گزارش از پیاده روی اربعین
محبة الحسین "خاطراتی از زائر پیاده ی کربلا در اربعین" تاریخ : یکشنبه بیست و چهارم آذر ۱۳۹۲ | نویسنده : سید رسول رمضانی : وقتی عمود 253 را رد کرده بودیم، دیگر واقعاً توانی برای حرکت نداشتم، آرزو میکردم بچههایی که همراه بیرق، تقریبا صد متر جلوتر از ما حرکت میکردند، لحظهای برای استراحت درنگ کنند تا با نوشیدن یک استکان چای عربی -كه هزاران زائر از آن استکان نوشیده بودند و آن مرد عراقی هر بار تنها آنرا در ظرف آبی فرو میکرد تا مثلاً آن را بشوید- توان دوبارهای برای راه رفتن بیابم. در همین حال ناگهان مرد میانسال عربی را دیدم که از شدت عرق ریختن در آن سرمای زمستانی، تمام یقه لباس مندرسش خیس شده بود. باور نمیکنی اگر بگویم با دیدن او تمام خستگی وجودم از بین رفت و جایش را بهنوعی خجالت همراه با سرافکندگی داد. خودم را به او رساندم، برای اینکه بتوانم با او صحبت کنم کمی خم شدم، چون هر دو پایش معلول بود و در حالت نشسته با دست هایش راه میرفت، بعد از سلام و احوالپرسی از او پرسیدم: «حضرتکم من این؟»(اهل کجایی؟) و او در حالی که نفس نفس زنان خود را سانتی متر به سانتی متر به جلو میکشید جواب داد: «مِن دیوانیه»(اهل شهر دیوانیه هستم). من در حالی که بغض تمام گلویم را گرفته بود از او سوالاتی میپرسیدم و او همانطور که کشان کشان خود را به جلو میکشید، بریده بریده به همه آنها پاسخ میداد. کم کم این گفتگوی ما توجه عدهای از زائران را به خود جلب کرد و عدهای با دوربینهای خود، متعجبانه، حرکت آرام ولی عاشقانه این مرد میانسال عراقی را ثبت کردند. وقتی در پایان گفتگویم با او، از سختیهای راه پرسیدم و اینکه چه عاملی او را به این راه صعب و دشوار کشانده است، لحظه ای از حرکت باز ایستاد و به صورتم خیره شد، از عمق نگاه خستهاش میشد به صداقت لهجه اش که از یک ایمان راسخ حکایت داشت، پی برد، با همان حالت گفت: «محبة الحسین».
واقعه ای شگفت انگیز از زائرین مشهد : مرحوم فاضل عراقی در دارالسلام نقل كرده است در سال 1298 هجری قمری این معجزه واقع گردیده و در مدارك معتبر موجود است و خلاصه اش آن است كه در سال مزبور كه نود و چند سال قبل است چند نفر از بحرین جهت زیارت حضرت رضا(ع) حركت می كنند عده ای از اهل اخلاص با زن و بچه به مشهد حضرت رضا می آیند و مدتی توقف می نمایند . خرجیشان برای برگشت تمام می شود تصمیم داشتند از مشهد به كربلا و بعد بصره بیایند و از طریق دریا به وطن خودشان (بحرین ) برگردند حالا چه كنند نمی توانند بمانند و نمی توانند برگردند . متوسل به حضرت رضا(ع ) می شوند كسی هم به آنها قرض نمی داد تا روز چهاردهم رجب هنگام ظهر می خواستند دسته جمعی به حرم مشرف شوند یك نفر به آنها گفت شما خیال كربلا ندارید گفتند چرا اما وسیله نداریم گفت من چند قاطر دارم در اختیارتان می گذارم . گفتند ما خرجی راه نداریم گفت آن را هم می دهم گفتند مقداری هم در همین جا بدهكاریم گفت بدهی را نیز می پردازم . همین امروز عصر درب دروازه سوار شوید . آماده شدند درب دروازه سوار شدند و به راه افتادند این طور كه ثبت كرده اند سه ساعت تقریبا حركت كردند گفت پیاده شوید همین جا نماز بخوانید و شامتان را بخورید من همین جا قاطرها را می چرانم و قدری استراحت می كنم . مسافرین پیاده شدند و كارشان را كردند مدتی گذشت خبری از آن شخص و قاطرهایش نشد . ناراحت شدند مردها این طرف و آن طرف گشتند شب مهتابی است لكن هیچ اثری از آن شخص و قاطرها نیست گفتند كلاه سر ما گذاشته چه كنیم ؟ هوا روشن شد نمازشان را خواندند این طور تصمیم گرفتند كه سه ساعت راه كه بیشتر نیامده اند به مشهد برمی گردند تا در بیابان نمیرند . بارشان را بستند حركت كردند مقداری كه رفتند چشمشان به نخل افتاد نخلستان كجا خراسان كجا! چشمشان به یك نفر عرب افتاد تعجب كردند لباس عربی اینجا ؟ ! پرسیدند اینجا كجاست ؟ گفت : كاظمین است . تعجب كردند پیشتر آمدند چشمشان به دو گنبد مطهر موسی بن جعفر و جوادالایمه افتاد شوق عجیبی پیدا كردند ضجه كنان وارد حرم شریف می شوند مردم خبردار می گردند و این قضیه تاریخی از مسلمات است . (چهل داستان نوشته اكبر زاهری)
روایتی از پیاده روی از نجف به کربلا در اربعین حسینی سال ۹۴ توسط احمد درزی 14 آذر ۱۳۹۴ : از روایت زن مسلمان شده آمریکایی تا کاروان کاناداییها در مسیر کربلا : در مسیر کربلا هر کس در حد توانش عشق خود به حسین(ع) را نمایان می کند. داستان عاشقان حسینی در حماسه اربعین حسینی شنیدنی است . طریق الحسین(ع) این روزها یک مسیر بین المللی است و شیعیان از همه کشورهای اسلامی در این مسیر به چشم می خورند. در خانواده مسیحی به دنیا آمد و اهل آمریکا بود. بانوی مسیحی تازه مسلمان شده آمریکایی در موکب مسجدمقدس جمکران می گفت: «از زمان نوجوانی به کتاب علاقه زیادی داشتم و اهل مطالعه بودم و مادرم هم به مناسبت های مختلف کتاب برایم می خرید و بهترین هدیه اش برایم کتاب بود.» این خانم آمریکایی که «سمیرا کامر» نام دارد این داستان خواندنی زندگی خود را روایت می کند: «از آن دوران همیشه سعی می کردم مطالعات دینی ام را هم بالا ببرم و بارها در خصوص دین مسیحیت سوالات متعددی برایم پیش می آمد که جواب قانع کننده ای برای آنها نمی یافتم و همیشه این سوال برایم مطرح بود که چطور ممکن است خداوند دارای فرزند باشد تا اینکه با اسلام و مکتب شیعه آشنا شدم. حالا سمیرا در مسیر کربلا پیشانی بند مشکی یا مهدی (عج) بر سر بسته و از حس و حالش در طریق الحسین(ع) روایت می کند: «رسیدن به این جاده سختی های بسیاری برایم داشت تا اینکه به نجف رسیدیم ، اما وقتی حرکت خود را از سمت نجف اشرف به کربلای معلی آغاز کردیم چیزی جز زیبایی ندیدم. متاسفانه این جریان عظیم اربعین که میلیون ها نفر از شیعیان در آن حضور دارند از سوی شبکه های تلویزیونی و رسانه های کشورهای اروپایی و آمریکایی در بایکوت خبری است ، چرا که آنها می دانند اگر این عشق و ارادت به سیدالشهداء (ع) را به تصویر بکشند ؛ قطعا در اذهان سایر ادیان سوالات فراوانی در خصوص واقعه اربعین و عاشورا پدید می آید و عشق امام حسین (ع) بسیاری از دل ها را فتح خواهد کرد.»
کاروان صد نفره غربی ها در کربلا : هر کدام از زائران در رسیدن به طریق الحسین(ع) برای خودشان سرنوشت شنیدنی دارند و بیشتر زائران خارجی هم در قالب کاروان های چندن نفره راهی کربلا شده اند. «هنا الحاف» ۴۸ سال دارد که لبنانی الاصل مقیم کاناداست و ۲۸ سال در شهر مونترال زندگی می کند. هنا زائر اربعین حسینی است که از نجف با پای پیاده به سمت کربلا حرکت کرده است می گوید در کانادا رستوران دارد و به صورت خانوادگی این رستوران را می گردانند و خیلی از ایرانی ها هم به رستوانشان می روند. او ماجرای سفر به کربلا را اینچنین روایت می کند: «ما در کانادا یک موسسه به اسم موسسه امام حسین(ع) داریم که در روز عاشورا امام جماعت مسجد این موسسه در خصوص اهمیت زیارت اربعین سخنرانی کرد و گفتند که یکی از علائم مومنان همین زیارت اربعین است و از همان زمان تصمیم گرفتیم برای آمدن به کربلا در روز اربعین برنامه ریزی کنیم. همین سخنان باعث شد تا ما شیفته این مراسم پیاده روی اربعین شویم و البته از سال های گذشته نیز تصاویر این پیاده روی مردم را از نجف اشرف به سمت کربلا در شبکه های لبنانی دیده بودم و خیلی دلم می خواست در این جمع حضور داشته باشم.» بانوی کانادایی می گوید ما صد نفر شدیم و از سوی همین موسسه امام حسین(ع) از کانادا به عراق آمدیم و در جمع ما هم زائرانی از کشورهایی همچون فرانسه ، انگلیس ، لبنان و کانادا و آمریکا هم هستند. او از علاقه اش فراوانش به زیارت امام رضا(ع) هم می گوید و آرزو دارد بعد از زیارت امام حسین(ع) به ایران و زیارت امام رضا(ع) برود.
هر مشکلی پیش بیاید فدای حسین (ع) : اسد منتاج هم دیگر زائر کانادایی اربعین حسینی است که ۳۷ سال دارد و می گفت در کانادا در یک شرکت کامپیوتری کار می کند که به همراه همین موسسه امام حسین(ع) به کربلا آمده است. «احساسم را نمی توانم بگویم و این همه عظمت و جمعیت برای همه ما شوق آور است و هر قدمی که در این مسیر برمی داریم ، هم دوست داریم زودتر تمام شود و به کربلا برسیم و به زیارت امام حسین(ع) برویم و هم دوست داریم که تمام نشود و این عشق و ارادت به امام حسین(ع) را بیشتر درک کنیم.» او می گوید دوست دارم هر سال بیایم در این مراسم شرکت کنم و وقتی برگشتم دوستانم را هم برای سال آینده خواهم آورد تا این عظمت را ببینند و به شیعه بودن خود افتخار کنند. از اسد می پرسم در این مدتی که مرخصی گرفته ای و به زیارت آمده ای برایت مشکلی بوجود نمی آید؟ که جواب می دهد هیچ مشکلی ندارم و همه این ها فدای امام حسین(ع) و حتی اگر بیرونم کردند هم به این آمدن راضی هستم.
بهشت یعنی مسیر پیاده روی اربعین : عباس علی هم یک مهندس هندی است که در بین زائران اربعین حسینی حضور دارد که تحصیلاتش را در انگلیس به اتمام رسانده و در خانواده ای مسلمان و شیعی بزرگ شده است. «در مسیر پیاده روی اربعین از نجف به کربلا صحنه های زیبایی را دیدم و این شوق و شور مردم در حرکت به سمت حرم امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) وصف نشدنی است.» عباس با بیان اینکه هیچ گاه نمی توان بهشت را در این دنیا به تصویر کشید، ادامه می دهد: «اگر من بخواهم تصویری از بهشت را به دیگران نشان دهم، این مسیر پیاده روی اربعین که به حرم امام حسین (ع) و حضرت عباس(ع) ختم می شود را نشان خوام داد . امروز چیزی که همه امت اسلام و مسلیمن به آن نیاز دارند ، صلح و عدالت است و به نظرم این موضوع مهمی است که می تواند مقدمه ظهور باشد.»
دعوای دو میزبان زائرین برسر بردن زائر به منزل : در جادۀ نجف به كربلا در حال پیاده روی بودیم ، كه چند نفر از بچه ها خسته شدند ، هواتاریك بود و موكب ها پر شده بودند ، كنار عمودی ایستادیم تا نفس تازه كنیم ، ناگهان ماشینى توقف كرد : هله بزوار ؛ هله بزوار . من كه عربی بلد بودم با او خوش و بشی كردم ، صاحب ماشین گفت كه باید به خانه من بیایید ، با اصراراو به خانه اش رفتیم، جمعیتمان دوازده نفر میشد ، بعد ازاستقبال گرم و صرف شام ناگهان صدای دعوا و داد و بیدادی از درب خانه بلند شد ، به جلوی در آمدیم دیدیم صاحبخانه با همسایه اش دعوا گرفته اند ، از بحثشان فهمیدم كه صاحب این خانه پسری دارد كه قاتل پسر همسایه بوده ، پدر مقتول امشب را درخانه اش بدون زائر به سر میكرده ، و وقتی متوجه آمدن ما به این خانه شده، آمده تا ما را به خانه خود ببرد و صاحب خانه هم ممانعت كرده ، پدر مقتول حرفی زد كه كمتر كسی میتواند به زبان آورد ، زائر هایت را بده از خون پسرم گذشت خواهم كرد و پسرت را میبخشم . شوخی نیست . از خون فرزند گذشتن . پدرقاتل با بیرون كردن ما از خانه اش میتوانست دوباره پسرش را ببیند ، و برای همیشه در كنار خودش داشته باشد . اما جوابی داد كه همه ما گریه كردیم . زائرها را نمیدهم ، قصاصش كن . اینجا بود كه فهمیدم چقدر زائرِ حسین بودن مقام و منزلت دارد .
پذیرائی با ماست : در مسیر بغداد به کربلا که معمولاً ایرانیها از آن عبور نمیکنند، به موکبی مختصر و بیزرق و برق رسیدیم. چایی داشت و کمی نان و چند ظرف یک نفره ماست. ماست از تعداد ما کم تر بود و من ماست را در لیوان با کسی تقسیم کردم. گرداننده موکب با دیدن این وضع مدتی بعد با قابلمه ماست برگشت و از همان ماست اندکی که ته قابلمه مانده بود برای من کشید. چند دقیقه بعد قطره ای ماست روی لباسم ریخت. باز دیدم یکی از اهل موکب برخاست و رفت و مدتی بعد با دستمال تمیزی برگشت و گفت ما برای این موکب از اربعین تا اربعین ذخیره میکنیم .
دکتر محسن اسماعیلی از حضرت استاد آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی (قدس سره الشریف) نقل میکند که ... یکی از دوستان برای وداع به محضر ایشان رسید. او می خواست برای زیارت اربعین عازم کربلا شود. آمده بود تا ضمن خداحافظی دستورالعملی بگیرد. من نیز در محضر استاد بودم....تا شنید که او مسافر کربلاست، منقلب شد. با افسوس، آهی از نای جان برآورد و یاد سالهایی کرد که مقیم نجف بوده و در چنین ایامی پیاده به سوی حرم امام حسین(ع) می شتافت. به راهپیمایی اربعین و آثار معنوی اش سفارش کرد و در ضمن گفته هایش به خاطره ای از گرفتن حاجت از این قدرت نمایی شیعی اشاره کرد: «یکسال از طریق کنار شط به کربلا میرفتیم. این طریق دو برابر مسافت جاده، اما با صفا بود، من و مرحوم آقاسید عبدالهادی (شیرازی) جلو میرفتیم و تعدادی از طلاب و معاریف هم پشت سر ما در حرکت بودند. تقریباً یک ساعت به غروب بود که در راه، زنی از عشایر جلو ما را گرفت و برای پذیرایی و استراحت به درون میهمانخانهاش (که مُضیف مینامند) دعوت کرد. آقاسید عبدالهادی که اهل نجف هم بود، تشکر کرد (تا بتوانیم راه بیشتری طی کنیم). اما آن زن اصراری بی اندازه کرد. وقتی ایشان دوباره نپذیرفت، عصبانی شد و شروع به پرخاش کرد! زن عرب ناگهان و درحالی که عصبانی بود، مرا بغل کرد تا به زور به سمت مُضیف ببرد و شوهرش را هم به کمک صدا زد!» استاد در حالی که چهره اش گلگون و برافروخته تر شده بود، ادامه داد: «بالاخره چارهای نبود و با همراهان به مُضیف آنها رفتیم که با سَعَف و نی ساخته بودند و خیلی هم کوچک بود؛ به طوری که مجموع ما که حدود 20 تا 25 نفر بودیم، شب به سختی خوابیدیم. به هر حال شوهر آن زن دلیل اصرارشان را که یک نذر بود توضیح داد و گفت: ما چندین سال است که ازدواج کرده ولی بچهدار نشده بودیم. پارسال به کربلا رفتم؛ به حرم (حضرت) عباس؛ و به او گفتم: اگر در سال بعد بچهدار باشیم، زائرانِ برادرت را پذیرایی میکنم و حالا بچهدار شدهایم. آن مرد رفت و نوزادشان را آورد و ما دیدیم. آن زن و شوهر خیلی هم فقیر بودند. یک گوسفند بیشتر نداشتند. آن مرد همان گوسفند را هم ذبح کرد و درسته پخت و سر سفره آورد...»
عراقي هايي که در مسير نجف تا کربلا خانه دارند يا موکب هايي را به پا کرده اند، يک سال تمام براي رسيدن اين روزها و پذيرايي از زائران کربلاي معلي لحظه شماري کرده اند. از ميان اين مردمان آنهايي که دست شان به دهن شان مي رسد پذيرايي مفصل تري مي کنند. بسياري خانه و کاشانه شان را در شهرهاي مختلف عراق رها کرده اند و به قول خودشان با عشيره و طايفه براي ميزباني از زائران آمده اند، تعدادي هم مثل خانواده فاطمه که ساکن شهر «حله» هستند-و عمويش در مسير نجف تا کربلا يعني درست رو به روي عمود 424 خانه اي ساخته- هر ساله با آغاز ماه محرم به اين منطقه مي آيند تا پذيراي ميهمانان امام حسين (ع) باشند. مي گويد: ما که توان مالي زيادي نداريم مثل عمويم هزينه کنيم، اما شبيه به خيلي از عراقي ها با پايان ماه صفر قلکي را در گوشه خانه مي گذاريم، هر روز در آن پول مي ريزيم و با آغاز ماه محرم سال بعد قلک را مي شکنيم و همه پول داخل آن را به اضافه حقوق کامل يک ماه مان با خود به اينجا مي آوريم و خرج پذيرايي از زائران مي کنيم. اما در ميان مردمان عراق هستند کساني که وسع مالي شان به عمو و حتي خود خانواده فاطمه هم نمي رسد، ولي وسعت قلب شان به يک اقيانوس مي رسد. شبيه دختر بچه موطلايي که سر و وضعش نشان مي دهد از خانواده اي تنگدست است. بسته اي دستمال کاغذي به دست گرفته و بين جمعيت وول مي خورد و به زبان عربي مي گويد: «تفضّل مِنديل» (بفرماييد دستمال)؛ تمام توان او و مادرش براي پذيرايي از زائران امام حسين (ع) همين بسته دستمال است و هر بار که زائري يک دستمال بر مي دارد و تشکر مي کند، «عذرا» از ميان جمعيت به مادرش که گوشه خيابان ايستاده و چادر عربي به سر و رو بنده اي به چهره دارد، نگاهي مي کند و لبخندي از سر رضايت تحويلش مي دهد، يا «سکينه» که دست برادرش «عمار» را گرفته و شيشه عطر کوچکي را به زائران تعارف و مدام تکرار مي کند «اضع لک قليلاً من الرايحه»، يا آن پسر بچه معلولي که روي زمين نشسته و تنها بايد سرت به زير باشد تا او را ببيني، اما خودش بي خيال نگاه آدم ها، با چشم هايش کفش هاي خاکي را دنبال مي کند و بي وقفه خودش را روي پاها مي اندازد تا اجازه دهند غبار کفش هايشان را پاک کند يا آن مرد بلند قدي که دشداشه عربي به تن دارد و صورت پر چين و چروک و آفتاب سوخته اش خيس اشک است و با لحني التماس وار، به زائران مي گويد «هلبيکم زائر، تفضلوا الي منزلنا » (خوش آمديد زائران، بفرماييد منزل ما)؛ خواسته اش بيشتر رنگ التماس دارد! خانه اي محقر دارد اما بي شک دل دريايي اش خريداري بس سخاوتمند دارد و من يقين دارم سهم تک تک اين آدم ها از اين همه گشاده رويي نگاهي مهربان و گيرا خواهد بود . خورشيد از وسط آسمان کناره گرفته و چند ساعتي تا تاريکي باقي نمانده است، اما هزاران علامت سوال در ذهن من روشن شده و تا به اينجاي راه بارها از خودم پرسيده ام تک تک اين آدم ها که هر کدام شان به زبان و گويش متفاوتي صحبت مي کنند، آنهايي که در ظاهر با خودشان حرف مي زنند، اما انگار گوش شنوايي پيدا کرده اند تا دلگفته هايشان را بشنود، مردان و زناني که تمام دارايي شان را وسط گذاشته اند تا خريدار لبخند و دعاي زائر امام تشنه لب باشند و خرد و کلان عراقي بدون فکر کردن به اينکه در ميان اين همه گرد و خاک و آدم هاي جورواجور چه بر سر فرزندشان مي آيد يا قرار است چه کسي در خانه شان شب را به صبح برساند، مي گويند «بلکه با ميهمان نوازي از زائران ذره اي از عذاب وجدان مان کم شود» غم عشق چه کسي اين طور بيابان پرورشان کرده، سرچشمه اين همه توان و اشتياق کجاست، اين سيل جمعيت چه چيزي گم کرده و کجاي اين جاده عاشقي گمشده شان را پيدا کرده اند که اين طور آسيمه سر، مسير سخت بيابان را به شوق ديدار حرم قدم برمي دارند. (روزنامه ايران، شماره 6639 به تاريخ 17/8/96، صفحه 16 (زندگي))
به گزارش جهان به نقل از فارس، علی احدی از شهر اراک به پاس مهمان نوازی ملت عراق از زوار ایرانی در ایام اربعین حسینی شعری سروده و برای خبرگزاری فارس ارسال کرده است.
از درِ مهمان نوازی هیچ کم نگْذاشتی - جز غم سالار بی سر جای غم نگْذاشتی
من غریب و خسته و تو سینی چایت براه - پس مرا بی مهر مادر، مادرم نگذاشتی
با نجابت از کنار سفره ات رد می شدم - با صفا، با گریه، با غم، با قسم نگذاشتی
کوچه کوچه، پشت هر در، میزبان با گریه گفت - چشم هایم خیره ماندند و قدم نگذاشتی
فارغ از رنگ و نژاد و لهجه، با قانون عشق - هیچ فرقی بین اعراب و عجم نگذاشتی
با امید "یقرض الله" و "اضعافا کثیر" - در حسابت هیچ از مال و حشم نگذاشتی
کشورت را "کل ارض کربلا" انگاشتی - صحنه را بی ساقی و مشک و علم نگذاشتی
در هجوم لشگر شیطان چنان کوهی سترگ - قبله گاه عاشقان را بی حرم نگذاشتی
به گزارش مشرق، مجتبی محمودی مهماندوست: براستی حیات اربعین حیاتبخش امروز از کجاست!؟ و چگونه است که عظمت عاشورا در بیابانی از گوشه ای از جهان اسلام محو و گم نمیشود و امروز و هر روز تاریخ، روح بخش و عامل غلیان قلبها و جوش و خروش امت اسلامی میشود!؟ امروز اینجا عراقیها دست به سینه اند و پابوس ... همگی خوش آمدید میگویند با انواع بیانها و چشم و سر و دست و با... واژه هایی مانند "هله بیکم زوار" و "اهلا و سهلا و مرحبا زایر" و "یرحب بزوار اباعبدالله الحسین(ع) " را بر در و دیوار نوشته و میخوانند و نوای سینه زنی «تزرونی» با صدای باسم کربلایی بلند است اما ... امان ... این روزها اینجا بهشت کودکان است؛ کودکان موکبداری که لذت خدمت به زوار را در کنار خانواده شان بازی میکنند و زندگی ... و کودکان زواری که اکثرشان کالسکه سوارند و سوژه مهرورزی موکب داران و عکاسان و ... نام برخی موکبها متناسب با نام خردسالان بزرگوار کربلاست "خدام الطفل الرضیع" یا " مسقف رقیه " و ... و جالب اینکه برخی ایستگاهها برای بچه ها ارمغان عروسک و پیشانی بند و خوراکیهای کودکانه مهیا کردهاند و به تبسمی بر لب نثار میشود . عنوان نوشته شده بر روی یک موکب این است: «ینادی یالثارات الحسین» ودر جایی دیگر و روی یک تصویر از مولا اباعبدالله نوشته اند: «یازوار الحسین تضرعوا الی الله بتعجیل الفرج» و «یا زوار الحسین اکثروا الدعا بتعجیل الفرج»
به گزارش مشرق؛ محمد مهدی عبدالله زاده در مطلبی که سایت تاریخ شفاهی آن را منتشر کرده است، تجربه یک شب پذیرایی و میزبانی مردم عراق از زوار ایرانی به تصویر کشیده است که بدون مقدمه شما را به خواندن آن دعوت میکنیم: نزدیک غروب روز دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶ در عمود ۳۵ از نجف به کربلا، ابواحمد راهمان را سد کرد. راستش این که قبل از وی نیز سه نفر دیگر از ما خواسته بودند مهمان آنها شویم. حرف همه آنها این بود: «حمامات، وایفای، منام موجود، استراحت.» که نپذیرفته بودیم، ولی این آخری چنان برخورد کرد که دیگر نمیشد درخواستش را نپذیرفت. گفتم: «منزل قریب أو بعید؟» گفت: «قریب ولکن سیاره موجود.» من و دو خانمی که همراهم بودند، همراهش شدیم. چند قدمی نرفته بودیم که پا شُل کرد و خم شد و کوله یکی از همراهان را گرفت تا با خودش ببرد. پنجاه متری که رفتیم به ماشین او رسیدیم. ماشین نو و شیکی بود. تنها ۳۰۰ کیلومتر کار کرده بود. گفتم: «السیاره مبارک انشاءالله و کم اشتریت؟» پاسخ داد: «دو هزار دلار.» گفتم: « ما مِهنتک؟» پاسخ داد که بساز و بفروش است. از من پرسید شغلم چیست که به وی جواب دادم: متقاعد أو قاعد. فهمید که بازنشستهام و سری برایم تکان داد. ظاهراً دلش برایم سوخت. (این را آخر شب متوجه شدم، زیرا مکشوف شد در عراق هر شش ماه مبلغ اندکی به هر بازنشسته میدهند و برای همین، حقوق بگیران مجبورند تا شصت هفتاد سالگی کار کنند.) عرض زمین خانه او حدود پنج متر بود، ولی همه چیز طراحی شده و دقیق. حیاط آن در حدود یک متر و نیم بود که در گوشه آن دستشویی و روشویی قرار داشت. اتاقی در حدود سه متر و نیم در پنج متر برای آقایان و راهرویی برای سایر قسمتهای خانه در ابتدا قرار داشت. دو خانم همراهم به قسمت اندرونی خانه هدایت شدند و من هم به بیرونی. همین که نشستم، صاحبخانه گفت میتوانم به حمام بروم یا استراحت کنم تا وی دنبال «زائر» برود. دو پسر صاحبخانه نزد من باقی ماندند. یکی از آنها رفت و یک پارچ آب گوارا برایم آورد که چهار لیوان پیاپی از آن را لاجرعه سر کشیدم. همین که جورابم را بیرون از پا درآوردم، احمد دوازده سیزده ساله با یک حمله آن را از دستم قاپید تا ببرد و بشوید. مقاومت بیفایده بود و وی کارش را خوب بلد بود. در حال عوض کردن پیراهن بودم که برادر بزرگتر و نابینای ابواحمد وارد شد. بچههای ابواحمد دست عمویشان را بوسیدند. احوالپرسی کردند و برایش پشتی گذاشته و وی را نشاندند. با راهنمایی احمد و گفتن یاالله به حمام رفتم. چه حمام گرم و تمیزی که خستگی را از تنم شست. وقتی به اتاق برگشتم، ابواحمد با یک گروه سه نفره دیگر وارد شد و با عذرخواهی رفت تا باز هم مهمان بیاورد. این دوستان مشهدی بودند و مشغول کار در بازار مشهد و در نتیجه با زبان محاوره محلی عربی آشنا. به آنها گفتم خداوند شما را رسانده تا بهتر بتوانم با ابواحمد مصاحبه کنم. طولی نکشید که ابواحمد باز هم با سه زائر دیگر برگشت. آنها تهران زندگی میکردند. یکی مهندس بود و دایی وی مغازهدار و پسر داییاش نیز آرماتوربند. چای آوردند و من به جمع آقایان گفتم: «کسی حق ندارد صحبت از چای ایرانی کند. همه بگویند: شای عراقی جیّد!» همگی چای عراقی خوردیم. چای عراقی پررنگ است و در استکانهای کوچک کمر باریک آورده میشود که تقریباً برای هر چای تا نیمه پر از شکر میشود. ابواحمد به جمع رو کرد و گفت: ابتدا شام میخورید یا حمام میروید. دوستان ترجیح دادند تا اول حمام بروند. هر فردی هم که از حمام برمیگشت، احمد لباسهایش را میگرفت تا با ماشین لباسشویی، آنها را بشوید. صحبت با ابواحمد را شروع کردم. یکی از دوستان مشهدی پاکتی از تنقلات را بیرون آورد تا همه از آن بخورند. چند بشقاب آورده شد و به همه تعارف کردند. ابواحمد در جواب سوالی گفت: ما از قدیم با هم برادر بودهایم، صدام با شروع جنگ برادرکشی راه انداخت. اگر جوانی به سربازی و جنگ نمیرفت، ابتدا خانوادهاش در برابر چشمانش سربریده میشدند و سپس خودش هم تیرباران میشد. زمان صدام مسافرت ممنوع بود. همه جمع میشدند سیگار میکشیدند و چای میخوردند. آیتالله حکیم خدمت بسیار کرده است. هر سال ما از سوم صفر با برپایی موکب و تهیه تدارکات، آماده پذیرایی از زوّار