وزان شعر فارسی متجاوز از ۲۵۰ وزن است، اما ۲۹ وزنِ آن بسیار پرکاربردند.[۳]

روزگار است این كه گه عزت دهد گه خوار دارد - چرخ بازیگر ازین بازیچه ها بسیار دارد

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن - رمل مثمن سالم

ای مسلمان فغان از جور چرخ چنبری - وز نفاق تیر و قصد ماه و كید مشتری

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن‌‌ - رمل مثمن محذوف

هر كسی از ظن خود شد یار من - از درون من نجست اسرار من

فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

نظر آوردم و بردم كه وجودی به تو ماند - همه اسمند و تو جسمی،همه جسمن و تو روحی

فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن - رمل مثمن مخبون

نه من خام طمع عشق تو می ورزم و بس - كه چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست

فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن - رمل مثمن مخبئن محذوف

بت خود را بشكن خوار و ذلیل - نامور شو به فتوت چو خلیل

فعلاتن فعلاتن فعلن

عشق تو بر بود ز من مایه ی مایی و منی - خود نبود عشق تو را چاره ز بی خویشتنی

مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن - رجز مثمن مطوی

كرده گلو پر ز باد قمری سنجاب پوش - كبك فرو ریخته مشك به سوراخ گوش

مفتعلن مفتعلن فاعلن - منسرح مثمن مطوی مكشوف . این وزن دوری است

تا كی به تمنای وصال تو یگانه - اشكم شود ازهر مژه چون سیل روانه

مستفعل مستفعل مستفعل مستف - هزج مثمن اخرب مكوف محذوب

تقدیر كه بر آن كشتنت آزرم نداشت - بر حسن جوانیت دل نرم نداشت

مستفعل مستفعل مستفعل فع - هزج مثمن اخرب مكوف مجبوب . این وزن رباعی است

وقتی دل سودایی می رفت به بستا ن - بی خویشتنم كردی بوی گل و ریحان ها

مستفعل مفعولن مستفعلن مفعولن - هزج مثمن اخرب

امروز روز شادی و امسال سال گل - نیكوست حال ما، كه نكوباد حال گل

مستفعلن مفاعل مستفعلن فعل - مضارع مثمن اخرب مكفوف محذوب

ای آن كه غمگنی و سزا وا ری - واندر نهان سرشك همی باری

مستفعل مفاعل مفعولن - مضارع مسدس اخرب مكفوف

ای باد بامدادی خوش می روی به شادی - پیوند روح كردی پیغام دوست دادی

مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن - مضارع مثمن اخرب

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم - جرس فزیاد می دارد كه بر بندید محمل ها

مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن - هزج مثمن سالم

الهی سینه ای ده آتش افروز - در آن سینه دلی وان دل همه سوز

مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن - هزج مسدس محذوف

به سبزه درون لاله ی نو شكفته - عقیق است گویی به پیروزه اندر

فعولن فعولن فعولن فعولن - متقارب مثمن سالم

مگردان سر از دین از راستی - كه خشم خدا آورد كاستی

فعولن فعولن فعولن فعل - متقارب مثمن محذوف

گرم عذاب نمایی به داغ و درد جدایی - شكنجه صبر ندارم بریز خونم و رستی

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن - مجتث مثمن مخبون

به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد - تو را درین سخن انكار كار ما نرسد

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن - مجنث مثمن مخبون محذوف

از كرده ی خویشتن پشیمانم - جز توبه ره دیگر نمی دانم

مستفعل فاعلات مستفعل - هزج مسدس اخرب مقبوض

لاف از سخن چو در توان زد - آن خشت بود كه پر توان زد

مستفعل فاعلات فع لن - هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها - که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها "حافظ"

مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن - بحر هزج مثمن سالم

روزگار است این که گه عزّت دهد گه خوار دارد - چرخ بازیگر از این بازیچه‌ها بسیار دارد "قائم مقام فراهانی"

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن - بحر رمل مثمن سالم

ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‌رود - وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود "سعدی"

مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن - بحر رجز مثمن سالم

سلامی چو بوی خوش آشنایی - بر آن مردم دیدهٔ روشنایی "حافظ"

فعولن فعولن فعولن فعولن - بحر متقارب مثمن سالم

ای صبا صبحدم چون رسی سوی او - حال من عرضه ده با سگ کوی او "مشتاق اصفهانی"

فاعلن فاعلن فاعلن فاعلن - بحر متدارک مثمن سالم

چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خدا کنی - که اگر کنی همه درد من به یکی کرشمه دوا کنی "هاتف اصفهانی"

متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن - بحر کامل مثمن سالم

چه شد صنما که سوی کسی به چشم رضا نمی‌نگری - ز رسم جفا نمی‌گذری طریق وفا نمی‌سپری "عروض سیفی"

مفاعلتن مفاعلتن مفاعلتن مفاعلتن - بحر وافر مثمن سالم

نه می پایی عهد خود را، نه می‌مانی یک دو روزی - درافتادم از پی تو، به افغان و آه و سوزی

مفاعیلن فاعلاتن| مفاعیلن فاعلاتن - بحر مضارع مثمن سالم

ز دل نالهٔ مرغی، شنیدم سحرگاهی - که بر یاد معشوقی، کشید از جگر آهی "مهدی الهی قمشه‌ای"

فعولن مفاعیلن| فعولن مفاعیلن - بحر طویل مثمن سالم

یار ما دلدار ما، عالم اسرار ما - یوسف دیدار ما، رونق بازار ما "مولوی"

فاعلاتن فاعلن| فاعلاتن فاعلن - بحر مدید مثمن سالم

دل بردی از من به یغما، ای ترک غارتگر من - دیدی چه آوردی ای دوست، از دست دل بر سر من "صفای اصفهانی"

مستفعلن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن - بحر مجتث مثمن سالم

سلسلهٔ موی دوست، حلقهٔ دام بلاست - هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست "حافظ"

مفتعلن فاعلن| مفتعلن فاعلن - بحر منسرح مثمن مطوی مکشوف

یارم اگر بوسه را، از لطف ارزان کند - شاید که یک بوسه اش، ارزانتر از جان کند "مهدی الهی قمشه ای"

مستفعلن فاعلن| مستفعلن فاعلن - بحر بسیط مثمن سالم

ای نگارین روی دلبر، کم کن ستم - کاین دل من بی رخ تو، پر شد ز غم "المعجم"

فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن - بحر جدید مسدس سالم

تو نوحِ روزگاری و ما چو اهل کشتی - چو نوح رفت کشتی کجا رهد ز طوفان "مولانا"

مفاعلن فعولن| مفاعلن فعولن - بحر عریض مثمن مقبوض

الا یا ایها الساقی ، ادر کاسأ و ناولها - که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها "حافظ"

مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن - هزج مثمن سالم

هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد - هر که محرابش تو باشی سر زخلوت بر نیارد "سعدی"

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن - ‌رمل مثمن سالم

ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می رود - وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود "سعدی"

مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن - رجز مثمن سالم

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم - دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم "مولوی"

مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن - ‌رجز مثمن مطوي

همه کس را تن و اندام و جمالست و جوانی - وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی "سعدی"

فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن - رمل مثمن مخبون

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را - برون کن ز سر باد خیره سری را "ناصر خسرو"

فعولن فعولن فعولن فعولن - متقارب مثمن سالم

واعظان کین جلوه بر محراب و منبر می کنند - چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند "حافظ"

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن - رمل مثمن محذوف

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز - مرده آنست که نامش به نکویی نبرند "سعدی"

فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن -‌ رمل مثمن مخبون محذوف

آنچه مرا آرزوست ، دیر میسر شود - وین چه مرا در سر است ، عمر در این سر شود "سعدی"

مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن - منسرح مطوي مكشوف

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را - دردا که راز پنهان ،خواهد شد آشکارا "حافظ"

مفعولُ فاعلاتن مفعولُ فاعلاتن -‌ مضارع مثمن اخرب

بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود - داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود "مولوی"

مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن - رجز مثمن مطوي مخبون

ای پادشه خوبان ، داد از غم تنهایی - دل بی تو به جان آمد ،وقت است که باز آیی "حافظ"

مفعولُ مفاعيلن مفعولُ مفاعيلن -‌ هزج مثمن اخرب

به قرار تو او رسد که بود بی‌قرار تو - که به گلزار تو رسد دل خسته به خار تو "مولوی"

فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن - غريب مثمن مخبون = شعری مشهور

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم - بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم" سعدی"

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن - مجتث مثمن محذوف = بیتی مشهور

ز دو دیده خون فشانم ، ز غمت شب جدایی - چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی "عراقی"

فعلاتُ فاعلاتن فعلاتُ فاعلاتن - رمل مثمن مشكول


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدوزن پرکاربرد شعرفارسی

تاريخ : چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴ | 18:33 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |