حكایت - آورده اند كه : زاغی روزی كبكی را بدید كه می رفت ، خرامیدن او زاغ را خوش آمد ، و از تناسب حركات و چستی اطراف او ، آرزو برد...
روایت شده دو مرد کیسه ای را که صد دینار در میان آن بود ، نزد زنی به امانت گذاشتند و شرط کردند امانتی را باید در حضور دو نفر مسترد کند . بعد از مدتی طولانی ...
محقق شهیر شیخ عبدالله زنجانی در رساله ای كه در احوال صدرالدین شیرازی ( ملاصدرا ) نوشته است ، داستانی نقل كرده و می نویسد : پدر ، وی ...
آورده اند که یکی از زهاد، به نزد منصور آمده بود، و او را نصیحتی فرمود. در اثنای نصیحت چنین گفت که وقتی در اسفار خود به دیار چین افتادم، و آن ملک چین ...
بیشتر یاران پیامبر صلی الله علیه و آله جوانانی برومند و شاداب و خوش سیما بودند ؛ آنان كه سری پر شور و دلی آكنده از حق طلبی داشتند ، در اوج لذت جویی ...
پادشاهی از حکیمی طلب نصیحت کرد . حکیم گفت از تو مسئله ای پرسم بی نفاق جواب گوی ، زر را دوستتر می داری یا خصم را ؟ گفت زر را . گفت : چونست که ...
در قصص و تواریخ آورده اند که وقتی جبرئیل علیه السلام به نزد سلیمان پیامبر آمد ، قدحی آب حیات آورد و گفت: آفریدگار تعالی ترا مخیر کرد ، بدان که ...
كاروان حسینى ، شب را در منزلگاه شراف به سر بردند. بامداد امام (ع ) دستور فرمود : ظروف و مشكها را پر از آب كرده و به راه خود ادامه دهند. هنگام ظهر ...
حجاج اعرابی را دید وبدو گفت: به دستت چه داری ؟ گفت: عصای من است كه برای دانستن وقت نماز بر زمینش نصب می كنم. در برابر دشمنانم بكارش می برم، چهارپای خود را با آن می رانم و بدان در سفر توانا می شوم، به راه ...
مردی از انصار ، نزد امام حسین – درود خدا بر او باد - آمد و خواست تا نیاز مادی خود را به امام بگوید. امام (ع) فرمود:« ای برادر! نیاز خود را به زبان ...
عبدالملك بن مروان ، در جوانی زندگی آرامی داشت و نسبت به مردم ، دلسوز و مهربان بود . پیش از آن كه به سلطنت برسد ، پیوسته در ...
در روزگاران پیشین ، جوانی به سفری دریایی رفت . از قضا ، طوفانی بر آمد و كشتی را شكست و اهل كشتی غرق شدند . اما او به تخته پاره ای چسبید و خود ...
عَمرو بن ثابت، جوانی از قبیله اوس، از انصار و اهل مدینه است. او کسی است که بی گزاردن یک رکعت نماز ، در جنگ احد به شهادت رسید وبه بهشت درآمد...
مردی ثروتمند از دنیا رفت و ثروت فراوانش را دو پسرش به ارث بردند . یكی از پسران ، جوانی دیندار و خردمند بود . دنیا را مزرعه آخرت ...
در بنی اسرائیل ، دو برادر جوان بودند که به یکدیگر بسیار مهربانی و محبت می ورزیدند و هر دو ، در یک دشت زراعت داشتند. یکی از برادران ازدواج ...
در قریش ، جوانی بود زیبا و خوش چهره وی ، زندگی مرفه و آسوده ای داشت. مردم قریش ، به خاطر لطافت و زیبایی صورتش ( که همچون پنجه ی آفتاب بود ) او...
سلمان از اصحاب وفادار پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) بود ، که روزی برای عیادت یکی از دوستان خود ، راهی منزل او شد ، نمی دانست ...
کاروان حسینی به راه افتاد. به منزلگاهی رسید به نام قصر بنی مقاتل. در آن جا فرود آمدند تا لختی بیاسایند و خستگی سفر را از خود دور کنند...
روزی از روزهای تابستان، كه ایل قشقایی به ییلاق سمیرم كوچ كرده بود، جهانگیر خان نیز مانند دیگر افراد ایل، كه برای خرید و فروش و رفع نیازهای شخصی ...
علی بن حمزه گوید : دوست جوانی داشتم از نویسندگان بنی امیه. روزی به من گفت: " از امام صادق علیه السلام اجازه ملاقات بگیر." چون اجازه یافت ، داخل خانه امام شد ...
روزی واعظی بر فراز منبر می گفت : « ای مردم! هر کس بسم الله را از روی اخلاص بگوید ، می تواند از روی آب بگذرد ، مانند کسی که در خشکی راه می رود ...
فضیل بن عیاض شاگردی جوان داشت که از همه شاگردانش داناتر بود. روزی جوان بیمار شد و هر چه درمان کرد ، سودی نبخشید و به حال مرگ افتاد. فضیل ...
در اخبار آمده چون حاتم طایی فوت کرد ، برادر حاتم از مادرش درخواست کرد ؛ حال که حاتم فوت کرده او بر جای حاتم نشیند و مردم مستحق و بیچاره ...
نوشته اند: مرحوم شیخ انصاری مدتی در دزفول به امور شرعی مردم رسیدگی می کرد. روزی دو نفر طرف دعوا به محضر او حاضر شده ...
مردی با خانواده اش به سفری دریایی می رفت. در راه کشتی شکست و همه غرق شدند، جز همسر آن مرد. او بر تخته پاره ای نشست و خود را به جزیره ای رسانید...
امیر تیمور گورکانی ، در هر پیشاوری چنان پایداری می کرد که هیچ مشکلی نمی توانست او را از رسیدن به هدف باز دارد . هنگام روی آوردن سختی ها ، همواره می گفت...
آن روز، در کاخ فرعون جلسه ای محرمانه برپا شده بود. موضوع جلسه، کشتن جوانی به نام موسی علیه السلام بود. حزقیل (از خویشاوندان فرعون) ...
بازرگانی ثروتی بسیار داشت و از سرد و گرم روزگار ، تجربه های فراوان آموخته بود . چون به زمان پیری رسید ، سه پسرش را طلبید و به آنان گفت ...
گروهی از جوانان در فصل سرسبز بهار ، با اسباب و اثاثیه برای تفریح و غذا خوردن ، به صحرا رفتند. سفره غذا را در چمن صحرا گستردند و مشغول ...
روزی حضرت موسی علیه السلام در مناجاتی عرض کرد: خدایا! از تو می خواهم که همنشین مرا در بهشت به من بنمایی تا او را بشناسم...
فضل روایت کند : با قافله ای به سفر حج می رفتیم . در راه به قبیله ای از اعراب چادرنشین رسیدیم . هنگام پرس و جو از احوال آنان ، گفتند ...
در زمان حکومت عبدالملک مروان، مرد تاجری بود که همگان وی را به امانت و درستکاری می شناختند . او در بازار دمشق چنان مورد اعتبار مردم بود که بازرگانان ، کالاهای خود را برای فروش نزد وی ، به امانت می گذاشتند تا به هر قیمتی ...
آورده اند که یکی از خلفا برای حج به مکه رفت و تا آخر ماه ذی الحجه در آن جا ماند. چند روز پیش از سفر به عراق ، گروهی از بزرگان شهر مکه ، نامه ای نوشته و از وی خواستند که قاضی عادل ...
در شب معراج ، چون به آسمان رسیدم ، ملكی را دیدم كه هزار دست داشت و در هر دستی هزار انگشت. آن ملك به كمك دستها و انگشتانش مشغول حساب كردن و شمارش بود ؛ از جبرئیل كه مرا همراهی می كرد پرسیدم...
در شهر مكه ، جوانی فقیر می زیست و همسری شایسته داشت. روزی هنگام بازگشت از مسجد الحرام، در راه، كیسه ای یافت. چون آن را گشود، دید هزار دینار طلا در آن است. خوشحال نزد همسر آمد و داستان ر...
پدر یکی از هم کلاسی های بوعلی به این روش اعتراض کرد و از استاد خرده گرفت . وی متوقع بود استاد نسبت به فرزند او نیز چنین لطف و مرحمتی را ...
تا به نفع تو بود زر بود حالا که به نفع من است کاه زرد
روزی پسر قاضی شهر ، گربه همسایه شان را کشت .صاحب گربه بدون آنکه قاضی را از این حادثه مطلع کند از قاضی پرسید : "خون گربه بریدنی (1) است ؟ ...
سید امام قاضی در بخارا چنین حكایت كرد كه وقتی در سمرقند به سوی سرای قدرطمغاج خان می رفت. ناگاه در راه امام محمد نصر، كه ....
در سال آخر عمر « حاج ملا هادی سبزواری» روزی شخصی به مجلس درس وی آمد و خبر داد که در قبرستان ، شخصی پیدا شده که نصف بدنش در قبر و نصف ...
منصور دوانیقی مقداری زیادی پول به زیاد بن عبدالله داد تا وی این پول را بین افراد نابینا و یتیم تقسیم کند . فردی به نام ابوزیاد تمیمی که بسیار طمع کار ...
ابن اثیر، مجدالدین ابوالسعادات، مؤلف جامع الاصول و النهایه در زمینه حدیث، از بزرگانی بود كه نزد پادشاهان منزلتی بجا داشت و منصب های مختلفی را به عهده گرفته بود...
هرگاه صاحب کاری بیشتر از مزدی که به کارگرش می دهد از او توقع داشته باشد و به او اعتراض کند ، کارگر این مثل را می آورد و می گوید: استاد به نرخ دوغت می زنم پنبه ، و قصه آن چنین است...
برادرزاده قیس پسر او را به قتل رسانده بود، چون قاتل و مقتول را پیش او آوردند به برادرزاده اش گفت: کار بدی کردی که پسر عمویت را کشتی . نزد پروردگارت ...
استاد وارسته ای می خواست برای خود جانشینی انتخاب کند. در انتخاب جانشینی مناسب از بین شاگردان بسیار ، سه نفر را برگزید و درصدد انتخاب بهترین از بین ...
لقمان حكیم ، پسری داشت كه همواره او را پند و اندرز می داد و به راستی و درستی و پیروی از حق فرا می خواند.
آن که زاهد است نمی ستاند و آن که می ستاند زاهد نیست!
پادشاهی را مهمی پیش آمد. گفت: اگر این حالت به مراد من برآید چندین درم دهم زاهدان را چون حاجتش برآمد و تشویش خاطرش برفت، وفای نذرش به وجود شرط، لازم آمد...
عبدالله گفت: پیامبر خدا(ص) روزی برای ما مربعی كشید و از وسطش خطی دیگر رسم كرد كه تا خارج آن می آمد. و در دو طرف خط وسط...
مردی به نزدیک ایاس قاضی آمد، گفت: ای امام ملسمانان، اگر خرما خورم، دین مرا هیچ زیان دارد؟...
سلمان فارسی دخترعمر را خواستگاری كرد . عمر با آنكه از بعضی تعصبات خالی نبود ، به حكم اینكه اسلام آن چیزها را الغاء كرده، آن را پذیرفت...
اصحاب و یاران امام (ع) نیز چنین بودند
... با اینكه مالك اشتر سردار و سپهسالار علی (ع) بود و حساسترین پست ها را در دست داشت ، با وضعی ساده و با كمال تواضع و فروتنی به طور ناشناس از بازار كوفه عبور می كرد.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: حــــــکــــــــایـــــــــتـــــهـــا