اربعین میشویم. بعد از روز اربعین چهل درصد موکبها جمع شده و موکبداران و برخی از مردم از سوی نجف به کربلا راهپیمایی میکنند. ما در هر سال دو ماه تمام درگیر مراسم اربعین هستیم و به آن افتخار میکنیم. میبینید که تمام خیابانها و کوچههایمان خاکی است، لولهکشی گاز نداریم و حتی آب خوردن را میخریم، ولی بازهم اولویت ما امام حسین(ع) است. بعد از این سفر هر روز مبلغی از درآمدمان را برای اربعین سال بعد اندوخته میکنیم تا در هنگام اربعین شرمنده نباشیم. ابواحمد گوشیاش را درآورد و یک متن داخل آن را یکی از برادران مشهدی خواند و به فارسی ترجمه کرد. مطلب چنین بود: در مسیر نجف به کربلا و از میان پرچمهای مختلف که توسط زائران پیاده حرم حسینی حمل میشد، پرچم فرانسه توجه همگان را به خود جلب میکرد، به سراغ آن پرچم که رفتند، دیدند زنی مسیحی از فرانسه این پرچم را حمل میکند، وقتی از او درباره رفتن به زیارت امام حسین(ع) پرسیدند، گفت: من در زمان اشغال عراق به صورت داوطلبانه به نیروهای ائتلاف ملحق شدم. در یکی از مراسم اربعین امام حسین(ع) از یکی از زائران که به صورت پیاده به کربلا میرفت پرسیدم: «آیا از این که از بصره به کربلا پیاده سفر میکنی، خسته نمیشوی؟» گفت: «حاجتی از خدا دارم و میروم تا حاجتم را زیر گنبد حرم امام حسین(ع) از او بخواهم و یقین دارم که خداوند به برکت وجود امام حسین(ع) حاجتم را برآورده خواهد ساخت.» من دچار سرطان سینه شده بودم و پزشکان به من گفتند به محض رسیدن به فرانسه باید تن به عمل برداشتن سینه بدهم، آن روز من نذر کردم اگر از این بیماری شفا یابم با پای پیاده از نجف به کربلا، به زیارت امام حسین(ع) بروم. وقتی به فرانسه رفتم، پزشکان دوباره مرا تحت معاینات پزشکی و آزمایشهای جدید قرار دادند، اما در کمال ناباوری اثری از بیماری در من ندیدند. اینک که شما مرا میان زائران پیاده میبینید، در واقع آمدهام که نذرم را ادا کند. یکی دو ساعت که صحبت کردیم نوبت شام شد. سفره گسترده شد. خورشت، دو نوع برنج، سالاد، ماست و چند نوع میوه در آن، جا گرفت. بعد از شام به دوستان پیشنهاد دادم ساعت ۴ صبح عازم شویم که مقبول نیفتاد و قرار شد ساعت ۵ صبح در ابتدای وقت، نماز بخوانیم و سپس حرکت کنیم، مخصوصاً این که ابواحمد گفت باید صبحانه را در خدمتش باشیم. آخر شب ابواحمد کاغذ و قلمی آورد تا چند جمله پراستفاده را برایش به فارسی بنویسیم. او گفت دوست دارد فارسی یاد بگیرد تا بتواند بهتر به زوّار خدمت کند. به او گفتم باید بیاید ایران تا فارسی یادش بدهم. صبح با خامه محلی و مربا از ما پذیرایی کرد. با توجه به این که شب گفته بودم باغ پسته دارم، یک پاکت پسته شور شده به او هدیه دادم و گفتم: این محصولی از باغ خودم است. شماره تلفنم را هم دادم تا هر وقت به ایران آمد به من زنگ بزند تا در خدمتش باشم. بعد با ماشینش، ابتدا برداران تهرانی را به مسیر راهپیمایی رساند و سپس من و همراهانم را. با فرزندان و خودش خداحافظی کردم و عکس یادگاری گرفتیم. خانمش هم برای بدرقه دو خانم همراهم به جلوی در حیاطشان آمد.
[منبع : کتاب زیارت رفتن پیاده نوشته حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور]