». در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «كَم مِن دَم سَفَكَهُ فَمٌ; چه خون هايى كه با دهان ريخته شده است». به عكس، چه بسيار آتش هاى جنگ هايى كه با چند جمله خاموش شده و نزاع هاى فاميلى و قبيله اى با سخنان شيرين و حساب شده اى پايان يافته است. شاعر فارسى زبان مى گويد: با صارم زبان بگشايد هزار حصن *** با تير خامه درشكند پشت صد سوار
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد

شرح و تفسیرحکمت 1 نهج البلاغه
قَالَ عليه السلام كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ .
روش برخورد با فتنه ها
ترجمه مرحوم فیض
امام عليه السّلام (در باره رفتار با فتنه جويان) فرموده است : در زمان فتنه و تباهكارى مانند ابن اللّبون (بچه شتر نر كه دو سالش تمام شده و مادرش بچه اى را كه پس از آن زائيده شير مى دهد) باش كه نه پشت (توانائى) دارد تا بر آن سوار شوند، و نه پستانى كه از آن شير دوشند (هنگام فتنه و تباهكارى طورى رفتار كن كه فتنه جويان در جان و مال تو طمع نكنند ولى اين وقتى است كه جنگ و زد و خورد بين دو رئيس و پيشواى گمراه و گمراه كننده باشد مانند فتنه عبد الملك و ابن زبير و فتنه حجّاج ابن اشعث، و امّا هنگامى كه يكى از آنها بر حقّ و ديگرى بر باطل بود فتنه نيست مانند جنگ جمل و صفّين كه واجب است همراهى صاحب حقّ و بذل جان و مال در راه او). (ترجمه وشرح نهج البلاغه(فيض الاسلام)، ج 6 ، صفحه ى 1088) ...
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
شرح و تفسير حکمت 395 نهج البلاغه
كُلُّ مُقْتَصَر عَلَيْهِ كَاف.
امام(عليه السلام) فرمود: به هرمقدار (از دنيا) قناعت كنى همان براى تو كافى است.
شرح و تفسير
زندگى ساده قانع كننده است
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته اى كه در طرز زندگى انسان بسيار مؤثر است اشاره كرده، مى فرمايد: «به هر مقدار (از دنيا) قناعت كنى همان براى تو كافى است»; (كُلُّ مُقْتَصَر عَلَيْهِ كَاف). اشاره به اين كه نياز آدمى با نحوه تفكر و روحيات او متفاوت مى شود. انسان قانع مى تواند با زندگى ساده اى بسازد در حالى كه افراد غير قانع فكر مى كنند نياز آن ها با اين گونه زندگى ها تأمين نمى شود و بايد امكانات فراوان در اختيار داشته باشند; منزل وسيع همچون يك قصر، وسايل منزل گسترده و در حد آن، خادمان فراوان، مركب هاى سوارى، سفره هاى رنگين و امثال آن. گاهى تصور مى كنند اين ها همه نيازهاى اصلى زندگى آنهاست و گاه نام آن را زندگى در حد شأن مى گذارند كه همه اين ها فريب نفس اماره است. اگر روح قناعت بر آن ها حاكم باشد مى دانند اين ها فوق نياز بلكه اسراف است. همانطور كه در عبارت كفعمى خوانديم كه طبق آن امام(عليه السلام)مى فرمايد: آنچه مافوق ميانه روى است اسراف مى باشد; (كل ما زاد على الاقتصاد اسراف). امام(عليه السلام) در گفتار حكيمانه ديگرى كه مرحوم علامه مجلسى آن را در بحارالانوار نقل كرده مى فرمايد: «مَنْ لَمْ يقْنِعْهُ الْيسِيرُ لَمْ ينْفَعْهُ الْكَثِيرُ; كسى كه مقدار كم، او را قانع نسازد مقدار زياد (از دنيا) نيز او را قانع نخواهد ساخت». در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «ابْنَ آدَمَ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ مِنَ الدُّنْيا مَا يكْفِيكَ فَإِنَّ أَيسَرَ مَا فِيهَا يكْفِيكَ وَ إِنْ كُنْتَ إِنَّمَا تُرِيدُ مَا لاَ يكْفِيكَ فَإِنَّ كُلَّ مَا فِيهَا لاَ يكْفِيكَ; اى فرزند آدم! اگر از دنيا به مقدارى كه لازم است و كفايت مى كند بخواهى، ساده ترين زندگى براى تو كافى است اما اگر چيزى فراتر از آن بخواهى تمام دنيا را هم به تو بدهند تو را كفايت نمى كند». اين مطلب در ميان مردم معروف است و تجربه نيز آن را نشان داده و در اخبار اسلامى هم منعكس مى باشد كه انسان اگر در مسير حرص قرار بگيرد هيچ چيز او را سير نمى كند و صاحب «نفس لا يشبع» يعنى روح سيرى ناپذير مى گردد. در حديث معروف قدسى كه امام صادق(عليه السلام) آن را نقل فرموده مى خوانيم: «إِنَّ فِيمَا نَزَلَ بِهِ الْوَحْى مِنَ السَّمَاءِ لَوْ أَنَّ لاِبْنِ آدَمَ وَادِيينِ يسِيلاَنِ ذَهَباً وَ فِضَّةً لاَبْتَغَى إِلَيهِمَا ثَالِثاً يا ابْنَ آدَمَ إِنَّمَا بَطْنُكَ بَحْرٌ مِنَ الْبُحُورِ وَ وَاد مِنَ الاَْوْدِيةِ لاَ يمْلاَُهُ شَىءٌ إِلاَّ التُّرَابُ; ازجمله وحى هاى آسمانى اين بود كه اگر انسان دو رودخانه از طلا و نقره داشته باشد باز هم رود سومى را مى خواهد. اى فرزند آدم! شكمت دريايى از درياها و دره اى از دره هاست كه چيزى جز خاك آن را پر نمى كند». به گفته سعدى: گفت چشم تنگ دنيادوست را *** يا قناعت پر كند يا خاك گور اين سخن را با روايت ديگرى از امام صادق(عليه السلام)پايان مى دهيم: «شَكَا رَجُلٌ إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) أَنَّهُ يطْلُبُ فَيصِيبُ وَ لاَ يقْنَعُ وَ تُنَازِعُهُ نَفْسُهُ إِلَى مَا هُوَ أَكْثَرُ مِنْهُ وَ قَالَ عَلِّمْنِى شَيئاً أَنْتَفِعْ بِهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) إِنْ كَانَ مَا يكْفِيكَ يغْنِيكَ فَأَدْنَى مَا فِيهَا يغْنِيكَ وَ إِنْ كَانَ مَا يكْفِيكَ لاَ يغْنِيكَ فَكُلُّ مَا فِيهَا لاَ يغْنِيكَ; مردى به امام صادق(عليه السلام)شكايت كرد و عرضه داشت كه به دنبال چيزهايى (از دنيا) مى رود و به آن مى رسد ولى باز هم قانع نيست و نفس او پيوسته بيش از آن را مى طلبد و گفت: چيزى به من بياموز كه از آن بهره مند شوم. امام(عليه السلام) در پاسخ، مطلبى فرمود كه تعبير ديگرى از كلام حكيمانه مورد بحث است، فرمود: اگر آن اندازه كه تو را كفايت مى كند تو را بى نياز سازد، كمترين چيز دنيا سبب بى نيازى توست و اگر بى نيازت نسازد همه دنيا را هم به تو بدهند باز هم (عطش تو فرو نمى نشيند و) بى نياز نخواهى شد.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
ترجمه و شرح حکمت 396 نهج البلاغه: راه زندگی سعادتمندانه
وَ قَالَ (عليه السلام): الْمَنِيَّةُ وَ لَا الدَّنِيَّةُ، وَ التَّقَلُّلُ وَ لَا التَّوَسُّلُ؛ وَ مَنْ لَمْ يُعْطَ قَاعِداً، لَمْ يُعْطَ قَائِماً؛ وَ الدَّهْرُ يَوْمَانِ، يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ، فَإِذَا كَانَ لَكَ فَلَا تَبْطَرْ، وَ إِذَا كَانَ عَلَيْكَ فَاصْبِرْ.
و فرمود (ع): مرگ، آرى. خوارى و پستى، نه. به اندك ساختن و دست به سوى اين و آن دراز نكردن. آن كس كه اگر بنشيند، چيزى به دستش نيايد، اگر هم بايستد چيزى ندهندش.
روزگار، دو روز است، روزى كه به زيان توست و روزى كه به سود تو است. روزى كه به سود توست، سرمست مشو و روزى كه به زيان توست، شكيبايى ورز.
مرگ آرى ولى تن دادن به ذلّت هرگز!
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به چهار نكته مهم اشاره مى كند. نخست مى فرمايد: «مرگ آرى اما تن دادن به پستى هرگز»; (الْمَنِيَّةُ وَ لاَ الدَّنِيَّةُ!).
«منية» به معناى مرگ و «دنية» به معناى پستى است. يعنى انسان با شخصيت اگر بر سر دو راهى قرار بگيرد كه يك راه به سوى مرگ و شهادت مى رود و راه ديگر به سوى ذلت و پستى، هرگز دومى را بر اولى ترجيح نمى دهد; با قامتى رسا به سوى خدا مى رود و با قامتى شكسته و پست، زيردست افراد دون همت و پست قرار نمى گيرد. نمونه اين معنا در زندگى بسيارى از اولياء الله و به خصوص معصومين(عليهم السلام) و به ويژه سرور شهيدان كربلا ديده مى شود كه وقتى آن حضرت را بين تسليم شدن و زنده ماندن و سر بر فرمان يزيد نهادن و يا تن به شمشير و نيزه ها سپردن مخير ساختند، فرمود: «أَلاَ وَ إِنَّ الدَّعِى ابْنَ الدَّعِى قَدْ تَرَكَنِى بَينَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَهَيهَاتَ لَهُ ذَلِكَ هَيهَاتَ مِنِّى الذِّلَّةُ أَبَى اللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ جُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طَابَتْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَام; آگاه باشيد اين مرد ناپاك ناپاك زاده مرا در ميان شمشير و ذلت رها ساخته هيهات كه بتواند چنين كارى را انجام دهد و هيهات كه من تن به ذلت بدهم. خداوند از اين كار ابا دارد و همچنين پيامبرش و مؤمنان و نياكان پاك و دامن هاى پاكيزه (اين ها به ما اجازه نمى دهد) كه اطاعت لئيمان را بر ميدان شهادت كريمان مقدم داريم».
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در ذيل خطبه 51 جمله زيبايى دارد كه گرچه در شرح آن خطبه آورديم اما تكرار آن در اين جا مناسب به نظر مى رسد. درباره امام حسين(عليه السلام) مى گويد: «سَيِّد أهلِ الإباء الّذى عَلَّم النّاسَ الحَمِيَّةَ والمَوت تحتَ ظِلال السُّيوفِ اختياراً له على الدَّنِيَّةِ أبو عبدِ اللّهِ الحُسَين بن علىّ بن أبى طالب عليهما السّلام عُرِض عليه الأمانُ و أصحابِه فَأنِفَ مِن الذُّلّ; بزرگ و پيشواى ستم ناپذيران جهان كه درس غيرت و برگزيدن مرگ در سايه شمشيرها را در برابر ذلّت و خوارى، به مردم جهان داد، حسين بن على بود، دشمن به او و يارانش امان داد ولى آن ها تن به ذلّت ندادند».
سپس امام(عليه السلام) در جمله دوم مى فرمايد: «قناعت به مقدار كم آرى ولى دست نياز به سوى ديگران دراز كردن نه»; (وَالتَّقَلُّلُ وَ لاَ التَّوَسُّلُ).
«تقلل» به معناى اكتفا به مقدار قليل است. و «توسل» به معناى دست به دامن ديگران زدن مى باشد. روشن است كه اگر انسان در زندگى قانع باشد هرگز نياز ندارد كه سر در پيش هركس خم كند، تملق بگويد، تعريف و تمجيد بى جا كند و عزت و كرامت خود را پايمال سازد. ولى اگر قناعت به كنار رفت و انسان زندگى پرزرق و برق را براى خود انتخاب نمود، اداره كردن چنين زندگى اى غالباً با عزت و سربلندى ميسر نيست; يا بايد آلوده به انواع گناهان شود و از طرق مشروع و نامشروع كسب درآمد كند و يا سر در پيش اين و آن خم كند و به تعبير امام(عليه السلام)متوسل به اين و آن شود و اين شيوه آزادگان و رادمردان نيست. و به گفته شاعر عرب:
أُقسِمُ بِاللّهِ لَمَصُّ النَّوى *** وَشُربُ ماءِ القُلُبِ المالِحَه
أحسَنُ بالإنسانِ مِن ذُلِّه *** وَمِن سُؤالِ الأوْجُهِ الكالِحَه
فَاستَغْنِ باللّهِ تَكُن ذا غِنىً *** مُغتَبِطاً بالصّفَقَةِ الرّابِحَه
فَالزُّهدُ عِزٌّ والتُّقى سُؤْدَدٌ *** وَذِلَّةُ النّفسِ لَها فاضِحَه
سوگند به خداوند كه مكيدن هسته ها (ى خرما براى سد جوع) و نوشيدن آب چاه هاى شور. براى انسان بهتر است از تن دادن به ذلت و درخواست از افراد ترش روى. بنابراين غناى الهى پيشه كن تا غنى و سربلند باشى و مردم با اين تجارت پرسود به تو غبطه خورند. زهد و قناعت عزت است و تقوا بزرگى و ذلت نفس، رسوايى است.
و شاعر فارسى زبان نيز مى گويد:
آخر ز بهر دو نان *** تا كى دوى چو دونان
و آخر ز بهر سه نان *** تا كى خورى سنانش
و شاعر شيرين زبان ديگرى مى گويد:
چو حافظ در قناعت كوش *** و از دنياى دون بگذر
كه يك جو منت دو نان *** دو صد من زر نمى ارزد
اهميت قناعت تا آن اندازه است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «خِيارُ امّتى القانِعُ وشِرارُ امّتى الطامِع; نيكان امت من قناعت كاران اند و بَدان آن طمع كاران».
و در حديث ديگرى كه مرحوم كلينى در كافى از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده است مى خوانيم: «مَا أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ; چقدر براى مؤمن زشت است كه علاقه به چيزى پيدا كند كه باعث ذلت او گردد».
در سومين نكته حكمت آميز مى فرمايد: «آن كس كه با تلاش معتدل و صحيح چيزى را به دست نياورد با تلاش ناصحيح چيزى به دست نخواهد آورد»; (مَنْ لَمْ يُعْطَ قَاعِداً لَمْ يُعْطَ قَائِماً).
منظور امام(عليه السلام) اين است كه انسان بايد براى به دست آوردن روزى، از راه هاى صحيح و معقول وارد شود; حرص و طمع را كنار بگذارد و گمان نكند هميشه تلاش بيشتر سبب درآمد بيشتر است زيرا اگر چيزى براى انسان مقدر نشده باشد هرقدر هم تلاش و كوشش كند به آن نخواهد رسيد. بعضى از شارحان، اين جمله را چنين معنا كرده اند: اگر چيزى را به انسان با مدارا ندهند، با زور نخواهند داد. ولى ظاهر همان است كه در تفسير بالا گفتيم. و شبيه آن، تفسير ديگرى است كه در كلام ابن ابى الحديد آمده است و مى گويد: اگر چيزى را بدون كوشش به انسان ندهند با كوشش به او نخواهند داد. البته اين سخن اگر ناظر به رزق مقسوم باشد قابل قبول است اما روزى هايى كه مشروط به تلاش است نمى تواند در اين تفسير بگنجد.
آنگاه امام(عليه السلام) در آخرين جمله دورنمايى از زندگانى دنيا را نشان مى دهد كه همه حوادث را در دل خود دارد و دستور جامعى براى برخورد با اين حوادث بيان مى كند، مى فرمايد: «دنيا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زيان تو. در آن روز كه به سود توست مست و مغرور مباش و آن روز كه به زيان توست صابر و شكيبا باش»; (الدَّهْرُ يَوْمَانِ: يَوْمٌ لَكَ، وَيَوْمٌ عَلَيْكَ; فَإِذَا كَانَ لَكَ فَلاَ تَبْطَرْ، وَإِذَا كَانَ عَلَيْكَ فَاصْبِرْ!).
«تبطر» از ماده «بطر» (بر وزن ضرر) به معناى غرور و مستى حاصل از فزونى نعمت است. واقعيت چنين است كه دنيا هميشه به كام انسان نيست همانگونه كه همواره به زيان او نمى باشد; مخلوطى است از شيرينى ها و تلخى ها، كاميابى ها و ناكامى ها و پيروزى ها و شكست ها كه بايد با هر يك از اين دو بخش برخورد مناسبى داشت. آن روز كه دنيا به كام انسان است و شاهد پيروزى را در آغوش گرفته و شهد زندگى خوب و مرفه را چشيده بايد مراقب باشد كه اين پيروزى او را به غرور و مستى نكشاند بلكه شكرگزار بخشنده اين نعمت ها باشد و حق آن ها را ادا كند تا خدا نعمتش را بر او افزون سازد. و آن روز كه دنيا چهره عبوس خود را نشان مى دهد و كام انسان را با حوادث ناگوار تلخ مى كند و مشكلات و مصائب يكى پس از ديگرى فرامى رسد در آن روز نبايد دست و پاى خود را گم كند و زبان به شكايت بگشايد و جزع و فزع نمايد بلكه بايد صبر پيشه كند تا از يك سو اجر صابران را داشته باشد (وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ) و از سوى ديگر با صبر و شكيبايى مى تواند اعصابى آرام داشته باشد و براى برون رفت از مشكلات راه چاره اى بينديشد زيرا انسانى كه به هنگام بروز مشكلات بى تابى مى كند راه چاره را نيز گم خواهد كرد. به علاوه بسيار مى شود كه كاميابى و ناكامى، هر دو براى آزمايش انسان هاست و اگر حق آن ها را درست ادا نكند در آزمايش الهى مردود شده است و به همين دليل در روايت تحف العقول بعد از اين دو جمله آمده است: «فَبكلَيَهْمِا سَتُخْتَبَر; با هر دو به زودى آزمايش مى شوى».
امام(عليه السلام) در نامه 72 همين دوگانگى حوادث روزگار را با تعبير حكيمانه ديگرى بيان فرموده است; خطاب به ابن عباس مى فرمايد: «وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ يوْمَانِ يوْمٌ لَكَ وَ يوْمٌ عَلَيكَ وَ أَنَّ الدُّنْيا دَارُ دُوَل فَمَا كَانَ مِنْهَا لَكَ أَتَاكَ عَلَى ضَعْفِكَ وَمَا كَانَ مِنْهَا عَلَيكَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِكَ; بدان كه دنيا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زيان تو. اين دنيا سرايى است متغير (كه هر روز به دست گروهى مى افتد) آنچه از مواهب دنيا قسمت توست به سوى تو مى آيد هر چند ضعيف باشى و آنچه به زيان توست گريبانت را خواهد گرفت (هر چند قوى باشى) و نمى توانى با قدرتت آن را از خود دور سازى».
به يقين اين گونه توجه به حوادث روزگار آرامش فوق العاده اى به انسان مى دهد و از تلخى ناكامى ها مى كاهد و از مستى و غرور كاميابى ها جلوگيرى مى كند.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
شرح و تفسير حکمت 397 نهج البلاغه
وقال علیه السلام:نِعْمَ الطِّيبُ الْمِسْكُ خَفِيفٌ مَحْمِلُهُ عَطِرٌ رِيحُهُ.
امام(عليه السلام) فرمود: مشك، عطر خوبى است حملش سبك و عطرش بسيار خوب است.
شرح و تفسير
بهترين عطرها
امام(عليه السلام) در اين بيان كوتاه و پرمعنا از يكى از مواد معطر يعنى مِشك تعريف و تمجيد مى كند، مى فرمايد: «مشك، عطر خوبى است حملش سبك و عطرش بسيار خوب است»; (نِعْمَ الطِّيبُ الْمِسْكُ خَفِيفٌ مَحْمِلُهُ عَطِرٌ رِيحُهُ). بوى خوش در اسلام و مخصوصاً احاديث پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى(عليهم السلام)بسيار مدح شده است و به مسلمانان دستور داده اند كه از عطريات استفاده كنند و هميشه خوشبو باشند و مخصوصاً به هنگام نماز از بوى خوش استفاده نمايند. مرحوم كلينى در جلد ششم كافى از امام سجاد(عليه السلام) نقل مى كند كه آن حضرت ظرفى داشت كه در آن مشك بود و در كنار سجده گاهش مى گذاشت و هنگامى كه مى خواست وارد نماز شود از آن بر مى داشت و خود را خوشبو مى ساخت; (كَانَتْ لِعَلِى بْنِ الْحُسَينِ(عليه السلام) قَارُورَةُ مِسْك فِى مَسْجِدِهِ فَإِذَا دَخَلَ لِلصَّلاَةِ أَخَذَ مِنْهُ فَتَمَسَّحَ بِهِ). در حديث ديگرى آمده است كه امام صادق(عليه السلام)فرمود: «صَلاةُ مُتَطَيب أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ صَلاَةً بِغَيرِ طِيب; نماز كسى كه خود را خوشبو مى كند برتر از هفتاد نماز بدون آن است». حتى براى روزه دار كه بوييدن گل ها مكروه است استفاده از عطريات نه تنها ممنوع نيست بلكه توصيه شده است: در روايتى مى خوانيم: «كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام)إِذَا صَامَ تَطَيبَ بِالطِّيبِ وَيقُولُ الطِّيبُ تُحْفَةُ الصَّائِمِ; امام صادق(عليه السلام)هنگامى كه روزه مى گرفت از عطر استفاده مى كرد و مى گفت: عطر تحفه روزه دار است». استفاده از عطر نه تنها در حال نماز و روزه بلكه در تمام حالات (جز در حال احرام) توصيه شده است تا آن جا كه درباره پيغمبر(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) ينْفِقُ فِى الطِّيبِ أَكْثَرَ مِمَّا ينْفِقُ فِى الطَّعَامِ; آنچه پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى عطر هزينه مى كرد بيش از آن بود كه براى غذا هزينه مى كرد». البته اين موضوع هرگز اسراف نبود زيرا هزينه زندگى ساده پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بسيار كم بود و هزينه عطريات به خصوص مشك كه از راه هاى دور مى آوردند نسبتاً زياد بود. البته درمورد زنان اكيداً نهى شده است كه به هنگام بيرون آمدن از خانه يا ملاقات با نامحرم خود را خوشبو سازند به گونه اى كه ديگران آن عطر را استشمام كنند زيرا ممكن است منشأ مفاسدى گردد. به هر حال امام(عليه السلام) در گفتار حكيمانه مورد بحث، درباره برترى مشك بر عطريات ديگر مى فرمايد: امتياز اين عطر بر ساير عطرها اين است كه اولاً حملش آسان است زيرا ظرف بزرگى لازم ندارد به علاوه مانند بسيارى از عطريات به صورت مايع نيست كه مشكلات خاص خود را داشته باشد بلكه به صورت جامد بوده و استفاده كردن از آن نيز بسيار آسان است; انسان با سر انگشت خود مى تواند مقدارى از آن را بردارد و به خويش بمالد. اضافه بر اين، بوى مشك را غالب مردم با اختلاف سليقه اى كه درباره عطر دارند مى پسندند و لذا امام(عليه السلام)آن را مدح و ستايش مى كند. به همين دليل از حالات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى(عليهم السلام) استفاده مى شود كه بسيارى از آن بزرگواران از مشك استفاده مى كردند حتى گاهى مقدارى از آن را در غذا مى ريختند. در اهميت استفاده از بوى خوش در نمازها همين بس كه مرحوم كلينى در باب الغالية در كافى نقل مى كند كه امام على بن الحسين(عليهما السلام) شبى از شب هاى سرد زمستانى جبه خز و ردايى از خز و عمامه اى از خز پوشيده بود و خود را با بوهاى خوش كاملاً معطر ساخته بود يكى از ياران حضرت، ايشان را با آن حالت مشاهده كرد، عرض كرد: فدايت شوم در اين وقت شب با اين وضع كجا مى رويد؟ فرمود: «إِنِّى أُرِيدُ أَنْ أَخْطُبَ الْحُورَ الْعِينَ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فِى هَذِهِ اللَّيلَةِ; من مى خواهم از خداوند حور العين را خواستگارى كنم». اشاره به اين كه استفاده از بوى خوش به هنگام عبادت و نماز و پوشيدن لباس هاى خوب به هنگام رفتن به مسجد از امورى است كه در آخرت پاداش هاى مهم الهى دارد. ممكن است از كلام حكيمانه مورد بحث به نكته مهم گسترده ترى نيز برسيم و آن اين كه انسان هاى شايسته كسانى هستند كه خفيف مئونة و پرفايده اند و آن ها همچون مشك اند كه وزن آن كم و عطر آن فراوان است. گفتنى است كه مِشك كه در فارسى، هم به كسر ميم و هم به ضم ميم خوانده مى شود ماده اى است سياه و بسيار معطر كه از يك نوع آهو گرفته مى شود و در واقع خونى است كه در كيسه اى در زير شكم او پيدا مى شود سپس جدا شده و مى افتد. در آغاز به صورت مايع و تيره رنگ و بسيار معطر است و پس از خشك شدن سياه مى شود و در واقع از عطرهاى تند است. البته مشك علاوه بر اين كه به عنوان عطر معروفى به كار مى رود خواص طبى فراوانى نيز براى آن ذكر كرده اند و از رواياتى كه در باب تروك احرام وارد شده است استفاده مى شود كه در آن زمان گاه در غذا براى خوشبو كردن مى ريختند و خوردن آن مجاز بوده است.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
شرح و تفسير حکمت 398 نهج البلاغه
وقال علیه السلام:ضَعْ فَخْرَكَ، وَ احْطُطْ كِبْرَكَ، وَاذْكُرْ قَبْرَكَ.
امام(عليه السلام) فرمود: فخرفروشى خود را كنار بگذار و تكبرت را (از خود) فرو ريز و به ياد قبرت باش (و براى آن آماده شو).
شرح و تفسير
رداى فخر و تكبر را بيفكن!
جمعى از شارحان نهج البلاغه در اين جا به شرح اين كلام نورانى نپرداخته اند و جمع ديگرى اصلاً آن را ذكر نكرده اند شايد به اين دليل كه عين اين كلام در لابه لاى خطبه 153 آمده و به شرحى كه در آن جا داده اند قناعت كرده اند و مى دانيم مرحوم سيد رضى گاهى جمله هايى را از خطبه هاى مفصل برمى گزيده و به عنوان كلمات قصار مى آورده است. به هر حال امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه سه دستور مهم مى دهد كه هركس به آن ها عمل كند رستگار خواهد بود. نخست مى فرمايد: «فخرفروشى خود را كنار بگذار»; (ضَعْ فَخْرَكَ). ممكن است انسان امتيازاتى داشته باشد كه مايه افتخار است چه ازنظر علم و دانش و چه ازنظر موقعيت اجتماعى و حسن ظاهر و صفات برجسته اخلاقى. اين ها واقعيت است ولى آنچه نكوهيده است اين است كه انسان افتخارات خود را ذكر كرده و به آن ها افتخار كند و خود را به اين وسيله از ديگران برتر بشمارد. از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى به خوبى استفاده مى شود كه اين كار يكى از زشت ترين كارهاست. در قرآن مجيد در ضمن نصايح لقمان مى خوانيم: «(وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ فِى الاَْرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَال فَخُور); (پسرم!) با بى اعتنايى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبر مغرورِ خيال پردازى را دوست ندارد». اين موضوع به قدرى اهميت دارد كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) در حديثى كه مرحوم صدوق در كتاب خصال از آن حضرت نقل كرده، مى فرمايد: «أَهْلَكَ النَّاسَ اثْنَانِ خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ; مردم را دو چيز هلاك كرده است: ترس از فقر (كه موجب دست زدن به كارهاى خلاف مى شود) و فخرفروشى». در حديث ديگرى از امام زين العابدين(عليه السلام) مى خوانيم كه در ضمن دعاى مكارم الاخلاق از خداوند چنين تقاضا مى كند: «وَهَبْ لِى مَعَالِى الاَْخْلاَقِ، وَاعْصِمْنِى مِنَ الْفَخْرِ; خداوندا! اخلاق برجسته را به من ارزانى كن و از فخرفروشى مرا مصون دار». سپس امام(عليه السلام) در دومين دستور مى فرمايد: «كبر خود را فرو ريز»; (وَاحْطُطْ كِبْرَكَ). ممكن است كسى فخرفروشى نكند و سخنى از امتيازات واقعى يا خيالى خود به زبان نياورد ولى برخورد او با مردم متكبرانه و حتى راه رفتن و ساير حركاتش آميخته با كبر و غرور باشد زيرا حقيقت كبر آن است كه انسان براى خود برترى خاصى نسبت به ديگران قائل باشد خواه اين برترى واقعى باشد يا پندارى و خيالى، معنوى باشد يا مادى، اين چيزى است كه اسلام و تمام مكاتب اخلاقى آن را نمى پذيرند و در قرآن مجيد علاوه بر آنچه در سوره لقمان ضمن نصايح آن مرد حكيم آمده است در جاى ديگر مى فرمايد: «(وَلاَ تَمْشِ فِى الاَْرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الاَْرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولا); در روى زمين متكبرانه راه مرو زيرا تو نه زمين را مى توانى زير پاى خود پاره كنى و نه قامت خود را به بلنداى كوه ها برسانى». اين اشاره به حال كسانى است كه متكبرانه راه مى روند گويى به زمين مى گويند: زير پاى ما مباش و به كوه ها مى گويند: ما همسان شما هستيم. البته اين گونه راه رفتن مسأله ساده اى است، مهم اين است كه از روحيه اى حكايت مى كند كه بسيار خطرناك و زشت و ناپسند است. واژه «و احطط; فرو بريز» گويا اشاره به اين است كه يك موجود مزاحم اضافى است كه به بدن انسان مى چسبد و انسان بايد آن را از خود دور كند و فرو بريزد تا آسايش پيدا كند. مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى در جلد دوم بابى مشروح و مفصل درباره نكوهش كبر ذكر كرده، ازجمله در روايتى از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام)نقل مى كند كه فرمودند: «لاَ يدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فِى قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّة مِنْ كِبْر; كسى كه به اندازه سنگينى ذره اى از تكبر در قلب او باشد وارد بهشت نمى شود». در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند: «ثَلاَثَةٌ لاَ يكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لاَ ينْظُرُ إِلَيهِمْ يوْمَ الْقِيامَةِ وَ لاَ يزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ شَيخٌ زَان وَ مَلِكٌ جَبَّارٌ وَمُقِلٌّ مُخْتَالٌ; سه گروه اند كه خداوند روز قيامت با آن ها سخن نمى گويد و به آنان (با نظر لطفش) نگاه نمى كند و آن ها را پاكيزه نمى سازد و عذاب دردناكى در انتظار آن هاست: پيرمرد زناكار و پادشاه جبار و فقير متكبر». بى شك تكبر براى همه بد است خواه غنى باشد يا فقير ولى شخص فقيرِ متكبر در عالم خيال بافى براى جبران كمبود خود گرفتار كبر و غرور مى شود و خطر او بيشتر است. شك نيست كه كبر سرچشمه مفاسد بسيارى است، كسى كه خود را برتر از ديگران مى داند حاضر نيست به ديگران همچون يك برادر نگاه كند بلكه انتظار دارد همه در برابر او تواضع كنند و به فرمانش گوش فرادهند و چون مردم از چنين روحيه اى متنفرند از او فاصله مى گيرند در نتيجه او كينه مردم را به دل مى گيرد و آن ها را حق نشناس مى پندارد و گاه همين امر سبب مى شود در حق ديگران ظلم و ستم كند. كار كبر و غرور گاه به جايى مى رسد كه انسان تسليم حرف حق نمى شود و حتى از اطاعت فرمان خدا سرپيچى مى كند و به دره كفر سقوط مى نمايد همان گونه كه شيطان براثر كبر و غرورش به چنين سرنوشتى گرفتار شد. اين سخن را با حديثى از امام صادق(عليه السلام) و آيه اى از قرآن مجيد پايان مى دهيم. يكى از ياران امام(عليه السلام) به نام عمر بن يزيد خدمتش عرض كرد: ما غذاى خوب مى خوريم و بوى خوش و عطريات استعمال مى كنيم و سوار بر مركب باارزش مى شويم و گاهى خادم ما نيز به دنبال ما مى آيد آيا اين واقعاً مصداق تجبر و تكبر است كه من همه آن را ترك كنم؟ امام(عليه السلام) مدتى سكوت نمود در حالى كه به زمين نگاه مى كرد. سپس فرمود: «إِنَّمَا الْجَبَّارُ الْمَلْعُونُ مَنْ غَمَصَ النَّاسَ وَجَهِلَ الْحَق; جبار و متكبر ملعون، كسى است كه با مردم «با غمص» برخورد كند و حق را نشناسد». آن مرد عرض كرد: اما من هرگز حق را انكار نمى كنم ولى نمى دانم غمص چيست؟ امام(عليه السلام)فرمود: «مَنْ حَقَّرَ النَّاسَ وَ تَجَبَّرَ عَلَيهِمْ فَذَلِكَ الْجَبَّارُ; كسى كه مردم را كوچك بشمارد و خود را برتر از آن ها بداند، كه اين شخص جبار است». قرآن مجيد نيز در تعبير تكان دهنده اى مى فرمايد: «(تِلْكَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِى الاَْرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ); آن سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد ندارند; و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است!». آنگاه امام(عليه السلام) در سومين جمله مى فرمايد: «به ياد قبرت باش»; (وَاذْكُرْ قَبْرَكَ). منظور از اين جمله آن است كه انسان بايد به فكر مرگ و پايان زندگى باشد و بداند روزى همه آنچه را از مقام و مال و جاه و قدرت و قوت دارد رها مى سازد و به صورت جسم بى جانى روانه گور مى شود و او را در آن جا دفن مى كنند و همه حتى عزيزترين عزيزانش از وى جدا مى شوند و او مى ماند و اعمالش. به يقين توجه به اين نكته انسان را از فخرفروشى و تكبر و ظلم و ستم به ديگران و غفلت از خدا بازمى دارد. در حديثى كه از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در امالى شيخ طوسى آمده است مى خوانيم: «الْمَوْتُ طَالِبٌ وَ مَطْلُوبٌ لاَ يعْجِزُهُ الْمُقِيمُ وَ لاَ يفُوتُهُ الْهَارِبُ فَقَدِّمُوا وَلاَ تَتَّكِلُوا فَإِنَّهُ لَيسَ عَنِ الْمَوْتِ مَحِيصٌ إِنَّكُمْ إِنْ لَمْ تُقْتَلُوا تَمُوتُوا وَ الَّذِى نَفْسُ عَلِى بِيدِهِ لاََلْفُ ضَرْبَة بِالسَّيفِ عَلَى الرَّأْسِ أَهْوَنُ مِنْ مَوْت عَلَى فِرَاش; مرگ، هم طلب كننده است هم مطلوب (براى اولياء الله)، نه كسى كه از آن فرار نكند مى تواند بر آن چيره شود و نه كسى كه فرار مى كند بنابراين براى بعد از مرگ خود چيزى بفرستيد و اعتماد به زندگى نكنيد زيرا هيچ گونه راه فرارى از مرگ نيست شما اگر شهيد نشويد به مرگ طبيعى مى ميريد ولى سوگند به كسى كه جان على به دست اوست هزار ضربه شمشير بر سر، آسان تر است از مردن در بستر». آرى مردان خدا نه تنها به فكر مرگ بودند بلكه به اين فكر بودند كه پايان زندگان شان شهادت در راه خدا باشد.ر
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
شرح و تفسير حکمت 399 نهج البلاغه
وقال علیه السلام:إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ حَقّاً، وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حَقّاً. فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ أَنْ يُطِيعَهُ فِي كُلِّ شَيْءٍ، إِلاَّ فِي مَعْصِيَةِ اللّهِ سُبْحَانَهُ؛ وَحَقُّ الْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ أَنْ يُحَسِّنَ اسْمَهُ، وَيُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ يُعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ.
امام علیه السلام فرمود : فرزند بر پدر حقى دارد و پدر را نيز بر فرزند حقى است. حق پدر بر فرزندان اين است كه در همه چيز جز در معصيت خداوند سبحان از او اطاعت كنند و حق فرزند بر پدر اين است كه نام نيك بر او بگذارد و او را بهخوبى ادب آموزد (و تربيت كند) وقرآن را به او تعليم دهد.
شرح و تفسير
حقوق متقابل پدر و فرزند
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به بخشى از حقوق پدران بر فرزندان و حقوق فرزندان بر پدران اشاره مى كند. براى حق پدر بر فرزند، تنها يك مورد را بيان مى فرمايد و براى حق فرزند بر پدر سه مورد، مى فرمايد: «فرزند را بر پدر حقى است و پدر را نيز بر فرزند حقى»; (إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ حَقّاً، وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حَقّاً). سپس درمورد حق پدر بر فرزند چنين مى فرمايد: «حق پدر بر فرزندان اين است كه در همه چيز جز در معصيت خداوند سبحان از وى اطاعت كنند»; (فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ أَنْ يُطِيعَهُ فِي كُلِّ شَيْء، إِلاَّ فِي مَعْصِيَةِ اللّهِ سُبْحَانَهُ). ظاهر اين است كه حقى را كه امام(عليه السلام) به اين گستردگى درباره پدران فرموده اعم از واجب و مستحب است و به تعبير ديگر، در مواردى اطاعت واجب است و آن جايى است كه اگر ترك كند سبب اذيت و آزار مى شود و منجر به عقوق پدر مى گردد اما مواردى هست كه اگر اطاعت نكند پدر اذيت نمى شود. در اين جا مستحب است كه فرزند به امر پدر احترام بگذارد و اطاعت كند. البته گاهى مسائل سرنوشت سازى است كه اگر پسر بخواهد از پدر اطاعت كند گرفتار خسارت عظيمى مى شود هرچند داخل در عنوان معصيت نيست. مثلاً پدر از عروس خود ناراحت باشد و به فرزند دستور دهد كه همسرت را طلاق بده و يا اين كه پسر تجارت پرسودى با شريكى دارد و پدر از شريك ناراحت باشد و به پسر بگويد كه به شراكت خود خاتمه بده. در اين گونه موارد دليلى بر وجوب اطاعت پدر هرچند معصيت خدا نيست، نداريم. زيرا اطلاقات ادله از اين گونه مصاديق منصرف است و بيشتر ناظر به احترام پدر در مسائل مورد نياز او يا مرتبط با اوست. البته مسأله احترام به پدر و برخورد خاضعانه و متواضعانه با او و مصاحبت به معروف هرچند مسلمان نباشد مسأله جداگانه اى است كه در آيات قرآن به آن اشاره شده است آن جا كه مى فرمايد: «(وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً); و بال هاى تواضع خويش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: «پروردگارا! همان گونه كه آن ها مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده!». و در سوره لقمان مى فرمايد: «(وَإِنْ جَاهَدَاكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفاً); و هرگاه آن دو، تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى، كه از آن آگاهى ندارى (بلكه مى دانى باطل است)، از ايشان اطاعت مكن، ولى با آن دو در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن». اين آيات و مانند آن كه در قرآن مجيد آمده به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد حق پدر و مادر زياد است و تا چه اندازه احترام آن ها بر فرزندان لازم مى باشد. سپس امام(عليه السلام) به سراغ حقوق سه گانه فرزند بر پدر رفته، مى فرمايد: «و حق فرزند بر پدر آن است كه نام نيك بر او نهد و ادب و تربيتش را به خوبى انجام دهد و قرآن را به او بياموزد»; (وَ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ أَنْ يُحَسِّنَ اسْمَهُ، وَ يُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ يُعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ). نامگذارى ممكن است در نظر بعضى، امر ساده اى باشد در حالى كه چنين نيست. نام، چيزى است كه هر روز بارها انسان با آن مخاطب مى شود و طبعاً اثر تلقينى دارد. اگر به فرض، پدر نام «ظالم» بر پسر بگذارد و هر روز او را به اين نام خطاب كنند اگر روح ستمگرى بر او غالب شود جاى تعجب نيست. و به عكس اگر نام محسن و حسن يا حسين بر او نهند و همواره آن را در خطابات تكرار كنند حقيقت نيكوكارى به تدريج در او راسخ مى شود. همچنين نام عبدالله و عبدالرحيم و عبدالرحمان كه همگى حكايت از عبوديت انسان در برابر خدا دارد. در روايات اسلامى نيز درباره نامگذارى دقت زيادى شده است حتى در روايتى داريم كه اگر نام زشتى بر انسان ها و يا حتى شهرها گذاشته شده آن را تغيير دهيد: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) يغَيرُ الأَسْمَاءَ الْقَبِيحَةَ فِى الرِّجَالِ وَ الْبُلْدَانِ; پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)اسماء زشتى را كه بر مردان و شهرها گذاشته بودند تغيير مى داد» و به يقين كار پيغمبر(صلى الله عليه وآله)براى ما الگو و اسوه است. حتى از روايات استفاده مى شود كه براى فرزندان قبل از تولد اسم انتخاب شود و از اميرمؤمنان(عليه السلام) روايت شده كه فرمود: «سَمُّوا أَوْلاَدَكُمْ فَإِنْ لَمْ تَدْرُوا أَ ذَكَرٌ أَوْ أُنْثَى فَسَمُّوهُمْ بِالأَسْمَاءِ الَّتِى تَكُونُ لِلذَّكَرِ وَ الاُْنْثَى فَإِنَّ أَسْقَاطَكُمْ إِذَا لَقُوكُمْ فِى الْقِيامَةِ وَ لَمْ تُسَمُّوهُمْ يقُولُ السِّقْطُ لاَِبِيهِ أَلاَّ سَمَّيتَنِى وَ قَدْ سَمَّى رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله)مُحَسِّناً قَبْلَ أَنْ يولَدَ; براى فرزندانتان نام انتخاب كنيد (حتى پيش از تولد) و اگر نمى دانيد پسر است يا دختر براى آن ها نام هايى انتخاب كنيد كه هم مى توان آن ها را بر پسر گذاشت و هم دختر زيرا فرزندانى از شما كه سقط مى شوند هنگامى كه روز قيامت با شما ملاقات مى كنند و نامى براى آن ها انتخاب نكرده ايد به پدرش مى گويد: چرا نامى بر من نگذاشتى در حالى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نام محسن را (براى فرزند حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)) انتخاب كرد پيش از متولد شدنش». عجب اين كه عرب در عصر جاهليت و حتى بعد از آن نيز نام هاى خشن براى فرزندانش انتخاب مى كرد مانند كلب (سگ) و نمر (پلنگ) و فهد (يوزپلنگ) و امثال آن. در حديثى از امام رضا(عليه السلام) مى خوانيم: اين انتخاب به دليل اين بود كه دشمنان را بهوسيله آن بترسانند و به عكس، نام غلامان خود را مبارك و ميمون و امثال آن مى گذاشتند. از بعضى از روايات استفاده مى شود كه هرگاه نام هاى بسيار خوبى مانند نام محمّد براى فرزند خود انتخاب كرديد احترام بيشترى به فرزند بگذاريد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «إِذَا سَمَّيتُمُ الْوَلَدَ مُحَمَّداً فَأَكْرِمُوهُ وَ أَوْسِعُوا لَهُ فِى الْمَجْلِسِ وَ لاَ تُقَبِّحُوا لَهُ وَجْهاً; هنگامى كه فرزند خود را محمّد نام نهاديد او را گرامى داريد و در مجالس به آن ها جاى دهيد و چهره خود را در مقابل آن ها درهم نكشيد». و اما مسأله تعليم و تربيت: امام(عليه السلام) تربيت را مقدم داشته و همگان را سفارش مى كند كه فرزندان را به خوبى تربيت كنند و ادب بياموزند. مى دانيم كه روح و ذهن انسان در كودكى بسيار تأثيرپذير است و طبق حديث معروف، علم در «صغر» همچون نقش بر «حجر» است و بسيار پررنگ و پردوام خواهد بود. ازاين رو اگر پدر و مادر در تعليم و تربيت فرزند كوتاهى كنند خسارت عظيمى، هم دامان پدر و مادر را مى گيرد و هم فرزند را، به خصوص اگر وسوسه هاى شيطانى بر فرزند غلبه كند يا افراد ناباب يا رسانه هاى آلوده با آن ها ارتباط برقرار كنند و تعليمات زشت و ناپسند خود را در روح كودك فرو ريزند. به همين دليل در نامه اى كه امام(عليه السلام) به فرزند دلبندش امام حسن(عليه السلام) نوشت و آنچه خير دنيا و آخرت در آن است در آن نامه ريخت و به فرزندش هديه كرد مى خوانيم: پسرم! چون احساس كردم به سن پيرى رسيده ام و قوايم رو به سستى نهاده به اين وصيت مبادرت ورزيدم و بخش هايى از آن را براى تو بيان كردم مبادا اجلم فرا رسد در حالى كه آنچه در درون سينه داشته ام بيان نكرده باشم… ازاين رو پيش از آن كه هوى و هوس و فتنه هاى دنيا به تو هجوم آورد و همچون مركبى سركش شوى، به تعليم و تربيت تو روى آوردم زيرا «إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالاَْرْضِ الْخَالِيةِ مَا أُلْقِى فِيهَا مِنْ شَىء قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يقْسُوَ قَلْبُكَ وَيشْتَغِلَ لُبُّك; قلب جوان همچون زمين خالى است و هر بذرى در آن بيفشانند آن را مى پذيرد. به همين دليل پيش از آن كه قلبت قساوت يابد و فكرت به امور ديگر مشغول گردد (گفتنى ها را گفتم)». اين مطلب پيش از همه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)شنيده شده است كه فرمود: «مَنْ تَعَلَّمَ فِى شَبَابِهِ كَانَ بِمَنْزِلَةِ الرَّسْمِ فِى الْحَجَر وَ مَنْ تَعَلَّمَ وَ هُوَ كَبِيرٌ كَانَ بِمَنْزِلَةِ الْكِتَابِ عَلَى وَجْهِ الْمَاءِ; كسى كه در جوانى (و نوجوانى) چيزى را فراگيرد همچون مطلبى است كه بر سنگ ترسيم مى شود و كسى كه در بزرگسالى چيزى را فراگيرد همچون نقشى است كه برآب زنند». سپس امام(عليه السلام) از ميان تمام آداب و تعليمات به تعليم قرآن توجه كرده و بر آن تأكيد مى كند. چرا كه قرآن مجموعه بى نظيرى است كه تمام درس هاى زندگى مادى و معنوى در آن جمع است. توحيد و معاد به صورت گسترده در آن تجلى مى كند، بخش مهم احكام الهى در آن بيان شده و دستورات اخلاقى اش فوق العاده مؤثر و پربار است و تاريخ عبرت انگيز انبياء پيشين نيز در جاى جاى آن ديده مى شود. آرى بايد قبل از هرچيز به فرزندان قرآن تعليم داد. به همين دليل در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: «وَ مَنْ عَلَّمَهُ الْقُرْآنَ دُعِى بِالاَْبَوَينِ فَيكْسَيانِ حُلَّتَينِ يضِىءُ مِنْ نُورِهِمَا وُجُوهُ أَهْلِ الْجَنَّةِ; كسى كه به فرزندش قرآن تعليم دهد او و همسرش (پدر و مادر آن فرزند) را در روز قيامت مى آورند و دو لباس فاخر نورانى بر آن ها مى پوشانند كه از نور آن ها صورت بهشتيان روشن مى شود». در حديثى از اصبغ بن نباته مى خوانيم كه مى گويد: اميرمؤمنان على(عليه السلام) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لَيهُمُّ بِعَذَابِ أَهْلِ الاَْرْضِ جَمِيعاً حَتَّى لاَ يحَاشِى مِنْهُمْ أَحَداً إِذَا عَمِلُوا بِالْمَعَاصِى وَ اجْتَرَحُوا السَّيئَاتِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى الشِّيبِ نَاقِلِى أَقْدَامِهِمْ إِلَى الصَّلَوَاتِ وَالْوِلْدَانِ يتَعَلَّمُونَ الْقُرْآنَ رَحِمَهُمْ فَأَخَّرَ ذَلِكَ عَنْهُمْ; خداوند گاه اراده مى كند همه اهل زمين را هلاك كند و يك نفر را باقى نگذارد و اين در زمانى است كه غرق گناهان مى شوند و آلوده انواع معاصى. هرگاه در اين زمان پيرمردانى را ببيند كه (لنگان لنگان) به سوى نماز (در مسجد) گام برمى دارند و كودكانى كه مشغول فراگرفتن قرآن اند به آن ها رحم مى كند و عذابشان را به تأخير مى اندازد». اين نكته نيز حائز اهميت است كه همان گونه كه فرزندان براثر عدم اداى حق پدران و مادران، عاق پدر و مادر مى شوند پدر و مادر نيز براثر عدم اداى حق فرزندان عاق فرزندان خواهند شد همان گونه كه در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)آمده است: «يلْزَمُ الْوَالِدَينِ مِنَ الْعُقُوقِ لِوَلَدِهِمَا مَا يلْزَمُ الْوَلَدَ لَهُمَا مِنْ عُقُوقِهِمَا». نكته ها 1. چه حقوقى پدر و مادر بر فرزندان دارند؟ آنچه در اين كلام حكيمانه امام(عليه السلام) آمد در واقع اشاره به مهمترين حقوق پدران و مادران بر فرزندان است و در روايات اسلامى حقوق متعدد ديگرى نيز براى آن ها ذكر شده است ازجمله: 1. هيچ گاه پدر را با نام خطاب نكند. بلكه بگويد «يا ابتاه; پدر جان» زيرا خطاب بزرگ تر با اسم توسط كوچكتر، خلاف آداب است. 2. به هنگام راه رفتن از او جلوتر نرود. 3. به هنگام ورود در مجلس پيش از او ننشيند. 4. كارى نكند كه مردم پدرش را دشنام دهند يا لعن كنند. اين چهار موضوع در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در پاسخ سؤالى درباره حق پدر بر فرزند ذكر شده است; (لاَ يسَمِّيهِ بِاسْمِهِ وَ لاَ يمْشِى بَينَ يدَيهِ وَ لاَ يجْلِسُ قَبْلَهُ وَ لاَ يسْتَسِبُّ لَهُ). «يستسب» از ماده «سب» به معناى طلب كردن سب و دشنام و لعن براى كسى است. 5. هنگامى كه پدر عصبانى مى شود عكس العمل نشان ندهد و تواضع و خشوع كند. همان گونه كه در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده است: «مِنْ حَقِّ الْوالِدِ عَلى وَلَدِهِ أن يخشَعَ له عند الغَضَبِ». 6. تشكر كردن در هر حال و خيرخواه آن ها بودن در آشكار و پنهان. امام صادق(عليه السلام)مى فرمايد: «يجِبُ لِلْوَالِدَينِ عَلَى الْوَلَدِ ثَلاَثَةُ أَشْياءَ شُكْرُهُمَا عَلَى كُلِّ حَال … وَ نَصِيحَتُهُمَا فِى السِّرِّ وَ الْعَلاَنِية». 7. توجه به اين نكته كه پدر (و مادر) اصل و ريشه انسان هستند. بنابراين هرگاه امتيازى در خود ببيند بايد بداند اساس اين نعمت از آن هاست پس خدا را شكرگزارى كند. (فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ أَصْلُكَ وَ أَنَّهُ لَوْلاَهُ لَمْ تَكُنْ فَمَهْمَا رَأَيتَ فِى نَفْسِكَ مِمَّا يعْجِبُكَ فَاعْلَمْ أَنَّ أَبَاكَ أَصْلُ النِّعْمَةِ عَلَيكَ فِيهِ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ اشْكُرْهُ عَلَى قَدْرِ ذَلِكَ). و شايد به همين دليل خداوند شكرگزارى در برابر پدر و مادر را به دنبال شكرگزارى نعمت هاى خود ذكر كرده است: (أَنِ اشْكُرْ لِى وَلِوَالِدَيْكَ إِلَىَّ الْمَصِيرُ). 8 . احسان و نيكى به پدر و مادر. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه بعضى از ياران آن حضرت درباره تفسير آيه شريفه (وَبِالْوالِدَينِ إِحْساناً) سؤال كردند كه مراد از احسان چيست؟ امام(عليه السلام) فرمود: «الاِْحْسَانُ أَنْ تُحْسِنَ صُحْبَتَهُمَا وَأَنْ لاَ تُكَلِّفَهُمَا أَنْ يسْأَلاَكَ شَيئاً مِمَّا يحْتَاجَانِ إِلَيهِ وَ إِنْ كَانَا مُسْتَغْنِيين; برخورد خود را با آن ها نيكو كن و اگر چيزى نياز داشتند پيش از آن كه از تو بخواهند براى آن ها فراهم كن تا ناچار نشوند از تو درخواست كنند هر چند خودشان هم بتوانند مشكل خويش را حل كنند». 9. اگر آن ها بدهكارى دارند و در حيات خود نتوانستند دين خويش را ادا كنند فرزند دين آن ها را ادا كند و براى گناهان آن ها استغفار نمايند همان گونه كه در حديثى از امام باقر(عليه السلام)مى خوانيم: «وَ إِنَّهُ لَيكُونُ عَاقّاً لَهُمَا فِى حَياتِهِمَا غَيرَ بَارّ بِهِمَا فَإِذَا مَاتَا قَضَى دَينَهُمَا وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمَا فَيكْتُبُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَارّاً; گاه فرزند در حيات پدر و مادر عاق آنهاست و نيكى در حق آن ها نكرده اما بعد از وفات آن ها بدهى آن ها را ادا مى كند و براى آن ها استغفار مى نمايد. خدا او را جزء نيكوكاران (نه عاق) محسوب مى دارد». 10. يكى ديگر از حقوق مهم پدران و مادران بر فرزندان اين است كه به هنگام ضعف و پيرى و ناتوانى كه نياز شديد به كمك و حمايت دارند آن ها را فراموش نكنند و مشكلات آن ها را تا آن جا كه در توان دارند حل كنند به عكس آنچه در دنياى امروز ديده مى شود كه به محض اين كه پدر و مادر پير و ناتوان شدند فرزندان از آنان فاصله مى گيرند و حداكثر كارى كه درباره آن ها مى كنند اين است كه آن ها را به خانه هاى سالمندان مى سپارند و گاه حتى از اين كار نيز خوددارى مى كنند. در حديثى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم كه يكى از يارانش خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: پدرم بسيار پير و ناتوان شده به گونه اى كه براى قضاى حاجت بايد او را بر دوش بگيريم. امام(عليه السلام) فرمود: «إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَلِى ذَلِكَ مِنْهُ فَافْعَلْ وَ لَقِّمْهُ بِيدِكَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ لَكَ غَداً; اگر توانستى اين كار را براى او انجام دهى انجام ده حتى لقمه غذا را با دست خود به دهان او بگذار كه اين كار سپرى است براى تو در فرداى قيامت (در برابر آتش دوزخ)». قرآن مجيد نيز اشاره اى به اين امر دارد آن جا كه مى فرمايد: «(إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَّهُمَا أُفّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَّهُمَا قَوْلا كَرِيماً); هرگاه يكى از آن دو، يا هر دوى آنها، نزد تو به سن پيرى رسند، كمترين اهانتى به آن ها روا مدار! و بر آن ها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آن ها بگو! (و مشكلات آن ها را حل كن)». 2. فرزندان بر پدران و مادران چه حقوقى دارند؟ در روايات اسلامى همان گونه كه موارد فراوانى از حقوق پدران و مادران بر فرزندان ذكر شده موارد زيادى نيز از حقوق فرزندان بر پدران و مادران بيان گرديده است كه سه قسمت مهم آن را امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) در گفتار حكيمانه مورد بحث بيان فرموده است: اسم نيكو نهادن، تربيت خوب و تعليم قرآن. در روايات، حقوق ديگرى نيز ذكر شده ازجمله: 4. خواندن و نوشتن را به آن ها بياموزند. 5. شنا و تيراندازى را به آن ها تعليم دهند. (شنا براى جلوگيرى از غرق شدن و تيراندازى براى جهاد). 6. غذاى حلال به او بدهند. اين سه حق در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: «حَقُّ الوَلَدِ على والِدِهِ أن يُعَلِّمَه الكِتابَةَ وَالسِّباحَةَ والرِّمايةَ وأن لا يَرزُقَه إلاّ طَيِّباً». 7. به هنگام بلوغ (و آمادگى براى ازدواج) وسيله ازدواج او را فراهم كنند. در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: يكى از حقوق فرزندان اين است كه «يزَوِّجُهُ إِذَا بَلَغَ». 8 . نماز (و فرائض دينى) را به آن ها بياموزند (و آن ها را به تدريج عادت دهند) و هنگامى كه بالغ شدند آن ها را وادار به نماز كنند. در غررالحكم از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «عَلِّموا صِبْيانَكُم الصّلاةَ وخُذوهُم بِها إذا بلَغوا الحُلُمَ». 9. عدالت را در ميان فرزندان رعايت كنند. در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام)نقل شده كه مى فرمايد: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مردى را ديد كه دو فرزند دارد، يكى را بوسيد و ديگرى را نبوسيد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: «فَهَلاَّ وَاسَيتَ بَينَهُمَا; چرا ميان آن ها عدالت را رعايت نكردى؟». 10. به فرزندانشان در كارهاى نيك كمك كنند (و آن ها را تشويق نمايند). در روايات متعددى كه مرحوم محدث نورى در مستدرك الوسائل نقل كرده به اين معنا توصيه شده ازجمله اين كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ وَالِدَينِ أَعَانَا وَلَدَهُمَا عَلَى بِرِّهِمَا».
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همراه بـا حکمتهای نهج البلاغه
ادامه مطلب را ببينيد
