نگاهی به بخشی از دستاوردهای حوزه سلامت پس از انقلاب اسلامی
نگاهی به مهمترین دستاوردهای انقلاب در بیانات رهبر انقلاب
دستاوردهای چهل و یک سال انقلاب اسلامی ایران
نگاهی به مهم ترین دستاوردهای انقلاب اسلامی ایران
تمامیت ارضی ایران در دوران پهلوی و مسأله بحرین
جدایی بحرین، برخلاف ادعای طرفداران نظام پهلوی، ایران را در احقاق حقوق خود در مورد جزایر سهگانه نیز یاری نداد و قدرت ایران در خلیج فارس را، اگر نه بی درنگ، بلکه پس از چند سالی به شدت تضعیف کرد و لطمه بزرگی به موقعیت راهبردی ایران در خلیج فارس زد و ایران را از داشتن پایگاهی مهم در جنوب خلیج فارس محروم ساخت؛ و مهم تر از آن قداست و مصونیت تمامیت ارضی ایران را خدشه دار ساخت.
مسأله استقلال بحرین در سال 1350، بدون تردید مهم ترین موضوع در پیوند با تمامیت ارضی ایران در عصر پهلوی است. دولت ایران همواره بحرین را جزئی جدایی ناپذیر از خاک خود می دانست و تا میانه دوران ناصرالدین شاه قاجار نیز حاکمان محلی بحرین بر حاکمیت ایران بر بحرین اذعان داشتند و ایران در این جزیره راهبردی جنوب خلیج فارس اعمال حاکمیت می کرد. پس از این که طی کودتایی شیخ عیسی بن علی آلخلیفه با پشتیبانی همه جانبه دولت بریتانیا، عموی خود شیخ محمد، حاکم منصوب دولت ایران در بحرین را سرنگون کرد، بدون این که بحرین اعلام استقلال نماید و یا حتی بریتانیا مسئولیت اشغال آن را بپذیرد، از اعمال حاکمیت ایران بر این بخش از سرزمینش جلوگیری شد و متعاقباً بریتانیایی ها مدعی شدند که بحرین تحت الحمایه آنان است. این تحولات هیچ گاه مورد پذیرش دولت ایران قرار نگرفت و دولت ایران کماکان بحرین را در قلمرو قانونی و مشروع خود میدانست. انگلیسی ها نیز در عمل هیچ گاه دلیل و توجیهی حقوقی برای سلب حاکمیت ایران بر بحرین ارائه ندادند و صرفاً ادعای حاکمیت ایران بر این جزیره را رد میکردند. چنین وضعیتی منجر به کشاکش دیپلماتیک ده ها ساله ایران با دولت بریتانیا بر سر حاکمیت بر جزیره بحرین گردید. در سال های پایانی دهه 1960 میلادی، موضوع خروج بریتانیا از خلیجفارس مطرح گردید. در سال 1347 نیز محمد رضا شاه پهلوی در مصاحبه ای در دهلی نو به طور ضمنی از ادعای حاکمیت ایران بر بحرین صرفنظر کرد و در پی آن با ترتیباتی که بر اساس نظر و اراده انگلیسها اتخاذ شده بود، سرنوشت بحرین با مداخله سازمان ملل متحد تعیین و در نتیجه بحرین از ایران بهطور رسمی جدا و به کشور مستقلی تبدیل شد.
تلقی افکار عمومی ایران از ماجرای «استقلال» بحرین، که با تمام مواضع و رویکردهای دولت ایران تا پیش از مصاحبه محمدرضاشاه در دهلی نیز منطبق است، «تجزیه» جزیره بحرین از ایران است. بر این اساس بحرین، جزیرهای ایرانی و استان چهاردهم ایران بوده که با دخالت انگلیسیها و همراهی و پذیرش نظام پهلوی از ایران تجزیه گردیده است. در مقابل این تلقی افکار عمومی، طرفداران نظام پهلوی تلاش میکنند تا قرائتی دیگر از ماجرا ارائه دهند. در این دیدگاه، بحرین سرزمینی است که حداقل از دوران ناصرالدینشاه از ایران جدا شده و ایران دهها سال بود که دیگر عملاً حاکمیتی بر آن نداشت و محمدرضاشاه با صرفنظر کردن از ادعای حاکمیت ایران بر بحرین، در عمل راه را برای آزادسازی جزایر سهگانه و اقتدار ایران در خلیج فارس فراهم کرد.
با توجه به دو دیدگاهی که به آن اشاره شد، در این پژوهش تلاش شده است که به یاری اسناد و منابع دست اول، به این پرسش پاسخ داده شود که آیا در عصر محمدرضاشاه پهلوی، بحرین از ایران تجزیه شده است یا خیر. برای پاسخ به این پرسش صریح، باید به حقوق بینالملل و تاریخ و رویدادهای سیاسی در پیوند با مسأله بحرین توجه کرد. بحرین هیچگاه قانونی و مشروع از ایران جدا نشده بود. از سوی دیگر در عصر استعمار، مناطق بسیاری از حوزه اعمال حاکمیت و افتدار سرزمین مادری جدا شده بودند که با خروج استعمار، بار دیگر در اختیار سرزمین مادری قرار گرفتند.
با یک بررسی دقیق حقوقی میتوان به این نتیجه رسید که ایران تنها از اعمال حاکمیت بر بحرین منع شده بود، اما حق حاکمیت خود را بر بحرین از دست نداده بود. فیصله نهایی مسأله بحرین و دخالت دادن ایران در مسأله استقلال بحرین از سوی سازمان ملل متحد، انگلیسها و حکومت آلخلیفه بحرین، تأییدی ضمنی بر صحت و استواری حق حاکمیت ایران بر بحرین است. افزون بر این، ترفندها و دسیسههای نظاممند و پردامنهای که منجر به صرفنظر کردن ایران از حق حاکمیتش بر بحرین شد، نیز دلیلی دیگر بر تعلق بحرین به ایران بود. همچنین چگونگی تعیین وضعیت بحرین و اهتمام جدی انگلیسها به عدم برگزاری رفراندوم و حتی انجام یک نظرسنجی واقعی در بحرین، نشان از نیرومند بودن هویت ایرانی مردم بحرین و اراده آنان برای زیست در کنار سایر هممیهنانشان در سرزمین مادری آنان داشت.
جدایی بحرین، برخلاف ادعای طرفداران نظام پهلوی، ایران را در احقاق حقوق خود در مورد جزایر سهگانه نیز یاری نداد و قدرت ایران در خلیجفارس را، اگر نه بیدرنگ، بلکه پس از چند سالی به شدت تضعیف کرد و لطمه بزرگی به موقعیت راهبردی ایران در خلیجفارس زد و ایران را از داشتن پایگاهی مهم در جنوب خلیجفارس محروم ساخت؛ و مهمتر از آن قداست و مصونیت تمامیت ارضی ایران را خدشهدار ساخت.
بدتر از همه، نوع استدلالهای محمدرضاشاه در توجیه جدایی این قطعه از خاک ایران بود که به جایگاه تعرضناپذیر تمامیت ارضی کشور لطمه وارد می کرد. استدلالهایی از این دست که بحرین، نفت و مرواریدش را از دست داده و بنابراین دیگر برای ایران اهمیت ندارد. این سخنان شاه جدای از این که با واقعیت نیز ناسازگار بود، به معنای تقلیل مفاهیم ملی و ارزشمندی چون خاک و خون و مرز، به معادلهای مالی بود و ازاینرو در منظر خودی و بیگانه، خاک و مرز کشور را تا حد کالاهایی قابل معامله که با معیارهای مالی سنجیده میشود، تنزل داد.
سیاست دولت پهلوی در مورد بحرین، نه تنها در سالیان نزدیک به تجزیه این جزیره ایرانی، بلکه از سالها پیش در راستای تحقق سیاست انگلیسها برای ایرانیزدایی از بحرین بود. در حالی که انگلیسها سالها با اذیت و آزار مردم بومی بحرین و جابهجاییهای جمعیتی و اتخاذ سیاستهای ضد ایرانی در عرصه های گوناگون فرهنگ و اقتصاد در تلاش بودند تا از بحرین، ایرانیزدایی نمایند، محمدرضاشاه نیز مدتها بود در عمل بحرین را رها کرده بود و به جز سیاست شعاری و تبلیغاتی اعلام بحرین به عنوان استان چهاردهم ایران، هیچ اقدام عملی در راه اعمال حاکمیت ایران بر این بخش از سرزمینش نکرد. شاه وقت ایران از پشتیبانی جنبشهای مدنی و سیاسی و فرهنگی ایران خواه بحرین دریغ میکرد.
محمدرضاشاه و کارگزاران وی، از طرح عمومی مسأله بحرین پرهیز میکردند و در بزنگاههای حساسی چون رد قرارداد قوام و سادچیکف در مجلس شورای ملی، که امکان طرح موازی مسأله بحرین بود، در عمل از عمومی شدن مسأله بحرین در نزد ایرانیان جلوگیری میکردند. سرانجام نیز محمدرضاشاه بدانگونه که انگلیسها میخواستند از حق حاکمیت ایران بر بحرین کوتاه آمد و گامبهگام در مقابل زیادهرویهای آنان عقب نشست. شاه ابتدا به رفراندوم برای تجزیه بحرین تن در داد؛ سپس از رفراندوم هم کوتاه آمد و حاضر شد نتیجه نظرخواهی تصنعی و فرمایشی را بپذیرد. محمدرضاشاه و نظام پهلوی از حق حاکمیت ایران بر بحرین صرفنظر کردند اما پیوندهای طبیعی و تاریخی ایران با مردم بحرین ناگسستنی بوده و اکنون که نزدیک به پنج دهه از این جدایی تحمیلی میگذرد نیز این پیوندها نه تنها کمرنگ نشده که نیرومندتر از پیش نیز گردیده است.
خیانت به تمامیت ارضی
در سحرگاه روز سوم شهریور 1320، تنها 11 روز بعد از انتشار «منشور آتلانتیک» که طی آن «چرچیل» نخست وزیر انگلیس و «روزولت» رئیس جمهور آمریکا، آزادی، استقلال و حق تعیین سرنوشت را برای کلیه ملل جهان به رسمیت شناخته بودند[1]، روسیه و انگلیس مرزهای کشور بیطرف ایران را از شمال و جنوب به طور همزمان مورد تعرض و تجاوز قرار دادند و به شیوه صددرصد خصمانه، مردم، دولت و ارتش ایران را زیر ضربات خردکننده نیروهای نظامی خود قرار دادند. ساعاتی پس از این حمله، رضاشاه دست به دامن «روزولت» رئیس جمهور آمریکا شد و از وی برای متوقف ساختن حملات روس و انگلیس استمداد کرد. [2]وی فردای این حملات هیئت وزیران را به وزارت جنگ فراخواند تا از آنان و از نظامیان بپرسد که آیا در برابر متجاوزین به خاک ایران، باید مقاومتی صورت بگیرد یا خیر. [3] . دو روز پس از شروع تجاوزات متفقین، کابینه «رجبعلی منصور» سقوط کرد و رضاشاه، محمدعلی فروغی را به ریاست دولت منصوب نمود. [4]در همین روز رضاشاه تصمیم خود را برای استعفا به اطلاع هیئت وزیران رساند. [5]سه روز پس از این حمله در حالی که رضاشاه به کمک سرپاس مختاری رئیس شهربانی کل کشور مشغول تهیه مقدمات فرار از کشور بود[6]، فروغی طی سخنانی در مجلس شورای ملی فرمان رسمی توقف هرگونه مقاومت در برابر متجاوزین را صادر کرد. [7] . این معدل عملکرد سه روزه رضاشاه در برابر تعرض بیگانگان به خاک ایران بود. معدل عملکرد کسی بود که به مدت ۲۰ سال بخش اعظم بودجه کشور را صرف تسلیح و تقویت ارتش و قوای نظمیه و امنیه سرکوبگر خود کرده بود. ولی ظاهراً این ارتش و این قوا جز قلع و قمع خونین عشایر کشور، کشتار مردم در مسجد گوهرشاد، تبعیدها و کوچ دادن های اجباری و جابجایی ده ها هزار نفر از مردم به نقاط مختلف کشور، غصب بیش از ۲ هزار روستا و صدور اسناد جدید آنها به نام رضاشاه و سر به نیست کردن کسانی که از اهداء زمین هایشان سر باز می زدند، کشتن هزاران نفر از مخالفان با آمپول هوا، سرکوب زنان محجبه و. ... [8]، دستاورد دیگری نداشته و در برابر تعرض قوای بیگانه، حتی یک روز نتوانست، یا نخواست و یا نگذاشتند که مقاومت کند. این عملکرد و این شیوه رفتار در برابر یک ملت و در مقابل بیگانگان، مختص حکومت هایی است که به خاطر فقدان پایگاه مردمی و سرسپردگی به بیگانگان، نه تنها قدرت لازم برای مقاومت در برابر متجاوزان را در خود نمی بینند، بلکه حتی از این که خاک کشور را به راحتی در اختیار بیگانگان قرار دهند نیز ابایی ندارند. رضاشاه در سال های حکومت خود ارتفاعات آرارات را به ترکیه، قسمت هایی از شرق ایران را به افغانستان و اروندرود را (منهای پنج کیلومتر از ساحل آبادان) به عراق ببخشید. [9] . این بذل و بخشش ها ظاهراً نتیجه امضای قرارداد ننگین سعدآباد با کشورهای همسایه یعنی عراق، ترکیه و افغانستان بوده که با پافشاری و کارگردانی انگلیسی ها منعقد گردید(تیر 1316).البته فرزند رضا شاه نیز وضعیتی بهتر از پدرش نداشت. محمدرضا شاه در آذر 1333 و در دوران نخست وزیری فضل الله زاهدی شهرستان «فیروزه» در شمال استان خراسان شمالی را به روسها واگذار کرد[10] و در اردیبهشت ۱۳۴۹ سرزمین زرخیز و ثروتمند بحرین را که «استان چهاردهم ایران» لقب گرفته بود، بی هیچ دلیلی به عربها بخشید. [11] . بنابراین تعجبی ندارد که بشنویم یا بخوانیم که رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ کمترین قدمی برای حفظ و صیانت ایران برنداشت و استعفا و فرار زبونانه در برابر قوای متجاوز را بر هر راه حل دیگری ترجیح داد. حتی تعجبی ندارد که بشنویم مردم ایران علیرغم نفرت از بیگانگان، و ستمی که از هجوم آنان به خاک کشورشان تحمل کرده اند، از سقوط حکومت رضاشاه شادمان شدند. [12] . قاجارها هم البته اراضی زیادی از ایران را از دست دادند ولی فرق آنان با پهلوی ها در این بود که قاجارها با متجاوزان جنگیدند، کشته دادند، از آنان شکست خوردند و سپس اراضی ایران را از دست دادند. ولی پهلوی ها بدون جنگ و فقط برای خوش آمد دیگران خاک کشور را بخشش می کردند؛ بخششی که در صفحات تاریخ به عنوان خیانت اینگونه حکومت ها به حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران ثبت و ضبط شده است.
نقش رهبری انقلاب اسلامی در حفظ تمامیت ارضی ایران
رهبری سیاسی، به عنوان قوه عاقله تصمیم گیری کشور، سیاست های خاصی را مدنظر دارد که مهم ترین آنها، دفاع نظامی در برابر تهاجم خارجی و حفظ یکپارچگی سرزمین ملی است. پاسخ سؤال مذکور (از نظر این نوشتار ) به رهبری سیاسی ایران، در دو مقطع، باز می گردد. رهبری سیاسی ایران در قطع جنگ تحمیلی، با تأکید بر ارزش های دینی و تکیه بر قدرت ملی و مذهبی (بدون چشم داشت به حمایت خارجی) و با تقویت روحیه مردم و قوای مسلح و. ..، توانست مشکلات و نارسایی های موجود و کمبود های فراوان مادی را مرتفع کند و با بهره گیری از شورای انقلابی و بسیج مردمی، با تجربه پیروزی انقلاب اسلامی، پس از دویست سال هویت واقعی ایران و ایرانی را به جهانیان معرفی کند. این نوشتار برای محک زدن فرضیه خود، ابتدا بحثی نظری، در مورد نقش رهبری سیاسی در سرنوشت جنگ ها ارائه داده و سپس به چگونگی انطباق آن با شرایط ایران، در ابتدا و انتهای دوران نبردهایش پرداخته است. سال های جنگ ایران و عراق، دوران سرنوشت ساز تاریخ معاصر ایران محسوب می شود. این جنگ و نحوه پایان آن، روند هزیمت و خود باختگی ملی در برابر بیگانه که پس از شکست های ایران از روسیه و انگلیس در زمان قاجار به وجود آمده بود را تغییر داد و فصل جدیدی را به تاریخ ایران افزود. با توجه به نتایج حاصله از جنگ های مهم زمان قاجار (یعنی جنگ با روس و انگلیس) و جنگ با عراق، این سؤال مطرح می شود که مردم ایران در نبرد با عراق که از حمایت های فراوان خارجی و موقعیتی بهتر در برابر ایران بعد از انقلاب برخوردار بود، چگونه توانستند سرنوشت جنگ را به گونه ای رقم بزنند که دولت عراق بر خلاف همه دعاوی اولیه خود، مبنی بر تصرف اروندرود و جدایی خوزستان از ایران، به نقطه عزیمت خود (یعنی قرارداد 1975 الجزایر) بازگشت و سرانجام برخلاف جنگ های زمان قاجار، این بار تمامیت ارضی ایران، در یک جنگ نابرابر حفظ شد؟ رهبری سیاسی، به عنوان قوه عاقله تصمیم گیری کشور، سیاست های خاصی را مدنظر دارد که مهم ترین آنها، دفاع نظامی در برابر تهاجم خارجی و حفظ یکپارچگی سرزمین ملی است. پاسخ سؤال مذکور (از نظر این نوشتار) به رهبری سیاسی ایران، در دو مقطع، باز می گردد. رهبری سیاسی ایران در قطع جنگ تحمیلی، با تأکید بر ارزش های دینی و تکیه بر قدرت ملی و مذهبی (بدون چشم داشت به حمایت خارجی) و با تقویت روحیه مردم و قوای مسلح و. ..، توانست مشکلات و نارسایی های موجود و کمبود های فراوان مادی را مرتفع کند و با بهره گیری از شورای انقلابی و بسیج مردمی، با تجربه پیروزی انقلاب اسلامی، پس از دویست سال هویت واقعی ایران و ایرانی را به جهانیان معرفی کند. این نوشتار برای محک زدن فرضیه خود، ابتدا بحثی نظری، در مورد نقش رهبری سیاسی در سرنوشت جنگ ها ارائه داده و سپس به چگونگی انطباق آن با شرایط ایران، در ابتدا و انتهای دوران نبردهایش پرداخته است...
وقوع سه جنگ در زمان قاجار، علاوه بر اینکه سلسله نتایجی را در پی داشتند، در درون خود نیز گذشته از تقدم و تأخر زمانی، زنجیروار به هم مرتبط بودند. به این معنی که شکست در جنگ اول با روسیه و معاهده گلستان، ریشه شکست در جنگ دوم و معاهده ترکمانچای شد و هر دو، مقدمه شکست در جنگ با انگلیس را فراهم آوردند. اما گذشته از ارتباط طولی این جنگ ها، مجموع آنها اثرات سیاسی، اقتصادی و روانی زیادی بر جامعه ایران به جا گذاشتند و در واقع، فصل جدیدی در تاریخ ایران گشودندکه در آن، ایران اسماً مستقل، اما رسماً مستعمره به تمام معنا بود. این روند تا پایان دوره حکمرانی قاجاریه ادامه داشت و پس از آن هم به صورت دیگری تا انقلاب اسلامی تداوم یافت. در حقیقت، تهاجم روس ها به گرجستان آغاز این روند تاریخی و دفع تهاجم عراق، (به عنوان مرحله تکامل انقلاب اسلامی) پایان آن محسوب می شود.
از نتایج جنگ های روس و انگلیس با ایران این بود که سفارتخانه های بیگانه در صحنه سیاست ایران فعال شدند. تعیین ولیعهد ایران، باید با صلاحدید روسیه صورت می گرفت و از آن پس، بین روس و انگلیس مسابقه کسب امتیاز در ایران آغاز شد. دخالت روسیه و انگلیس، نه تنها در حد عزل و نصب وزیران و سیاستگذاری و. .. بود، بلکه در خصوصی ترین مسائل خانوادگی دربار نیز دخالت می کردند. از لحاظ اقتصادی، علاوه برکوتاه شدن دست ایران از سرزمین های وسیع خود (در شرق و شمال)، از حق کشتیرانی در دریای مازندران نیز محروم شد. معاهدات تجاری الحاقی به معاهدات سیاسی ترکمانچای و پاریس، حاکمیت ایران به گمرکات را نیز محدود می کرد. نیکی کدی در این باره می نویسد: ایران تحت حکومت قاجار، به طور فزاینده ای تحت نفوذ اقتصادی غرب، به خصوص روسیه و انگلیس قرار داشت؛ بنابراین، با سیاست های اقتصادی خاص و عوارض گمرکی زیاد کالاهای ایرانی و عوارض اندک کالاهای غربی، قدرت رقابت از کالاهای ایرانی گرفته شد
اثرات این شکست ها را می توان در جامعه ایران به این شرح خلاصه کرد: 1- جدایی مناطق وسیعی از سرزمین ایران و محدودیت شدید اراضی کشور؛ 2- نفوذ سیاسی بیگانه و کسب حق کاپیتولاسیون برای اولین بار در تاریخ ایران؛ 3- نفوذ روسیه و انگلیس در بالاترین مرجع تصمیم گیری ایران، یعنی شاه و دربار؛ 4- تبدیل شدن کشور، به میدان رقابت سیاسی اقتصادی و نظامی بیگانه؛ 5- تام الاختیار شدن سفرای روس و انگلیس در ایران؛ 6- محکومیت به پرداخت غرامت جنگی در عین مدافع بودن ایران در این جنگ ها؛ 7- اثرات کلی شکست ها بر اقتصاد ایران که از ریشه های مهم عقب ماندگی محسوب می شود؛ 8- به وجود آمدن روحیه خودکم بینی دولت و ملت ایران در برابر دول بیگانه؛ 9- بی اعتبار شدن ایران در بین دول و ملت های خارجی؛ 10- وجود موارد فوق، به مدت طولانی و با شدت و ضعف تا انقلاب اسلامی.
جنگ ایران و عراق
جنگ ایران و عراق، یکی از طولانی ترین و خونین ترین جنگ های پس از جنگ جهانی دوم محسوب می شود. این جنگ صرف نظر از جنبه های گوناگون و چرایی آغاز آن، در تاریخ دویست ساله ایران، از آن جهت مهم است که توانست به روندی که از اول حکومت قاجاریه در محدودیت ارضی ایران و نفوذ سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و. .. بیگانه در کشور آغاز شده بود، پایان دهد. دلایل و شواهد عینی، اثبات می کند که این، یک جنگ نابرابر به تمام معنا بود؛ اما نتیجه این جنگ مورد خواست کشور مهاجم و حامیانش نبود و دولت عراق در پایان جنگ، هیچ دست آورد قابل عرضه ای برای مردمش نداشت. گرچه اختلاف ارضی ایران و عراق سابقه ای طولانی داشت، اما هجوم عراق در این زمان خاص به دلایل عقیدتی سیاسی بود. این اقدام، با اهداف کشورهای منطقه و قدرت های بزرگ، همسو شده بود و عراق با اطمینان کامل از کسب پیروزی در مدتی کوتاه، تهاجم را آغاز کرد . اهداف حمله عراق به ایران را می توان در سه محور اساسی خلاصه کرد. بنا به افعال و اقوال مقامات عراقی درطول جنگ، این کشور برای دستیابی به سه هدف عمده، جنگ را آغاز کرد: اول، تصرف اروندرود و جزایر سه گانه؛ دوم جدایی استان خوزستان از ایران (که این هدف از کودتای حزب بعث در عراق دنبال می شد) و سرانجام، تجزیه ایران و سقوط نظام مردمی آن. این اهداف توسط دولت آمریکا، در دیدار صدام حسین با برژینسکی (در تابستان سال 59) مهر تأیید خورده بود. کیسینجر وزیر خارجه اسبق آمریکا، پیش بینی می کرد که جنگ ظرف 10 روز با پیروزی عراق خاتمه می یابد. (روزنامه جمهوری اسلامی12 /7 /59) . اگر اهداف اول و دوم عراق محقق می شد، هدف سوم عراق یعنی تجزیه ایران نیز محقق می شد؛ زیرا علاوه بر جدایی خوزستان و قطع شاهرگ اقتصادی ایران، حالت روانی جدایی از مرکز، در مناطق دیگر ایران نیز فراهم می شد. اما عامل اساسی که عراق در محاسباتش لحاظ نکرده بود، قدرت رهبری ایران در برانگیختن مردم برای دفاع، فرمان پذیری مردم از رهبری و شور انقلابی فوق العاده این ملت بود. جنگ ایران و عراق را، می توان مرحله دوم انقلاب اسلامی و مکمل روند انقلاب دانست. با توجه به نقش اساسی رهبری در پیروزی انقلاب اسلامی و ارتباط جنگ و انقلاب با هم، جنگ وجهه ای به شدت مذهبی داشت. ازاین رو، با دیگر جنگ های معمول، متفاوت بود. تفاوت در کمیت و کیفیت نیروها، تفاوت در اهداف، اصل شهادت طلبی و پیروزی را در قالب ظاهری آن ندیدن و بسیاری موارد دیگر که در این جنگ از ابداعات محسوب می شد، باعث شده بود که صحنه هایی در طول جنگ به وجود آید که در جنگ های معمولی کمتر دیده می شود.
در این بخش، تلاش می شود از لابه لای سخنان امام(ره)، به عنوان رهبر انقلاب و فرمانده کل نیروهای مسلح، اندیشه های دفاعی ایشان را استخراج کرده و به تبیین آن بپردازیم. راهکارهای دفاعی امام در جنگ با عراق، در چهار بند قابل ذکر است: 1- پیوند دفاع با دین؛ 2- اعلام دفاع عمومی؛ 3- متکی نبودن به قدرت های خارجی؛ 4- سعی در خنثی کردن تحرکات سیاسی دشمن، به موازات دفاع نظامی.
نتایج و سرانجام جنگ ایران و عراق
جنگ با پیشروی سریع ارتش عراق آغاز شد و به قول مقامات عراقی به اندازه دو برابر خاک لبنان، از اراضی ایران به اشغال درآمد. (همان: 88) اما با توجه به شور انقلابی ملت ایران و راهکارهای برگزیده شده توسط رهبری انقلاب، عراق موفق به اشغال کامل خوزستان نشد و درخواست آتش بس بدون عقب نشینی مورد پذیرش ایران واقع نشد. در اینجا اشاره به اهداف دو طرف در جنگ ضروری به نظر می رسد. اولویت های سه گانه عراق به ترتیب، تصرف اروند و انتزاع خوزستان و نهایتاً تجزیه ایران و سقوط نظام انقلابی آن بود. در مقابل، اهداف ایران را نیز می توانیم در سه زمینه اولویت بندی کنیم. اولویت نخست، حفظ تمامیت ارضی؛ اولویت دوم، دریافت غرامت و شناسایی متجاوز و اولویت سوم، حذف صدام و انتقال قدرت به مردم عراق بود. اما با توجه به حمایت های بی دریغ حامیان بغداد، توانایی ارتش این کشور درسال های پایانی جنگ، به چهار برابر روزهای اول جنگ رسیده و از طرفی معلوم شد که استکبار جهانی، امتیازی بیش از آنچه که در قطعنامه 598 آمده است به ایران نخواهد داد؛ لذا ایران با پذیرش قطعنامه از اولویت سوم عدول کرد. ذکر این نکته لازم است که این قطعنامه نیز، نتیجه رزم ایرانیان در عملیات شرق بصره بود. در حالی که آمریکا به طور پراکنده در کنار عراق وارد جنگ شده بود، قطعنامه پذیرفته شد و با بسیج عمومی روزهای آخر جنگ، تهاجم مجدد عراق در غرب و جنوب ناکام ماند. در نتیجه، آتش بس برقرار شد و در مذاکرات سیاسی دوساله بعد از آتش بس نیز، عراق چیزی به دست نیاورد. عراق با کسب اطمینان از اینکه در مذاکرات سیاسی چیزی به دست نخواهد آورد و با اطلاع از نتیجه تجدید جنگ، سرانجام با نامه نگاری مستقیم، معاهده الجزایر را پذیرفت. بنابراین، عراق هیچ یک از اولویت های سه گانه خود را به دست نیاورد؛ اما اولویت اول ایران صددرصد محقق شد و با متجاوز شناختن عراق توسط دبیر کل سازمان ملل،[1] بخشی از اولویت دوم نیز تأمین شد. اما مسئله غرامت، به علت نداشتن ضمانت لازم از سوی ایران، هنوز معلق مانده است. گفته می شود که جنگ، اغلب اعتقادها را از بین می برد و گاهی آنها را مستحکم می کند. (بول، 1374: 110) فاتح، عمدتاً در اعتقادات خود پایدارتر می شود؛ زیرا آنها را عامل پیروزی می داند (همان)؛ و سستی اعتقادات زمانی است که جامعه ای شکست خورده و به بن بست رسیده باشد. ایران پس از جنگ با عراق، مقتدرتر از همیشه در صحنه جهانی درخشید و نه تنها از اصول خود عقب نشینی نکرد، بلکه چند ماه پس از پایان جنگ، رهبر انقلاب در یک پیام تاریخی، رهبر بلوک شرق را به خداشناسی، دوری از غرب و. .. دعوت کرد. نمونه دیگری از مبارزه با فرهنگ غربی، فتوای تاریخی امام(ره) علیه سلمان رشدی (نویسنده کتاب آیات شیطانی) بود. طبیعی است که یک کشور شکست خوده (از لحاظ نظامی و ایدئولوژیکی)، نمی تواند چنین حرکت های جهانی انجام دهد. بنابراین، با توجه به بحث به عمل آمده دستاودهای دیگر جنگ را در چند محور می توان برشمرد. 1- در پایان دفاع مقدس (به عنوان بزرگ ترین هدف به دست آمده) تمامیت ارضی کشور حفظ شد و قرارداد الجزایر که بهانه آغاز جنگ بود، تثبیت گردید؛ 2- ایران به رغم هشت سال جنگ، هیچ تعهد سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی خارجی نداشت؛ 3- هیچ معاهده ای، خلاف خواست ملت ایران به کشور تحمیل نشد؛ 4- با دفع هجوم عراق و حفظ سرزمین ایران، در طول 200 سال گذشته، برای نخستین بار روحیه اعتماد به نفس در همه زمینه های سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی بین ایرانیان زنده شد و شکافی که در این زمینه ها در تاریخ ایران به وجود آمده بود ترمیم شد و این بزرگ ترین دستاورد سیاسی جنگ بود. 5- دولت عراق در نامه ای رسمی، مجدداً معاهده الجزایر را پذیرفت و سرانجام حقانیت ایران در مجامع جهانی به همگان روشن شد. بدون شک وجهه جهانی ایران، در پایان جنگ با اوایل جنگ قابل مقایسه نبود؛ زیرا دفاع هشت ساله علاوه بر اثبات حقانیت ایران، چهره جدیدی از ایرانیان ترسیم کرده بود.
ثبات و امنیت و حفظ تمامیت ارضی ایران
نقشههای ایران پیش و پس از قاجاریه نشان از تجزیه بخشهای متعدد ایران دارد؛ بخشهایی که به ویژه در دوران ۳۷ ساله حکومت فتحعلیشاه قاجار پس از جنگهای پردامنه ایران و روسیه از ایران جدا شدند به بیش از ۲۷۳ هزارکیلومترمربع میرسند و در دوران حدوداً ۵۰ ساله حکومت ناصرالدین شاه قاجار نیز جدایی بیش از ۲ میلیونو ۱۹۶ هزارو ۵۰۰کیلومتر مربع از سرزمینهای تاریخی ایرانیان به وقوع پیوست و آخرین تجزیه نیز در سال ۱۹۷۰ میلادی با جداشدن استان چهاردهم ایران، یعنی بحرین به وقوع پیوست. آنچه در این میان حائز اهمیت است، اینکه پس از جدایی غیرقانونی بحرین از ایران در سال ۱۹۷۰ میلادی، هیچگاه این امر به تأیید ملت ایران نرسید. سرزمین کنونی ایران، تنها ۳۰ درصد از ناحیهای وسیع است که در تاریخ با نامهای «ایران زمین»، «ایران بزرگ» یا «ایران شهر» و در جغرافیا با نام «فلات ایران» شناخته میشود. ترفندها و دسیسههای بیگانگان و سستی پادشاهان بیکفایت گذشته، بخشهای زیادی از این سرزمین کهن را در طول فاصله کوتاه ۱۹۶ ساله از ایران بزرگ جدا کرد که مروری بر چگونگی هر یک از این جداییها به رغم تلخی بسیار برای میهنگرایان ایرانی جهت الزام جدیت و حساسیت ما دستکم برای حفظ سرزمینهای باقی مانده موجود بسیار آموزنده خواهد بود. در یک محاسبه شفافتر از کل اراضی جدا شده از ایران، مساحت سرزمینهای جدا شده از ایران درونی به همراه دوسوم کردستانات (که در دوره صفویه به اشغال عثمانی درآمد و بعدها بین سه کشور ترکیه، عراق و سوریه تقسیم شد) به مساحت تقریبی ۲۰۰ هزارکیلومتر مربع و نیز عراق به مساحت ۴۳۸ هزارو ۳۱۷ کیلومترمربع در جمع حدود ۵/۳ میلیونکیلومتر مربع بالغ میشود که این مقدار تجزیه یک کشور در کل تاریخ ایران و دنیا بیسابقه است. آخرین بخشی که از سرزمین ایران جدا شد، کشور فعلی بحرین بود که در زمان پهلوی دوم از سر استیصال و توطئه انگلیسیها از ایران جدا شد. در جدول ذیل بخشهای جداشده در دوره قاجار و پهلوی به تفکیک مورد بررسی قرار گرفته است. به رغم جداشدن بخش عمدهای از خاک ایران طی ۱۵۷ سال در دوره قاجار و پهلوی، تمامیت ارضی ایران در دوره انقلاباسلامی حفظ شده است که این رهاورد بزرگی است.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: ایران از۲۰۰ سال قبل تا بحال
